سرشت اخلاقى دین
1. دین و اخلاق دو پدیدهاند که در بستر زندگى انسان روییده و بالیدهاند. هر دو در چشم انسان محترم و محتشمند و براحتى قابل اغماض و چشمپوشى نیستند. تجربه ارزشهاى اخلاقى، یعنى این احساس که برخى از اعمال و افعال آدمى قابل ستایش و توصیه است و برخى دیگر نکوهیده و شایسته تحریم و منع، همواره بخشى از تجارب آدمى را تشکیل مىدهد و هرگونه انسانشناسى که این احساس و تجربه اخلاقى را نادیده بگیرد، در واقع ماهیت آدمى را درک نکرده است (1). بنابراین اخلاق که چیزى جز تامل و تدبر در همین افعال حسن و اعمال قبیح نیست، جزئى جدانشدنى از زندگى بشر است. دین هم که با احساس دلانگیز اما مهابتخیز حضور خداوند در جاىجاى عالم طبیعت و ماوراى آن سروکار دارد، در ساحت اعمال و رفتار انسانى به صورت شریعت و قوانین وحى شده، حضور مىیابد.
دین که قدمت آن به درازاى عمر انسان است و همواره بخش مهم زندگى انسان و بلکه تمام زندگى او را تحت تاثیر خود قرار داده، چیزى نبوده و نیست که بشر بآسانى به کنارش گذارد و بىدغدغه آن به زندگى خود ادامه دهد.
بحث دین و اخلاق بررسى انواع ارتباطى است که این دو پدیده مىتوانند داشته باشند. مساله اصلى این است که آیا اخلاق میوه درخت تنومند دین است و یا اینکه دین درختى است که ریشههایش در اخلاق فرورفته و از آن مدد مىگیرد و در آن زمینه مىروید. یا اینکه ارتباط اینها دشوارتر از آن است که به وابستگى یکى بر دیگرى ختم شود و اینها در یک ارتباط متقابل و همسخنى با هم به رشد و تعالى زندگى انسان مدد مىرسانند. موضوع مقاله حاضر حکایت و شرح اجمالى این تعاون و همیارى است. البته با توجه به اینکه مساله رابطه دین و اخلاق در اینجا از جهت نظرى موضوع بحث است و پرداختن به ارتباط تاریخى اینها و اینکه در بستر تاریخ دین چه مددهایى به اخلاق رسانده و چگونه اخلاق در فضاى تعهد ایمانى برآمده و رشد کرده و ستبر و استوار گشته است و نیز برعکس، اخلاق در صفحات تاریخ چگونه زمینه مناسبى براى اقبال به دین و ایمانآورى شده است و اشاره به موارد و مصادیق آن در تاریخ، اگرچه دلکش و شیرین است، اما از حوزه بحثحاضر که به ارتباط دین و اخلاق خارج از تحقق تاریخى آنها مىپردازد بیرون است. (2)
2. معمولا براى بررسى ارتباط دو مقوله از تعریف و تحلیل دقیق هریک از آن دو شروع مىکنند. اما درباره دین و اخلاق چنین آغازى دشواریهاى زیادى دارد. زیرا ما را به بحث از مسائل پیچیدهاى همچون ماهیت ارزشهاى اخلاقى و یا تعیین و تبیین اجزاء سازنده یک دین، مىکشاند. براى اجتناب از این مشکل مىتوان به تعریف اجمالى هریک از آنها، که برگرفته از فهم عام و متعارف بشرى است، اکتفا کرد.
دین معمولا به عنوان یک مجموعه دو بخشى از عناصر معرفتى، همچون اعتقاد به خدا و معاد و تحلیل صفات الهى، و عناصر توصیهاى و هدایتگر سلوک و رفتار انسان، همچون امر به درستکارى و صداقت و مهربانى و... شناخته مىشود. (3)
اخلاق هم مجموعهاى از مفاهیم و مسائل مربوط به چگونگى اعمال و افعال و حالات اختیارى آدمى است. (4)
دین در اینجا، همان طور که گذشت، مشتمل بر یک سلسله قواعد و قوانین عملى به حساب آمده است. این قواعد رفتارى که چیزى جز امر و نهى الهى نیستند، در کتابهاى مقدس موجودند. خداوند براى هدایت انسان به سعادت و صلاح، این مجموعه از قوانین را در شکل وحى به رسولان خود فرستاده است.
دین به معناى حقیقى خود عبارت است از باور به خدا و معاد و نیز هدایتگرى خداوند در زندگى انسان که در شکل فرستادن پیامبران و آوردن شریعت ظهور مىیابد. این تلقى از دین به اسم دین وحیانى (5) معروف است.
در مقابل این برداشت کسانى هستند که بیشتر در عصر روشنگرى زندگى مىکردند و معتقد بودند ملاحظههاى عقلانى، ما را به وجود خداوند و نیز روز واپسین (معاد) راهنمایى مىکند، اما در مورد چگونگى سلوک و رفتار انسان در این جهان نقشى براى خداوند قائل نبودند و مىگفتند عقل آدمى مرجع نهایى چگونگى رفتار اخلاقى اوست و مسؤولیت اخلاقى هرکس فقط در مقابل عقل و وجدان خود اوست و الزامى بر پیروى از مفاد کتاب مقدس ندارد. این تلقى از دین، که نوعى از انسانگرایى و اصالت دادن به توانایى آدمى در شناخت راه و رسم زندگى در آن دیده مىشود، به دین طبیعى یا دئیسم (6) معروف است. اگرچه صورت پرداخته شده آن مربوط به عصر روشنگرى است، اما روح این عقیده که قبول خدا، ولى انکار نقش او در تنظیم و تدبیر زندگى انسان است، از دیرباز وجود داشته و چیز جدیدى نیست. این تلقى از دین با برداشت اهل دیانت کاملا مغایر است و رکن اصلى هر دین توحیدى و ابراهیمى را که همان نقش وحى محقق در زندگى انسان است نادیده گرفته است.
دین مورد بحث در اینجا دین وحیانى است که با وحى اوامر و نواهى و ترغیب به نوع خاصى از سلوک آدمى به نوعى وارد حوزه اخلاق شده است و بلکه خود اخلاق خاصى بنا نهاده است (7). بحث درباره رابطه این دین با اخلاق است، والا دین در معناى دین طبیعى چیزى جز سپردن عنان تصمیمگیرى اخلاقى به دست عقل نیست و بحث مربوط به رابطه دین طبیعى با اخلاق چیزى جز همان بحث رابطه عقل و اخلاق نیست.
3. صورت کلى بحث دین و اخلاق چنین است که در یک طرف کسانى قرار دارند که تاکید بر استقلال اخلاق دارندو مىگویند دین، اعم از باورهاى دینى یا قواعد و قوانین دینى، اصلا نباید به حوزه اخلاق کشانده شود. اخلاق مقولهاى مبتنى بر لحاظ سود یا فضیلتیا وظیفه عقلى (8) است و جایى براى حضور دین در آن نیست. در طرف دیگر کسانى قرار دارند که تاکید مىکنند بدون دین و بخصوص بدون ذات پاک ربوبى، اخلاق بىوجه و بىاعتبار است. مسؤولیت اخلاقى فقط با فرض وجود خدا معنا دارد و هرگونه نادیده گرفتن خدا در ساحت اخلاق چیزى جز ترویج اباحیگرى و پوچیگرایى نیست.
اگر بخواهیم دعواى طرفین را از اجمال به تفصیل درآوریم، باید گفت ارتباط دین و اخلاق در مراحل و ساحتهاى مختلفى متصور است که هرکدام جداگانه باید مورد بحث قرار گیرد. یک بحث این است که آیا مفاهیم اخلاقى، همچون الزام، با مفاهیم دینى، همچون امر الهى، مرادفند یا نه؟ بحث دیگر این است که آیا ارزشهاى اخلاقى وجودى مستقل از امر و نهى الهى دارند یا هر دو به یک وجود محققند؟ بحث دیگر این است که آیا معرفت اخلاقى مبتنى بر معرفت دینى استیا مىتواند مستقل از آن به دست آید؟ و نیز بحث از تاثیر باورهاى دینى، همچون پاداش و مجازات الهى، در انگیزش اخلاقى جزء مباحث مهم ارتباط دین و اخلاق است و بالاخره ارتباط مضمونى دین و اخلاق، یعنى بررسى تطابق و تخالفهاى محتواى تعالیم دینى با محتواى اصول و قواعد اخلاقى هم جزء مباحث ارتباط دین و اخلاق است؟ همه این مسائل مربوط به حوزه نظرى ارتباط دین و اخلاق است که تاکید در آنها معلوم شدن سرشت اخلاقى دین است. زیرا مثلا اگر معلوم شد ارزشهاى اخلاقى مستقل از امر و نهى الهى است، در آن صورت حتى بر امر و نهى الهى هم حاکم بوده و ساختار آنها را در نفسالامر معین و مشخص مىکنند.
مهمترین سطوح ارتباطى دین و اخلاق، اگرچه باجمال در این مقاله بررسى مىشود، اما قبل از طرح آنها ذکر نکاتى لازم است:
الف. تمام کسانى که بر استقلال (اتانومى) اخلاق تاکید مىکنند، منکر حضور دین در یک یا تمام لایههاى اخلاق نیستند؛ چرا که این اصطلاح معانى متعددى دارد. روبرت آدامز هفت معنا براى استقلال اخلاق ذکر مىکند که فقط برخى از آن معانى منکر حضور دین در ساحتهاى اخلاق است. مثلا توماس نگل استقلال اخلاق را به این معنا مىگیرد که اخلاق قابل فروکاهش و تحویل به مسائل روانشناختى، همچون لذت یا جامعهشناختى همچون عادت و عرف جامعه، نیست و نیز به مسائل زیستشناختى، همچون اصل تکامل (که در اخلاق تکاملى دیده مىشود)، تحویل و ارجاع نمىگردد. (9)
خود واژه Autonomy از دولغتیونانى autos ، به معناى خود، و nomos ، به معناى قاعده و قانون، ترکیب یافته است. این اصطلاح در یونان قدیم به دولتشهرهاى مستقل و غیر مستعمره اطلاق مىشد؛ اما اینک کاربرد وسیعى یافته و اطلاقات متعددى دارد که وجه جامع همه آنها تاکید بر خود گردانى و استقلال عمل است. (10)
ب. انکار تقدم دین و وحى بر ارزشهاى اخلاقى یا انکار تقدم معرفت دینى (باور به خدا) بر معرفت اخلاقى، لزوما اتخاذ یک موضع الحادى نیست. بسیارى از طرفداران استقلال ارزشهاى اخلاقى در مرحله تحقق و نیز در مرحله شناخت از دین و معرفت دینى، جزء بزرگان اهل ایمانند. در جهان مسیحیت کسانى چون توماس آکویناس از این راى دفاع مىکردند و الان نیز وجه رایج تفکر کاتولیکى مسیحى همین است که میراث اندیشه آکویناس به حساب مىآید.
در جهان اسلام بسیارى از بزرگان اهل اعتزال، همچون قاضى عبدالجبار معتزلى و نیز اعاظم فیلسوفان و متفکران شیعى، همچون خواجه نصیر طوسى، از تقدم ارزشهاى اخلاقى بر اوامر الهى سخن مىگویند. در علم اصول فقه شیعى بحث دلانگیز تبعیت اوامر و نواهى الهى از مصالح و مفاسد نفسالامرى (واقعى) بازتاب همین تفکر فلسفى شیعى است. حتى مىتوان ادعا کرد که یکى از انگیزههاى مهم روىآورى معتزله به تقدم حسن و قبح اعمال بر امر و نهى الهى، تنزیه ذات ربوبى از هر گونه وصف ناپسند اخلاقى بوده است.
اما از طرف دیگر نمىتوان این نکته را نادیده گرفت که اهل الحاد در عصر حاضر، اعتقاد به تقدم ارزشهاى اخلاقى بر امر و نهى الهى را وسیله خوبى براى حذف کلى نقش دین در اخلاق و، به تبع، در حوزههاى دیگر زندگى انسان یافتهاند، ولى سوء استفاده کسانى از یک نظریه نباید بهانه انکار آن قرار گیرد.
ج. در فلسفه اخلاق به کسانى که از تقدم وجودى و معرفتى ارزشهاى اخلاقى (لااقل اصول و مبانى آن) بر امر و نهى الهى دفاع مىکنند، عقلگرایان (11) مىگویند. با این حساب اندیشه معتزلى و شیعى جز سنت عقلگرایى در فلسفه اخلاق به شمار مىآید.
در مقابل به کسانى که از تقدم امر و نهى الهى بر ارزشهاى اخلاقى، چه در مرحله تحقق به این معنا که بدون امر الهى اصلا حسن و الزام اخلاقى وجود ندارد و چه در مرحله علم و معرفت، یعنى بدون اطلاع از امر الهى، اطلاع و علم به ارزشهاى اخلاقى ناممکن است، دفاع مىکنند، طرفداران نظریه امر الهى (12) مىگویند. البته روشن است که امر خصوصیتى ندارد و اینها معتقدند اساس زشتیهاى اخلاقى هم نهى الهى است و راه کشف آنها اطلاع از نواهى الهى است. بنابراین نظریه امر الهى، ارجاع تحقق و معرفت ارزشهاى اخلاقى به تحقق و معرفت امر و نهى و یا تجویز الهى است.
نظریه امر الهى در فلسفه اخلاق جزء نظریههایى است که در مجموعه ارادهگرایى (13) قرارمىگیرند و در مقابل عقلگرایى قرار دارند.
ارادهگرایى یک اصطلاح فلسفى استبه معناى اصل قرار دادن اراده و نه عقل در تحلیل یک پدیده و اختصاص به فلسفه اخلاق ندارد. مثلا گفته مىشود فلسفه شوپنهاور یک فلسفه ارادهگرایانه است. اما در فلسفه اخلاق به معناى اصل قرار دادن اراده در تحقق ارزشهاى اخلاقى است. یعنى ارزشهاى اخلاقى محصول خواست و اراده فرد یا جامعه و یا خواستخداوند است و خلاصه اساس احکام اخلاقى خواست و تمایل است نه عقل و اندیشه. البته ارادهگرایى صورتهاى مختلفى دارد؛ از جمله ارادهگرایى غیردینى که خواست و تمایل فرد را اصل و اساس ارزشهاى اخلاقى مىداند و یا نوع اجتماعى آن که میل و خواست اجتماع را اساس ارزشهاى اخلاقى مىداند، ولى ارادهگرایى الهیاتى که همان نظریه امر الهى است، اساس ارزشهاى اخلاقى را امر و اراده خداوند مىداند، نه اراده متغیر و سیال آدمى یا اراده جمع خاص یا عام. (14)
د. در مورد ارزشهاى اخلاقى در فلسفه اخلاق (شاخه فرااخلاق) دو دیدگاه رایج وجود دارد: یکى اینکه ارزشهاى اخلاقى تحقق عینى دارند و مستقل از تمایل فرد و جامعه وجود دارند. به این دسته که طیف گستردهاى از نظریهها، همچون شهودگرایى، طبیعتگرایى و نظریههاى فلسفى را دربر مىگیرد نظریههاى توصیفى یا شناختى مىگویند. (15)
در مقابل به آن دسته از نظریهها، همچون احساسگرایى و اعتباریات که براى ارزشهاى اخلاقى یک تحقق واقعى قبول ندارند و آنها را چیزى جز ابراز احساس و تمایل یا خواست فرد نمىدانند نظریههاى غیرتوصیفى یا غیرشناختى گفته مىشود.
نظریه امر الهى معمولا جزء نظریههاى شناختى به حساب مىآید؛ زیرا براى ارزشهاى اخلاقى تحقق عینى که همان امر الهى است قائل است و از آن جهتبا رقیب خود (عقلگرایى) مشترک است و آنها هم ارزشهاى اخلاقى را عینى مىدانند. عینیت ارزشهاى اخلاقى برحسب دیدگاه نظریه امر الهى و نیز عقلگرایى ضامن ثبات و نیز عامل امکان معرفت اخلاقى است. البته شیوه حصول معرفت اخلاقى برحسب نظریه عقلگرایى تامل و تفکر و یا شهود است، در حالى که تحصیل معرفت اخلاقى برحسب نظریه امر الهى براساس مطالعه کتاب مقدس و یا سماع از زبان ترجمان وحى (پیامبران) است.
اما نکته مهم این است که نظریه امر الهى به صورتى قابل بازسازى است تا با نظریههاى غیرشناختى و غیرتوصیفى هم سازگار افتد و آن اینکه بگوییم امر الهى مفاد ارزشهاى اخلاقى نیست و اصولا ارزشهاى اخلاقى تحقق عینى ندارد، ولى امر الهى اساس سودمندى و اعتبار احساس، رویکرد و گرایشهایى است که به عنوان ارزشهاى اخلاقى خوانده مىشود. به عبارت دیگر لغو نبودن چنین احساسهایى و لزوم متابعت آنها مشروط به وجود خداوند و منوط به امر اوست.
البته ما در اینجا با نظریه امر الهى در صورت توصیفى آن که امر الهى و ارزشهاى اخلاقى را یک حقیقت موجود و واقعى مىگیرد و این امر موجود در کتاب را حاکى از آن اراده نفسانى مىداند سروکار داریم.
4. وابستگى حسن و قبح اخلاقى با امر و نهى الهى فراتر از آن است که بگوییم هر دو به یک چیز اشاره مىکنند، بلکه اساسا اینها دو مفهوم متغایر نیستند.
معناى حسن اخلاقى چیزى جز مامور به الهى بودن نیست و معناى قبح اخلاقى همان تعلق نهى الهى به چیزى است. این صورت از وابستگى اخلاق به دین که شکل حاد (16) نظریه امر الهى خوانده مىشود اساسا مفهومى براى حسن و قبح جداى از تعلق امر و نهى نمىپذیرد و در فرهنگ مسیحى و اسلامى طرفدارانى دارد. (17)
این نظریه را مىتوان یک نظریه معناشناختى درباره اوصاف اخلاقى دانست؛ زیرا به تحلیل معانى اخلاقى مىپردازد.
این تقریر از نظریه امر الهى مدافع اندکى دارد؛ زیرا اشکالات جدى دارد که اهم آنها عبارتند از اینکه اگر حسن یک فعل به معناى همان تعلق امر الهى به آن است، اسناد حسن اخلاقى، همچون نیکوکارى و... به خداوند چه معنایى دارد؟ آیا گفتن اینکه خدا کار خوب انجام مىدهد، چیزى بیش از گفتن اینکه خدا کارى را که امر کرده انجام مىدهد، معنا مىدهد؟
اوصاف اخلاقى خداوند براى هر مؤمنى مهم است و بخشى از معرفت دینى او را تشکیل مىدهد؛ در حالى که مرادف کردن اوصاف اخلاقى و امر و نهى الهى، خالى کردن محتواى گزارههاى اخلاقى درباره خداست و تبدیل آنها به همانگویى و تکرار.
به علاوه اینکه سازوکار فهم معانى و از جمله فهم مرادف بودن آنها تابع قواعد خاصى است که در جاى خود بحث مىشود. مثلا چیشلم معیار هممعنایى را این مىداند که اگر کسى به اولى اعتقاد داشت، حتما به دومى هم اعتقاد داشته باشد. یعنى اگر کسى مىگوید «مهربانى خوب است»، باید اعتراف کند که «مهربانى مورد امر الهى است» و این معیار باید اصلا نقض نشود؛ در حالى که مىبینیم بسیارى اوقات نقض مىشود؛ زیرا نه فقط ملحدین اولى را قبول مىکنند، اما دومى را انکار، بلکه حتى بسیارى از مؤمنین هم چنین مىکنند و مىگویند.
«کار خاص الف خوب است»، اما لااقل نمىدانیم که مامور به الهى هم استیا نه و این نشانگر تغایر معنایى آنهاست. (18)
در کتب کلامى اسلامى هم به این اشکال توجه داده و گفتهاند کسانى همچون براهمه، که اعتقادى به رسالت پیامبران ندارند، معناى خوب و بد را مىشناسند و حتى گاهى بر طبق ارزشهاى اخلاقى عمل مىکنند. (19)
پس ادعاى ترادف حسن و قبح و الزام اخلاقى با امر و نهى الهى ادعایى گزاف و غیر قابل دفاع است.
5. حسن اخلاقى به لحاظ معنایى غیر از متعلق امر الهى شدن است، اما تحقق آنها همواره با هم است و حسن اخلاقى همواره لباسى است که بر قامت متعلق امر الهى پوشانده مىشود و در جاى دیگرى یافت نمىشود. بنابراین جستجوى مبناى اخلاق در سود و زیان شخص (خودگروى) (20) یا سود و زیان جامعه (سودگروى) و یا نداى وجدان و حکم عقل کارى بىحاصل است. برطبق این تقریر حسن اخلاقى و امر الهى مصداق واحدى دارند و شؤون مختلف یک چیزند و در عالم واقع از هم جدا نیستند. همچون امکان و معلولیت که دو وصف فلسفى متفاوت، ولى همواره با همند.
اخلاق وابسته به دین است؛ یعنى عقل در تحلیل خود امر الهى را منشا حسن اخلاقى و مقدم بر آن مىداند، اما این تقدم در تحلیل عقلى است و همان طور که گفتیم در عالم واقع و خارج اینها دوشادوش همند.
حاصل این نظر آن است که اگر امر الهى نباشد، ممکن است هنوز حسن اخلاقى با معنا باشد، اما دیگر مصداقى ندارد و معنایى خالى از محکى و مصداق است. این است معناى جمله معروف داستایوسکى در رمان برادران کارامازوف که مىگوید «بدون خدا همه چیز مباح است». زیرا بدون خدا، امر الهى نیست و بدون امر الهى موردى براى حکم اخلاقى وجود ندارد. برحسب این تقریر وارد شدن در حوزه اخلاق و تعهد له یا علیه اخلاقى جز از مجراى دلسپردن به نداى وحى میسور نیست و آنها که پیام وحى را نپذیرفتهاند، راهى براى تعامل اخلاقى ندارند. این نظریه مدتها چنان رواج داشت که فیلسوف معروف عصر روشنگرى که به تسامح و مدارا شهرت دارد، یعنى جان لاک، مىگوید: «اگر به ملحدى وعده انجام کارى را دادهاى دل مشغول آن نباش؛ زیرا او از حوزه تعهد اخلاقى چه له و چه علیه بیرون است» (21). یعنى نه الزامى بر انجام تعهد اخلاقى خود دارد و نه باید توقع انجام تعهدات اخلاقى از سوى دیگران داشته باشد.
این نظریه علىرغم گوارایى آن در ذائقه مؤمنان شوریده، در خرد مؤمنان حکیم و خردمندان اهل ایمان چندان مطلوب نیست و بلکه اشکالاتى دارد که ذیلا اشاره مىشود.
الف. معماى اوتیفرون
افلاطون در رساله اوتیفرون از قول سقراط مشکلى را مطرح مىکند که قرنها به عنوان یک معما در اندیشه بشر باقى ماند. وى مىپرسد آیا پارسایى چون ذاتا نیکو و پسندیده است مورد طلب و امر الهى است، یا اینکه چون امر الهى به آن تعلق گرفته وصف نیکویى یافته است. (22)
اگر بگوییم پارسایى ذاتا نیکوست، در آن صورت باید امر الهى را مقید به رعایت آن بکنیم و این با اطلاق قدرت خداوند ناسازگار است؛ زیرا او برحسب تعلیمات دینى «فعال مایشاء» است و هرچه بخواهد مىکند.
سنت عقلگرایى در واقع زاییده قبول ذاتى بودن نیکویى پارسایى است که در طول تاریخ بسط و گسترش یافته است.
اگر بگوییم اصل تعلق امر الهى است و نیکویى شئ هم محصول همین درخت است، در آن صورت مشکلات جدى دیگرى پیش روى ماست که البته افلاطون فقط به برخى از آنها اشاره کرده، اما برخى دیگر نیز در طول تاریخ اندیشه مطرح شده است. سنت ارادهگرایى الهیاتى (نظریه امر الهى)، در واقع محصول همین تلقى از ارزشهاى اخلاقى است.
افلاطون جانب عقلگرایى را مىگیرد و آنچه را بعدها به نام معماى اوتیفرون مطرح شد، یک سؤال ساده به حساب مىآورد و نه یک معماى دشوار؛ ولى آنچه باعث معما شدن این مساله است، باور دینى مؤمنان به اطلاق قدرت الهى بر همه چیز است.
البته عقلگرایان تلاش کردهاند تا اعتقاد به ذاتى بودن و حاکم بودن اصول ارزشهاى اخلاقى، همچون حسن عدل و قبح ظلم را بر خداوند با اعتقاد به نامحدود بودن قدرت او جمع کنند و تلاششان قرین توفیق بوده است.
بهترین جوابى که به این اشکال دادهاند و به صورتهاى مختلف در تاریخ اندیشه مکتوب است، مقایسه حقایق بنیادى اخلاق با حقایق منطقى است؛ یعنى همان طور که نمىشود خداوند شئ کبیر را در شئ صغیر بگنجاند (اندراج کبیر در صغیر) نمىشود خداوند ظلم بکند؛ اما و صد اما که این نشدن از آن رو که هیچ بدیل محتمل منطقى ندارد (یعنى هیچ امکانى براى بدیل آن متصور نیست)، به معناى تحدید قدرت الهى نیست. در سنت مسیحى از آکویناس و کادورث گرفته تا ریچارد اسوین برن در دوران معاصر همگى از این راه به دفاع از عقلگرایى پرداختهاند. به قول اسوین برن حقایق ضرورى اخلاق، همچون حقایق ضرورى منطق تعیینکننده رفتار الهى هستند. (23)
در سنت اسلامى هم این مساله مطرح است که محالات تقییدى بر اقتدار الهى نیست؛ زیرا محال اصلا چیزى نیست تا بحثشود که چون قدرت خدا بر آن تعلق نمىگیرد پس محدود است. (24)
اگر معماى اوتیفرون مشکل جدى و یا حل نشدنى براى عقلگرایان نداشت، اما وضع نظریه امر الهى با آن فرق مىکند. زیرا اشکالى که فراروى آنهاست، این است که علىالاصول باید بپذیرند اگر خداوند به قتل و غارت (العیاذ بالله) حکم مىکرد، همه آنها ستوده و مطلوب و بلکه الزامى مىشدند و قبول چنین ادعاى سهمگین حتى در عمق وجدان مؤمنان بسیار سخت و کمرشکن است.
اما چه بسا بزرگانى که در طول تاریخ این را قبول کرده و بصراحت اعلام کردهاند: «حسن و قبح عائد به یک امر حقیقى در فعل نیست که نقش وحى کشف آن باشد، بلکه وحى هم مثبت و هم کاشف آن است و اگر کار را برعکس مىکرد هیچ اشکالى پیش نمىآمد.» (25)
روبرت آدامز از قول ویلیام اکام، فیلسوف بلند آوازه فرانسیس مسیحى، نقل مىکند که گفته است اگر خداوند به سرقت و دروغ و... امر مىکند، آنها چه نیکو و دوست داشتنى مىشدند!
خود آدامز که دشوارى قبول این نظریه را با توجه به جعلى و دلخواهانه کردن (26) ماهیت اخلاق بخوبى مىیابد، به نوعى درصدد ترمیم نقص آن و دفاع از اصل آن است. حاصل کلام وى آن است که چون خداوند مهربان است و مخلوق خود، یعنى انسان، را دوست دارد، با اینکه مىتواند به دروغ و سرقت فرمان دهد، ولى این کار را نمىکند. (27)
چنین سخنى قابل قبول نیست؛ زیرا اگر سؤال شود چرا خداوند علىرغم قدرت بر توصیه به دروغ از آن صرف نظر مىکند، پاسخ آدامز این خواهد بود که چون مهربان است. ولى سؤال جان مىگیرد و دوباره روى مىنماید که چرا او مهربان است و آیا راهى جز قبول حسن ذاتى مهربانى و لزوم عقلى آن براى خداوند وجود دارد؟
سر ضعف تلاش کسانى چون آدامز این است که اگر هرکس بخواهد مجموعهاى از باورها را اساس اخلاق قرار دهد، باید خود آن باورها را در حوزه داورى اخلاق قرار دهد تا بتواند بر اساس آنها به پیش رود و چنین کارى البته «دور» خوانده مىشود و به قول آقاى گرین «نکتهاى که افلاطون قرنها قبل بیان کرد مبنى بر اینکه عقل انسانى دادگاه نهایى قضاوتهاست، هنوز به طور وسیعى مورد پذیرش است، چون تابع ساختن عقل نسبتبه ملاحظات دیگر، چشمپوشى از نفس امکان بحث عقلانى و توجیه و تایید مبتنى بر عقل است» (28).
ب. مساله زبان اخلاق
گروهى با تکیه بر زبان خاص اخلاق که ماهیت توصیهاى (29) دارد سعى کردهاند نشان دهند که ارزشهاى اخلاقى نمىتوانند عین امر و نهى الهى باشند.
زیرا گفتن اینکه «عدالتخوب است»، در واقع توصیه به عمل کردن به آن است، اما گفتن اینکه «عدالت مامور به الهى است»، فقط یک اطلاعرسانى از مفاد وحى یا کتاب مقدس است. (30)
این اشکال وارد نیست؛ زیرا مدافع نظریه امر الهى خواهد گفتبرخى توصیفها نقش توصیه هم دارند. مثلا اگر کسى به بچهاى بگوید پدرت از این کار آزرده است و یا تو را منع مىکند، آیا این غیر از حکایت واقع به معناى توصیه به ترک آن نیست. خدا در نظر ما فقط یک واقعیت فلسفى نیست، بلکه یک محبوب و معبود است و عشق و محبت انسان به او در تعبد و اطاعت او نمود مىیابد.
ج. اشکال کردهاند که ترویج نظریه امر الهى در وضع فعلى اجتماع درست نیست؛ زیرا در حال حاضر ایمان انسانها به خداوند (البته منظور جامعههاى غربى است) یا نیست و یا کمرنگ و بىاثر است و اگر بخواهیم بگوییم که اخلاق ریشه در دین دارد، سرنوشت اخلاق را هم به سرنوشت دین گرهزده و حضور آن را در زندگى انسانها کمرنگ و بالاخره ناپدید خواهیم کرد. براى گریز از فروافتادن در این وادى باید از قبول نظریه امر الهى اجتناب کرد. (31)
این اشکال وارد نیست و اساسا بىمعنى است. زیرا گیریم که چنین است و یک نظریه نتایج عملى نادرست دارد، اما این نشان نادرستى خود نظریه نیست. به علاوه اینکه مشکل با نادیده گرفتن حقیقت (اگر نظریه امر الهى درستباشد) حل نمىشود و باید راه حل را در دعوت مردم به ایمان جستجو کرد تا اخلاقى موجه داشته باشند. این پاسخ برمبناى نظریه امر الهى درست است. ما اگر چه مبنا را قبول نداریم، اما نه به این دلایل سست و واهى که انبوهى از آنها را هم مىتوان در کتب فلسفه اخلاق دید.
طرفه آنکه گروهى نظریه امر الهى را بدان دلیل رد مىکنند که امر استدلال و احتجاج بر وجود خدا را سهل مىکنند و حال آنکه این کار بدین سهولت و سادگى نباید باشد؛ چرا که الهیات طبیعى و عقلانى در امر اثبات وجود خدا چه دشواریها که ندارد. (32)
این نشانگر ابتعاد انسان از تعالیم وحى است که حضور خداوند را چنان ملموس مىداند که نیازى به استدلال نیست. «افى الله شک فاطر السماوات والارض». با این وصف اینان از دشوارى اثبات خدا مىگویند و آن را بهانه رد نظریه امر الهى قرار مىدهند. ولى ما علىرغم اعتراف به این واقعیت که انکار نظریه امر الهى در دوران حاضر بیشتر از سوى ملحدین صورت مىگیرد، اما به حکم وفادارى به عقل و برهان که لب تعالیم دینى و از جمله دین مقدس اسلام است، با بزرگان فرهنگ اسلام همراه مىشویم و اساس ارزشهاى اخلاقى را حقایق خارجى و عینى دانسته و حتى دین خداوند را هم با همین ملاحظات اخلاقى مى فهمیم. اوامر الهى نمىتواند به گونهاى تفسیر شود که این اصول بنیادى اخلاقى را کنار بگذارد.
نتیجه این قسمت آن شد که اوامر الهى براساس مصالح واقعى که همان ارزشهاى اخلاقى است صورت مىگیرد. اما یک نکته ظریف در اینجا قابل طرح است و آن اینکه ما بر اساس ملاحظات اخلاقى، همچون لزوم حرمتخداوند که خالق ماست، به سمتبرخى الزامها کشیده مىشویم که ملحدین آنها را ندارند. در علم اصول فقه از این نوع الزامها که براساس مصالح نفسالامرى نیستبه اوامرى که مصلحت در خود امر است تعبیر مىکنند و مىگویند غرض از این الزامهاى تعبدى آزمون وفادارى شخص و یا امکان دادن به ظهور عبودیت و بندگى فرد است و این چیزى است که مؤمن متخلق در دست دارد تا از طریق آن قرب بیشترى به خداوند بیابد و ملحد از آن بىبهره است. شاید داستان معروف امر خداوند به حضرت ابراهیم که فرزندش را قربانى کند از این گونه اوامر است که به قصد امتحان و میزان تعبد حضرت ابراهیم صورت گرفته است.
6. آنچه گذشتبیانگر تقدم ثبوتى ارزشهاى اخلاقى بر امر و نهى الهى است، به طورى که حتى امر و نهى الهى تابع همین مصالح و مفاسد واقعى است، که در حوزه امور اخلاقى از این مصالح و مفاسد به حسن و قبح اخلاقى تعبیر مىکنند.
اینک سخن در مقام اثبات است و سؤال این است که آیا عقل آدمى خود مىتواند بىاستعانت از وحى، ارزشهاى اخلاقى را بازشناسى کند یا براى کشف آنها ناچار باید در انتظار وحى الهى بنشیند.
عقلگرایان مىگویند آدمى گریزى ندارد از اینکه لااقل پارهاى اصول اخلاقى را قبل از وحى بداند؛ زیرا فهم صدق و درستى وحى الهى که در کتاب مقدس وجود دارد، متوقف بر قبول صدق انبیاست و قبول صدق آنها جز در پرتو حکم عقلى حسن صدق، پیش از آمدن خود وحى، ممکن نیست.
البته روشن است آنهایى که اساس هستى و اعتبار ارزشهاى اخلاقى را امر و نهى الهى مىدانند (مدافعین نظریه امر الهى) گریزى از این ندارند که تمام معرفتهاى اخلاقى را تابع معرفت وحیانى بگیرند.
اینان با مشکل جدى توقف صدق و اعتبار امر و نهى الهى بر صدق رسولان و بر حکم عقلى حسن صدق مواجهاند که باید بپذیرند لااقل حکم حسن صدق مقدم بر امر و نهى الهى براى بشر معلوم است.
از این اشکال صرف نظر کنیم که هم تقدم ثبوتى امر و نهى الهى و هم تقدم اثباتى امر و نهى الهى بر کل ارزشهاى اخلاقى را با مشکل مواجه مىکند. اشکال دیگرى هم پیش روى مدافعین نظریه امر الهى است و آن اینکه در عالم واقع بسیارى وجود دارند که بدون قبول وحى و امر و نهى الهى معرفت اخلاقى دارند. آیا برتراند راسل که الحاد او شهره جهانیان است نمىداند قتل کودک نادرست و زشت است؟
چه بسیارند کسانى که اصلا به خدایى اعتقاد ندارند تا براساس امر و نهى او به بازشناسى حسن و قبح امور دست زنند، اما همچون مؤمنان حسن و قبح امور را مىشناسند و مىدانند.
این مشکل که به عنوان یک واقعیت در مقابل نظریه امر الهى در ساحت معرفتشناسى و مقام اثبات (تقدم علم به وحى بر علم به احکام اخلاقى) قد علم کرده است، از سوى مدافعین آن پاسخهاى متعددى یافته است.
گروهى در جواب این اشکال گفتهاند که مىپذیرند برخى از ملحدین معرفت اخلاقى دارند، اما اینها این معارف را از یک فرد یا جامعه مؤمن فراگرفتهاند. احکام اخلاقى در طول تاریخ از حلقوم انبیا برآمده، اما اى بسا ملحدینى که آن را شنیدند و آموختند ولى چشم خود از حقیقت وحیانى آن دوختند و آن را ندیدند. بنابراین اگر امروز در میان ملحدین هنوز اندک شوق و شورى نسبتبه اخلاق و معرفت اخلاقى دیده مىشود، از برکتحضور شورانگیز و شوقآفرین رسولان خدا در جمع آدمیان است.
گروه دیگر در پاسخ مىگویند ملحدین معرفت اخلاقى ندارند، اگرچه گاهى داورهاى اخلاقى آنها مطابق با واقع است. توضیح مطلب آنکه معرفت عبارت است از باور مطابق با واقع که موجه هم باشد؛ یعنى شخص معتقد دلیلى قانعکننده براى اعتقاد خود داشته باشد.
اگر یک فرد عامى از قضا باور به وجود کوارکها در عالم ریز اتمى داشته باشد، این باور او اگرچه مطابق با واقع هم باشد، معرفت نامیده نمىشود. زیرا آن شخص دلیل قانعکنندهاى براى این اعتقاد خود ندارد.
آگاهى اخلاقى ملحدین نیز از این دست است؛ یعنى آنها باورهاى مطابق با واقعى دارند که دلیلى بر صدق و درستى آن ندارند. زیرا صدق و درستى و اعتبار اخلاق (بنابر نظریه امر الهى) فقط در گرو امر و نهى الهى است که اینان نمىپذیرند. (33)
عقلگرایان که ناچارى تقدم لااقل پارهاى از معرفتهاى اخلاقى بر معرفت وحیانى را مورد تاکید قرار مىدهند، خود به گروههاى مختلفى تقسیم مىشوند. صورت معقول و درست عقلگرایى همان است که بزرگان جهان اسلام (معتزله و شیعه) و نیز برخى از عالمان مسیحى اتخاذ کردهاند؛ یعنى تقدم معرفتى چندین اصل اخلاقى و شناخت عقلى آنها بدون احتیاج به وحى را قبول مىکنند؛ اما نقش وحى را در شناسایى بسیارى از ارزشهاى اخلاقى و نیز تعیین موارد و مصادیق همان احکام شناخته شده عقلى مورد تایید و تاکید قرار مىدهند (34). به علاوه اینکه نقش ابلاغ همگانى و دعوت و فراخوانى به عمل به آنها را هم براى دین و وحى مىپذیرند. البته وحى نقشهاى دیگرى دارد که مربوط به حوزه اخلاق نیست و مثلا احکام حقوقى است و بالاتر از همه روزنه شناخت غیب و خداوند است.
اما عقلگرایانى هستند که در ساحت معرفت اخلاقى عرصه را بر وحى تنگ کرده و تا حد زاید دانستن آن پیش مىروند و البته چنین کسانى در حوزه فرهنگ اسلامى یا وجود ندارند و یا بسیار نادرند. وحى در بستر فرهنگ اسلامى نفوذ و اعتبار زیادى دارد و هیچ عالمى اسلامى حتى اگر عقلگرا (معتقد به تقدم برخى معرفتهاى اخلاقى بر معرفت از طریق وحى) باشد، نمىتواند آن را نادیده بگیرد. اما متاسفانه در بستر فرهنگ مسیحى نقش وحى، بخصوص در حوزه قوانین و قواعد، بسیار کمرنگ است و عقلگرایى افراطى در آن فضا بیشتر امکان نشو و نما یافته است که ما در اینجا به یکى از بارزترین آنها اشاره مىکنیم و پیامدهاى عقلگرایى افراطى را باجمال بیان مىکنیم.
7. امانوئل کانت، فیلسوف معروف آلمانى، که خود مؤمن به وجود خداوند بود، اما برهان وجودش را در استدلالهاى فلسفى و کلامى نمىدانست و بلکه اعتقاد به هستى خداوند را از طریق ملاحظات اخلاقى به دست مىآورد، یکى از بارزترین چهرههاى کنار نهادن وحى الهى از ساحت اخلاقى است. وى نه فقط معتقد است وحى الهى نقشى در معرفت اخلاقى ندارد، بلکه مىگوید دخالت دادن اطاعت از امر و نهى الهى در ساحت انگیزش اخلاقى (دواعى عمل اخلاقى) خلاف ماهیت اخلاقى بودن آن است. وى براساس تحلیل عمل اخلاقى و پدیدارشناسى (35) آن مدعى مىشود که رکن اصلى اخلاقى بودن یک کار استقلال آن است. شعار استقلال عامل اخلاقى (36) که بعدها نقش مهمى در فلسفه اخلاق ایفا کرد میراث کانتبه حساب مىآید.
استقلال عامل اخلاقى که به نظر کانتشرط اصلى اخلاقى بودن یک عمل است، به معناى آزاد بودن عامل از قید و بند نظام على (مجبور نبودن) و توان رهایى از قوت و جاذبه و دافعه تمایلات و غرایز آدمى و بالاخره مهمتر از همه توان عمل براساس حکم عقل خود بدون لحاظ غایت و غرض خاص (این نکته اساس وظیفهگرایى کانت در فلسفه اخلاق را نشان مىدهد) است. (37)
پیش از پرداختن به نقد و بررسى سخن کانت در این مورد، ذکر نکتهاى لازم است و آن تاکید فراوان او بر لزوم وجود خدا براى توجیه اعتبار اخلاق است.
کانت معتقد است از آنجا که عقل عملى آدمى دو حکم اصیل دارد که عبارت است از لزوم پىجویى سعادت (بیشترین خیرات) و لزوم پىجویى فضیلت که هر دو معتبرند و به دلیل اعتبار و لغو نبودنشان حاکى از مقدور بودن جمع فضیلت و سعادت براى آدمى است. اما از طرف دیگر مىبینیم نظام طبیعتبرحسب ذات خود اخلاقى نیست؛ یعنى مایل به جمع کردن این دو نیست و اى بسا فاضلمردانى که به نان شب محتاجند و حتى خواب سعادت (بیشترین خیر و لذت) را هم نمىبینند. پس آیا باید بگوییم آن دو حکم عقل عملى ناهمگون و در نتیجه یکى لغو استیا راه حل دیگرى وجود دارد؟
کانت از اینجا به لزوم وجود خدا به عنوان حقیقتى که قدرت سازگار کردن فضیلت و سعادت را دارد و مىتواند طبیعتسرکش را براى اهل فضیلت رام کند و اگر در این عالم لذت و سودى عاید آنها نشود به جبران آن در عالمى دیگر خیر فراوان نصیب آنها بکند، پى مىبرد. (38)
خداى کانت در واقع نقشى بیش از سازگار کردن این دو حکم عقل عملى ندارد و اعتبار و هستى او به اعتبار و هستى این دو حکم گره خورده است و اگر تردیدى در اینها رواشود آتش آن باور به وجود خدا را هم فراخواهد گرفت. در واقع چنین هم شد و کسانى چون کارل مارکس، لودویگ فوئر باخ و فروید که همگى در فضاى تفکر کانتى نشو و نما کرده بودند با اندک تردیدى در اصل و اساس اعتبار عقل عملى و احکام اخلاقى به تردید درباره وجود خدا کشیده شدند.
کارل مارکس با تحلیل اجتماعى و جامعهشناسانه احکام اخلاقى راه را براى تحلیل جامعهشناختى باور به وجود خدا گشود و نیز فروید با تحلیل روانشناسانه اصول اخلاقى راه را براى تحلیل روانشناختى اعتقاد به خداوند گشود و اعتقاد به خدا را باورى برخاسته از ترس آدمى و فرافکنى آگاهى بیگانه از خود به عالم خارج ارجاع داد. (39)
بىجهت نبود که رودلف اتو، متکلم الهیات مسیحى، بر کانت مىتازد و مىگوید خداى کانت و دین او عنصر اصلى دینى بودن، یعنى احساس حالت دوگانه بیم و امید نسبتبه خدا، را نادیده گرفته است و تحلیلى غیردینى از خداوند ارائه کرده است (40). به هرحال غرض از ذکر این نکته تاکید بر این بود که اگرچه کانت نمىخواستبا عقلانى کردن اخلاق وجود خداوند را هم بىاثر سازد، اما راهى که برگزید و وحى را کنار نهاد، عملا به همانجا منتهى شد. حال باز مىگردیم به سخن کانت و اینکه استقلال عمل اخلاقى نشانگر لزوم پیراسته بودن آن از اطاعت امر و نهى دیگران و از جمله خداست.
سخن کانت البته مورد اعتراض قرار گرفته است و یا مىتوان اعتراضهایى بر آن طرح کرد. برخى از اعتراضهاى مطرح شده و یا ممکن چنین است:
الف. استقلال عمل اخلاقى، حتى اگر مورد قبول و شرط اخلاقى بودن باشد، به معناى کنار زدن حضور وحى در اخلاق نیست. زیرا آنچه از استقلال عمل اخلاقى فهمیده مىشود، این است که فرد آن را آگاهانه و با قبول مسؤولیت آن انجام داده است؛ حال اگر در روند انجام آن توصیه الهى را مد نظر داشته و براساس فرمان الهى عمل کرده باشد، استقلال عمل را از دست نداده است؛ زیرا آگاهانه و آزادانه دل به خدا داده و فرمان او را اطاعت کرده است و این غیر از عمل از سر ناچارى است که استقلال عامل را مىگیرد. به قول دوارکین (41) ، یکى از منتقدین کانت، استقلال عمل اخلاقى یک آییننامه رفتارى است؛ یعنى چگونگى عمل عامل است که استقلال یا عدم استقلال را روشن مىکند و نه اطاعتیا انجام عمل خاصى که خدا به فرد مىگوید. به عبارت دیگر دوارکین مىخواهد بگوید که استقلال عمل عامل به این است که او توانایى سبک و سنگین کردن تمایلات و خواستههاى خود را داشته باشد و با ملاحظه مجموع آنها تصمیم به انجام کارى بگیرد (42). بنابراین همین امر الهى را هم به دو صورت مىتوان انجام داد و این به خود عامل برمىگردد. زیرا مىتواند به صورت اختیارى و مستقل آن را ملاحظه و براساس آن عمل کند و مىتواند از سر اجبار و ناچارى به آن تن دهد. پس صرف لزوم استقلال عمل اخلاقى بیانگر کنار گذاشتن اطاعت امر الهى نیست.
ب. حکم عقلى که کانت مىگوید آیا کاشف یک ویژگى اخلاقى استیا نه، اگر کاشف امر حقیقى عینى است، پس عمل اخلاقى در واقع متاثر از واقعیت است و نه خود خواست آدمى. یعنى عمل اخلاقى برحسب امور عینى تعیین مىشود و مستقل از عاملى اخلاقى هست و این خلاف تاکید کانتبر استقلال عامل اخلاقى است.
اگر بگوید که پیروى از عینیت منافى استقلال عمل نیست، جواب این است که چطور تابع تکوین الهى شدن و چنان عمل کردن که تکوین الهى نشان مىدهد منافى استقلال فرد نیست، اما تابع تشریع او شدن و چنان عمل کردن که او مىگوید نافى استقلال عمل فرد است!
اینجا بود که هیر و سارتر و دیگر مدافعان غیرشناختارى استقلال عمل اخلاقى، راهى را که کانت آغاز کرده بود به پایان رساندند و گفتند استقلال عمل اخلاقى در صورتى حاصل مىشود که ما حتى از قید عینیت اخلاق هم رها شویم و چارچوبى نداشته باشیم؛ حتى اگر این چارچوب خود متن حقیقت و واقع باشد و از اینجا بود که استقلال عمل اخلاقى با نظریه جعلى بودن (43) اخلاق گرهخورد و گفتند و سرودند و به پاى آن رقصیدند که اخلاق حوزه خواست فردى است و استقلال عمل اخلاقى حکم مىکند آدمى هر آنچه را خود مىخواهد برگزیند و عمل کند و اگر کسى بخواهد حدى بر آن تعیین کند و یا بگوید، مثلا حسن آزادى جنسى برخلاف طبیعت و قانون تکوین است، او ناقض اصالت استقلال عمل اخلاقى است؛ چه رسد به کسى که بگوید خداوند از این کار منع کرده که او البته از ریشه اصالت عمل اخلاقى را کنده است. (44)
ج. گیریم که عامل اخلاقى باید مستقل باشد تا عمل او اخلاقى شود، ولى اینکه بخواهیم از آن نتیجه گیریم که باید امر و نهى الهى را لحاظ نکند زیرا نافى استقلال اوست، منوط به قبول یک پیشفرض است که پذیرش آن سهل نیست و دشواریهاى زیادى فراراه پذیرنده قرار مىدهد. و آن اینکه بگوییم خداوند بیگانه از آدمى است و لحاظ امر و نهى او وارد ساختن غیر در حریم شخصى آدمى است.
آیا واقعا چنین استیا اینکه طبق تعالیم دینى خداوند با آدمى غریب و بیگانه نیست، بلکه خود واقعى آدمى به میزان انس و قرب و آشنایى و اتحاد با همین خداوند است و به تعبیر زیباى قرآن که حسن ختام این مقال نیز است آدمى با خداوند چنان یگانه است که فراموشى خود آدمى ملازم با فراموش کردن خداوند است: «ولاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم» (حشر،19).
پىنوشتها:
1. David Mcnaughton, Moral vision. black, well p.3.
2. ر.ک: فرهنگ و دین، هیئت مترجمان، زیر نظر بهاءالدین خرمشاهى، طرح نو، ص7.
Paul Edwards, Encyclopedia of philosophy, V.7,p.150.
3. Ibid V.7,p.140.
4. William K.Frankena, Ethics prentic-Hall,P.1.
5. Revelational Religion.
6. natural Religion or Deism.
دین طبیعى معمولا حاصل تامل عقلانى یا احساس فطرى وجود خداوند است و به معاد نیز باور دارد، اما شریعت و اخلاقیات دینى را که مبتنى بر وحى باشد، انکار مىکند و ریشه اخلاقیات را وجدان فرد یا اجماع جمع یا قانون طبیعى و یا شهود عقلانى مىداند.
ر.ک: Lawrence C. Becker Encyclopedia of Ethics GarLand p.1081.
7. اخلاق دینى در مقابل اخلاق سکولار (غیردینى) است و بحث از تفاوتهاى آنها در فلسفه اخلاق مهم است.
8. سه گرایش عمده در فلسفه اخلاق غرب عبارتند از: سودگروى (utilitarinism) ، فضیلت ارسطویى (Virtue Ethics) ، وظیفهگروى کانتى (deontological Ethics).
9. Becker Encyclopedia. P.70.
10. Ibid.
11. Rationalist.
12. Divin command theory.
13. voluntarism.
14. Becker Encyclopedia.p.1290.
15. Cognitive or Descriptiv.
16. Strang Form.
17. Lowis.PPojman Ethical theory.P.520.
18. Philip L. Quinn, Divine Commands and Moral Requirements OxFordP.39.
19. مثلا ر.ک: علامه حلى، شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح حسن حسنزاده آملى، ص302.
20. Egoism.
21. PAul Edwards V.7 P.149.
22. دوره کامل آثار افلاطون، ترجمه محمد حسن لطفى، خوارزمى ج1، ص250.
23. Peter sinGern A Companion to Ethics black well P.525.
24. مثلا رک: الامام فخرالدین الرازى المطالب العالیه تصحیح احمد حجازى دارالکتب العربى ج4 ص105.
25. قاضى ایجى، المواقف فى علم الکلام، عالم الکتب، ص323.
26. Arbitrary.
27. Peter singern P.528.
28. Paul Edwards V.7.P.156.
29. priscriptive.
30. Philip. L. Quinn P.52.
31. IbidP.61.
32. IbidP.62.
33. Peter singern P.530.
34. MajidFakhry Ethical theory in Islam Leiden P.33.
35. phenomenology.
36. Autonomy of moral agents.
37. Becker P.71.
38. IbidP.962.
39. IbidP.1082.
40. IbidP.1081.
41. Dworkin.
42. Becker P.73.
43. Inventional.
ر.ک: David Mc Naughton moral vision P.5
44. Becker P.72.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1375 / شماره ۶، بهار ۱۳۷۵/۰۲/۰۰
نویسنده : محسن جوادی
نظر شما