اخلاق و پیوند آن با دین
اخلاق و نیز پیوند آن با دین موضوعى است که در پایانه سده بیستم دوباره پرونده آن گشوده شده و توجه صاحبنظران را از نو برانگیخته است. نقدونظر از آنجا که به قدر گنجایى مجال، مىکوشد به زندهترین و تازهترین پدیدهها و مشکلات معرفتى جهان امروز روى کند پرسشهایى را در این زمینه طرح کرد و خوان سخن را گسترد و چند تن از عالمان حوزه را به پاسخگویى فراخواند. اجابتگران این دعوت، با دریغ بسیار، اندک بودند تا آنجا که تنها پاسخ یکى از آنها به دست ما رسید. آنچه در پى مىآید پاسخ جناب آقاى على عابدى شاهرودى از استادان حوزه و نیز جناب آقاى محمد لگنهاوزن استاد دانشگاه است.
1
نقدونظر: مراد شما از «دین» و «اخلاق» چیست؟ به معنایى که از «دین» و «اخلاق» در نظر دارید، چه تاثیر (یا تاثیرات) مثبتیا منفىاى براى دین در اخلاق، و براى اخلاق در دین، قائلید؟
لگنهاوزن: مشهور است که به سختى مىتوان براى واژه Religion تعریفى به دست داد. درباره ریشه این لغتبه زبان لاتین، (Religio) در میان دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد. از زمانهاى گذشته، دانشمندان دیدگاههاى متفاوتى نسبتبه اشتقاق این واژه ارائه کردهاند و هنوز نیز درباره آن وحدت نظر وجود ندارد. ولى به هر حال، ظاهرا معناى اساسى این واژه در زبان لاتین، پرداختن به امور عبادى و داشتن توجه در انجام مراسم عبادى، در مقابل غفلت، است.) See: Wilfred Cantwell Smith, The Meaning and End of Religion, San Francisco: Harper & Row,1978, pp.204-205.
در ضمن، بسیارى از نویسندگان لاتین و نویسندگان متاخر، این واژه را به معنى «بستن» خود، از طریق دین، به خدا یا خدایان مىدانند. گرچه این ریشهشناسى، امروزه مورد تردیداندیشمندان است، ولى در زمان طرحش تاثیر بسیارى در فهم مفهوم Religion در غرب داشت. حال اگر به واژه عربى «دین» توجه کنیم در ریشهشناسى آن نیز اندکى اختلاف نظر مىبینیم. این واژه در صدر اسلام به معناى تسلیم در مقابل شریعت و رهبر بود و در مقابل جهل، به معناى بىنزاکتى و توحش، به کار مىرفت. گاهى این واژه در مقابل دنیا، به معناى زندگى امن و راحت، مورد استفاده مىگرفت. بنابراین، در شرایط دشوار پیش روى اهداف عالى پیامبر(ص)، دین وابسته به جهاد دلیرانه شد) See: M.M. Bravmann, The Spiritual Background of Early Islam,Leiden: (Brill, 1972,pp.34-36.).
از سوى دیگر، واژه عربى اخلاق جمع خلق و به معناى ویژگیهاى فرد است. این واژه با خلق ارتباط دارد؛ زیرا ویژگیهاى شخص ناشى از شیوه شکلگیرى اوست. امروزه واژه مىدانند. لغت Ethics داراى ابهام است؛ زیرا هم براى بخشى از فلسفه که به بررسى ارزشها، احکام و فضیلتها مىپردازد از آن استفاده مىکنند، و هم براى خود ارزشها، احکام و فضیلتها. خوشبختانه در زبان فارسى معاصر این تمایز معنایى با تفاوتگذارى بین اخلاق و فلسفه اخلاق روشن شده است. در این سؤالها توجه ما بیشتر به اخلاق معطوف است، اگرچه ناگزیر به بحث درباره فلسفه اخلاق نیز خواهیم شد. از نظر دانشمندان مسلمان قرون میانه، رشتهاى که «علم الاخلاق» نامیده مىشد بیشتر، برگرفته از «تقسیمبندیها و مباحث مربوط به فضیلت و رذیلت، از آراء ارسطو در کتاب «نیکوماخوس»، بود. اما در اینجا بحث ما گستردهتر است؛ زیرا علاوه بر فضیلت و رذیلت، ناظر به احکام، دستورات، ارزشها و اهداف اخلاقى نیز هست. کاربرد کلمه اخلاق در زبان فارسى امروزى نیز شامل همین مباحث است، گرچه در برخى متون مفهوم محدودترى از آن مراد مىشود.
با بررسى مختصر ریشهشناسى واژههاى اخلاق و دین، چند نکته درباره ارتباط این دو روشن مىشود: تسلیم در مقابل شریعت و پیامبر، و شجاعت و جسارت شرکت در جهاد پس از این تسلیم مستلزم داشتن فضیلت اخلاقى است. دین به اخلاق نیاز دارد و ارزشهاى اخلاقى در دوره جاهلیتبه گونهاى بود که مردم با همان اخلاق رایج در دوره جاهلیت مىتوانستند این نکته را قبول کنند که پذیرفتن دین داراى ارزش اخلاقى است؛ گرچه مقتضیات اخلاقى اسلام، فراتر از اخلاق و یا دیدگاههاى اخلاقى عصر جاهلیت است.
توجه به این نکات مقدمه خوبى استبراى ورود به بحث پیچیدگى ارتباط دین و اخلاق. از یکسو، همه ادیان ظاهرا داراى تعالیم اخلاقى هستند؛ پیروان خود را از این که چه چیز درست است و چه چیز غلط، آگاه مىکنند و الگوهاى اخلاقى را به آنها نشان مىدهند و به آنها مىگویند که چه چیزى باید ارزش قلمداد شود و چه چیزى واهى است. از سوى دیگر، تعالیم اخلاقى دین خلاهاى اخلاقى جامعه را پر نمىکند، بلکه به وجدان اخلاقى مخاطبانش خطاب مىکند. بنابراین دین، هم تا حدى اخلاق را تصدیق مىکند و هم تا حدى آن را اصلاح مىکند. نمونههاى بسیارى از این دو ویژگى را مىتوان در آیات شریف قرآن پیدا کرد. قرآن مىفرماید به معروف امر کنید، با توجه به آن چیزى که عرف آن را به عنوان خیر مىشناسد. دین همچنین به ما مىگوید که باید از برخى از امور پرهیز نماییم، مثلا استفاده از مشروبات سکرآور، در حالى که وجدان اخلاقى در این مورد حکمى روشن و کلى عرضه نمىکند.
این نحوه ارتباط، تصدیق جزئى و اصلاح مشخصه و ویژگى ارتباط دین با بسیارى از رشتههاى مختلف است. ارتباط جدلى مشابهى نیز بین دین و سیاست، دین و اقتصاد، دین و تاریخ، دین و مردمشناسى و غیره وجود دارد. خود عقل داراى همین نوع ارتباط جدلى با دین است؛ یعنى تا حدى به وسیله دین تصدیق و اصلاح مىشود. دین به وجدان اخلاقى و عقلى ما مراجعه مىکند و در همان حال، سعى در اصلاح آنها دارد.
به لحاظ این ارتباط دوسویه میان دین و اخلاق، جریانى پویا در مؤمن به وجود مىآید. مؤمن به وسیله دین، به تفکر انتقادى درباره نگرشهاى اخلاقى خویش دعوت مىشود. نگرشهاى اخلاقى ما، به طور وسیعى، تحت تاثیر هویت و ارتباطمان با دیگران در جامعه است. بنابراین، تاثیر دین بر اخلاق چند بعدى است. زیرا دین ، علاوه بر مراجعه مستقیم و اصلاح تفکر اخلاقى ما، همه ما را درباره هویت و جامعه خودمان، هم تصدیق و هم اصلاح مىکند.
پیشفرض دین این است که ما تا حدى خود را مىشناسیم و از نیازها و آرمانهاى خود مطلع هستیم. دین این فهم ما را با تعلیم این امر که انسان یک سوى عهد الهى است تعمیق و اصلاح مىکند:
و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الستبربکم قالوا بلى شهدنا (سوره7، آیه 173)
علاوه بر این، دین به وسیله انسان کامل، که مصداق آن پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) هستند، به انسان الگو مىدهد. بنابراین با بهرهگیرى از ثقلین یعنى قرآن کریم و عترت(ع)، به معرفتى انسانشناختى به عنوان یکى از منابع دیدگاه اخلاقى اسلام دست مىیابیم.
پیشفرض دیگر دین این است که ما تا حدودى مىتوانیم به امور خود در جامعه نظم ببخشیم. باز هم قرآن مجید و اهل بیت پیامبر(ص) فهم اجتماعى ما را تا حدودى تایید، و تا حدودى اصلاح مىنمایند. جامعه ما نباید صرفا براساس نیاز به منافع مادى زندگى اجتماعى شکل گیرد، بلکه باید امتى به وجود بیاوریم که اعضاى آن براى جلب رضایتخدا با برادران ایمانى ارتباط داشته باشند.
براى فهمیدن ارتباط دوسویه اخلاق و دین، مهم است که بدانیم در هر دو بعد انسانشناسى دینى و جامعهشناسى دینى، با تشکیل دین یک جریان مارپیچ تعامل فهم دینى و اخلاقى ساخته مىشود. در مورد جامعهشناسى، مفاهیم اخلاقى ما تحت تاثیر جامعه قرار مىگیرد؛ گرچه این تاثیر کاملا تعین پیدا نکند. زیرا دین به اصلاح و بازسازى جامعه دستور مىدهد تا منطبق بر شریعت الهى بشود. نظام اجتماعى دینى باید مفاهیم اخلاقى را براى کسانى که در جوامع اصلاح شده پرورش یافتهاند نیز متحول کند. این مفاهیم اخلاقى اصلاح شده را مجددا باید زمانى که سعى در نزدیک کردن جامعه به مقتضیات دینى داریم به کار بندیم، و در این حالت جامعه متحول شده و موجبات پالایش بیشتر مفاهیم اخلاقى فراهم مىشود.
همین مساله باید در مورد انسانشناسى نیز روى دهد. وقتى که خود را طرف مقابل عهد الهى قلمداد مىکنیم مفاهیم اخلاقىمان تغییر مىکند؛ با جریان تکامل مفاهیم اخلاقىمان، مقتضیات این عهد الهى را بهتر درک مىکنیم؛ و این جریان به طور بىنهایت ما را به سوى پالایش بیشتر رهنمون مىکند.
غالب افرادى که هر روز قرآن مىخوانند، حتى اگر سالها قرآن را مطالعه کرده باشند، متوجه شده اند که در قرآن همیشه نکتههایى پیدا مىشود که آنها را به شگفتى وامىدارد. شاید راز این پدیده، در تحولاتى که قرآن در ما ایجاد مىکند، نهفته باشد. زیرا این تحول پس از آشنایى با وحى خداوند به وجود مىآید؛ زمانى که ما قرآن را دوباره مىخوانیم امورى بر ما مکشوف مىشود که قبلا بدان دست نیافته بودیم. زیرا نخستین بارى که قرآن مىخوانیم، هنوز به قابلیتى که چند بار خواندن به انسان مىدهد دست نیافتهایم. این امر درباره سایر انواع عبادات و مطالعات دینى نیز مصداق دارد: اگر درست عبادت کنیم باید متحول بشویم؛ این تحول باید در درک ما از عبادت تاثیر داشته باشد؛ نگرشهاى ما نسبتبه عبادت باید متاثر از این فهم جدید باشد؛ و این امر ناشى از توان عبادت براى ایجاد تحول دیگرى از جمله تحول اخلاقى، در ماست. تحول در مفاهیم اخلاقى به وسیله اعمال دینى ایجاد مىشود زیرا دین ما را به سوى خدا جهت مىدهد. مؤمن در نتیجه همین جهتیابى درمىیابد که همه مکارم اخلاقى از آن خداست و فقط به صورت مجازى به امور دیگر منتسب مىشود. اسماء حسناى الهى ناظربه مکارم اخلاق است. )... بنابراین کسب فضیلت را مىتوان تخلق به اخلاقالله دانست.
با اشارهاى که درباره تاثیر دوجانبه فهم اخلاقى و فهم دینى در یکدیگر داشتیم، مىتوان به این ایراد قدیمى که پیامبران را به برهمنها)...منتسب مىکردند پاسخ داد. آنها مىگفتند: اگر تعالیم اخلاقى پیامبران منطبق بر عقل است، عقل به آنها نیازى ندارد؛ ولى اگر تعالیم پیامبران با عقل تعارض دارد، باید آنها را رد کرد. پاسخ این مساله را زمانى درمىیابیم که متوجه شویم چگونه عقل به تعالیمى که با آن موافق باشند، نیازمند است. در همه یادگیریهاى مربوط به علوم عقلى، تعلیم و تربیتبراى تکمیل عقل و درک آنچه موافق عقل است لازم است. تعلیم و تربیت اخلاقى دین، شکل مراحل پى در پى تصدیق جزئى را مىگیرد و طرح آنچه را که ذکر کردیم اصلاح مىکند.
با توجه به پیچیدگى تاثیر دو جانبه تفکر دینى و تفکر اخلاقى، مىتوان ابهام دیگرى را در کاربرد واژه اخلاق برطرف کرد. باید زمانىکه این واژه را براى ارزشها، احکام و فضیلتهایى که نهایتا از ارتباط دو جانبه با دین حاصل مىشوند، به کار مىبریم یعنى اخلاق ایدهآلى که به انسان کامل نسبت مىدهند، و زمانى که آن را براى ارزشها، احکام و فضیلتهایى به کار مىبریم که به طور اتفاقى در یک فرد و یا یکفرهنگ یافت مىشوند، تفاوت قائل شویم. این تمایزمعنایى، اهمیتخود را در پاسخ به برخى از سؤالات دیگر اقتراح نشان مىدهد.
عابدى شاهرودى: در پاسخ گوییم: اگر چیستى در موردى به دستگاه شناسایى داده نشده باشد آنگاه به جاى پرسیدن از شناسه یا تعریف آن باید پرسید: معنى یا محتوایى که مقصود داشتهاید کدام است؟
در موارد استقرایى یا تجربى، بسیار پیش مىآید که مضمون یا معنى، یکسره دور از دسترس قرار دارد یا دستکم آگاهى اندکى از آن داریم. مانند نور، ذره حقیقى، موج ذره و سرعت فرانورى.
در فلسفه هم این موارد اندک نیست. ماهیت فصول حقیقى اشیاء در نظر ابن سینا، بلکه هر ماهیتى که از راه اکتساب و استدلال در معرض شناخت مىآید، پیش از اکتساب، یا معنى آن مجهول است و یا فقط اندک اطلاعى از آن در دست مىباشد. معنى وجود و وجوب گرچه به ژرفاى حقیقت معلوم نیست، اما آنها به طور پیشانه به دستگاه شناسایى داده شدهاند و به زبان فلسفه اولى، هم معنى آنها بدیهى و عمومى است و هم تصدیق به تحقق آنها.
واجب الوجود که مبدا هستى و چیستى جهان و اخلاق است، به عنوان واجب بالذات، ضرورى نظامواره شناخت مىباشد؛ چنانکه ضرورى نظامواره تقرر و تحقق است. بدین جهتبا این که کنه آن از دسترس امکان فراتر است، شناسه آن و همچنین تصدیق به وجودش ضرورت عمومى دارد.
اما اگر شیئیتى به دستگاه شناخت داده شده باشد آنگاه شایسته است که بپرسیم تعریف آن چیست. چه به طور پیشین در شناختباشد چه به طور پسین.
مورد پرسشى که در آغاز آمد از قبیل دادههاى شناخت است. از این رو خواهیم توانست درباره عناصر و روابط و مشخصاتش بپرسیم و پژوهش کنیم. پس شایسته ستبپرسیم: تعریف آن چیست؟
اشیائى که در مرحله پیش از سؤال، در پهنه دانایى حضور ندارند، سؤالى درباره تعاریفشان نمىتوان داشت؛ مگر آن که در پى بررسى، حداقلى از آنها در اندیشه وارد شود، لیک اشیاء یا شیئیاتى که پیش از سؤال در پهنه دانایى استقرار دارند مىتوان درباره تعاریفشان پرسید.
طرح دو مساله اصلى در تعریف اخلاق و دین
اکنون با توضیحى که داده شد راه براى دو مساله در دین و اخلاق گشوده شده است. مساله اول این که چگونه وچه اندازه و از چه طریق نظام شناختبشرى از این دو مقوله اساسى آگاه است و نقاط مشخص کننده حضور آن دو در شناخت کدامند.
مساله دوم این که شناسه داده شده از دو مقوله نامبرده، آیا به طور پیشینى و ماقبل تجربى و یا حتى ما قبل استدلالى در نظام عام معرفت موجود است، یا به طور پسینى وارد شده؛ چه فقط پس از تجربى باشد و چه پس از استدلالى نیز.
این دو مساله، از مسائل نقد عقل در دو مقطع نظرى و عملى و متافیزیک اخلاق به حساب مىآیند. بدین جهت، با بهرهگیرى از محصول نقد عقل و محصول شناسایى ماهیت دین و اخلاق که تاکنون برخى را به طور پراکنده بررسى کرده و برخى را هم توفیق یافتهام که به طور منظم پژوهش کنم، به اختصار به روشن ساختن پاسخ دو مسالهاى که نام برده شد مىپردازم.
البته از پیش معلوم است و نیاز به گفتن ندارد که آنچه در پى مىآید تنها به مقدار توان اندک این جانب است. بنابراین پاسخها، خواه و ناخواه، خالى از اشکالهایى نخواهند بود. بگذریم از این که مسائلى از این رده، به دلیل غموض و پیچیدگىاى که دارند، خواستار پژوهشهاى گسترده و محک زدنهاى دقیقند؛ بویژه از حیث استنباط آنها از دو منبع اصلى تشریع (کتاب خدا و سنت پیغمبر خاتم(ص) و اوصیاى معصوم(ع))، و نیز از حیث استناد آنها به این دو منبع و مرجع اصلى و نهایى در دین. «شایان ذکر است که استنباط و استناد، دو مقولهاند و با وصف دو مقوله بودن با هم مرتبطند.»
البته در فقه و اصول فقه در مقام اجتهاد شرعى از ادله چهارگانه نام برده مىشود (کتاب خدا، سنت معصومین(ع)، عقل و اجماع). اما در این میان فقط کتاب خدا و سنت معصومین(ع) مرجع اصلى استنباط و منبع تشریع مىباشند.
عقل و اجماع پس از این دو مرجع قرار دارند و، به اصطلاح اصولى و کلامى، دلیلند نه ماخذ و منبع؛ و در طول منابع مىآیند نه در عرض آنها، و از منابع تشریع نیستند، بلکه به طور محدود و مشروط مىتوانند کاشف از منابع اصلى باشند.
از این رو در اجماع، لازم شمرده شده که کاشف از راى معصوم(ع) و یا متضمن آن باشد و آن را از حیث کشف، اجماع کشفى مىنامند و از حیث تضمن، اجماع تضمنى.
عقل نیز که به نظرى و عملى و اخلاقى و عام و خاص، انقسام مىپذیرد حتى در آنجا که به طور یقینى و همگانى قضیهاى را تقریر مىکند، باز کاشف از ماخذ و منبع تشریع است؛ با این فرق که در آنجا که همگانى است کاشفیت آن غیرمشروط است. زیرا در صورتى که همگانى باشد مبناى ملازمه عمومى بین عقل و شرع قرار مىگیرد و دلیلى اصولى را که مستند به عقل ضرورى و عمومى است تشکیل مىدهد که از حیثى، حجیت متعدى دارد و از حیثى، حجیتشامل. اما در آنجا که عقل از گونه خصوصى و شخصى است و عمومیت ندارد، مبناى ملازمه عمومى بین عقل و شرع قرار نمىگیرد و کاشفیت آن محدود و مشروط است و در معرض عروض خطا و عدم مطابقتبا واقع قرار مىگیرد و بدین جهت منجزیت و یا حجیتش از نوع لازم مشروط و غیرمتعدى است که دیگران را شامل نمىشود.
مساله اول: «مستقر بودن شناسه دین و اخلاق در دستگاه شناسایى»
براى پاسخ و حل این مساله، از دو راه مىتوانیم وارد شویم:
نخست، راه تحلیل است که دو مرحله دارد. مرحله یکم: فروگشایى ساختاره و یا ساختواره داده شده و بخش کردن آن به اجزاء و عناصر و روابط، یا به جهات و حیثیات و وجوه پیوست هر یک با دیگرى و با کل.
مرحله دوم: افراز و جداسازى هر بخش یا جزء یا عنصر و یا جهت و حیث رابطه، از دیگر امور ساختاره(واژه ساختار شایسته است در آنجا به کار رود که ترکیب انضمامى در بین باشد.) و یا ساختواره(واژه ساختواره شایسته است در آنجا به کار رود که ترکیب فقط تحلیلى باشد.) و ملاحظه احکام و خواص آن و نیز پیامدها و پیوستهایش.
دوم، راه ترکیب و اکتشاف است که چند مرحله دارد؛ از شناسایى یکایک اجزاء و جهات و روابط و مطالعه خواص و احکام هر یک، تا پرداخت و ترکیب آنها به طور عرضى یا به طور طولى و یا به طور مرکب از عرضى و طولى.
در اینجا، حل مساله از راه تحلیل و افراز (فروگشایى و جداسازى) به شرح ذیل و به اختصار، بررسى مىشود.
تحلیل شناسه دین و اخلاق
آنگاه که دستگاه موجود شناخت (شناختواره یا شناختوارا) باز گشوده و تحلیل مىگردد، به سه گونه قضایا در سراسر آن بر مىخوریم که در برخورد با هر یک از آنها یکى از وجوه عقل آشکار مىشود. و به دیگر سخن، یک گونه عقل از طراز گونه خاصى از قضایا خود را نمایان مىسازد:
گونه نخست، مجموعه قضایاى نظرى است؛ عقلى که از طراز این مجموعه رخ مىنماید، عقل نظرى است. در خلال فروگشایى و تحلیلگرى گونههاى قضایا، ماهیت عقل متناظر با هرگونه، دست کم در سطح قضایاى بررسى شده، امکان شناسایى مىیابد. به این معنى که در خلال شناسایى قضایاى نظرى، عقل نظرى نیز این امکان را مىیابد که از راه ماهیت مشترک قضایاى نظرى و مشخصههاى آن، شناخته شود. عقل عملى و عقل اخلاقى نیز از همین راه شناسایى پذیرند.
در اینجا در آغاز، چندى از گزارههاى همگانى و ضرورى عقل نظرى عرضه شده سپس تعریفى از عقل نظرى، با نظر داشتخصلت مشترک گزارههاى نظرى، به انجام مىرسد که بتواند مشخصه ماهوى این عقل را در کنار عقل عملى و عقل اخلاقى آشکار کند.
چندى از قضیههاى همگانى عقل نظرى
الف: عقل نظرى منطقى
1. تناقض محال است. این اصل یکى از دو بنیادىترین اصلهاى منطقى و مابعدطبیعى است.
2. هر چیز خود آن چیز است و ممکن نیست از خودش سلب شود (سلب شیىء از خود شیىء محال است). این اصل اگر اصل خودهمانى نامیده شود، از اینهمانى که در حملهاى عرضى نیز برقرار است، بهتر است. اصل خود همانى یا هوهویتیکى دیگر از دو اصل بنیادى منطقى و مابعدطبیعى است و همراه با اصل عدم تناقض، کل منطق و شناخت و دانش را پى مىافکند.
3. نسبت در هر گزارهاى، یا ضرورت استیا امکان و یا امتناع. این قضیه منفصله از قانونهاى همگانى منطق و کل دانش است.
4. ممکن در حدوث و بقا، نیازمند به واجب بالذات است.
5. حادث نیازمند به علت است.
6. واجب الوجود بالذات از همه جهات، واجب بالذات است.
7. ممکن الوجود از همه جهات، ممکن است و از این رو از همه جهات نیاز به واجب دارد.
8. دور باطل، است هم به ملاک امتناع توقف شیىء برخود، هم به ملاک امتناع تسلسل.
9. تسلسل باطل است. بطلان تسلسل با این که از راه برهان به اثبات مىرسد، عمومى است. چون در هر فرضى باید تسلسل به یک تدلیل و تعلیل عام بینجامد؛ زیرا یا فرض تسلسل براى تعلیل کفایت مىکند، یا کفایت نمىکند. در صورت اول تسلسل به دلیل کفایتخود منتفى مىشود و در صورت دوم، بود و نبود تسلسل یکسان است. بنابراین در هر دو صورت، زنجیره متسلسل باید به واجب بالذات برسد، تا تعلیل و تدلیل تحقق یابد.
به سخن دیگر، با قطع نظر از استدلالى که یاد شد، عقل عمومى تسلسل را رد مىکند؛ زیرا آن را کافى براى تعلیل نمىبیند. با این توضیح مىتوان گفت که بطلان تسلسل از قبیل قضایایى است که قیاسات آنها همراهشان مىباشد (قضایا قیاساتها معها).
10. قیاس منطقى، روشى براى استدلال نیست. بلکه صورت منطقى و اکتشافى پیشین ماهیت استدلال است. استقرا و تمثیل نیز براى تحویل شدن به استدلال به شکل قیاسى نیازمندند. از این رو آنچه در برابر روشهاى استقرایى و تمثیلى قرار دارد، روش تعقلى است نه روش قیاسى.
با وصف این، قرار دادن روش قیاسى در برابر دو روش استقرایى و تمثیلى رایج است. بدین جهت اگر گوییم که شاید مقصود محققان از روش قیاسى، آنگاه که در برابر دو روش استقرایى و تمثیلى قرار داده مىشود، همان روش تعقلى است گزاف نگفته باشیم.
شناسه عقل نظرى: در تعریف عقل نظرى، جز در منطقه تعیین حدودش با عقل عملى، اختلافى به نظر نمىرسد.
ابن سینا در نمط سوم از طبیعیات اشارات، در صفحه 353 از شرح اشارات محقق نصیرالدین طوسى در تعریف عقل نظرى گوید:
«ومن قواها مالها بحسب حاجتها الى تکمیل جوهرها عقل بالفعل...»؛ و از جمله قواى نفس آن است که برحسب نیاز نفس به تکمیل جوهرش به صورت عقل بالفعل مىباشد.
از این گفته بر مىآید که عقل نظرى به درک بالفعل معقولات تعلق دارد و از این جهت فقط در صدد آگاه شدن بر معلومات و انتقال از حالات بالقوه عقل به حالات بالفعل آن است.
حکیم سبزوارى در فصل عقل نظرى و عقل عملى، صفحه 310 از شرح منظومهاش، از معلم دوم (فارابى) تعریف عقل نظرى را بدین گونه نقل مىکند: «ان النظریة هى التى بها یحوز الانسان علم ما لیس من شانه ان یعمله انسان.» مضمون ترجمه، این است: قوه نظریه قوهاى است که انسان به توسط آن به چیزهایى علم پیدا مىکند که در خور آنها این نیست که از سوى انسان به کار روند.
ملاصدرا در مقدمه اسفار، طبع جدید ایران، ص2، سطر 17، قوه عقل نظرى را معادل حاق جوهر انسان در نظر مىگیرد.
اینک با توجه به تعریفى که گزارش شد و بر طبق نقد و تشریح عقل، به تعریف دیگرى از عقل نظرى مىپردازیم که افزون بر تکمیل تعریف نقل شده، وجه منطقى و صورى را نیز ارائه مىدهد.
شناسه تتمیمى عقل نظرى
مرتبه ادراک انکشافى حصولى به گونه کلى و منضبط، که به معقولات از آن رو که معقولاتند تعلق گرفته باشد، همان عقل نظرى در وجه حصولى آن است. وجه حضورى و همچنین وجه جمعى عقل، هرکدام تعریف و مشخصه خود را دارد. این تعریف فقط عقل حصولى نظرى را در نظر گرفته است. چهار ویژگى انکشافى، حصولى، کلى و انضباطى، به منزله فصول ادراکند که در اینجا به منزله جنس است.
چند فصل گونه متمم دیگر براى تعریف حدى عقل نظرى هست که چون جنبه سلبى دارند و شناختشان موقوف بر بیان ماهیت عقل عملى است، بیان آنها به پس از تعریف عقل عملى واگذار مىشود.
حال با بسنده کردن به مشخصههاى یاد شده از تعریف عقل نظرى، گوییم این تعریف هر دو جنبه منطقى و محتوایى عقل را در بر مىگیرد. جنبه منطقى آن عبارت است از صورتها و ضابطههاى شناسه و گزاره و استدلال. این صورتها و ضابطهها نه تنها وجه صورى و ضابطهمندى تعریف و قضیه و استدلال را، بلکه حیث کشف مابعدطبیعى را نیز نشان مىدهند.
و جنبه محتوایى تعریف مذکور عبارت است از مضمونهایى که در شناسه و گزاره و استدلال مندرجند و به توسط این سه سازه عقل نظرى بیان مىگردند. براى مثال، قضیهاى که مىگوید ممکنات نیازمند به واجب بالذاتاند، یک صورت منطقى دارد که صورت است رابط و آرایش دستورى منطق وار موضوع و محمول آن است؛ موضوع و محمول، و مضمون است رابط، عناصر صورت منطقى قضیه یاد شدهاند. و آنچه کل صورت و عناصر مندرج در آن در بردارند و افادهاش مىکنند مضمون قضیه است. البته قضایا، علاوه بر این، به نحو انفصال حقیقى داراى یکى از ضرورت و امکان و امتناع مىباشند.
بنابراین، صورت عقل نظرى از صور و ضوابط معقولات، و محتواى آن از مضامین مندرج در تعاریف و قضایا و ادله فراهم مىآید.
ادراک انکشافى حصولى داراى کلیت و انضباط، که معرف عقل نظرى حصولى است، هم بر صورت عقل نظرى دلالت مىکند و هم بر محتواى آن. کلیت و انضباط منطقى و انکشافى، بیانگر صورت این عقل است و معقولات، از آن رو که معقولاتند، بیانگر محتوایش هستند.
این بود چند مورد از تحلیل و افراز عقل نظرى به صور و عناصر و قضایاى عمومى همراه با تعریف آن از طریق تحلیل و افرازى که گزارش شد. براى توضیح بیشتر، گوییم تعریف یاد شده فقط با توجه به منطقه ضرورى و عمومى عقل و با قطع نظر از منطقه اکتساب پذیر و خطاپذیر آن به انجام رسید. اگر تکمیل این تعریف را بخواهیم لازم است تعاریف و قضایاى اکتسابى و غیرضرورى نیز ملحوظ شوند که این داستانى دیگر دارد و از حوصله نوشتار حاضر بیرون است.
اکنون با تعریف عقل نظرى، زمینه براى تعریف عقل عملى هموار شده است. این تعریف مانند مورد عقل نظرى از گزارش چند نمونه از قضایاى عمومى در عقل عملى یا خرد رفتارى شروع مىشود و سپس خرد عملى از راه تحلیل و افراز وجوه و عناصر قضایاى گزارش شده شناسایى مىگردد.
گفتنى است که این شناسایى تا به مرحله ترکیب امور تحلیل شده نرسد، تکمیل نمىشود. از این رو نمىتوانیم از صرف طریق تحلیلى، توقع تکمیل تعریف داشته باشیم.
مقدمهاى بر قضایاى عقل عملى
الف: این قضیهها براى قانونهاى اخلاقى، شرط لازمند؛ زیرا وجه منطقى و همچنین وجه شمولى این قانونهایند. تمام هویت قانونهاى مذکور از قضایاى عقل عملى فراهم نشده است.
بخش نهادى این هویت از محتواهاى اخلاقى تحقق یافته است. با وصف این، قضایاى عقل عملى، یکسره صورى نیستند و همان حیث صورى و منطقى آنها حیث اخلاقى آنها نیز مىباشد؛ اما به نحو شرط لازم نه به نحو شرط کافى.
این ویژگى که عدم شرطیت کافى قضایاى عملى براى اخلاقیت را بیان مىکند، یکى از فرقهاى این دیدگاه با دیدگاه ایمانوئل کانت در باب این قضایاست.
ب: گذشته از این، قضایاى عقل عملى مانند قضایاى عقل اخلاقى به توضیحى که مىآید از پشتوانه نهادوارهاى برخوردارند. زیرا نهادى که این قضایا را از حیث اخلاقیت تجربه مىکند، آنها را از سه جهت اساسى مىسهد (یعنى به طور عینى مىحسد). این سه جهت، حداقل جهات لازم براى اخلاقیت قضایاى عقل عملى است؛ به این معنى که نادیده گرفتن هر یک از آنها شرط اخلاقیت را مختل مىسازد.
اول، جهت درستبودن و راستبودن آنهاست. این جهت را نهاد دریابنده اخلاق در منطقه همگانى، بىهیچ شرط و بىهیچ اکتساب و آزمایشى با تمامیتخود به طور عینى حس مىکند و به سخن دیگر، مىسهد (مقصود از سهش، همان حسیدن عینى است).
دوم، جهت ارجمند بودن (محترم بودن) آنهاست. کانت این جهت را به احساس سوبژکتیو احترام، بازگردانده است.
و سوم، جهتخود باختن و تفدیه کردن در برابر قوانین عقل عملى و قوانین عقل اخلاقى است که بر وجدان بشر، به طور عام آشکار مىشوند. این جهات در فلسفه و کلام اسلامى به مفهوم اعم به فضایل و کمالات نفس ارجاع شده، اما در فلسفه و کلام اسلامى به مفهوم اخص و استنباط پذیر از نصوص، در یکى از وجوهش، به قوا و حیثیات عقل جمعى تفسیر گردیده است. این حیثیات که به هفتاد و دو مىرسند پایههاى دو دستگاه دانایى و اخلاق در نهاد عقل انسانند. (براى نمونه مىتوان به حدیثشریف جنود عقل در اصول کافى مراجعه کرد.)
در برخى دیگر از وجوه فلسفه و کلام اسلامى خاص و استنباط پذیر از نصوص، جهات سه گانه به ماهیتشیئیتهاى اخلاقى ارجاع شده است و این به دلیل جمعیت ماهیت عقل و اخلاق است. تفسیر و ارجاع یاد شده در نظریههاى قابل استناد به منابع دینى ماخذ جهات سه گانهاى است که در این گفتار آمده است.
ج: از جمله تمایزهاى این گونه قضایا با قضایاى عقل نظرى این است که قضایاى عقل عملى به صورت فرمانهاى این عقل آشکار مىشوند، بىآن که خصوصیت گزارهاى بودن را رها کنند.
د: هرکدام از فرمانهاى عقل عملى یک پشتوانه نهادین و یک ایده بنیادین و یک جهت اخلاقیت در خود فرمان دارد.
با مقدمهاى که گذشت، زمینه براى عرضه قضایاى خرد عملى به گزارش ذیل فراهم شده است.
چندى از قضیههاى عمومى عقل عملى
این قضایا مانند قضایاى عقل نظرى به دو مجموعه عمومى و اکتسابى تقسیم مىشوند. مجموعه اکتسابى در هر دو عقل از راه پژوهش و استدلال، حاصل مىگردد و با این که مىتواند پیش از تجربى باشد، پیش از استدلالى نیست. از این رو در معرض خطا و نقصان قرار دارد و به سنجش عقلى در پیش از تجربیات و به سنجش تجربى در تجربیات نیازمند است. آنچه در اینجا مىآید به مجموعه عمومى که وابسته به اکتساب نیست تعلق دارد.
قضیه اول: اندیشه یا پشتوانه اندیشه در تشخیص حسن وقبح عملى و در برگرفتن شیوه راهنماى کردار، نباید با نظام جمعى عقل که از بخشهاى نظرى و عملى و اخلاقى فراهم آمده در تناقض افتد. پس نباید از محال عقلى و اخلاقى در تشخیص ارجمندى و در شیوه کردار استفاده کرد.
قضیه دوم: هر اندیشه یا مبناى آن، در زمینه حسن و قبح و برگرفتن شیوه کردار باید بدون تناقض با خویش و با کلیت عقل، تعمیمپذیر باشد. تعمیمپذیر بودن بدون استثنا شرط لازم و معیار لازم اخلاقیت است، اما شرط کافى نیست. شرط کافى از ناحیه محتواى اخلاق تحقق مىیابد.
قضیه سوم: آنچنان رفتار کن که رفتار و پشتوانه رفتارت دو مشخصه ذاتى داشته باشد: نخست این که تعمیمپذیر باشد و دوم این که استقرارش به طور ذاتى موجب نفى رفتار تعمیمپذیر دیگر نشود و پشتوانه تعمیمپذیر دیگر را ابطال نکند. این مشخصه دوم، مکمل کلیت قانون عقل عملى است و بر طبق آن، دستورهاى عقل عملى با یکدیگر تعارض و تنافى ذاتى ندارند. در عین حال، از راه محدود بودن تواناییها و زمینهها، امکان عروض تزاحم موردى در تطبیق آنها پیش مىآید.
قضیه چهارم: آنچنان رفتار مکن که رفتار و پشتوانه رفتارت هنگامى که تعمیم یابد با محتواى اخلاق، مناقض شود.
این قضیه با این که از تیره عقل عملى است و وجه صورى و منطقى اخلاق را بیان مىکند، اشاره به مضمون اخلاقى دارد و پشتوانه آن، هم عقل عملى است و هم عقل اخلاقى. بدین جهت در عقل اخلاقى هم در رده قضایاى آن مىآید.
توضیحى در اینجا لازم استبه این شرح که: قضایاى عمومى یاد شده مشروط نیستند. با این که گویا قضیه چهارم، به عدم مناقضتبا محتواى اخلاق مشروط شده باشد، اما در واقع چنین نیست. زیرا مقصود از قضیه چهارم این است که صورت قانون عملى با محتواى آن که عنصر اخلاقى است، متناقض نباشد؛ چون در فرض متناقض بودن با محتواى اخلاقى؛ با خود نیز متناقض مىگردد. براى مثال، مىتوان صدق را که از محتواهاى اخلاق است در نظر گرفت. هیچ قانون عقل عملى نیست که تقریر آن مستلزم حذف کلى قانون صدق شود که محتواى راستى را برقرار مىکند.
اگر چنین قضیهاى را مفروض بداریم، به دلیل متناقض بودن با خویش، خود را نفى مىکند. زیرا نفى کلى قانون صدق، به خود قضیه نفى کننده سرایت مىکند و موجب تناقض آن با خود مىشود. چون اگر راستباشد، برخلاف فرمان خودش است که نفى صدق را مقرر مىداشت و اگر دروغ باشد نمىتواند چیزى را مقرر بدارد.
افزون بر این، هر قضیه عملى مفروض اگر با محتواى اخلاق در تناقض افتد با کل عقل عملى نیز به تناقض کشیده مىشود.
قضیه پنجم: این قضیه که از ژرفاى اخلاق در دو جنبه عملى و محتوایى آن صادر مىشود، استقلال عقل عملى را از منطقه اکتسابى و جایز الخطاى عقل نظرى بیان مىکند. قضیه مذکور به این شرح است:
قضایاى اکتسابى در دو عقل نظرى و عملى که در معرض خطا قرار دارند و به طور همگانى استانده نیستند، نمىتوانند مبناى اثبات یا نفى گزارههاى اصلى عقل عملى قرار گیرند. گزارههاى اصلى مزبور با این که در ماهیت عملى خود غیرمشروطند، از یک سو با عقل نظرى ضرورى و همگانى مرتبطند، بىآن که از آن ناحیه تقریر شده باشند، وگرنه به عقل عملى تعلق نمىداشتند، و از دیگر سو، استناد ماهوى و وجودى به عقل اخلاقى دارند.
براى توضیح باید افزود که قضایاى منطقه اکتسابى و غیر ضرورى عقل اگر با عقل عملى سازگار باشند مىتوانند در تبیین نظرى دادههاى عقل عملى به کار روند؛ بدون این که عقل عملى استقلالش را از منطقه خطاپذیر نظرى از کف بنهد.
و اگر با عقل عملى، سازگار نباشند چون خطاپذیرند و در منطقه ضرورى و عمومى عقل نیستند، نمىتوانند منطقه ضرورى عقل عملى را نفى کنند و یا دچار شک گردانند.
قضیه پنجم با شرحى که یاد شد، سه آرمان را در نظر دارد. نخست، نگهدارى استقلال عقل عملى در برابر تئوریهاى ممکن الخطاى منطقه اکتسابى عقل نظرى است.
دوم، نگهدارى منطقه اصلى و عمومى عقل عملى است از یورش سود و زیان و تاخت و تاز آراء شخصى، که از گذرگاه اکتسابى و غیرکلى همین عقل به منطقه اصلى راه مىیابند.
و سوم، نگهداشت و تثبیت مسئولیت اخلاقى، در برابر فرضیههایى که مسئولیت اخلاقى را نفى مىکنند یا آن را در یک تله تئوریک، از کار مىاندازند.
قضیه ششم: دستور پشتوانه اراده و موضوع آن، باید آنچنان باشند که با متعلق خواست مبدا اخلاق و جهان در تناقض نیفتد. این قضیه که مانند همه قضایاى عقل عملى داراى دو جنبه گزارهاى و فرمانى است، در عین منطقى بودنش متضمن ارجاع به محتواى اخلاقى مىباشد؛ چنانکه قضیه چهارم متضمن این گونه ارجاع بود.
محتواى اخلاقى در اینجا (قضیه ششم) عبارت است از شناسه و یا قانون از آن حیث که متعلق خواست تشریعى خداست.
براى شرح اولى و اصلى بودن این قضیه گوییم: قضیه اولى، چه در حوزه نظرى و چه در دو حوزه عملى و اخلاقى، عبارت است از قضیهاى که تصور موضوع و یا تصور موضوع و محمول با هم براى تقریر یا تصدیق آن کفایت کند. اولى در هلیات بسیطه آن است که: فقط تصور موضوع مىخواهد و در هلیات مرکبة آن است که: هم تصور موضوع مىخواهد، هم تصور محمول. البته اولى بودن قضیه، یک مشخصه نفس الامرى و عینى است و از وقعیتشناسگر (سوبژکتیو) استقلال دارد.
اینک اولى بودن قضیه ششم به قرار ذیل شرح مىشود:
عقل عملى در مرتبه تقریر قانونهاى خود، ایده مبدا عقل و جهان را دارد. این ایده که شناسه پیشین قانونهاى اخلاق است، براى عقل عملى به طور بالذات راست و ارجمند و سزاوار تفدیه است. از این رو تصور شناسه مبدا اخلاق و جهان براى صدور فرمان مطلق عقل عملى به مناقض نبودن ماخذ و موضوع اراده امکانى با اراده وجوبى و الهى، کفایت مىکند. اگر این فرمان از جنبه گزارهاى آن تبیین شود مفادش چنین مىشود:
«اراده کلى و قانونى عقل عملى آن است که متعلق و نیز ماخذ آن با خواست قانونگذار و هستىبخش عقل و جهان مناقض نباشد.»
قضیه هفتم که مکمل قضیههاى چهارم و ششم استبر ایدهآل عقل عملى استوار مىباشد. این ایدهآل، عقل را وامىدارد تا قوانین مطلق خود را مطابق اخلاق و مبدا اخلاق و جهان و از حیث ترتب بر آنها تقریر کند تا قوانین عملى داراى مضمون شده و برطبق ملاک عمومیت و کلیتشان مستقر شوند. این قضیه، راهنماى گذر عقل از مرحله عملى صورى به مرحله اخلاقى و مرحله استانده بر اخلاقى است.
قضیه هفتم به این شرح است:
«فرمانهاى عملى مطلق را بر طبق ایدهآل متعالى آنها آنچنان مقرر بدار که هیچ چیز جز محتواى آن فرمانها و محتواى مستند به مبدا آن فرمانها را تقریر نکند؛ وگرنه عقل عملى خود را نقض مىکند و چیزى نقیض قانون خود را برقرار مىسازد.»
شرح یاد شده از قضیه هفتم، جنبه فرمانى قضیه مذکور را نشان مىدهد. اما اگر جنبه گزارهاى آن ملحوظ شود، بدین گونه نشان داده مىشود:
«فرمانهاى عقلى عملى آنگاه فرمانهاى درست و مطلقند که فقط محتواى مندرج در این فرمانها و محتواى متحقق از مبدا این فرمانها را تقریر کنند. اگر محتوایى دیگر را از این فرمانها بخواهیم و یا آنها را واداریم که محتوایى دیگر را تقریر کنند، فرمانهاى عقل با خود به تناقض مىافتند و چون وقوع تناقض محال است، از اینرو عقل عملى قانون خود را نقض نمىکند، بلکه به جاى نقض خود، مضمونهایى را که بر آن تحمیل شده طرد و ابطال مىکند.
ایضاح این قضیه که دو مکمل را دربر دارد بدین گونه مىآید.
ایضاح قضیه هفتم:
این قضیه، ایدهآل مشخص و منضبط عقل عملى را در سراسر دستگاه غیرمشروط آن به عنوان معیار برقرار مىسازد و فرمانهاى عقل را از تقریر ایدهآلى متناقض با عقل، صیانت مىکند. این ایدهآل در دو مرحله الف و ب به صورت کامل خود را آشکار مىکند. هر مرحله به طور جمعى مرحله دیگر را داراست، اما براى تفصیل، لازم است هر یک را جداگانه آورد تا مشخصههاى هر یک به تفصیل، شناسایى گردد.
در الف، مضمون اخلاقى فرمان، بروز مى کند تا خلا قضیه دستورى عقل را پر سازد؛
و در ب، مبدا و ملاک دستور عقلى و مضمون اخلاقى از صمیم قضیه تکمیلى نمایان مىشود.
مضمون اخلاقى نه تنها خلا دستور عملى را پر مىکند، بلکه تعمیمپذیرى آن را نیز تفسیر مىکند. زیرا قانون عملى از آن رو که اخلاقى است کلى است، و چنین نیست که از آن رو که کلى است اخلاقى است.
به سخن دیگر، کلیتبه خودى خود، ملاک اخلاقیت نیست و فقط شرط لازم آن را فراهم مىکند نه شرط کافى را. این اخلاقیت است که شرط کافى کلیت است.
بنابراین، مضمون اخلاقى در مرحله الف، مکمل قضیه چهارم است و بدین گونه گزارش مىشود: «فرمانهاى غیرمشروط عقل عملى در صمیم خویش متضمن استناد به محتواهاى دستگاه اخلاقند که بالذات، کلیتپذیر و تعمیمپذیرند و فرمان مکمل آنها در مرحله الف این است که باید این فرمانها آنچنان باشند که تنها مضمونهاى داده شده از اخلاق و مبدا اخلاق را تقریر کنند.
اما فرمان مکمل در مرحله ب که تمامیت ایدهآل عقل عملى را مقرر مىدارد، ایتبالذات استانده ساختن فرمانهاى عقل و همچنین نگهداشتن آن از تناقض با خود را پى مىگیرد.
مرحله ب را مىتوان بدین گونه گزارش کرد:
«چون شناسهاى که عقل از مبدا اخلاق و جهان دارد بالذات راست و درست و بالذات سزاوار احترام و تفدیه است، از این رو در مرتبه عقل، این مبدا کل، ملاک اخلاق نیز مىباشد و ماهیت اخلاق و قانون عملى بر آن مترتب است. پس عقل عملى به طور اولى و پیش از استدلالى و پیش از تجربى نظر مىدهد که قانون عملى همان قانون عملى مترتب بر حیث قانونگذارى مبدا اخلاق و جهان است. عکس فلسفى این معادله هم به نحو اولى استقرار دارد؛ عکس فلسفى آن مىگوید: قانون عملى مترتب بر حیث قانونگذارى مبدا کل، همان قانون عملى مطلق است که بدون هیچ شرطى مستقر است. در محتواى اخلاقى نیز این معادله دو سویه برقرار مىباشد و بدین جهت عقل عملى در مرحله ب، قانون ایدهآل را به مرحله استانده مىرساند و به طور مطلق مقرر مىدارد که فرمانهاى غیرمشروط آن باید محتواهایى را تقریر کند که بالذات به طور مطلق به مبدا اخلاق و جهان استناد داشته باشند. این دستور چون از تصور مبدا کل و تصور قانون عملى مطلق و تصور ضرورت سازگارى شىء با مبدا و ملاک خود حاصل مىشود دستورى اولى است و قضیهاى که دستور مذکور را بیان مىکند نیز قضیهاى اولى است.
براى توضیح چند تصور یاد شده گوییم:
عقل عملى محض هیچ فرمان گزاف و هیچ فرمان مبتنى بر انگیزهاى ندارد و فرمان آن نامشروط و غیرمقید به انگیزه است. مبناى این فرمان سه معیار است:
1. یکى از این سه معیار، رابطه ذات در یابنده اخلاق با فرمان است. این رابطه در درستى و ارجمندى و تفدیهپذیرى فرمان اخلاقى که به وسیله عقل عملى سهیده و حسیده مىشود، تحقق مىیابد و رابطهاى عینى است و مبتنى بر حس سوبژکتیو نیست. وگرنه اخلاق به موقعیتى حسواره انحطاط مىیافت. دو معیار دیگر، محتواى اخلاق و مبدا آن است.
2. محتواى اخلاق عبارت است از مضمونى که در صورت کلى فرمان عملى بیان مىشود. مانند راستى یا امانتدارى که محتوایى از سنخ اخلاق محض است. عقل که به طور نامشروط به دستورها و رفتارهایى فرمان مىدهد که بتوانند بىتناقض تعمیم یابند، خلا فرمان خود را به توسط راستى یا مضمون دیگرى از اخلاق، پر مىکند و فرمانش را به صورت قانون داراى محتوا در یکى از نمونهها بدین گونه بیان مىکند: «طبیعت راستى از آن رو که راستى است، باید مبناى همگانى پیشه و اندیشه باشد.»
عقل از این رهگذر از مرحله منطقى و عملى به مرحله اخلاقى عبور مىکند.
3. مبدا اخلاق خداست. زیرا فقط مبدا عقل و جهان که هستى و چیستى را تحقق مىدهد، مىتواند مبدا ماهیت اخلاق و قانونگذار قوانین آن باشد.
اکنون از این رو مبدا اخلاق، ملاک و معیار آن هم هست. بدین جهت، عقل براى این که خود را نقض نکند، فرمان خود را براى تحقق دو ایدهآل مقرر مىدارد: یکى تحقق محتواى اخلاقى فرمان و دیگر، پیوست محتواى اخلاق به مبدا و ملاک اخلاق. این پیوست، بر دو اصل استوار است:
اصل نخست این که هر محتواى اخلاقى در منطقه عقل ضرورى و عمومى، معادل استبا متعلق خواست مبدا اخلاق و جهان. این اصل، بخشى از قانون ملازمه عقل و شرع است که به منطقه ضرورى و عمومى عقل اختصاص دارد. قضایاى اکتسابى و غیرعمومى که در گستره خطاپذیر و خاص عقل حاصل مىشوند در قانون ملازمه راه ندارند. از این رو نمىتوان گفت که هر قضیه عقلى اکتسابى ملازم استبا قضیه شرعى. زیرا قضیه عقلى اکتسابى قابل تخطى و تخلف از واقع مىباشد و از دید ناظر محض، هم احتمال مطابقتبا واقع دارد هم احتمال مخالفتبا واقع.
اما قضیه شرعى که عبارت است از قضیه صادر شده از اراده تشریعى خدا، قضیهاى ضرورى الصدق است و خطا و تخلف از واقع در آن ممکن نیست؛ زیرا برآمده از ملاک و مبدا واقع است. بدین جهت، بدون تناقض نمىتوان بین قضیه اکتسابى و ممکن الخطاى عقل خاص و قضیه ضرورى الصدق شرع ملازمه برقرار کرد.
این فقط در قضایاى ضرورى و عمومى عقل عام است که مىتوان قائل به ملازمه آنها با قضایاى صادر شده از اراده تشریعى خدا شد، بىآن که تناقضى پیش آید؛ چه قضایاى عمومى عقل عام از سنخ نظرى باشند و چه از سنخ عملى و یا اخلاقى. شایان ذکر است که در نوشتارى جداگانه قانون ملازمه بین عقل و شرع و احکام و تطبیقات اجتهادى آن را به اندازه توان اندکم، به سنجش و پژوهش گذاردهام.
اصل دوم این که هرچیز که متعلق بالذات خواست مبدا اخلاق و جهان است، هم تمامیت محتواى اخلاق است و هم ملاک محتواى اخلاق. این اصل از اصلهاى عمومى عقل جمعى است. به این معنى که عقل از حیثسه جنبه نظرى و عملى و اخلاقى که حیث جمعى آن است، از طریق شناسهاى که درباره مبدا هستى دارد این اصل را به نحو همگانى تقریر مىکند.
عقل براى تصدیق اصل مزبور تنها به شناسه مبدا اخلاق و جهان بسنده مىکند.
برطبق دو اصلى که یاد شد، تمامیت اخلاق که از طریق عقل در مرحله ترکیبى و جمعى، سهید شده و تقریر مىگردد، به مبدا هستى که ملاک اخلاق است، وابسته مىباشد. این وابستگى هم ماهیت اخلاق را در بر مىگیرد و هم وجود آن را. عقل نیز به طور پیشینى وابستگى خود و سازواره قانونهایش را به مبدا خود مىسهد و درک مىکند. زیرا در مرتبهاى که فرمانهاى عملى مطلق را تقریر مىکند نمىتواند آنها را مستقل از مبدا عقل و اخلاق در نظر گیرد؛ چنانکه نمىتواند آنها را به طور مستقل از محتواى اخلاقى برقرار کند.
برطبق قانون ملازمه، هر امر اخلاقى ضرورى، متعلق بالذات مشیتخداست و هر متعلق بالذات مشیتخدا، امر اخلاقى ضرورى است. پس عقل عملى، همان گونه که فرمان مطلق به امر اخلاقى مىدهد، فرمان مطلق به موافقتبا متعلق بالذات خواستخدا نیز مىدهد؛ وگرنه هم امر اخلاقى نقض مىشود و هم عقل عملى به تناقض مىافتد.
بازشناخت عقل عملى
اکنون که قضیهها و فرمانهاى خرد در مرحله رفتارىاش گزارش شد، خواهیم توانست از راه تحلیل و افراز امور یاد شده، به بازشناختخرد در وجه عملى آن دستیابیم؛ چنانکه در بازشناخت عقل نظرى از راه تحلیل و افراز امور عمومى آن این مقصود حاصل شد.
در آغاز گفتار، مساله تعریف و فرق آن با تعیین مراد، تا اندازهاى تبیین گردید. برطبق آنچه گفته شد، آنگاه از چیزى یا حقیقتى، تعریف داریم که آن چیز یا حقیقت، به دستگاه شناسایى داده شده باشد. اگر چیزى به دستگاه شناسایى داده نشده باشد، از آن تعریف نخواهیم داشت؛ مگر آن هنگام که از راه اکتساب عقلى یا تجربى، جهات و علایمى به شناخت ما انتقال یابد و بدین وسیله ماهیت آن چیز به سیستم شناخت منتقل گردد.
برخى حقایق از آن رو که عمومیت ادراک شدن دارند به گونه پیش از تجربى و پیش از استدلالى براى دستگاه شناسایى حاضرند و بدین جهت، تعاریف پیشین و ماقبل تجربى دارند. مانند: ادراک و تعقل، قانون عملى و قانون اخلاقى، علیت و معلولیت، وجوب و امکان، سلب و ایجاب و نیز مانند: واجب الوجود، نظام ممکن و نظام احسن و ممکن اشرف.
با توجه به ضابطهاى که براى تعریف گذشت، در باب تعریف عقل عملى مىتوان گفت: چون عقل عملى براى طبیعت عقل، ضرورت دارد، تعریفى ماقبل تجربى از آن در خود عقل، تحقق دارد. پس این امکان هست که با فروگشایى سازواره عقل و شناسایى جزء به جزء آن به تعاریف مندرج در این خردواره، و از جمله به تعریف عقل عملى، دستیازید. بنابراین طریق دستیابى به شناخت این عقل، تحلیل دستگاهى است که خرد عملى، بخشى از آن به شمار مىرود.
در اینجا بر مبناى قضایایى که در این باب آمد، و با توجه به خواص و احکام آنها، به تعریف مرحله عملى عقل مىپردازیم.
گفتنى است که در این باره چند مساله اصلى هست که شناخت عقل عملى مشروط به شناخت آنهاست. برخى از این مسائل به شرح ذیل مىباشند: نخست این که عقل عملى چگونه ممکن شده و خرد چگونه و چرا از مرحله نظرى فراتر مىرود و خود را با مرحله عملى و سپس اخلاقى درگیر مىسازد. دوم این که عقل عملى محض و آزاد از هرگونه سود و زیان و از هر انگیزه شخصى، چگونه و چرا در مابعدالطبیعه امکان یافته است. سوم این که عقل عملى محض چگونه بدون انگیزه، اراده را تعین مىدهد. چهارم این که سهیدن و حسیدن فرمانهاى اخلاقى صورى و منطقى از چه طریق، امکان پذیرفته و از چه طریق تفسیر مىپذیرد و از چه روى این سهش اخلاقى، دلیل بر عینى بودن فرمانهاى عقل عملى محض است. و پنجم این که فرمانهاى عملى و سپس محتواهاى اخلاقى چگونه عینیت و نفس الامریت دارند و چگونه بر هر نفع و ضرر و بر هر انگیزهاى مقدمند.
البته تعریف عقل عملى موقوف بر حل این مسائل نیست و به همین جهت در این گفتار مىتوانیم بدون پرداختن به آنها، به تعریف مورد نظر بپردازیم.
تعریف عقل عملى از دیدگاه ابن سینا و محقق طوسى
ابن سینا در متن اشارات، در ص352 از جزء دوم شرح اشارات، تالیف نصیرالدین محقق طوسى سخنى دارد که ترجمهاش چنین است:
«از قواى نفس، قوهاى است که نفس را برحسب نیازش به تدبیر بدن مىباشد و این قوهاى است که به نام عقل عملى اختصاص مىیابد و آن قوهاى است که باید را در آنچه از امور انسانى، واجب است که به طور جزئى انجام پذیرد استنباط مىکند، تا بدین وسیله به اغراض اختیارى دستیازد.
این استنباط واجب از مقدمات اولیه و مشهوره و تجربیة با کمکگیرى از عقل نظرى در راى کلى تحقق مىیابد تا عقل به کمک راى کلى به امر جزئى انتقال یابد.»
نصیرالدین محقق طوسى در شرح سخن شیخ در بخش اخیر مىگوید:
«پس شروع در کار اختیارى که ویژه انسان است انجام نمىپذیرد، مگر به ادراک آنچه سزاوار است در هر باب به انجام رسد. و این ادراک عبارت است از ادراک راى کلى استنباط شده از مقدمات کلیة: اولیه یا تجربیه یا مشهوره و یا ظنیة که عقل نظرى به آنها حکم مىکند و عقل عملى مقدمات نامبرده را در به دست آوردن راى کلى به کار مىبرد، بىآن که راى کلى به جزئى دون جزء دیگر اختصاص یابد و عقل عملى در رسیدن به راى کلى از عقل نظرى کمک مىجوید، سپس با به کار بردن مقدمات جزئى یا محسوس به راى جزئى مىرسد و برحسب آن رفتار مىکند و با این رفتار مقاصد خود را در معاش و معاد فراهم مىسازد.»
این بود تعریف ابن سینا در این مورد و شرحى که محقق طوسى بر آن نگاشته است. در توضیح این تعریف گوییم: تعریف مذکور از جنبه فنى دشوار است و استخراج مقصود از آن به آسانى انجام نمىپذیرد و از این رو در تفسیر آن و تعیین فصل حقیقى عقل عملى با مشکل رو به رو هستیم. با وصف این، مىتوان با صرف نظر از نقاط بغرنج، جنبه اصلى این عقل را از دیدگاه یاد شده به بیان ذیل شرح داد.
شرح دیدگاه ابن سینا و محقق طوسى
عقل عملى آن مرحله از عقل است که با کمک مقدماتى از عقل نظرى به استنباط راى کلى در مورد آنچه شایسته است که انجام گیرد دست مىیازد. راى کلى مزبور گرچه به کمک عقل نظرى استخراج شده، لیک از سنخ مدرکات عقل نظرى نیست؛ بلکه از سنخ مدرکات عقل عملى است و به کار تشخیص افعال نیک مىآید. این مرحله تاکنون کلى بود و از اینجا به بعد به مرحله جزئى مىرود. زیرا عقل عملى پس از استنباط راى کلى در امور شایسته، از راه مقدمات جزئى یا حسى به راى جزئى مىرسد و نتیجه مىگیرد که این کار ویژه، مانند احسان به یک شخص مورد نظر، کارى استشایسته. این راى جزئى نیز از سنخ مدرکات عملى است، با این خصوصیت که پیدایش آن از طریق تطبیق کلى بر مصادیق است.
تعریف عقل عملى از دیدگاه ایمانوئل کانت
وى در کتاب تاسیس متافیزیک اخلاق، تعریفى جز آنچه تا آن زمان در فلسفه غرب، از عقل عملى رایجبود ارائه مىدهد. این تعریف بر اساس آزادى اراده از انگیزهها، و توجه آن به ضرورتهاى عملى مطلق، و نیز از ملاحظه و تبیین امر مطلق اخلاقى، نتیجه گرفته مىشود.
کانت در ص61 از تاسیس متافیزیک اخلاق، که توسط دکتر عبدالغفار مکاوى به زبان عربى ترجمه شده است، مىگوید: اینک در اینجا جز یک امر مطلق نیست که امکان دارد از آن به نحو آتى تعبیر آورد: (کارى مکن مگر به گونهاى که با پشتوانهاى موافق باشد که در همین هنگام بتوانى براى آن پشتوانه اراده نمایى که به صورت قانونى عام درآید. پس هرگاه ممکن شود که همه اوامر واجب، از این امر یگانه اشتقاق یابند، به سانى که از مبدئشان اشتقاق مىیابند، و در این صورت خواهیم توانست دست کم آنچه را که از این امر یگانه مىفهمیم و آنچه را که این تصور مقصود مىکند تبیین کنیم؛ هرچند این معضل را که شناخت چیزى را که ما بایستهاش مىنامیم، تصورى تهى بیش نیست، بدون حل رها کرده باشیم.
کانت در آغاز همین کتاب، در اول پیشگفتار (ص1 از ترجمه حمید عنایت و على قیصرى) مىگوید:
«یونانیان باستان، فلسفه را به سه دانش بخش مىکردند: دانش طبیعى، دانش اخلاق و منطق. این بخشبندى با حقیقت امر کاملا مطابق است.» وى در دو سطر بعد مىافزاید: «هر دانش عقلى یا مادى استیا صورى.»
وى در ادامه سخنى دارد که مضمونش این است: دانش محتوایى، بحث در موضوعات و مضامین است و دانش صورى فقط با صورت فهم و صورت خود عقل و با قوانین عام اندیشه با قطع نظر از مضامینى که دارند سر و کار دارد.
اما فلسفه محتوایى که از موضوعات معین و قوانین حاکم بر آنها بحث مىکند، بر دو گونه است. زیرا این قوانین یا قوانین طبیعتند و یا قوانین آزادى؛ دانش نوع نخست، دانش طبیعى است و دانش نوع دوم اخلاق.
فلسفه اگر نه از تجربه، بلکه از اصول پیش از تجربى برآید، فلسفه ناب است؛ اگر فقط صورى باشد منطق است و اگر به امورى معین از متعلقات فهم، منحصر گردد مابعدالطبیعه است. این مابعدالطبیعه اگر ناظر به قوانین اشیاء باشد مابعدالطبیعه طبیعت است و اگر ناظر به قوانین آزادى و اراده محض باشد مابعدالطبیعه اخلاق است.
بخشى از تعریف کانت درباره عقل عملى بر طبق سه مرحله گذار کتاب وى، موسوم به تاسیس متافیزیک اخلاق، به شرح ذیل است: عقل عملى همان طبیعت عقل محض در وجه عملى پیش از تجربى آن مىباشد. این وجه عملى عقل که معیار اخلاق است، آنچه را که سزاوار است انجام پذیرد، بىآن که سود و زیانى برایش در نظر گیرد، تحت قانون عملى عام که صورت کلى و دستور عام همه رفتارهاست تقریر مىکند. این تقریر عملى عقلى از هر تجربهاى بىنیاز مىباشد و براى تعین بخشیدن به اراده جدا شده از هر انگیزه و نتیجهاى کفایت مىکند و به خودى خود براى طبیعت عقل، محترم است.
این بود چند گزارش نمونه و کوتاه از دیدگاههاى ابن سینا و محقق طوسى و کانت در عقل عملى. ناگفته روشن است که این چند گزارش براى ارائه دیدگاههاى مزبور کفایت نمىکنند و شاید خطمشى را نیز توضیح ندهند، تا چه رسد به توضیح دیدگاه؛ در عین حال، شاید به عنوان پیشگفتار به کارآید.
شناسه عقل عملى بر اساس فرمانهاى مطلق آن
این تعریف با تعریفى که از ابن سینا و محقق طوسى گزارش شد فرق دارد و از تعریف کانت نیز متمایز است.
فرقهاى این تعریف را از دو تعریف یاد شده مىتوان با مقایسه آن با دو تعریف مزبور به دست آورد.
با توجه به قضایاى هفتگانهاى که در مورد قوانین عقل عملى عرضه شد، و بر اساس هویت مشترک آنها و رابطهاى که با عقل دارند، و نیز بر اساس تحلیل و افراز این قضایا گوییم:
مرتبهاى که طبیعت عقل با تمامیتخود در آن مرتبه، بدون هیچ شرط و مرز و بدون هیچ چشمداشت و انگیزشى، به صورت فرمان مطلق به نیکى غیرمشروط و غیرمحدود ظهور مىکند، مرتبه تحقق ذات متشخص عقل عملى است.
در این مرتبه، عقل داراى هویت عملى مىشود. حیث ظهور عقل در فرمان مطلق به منزله فصل منطقى ماهیت آن است و طبیعت عقل به منزله جنس مشترک آن. بعد از این، عقل در مرتبه سهش فرمان اخلاقى وارد مىشود. در این مرتبه، شهود عملى تحقق مىیابد و سپس در مرتبه سوم، قضایاى عقل عملى از فرمان مطلق اشتقاق مىیابد. در این مرتبه، عقل عملى حصولى نمایان مىگردد. براى تبیین این تعریف باید افزود: فرمان مطلق به نیکى مطلق که فرمان تکمیلى در قضیه چهارم و هفتم است، مستقل از هویت عقل عملى است. آنچه در مورد فرمان مزبور به عقل اختصاص دارد، جهتبروز و حضور عقل است در مرتبه انقیاد براى فرمان اخلاقى؛ که خود این مرتبه مسبوق استبه سهش فرمان از سوى عقل.
عقل از این حیث، ماهیت فرمان را حس مىکند و مىسهد؛ به گونهاى که فرمان نیکى به حمل شایع در مرتبه عملى عقل برخود حمل مىشود. آنگاه که قانون نیکى به حمل شایع دریافت مىشود، ویژگیهاى ذاتى عقل عملى که موقعیت عقلى اخلاق را محقق مىدارند بروز مىکند. این ویژگیها عبارتند از: سهش راستى و درستى قانون اخلاقى، و دو سهش ارجمندى و تفدیهپذیرى در برابر این قانون که در تمامیتخود از دو بخش صورى و محتوایى فراهم مىآید. بخش صورى همان است که به عنوان فرمانهاى عقل عملى مطرح شد، و بخش محتوایى راجع استبه مرحله عقل اخلاقى.
2
نقدونظر: آیا یقین به زندگى پس از مرگ و پاداش و کیفر آنجهانى افعال متدینان را مصلحتاندیشانه و سودجویانه نمىکند؟ و آیا هر گونه مصلحتاندیشى و سودجویى ارزش اخلاقى فعل را از میان نمىبرد؟ چگونه؟
لگنهاوزن: درک این مساله چندان مشکل نیست؛ امام على(ع) آن را به روشنى تبیین کرده است، آنجا که مىفرماید بندگان خدا سه دسته هستند(نهجالبلاغه، حکمت237): و قال علیه السلام: و ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار، و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید، و ان قوما عبدواا لله شکرا فتلک عبادة الاحرار.
وقتى به کودکانمان صحیح و ناصحیح را آموزش مىدهیم، آنها را شماتت و یا تشویق مىکنیم؛ بدین ترتیب آنها یاد مىگیرند که نخست از ترس شماتت و یا میل به تشویق، اخلاقى شوند. ولى اگر بدرستى آموزش ببینند، وجدانى اخلاقى پیدا مىکنند که کارایى آن بیشتر و بهتر از ترس از شماتت و میل به تشویق است.
مؤمنان نیز در مراحل نخستین، خدا را به خاطر وعد و وعید اطاعت مىکنند، ولى مؤمنان به بلوغ رسیده خدا را به خاطر عشق به او متابعت مىکنند. به این دلیل نقل مىکنند که رابعه عدویه (رضوانالله تعالى علیها) مشعلى براى سوزاندن بهشت و سطلى آب براى خاموش کردن آتش جهنم به همراه داشت. آنچه او در حقیقت انجام مىداد، تشویق مؤمنان به اطاعت از خدا به خاطر عشق به او، و نه به خاطر وعد و وعید بود. نقل است که او مىگفت: و عزتک ماعبدتک خوفا من نارک ولا رغبة فى جنتک، بل کرامة لوجهک الکریم و محبة فیک. (عبدالرحمن جامى، نفحات الانس من حضرات القدس. تصحیح: دکتر محمود عابدى، تهران، انتشارات اطلاعات، 1370، ص544.)
مؤمن به بلوغ رسیده هرگز درباره ثواب و عقاب الهى شک به خود راه نمىدهد، ولى انگیزه او بالاتر از این است.
قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و الله غفور رحیم. (آلعمران: 31)
عشق به خدا اطاعت از خدا و رسول او را طلب مىکند؛ و با توجه به چنین عشقى است که اخلاق دینى بهتر درک مىشود. همچنان که تشویق و تنبیه والدین در پرورش کودک، ابراز عشق آنها به کودک است، وعد و وعید الهى نیز ابراز عشق الهى است. دستورات والدین به نفع کودکان آنهاست و اوامر الهى نیز در واقع به نفع بندگانش است(رجوع کنید به یونس: 108؛ بنىاسرائیل: 15).
انا انزلنا علیک الکتاب للناس بالحق فمن اهتدى فلنفسه و من ضل فانما یضل علیها و ما انت علیهم بوکیل. (زمر: 41)
مؤمن درک مىکند که اوامر الهى به نفع خود اوست و توجه به این امر موجبات عشق الهى را در قلب او به وجود مىآورد. عاشق خدا به خاطر عشق به او مطیع اوامرش مىشود، و حتى در مواقعى که نتواند دریابد که اوامر الهى چگونه مىتواند به نفع او باشد، به محبت الهى توکل مىکند. اگر در پى چیزى است که به نفع خود اوست، به این خاطر است که مىداند خدا آن را براى او مصلحت مىداند. در جایى که امر خدا روشن است، جز تقرب به معشوق، هیچ توجهى به سود دنیوى و اخروى ندارد. چنانکه حافظ مىفرماید:
دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینهدار طلعت اوست
من که سر در نیاورم به دو کون
گردنم زیر بار منت اوست
3
نقدونظر: آیا اخلاق دینى، وظیفهگرایانه، (deontologist) استیا نتیجهگرایانه، ( teleologist) یا فضیلتمدار، (virtue-oriented) یا هیچکدام؟
لگنهاوزن: بزرگترین نظریههاى اخلاقى جهان معاصر غرب به سه گروه عمده تقسیم مىشوند: فلسفه اخلاق ارسطویى که فضیلتمدار است؛ فلسفه اخلاق کانتى که وظیفهگراست؛ و انواع مختلف دیگر که غایتگرا و یا نتیجهگرا هستند؛ که در میان آنها سودگرایى از قرن نوزدهم بیشتر در غرب نفوذ داشت. در نخستین ثلث قرن بیستم، فلسفه اخلاق در غرب بیشتر تحتسلطه مناقشه بین سودگرایان و کانتىها بود، در حالى که در سى سال اخیر فلسفه اخلاق ارسطویى احیا شد. هر اردوگاه، طرفداران مخصوص به خود داشت که مدعى بودند زندگى اخلاقى کاملا براساس نظریه خود آنها قابل توصیف است، ولى همه آنها بیش از آن که بتوانند ادعاى خود را ثابت کنند، در نشان دادن کاستیهاى نظریههاى رقیب موفق بودند.
نظریههاى کانتى و سودگرایى تلاشى ناموفق براى توجیه اخلاق به میراث مانده از مسیحیت هستند؛ زیرا ویژگى غایتگرایانه از احکام اخلاقى با رد فلسفه ارسطویى از بین رفت و ویژگى مطلق احکام اخلاقى به عنوان ابزار قانون الهى نیز با رشد پروتستانى سکولار از بین رفت. در سال 1958 فیلسوفى انگلیسى به نام الیزابت انسکم، (Elizabeth Anscombe) اخلاق فضیلتگرایى را در جهان معاصر احیا کرد که تلاشى بود براى به وجود آوردن نوعى اخلاق براى جامعه که در آن دیگر باور دینى جهت نمىدهد. او این بصیرت را داشت که با افول اعتقاد دینى، نیروى اخلاقى وظیفه و تکلیف نمىتواند مقاومت کند؛ چه به وسیله ادعاى کانتىها درباره عقل، و چه از راه تلاش سودگرایان که سعى مىکنند اخلاق را بر پایه احوالات روانشناختى ناشى از ارضاى امیال نفسانى بنا کنند. ولى آنچه مورد توجه خانم انسکم قرار نگرفت، این بود که انگیزه کسب فضیلت اگر از بافت تفکر دینى که همان زمینه فکرىاى است که در اروپاى مسیحى پرورش یافت، حذف شود، به همان میزان ضعیف مىشود.
ظاهرا هیچ یک از نظامهاى فلسفى اخلاقى نمىتوانند کامل باشند، مگر آن که به هر سه عنصر اخلاق، یعنى احکام اخلاقى، غایت انسان و فضیلت، توجه کافى مبذول نمایند. به علاوه، یک نظام آرمانى اخلاقى نباید این عناصر را جداگانه مورد توجه قرار دهد، بلکه باید آنها را یکپارچه و هماهنگ کند.
این کار به قدرى توانکاه است که تعدادى از اخلاقیون متاخر این دیدگاه را مطرح کردهاند که هیچ یک از نظریههاى اخلاقى نمىتواند صحیح باشد. گاهى این نظریه را «نظریه هیچ نظریهاى»، (no-theory theory) مىنامند. بدون شک این مساله که آیا راهنمایى اخلاقى دین را باید یک نظریه محسوب کنیم، قابل بحث است و من این موضوع را در پاسخ سؤال بعد مطرح مىکنم. ولى بدون توجه به این نکته که آیا هدایت اخلاقى دین، نظریه محسوب مىشود یا خیر، خوشبختانه نیازى به ساختن نظریه اخلاقى براى دستیابى به هدایتیکپارچه در سه حوزه اخلاقى مذکور، یعنى مفاهیم، اهداف و فضایل نداریم. خداوند شریعت را به انسان وحى کرد؛ غایت مناسب انسان را توصیف کرد؛ و فضایل اخلاقى را در زندگى پیامبران و امامان(ع) به ما نشان داد. پس آنچه در اخلاق اسلامى مىیابیم دیدگاهى است آمیخته به زندگى اخلاقى، که در آن شریعت، غایت و فضیلتبه طور هماهنگ یکپارچه شده و بر پایه مفاهیم عنایت الهى، ماهیت و غایت انسان استوار است و از روانشناسى دینى پیچیدهاى از عشق و تقوا سرچشمه مىگیرد.
البته از این نکته نمىتوان به این نتیجه رسید که در رشته اخلاق دینى لازم نیست هیچ کارى انجام دهیم. پیروى از هدایت الهى و درک این نکته که چگونه این عناصر مختلف باید تعین یافته و به هم مرتبط شوند، نیاز به معرفت کامل علوم مختلف اسلامى دارد. به وسیله فقه و اصول، شریعت را مىشناسیم، و با انسانشناسى اسلامى غایت انسان را درک مىکنیم. در انسانشناسى اسلامى نیز، مانند فقه و اصول، باید از علوم تفسیر و حدیثبهره بگیریم، و بالاخره فضیلت موضوع خاص تحقیقات عرفاى اسلام بوده که مخصوصا به سیر و سلوک براى کسب فضیلت علاقهمند بودند. این تحقیقات موجب به وجود آمدن نوع خاصى از ادبیات اسلامى شد که یکى از نمونههاى خوب آن کتاب «مصباح الشریعه» است که برخى آن را به امام ششم(ع) منسوب مىکنند.
4
نقدونظر: آیا مىتوان از متون مقدس دینى و مذهبى یک نظام اخلاقى استخراج کرد؟ اگر بلى، نظرپردازى در باب موضوعات و مسائل اخلاقى و، به عبارت دیگر، ورود به حوزه فلسفه اخلاق براى متدینان چه ضرورت و حتى چه فایدهاى دارد؟
لگنهاوزن: در اینجا باید دید منظور از «نظام» چیست؟ چون بخش دوم این سؤال به فلسفه اشاره مىکند، به نظر مىرسد که مراد نظریه فلسفى اخلاق است. ولى نظام و نظریه فلسفى را نباید خلط کرد. زیرا بسیارى از نظامها فلسفى نیستند، مانند نظامهاى عضوى، اقتصادى، هضم غذا، ممد حافظه و نظامهاى کیهانى. براى ساختن این گونه نظامها مىتوان از نظریه استفاده کرد، ولى وجود چنین نظامهایى مستلزم وجود نظریه درباره آنها نیست.
برخى از فلاسفه اخلاق متاخر در غرب مطرح مىکنند که هیچ نظریهفلسفىاى براى تبیین و تنظیم ارتباط همه جنبههاى زندگى اخلاقىکفایت نمىکند. شاید بهترین بحثها را در این زمینه بتوان در کتاب Ethics and the Limits of Philosophy اثر برنارد ویلیامز یافت. ولى در این زمینه کتابها و مقالات جالب دیگرى نیز یافت مىشود.
ضد نظریهاىها (یعنى کسانى که قائل به وجود نظریه نیستند) مىگویند که ضمن این که برخى از جنبههاى اخلاق را مىتوان در قالب مجموعههاى قوانین و احکام ریخت، ولى همیشه تهماندههایى پیدا مىشوند که نمىتوان آنها را صورتبندى کرد. براى مثال، ما باید شجاع باشیم. براساس این قانون مىتوان گفت که نباید در جنگ از دست دشمن گریخت، مگر آن که بخواهیم براى حمله مجدد به نیروهاى خودى بپیوندیم و یا هدف استراتژیک دیگرى داشته باشیم. ولى هیچ مجموعه قانونى نمىتواند تعریف درستى از شجاعتبه دست دهد، تا حدى که بتوان گفت هر کس که این قوانین را رعایت کند داراى شجاعت است. موقعیتهاى مختلف مقتضى واکنشهاى متفاوت از سوى کسى است که داراى شجاعت است؛ به طورى که قابل پیشبینى نمىتواند باشد.
ثانیا، استدلال مىکنند که بسیارى از ارزشها و هنجارهاى اخلاقى ذاتا مبهم هستند و به خاطر این ابهام نمىتوان آنها را به شکل یک نظریه تدوین و تنظیم کرد.
دلیل دیگرى که براى اثبات محال بودن یک نظریه اخلاقى جامع ارائه مىکنند، وجود دوراهیهاى اخلاقى، (moral dilemmas) است. گاهى به نظر مىرسد که احکام اخلاقى، ما را در جهت مقابل هم مىکشند. براى نمونه، ما نباید دیگران را ناراحت کنیم و نیز نباید دروغ بگوییم. ولى گاهى هیچ راهى، جز دروغ گفتن، براى پرهیز از رنجاندن دیگران وجود ندارد. در این موقعیتباید ارزشیابى کرد و دید کدام راه از همیتبیشترى برخوردار است. اگر دروغ اهمیت ندارد ولى رنجاندن دیگران خیلى مهم است، اخلاق اجازه مىدهد که دروغ بگوییم. ولى اگر آزار دیگران خیلى جدى نیست و از سوى دیگر، دروغ هم تا حدى مهم باشد، اخلاق این آزار و رنجش دیگران را مجاز مىداند. هیچ راهى براى صورتبندى یک قانون دقیق براى ارزشیابى و مقایسه اهمیت مقتضیات مختلف اخلاقى در شرایط خاص وجود ندارد. بنابراین جنبهاى از اخلاق وجود دارد که نتوان به صورت یک نظریه تنظیم کرد.
اگر به موضوعات فلسفه اخلاق که نظریههاى مختلفى بر محور آنها تبیین شده توجه کنیم، مىبینیم که درباره بسیارى از آنها در منابع دینى بحثى به میان نیامده است؛ مانند موضوع رئالیسم اخلاقى. از نظر رئالیستهاى اخلاقى توصیف کامل اقعیتباید شامل واقعیتهاى اخلاقى باشد. نظریههاى اخلاقى دینى را که مبتنى بر قرآن و احادیث هستند مىتوان طورى صورتبندى کرد که با تقریرهاى مختلف رئالیسم اخلاقى سازگار بشوند، همچنین مىتوان نظریههاى دیگرى تبیین کرد که مبتنى بر همان منابع باشند و با یک فلسفه غیر رئالیستى سازگار باشند. تفکر و ارزشیابى عقلانى مىتواند ما را به این نتیجه برساند که یکى از این نظریهها بیشتر با ادعاهاى دینى سازگارى دارد. ولى این امر نباید یک استنتاج ساده از منابع دینى محسوب شود. به علاوه، مىتوان نظریههاى دینى اخلاقىاى تبیین کرد که این موضوع را مورد بررسى قرار نمىدهد.
از سوى دیگر، حتى اگر تبیین نظریه فلسفى کامل و جامع براى اخلاق دینى میسر نباشد، این امر بدان معنى نیست که مباحث فلسفى اخلاق دینى بىثمر است. در بحثهاى فلسفى مسائل جالبى مطرح مىشود و پاسخ به آنها موجب تعمیق فهم و بصیرت مىشود. مباحثى که درباره فلسفه اخلاق در غرب مطرح مىشود غالبا مشابه همان مسائلى است که در علوم اسلامى مطرح مىشود. این امر نشاندهنده آن است که فلسفه اخلاق غرب با فهم دین ارتباط دارد و مىتواند زمینه مساعدى براى بررسیهاى تطبیقى باشد. دانشمندان مسلمان اگرچه به انجام چنین تحقیقات تطبیقى مبادرت کردهاند، ولى بسیارى از سنتهاى دیگر تفکر فلسفى درباره مسائل اخلاق از توجه آنها به دور مانده است. براى نمونه مىتوان از سنتچینى نام برد که علىرغم حدیث «اطلبوا العلم ولو بالصین»(رجوع کنید به فیض کاشانى، محجةالبیضا، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1415ق، ج1، ص21) گنج آن هنوز از سوى مسلمانان مستور مانده است.
5
نقدونظر: آیا دین با نسبیتگرایى و کثرتگرایى اخلاقى موافقت دارد یا نه؟ به چه بیان؟ و چرا؟
لگنهاوزن : براى پاسخ به این سؤال باید فهم درستى از نسبیتگرایى و کثرتگرایى اخلاقى داشته باشیم. نویسندگان مختلف درباره این اصطلاحات تعاریف مختلفى ارائه کردهاند. و مشکل نخواهد بود اگر آنها را طورى تعریف کنیم که با تعالیم دینى سازگار نباشند. جالبتر خواهد شد اگر بررسى کنیم که چه نوع نسبیتگرایى و کثرتگرایى اخلاقى مىتواند با تعالیم دینى سازگارى داشته باشد.
نسبیتگرایى را غالبا به سه نوع توصیفى، معرفتشناختى و هنجارى تقسیم مىکنند (مقاله «نسبیت اخلاقى» را از دیوید ونگ در دایرةالمعارف اخلاق ببینید). نسبیتگرایى توصیفى صرفا ادعا مىکند که در جوامع مختلف، احکام اخلاقى متفاوتى وجود دارد؛ مفاهیم مختلفى از فضیلت در آنها یافت مىشود و به ایدهآلهاى مختلفى بها مىدهند. درباره این امر اختلاف نظر زیادى وجود ندارد، ولى درباره قلمرو این اختلافات چرا. آیا مىشود دو جامعه مختلف وجود داشته باشد که هیچ عنصر مشترکى براى اخلاق نداشته باشند؟ آیا طبیعتبشر و یا طبیعت زندگى اجتماعى او مستلزم وجود برخى از ویژگیهاى اساسى اخلاق است؟ شاید بتوان دلیلى براى وجود ویژگیهاى مشترک در وجدان اخلاقى انسان، بر این اساس که دین ذاتا براى انسان جذاب است، ارائه داد.
نسبیتگرایى هنجارى مدعى است که نباید درباره اخلاق دیگران حکم داد. این نظریه در افراطىترین شکل خود ادعا مىکند که نباید درباره ارزش اخلاقى کارها، باورها، خصوصیات و ارزشهاى افراد داورى کرد. گرچه این صورت افراطى نسبیتگرایى هنجارى چندان قابل قبول نیست و در میان فلاسفه معاصر بسیار کم هستند که حاضر به دفاع از آن باشند، ولى چیزى شبیه آن در میان بسیارى از جوانان غرب رایج است. به نظر مىرسد این گروه اشتباه مىکنند که آن را ناشى از نسبیتگرایى توصیفى مىپندارند. این نسبیتگرایى هنجارى تمایل خطرناکى است؛ زیرا براحتى مىتوان از آن، چونان عذرى براى قصور در وظیفه مبارزه با ظلم و منکرات استفاده کرد. از نظر منطقى نیز این دیدگاه خود را ابطال مىکند؛ زیرا کسانى که این دیدگاه را قبول مىکنند حکم و داورى درباره دیگران را ناصحیح مىدانند، در حالى که غلط پنداشتن چیزى خود، به گونهاى داورى محسوب مىشود. پس براى پرهیز از تناقض باید خود را بر خطا بدانند.
افراطىترین شکل انکار نسبیتگرایى هنجارى بر این باور است که خود داورى اخلاقى نسبتبه هر عمل، باور، آرمان و ویژگى هر شخص و هر گروهى فىنفسه مناسب است. ظاهرا دین این عقیده افراطى را محکوم مىکند. زیرا از نظر دین جنبههایى از زندگى اخلاقى فرد وجود دارد که مربوط به رابطه بین او و خدایش است و ارزشهاى اخلاقى بدانها وابسته است.
اگر هر دو قول افراطى و تفریطى درباره نسبیتگرایى هنجارى را رد کنیم، نظریه صحیح باید بین آنها قرار داشته باشد. به سخن دیگر، ظاهرا قول درستباید این باشد که داورى درباره دیگران در برخى از موارد بجا و در برخى دیگر نابجاست. براى تشخیص این دو، از یکدیگر، دقیقا از چه ملاکهایى باید استفاده کرد؟ این کار، در صورت امکان، به بحث و تفکر بسیارى نیاز دارد که در اینجا مهلت پرداختن به آنها وجود ندارد.
نسبیتگرایى معرفتشناختى مدعى است که حقیقت اخلاقى وابسته به حالات شناختى فاعل آن است. یعنى حقیقت اخلاقى به شیوههاى تفکر افراد، باورها و دانستههاى آنها وابسته است. گاهى این نظریه را با سوبجکتیویسم اخلاقى، (moral subjectivism) اشتباه مىگیرند. طبق نظریه سوبجکتیویسم اخلاقى، هیچ واقعیت عینى اخلاقى مبتنى بر صدق اخلاقى وجود ندارد. این نظریه مىتواند فردى و یا اجتماعى باشد. قائلان به سوبجکتیویسم اظهار مىکنند که آنچه درست، خیر و یا فضیلت محسوب مىشود، همان چیزى است که فاعل و یا جامعه آن را آن گونه مىپندارد.
بسیارى از قائلان به نسبیتگرایى معرفتشناختى، سوبجکتیویست نیز هستند، در حالى که مىشود سوبجکتیویسم را رد کرد، و در همان حال، به نسبیتگرایى معرفتشناختى معتقد بود. براى نمونه، کسى مىتواند بگوید که خوب و بد مانند راست و چپ است؛ آنچه در سمت راست استبستگى به موقعیت ما دارد، ولى با توجه به وضعیت ما نسبتبه آن چیز، این که شىء در سمت راست ما باشد، خود یک واقعیت عینى است. این که شیئى در سمت راستباشد یا چپ، ربطى به این قضیه ندارد که اعتقاد داشته باشیم که آن شىء در سمت راست استیا چپ.
همچنین یک مؤمن مذهبى مىتواند این مساله را مطرح کند که، اختلافاتى در احکام اخلاقى پیامبران مختلف در جوامع متعلق به آنها وجود دارد، به طورى که آنچه درست و یا غلط استبستگى به این دارد که شخص از فرمان کدام پیامبر متابعت مىکند، و چنین امرى به نوبه خود به احوالات شناختى فرد بستگى دارد. ولى این بدان معنى نیست که هر کسى را که اعتقاد دارد باید شریعتحضرت ابراهیم(ع) را رعایت کرد، بر صواب بدانیم. وقتى شریعتى به وسیله پیامبر جدیدى جایگزین شریعت پیامبر پیشین مىشود، واجب است که شریعت او را رعایت کنیم. بنابراین در اینجا نوع جالبى از نسبیتگرایى معرفتشناسى اخلاقى وجود دارد که به نظر مىرسد با اعتقاد دینى سازگارى بیشترى داشته باشد.
یک برهان منطقى زیبا مبین جنبه دیگرى است که در آن اعتقاد دینى با نوعى نسبیتگرایى معرفتشناختى سازگار است، و آن به اهمیت نیت مربوط مىشود. نیت فاعل حالتى معرفتشناختى است. این که فعلى از نظر فاعل درست و یا نادرستباشد، براساس اصول دین بستگى به نیت فاعل دارد. پس بر پایه اصول دین، این که عملى از نظر فاعل صحیح و یا ناصحیح باشد، به احوال معرفتشناختى او وابسته است و این تعریف نسبیتگرایى معرفتشناختى است. آنچه درباره این نوع نسبیتگرایى اخلاقى جالب توجه است این است که با نوعى مطلقگرایى اخلاقى نیز سازگار است. زیرا مىتوان ادعا کرد که تغییر نیت در یک موقعیتخاص صرفا در صورتى مىتواند براى تغییر حکم و داورى درباره فعل کافى باشد، که تغییر نیت ناشى از اشتباه در باور یا نقص اخلاقى مربوط به فعل باشد. در این صورت مىتوان حساب کرد که یک فعل مطلقا درست استیا خیر، با این فرض که فاعل نسبتبه آن فعل هیچ باور اشتباه و یا نقص اخلاقى دیگر نداشته باشد.
بسیاى از انواع دیگر نسبیتگرایى معرفتشناختى اخلاقى و اقوال مربوط به آن وجود دارد که مسائل جالب توجهى مىتوان درباره سازگارى آنها با تعالیم دینى مطرح کرد که در این مقال نمىگنجد. آنچه از اهمیتبرخوردار است آگاه بودن به تفاوتهاى آنهاست. نویسندگان بسیارى هستند که موضوعات را با هم خلط مىکنند؛ زیرا دیدگاه مربوط به پروتاگوراس را میزان همه انواع نسبیتگرایى مىدانند(پروتاگوراس سوفیستیونان باستان که به خاطر گفتن این جمله که انسان میزان همه چیز است مشهور شد.). گرچه بسیارى از فیلسوفان از نوعى نسبیتگرایى معرفتشناختى اخلاقى حمایت مىکنند، بنده هیچ فیلسوفى را نمىشناسم که امروزه مدعى باشد که قضیه x خوب استبا قضیه اعتقاد به این که x خوب است، برابر است. یکى از رایجترین مغالطههایى که در مباحث نسبیتگرایى به وجود مىآید، خلط انواع مختلف نسبیتگرایى است. این مغالطه، هم از سوى کسانى که از نسبیتگرایى حمایت مىکنند صورت مىگیرد و هم از سوى کسانى که آن را رد مىکنند. اساس بحثهایى که مربوط به یک نوع نسبیتگرایى است، به غلط، به انواع دیگر تعمیم داده مىشود.
علاوه بر تفاوتهایى که میان انواع نسبیتگرایى مطرح شد، مىتوان آن را براساس این نکته که نظریه نسبیتگرایى اخلاقى به چه کسانى اطلاق مىشود تقسیم کرد. ممکن است گفته شود که صدق اخلاقى وابسته به باورها و نگرشهاى فرد و یا گروه است، یا به باورها و یا نگرشهاى گروههایى که داراى شرایط مختلف هستند و یا از طبقات خاصى از افراد هستند وابسته است. براى مثال، گاهى گفته مىشود که صدق اخلاقى به ملاکهاى اخلاقىاى وابسته است که در زبان اخلاقى کسانى که از آن زبان استفاده مىکنند متحقق مىشود. براساس این نظرگاه، احوال معرفتشناختى افراد براى تعیین صدق اخلاقى کافى نیست، مگر آن که براى خود یک جامعه زبانى درست کنند.
غیر معمول نیست، اگر افرادى مذهبى پیدا کنیم که به نوعى نسبیت گرایى اخلاقى که محدود به فرد خاص و یا گروه خاصى از افراد است معتقد باشند. براى مثال، برخى مىگویند چیزى درست است که مورد پسند مولا باشد. لازم نیست این را نسبیت گرایى بدانیم؛ زیرا از این گفته برمىآید که آنچه حق استباید به وسیله آنچه مورد پسند مولاست ارزیابى شود. ولى اگر گفته شود که راستى وابسته به رضایت و پسند مولاست، نوعى نسبیتگرایى به وجود مىآید. اشتباهات بسیارى در فلسفه رخ مىدهد. بخاطر اینکه بین شیوه دانستن این که چیزى چنین است و دلیل اینکه آن چیز چنین است، خلط مىشود. این مثال مبین این امر است که ارتباط بین احوال معرفتشناسى مربوط و ارزشیابى اخلاقى مورد بحث اهمیت دارد. شاید نوع دیگرى از نسبیتگرایى مطرح شود که در آن احوال معرفتشناختى به طور کامل معلوم نکند که چه چیز صحیح است و چه چیز ناصحیح، در حالى که این احوال در این موضوع بسیار تاثیر دارد.
متغیر دیگرى که براساس آن انواع نسبیتگرایى از یکدیگر متمایز مىشوند، مربوط به انواع صدق اخلاقى است که گفته مىشود به احوالمعرفتشناختى ربط دارد. براى مثال، اشاعره به لحاظ سوبجکتیویسم الهىشان در اخلاق، که براساس آن داورى اخلاقى کاملابه اراده الهى بستگى دارد، بدنام شدهاند. چنین دیدگاههایى را divine command theories of ethics (نظریههاى اخلاقى مبتنى بر حکم خدا) مىنامند. رابرت ام. ادمز یکى از انواع محدود این نظریهها را مطرح کرده است. او ادعا مىکند که گزارههاى اخلاقى «چه باید کرد؟» به اراده الهى بستگى دارد، ولى گزارههاى اخلاقى «چه چیز خوب است و چه چیز عادلانه است» به اراده او بستگى ندارد. از نظر ادمز منشا الزام اخلاقى، مبین حاکمیتیک خداى خوب و عادل است. )... اهمیت چنین نظرگاهى، به عنوان یکى از صورتهاى نسبیتگرایى، زمانى معلوم مىشود که توجه داشته باشیم که یک خداى خوب و عادل نمىتواند به هر کارى امر کند، باید تا حدى رهایى از قید نسبتبه آنچه مىتواند فرمان دهد وجود داشته باشد. شاید واقعیتهاى اخلاقى، براى تعیین هر آنچه لازمه یک شریعت است کافى نباشد، بنابراین خداوند با حکم خود این جاى خالى را براى ایجاد یک نظام اخلاقى مؤثر پر مىکند. چون خداوند عادل است نمىتواند امر به دروغگویى کند، ولى شاید مىتوانست دستور بدهد که از مسواک استفاده کنیم و شاید مىتوانست ازدواج با عمهزاده و یا عموزاده را ممنوع کند.
این نکتهها و مثالها مبین این امر است که در چارچوب نسبیتگرایى اخلاقى معرفتشناختى، تا چه حد مىتواند تفاوت آراء وجود داشته باشد؛ نظریهاى که مىتواند و یا نمىتواند به نظریهاى عامتر درباره نسبیتگرایى معرفتشناختى در رشتههاى دیگرى غیر از اخلاق ارتباط داشته باشد. شاید کسى ادعا کند که برخى از حقایق اخلاقى، مطلق و برخى دیگر نسبتبه احوال معرفتشناختى مخلوقات و یا اراده الهى، نسبى هستند. نوع وابستگى حقایق اخلاقى نسبتبه احوال معرفتشناختى مىتواند از تعین کامل تا تاثیرى ضعیفتر متفاوت باشد. شاید برخى از حقایق اخلاقى به انحاى مختلف به احوال معرفتشناختى افراد و یا گروههاى متفاوت بستگى داشته باشد. در واقع شاید حقیقت اخلاقى یک امر کاملا پیچیده باشد.
پیش از آن که به بحث نسبیتگرایى خاتمه دهم، ذکر دلیل بسیار رایجى درباره نسبیتگرایى قابل توجه است. غالبا گفته مىشود که هیچ دیدگاه بیطرفى وجود ندارد که بتوان با آن رقباى اخلاقى را ارزشیابى کرد. گاهى این ادعا درباره همه حقایق، چه اخلاقى و چه غیر اخلاقى، مطرح مىشود.
از این ادعا که همه روشهاى ارزشیابى هوادار سوبجکتیویسم هستند، این مغالطه برمىآید که هیچ حقیقت عینى درباره اخلاق وجود ندارد و همه قضایاى اخلاقى به خاطر صدقشان وابسته به احوال معرفتشناختى کسانى هستند که آنها را ارزشیابى مىکنند. این گونه استدلال معتبر نیست. زیرا از این مقدمه که به واقعیت صرفا مىتوان با دیدى خاص نگاه کرد، نمىتوان به این نتیجه رسید که خود واقعیت عینیت ندارد. این حقیقت که کسى نمىتواند از دیدگاه شخصى خود چشم بپوشد، به این نتیجه منتهى نمىشود که همه دیدگاهها به یک اندازه معتبر هستند؛ و نیز هیچ ادعایى را درباره طول و عرض نمىتوان بدون اندازهگیرى ارزشیابى کرد. ولى نباید پنداشت که طول و عرض به اندازهگیرى وابسته هستند، چه رسد به این که همه روشهاى اندازهگیرى را برابر بدانیم.)...و اما پلورالیسم (کثرتگرایى) اخلاقى، موضوعى که در سالهاى اخیر توجه افراد بسیارى را به خود معطوف کرده است. پلورالیسم اخلاقى نیز مانند نسبیتگرایى انواع بسیار دارد. پلورالیسم اخلاقى را نباید با پلورالیسم مابعدالطبیعهاى که ویلیام جیمز مدافع آن بود و یا پلورالیسم دینىاى که جان هیک آن را مطرح کرد اشتباه بگیریم. در فلسفه اخلاق، معمولا پلورالیستها ادعا مىکنند که مىتوان به طور صحیح از انواع ایدهآلها تبعیت کرد و این که این ایدهآلها را نمىتوان با هم وفق داد، یعنى فقط مىتوان یکى از آنها را با رها کردن دیگران دنبال کرد. گاهى این پلورالیسم ارزشى را به عنوان تعارض بین ارزشهاى اخلاقى و غیر اخلاقى مطرح مىکنند، در حالى که برخى دیگر مدافع کثرت ارزشهاى اخلاقى غیر قابل جمع هستند. گاهى پلورالیسم اخلاقى به عنوان دیدگاهى به شمار مىرود که داراى قلمروهاى متفاوت است و هر قلمروى اصول اخلاقى متفاوت و یا ملاحظات مخصوص به خود را داراست. اسلام به وضوح نوعى پلورالیسم اخلاقى محدود را براساس تفاوتهاى جنسى مىپذیرد. شجاعت و عفت از فضایلى محسوب مىشوند که کسب آن هم براى زنان و هم براى مردان الزامى است، ولى براى زنان فتبر شجاعت تقدم دارد و براى مردان شجاعت مقدم بر عفت است.
امروزه غالب کسانى که مدافع پلورالیسم اخلاقى هستند، نوعى پلورالیسم را مطرح مىکنند که فراتر از آن چیزى است که اسلام مطرح کرده است. این گروه ادعا مىکنند که ایدهآلهاى اخلاقى بسیار متفاوت هستند و هیچ یک برتر از دیگرى نیست. بدنامترین دیدگاه مربوط به خانم سوزان ولف است که در مقالهاى با عنوان [ Moral Saints ] (قدیسهاى اخلاقى) مطرح شده است. در این مقاله او ادعا مىکند که ایدهآل غیر اخلاقى کارشناسى در امور شراب، توجیهى استبراى غفلت در کار اخلاقى. به سخن دیگر، نظر او این است که رفتن به دنبال اهداف غیر اخلاقى قابل توجیه است، در صورتى که نتوانیم کارهاى اخلاقى بکنیم.
بنابراین، تلاش براى اثبات این نکته که نسبیتگرایى اخلاقى و یا پلورالیسم اخلاقى مطلقا صادق و یا کاذب است، ناشى از این است که امور مختلف را با هم خلط کرده و یا نسبتبه آنها بىدقتبودهایم. به جاى این که درباره چنین موضوعاتى به طور عام و مبهم بحث کنیم، بهتر است که این ادعاها را از زبان نمایندگان آنها در متون مخصوص خودشان بخوانیم. انواعى از نسبیتگرایى اخلاقى وجود دارد که به نظر مىرسد اسلام بدانها متمایل است و انواع دیگرى که اسلام باید با قوت آنها را انکار کند. مطالعه فلسفه اخلاق مىتواند کمک مؤثرى در تشخیص آنها از یکدیگر باشد.
6
نقدونظر: آیا دین فقط زندگى مطلوب اخلاقى را تصویر مى کند یا، افزون بر آن، شیوههاى عملى رسیدن به وضع مطلوب را نیز نشان مى دهد؟
لگنهاوزن: یکى از اشکالاتى که در جوامع مذهبى ایران با آن برخورد کردم، ناشى از این امر است که به خطا گمان مىکنند که کار عملى لازم براى زندگى اخلاقى، منحصر به عرفا و علما و اندیشمندان بزرگى است که کتابهاى قطور مىنویسند، در حالى که تهذیب نفس را باید وظیفه همه مؤمنان بدانیم. داشتن حالى که در آن حال، همه چیز را نشانه خدا بدانیم چیزى جز ایمان و توجه نمىخواهد، ولى لازمه رسیدن به وراى این نکته، یعنى جایى که آثار سیر و سلوک در کسب فضیلتخود را متجلى کند، شرکت در جهاد اکبر را مىطلبد. هر کس مجاز است در این مجاهده شرکت کند، حتى کسانى که سواد ندارند، به شرطى که ایمان و تقوا داشته باشند و به اولیاى خدا متوسل شوند، چنانکه در صلوات مىبینیم (اللهم صل على محمد وآل محمد).
زندگى اخلاقى مطلوب دین در زندگى پیامبران و امامان(ع) نمود پیدا مىکند. باقى اخلاق دینى، احکام دینى، و سیر و سلوک، روشهاى عملى براى نیل به این گونه زندگى مطلوب به تفصیل ارائه مىدهند. البته خود ما انتظار نداریم که به اوج نیکى اخلاقى برسیم و این به خاطر نقص خودمان است نه نقص دستورات دینى. رعایت دستورات هدایت الهى قطعا موجب تحول اخلاقى خواهد شد. توان و همتبراى تن دادن به متابعت کامل، علىرغم وسوسه شیطانى که به صورتهاى گوناگون همواره از نفس اماره سرچشمه مىگیرد، نیاز به یارى الهى دارد. خواندن دستورات دینى از کتابهاى دینى، حتى از قرآن و احادیث، براى ایجاد تحول اخلاقى واقعى بسنده نیست. بالاخره باید به این دستورات جامه عمل پوشاند و ما به تنهایى نمىتوانیم موفق بشویم. باید از اهلبیت(ع) بیاموزیم؛ که یکى از بهترین روشهاى عملى کسب فضیلت همنشینى با کسانى است که خصال نیکو دارند. قال الامام السجاد(ع): مجالس الصالحین داعیة الى الصلاح (بحارالانوار، 78/141).
در تعالیم شیعه مىبینیم که روشهاى عملى رشد اخلاق، هم در فرد و هم در جامعه، پیوند محکمى با مفهوم ولایت دارد. در نظر بگیرید اخلاق بد ابولهب، معاویه، یزید و پیروان آنها را که تازه با انکار ولایت نیز همراه باشد. آثار اخلاق نیک و فضیلت را، که نتیجه ولایت و اجابت آن است، مىتوان در دشتخونین کربلا دید.
عمل دیگرى که براى رشد اخلاقى توصیه شده، یادآورى مرگ است و چه مرگى بهتر از آن، که در کربلا رخ داد. وقتى که درباره این مرگ تامل مىکنیم و این مساله را در نظر مىگیریم که خود ما هم در روند مردن هستیم، یعنى وقتى با واقعیت مرگ زودرس خود مواجه مىشویم و آن را با شهادت امام حسین(ع) در کربلا مقایسه مىکنیم، مىبینیم که امور دنیوىاى که ما را به خود مشغول کرده پوچ است و آنچه نهایتا ارزشمند قلمداد خواهد شد واگذارى هر چیز حتى جانمان به خداوند است. وقتى که دستان مرگ را در پیش روى خود گشوده مىبینیم و تصور مىکنیم که چگونه این دستها، با محبت، امام حسین(ع) را در آغوش کشیدند، اشتیاق ما به فریبندگى پول، قدرت و لذتهاى دنیوى بتدریج کمرنگ شده، با نور ذکر خدا جایگزین مىشود.
در زندگى و شهادت امام حسین(ع) مىبینیم که چگونه با فکر و ذکر حق تعالى، آلودگى نفس پست زدوده مىشود تا عشق و محبت الهى که، به حق، انگیزه نیکى اخلاقى است هویدا شود.
7
نقدونظر: آیا اخلاق غیر دینى، (secular) ممکن استیا نه؟ اگر بلى، اخلاق دینى چه وجه (یا وجوه) رجحانى بر اخلاق غیر دینى دارد؟ آیا اخلاق غیر دینى هیچ وجه رجحانى بر اخلاق دینى ندارد؟
لگنهاوزن: در پاسخ به سؤال نخستخاطرنشان کردیم که وقتى صحبت از اخلاق به میان مىآید منظور یا احکام ارزشى ایدهآل و فضیلتهاى حقیقى ناشى از برخورد جدلى ما با دین است، و یا احکام ارزشى ایدهآل و فضیلتهاى حقیقى رایج در جامعه و یا افراد مراد است. پس وقتى که پرسش مىشود که آیا اخلاق سکولار ممکن استیا نه، اگر مراد اخلاق در معناى عام باشد پاسخ واضح است، دستکم از جنبه اجتماعى در طول تاریخ بشریتحتى یک نمونه منفرد از یک جامعه نمىتوان پیدا کرد که در آن، هیچ راهى براى تمایز بین فضیلت و رذیلت، خوب و بد، حسن و قبح، و باید و نباید نبوده باشد.
وقتى درباره اخلاق سکولار بحث مىکنیم منظور ایدهآلها، ارزشها، اصول اخلاقى و مفهوم فضیلتهاى رایج در جوامع سکولار اروپاى غربى، آمریکاى شمالى، استرالیا، نیوزیلند، شوروى سابق و کشورهاى کمونیستى فعلى مىباشد. بدون تردید در همه این جوامع اخلاق وجود دارد. در جوامع لیبرال لائیک غربى اخلاق ضعیف شده است. ضعف اخلاقى در این گونه جوامع ناشى از تقسیم آنها به بخشهاى خصوصى و سازمانى است. در بخش اول، ارزشها دلبخواهى هستند و در بخش دوم، براساس ماهیتسازمانى تعیین مىشوند. در هیچ یک از این دو بخش جایى براى بحث عقلانى درباره ارزشها وجود ندارد. جامعه از نظر سیاسى نیز به دو گروه مدعیان آزادى شخصى و مدعیان اصالت زندگى دستهجمعى تقسیم مىشود؛ یعنى بین مدعیان بخش فردى و مدعیان بخش اجتماعى. وقتى ارزشها را یک امر سلیقهاى تلقى مىکنند، بحثهاى معقول درباره کدام ارزش درست است، محال است. وقتى ارزشها محصول ساختار سازمانهایى هستند که اهداف آنها (که ناظر به سود و کارایى است) نمىتواند مورد پرسش قرار گیرد، تحقیقات عقلى و بررسیهاى اخلاقى در نطفه خفه مىشود. بنابراین، جریان پویاى تصدیق و اصلاح در اخلاق دینى ناتمام مىماند و در جوامع سکولار جریان نمىیابد و اگر هم جریان یابد بسیار محدود خواهد بود و نیز وقتى که ارزشها محدود به سلایق شخصى و یا سازمانى شود، انگیزه براى سیر و سلوک ضعیف مىشود. سیر و سلوک در سازمان جایى ندارد، پس باید آن را یک سرگرمى شخصى پنداشت. در جامعه سکولار براى حمایت از این ایده که فضیلت و بصیرت اخلاقى صرفا در سایه کار دشوار تهذیب نفس به دست مىآید، هیچ زمینه فکرىاى وجود ندارد.
با وجود این که از نظر منطقى بعید به نظر نمىرسد که فرد و یا جامعهاى به واسطه وجدان اخلاقى و یا توان عقلى و یا خوش فکرى خود بتواند به ایدهآلهاى اخلاقى برسد، به دلایلى که ذکر کردیم این امر غیر محتمل به نظر مىرسد. تمدنهاى باستانىاى همچون یونان باستان و چین باستان علىرغم عدم آشنایىشان با تعالیم پیامبران، ظاهرا به فهم اخلاق ایدهآل نزدیک شده بودند و دستکم قبول مىکردند که کار درست در موقعیتى خاص از غایت طبیعى بشر تعین مىیابد و قوانین به وسیله عقل، هماهنگى اجتماعى و یا هماهنگى با طبیعت و یا تائو، (Tao) ،که هیچ یک در تفکر مدرن سکولار جایى ندارد، تعیین مىشود. البته بعید نیست که فرض کنیم که در این فرهنگهاى سنتى نوعى هدایت الهى وجود داشته است، حتى اگر آن را هدایت الهى قلمداد نمىکردهاند.
8
نقدونظر: آیا مادیت فلسفى لزوما به لاابالیگرى و اباحیگرى اخلاقى مى انجامد؟ به چه بیان؟ و آیا لاابالیگرى و اباحیگرى اخلاقى لزوما به مادیت فلسفى مى انجامد؟ به چه بیان؟ اگر هیچیک از این دو را مستلزم دیگرى نمىدانید، کدامیک را به حال بشر مضرتر مى دانید؟ چرا؟ لگنهاوزن: اگر این سؤال را در سطح نظرى محض بدانیم، هیچ تلازمى در هیچ طرف وجود نخواهد داشت. مادىگرایانى هستند که طبق ملاکهاى سخت اخلاقى زندگى مىکنند، و در مقابل، لاابالیهایى هستند که مادىگرایى را رد مىکنند. شاعر و فیلسوف رومى قبل از میلاد لوکرتیوس (9954ق.م) در کتابش با عنوان De Rerum Natura فلسفهاى کاملا مادى مطرح کرد که بر اساس آن در عالم هستى، چیزى جز اتم و خلا وجود ندارد. ولى روشى که او براى زندگى انتخاب کرده بود، شیوهاى بود که در آن ایدهآلهاى اخلاقى قابل توجه بودند. مورد دیگر، آنارشیست روسى، پیتر کروپاتکین (1921-1842) است که زندگىاى مملو از فداکارى و دگرخواهى داشت و حتى کتاب مهمى در زمینه اخلاق نوشت که به چند زبان ترجمه شد، گرچه او نیز داراى دیدگاه مادىگرایى بود. ایدهآلهاى اخلاقى حتى در ذهن کسانى مانند نیچه و مارکس که از منکران اخلاق به شمار مىروند، جا دارد.
در حالى که پیدا کردن نمونههایى از افراد استثنایى که ضمن دارا بودن دیدگاه فلسفى مادىگرایى، پیرو اصول اخلاقى نیز باشند مشکل نیست، طبیعى است که در جامعه مذهبى، یعنى جایى که اصول اخلاقى به تعالیم دینى وابسته است، ماتریالیسم (مادهگرایى) را به عنوان انکار اخلاقیات تلقى کنیم. زیرا مادىگرایى تعالیم دینى را تکذیب مىکند. به همین دلیل، اندیشه «اگر خدا نباشد همه چیز مجاز مىشود» براى نویسنده روسى، داستایوسکى (1881-1821م) بسیار اهمیت پیدا مىکند. و نیز مىتوان توضیح داد که چرا این واقعیت که بسیارى از آمریکایىها علىرغم دارا بودن ایمان مذهبى، اخلاقیات سنتى دین را رد مىکنند، از سوى کسانى که در جوامع مذهبى سنتى زندگى مىکنند، این گونه غیر قابل درک مىشود.
سرچشمه فرسایش اخلاق دینى، نه در مادیت فلسفى، بلکه در ساختار جامعه مدرن لیبرال لائیک نهفته است. جوامع مدرن لائیک، بر اساس نظریه سیاسى لیبرالى، نظام حقوقى پیچیدهاى ایجاد کردهاند که هدف آن حفظ آزادى فردى، و نتیجه آن توسعه قلمرو گمنامى براى زندگى شهروندان است. شهرى کردن و بىثباتى نیز در به دست آمدن این نتیجه مدخلیت دارند. اخلاق و ارزشهاى اجتماعى دینى زمانى مؤثر واقع مىشوند که اعمال انسان به وسیله کسانى که با او ارزشهاى مذهبى مشترک دارند قابل مشاهده باشد، به طورى که تخلف از احکام دینى و یا اخلاقى موجب احساس شرم شود. در جوامع مدرن مدنى، وقتى فاعل عملى را در پیش روى کسانى انجام مىدهد که نسبتبه او ناآشنا هستند، و یا هیچ پیشفرضى درباره آنها نسبتبه تحسین و یا سرزنش اخلاقى ندارد، و با این پیشفرض که آنها هیچ گونه حقى براى دادن حکم اخلاقى ندارند، به دلیل این که اخلاقیات یک امر خصوصى و شخصى حساب مىشود، فاعل گمنام مىشود. به خاطر آورید داستان انگشتر گایچس را که سقراط در کتاب دوم جمهورى افلاطون نقل کرده است. سقراط مىپرسد: آیا اگر کسى انگشتر سحرآمیزى داشت که مىتوانست هر وقت که اراده کند به وسیله آن نامرئى شود، چه کسى از همبستر شدن با زن همسایه اجتناب مىکند؟
دین به ما مىآموزد که حتى اگر بتوان از چشم دیگران پنهان ماند، از چشم خدا چیزى پنهان نمىماند. حتى در آنجا که از دیگران شرمى وجود ندارد، در پیشگاه خدا احساس جرم مىکنیم، در عین حال، آنجا که گمنامى اجتماعى از رونق بیشترى برخوردار است وسوسه نیز گاهى غلبه مىکند، حتى بر کسانى که خود را مذهبى مىدانند. وقتى گناه گمنامى رایج مىشود، بهانهتراشى و توجیه کردن شدت پیدا مىکند و وجدان اخلاقى بتدریج فرسوده مىشود. و سپس روندى به وجود مىآید، درست نقطه مقابل آنچه در پاسخ به سؤال نخست گفتیم. زمانى که نفاق محتواى اخلاقى دین را برباید، پوسته ظاهرى دین و احساس کاذب معنویت، آخرین چیزى است که واگذاشته خواهد شد و این، نسبتبه مادىگرایى فلسفى و لاابالیگرى و اباحیگرى اخلاقى زیانآورتر است.
براى شناختخطرهاى اخلاقىاى که جوامع مدرن مسلمان با آنها مواجه هستند، لازم است که با روانشناسى اخلاقى نفاق آشنا شویم. همواره، بزرگترین آسیبها از سوى نفاق به امت مسلمان وارد شده است. همه امامان معصوم(ع) به دست منافقان مسلمان به شهادت رسیدهاند، و در زمان حاضر نیز ترور بسیارى از بزرگان انقلاب اسلامى ایران از سوى منافقان صورت گرفته است. صورت جدید خیانت علیه امت مسلمان، فرسایش اخلاق اسلامى از داخل جامعه اسلامى است. در جامعه سکولار غربى فرسایش اخلاقى به وسیله بسط قلمرو گمنامى، غلبه وسوسه شیطانى، و دیدگاه رایجخصوصى و شخصى بودن اخلاق رخ مىدهد، در حالى که در جامعه اسلامى معاصر خطر گمنامى اجتماعى به حدى نیست که در غرب وجود دارد. الحمدلله، اندیشه خصوصى بودن دین نیز در جهان اسلام خیلى خریدار ندارد. نفاق در جهان اسلام با این اندیشه خطا وارد مىشود که انسان در صورتى پیشرفت مىکند که اخلاق اسلامى را نادیده بگیرد، خصوصا در موردحجاب، ارتباط بین زن و مرد و کنز ثروت حرام. معاویه نیز تصور مىکرد دولت اسلامى با الگو قرار دادن امپراتورى روم و ایران مىتواند به تمدن دستیابد. منافقان در صدد سوء استفاده از اسلام به نفع اهداف شیطانى و نفس اماره خود و نیز دستیابى به امور دنیوى هستند، در حالى که مؤمنان واقعى در پى این امر هستند که همه چیز حتى جان خود را در راه خدمتگزارى به اسلام تقدیم کنند.
خطر مادىگرایى فلسفى براى بشر خیلى جدى نیست، بویژه بعد از سقوط اتحاد جماهیر شوروى و عدم پذیرش نسبتبه مادىگرایى دیالکتیک که در جهان امروز غالب شد. البته انواع دیگرى از مادیگرى و نظریههاى فلسفى مربوط به آن در غرب وجود دارد، ولى بعید مىدانم که بتواند حمایت مردم را جلب نماید. چیزى که بیشتر براى مردم خطرناک است، تمایل آنها به سوى ملاکهاى اخلاقىاى است که به عنوان شیوههاى پیشرفت زندگى در سینماى غرب مىبینند؛ که این در واقع صرفا نمونهاى از ناکامیهاى عامتر براى درگیر شدن با جهتگیریهاى اخلاقى مطرح شده از سوى دین است، که به جاى آن به دنبال اغواگرى دنیوى هستند.
براى حسن ختام خوب است که اندکى درباره دعاى امام خمینى(ره) بیندیشیم:
بار خدایا که قلوب اولیا را به نور محبت منور فرمودى و لسان عشاق جمال را از ما و من فرو بستى، و دست فرومایگان خود خواه را از دامن کبریایى کوتاه کردى، ما را از این مستى غرور دنیا هشیار فرما، و از خواب سنگین طبیعتبیدار و حجابهاى غلیظ و پردههاى ضخیم خودپسندى و خودپرستى را به اشارتى پاره کن و ما را به محفل پاکان درگاه و مجلس قدس مخلصان خداخواه بار ده؛ و این دیوسیرتى و زشتخویى و درشتگویى و خودآرایى و کجنمایى را از ما بر کنار فرما و حرکات و سکنات و افعال و اعمال و اول و آخر و ظاهر و باطن ما را به اخلاص و ارادت مقرون نما.
بارالها، نعم تو ابتدایى است و نوال تو غیر متناهى، باب رحمت و عنایت مفتوح است و خوان نعمتبىپایانت مبسوط. دلى شوریده و حالى آشفته، قلبى داغدار و چشمى اشکبار، سرى سودایى بیقرار، و سینهاى شرحهشرحه آتشبار مرحمت فرما؛ و خاتمه ما را به اخلاص به خودت و ارادت به خاصان درگاهت، یعنى دیباچه دفتر وجود و خاتمه طومار غیب و شهود محمد و آل و اهلبیت مطهرش، صلوات الله علیه و علیهم اجمعین، به انجام رسان(شرح چهل حدیث (اربعین حدیث) امام خمینى(ره)، مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینى، 1371، ص660.).
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1377 / شماره ۱۳ و 14، زمستان و بهار ۱۳۷۷/۱۲/۰۰
گفت و گو شونده : محمد لگنهاوزن
گفت و گو شونده : على عابدى شاهرودى
نظر شما