موضوع : پژوهش | مقاله

نگرش به حکومت و مدیریت از منظر امام على«ع» (قسمت اول)


در این مقاله، یازده اصلِ پایه در نگرش مدیران به حکومت و مدیریت از نگاه اسلام و با تأکید بر نهج‏البلاغه استنباط، استخراج و تبیین می‌شود. این اصول و قواعد کلى در واقع بر یازده گزاره توصیفى در باب مدیریت مبتنى است.


در دیدگاه حضرت على(ع)، نگرش مدیران به «مدیریت» چگونه باید باشد؟براى پاسخگویى به این سؤال سعى شده است با استفاده از سخنان ایشان در نهج‏البلاغه اصول کلى حاکم بر نگرش مدیران و وظایف کلى آنان در یازده اصل بررسى گردد:

1. امانت بودن مسؤولیت و مدیریت؛ 2. ارزش ابزارى حکومت و مدیریت؛ 3. نگرش اخلاقى به مدیریت؛ 4. سلسله مراتب و مشارکت در مسؤولیت‏ها؛ 5. مسؤولیت فرصتى اخلاقى و معنوى؛ 6. عمران و آبادانى در کنار وظایف فرهنگى؛ 7. ضرورت استفاده از تجارب تاریخى در مدیریت؛ 8. حقوق و وظایف متقابل؛ 9. نگرش مثبت و کرامت‏مدار به انسان‏ها؛ 10. توجه به قدرت و نظارت الهى؛ 11. توجه به مشارکت و نقدپذیرى در مدیریت.

مقدمه

نهج‏البلاغه مجموعه‏اى از خطبه‏ها، نامه‏ها و کلمات قصار امام على(ع) است که به همت سیدرضى جمع‏آورى وتنظیم شده است. در بخش نامه‏ها، مجموعاً 79 نامه ذکر شده است که آن‏ها را از نظر موضوعى مى‏توان به سه‏دسته تقسیم کرد: دسته اول نامه‏هاى اخلاقى و تربیتى است که مفصل‏ترین آن‏ها، نامه 31 (توصیه‏هاى ایشان به فرزندش امام حسن یا محمد بن حنفیه) است؛ دسته دوم مکاتبات حضرت با معاویه؛ و دسته سوم (تقریبا 39 نامه) مواردى است که امام درباره مسائل حکومت و مدیریت، به مناسبت‏هاى مختلف، خطاب به کارگزاران کشورى و لشگرى بیان فرموده‏اند. در واقع مى‏توان ادعا کرد که نیمى از نامه‏هاى نقل شده از على(ع) در نهج‏البلاغه، به مباحث حکومت و مدیریت اختصاص دارد. بیشترین توجه ایشان در این منشورها، عهدها و نامه‏هاى ابلاغ شده به کارگزاران و مدیران، به مسأله نوع، الگو و شیوه حکومت و مدیریت بوده است.

هرچند نمى‏توان ادعا کرد که تمامى مباحث مدیریت یا علوم انسانى در متون و منابع دین اسلام مطرح شده است و نیازى به عقل و تجربه بشر نیست، مى‏توان ادعا کرد که الگویى از مبانى ارزشى و نظرى در باب مدیریت در متون و منابع دینى، از جمله نهج‏البلاغه، ارائه شده است که در علوم اجتماعى و از جمله مدیریت تأثیر فراوانى دارد. بنابراین، سؤال اساسى در این مقاله این است: «در دیدگاه حضرت على(ع)، نگرش یک مدیر به «مدیریت» خود چگونه باید باشد؟»

پاسخ این سؤال را مى‏توان با مطالعه و بررسى مکتوبات و نامه‏هاى حضرت، به خصوص عهدنامه مالک اشتر1 ـ مفصل‏ترین و جامع‏ترین منشور حکومتى و ادارى على(ع) ـ به دست آورد. ایشان در این نامه‏ها بیش از 200 دستورالعمل در زمینه‏هایى مانند چگونگى ارتباط کارگزاران با مردم، ـ دوست و دشمن و نظیر آن ـ ذکر کرده‏اند که تجزیه و تحلیل این دستورالعمل‏ها ما را به اصول لازم در نگرش مدیر به مدیریت راهنمایى مى‏کند.

تذکر این نکته ضرورى است که همه فعالیت‏هاى انسان در مقام کنش‏هاى اجتماعى مسبوق به نگرش است؛ بدین‏معنا که تمام این فعالیت‏ها در صحنه عمل، بر اساس نوع نگرش قبلى شخص تنظیم مى‏شود و هنگام اشتغال مدیر به خدمت و فعالیت ادارى، عملکرد، نوع ارتباط با دیگران و همه رفتارهاى مدیریتى وى مسبوق به نگاه او به مسؤولیت و مدیریت خواهد بود. درواقع، نگرش مدیر بر اساس پاسخ به پرسش‏هایى مانند این‏که: «این کار ارزشمند است یا خیر»، «این عمل چه مقدار ارزش دارد»، «این رفتار چه سهمى در زندگى وى دارد» و «مردم داراى چه منزلت و مرتبتى هستند»، شکل مى‏گیرد و نوع این پاسخ‏ها نقشى تام در شکل‏گیرى نوع و روش مدیریتى وى دارند. بدین‏ترتیب مواضع ما در پشت صحنه مدیریت، تعیین‏کننده نحوه عمل و فعالیت ما در صحنه مدیریت است. در روان‏شناسى گفته مى‏شود که فعالیت و کنش انسان، مبتنى بر نوع نگرش و انگیزش اوست و چون انگیزش بر نگرش تکیه دارد، نقش نگرش بنیادى‏تر است و در واقع، نگرش، مولد انگیزش و گرایش است، هرچند نمى‏توان از منشأ غریزى برخى انگیزه‏ها غافل بود که نگرش فرد نمى‏تواند تأثیر مستقیم در آن انگیزه‏ها داشته باشد. ازاین‏رو در مقام عمل نگرش جایگاهى مهم دارد و این قانون و قاعده‏اى روشن است که عقل و تجربه درونى نیز آن را تأیید مى‏کند.

با مراجعه به کلام على(ع) در بحث از مدیریت، مى‏توان دو نوع سؤال مطرح کرد: اول، رفتار یک مدیر در مقام اجراى وظایف مدیریتى چگونه باید باشد؟ پاسخ این سؤال را مى‏توان ازدستورالعمل‏هایى که حضرت در نامه‏هاى مختلف بیان کرده‏اند، به دست آورد. اما سؤال عمیق‏تر این است: از دیدگاه امام(ع)، نگرش مدیران به حکومت و مدیریت باید چه نوع نگرشى باشد؟ و توصیه‏هاى حضرت در این زمینه چیست؟ به عبارت دیگر، از دیدگاه على(ع) چگونه باید در پشت صحنه مدیریت، به نگرش‏ها و انگیزش‏ها سامان بخشید تا آن دستورالعمل‏ها و توصیه‏ها در جاى خود تحقق یابد؟ در این صورت، فهم دیدگاه حضرت در باب مواردى از قبیل کار، مسؤولیت و مدیریت و... ــ که پشت صحنه عمل مدیریتى افراد را مشخص مى‏کند ــ ضرورت دارد.

توصیفها است، و مبناى بایدهاى مدیریتى هستیها و واقعیتها است؛ یک بار مى‏توان از آن توصیه‏ها سؤال کرد و بار دیگر از توصیفها و نگرش و باور به آن‏ها.

محور اصلى بحث در این مقاله، یافتن پاسخ سؤال اول (حوزه کنش‏ها و رفتارهاى مدیران) نیست، بلکه پاسخگویى به سؤال دوم (نگرش‏ها) است. در سطور آتى بر اساس کلمات نقل شده از حضرت على(ع) در نهج‏البلاغه، اصول کلّى حاکم بر نگرش مدیران و وظایف کلى آنان را در یازده اصل بررسى خواهیم کرد.

1. امانت بودن مسؤولیت و مدیریت

«نگرشِ امانتى» در پذیرش حکومت و مدیریت، اصلى بنیادى و قاعده‏اى فراگیر در بینش اسلامى و قرآنى است؛ زیرا در منطق دینى همه نعمت‏ها ودایع و امانت‏هاى الهى‏اند. البته این نعمت‏ها از نظر درجات و مراتب، در یک رتبه قرار ندارند؛ برخى از نعمت‏ها به دلیل شمول و فراگیرى و کارآیى و اثرگذارى بیشتر، و نیز به لحاظ ارتباط وظایف و تکالیف برتر با آن‏ها، امانتى خاص تلقى مى‏شوند. بنابراین در فرهنگ دینى، امانت دو کاربرد دارد: نخست در معناى عام که شامل همه نعمت‏ها و عنایت‏هاى الهى است؛ دوم در مورد نعمت‏ها و الطاف ویژه الهى. براى مثال مقصود از آیه شریفه امانت (اِنّا عَرَضنا الامانَةَ عَلى السّمواتِ وَ الاَرْضِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ حَمَلَهَا الاِنْسانُ اِنّهُ کانَ ظَلُوما جَهُولاً)2 معناى دوم، یعنى امانت‏هاى ویژه است. البته در تعیین مصداق این امانت اختلاف وجود دارد؛ برخى آن را توحید و معرفة‏الله، و گروهى امامت و ولایت دانسته‏اند.

«امانت»، در لغت از ریشه «اَمْن» به معناى آرامش و آسایش خاطر است؛ و در اصطلاح، ودیعتى است که کسى آن را به دیگرى مى‏سپارد و به او در نگهدارى از آن، اعتماد مى‏کند. ازاین‏رو امانت داراى چند رکن است: امانت سپار، امانت‏پذیر، مورد امانت، و شرایط و وظایف امانتدارى.

براساس این اصل، زمامدارى و مدیریت، به عنوان مظاهر و مراتب ولایت و امامت، از امانت‏هاى خاص است. مدیران و حاکمان قبل از هر چیز باید به این اصل باور داشته باشند و نگرش خود را بر این بنیاد استوار سازند.

نکته شایان یادآورى این است که نگرشِ امانتى در باب زمامدارى و مدیریت، هم به دلیل اثرگذارى گسترده آن و هم از جهت مسائل روان‏شناختى مربوط به آن، از اهمیت خاصى برخوردار است؛ زیرا حبّ ریاست از غرایز سرکش و از دام‏هاى شیطانى و وسوسه‏هاى رهزن است و از سوى دیگر، قدرت مى‏تواند زمینه‏ساز تولید آسیب‏ها و آفت‏هاى فراوان فردى و اجتماعى شود. حضرت على (ع)در این خصوص خطاب به مالک اشتر مى‏فرماید:

مگو من مأمورم و مسؤولیت دارم، امر مى‏کنم و باید اطاعت شود؛ زیرا این کار موجب دخول فساد در قلب و خرابى دین و نزدیک شدن تغییر و تحوّل در قدرت است.3

بدین‏ترتیب در این نگرش الهى تأکید بر نفى اصالت ریاست و طرد برداشت مادى از آن است.

نکته مهم دیگر این است که امانت در نگرش امام على با امانت در نگرش‏هاى مادى متفاوت است؛ در نگرش مادى ممکن است مدیریت صرفا امانتى اجتماعى تلقّى بشود، اما این امانت در بینش الهى سه ضلعى است: امانت خدا، امانت مردم و امانت حاکمان در سلسله مراتب ادارى، که در نهج‏البلاغه و سخنان حضرت على(ع) به هر سه امانت اشاره شده است. البته این امانت‏ها طولى و ترتبى است و ریشه آن، امانت الهى و به دنبال آن، امانت اجتماعى و مردمى و سپس امانت از سوى فرادستان در سلسله مراتب مسؤولیت است.

بدین‏ترتیب نخستین اصل در نگرش مدیران به مسؤولیت در دیدگاه حضرت على(ع) این است که مدیر باید مسؤولیت و منصب پذیرفته شده را امانتى تلقى کند که بر اساس سلسله مراتب، از خدا به ولى و از ولى به او واگذار شده است؛ و تمام کوشش او در جهت اداى این امانت باشد.

حضرت خطاب به یکى دیگر از کارگزاران خود، مسؤولیت حکومت را امانت معرفى مى‏کند و او را در این امانت سهیم مى‏داند:

اما بعد، من تو را شریک در امانتم (حکومت و زمامدارى) قرار دادم.4

و هنگامى که احساس کرد وى در حوزه مدیریت خود خیانت کرده است به او فرمود:

عهد و پیمانت را نسبت به پسر عمت دگرگون ساختى... با خائنان نسبت به او خیانت ورزیدى؛ نه پسر عمت را یارى کردى و نه حق امانت را ادا نمودى.5

سپس او را به علت این‏که فعالیتش در جهت به دست آوردن دنیا و خیانت به امانت مردم بوده است سرزنش مى‏کند و مى‏فرماید:

گویا تو جهاد خود را به خاطر خدا انجام نداده‏اى... گویا تو با این امت براى تجاوز و غصب دنیایشان حیله و نیرنگ به کار مى‏بردى و مقصدت این بود که این‏ها را بفریبى و غنایمشان را در اختیارگیرى؛ پس آن‏گاه که امکان تشدید خیانت به امت را پیدا کردى تسریع نمودى.6

حضرت على(ع) در این خصوص در نامه‏اى خطاب به اشعث بن قیس (استاندار منطقه بزرگ آذربایجان) مى‏فرماید:

کارى که به عهده توست نانخورش (طعمه) نیست؛ بلکه امانتى است بر گردنت. آن که تو را بدان کارگمارده، نگهبانى از امانت را به عهده‏ات گذارده، تو را نرسد که آنچه خواهى به رعیت فرمایى، و بى دستور به کارى دشوار درآیى.7

حضرت در این کلام به صورتى زیبا دو مقوله «طعمه» و «امانت» را در باب مسؤولیت و مدیریت مقابل هم قرار داده است. واژه «طعمه» داراى معنایى عام است که مى‏تواند شامل همه امورى شود که انسان براى ارضاى نیازهاى شخصى مادى و دنیوى به کار مى‏گیرد. بدین ترتیب حضرت خطاب به استاندار خود تذکر مى‏دهد که نباید چنین تصوّرى از مسؤولیت داشته باشد، بلکه تلقّى او باید «امانت شمردن مسؤولیت اجتماعى» باشد؛ امانتى که از طرف خدا و مردم بر دوش او گذاشته شده است.

حضرت در نامه‏اى خطاب به یکى دیگر از کارگزاران کشورى خود متذکر مى‏شود که اگر هدف حاکم از مسؤولیت امانتدارى نباشد ـ بلکه هدفش برآوردن حوایج شخصى باشد ـ این انگیزه حاکم را از اجراى عدالت باز مى‏دارد:

فَاِنّ الْوَالِى اِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِیراً مِنَ الْعَدْلِ.8

برخى «اختلف هواه»را بدین گونه معنا مى‏کنند: «جَرى تَبَعَاً لِمآرِبِه الشَّخْصِیَة»؛ یعنى این‏که فرد دنبال خواسته‏هاى شخصى خود باشد. بدین‏ترتیب معناى کلام این است که وقتى حاکم و مدیر به دنبال خواسته‏هاى شخصى و تبعیض‏هاى بیجا در نگرش به افراد و گروه‏ها باشد و نگاه او به حکومت و مدیریت، برآوردن حوایج شخصى باشد، این نگرشِ منفى او را از بسیارى از موازین عدل دور مى‏دارد؛ زیرا توجه خاص به خواسته‏هاى شخصى سبب ترجیح خود بر دیگران مى‏شود و این حالت، انسان را از برخورد مساوى در استیفاى حقوق مردم باز مى‏دارد.بدین سبب حضرت در ادامه مى‏نویسد:

پس باید کار مردم در آنچه حق است نزد تو یکسان باشد.9

بدین‏ترتیب مدیر باید خود را از این نگرش منفى که مدیریت و کار را طعمه بداند و آن را صرفاً وسیله‏اى براى ارضاى نیازهاى شخصى قرار دهد، بپرهیزد و با مردم به عدالت و مساوات رفتار کند.

به علت امانت بودن مدیریت، حضرت کارگزارانى را که وظایف خود را به خوبى انجام نمى‏دادند، به عنوان خیانت کنندگان در امانت، نکوهش کرده است. براى مثال ایشان درباره یکى از کارگزاران خود مى‏نویسند:

درباره تو خبرى به من رسیده است که اگر چنان کرده باشى پروردگار خود را به خشم آورده باشى، امام خویش را نافرمانى کرده، و امانت خود را از دست داده‏اى.10

و در مقابل، کارگزارانى را که وظایف مدیریتى را به خوبى ادا کرده‏اند، به عنوان امانتدار،تشویق نموده است. امام(ع) در این خصوص خطاب به عمر بن ابى سلمه مخزومى (زمامدار بحرین) - هنگامى که او را براى همراهى خود، در جنگ با دشمن فراخواند و فرد دیگرى را به فرماندارى آن‏جا منصوب کرد- مى‏فرماید:

اما بعد، من نعمان بن عجلان زرقى را فرماندار بحرین قرار دادم، و اختیار تو را از فرماندارى آن‏جا برگرفتم، بدون این‏که این کار براى تو مذمّت و ملامت دربرداشته باشد؛ چرا که تو زمامدارى را به نیکى انجام دادى و حق امانت را ادا نمودى... .11

نکته‏اى که توجه به آن شایسته است آن‏که با تحلیل مفهوم امانت، به دو رکن و عنصر دیگر مى‏توان دست یافت: نخست، وظایف امین وشرایط امانتدارى؛ دوم، مسؤولیت و بازخواست الهى است، و این دو عنصر در نگرش مدیران باید هر دو با هم، مورد عنایت قرار گیرد. از سوى دیگر امانت با خلافت انسان ربطى وثیق دارد و البته تحلیل و تبیین آن به مجالى دیگر نیاز دارد.

2. ارزش ابزارى حکومت و مدیریت

از مجموع بسیارى از تعالیم اسلام و آموزه‏هاى امام على(ع) به وضوح برمى‏آید که پذیرش هر گونه مسؤولیت و مدیریت، ارزش ذاتى ندارد و نگرش مدیران به آن مسؤولیت‏ها باید به گونه‏اى باشد که این مناصب براى آنان ابزارى براى اجراى عدالت و احکام الهى باشد؛ بدین‏معنا که حکومت و مدیریت ابزارى براى دست‏یابى به آرمان‏هاى الهى و تحقق موازین عدل و قوانین الهى است. در این راستا ایشان حکومت خود را وسیله‏اى مى‏دانند براى اجراى احکام الهى، نه ابزارى در جهت سلطنت:

... خدایا! تو مى‏دانى آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه از دنیاى ناچیز، خواستن زیادت. بلکه مى‏خواستیم نشانه‏هاى دین را به جایى که بود نشانیم، و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم تا بندگان ستمدیده‏ات را ایمنى فراهم آید و حدود ضایع مانده‏ات اجرا گردد.12

حضرت در جاى دیگر خطاب به ابن عباس مى‏فرماید:

به خدا این کفش پاره را از حکومت بر شما بیشتر دوست مى‏دارم مگر آن‏که حقّى را برپا سازم یا باطلى را براندازم.13

بر این اساس، حضرت در خطبه شقشقیه پذیرش مسؤولیت از طرف علما را «عهدى الهى» و وسیله احقاق حق و دفع ظلم از مظلومان تلقّى مى‏کند:

و اگر نبود عهد و مسؤولیتى که خداوند از دانشمندان هر جامعه گرفته که در برابر شکمخوارگى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را رها مى‏ساختم و از آن صرف نظر مى‏کردم... .14

و در جاى دیگر خطاب به مالک اشتر مى‏گوید:

باید محبوب‏ترین کارها نزد تو امورى باشد که به حق و عدالت موافق‏تر است.15

و نیز مى‏فرماید:

آنچه بیشترْ دیده والیان بدان روشن است، برقرارى عدالت در شهرها و میان رعیت دوستى پدید شدن است.16

حضرت حکومت را ابزارى براى احقاق حق مى‏دانند و خطاب به یکى از کارگزاران، که از ریاست براى به دست آوردن منافع شخصى استفاده کرده بود، مى‏فرماید:

... به خدا! اگر حسن و حسین چنان مى‏کردند که تو کردى، از من روى خوش نمى‏دیدند و به آرزویى نمى‏رسیدند تا حق را از آنان بستانم و باطلى را که به ستمشان پدید شده بود گردانم. و سوگند مى‏خورم به پروردگار جهانیان که آنچه تو بردى از مال مسلمانان، اگر مرا روا بود، شادم نمى‏نمود که به دستش آرم و براى پس از خود میراث بگذارم.17

و در جاى دیگر در این خصوص مى‏فرماید:

مرا فرمان مى‏دهید تا پیروزى را بجویم به ستم کردن درباره آن که والى اویم؟! به خدا که نپذیرم تا جهان سرآید، و ستاره‏اى در آسمان پىِ ستاره‏اى برآید.18

و نیز مى‏فرماید:

همانا بر امام نیست جز آنچه از امر پروردگار به عهده او واگذار شده؛ کوتاهى نکردن در موعظت، و کوشیدن در نصیحت و زنده کردن سنت؛ و جارى ساختن حدود بر مستحقان و رساندن سهم‏هاى بیت‏المال به در خورِ آن.19

3. نگرش اخلاقى به مدیریت

نگرش به مدیریت در نظام مدیریتى اسلام، ترکیبى است از علم و اخلاق و نمى‏توان این دو مقوله را از هم جدا کرد. البته در بُعد علمى (روشى و فنى) قابلیت تحول و انعطاف بالایى وجود دارد؛ بدین‏معنا که، به اصطلاح فقهى، در قسمت روش‏ها حوزه «منطقه الفراغ» گسترده‏تر است؛بدین سبب باید در گذر زمان از تجارب جدیدِ بشر استفاده کرد. امّا در بُعد «اخلاق مدیریتى» ثبات بیشترى وجود دارد؛ به این معنا که براى نظام ارزشى و اخلاق حکومتى و ادارى بر اساس رسالت دین، توصیه‏ها و معارف مبسوط و دامنه‏دارى وجود دارد که غالبا از ثبات و ماندگارى برخوردارند.

حضرت على(ع) گاهى در باب جنگ، جمع‏آورى مالیات، و دیگر فعالیت‏هاى مدیریتى، توصیه‏هاى روشى، مهارتى و فنى ارائه مى‏کنند، که مدیر مسلمان ملزم به رعایت آن‏هاست؛ و گاهى نیز توصیه‏هایى اخلاقى و ارزشى در باب مدیریت و حکومت ابراز داشته‏اند. این دو نوع مباحث، ما را به این مطلب رهنمون مى‏سازد که یکى از اصول حاکم بر نگرش مدیر در مدیریت آن است که وى، همان‏قدر که به علم و فن در مدیریت اهمیت مى‏دهد، به توصیه‏هاى اخلاقى و رعایت آن نیز توجه داشته باشد. على(ع) در این خصوص کارگزاران خود را ملزم به رعایت اصول اخلاقى نموده‏اند. براى مثال حضرت خطاب به شریح بن هانى (یکى از فرماندهان لشکر خود) مى‏فرماید:

در هر صبح و شام از خدا بترس، و از فریب دنیا به خود بیم دار، و هیچ‏گاه دنیا را امین مشمار! و بدان که اگر خود را باز ندارى از بسیارِ آنچه دوست مى‏دارى به خاطر آنچه ناخوش و زشت مى‏شمارى، هوس‏ها تو را بدین سو و آن سو کشاند و زیان‏هاى بسیار به تو رساند. پس نفست را باز دار و در پى هوس رفتنش مگذار و چون خشمت سرکشد، خردش ساز و بکوبش و برانداز.20

و در جاى دیگر خطاب به مأموران اخذ مالیات مى‏فرماید:

او را مى‏فرمایم که از خدا بترسد در پنهانش آن‏جا که جز خدا نگرنده‏اى نیست و جز او راه برنده؛ و او را مى‏فرمایم تا آشکارا طاعت خدا را نگزارد و در نهان خلاف آن را آرد. وهر کس کردار و گفتار او دو گونه نبود، امانت را گزارده و عبادت را خالص به جاى آورده.21

حضرت خطاب به محمد بن ابى‏بکر ـ هنگامى که او را به سرپرستى لشکر مصر انتخاب کرد ـ در خصوص توجه به مسائل اخلاقى، مى‏فرماید:

بدان که من تو را سرپرست بزرگ‏ترینْ لشکرم، یعنى لشکر مصر، نمودم. پس بر تو لازم است که با خواسته‏هاى دلت مخالفت کنى و از دینت دفاع نمایى؛ گرچه یک ساعت از زندگانیت بیش نمانده باشد. و هرگز خداوند را به خاطر رضایت احدى از مخلوقش به خشم نیاورى؛ چرا که خداوند جاى همه کس را مى‏گیرد و کس نمى‏تواند جاى خداوند را بگیرد.22

حضرت کارگزارانى را که به اصول اخلاقى پاى‏بند نبودند، نکوهش و توبیخ نموده است و آنان را براى تصدى امور مدیریتى لایق نمى‏داند. ایشان خطاب به منذر پسر جارود عبدى مى‏فرمایند:

پارسایى پدرت مرا درباره تو فریفت و گمان کردم پیرو پدرت هستى و به راه او مى‏روى، لیکن آنچه درباره تو به من خبر داده‏اند این است که از فرمانبردارى هوایت دست برنمى‏دارى، ذخیرتى براى آخرتت نمى‏گذارى، دنیاى خود را آبادان مى‏کنى با ویران کردن آخرتت، و با خویشاوندانت مى‏پیوندى به قیمت بریدن از دینت. اگر آنچه از تو به من رسیده درست باشد، شتر خویش و تبار، و بندِ پاى‏افزارِ تو از تو بهتر است و آن که چون تو باشد، درخور آن نیست که پاسدارى مرزى را تواند یا کارى را به انجام رساند یا رتبت او را برافرازند، یا در امانتى شریکش سازند.23

و در خطاب به یکى دیگر از کارگزاران مى‏فرماید:

...حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیایت را با نابودى دینت اصلاح مکن که از زیانکارترین افراد خواهى بود.24

حضرت به علت اهمیت ویژگى‏هاى اخلاقى در نگرش مدیریت، واگذارى مناصب مدیریتى را ـ به خصوص در سطح کلان ـ به افرادى که صلاحیت اخلاقى ندارند، جایز نمى‏دانند:

... شما مى‏دانید که سزاوار نیست کسى که بر نوامیس، خون‏ها، غنائم، احکام و امامت مسلمانان ولایت دارد بخیل باشد تا در جمع‏آورى اموال آنان براى خویش حرص ورزد و نباید جاهل و نادان باشد که با جهلش آن‏ها را گمراه کند و نه جفاکار تا پیوندهاى آن‏ها را از هم بگسلد و به نیازهاى آن‏ها پاسخ نگوید؛ و نه ستمکار که در اموال و ثروت آنان حیف و میل نماید، و گروهى را بر گروه دیگرى مقدم دارد و نه رشوه‏گیر در قضاوت تا حقوق را از بین ببرد و در رساندن حقّ به صاحبانش کوتاهى ورزد... .25

4. سلسله مراتب و مشارکت در مسؤولیت‏ها

یکى از اصول حاکم بر مدیریت اسلامى این است که مسؤولِ مافوق در عملکرد مدیران و کارمندانِ سطوح پایین‏تر مشارکت دارد و باید جوابگوى تخلفات آنان باشد. نشانه تأکید بر این اصل، آن است که امیرمؤمنان(ع) بر مدیران و کارگزاران خود نظارت بسیار دقیقى داشته است و در موارد مختلف از نهج‏البلاغه، در باب گزارش از عملکرد مدیران خود مى‏فرماید: «مأموران من درباره عملکرد تو گزارش آورده‏اند»، یا «گزارش‏هاى مردمى دریافت شده است». حضرت بر اساس این گزارش‏ها، گاهى از تخلفِ مدیر مطمئن شده و نامه‏اى عتاب‏آمیز به او نوشته‏اند و در موارد دیگر که احتمال خطا بوده است، به مدیران هشدار داده‏اند. براى مثال حضرت در این خصوص به عبدالله بن عباس (عامل بصره)، که شخصیت برجسته‏اى بود، مى‏نویسد:

به من خبر داده‏اند با تمیمیان درشتى کرده‏اى و به آنان خشن سخن گفته‏اى!... پس، ابوالعباس! خدایت رحمت کند، در آنچه بر زبان و دست تو جارى گردد، خوب باشد یا بد، کار به مدارا کن که من و تو در آن شریک خواهیم بود.26

بنابراین در عین حال که مسؤولیت به صورت سلسله مراتبى توزیع شده است، ولى مسؤولان فرادست نیز در قبال عملکرد فرودستان سهیم‏اند و در صورت کوتاهى مورد بازخواست قرار مى‏گیرند.

حضرت در خصوص سلسله مراتبى بودن مدیریت، خطاب به مالک اشتر مى‏فرماید:

... از عفو و گذشت خود آن مقدار به آنان عطا کن که دوست دارى خداوند از عفوش به تو عنایت کند، زیرا تو مافوق آن‏ها و پیشوایت ما فوق تو، و خداوند مافوق کسى است که تو را زمامدار قرار داده است.27

و در جاى دیگر حضرت مالک را مسؤول تخلفات زیردستان مى‏دانند و مى‏فرمایند:

به خوبى باید بدانى هر عیبى در منشیان تو یافت شود که تو از آن بى‏خبر باشى شخصا مسؤول آن خواهى بود.28

حضرت على(ع) خود را در مقابل تخلفات زیردستان خود مسؤول مى‏داند و از مردم مى‏خواهد که اگر از آن‏ها شکایت دارند به او مراجعه کنند تا آن‏ها را به سزاى اعمال بدشان برساند:

... من خود پشت سرِ سپاه در حرکتم. شکایات خود را پیش من آورید و در مواردى که آن‏ها بر شما چیره شده‏اند و شما قدرت دفع آن را جز با کمک خداوند و من ندارید، به من مراجعه کنید؛ که من به کمک خداوند آن را تغییر مى‏دهم و دگرگون مى‏سازم.29

5. مسؤولیت؛ فرصتى اخلاقى و معنوى

یکى از نقاط برجسته نظام اخلاقى و سیاسى اسلام، پیوند تکالیف اجتماعى و اخلاقى و دینى است؛ بدین‏معنا که با عمل به رسالت اجتماعى، مى‏توان روح را پرورش داد و خود را به عالى‏ترین درجات معنوى و عرفانى رساند. بدین‏جهت در دیدگاه حضرت على(ع)، تلقى مدیر از مسؤولیتِ خود، باید انجام دادن نوعى تکلیف شرعى باشد که از طریق آن، بتواند به رشد معنوى برسد و در قبال آن، ثواب الهى نیز دریافت دارد. بر این اساس، مسؤولیت باید نعمتى الهى و فرصتى براى دست‏یابى به مدارج معنوى و اخلاقى به شمار آید. حضرت در نامه‏هاى نهج‏البلاغه ـ به خصوص در مواردى که در آن، دستورهایى به مأمورانِ مالیات‏گیر داده‏اند ـ به زیبایى، فنون و ارزش‏هاى اخلاقى مدیریت را بیان کرده‏اند. ایشان در نامه 51 مى‏فرمایند:

کسى که در اندیشه آینده خود و قیامت نباشد امروز براى آن توشه بر نمى‏گیرد.30

یعنى هر فرد باید فعالیت‏هاى خود را به گونه‏اى تنظیم کند که توشه‏اى براى آخرت او باشد و فعالیت‏هاى مدیریتى نیز یکى از مصادیقِ آن است. حضرت سپس با تأکید به این نگرش مدیر، خظاب به مأمورانِ خود مى‏فرماید:

بدانید آنچه به عهده شماست، اندکْ مقدار است و ثوابِ آن بسیار.31

بدین‏معنا که تکلیف شما در کار و مدیریت، با همه سختى آن، در برابر ثواب و توشه عرفانى و معنوى که از آن برمى‏گیرید اندک است. به بیان دیگر، این فرصت و نعمتى است براى شما، که شکرش واجب است و مى‏توانید از آن، نه تنها براى رشد و ارتقاى جامعه، بلکه براى ارتقاى روحى و اخلاقى خودتان نیز بهره برگیرید.

بنابراین اصل، خدمت نه فقط فرصتى است براى فعالیت اجتماعى و عمران و آبادانى، بلکه زمینه‏اى است براى تعالى روحى و کمال اخلاقى و معنوى خود شخص.حضرت خطاب به مالک اشتر، ضمن دستور به این که بهترین اوقات خود را براى عبادت با خدا قرار دهد، متذکّر مى‏شود که در صورت انجام دادن شایسته وظایف حکومتى، تمام اعمال او عبادت خواهد بود:

... و براى آنچه میان تو و خداست نیکوترین اوقات و بهترین ساعات را بگذار، هرچند همه کارها در همه اوقات براى خداست؛ اگر نیت درست باشد و رعیت را از آن آسایش بود.32

حضرت در جاى دیگر خطاب به اسود بن قطبه (رئیس سپاه حلوان از نواحى فارس) مى‏فرماید:

و از جمله حق‏ها بر تو این است که نفس خود را بپایى، و به اندازه توانت در کار رعیت کوشش نمایى، که آنچه از این‏کار به دست مى‏آرى بهتر است از آنچه بذل مى‏دارى.33

6. عمران و آبادانى در کنار وظایف فرهنگى

نگرش جامع به مدیریت، یکى از نگرش‏هاى اساسى است؛ به این معنا که مدیر ـ به خصوص در مدیریت کلان ـ نباید خود را به توسعه و آبادانى دنیاى مردم محدود نماید، بلکه علاوه بر آن، وظیفه دارد که به امور معنوى و فرهنگى مردم نیز توجه داشته باشد.حضرت در این خصوص مى‏فرماید:

مردم! مرا بر شما حقى و شما را بر من حقى است: بر من است که خیرخواهى خود را از شما دریغ ندارم، حقى را که از بیت‏المال دارید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید، و آداب آموزم تا بدانید.34

على(ع) در عهدنامه مالک اشتر، در بیان وظایف زمامدار، هردو بُعد معنوى و دنیوى را مطرح کرده‏اند:

این عهدى است که به مالک سپردم، هنگامى که او را بر مصر گماشتم، و او را بر چهار مسؤولیت موظف کردم: تا مالیات‏هاى آن سرزمین را جمع‏آورى کند؛ با دشمنان آن کشور بجنگد؛ به اصلاح اهل آن همت گمارد؛ و به عمران و آبادى آن مناطق بپردازد.35

بدین‏ترتیب حضرت همه این وظایف را بر عهده مدیر و حاکم مى‏گذارد. البته هنگامى که مدیریت‏ها تقسیم شوند، اوضاع اندکى متفاوت مى‏شود، ولى روح داستان این است که مدیریت در نظام اسلامى و با نگاه على(ع) مدیریتى است که فرد نمى‏تواند بگوید من فقط به عمران و آبادانى مى‏پردازم و به بُعد فرهنگى و معنوى و اخلاقى کارى ندارم یا به عکس.

ممکن است بر اثر تقسیم مسؤولیت‏ها، این وظایف تقسیم شود، امّا در هر حال نگرشِ مدیرِ اسلامى، نگرشى ترکیبى از «آبادى معنوى و دنیوى» است.

امام على(ع) خطاب به مالک اشتر در باب آبادانى دنیوى مى‏فرمایند:

... کوشش تو در آبادى زمین بیش از کوشش در جمع‏آورى مالیات باشد؛ زیرا مالیات جز با آبادانى به دست نمى‏آید، و آن کس که بخواهد مالیات را بدون آبادانى مطالبه کند، شهرها را خراب، و بندگان خدا را نابود مى‏سازد، و حکومتش بیش از مدّت کمى دوام نخواهد داشت.36

حضرت در کنار این، به او دستور مى‏دهد که به مسائل عبادى مردم نیز توجه خاص داشته باشد:

از جمله کارهایى که مخصوصا باید با اخلاص انجام دهى، اقامه فرایض است که ویژه ذات پاک اوست. بنابراین بدنت را شب و روز در اختیار فرمان خدا بگذار، و آنچه موجب تقرب تو به خداوند مى‏شود به‏طور کامل و بدون نقص به انجام رسان، اگرچه خستگى جسمى و ناراحتى پیدا کنى. هنگامى که به نماز جماعت براى مردم مى‏ایستى باید نمازت نه نفرت‏آور باشد و نه تضییع‏کننده؛ چرا که در بین مردمى که با تو به نماز ایستاده‏اند، هم بیمار وجود دارد و هم افرادى که کارهاى فورى دارند.37

بدین‏ترتیب در دیدگاه امام على(ع) هیچ‏کس نمى‏تواند چیزى از دین را به بهانه اصلاح دنیا رها سازد:

مردم چیزى از امور دینشان را براى اصلاح دنیایشان ترک نمى‏کنند مگر این‏که خداوند زیانبارتر از آن را بر روى آن‏ها خواهد گشود.38

حضرت سیره خود را در جامعه دینى، هدایت معنوى انسان‏ها مى‏دانند و متذکر مى‏شوند که آنچه در آن بیم داشته‏اند، غلبه گمراهان و انحراف مردم است:

... بر راه حقّ ایستادم و آن را از راه‏هاى گمراهى جدا کردم و به شما نشان دادم، درحالى‏که مى‏پوییدید، و راهنمایى نمى‏دیدید، چاه مى‏کندید و به آبى نمى‏رسیدید و این اشارت است که گویاتر از صد مقالت است.... بیم موسى نه بر جان بود که بر مردم نادان بود، مبادا گمراهان به حیلت چیره شوند و بر آنان امیر.39

ادامه دارد ...


منبع: / فصلنامه / حوزه و دانشگاه / شماره 26 ۱۳۸۶/۰۰/۰۰
نویسنده : علیرضا اعرافی‏
 

نظر شما