کارل مانهایم
زندگی
کارل مانهایم (Karl Mannheim) در ۲۷ مارس ۱۸۹۳ در یک خانواده یهودى در بوداپست مجارستان به دنیا آمد، مادرش آلمانى و پدرش مجار بود.
او پس از پایان دوره متوسطه تحصیلات خود را در دانشگاه هاى بوداپست و برلین ادامه داد. او همچنین تحصیلات تکمیلى خود را در فرایبورگ، هایدلبرگ و پاریس پى گرفت.
مانهایم در سال ۱۹۱۵ در بازگشت به بوداپست انجمنى مرکب از روشنفکران طرفدار لوکاچ را شکل مى دهد. پس از پایان جنگ جهانى اول و به دنبال روى کار آمدن جمهورى شوراها در مجارستان، شکست جمهورى پس از مدتى کوتاه و اشغال بوداپست توسط ارتش رومانى و ارتش ضدانقلاب لوکاچ، مانهایم و بسیارى دیگر که اغلب از روشنفکران یهودى بودند از کشور گریختند. مانهایم در ۱۹۲۰ به هایدلبرگ گریخت و در سال ۱۹۲۶ در دانشکده فلسفه هایدلبرگ مشغول به تدریس شد.
وى در ۱۹۲۹ به عنوان استاد جامعه شناسى و اقتصاد به دانشگاه فرانکفورت عزیمت کرد.
در ۱۹۳۳ با افزایش قدرت هیتلر و حزب ناسیونال سوسیالیست، مانهایم به دعوت مدرسه اقتصاد لندن (LSE) پاسخ مثبت داد و بدین ترتیب دور دوم مهاجرت وى به عنوان یک پناهنده سیاسى آغاز شد.
سرانجام مانهایم پس از سال ها فعالیت علمى و دانشگاهى در ۹ ژانویه ۱۹۴۷ در لندن درگذشت.
اندیشه
به رغم اینکه نقش اساسى مانهایم در شکل گیرى «جامعه شناسى معرفت» به عنوان شاخه اى خاص در جامعه شناسى غیرقابل انکار است و همچنین بررسى هاى وى در باب اندیشه محافظه کارى، برنامه ریزى اجتماعى، سلسله نسل ها و روشنفکران از جمله آثار قابل تامل در این حوزه ها محسوب مى شوند اما او هیچ گاه همچون هم عصرانش (زیمل و ماکس وبر) به عنوان یک جامعه شناس کلاسیک شناخته نشده است. به نظر مى رسد علاقه شدید مانهایم به نگارش مقالات متعدد و مجزا و در نتیجه عدم وجود کتاب هایى با خطوط فکرى منسجم و مشخص یکى از علل دور ماندن او از جرگه جامعه شناسان کلاسیک باشد. احتمالاً جذب مانهایم در فرهنگ انگلیسى در سال هاى طولانى حضورش در انگلستان نیز پذیرش او به عنوان یک اندیشمند مدرن و برجسته در سطح جهانى را دشوار ساخته است و نهایتاً اینکه به دلیل تشتت و عدم انسجام اندیشه ها و نظریات مانهایم هیچ مکتب خاصى حول اندیشه هاى او شکل نگرفته و در واقع جامعه شناسى وى درمان هاى خاصى را براى دردهاى اجتماعى ارائه نمى کند.به طور کلى درباره توسعه فکرى نامنظم و اندیشه هاى نامنسجم و گاه متناقض مانهایم اظهارنظرهاى متفاوتى از سوى متفکرین ارائه شده است.به عنوان مثال رملینگ در کتاب «جامعه شناسى کارل مانهایم» تحول فکرى مانهایم را به چهار دوره تقسیم مى کند؛
مرحله اول (۱۹۳۲-۱۹۱۸):
مانهایم به عنوان نماینده طبقه روشنفکران لیبرال و پیشرو پس از جنگ در اروپاى مرکزى در طول دهه ۱۹۲۰ تاریخ گرایى مطلق را به عنوان مبناى تفسیر خود از واقعیت اجتماعى- فرهنگى در نظر مى گیرد. در این دوره است که او کتاب «ایدئولوژى و یوتوپیا» را مى نویسد و این نظریه را مطرح مى کند که شناخت تمامى گروه هاى اجتماعى متاثر از وضعیت وجودى- اجتماعى آنها است.
مرحله دوم (۱۹۳۸-۱۹۳۳):
در ۱۹۳۳ با ورود به انگلستان گرایش معرفت شناختى، هستى شناختى و روش شناختى او که به تدوین جامعه شناسى معرفت منجر شده بود، جاى خود را به گرایشى خاص و ویژه نسبت به پدیده هاى بحرانى قرن بیستم داد.او نظریه برنامه ریزى اجتماعى دموکراتیک خود را به منظور ارائه راه حل مسائلى که جوامع سرمایه دارى پیشرفته به آنها مبتلا بودند، تدوین کرد.
مرحله سوم (۱۹۴۴-۱۹۳۹):
تجربه جنگ جهانى دوم گرایش به عقلانیت را در مانهایم کاهش داد. در اوایل دهه ۱۹۴۰ مانهایم به این نتیجه رسید که تاکید اولیه او بر عقلانیت در ارتباط با وظیفه فهم کامل شخصیت انسانى یک سویه و نارسا بوده است. در این دوره است که او به معانى اجتماعى ارزش ها و اهمیت کارکردى نهادهایى چون آموزش و دین توجه خاصى نشان مى دهد.
مرحله چهارم (۱۹۴۷-۱۹۴۵):
گذار مانهایم به مرحله پایانى تحول فکرى اش با پایان یافتن جنگ جهانى دوم همزمان است. با شکل گیرى و گسترش جنگ سرد در اروپا و فراتر از آن مانهایم توجه خاصى را به مسائل مرتبط با قدرت سیاسى و نظامى معطوف کرد.برخلاف کسانى چون مولگاى که مانهایم را نماینده جامعه شناسى مارکسیستى مى دانستند، اندیشمندانى چون آدورنو، جى (Jay)، کتلر (Kettler) و لوکاچ اعتقاد داشتند که مانهایم راه خود را از مارکسیسم جدا کرده است. به اعتقاد آنان جامعه شناسى معرفت او به طور کلى نیروى انتقادى موجود در تحلیل مارکسیستى ایدئولوژى که هدف آن برداشتن نقاب از چهره اصلى ایدئولوژى بورژوایى در نظام هاى سرمایه دارى است را نابود مى کند.نهایتاً افرادى چون سیموندز و زیگموند باومن، او را به عنوان بخشى از سنت هرمنوتیک در نظر مى گیرند.در واقع مى توان گفت که ایرادات موجود در جامعه شناسى مارکسیستى چون در نظر گرفتن طبقه به عنوان تنها چارچوب درک منافع و نادیده گرفتن واحدهاى دیگرى چون نسل ها، گروه هاى شغلى یا سازمان هاى مذهبى و عدم توجه به تجزیه و تحلیل مباحث شهروندى در حفظ ثبات نظام سرمایه دارى مانهایم را بر آن داشت که جامعه شناسى معرفتى را پى ریزى کند که به بررسى و تبیین ارتباط بین اندیشه و وجود اجتماعى بپردازد و از تقلیل گرایى و نسبى گرایى هر دو اجتناب ورزد.مانهایم در مهم ترین اثر خود «ایدئولوژى و یوتوپیا» که در واقع پاسخى جامعه شناختى به کتاب «تاریخ و آگاهى طبقاتى» لوکاچ بود، یوتوپیا را به عنوان آرزوى تغییر تعریف مى کند به این معنى که اندیشه یوتوپیایى نیروى اصلى تغییر تاریخ است. آرزوهاى یوتوپیایى عبارتند از تلاش براى متحول کردن نقش هاى اجتماعى موجود.
در واقع به اعتقاد مانهایم طبقه مسلط ایدئولوژى را مى پذیرد که ایدئولوژى این طبقه را نسبت به امکان بروز هرگونه تغییر اجتماعى، به ویژه انقلاب کور مى سازد. در نقطه مقابل، طبقه تحت سلطه داراى انگیزه لازم براى تغییر است، نگاه یوتوپیایى، این طبقه را نسبت به امکان وجود ثبات دائمى کور مى کند. به زبان دیگر هر یک از طبقات مسلط و تحت سلطه براساس منافع خاص خود در چارچوب جامعه سرمایه دارى عمل مى کنند، این دیدگاه مانهایم اساساً داراى رویکردى مارکسیستى است.در اینجا است که مانهایم مفهوم «روشنفکران آزاد» (Free _ floating Intellectuals) را تحت تاثیر آلفرد وبر مطرح مى کند و نشان مى دهد که روشنفکران را نمى توان صراحتاً براساس پایگاه طبقاتى یا منافع طبقاتى مورد تحلیل قرار داد. روشنفکران از دید مانهایم یک طبقه اجتماعى یکپارچه محسوب نمى شوند و در واقع به هیچ حزب سیاسى خاصى وابسته نیستند. مانهایم در کتاب «ایدئولوژى و یوتوپیا» دستورالعمل مشخصى براى روشنفکران ارائه مى دهد: «مسئولیت روشنفکران این است که در برابر دو نیروى تباه کننده آرمان ها به مقابله برخیزند، نسبى گرایى و رضایت از خود (به گونه اى غیرواقعى) که در نتیجه واقعیت ارتباطات روزمره پدید مى آیند.»
متفکرین متعددى بر شکل گیرى اندیشه مانهایم تاثیر گذاشته اند که از آن جمله مى توان به گئورگ لوکاچ و بلازالاى در مجارستان، امیل لاسک، هاینریش ریکرت و ادموند هوسرل در آلمان اشاره کرد. همچنین مانهایم در ادامه مطالعاتش در حوزه علوم اجتماعى از ماکس شلر و کارل مارکس نیز تاثیر پذیرفت. اما ماکس وبر و برادرش آلفرد وبر بیشترین تاثیر را بر اندیشه هاى مانهایم بر جاى گذاشته اند.همچنین تاثیرات کانت، هگل و دیلتاى در ابعاد معرفت شناختى، تاریخى و روش شناختى بر «جامعه شناسى معرفت» مانهایم که ماندگارترین و باارزش ترین بخش کارهاى اوست غیرقابل انکار هستند.در پایان اظهارنظر نهایى درباره اندیشه ها و افکار مانهایم را به خود او واگذار مى کنیم، آنجا که مى گوید:«من این روش را که دربرگیرنده تناقض هاى فراوانى است به این دلیل به کار گرفته ام که در این رشته حاشیه اى معرفت بشرى (جامعه شناسى) نباید تناقض ها و ناسازگارى ها را پنهان کنیم و وظیفه ما این است که نقاط ضعف تفکر بشرى را در مرحله کنونى آن نشان دهیم.»
مهم ترین آثار مانهایم:
- ایدئولوژى و یوتوپیا (۱۹۲۹)
- انسان و جامعه در عصر بازسازى (۱۹۴۰)
- شناخت روزگار ما (۱۹۴۳)
- آزادى، قدرت و برنامه ریزى دموکراتیک (۱۹۵۰)
- نقد «نظریه رمان» لوکاچ (۱۹۲۰)
- مسئله نسل ها (۱۹۲۷)
- رقابت به عنوان پدیده اى فرهنگى (۱۹۲۸)
منابع:
1. روزنامه شرق 20/10/84، نوشته بابک حقیقى راد
نظر شما