تأثیر دین و آموزههای دین در تولید علم (رابطه منطقی)
مفاهیم بنیادین بحث
بحث از ارتباط یا عدم ارتباط علم و دین در صورتی منطقی است که ابتدا تعریف روشنی از دین و علم ارائه شود.
1ـ تعریف علم
علم در دو معنای متفاوت به کار میرود:
یک. معنای اصلی و نخستین علم، دانستن در برابر ندانستن است. به همه دانستنیها صرف نظر از نوع آن علم میگویند. در این تعریف علم به «مجموعهای از دانستنیهای نظاممند و مرتبط» اطلاق میشود.
دو. علم تنها به دانستنیهایی که بر تجربهی مستقیم حسی مبتنی است گفته میشود و در برابر جهل قرار نمیگیرد بلکه در برابر همه دانستنیهایی است که آزمونپذیر نیستند. در این اصطلاح « علم معرفتی مأخوذ از یافتههای تجربی است».
در نوع اول علم مراتبی دارد که از حکمت نظری تا معرفت حسی را شامل میشود. اما در نوع دوم مترادف علم تجربی است. هر امر غیرتجربی غیرعملی است.
تحت تأثیر مکتب پوزیتیوسیم تنها آنچه مشاهدهپذیر و قابل تجربه باشد واقعیت دارد و علم ابزار سلطه است.
در این نوشتار علم مجموعه اطلاعاتی است که جنبهی کاربردی داشته و به رفع نیاز میپردازد. علم مجموعه تعاریف کاربردی برای رفع نیازهای بشر است که شامل مفاهیم ابزاری مفاهیم کاربردی و مفاهیم پایه میشود.
2ـ تعریف دین
از دین تعاریف مختلف و گاه متناقض بدست دادهاند از تعاریف مثبتگرایانه گرفته تا تعریف منفیگرایانه و مخرب عدهای نیز نگاهی جامعشناختی به دین داشته و آن را به مناسک و اعمال و بعضی به یک احساس معنا کردهاند.
از نگاه ما «دین متشکل از مجموعه اعتقادات، احساسات و اعمالی است که حول محور حقیقت غایی سامان یافته است».
بهتر است برای روشن شدن تعریف دین به بحث انتظار بشر از دین بپردازیم. دین از نگاه ما چنین ویژگیهایی دارد.
یک. بیانگر احکام حقیقی است.
دو. علاوه بر پاسخگویی به نیازهای فردی و معنوی حضور سیاسی خود را با تصرف در ساختار مناصب حکومت نشان میدهد.
سه. برای سرپرستی تکامل در طول تاریخ آمده است. بیانگر مناسک عبودیت (توحید) است بنابراین، این پرسش که انتظار بشر از دین چیست نادرست مینماید. بلکه باید به این گونه مطرح کرد که حوزه سرپرستی دین تا کجاست؟ زیرا موضع ما نسبت به دین موضع تبعیت است نه موضع حکومت.
دین باید بر همهی عرصههای زندگی بشر سایه افکند و برای تمام آنها موضعگیری کند. و از آنجا که علم شکلدهندهی این عرصههاست پس دین باید در شکلگیری و هدایت علوم، حضوری واقعی داشته باشد.
3ـ فرضهای رابطهی علم و دین
در مورد چگونگی رابطهی علم و دین چهار نظریه مطرح شده است:
یک. نظریه انفصال: علم و دین در دو حوزه مستقل و بیارتباط با یکدیگرند.
دو. نظریهی تعارض: علم و دین با هم در ستیزند دگر چه تعارضشان اجمالی باشد.
سه. نظریهی گفتگو: علم و دین با هم ارتباط دارند. بنابراین نظریهی علم پیشفرضهایی بنیادین دارد که تنها دین (متافیزیک) میتواند آنها را تأمین کند. علم هم با کشفیات خود به معارف دینی کمک میکند.
چهار. نظریهی تکامل توأمانی علم و دین: دین در مراحل تولید مفاهیم بنیادین و پیشفرضها در سه سطح «شکلگیری»، «هدایت و کنترل» و پیشبینی دخالت میکند.
بنابر نظریهی تعارض با ظهور علم جدید و پوزیتیوسیم دیگر نیازی به دین نیست. نظریه اول و سوم قائل به دین حداقل و نظریهی چهارم قائل به دین حداکثری است.
4ـ طرح نظریهها در جهتداری علوم
برای رسیدن به فرض مورد قبول از میان چهار فرض مذکور، باید دانست که آیا علوم جهت خاصی دارند یا خنثی هستند. دو نظر متفاوت در مورد ماهیت علم انسان در مغرب زمین مطرح است:
یک. نظریه ذاتیگری و لوازم آن
از این نظریه به نظریهی «اکتشافی بودن علم» تعبیر میشود و ریشه در یونان و منطق ارسطویی دارد. در این نظریه ماهیت علم «حضور صورت اشیاء در عقل» است.
این نظریه علم را حقیقت یاب میداند و دو نتیجه دارد:
1ـ خنثی و کامل بودن علم
2ـ اینکه آسیبهای ایجاد شده از سوی علم، در واقع منتسب به خود علم نیست بلکه نتیجه استفاده ناصحیح و مغرضانه از علم است.
قائلان به این نظریه، در نهایت جهتداری علوم را ذاتی نمیدانند. بلکه تفسیری اخلاقی برای آن میشمارند.
صاحب کتاب دربارهی علم در پاسخ به این سوال که «آیا علوم دینی امکان دارد یا خیر» میگوید:
«علوم در هر عالمی که باشد حول محور آن عالم میگردد و به مصالح آن خدمت میکند در عالم غیردینی، علم هم غیردینی است و اگر عالم دینی باشد، علم هم در سایه دین قرار میگیرد.
برخی ریشه مخالفت با علم را غیر اخلاقی بودن ذات علوم نمیدانند بلکه در این میبینند که علوم پایههای عادات اجتماعی و سنتی را سست کرده است.
پارهای دربارهی اقتباس یا بومیسازی علوم بر اساس فرهنگ و ارزشهای دارکنندهی جامعه سخن میگویند.
اینان علوم را به دو دسته مطلقاً خوب و بد تقسیم میکنند. نگاه آنان به علوم نگاهی انتزاعی و بریده است. یعنی مفاهیم تولید شده را از فلسفه تاریخ، فرهنگ و پیشفرضها و معرفتشناسی علوم جدا میسازند. ما اثبات خواهیم کرد که فرضیات و مفاهیم نمیتوانند از تاریخ و فرهنگ و پیشفرضهای فلسفی جدا و منفک باشد.
موضع ما در برابر اندیشهها و ارزشهای غربی از همان ابتدا، انتخاب (التقاط) بوده است. البته این انتخاب بر مبنای بر گرفتن خوبها و کنار نهادن بدها انجام میگیرد.
دو. نظریه ابزاریگری و لوازم آن
متفکرانی چون بارکلی، بیکن، ماخ و انیشتین معتقد به نظریه ابزاریگریاند که امروزه در غرب رایج است.
علم ابزاری است که با قدرت تبیین و پیشبینی خود سلطه انسان را بر طبیعت ممکن میسازد. فرضیههای علمی صرفاً ابزاری است برای تنظیم پدیدهها نه کشف حقایق. نظریات علمی کاشف واقعیت نیستند بلکه ابزار تصرفند که با اهدافی خاص میتواند بر طبیعت چیره گردد. این یعنی جهتداری علم مناسب با اهداف فرهنگی خاص.
سیدحسن نصر در تفاوت علوم سنتی و علم جدید مینویسد: ویژگی علم جدید این است که هدف این علم از آغاز غلبه بر طبیعت است و قدرت.
این نگاه ابزارگرایانه راحتی میتوان در علوم پایه (فیزیک، ریاضی و شیمی) پی گرفت: در زیربناییترین عوم پایه نیز سخن از اختراع است نه کشف.
ما بر آن نیستیم تا ادعا کنیم تلقیای که از جهتداری علوم طبق نظر دانشمندان مغرب زمین آوردیم همان تلقی ما از جهتداری علوم و تأثیر دین بر آن است بلکه برآنیم تا بگوئیم علم جدید صرفاً کشف طبیعت نیست تا قابل تردید نباشد.
با توجه به تلقی ما از جهتداری علوم، علم عبارت است از:« نظام مفاهیم کاربردی در جهت مادی یا الهی.
امام خمینی (ره) نیز به همین مطلب اشاره دارد:« علم تحصیل کن نه علم مطلق .... علم جهتدار، آموزش جهتدار، جهت اسم رب است توجه به وجدانیت»
ایشان در ادامه فرق دانشگاههای غربی را با دانشگاههای اسلامی در طرحی میدانند که اسلام برای دانشگاهها طرح میکند.
نتیجهی کلام
با توجه به مفهوم جهتداری علوم در نزد ما، از میان چهار فرض رابطهی علم و دین، باید به اثبات فرض چهارم یعنی رابطهی تکاملی و تقومی بپردازیم و اگر برای علوم دو جهت مادی و الهی قائل نباشیم بیهوده است اگر بحث جنبش نرمافزاری در تولید علم را مطرح نمائیم.
اثبات تفصیلی جهتدار بودن علوم و تأثیر آموزههای دینی بر تولید علم
بحث اثبات جهتداری علوم به طور عام، و تأثیر آموزههای دینی بر علم به طور خاص به گونهای مطرح خواهد شد که هم شامل نظریهی کشفی بودن علم و هم شامل نظریه کشفی نبودن و ابزاری بودن آن میگردد.
در صورت کشفی نبودن و ابزاری بودن علم، چون اراده واقعاً در متن آگاهیهایی آدمی حضور دارد و عقل نظری تابع عقل عملی است پس بحث جهتداری علوم جریان آشکاری دارد. اما اگر علم را کشف واقع بدانیم، از آن جهت که اراده از مقومات آگاهی نمیباشد و تجربه مستقل از اراده است پس بحث جهتداری علوم بدین روشنی نمیباشد.
1ـ نقش نیاز و نظام نیازها در جهتداری علوم و تولید علم
یک. نیازها مبدأ پیرایش علوم، فناوری و محصولات
اگر به همهی محصولات بشر نظری بیفکنیم مییابیم که مبدأ پیدایش محصولات، نیاز بشر به آنهاست.
با پیدایش رنسانس و تعریف جدیدی از انسان و طبیعت و با جانشین شدن انسان محوری به جای خدامحوری، این مطلب گسترش یافت و بشر در این سو گام نهاد که تمام نیازهای خود را با سرعت بیشتر، کیفیت بهتر و هزینهی کمتر بر طرف نماید.
با پیدایش نیازهای جدید، محصولات جدید مورد نیاز بود و در نتیجه ابزارهای تولید جدید و پیشرفته (فناوری). تولید فناوری نیز به پشتوانهی علمی قوی و گسترده نیاز دارد.
بنابراین چرخهی نیازها، محصول و فناوری و علم در یک بررسی ذهنی از احساس نیاز بشر شروع گشته و به واسطهی محصول و فناوری به پیدایش علم منجر میگردد و از آنجا که نیازهای بشر به نحو لجام گسیختهای توسعهیافته، دوری پیش میآید که در هیچ نقطهای باز نمیایستد.
اما تبیینی دیگر از تولید و گسترش علوم: آگاهی و علم ما به طبیعت و عینیت محدود است و تمام مجهولات طبیعت برای ما مکشوف نیست. علت نیاز بشر به آگاهیهای جدید نیاز کارآمدی جدید است.
ارادهی انسانی از طریق غایات و اهداف و متناسب با نیازهای خود در سیر پیدایش و توسعهی علوم موثرند به گونهای که جریان و توسعهی نیاز بر پیدایش و توسعهی علوم حاکم است.
دو. وجود نظام نیازها، نه نیازهای بریده از یکدیگر
حال که روشن شد بشر مبدأ پیدایش علوم است میخواهیم بیان کنیم که بدلیل محدودیت آگاهی و قدرت بشر، او نمیتواند به تمام نیازها به گونهای مطلق پاسخ گوید. باید نظام نیازهایی برای خود ترسیم کند و به ترتیب اهمیت از طریق علوم به آنها پاسخ گوید. پاسخگویی به نیازها، به صورت نیازهای از هم بریده نیست بلکه نظام نیازهاست که به ترتیب اولویت پاسخ داده میشوند.
سه. شکلگیری نظام نیازها بر محور واحد
نظام نیازها با تدبیر خاصی صورت گیرد و نیازها به ترتیب اهمیت، ارزش پاسخگویی مییابد. درجه اهمیت هر نیاز، به حساسیت اراده (ادراکات عقل عملی) و انسانشناسی فرد یا جامعه است که بر محور واحدی شکل یافته است.
چهار. تفاوت نظام نیازها در دستگاه تفکر مادی و الهی
چینش و چگونگی نظام نیازها حتماً باید بر محور واحدی شکل گیرد و این محور که تشکیلدهنده حساسیت و انگیزه فرد یا جامعه است در دستگاه تفکر الهی، پرستش خدا در تمام عرصههای زندگی است و در دستگاه تفکر مادی و انسان مداری پرستش دنیا و لذت آن میباشد.
نتیجهی سخن
از آنجا که علوم مجموعهی تعاریف کاربردیاند که بر اساس نیازها شکل میگیرند، علوم در این دو دستگاه، متفاوت میشوند و به دو جهت مادی و الهی جهتدار میگردند.
پنج. دو پرسش دربارهی استدلال اول
1ـ درست است که انسان در دستگاه تفکر مادی و انسان در دستگاه تفکر الهی نیازهای متفاوتی دارند اما یک سطح نیاز در آنها مشترک است. مثل نیاز به خوردن، آموزش و نقل و انتقال بنابراین آن سطح از علوم که به این نیازها پاسخ دهد در این دو دستگاه یکسان است و جهتدار نیست.
این پرسش ناشی از نگاهی انتزاعی و بریده به نیازهای انسان است. وقتی جایگاه یک نیاز در نظام نیازها عوض شد، تعریف آن نیاز و چگونگی پاسخگویی به آن نیز به لحاظ کمی و کیفی تغییر مییابد. حکم به اشتراک شاید در اصل این نیازها پذیرفتنی باشد اما در مرتبهی توسعهی این نیازها، موضعگیری دستگاه مادی و الهی متفاوت است.
2ـ ممکن است کسی بگوید آنچه باعث تولید و گسترش علوم میشود، حس کنجکاوی و حقیقتجویی دانشمند است یعنی دانشمند با توجه به مجهولات خود از طبیعت به کشف این مجهولات میپردازد پس بحث از جهتداری علوم، اساسی ندارد. ما در جواب سه پاسخ میدهیم.
یک. دانشمند در خلأ فعالیت علمی نمیکند بلکه با توجه به مجهولات فراوان در طبیعت، کشف مجهولات خاصی توجه او را جلب میکند و این به دلیل حاکمیت اراده در تعریف و تشخیص نیاز است.
دو. حس حقیقتجویی دانشمند، بریده از حس پرستش و زیبایی و ... او نیست وقتی انسان عملی را انجام میدهد تمام ابعاد وجودی او توأمان حضور دارند.
سه. این سخن در مورد دانشمندی است که فارغ از هر کششی، خود موضوع تحقیق را مشخص میکند و به پژوهش میپردازد. اما با توسعهی تحقیقات، مراکز علمیاند که موضوع پژوهش و روش آن را به دانشمند میدهند تا از نتایج آن بهره خاص ببرند.
2ـ تأثیر اصول موضوعه، پیشفرضها و پیشداوریها در تولید علم و جهتداری علوم
یک. تقدم نظریه بر مشاهده و هدایت مشاهده بوسیلهی نظریه
کار عملی دانشمند با آزمایش و تجربه آغاز نمیشود. آنچه بین آزمایشها و دادهها وحدت ایجاد میکند نظریهای است که پیشتر در ذهن دانشمند شکل گرفته و پردازش شده است.
تا زمانی که نظریهای در مورد پدیدهای خارجی در ذهن دانشمند شکل نگرفته باشد روی آوردن به استقراء و آزمایش کاری بیهوده است. زیرا استقراء و آزمایش به دنبال علل و عوامل جزئی بوده و تعمیمپذیر هم نیست اما در نظریه بین پدیدهها مجموعهنگری صورت میگیرد.
نظریه بر مشاهده تقدم منطقی دارد و حدود نظریه در تمام مراحل مشاهده و آزمایش و جمعبندی حضور دارد.
نتیجهی سخن
نظریهها مقدم بر مشاهدات هستند یعنی به عنوان پیشفرض و پیشداوری در هدایت اثرگذارند.
دو. رابطه و تأثیر اصول موضوعه بر گزینش نظریه
پرسش پیشروی ما این است که این نظریهها چگونه در ذهن دانشمند ترکیب یافته و چرا دو دانشمند، در مورد یک موضوع دو دانشمند صاحب دو نظریهی متفاوت میشوند؟
عامل اختلاف دو نظریه را در مرحلهی پیش از نظریه کاوید عاملی که از آن به اصول موضوعه و پیشفرضهای پذیرفته شده از سوی دانشمند تعبیر میکنیم. هر نظریه دارای اصول موضوعهای است که چارچوب محاسبات و تجزیه و ترکیبهای نظریهپرداز را تشکیل میدهد.
تأثیر اصول موضوعه، منحصر به گزینش نظریه نمیشود، بلکه این اصول هم به گونهای مستقیم و هم غیرمستقیم در تمام مراحل فعالیت علمی دانشمند حضور دارد.
سه. نقش پیشفرضها و اصول موضوعه دینی به طور خاص و متافیزیکی به طور عام بر مراحل مختلف پژوهش علمی
هنگامی که پشتوانهی نظریات و فعالیت علمی، اصول موضوعه دانسته شد این مطلب روشن میشود که اصول موضوعه دینی و متافیزیکی در تمام مراحل پژوهش اثرگذار است حتی در مرحلهی مشاهدهی یک پدیده از سوی دو دانشمند.
در کتاب افسانهی نجاتبخشی علم آمده است: ایمان انسان گاهی بر نظر وی در مورد حقایق تأثیر میگذارد و میتواند مشخص کند که انسان حاضر به پذیرفتن چه حقایقی است.
از این روست که متفکران چون رنه گنون از دانش آسمانی و قدسی و دانش زمینی و یا از هندسه و فیزیک آسمانی و هندسه و فیزیک زمینی سخن میگویند.
بنابراین اگر پیشفرضها و اصول موضوعه از آموزههای دینی شکل گرفته باشند در تمام مراحل پژوهش اثرگذارند و نتیجهی آن نیز متفاوت با نتیجهای است که از آموزههای غیردینی به دست میآید.
آنچه تا کنون دربارهی تقدم و تأثیر نظریه بر مشاهده و تأثیر موضوععه بر نظریه و فعالیت علمی گفته شد در مورد علوم انسانی هم پذیرفته است اما دربارهی علوم تجربی بعید مینماید چرا که علوم تجربی کشف طبیعت است و ارزشی و غیرارزشی بودن کشف معنا ندارد.
در اینجا دو نکته لازم الذکر است:
1ـ اینکه علم کشف است سخنی سست است چنین که غربیها نیز به این مطلب اذعان کردهاند.
2ـ پاسخ به این اشکال دو مقدمه دیگر نیز میطلبد:
یک. منحصر نبودن طریق تجربه به یک راه مانند سه نوع راه تجربی در سه طب سوزنی، گیاهی و شیمیایی.
دو. وقوع معیار صحت نیست.
3ـ تأثیر روش و منطق علوم در تولید علم و جهتداری علوم به علوم الهی و مادی
یک. بررسی چگونگی رسیدن به آگاهی جدید و عناصر آن و علت حصول اختلاف در نتایج با وجود اشتراک مقدمات.
آدمی برای رسیدن به اطلاعات جدید از آگاهیهای پیشین خود استفاده میکند این مکانیسم برای رسیدن به آگاهی جدید، تنها از آن مکتب خاصی نیست. چه آنها که علوم را کشف واقع و چه آنها که علوم را ابزار تصرف میدانند.
بنابراین ارکان پیدایش آگاهی جدید سه چیز است:1ـ مقدمات معلوم 2ـ رابطهی بین مقدمات برای رسیدن به نتیجه 3ـ نتیجهی مقدمات (حل مجهول)
پس علت اینکه بسیاری از اوقات دو دانشمند و پژوهشگر با وجود مقدمات یکسان از یک پدیده به نتایج متفاوت و گاه متناقضی میرسند همان عنصر دوم یعنی چگونگی رابطهی بین مقدمات است که از آن به روش یا منطق حاکم بر تولید علم نام میبرند.
دو. تعریف منطق و روش تولید علم و رابطهی مستقیم اختلاف روشها با اختلاف توصیفات و نتایج
منطق قواعد و قوانینی است که چگونگی دستهبندی اطلاعات و جمعبندی آنها را به انسان میآموزد تا به نتایج صحیحی دست یابد. دانشمند در شناسایی یک پدیده از منطق بهره میجوید و به گونهای خاص در عینیت تصرف میکند. بنابراین منطق و روش در کیفیت توصیفات از عینیت نقش اساسی دارد.
منطق در معنای عام شامل چگونگی رابطهی مقدمات و چگونگی توصیف پدیدههای خارجی میشود توصیفی که مقدمات استنتاج دانشمند را میسازد. مانند اینکه روش و منطق توصیف رفتار و روحیات انسان در روانشناسی موجود، منطق تجربی مبتنی بر اصالت تجربه است.
نمونهی دیگری برای تأثیر روش و منطق در تولید علم ایجاد اختلاف در نتایج روشهای متفاوت اهل سنت، اخباریون و اصولیون در استنباط از منابع دینی است. اهل سنت از شیوهی قیاس و استحسان، اخباریون از ظواهر روایات استفاده و نقش عقل را بسیار کم میدانند و اصولیون نیز از نقل و عقل متعبد بهره میبرند.
سه. تأثیر متافیزیک بر انتخاب روش تولید علم
آنچه در ایجاد اختلاف روش تولید علم تأثیر اساسی دارد پیشفرضهای متافیزیکی و هستیشناسی است. همان طور که میتوان در علوم غربی حاکمیت روش تجربی و حسی را در تمام علوم یافت، که ناشی از پیشفرضهایی است چون تعریف مادی از انسان و عدم تأثیر ارادهی حق تعالی بر قوانین حاکم بر طبیعت، پیشفرضهای متافیزیکی یکسان نیز میتوانند در روش علوم مختلف وحدت ایجاد کنند.
چهار. تفاوت منطق و روش علوم در دو دستگاه مادی و الهی
دانستیم که اگر پیشفرضهای هستیشناسی برخاسته از وحی باشد و از سویی دیگر اگر علوم بخواهند بر محور پرستش خدا شکل گیرند باید روش تولید و گسترش علوم نیز بر اساس همان محور و پیشفرضها تعیین گردد.
در مقابل منطق و روش تولید علم که بر محور پرستش دنیا و ماده پیشفرضهای مادی صورت میگیرد و منطق تجربی و حس تقریباً محض است.
4ـ تأثیر خواستگاههای اجتماعی و خصوصیات روانشناختی در تولید علم و جهتداری علوم
یک. رابطهی دانش با عادات و محیطهای اجتماعی
عادات و فرهنگ اجتماعی وقتی در قومی عمق یابد و تاریخی شود اصلی پذیرفته تلقی شده به گونهای که انسان در صحت آن تردیدی نکرده و در مقابل آن به ابزاری بیاراده و اختیار مبدل میشود این عادات به صورت پنهانی، برای دانشمند نقش اصول موضوعه در فعالیت علمی را ایفا میکنند.
هر قدر دانشمند در عادات و فرهنگ اجتماعی سیراب چشمهسار پرستش خدا و معارف الهی باشد با حضورش در فرایند تولید علم، علم را صبغهای دینی میبخشد.
مؤلف کتاب دربارهی علم، در این مورد میگوید:« دانشمندان حتی نمیتوانند از عالمی که به آن تعلق دارند و از سوابق تاریخی و از زبان خود قطع علاقه کنند و به پیروی صرف از روش پژوهش، به علم بپردازند.»
دو. رابطهی خصوصیات روانشناختی دانشمند با دانش و تولید علم
امکان تأثیر خصوصیات روانی و روحی دانشمند در کار علمیاش از جمله مسائلی است که بسیاری از متفکران مطرح کردهاند. مثل کسانی که نظریات فروید دربارهی انسان و دین، روح و... را برگرفته از خصوصیات روانی او مبتنی بر اینکه وی شخصی لاابالی و شهوتران بوده است، میدانند. آنچه باید به اثبات آن بپردازیم، رابطهی منطقی بین نظام حساسیتهای درونی با علم است لذا ذکر دو مقدمه لازم است:
1ـ نقش حب و بقضها و ادراک عقل عملی بر تقییه ارادهی انسان
2ـ حضور اراده در تعریف و مراحل آگاهی
توضیح اینکه آنچه محرک اصلی فعالیت است چیزی جز انگیزه و حساسیت انسان به انجام آن امر نیست پس انگیزه و حساسیت مقدم بر علم است. اما علت این انگیزه و حساسیت چیست؟ پاسخ این است که ادراکات عقل عملی ـ که منشأ آن عادات و آداب اجتماعی و حب و بغضهای شخصی و اجتماعی است ـ مقدم بر ادراکات عقل نظری است. یعنی مجموعهی انگیزهها و حساسیتها، زمینهی ذهنی را برای هر انسانی به وجود میآورد که واقعیات را با آنها ملاحظه مینماید اگر مثلاً دین و آموزههای دینی یا تعصبات و خرافات نظام حساسیتهای فرد را تشکیل داده باشد از همین منظرها به واقعیات مینگرد.
تعریف علم دینی در چند اصل (نتیجهگیری)
ثابت گردید که آموزههای دینی و وحیانی باید در مرحله «تعیین نیاز و نظام نیازها، پیشفرضها و اصول موضوعه، نظریهپردازی، روش و منطق پژوهش و انجام مشاهده» نقش خود را ایفا کنند. لذا توجه به چند اصل مهم است:
1ـ علم دینی مجموعه تعاریف کاربردی در جهت توسعه و تکامل پرستش خدا و نزدیکی به اوست.
2ـ علوم باید در توسعهی پرستش اجتماعی و اقامه توحید نقش ایفا کنند تا دینی شوند.
3ـ وحی و آموزههای دینی با تعیین الگوی دینی، نیازمندیهای فردی و اجتماعی و ضریب اهمیت هر یک، به علم جهت میدهند.
4ـ معیار حقانیت در علم دینی مطابقت یا عدم مطابقت یا توانایی تسلط بر طبیعت نیست بلکه هماهنگی با جهت خلقت و کارآیی برای تسهیل عبودیت است.
5ـ در علم دینی عقل و حس در جهت اقامهی توحید و مناسک آن تابع دین میگردند نه اینکه کنار نهاده شوند.
6ـ اگر علم بر اساس مفاهیم وحیانی تولید شود میتواند با معرفت دینی تعامل داشته باشد معرفت دینی پاسخگوی پرسشهایی است که علم دینی در مسیر رشد خود با آن مواجه میشود. اما علم دینی نمیتواند برخی از معارف دینی را رد کند.
در آخر اگر کسی جهتداری ذاتی علوم را به معنای نسبیت در فهم و معرفت دانسته و اشکال گیرد در پاسخ او میگوئیم. بله موجب نیست در معرفت میود اما هر نسبیتی در معرفت ناپسند نیست.
نسبیت در جهت تسلیم در برابر حق تعالی و اولیای الهی پسندیده و ممدوح است اما اگر در جهت توسعه ولایت شیطان و طاغوت مذموم است. علاوه بر آن در این نسبیت ممدوح پایگاه فهم صدق و کذب نسبت به عالم خارج نیست بلکه حقانیت و عدم حقانیت است یعنی اگر حاصل فهم صدق و کذب نسبت به عالم خارج نیست بلکه حقانیت و عدم حقانیت است یعنی اگر حاصل فهم و معرفتی تسلیم در برابر خدا باشد معرفت حق است و گرنه باطل محض است.
منبع: / سایت / پژوهه دین ۱۳۸۵/۱۱/۲۵
نویسنده : حمیدرضا اسلامیه
نظر شما