سخنى نو درباره نهادى کهن
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوى رحمن مى وزد باد یمن
یکم. انفاس خوش و مسیحایى مقام منیع ولایت، در آذرماه سال جارى، عطرى از نور و امید در فضاى حوزه علمیه قم پراکند. سخن ایشان بر چهره هاى خمار و خواب آلوده شب زدگان شبنم بیدارى پاشید و بشیر و نذیر چشمهاى خسته و منتظر و نگران کسانى شد که سالها سوداى سربلندى و صدرنشینى اندیشه حوزه را ستون آرمانهاى خود کرده اند. اکنون مى توان به آسانى و آسودگى در امن حریم سخنان ایشان راه یافت و پناه گرفت و از زینهارها و بیدارباشهاى آن دیده و دل را لرزاند و دیگر بیهوده به جستجوى شرابى شیرین و شورانگیز، فریب سرابى سنگین و سیاه را نخرید و به آرامى در هزار توى واقعیتها و بحرانها گام نهاد و پشت گرم به آفتاب افقهاى دور را استقبال کرد. سخنان نغز و برتر ایشان سایه ها و سویه هاى گوناگون داشت که با هزار چشم از وراى هزار چشم انداز نگریستنى است و نگاه ما به فرموده هاى ایشان با مجالى اندک فراهم آمده است. پس بر دلمشغولان اصلاح و تحول حوزه و پژوهشیان و عالمان است تا در این اندیشه هاى بلند تأمل کنند و راههاى نزدیک شدن مقصود را نیک بجویند. ایشان مخاطبان سخن خود را جوانان دانستند پر واضح است که مرادشان از جوانان نه هر ناشسته رویِ گزاف گویِ پریشان اندیشى است که چون شاخه اى خشکیده و شکسته از درخت تنومند حوزه آویخته است. جوانانى که فانوس امید حوزه را روشن مى کنند، کسانى هستند که آب از ریشه سنت مى گیرند و بر بلندى دیواره هاى میراث مى ایستند و به فهم و معرفت بازمانده پیشینیان ارج مى نهند و از آن پس دستى در معرفت روزگار نو و تاریخ و جغرافیاى انسان نو اندیشه نو دارند و عزم پالودن و پیراستن و پویا نمودن سنت جاویدان خود را دستمایه سلوک و سیر علمى خود کرده اند. همانها که با پشتگرمى به پشتوانه و پیشینه پیران پارسا، دیدگان خود را به آینه و سرزمینهاى نو و ناشناخته دوخته اند. افسون سبز سخن آن فرزانه رازدان، در دل و جان دردمندان جوان و سمیع و بصیر کارگر باد.
دوم. ایشان در سخنان خود به این نکته تفطن دادند که بى چشمداشت تاریخى به گذشته حوزه نمى توان آینده تابنده و روشنى را نقش زد. این بواقع فراخوانى است به نگاه و نقد و انتقادى به میراث هزارساله اى که حوزه اکنون پشت سر گذاشته و براى دیدن پیش روى خود، سخت نیازمند آن است. پس تاریخگزارى و تاریخنگارى مدوّن میراث دینى در دو قلمرو ضرورت یافته است: نخست تاریخ میراث حوزه به مثابه نهادى فرهنگى ـ اجتماعى ـ سیاسى که روندى یکسان و یکرنگ نداشته و در ادوار گوناگون تاریخى گونه ها و چهره ها بسیارى یافته و با فرهنگها و دیگر عناصر تاریخى و جغرافیایى همکنشى داشته است. تدوین و تفسیر چنین تاریخى نیازمند دو چیز است: نخست داده هاى تاریخى کافى و مناسب، و آن دیگرى مبانى تئوریک براى تحلیل تاریخى. یعنى هم فربه ساختن انبان گردآورى و هم تیز و توانا کردن محک داورى. با تأسف باید گفت ما هنوز در این دو ساحت توانایى و چیرگى لازم را نیافته ایم. بى این توانمندى به دشوارى مى توان گوشه هاى گم و تاریک تاریخ گذشته را پیدا و روشن کرد. براى دستیابى به چنین قدرتى البته باید پاره اى از پیشفرضهاى مانع را از میان برداشت یا دگرگون ساخت. پیشفرضى که مى انگارد حوزه تنها نهادى تعلیمى است و با ساختارهاى اجتماعى و سیاسى و اقتصادى بى پیوند و بى پیمان است. این سخن دست کم درباره حوزه هاى شیعه راست است که سویه هاى اجتماعى و سیاسى این حوزه ها اگر از سویه هاى تعلیمى و آموزشى آن پر اهمیت تر نباشند، اعتبارى همسان و هم اندازه دارند.
سوم. دومین قلمروى که از نظر تاریخى ناپژوهیده و نااندیشیده مانده است، گذشته معرفتى حوزه از آغاز پدیدآیى تاکنون است. گذشته اى که همواره دستمایه افتخار و عزت ما بوده و است. هنگامى که مى گوییم اندیشه حوزه، هم مراد اندیشه جمعى و حاکم است ـ که آشکارا الگوى فکرى مسلط یک دوره و نشان و نماد تعلق به نهاد ویژه اى شناخته مى شود ـ و هم مقصود، اندیشه هایى است که پدیدآورندگان آنها هم در روزگار خود و هم پس از آن مهجور و محجوب ماندند و به جرم همنوا و همنشین نبودن با نمونه هاى جاریِ جامعه علمى طرد و فراموش شدند. این گنجهاى سوخته و ذخیره هاى پنهان تنها در یک تحلیل و نگرش تاریخى به گذشته معرفتى حوزه و سنجش پست و بلند و رواج و رکود آن پیدا و فتنه انگیز خواهند شد.
چهارم. ما از گذشته خود چه مى خواهیم؟ از سنجش و شناخت انتقادى سنت و میراثِ خود چه بهره اى خواهیم برد؟ آیا گسست از سنت ما را در رویارویى با دشواریها و ناهمواریهاى جهان نو بیش از پیوند با سنت یارى نخواهد کرد؟ راست آن است که ما پیش از آنکه بخواهیم از سنت گسسته ایم و از آن فاصله گرفته ایم. گواه این شکاف و فاصله همین سخنها و اندیشه هایى است که همواره درباره سنت بر ذهن و زبان ما مى گذرد. ما دیگر بازیگر و سازنده و رکن سنت خود نیستیم، بلکه تماشاگر بیرونى این کاخ کهن شده ایم. این واقعیت تاریخى تقلید و پیروى از سنت و میراث را براى ما ناشدنى مى سازد. زیرا همان گونه که غزالى در المنقذ من الضلال مى گوید: (اگر از تقلید گسستى دیگر نمى توانى بدان بپیوندى; چرا که شرط مقلّد بودن آن است که از تقلید کردنِ خود آگاه نباشى، وگرنه شیشه تقلید تو براى همیشه خواهد شکست. شکستى که هیچ درستى در پى نخواهد داشت; جز آنکه در آتش ذوب شود و در قالب نو دیگرى شکل پذیرد.)
بنابراین تنها راه پیوستن به سنت ارزشمند دیرینه، شناخت و آگاهى انتقادى نسبت به آن است. آگاهى ژرفى که امکانات، تواناییها، ابزارها و برتریهاى میراث را در مى یابد و در خود گوارده مى سازد و آگاهى و معرفت نو و توانمندى را در خود روز و روزگار خود پدید مى آورد.
پنجم. پرسش دشوار و بنیادى این است که: (اندیشه انتقادى در کدام بستر و گستره اى مى روید و مى بالد؟) بى گمان پیدایش آگاهى انتقادى مسبوق به زمینه نظرى و عملى ویژه اى خواهد بود و این پرسش مى تواند دلمشغولى کسانى قرار گیرد که اکنون به اعتبار و اهمیت سنت مى اندیشند و از مرحله افتخار بدان گذشته اند. گرفتن این وضعیت انتقادى نسبت به گذشته بى گمان به معناى نفى و طرد آن نیست. تنها کبریت جنون و جهل مى تواند جنگل سبز سنت را آتشگیر و خاکستر سازد. درگیرى و برخورد سنت با پرسشهاى جهان جدید یکى از زمینه ها و پیشفرضهاى دستیابى به آگاهى انتقادى است.
پیشواى حکیم در سخن خود بدین نکته اشارت بردند که با دستگاهها و ابزارهاى مفهومى کهن نمى توان راه را به سوى حل پرسشها و دشواریهاى درشت روزگار ما گشود. ایشان فرمودند: (مفاهیم منسوخ مى شوند. در همه علوم چنین چیزهایى هست. براى پر کردن خلأ حرفها و مباحث و مسائل منسوخ باید مباحث جدیدى مطرح شود و فضاى ذهنى در هر علمى از لحاظ حجم مفاهیم ذهنى لازم به کمال برسد.) و نیز درباره خلق مفاهیم نو در گستره هاى گوناگون معرفتى، و از آن میان فقه، فرمودند: (باید براى این کارها مبنا درست کرد. البته انسان مى تواند کار خودش را به اطلاقات و عمومات آسان کند، اما مسائل این گونه حل نمى شود.) و با هوشمندى بر این نکته تأکید بردند که راه رهایى از این سنگوارگى و دلمردگى نگرش سنجشگرانه به میراث و سنتى است که اکنون ایستا و ثابت مانده و از پویایى و تحرک و تحول بازمانده است. مسائل پیشین که در سنت فقهى، فلسفى و… طرح مى شد، اکنون دیگر اهمیت و مجال بازگویى ندارند. آنها پاسخ پرسشهایى بودند که همراه پرسشگرانشان زیر انبوهى از خاک، خاک شده اند. آنچه اعتبار دارد روش علمى است و روش علمى نیز چون چاقویى که پس از مدتى کند و ناکار آمد مى شود، همواره نیازمند بازبینى و بررسى و تحول و تکامل است.
ششم. دانستیم که ارزشهاى معرفتى کهن اگر بخواهند در روزگار مدرن قربانى نشوند، باید به قاب و قالب نوى درآیند.
مراد حقیقتگوى ما به نیکى بر این حق پافشردند که فرایند نوسازى اندیشه حوزه اگر بخواهد انجام شود، جز در درون حوزه و با معرفتى همه سویه نسبت به دانشها و اندیشه هاى سنتى نمى تواند انجام شود. و این بار گران را به دوش جوانان فرهیخته حوزه نهادند و کار سازماندهى و سامان یابى آنها را وظیفه شوراى محترم مدیریت یاد کردند. گسترش کمّى و ژرفایى کیفى حوزه هاى علمیه را دستور فرمودند و بهره گیرى از تکنولوژى مدرن ارتباطات و پیوند حوزه علمیه با جهانهاى معرفتى دیگر را ضرورتى ناگزیر فرا نمودند. شناختن درد و بیمارى حوزه و باور داشتن آن و عزم علاج و جستجوى برون شدى از این بحران خواسته مقتداى مسلمانان جهان است که دلسوزانه و دردمندانه چشم انتظار و دست سخاوت در بهبودى و تعالى و تحول حوزه گشوده اند. آیا ما خواهیم توانست با یقین و استوارى در چنین راه پیچ در پیچ و تاریکى گام بگذاریم؟ از خداوند کارساز و حیّ و قیّوم یارى بجوییم.
هفتم. ایشان در سخنان خود بر (ایجاد محیطهاى باز براى پرورش افکار) تأکید و توصیه کردند: (باید براى فقه و کلام و علوم عقلى، مجمعهایى تشکیل شود و ـ مثلاً ـ براى فقه مجمع بررسى مباحث تازه فقهی… ایجاد شود و اینها مرکزى داشته باشند و جلساتى تشکیل بدهند و سخنرانیهاى فقهى بگذارند تا هر کس هر خطابه و مطلب و فکر جدید در فلان مسأله فقهى دارد… سخنرانى کند و آن مسأله را آزادانه تشریح کند و یک عده هم آنجا اشکال کنند… این طور نباشد که تا کسى یک فکر و یا فتواى جدید فقهى، ولو غلط داد، برخورد اول ما نفى باشد… بالاخره یک نظر فقهى باید طرح شود و مورد بحث قرار گیرد و براى ابداع افکار جدید فقهى، میدان باز شود. البته این کار باید با ضابطه و قانون باشد… مجمعى شبیه همین مجمع براى کلام باشد… ممکن است آن مطلبى که القا شده، اصلش غلط و حرف بى ربطى باشد، اما کسى که آنجا نشسته به یک مطلب جدیدى برسد و میدان و عرصه براى طرح افکار جدیدى باز شود.)
همان طور که ایشان فرموده اند فضاى باز و زمینه مناسب، فضا و زمینه اى است که حکم و رأیى را به جرم باطل بودن از میان نبرند و در طعن و طرد آن نکوشند، بلکه با طرحِ عالمانه و سنجیده آن با قوتِ حجّت و بازوى برهان آن را مغلوب و مقهور کنند. آراى نو; حتى اگر باطل باشند، دست در غنا و قوت علم مى برند و نمى توان علمى را یافت که مجموعه اى از اقوال و آراى درست و حق باشد و آراى نادرست در آن جواز ورود نداشته باشند. اصلاً بر پیشانى کدام علم نوشته اند که رأى بى راه و نظر نادرست و نامقبول را راه ندهید و درباره آن تأمل و اندیشه روا ندارید؟ علم تراکم و تجمع اندیشه ها و نظریه هاى روشمند است; چه درست و چه نادرست. اگر عالمان در علمى قرار مى گذاشتند که تنها سخن حق بگویند و تنها سخن حق بشنوند، نه چنین امکانى و مجالى مى یافتند و نه بر فرض محال، مى توانستند سراغى از پویایى و تحول و تکاملِ علم بگیرند. اگر روزى در علمى همه سخنان، سخنان درست باشد و همه سخنان درست نیز در آن علم گفته شده باشد، بى اندک گمانى آن روز، قیامت و فرجامروزِ زندگى این جهانى خواهد بود. نظریه هاى باطل بازیگران پشت پرده و پشت صحنه علم هستند که بى آنها بازى علم تحرک و نشاط و تکامل را از دست خواهد داد. این را از یاد نبریم که تنها اندیشه باطل از رویارویى با دیگر اندیشه ها و هماوردى با آنها هراس دارد و اندیشه حق همواره با تحدّى همراه بوده و نهنگ آتشینى است که همه ناخوشیها و ناهمواریها در کام او خوشى و خرمى است. سنت ما و حافظه معرفتى ـ تاریخى ما آکنده از رویاروییها و جدلها و جدالهاى نیکو برکت خیزى است که میان نظریه ها و اندیشه هاى حق و اندیشه هاى باطل روى داده و همواره بى هیچ استثنا به سودِ نظریه حق انجام یافته و همه سویه هاى آن را ژرفا بخشیده و در کوره گرم و پرآشوب انگاره ها و نگره ها رفته و به سلامت و عافیت سر برآورده است.
هشتم. ایشان در این نوبت باز هم لزوم تغییر کتابهاى درسى را یادآور شدند و بر اهمیت و ضرورت آن پاى فشردند. تغییر کتابهاى درسى در حوزه افزون بر موانع اجرایى و عملى پاره اى پیشفرضهاى تئوریک دارد که تا در خانه ذهن و باور اهل حوزه ننشیند، سخن از آن بیهوده و بى سرانجام خواهد ماند. همچنانکه پیشتر آوردیم تردیدى نیست که سنتِ کهن ما سنتى استوار و توانمند و غنى است و اگر جز این بود، نه مى توانست چند صدسال سرچشمه آفرینش و اندیشه باشد و نه مى توانست تا امروز سرى بلند و قامتى ایستاده داشته باشد. همچنین کتابهایى که حامل این فرهنگ و سنت هستند، به همان غنا و قوتند و براى شناخت میراث ارجمند گذشته باید پژوهش جدى و ژرفکاوى مدام این کتابها را دستمایه بنیادین کار قرار داد. در این هیچ حرف و حدیثى نیست، ولى ساختار آموزشى، جدا از محتوا و درونمایه هاى آن، ساختارى است متحول و متغیر که همپاى دگرگونیهایى که در صنعت آموزش پدید مى آید، صبغه و سیره نوى مى یابد و ساختارهاى پیشین را ناکارآمد و ناکافى فرا مى نماید. ساختار آموزشى مطلوب آن است که بیشترین معنا و مضمون را در کوتاهترین و کمترین زمان به یارى نزدیکترین و سودمندترین و بهترین شیوه از استاد به دانش پژوه انتقال دهد; به گونه اى که نخست ضرورت طرح آن جستار و گستره کاربرد آن براى دانش پژوه آشکار باشد; یعنى پیش از هر چیز پرسش و نیاز و درد طلب در او پدید آید و آنگاه جستارى در پاسخ پرسشهاى او عرضه شود.
در کتابهاى درسى، هر مطلبى که طرح مى شود، باید از سر نیاز، و نه تفنّن و تشحیذ ذهن، باشد و ارزش کاربرد تئوریک داشته باشد و دست کم استاد بر موارد و مجارى کاربرد آن وقوف و اشراف و چیرگى داشته باشد و دانش پژوه را در فهم آن یارى کند.
دیگر اینکه توأمى منطقى و پیوستگى زنجیره اى مباحث حفظ و رعایت شود. همین نکته راه را بر توضیحها و تبیینهاى مکرر کتابهاى درسى و تضییع سرمایه هاى معنوى و انسانى خواهد بست و هر جستار در جایگاه علمى و معرفت شناختى خود قرار خواهد گرفت. راست آن است که در حوزه علمى ما ـ همچنانکه مقام معظم رهبرى فرمودند ـ دشوارنویسى و دشوارگویى و پیچیدگى و دیریابى کتابها و سخنها فضیلت عظیم و بى بدیلى انگاشته مى شود و فهم سریع ضرورتاً به سطحى بودن و ساده بودن متهم و منسوب مى گردد. در حالى که در ساختار آموزشى باید کتابها همواره به گونه اى تدوین یابند که واژگان حجابِ فهم معنا نباشند و حال که براى وصل مخاطب و خواننده به معنا آمدند، موجب فصل و فراق او از معنا نشوند. واژگان باید تا آخرین حد ممکن ورانما و شفاف باشند تا مقصود را بسرعت و دقت به خواننده انتقال دهند. مبنا قرار دادن کتابى مشکل و پیچیده و دشوار و سپس سعى سال و ماه براى ابهام زدایى و روشنگرى آن گرههاى سختى است که بر کیسه تهى زده مى شود و جز رنج باطل و سعى بى حاصل نام دیگرى بر آن نمى توان نهاد. این باور باید بر اهل حوزه حکومت کند که ساختار آموزشى نو و تدوین کتابهاى آموزشى بر پایه هنجارها و استانداردهاى آموزشى پیشرفته، نه تنها به معناى بى اعتبارى و بى احترامى سنت نیست، بلکه کوشش ارجمند و مقدّسى است براى پاس داشتن آن و کشف بیشتر توانمندیها و لایه هاى درونى آن.
نهم. سنت پیشین ما در همه گستره ها و زمینه هاى علمى آفریننده بوده است. روزگارى علوم عقلى و نقلى و طبیعى قلمرو بى منازع سنت دینى ما بوده و امروز شرایط نوى پدید آمده و علومى که ما اکنون در آن دست داریم، گستره تنگترى دارد. از آن میان فقه و کلام جایگاه ویژه اى دارند و در کلام رهبر انقلاب نیز بدانها اشارتهاى بسیار رفته است. فقه از این رو که با سویه هاى فردى و اجتماعى و سیاسى و اقتصادى و حقوقى آدمى پیوند برقرار مى کند و همه رفتار و روابط بیرونى را فرا مى گیرد و علم کلام از این رو که بنیادهاى اندیشه دینى را استوار مى سازد و در برابر هجوم مهاجمان و طعن طاعنان آن را حفظ و حراست مى کند، هر دو اهمیت انکار ناپذیرى دارند. از سر اتفاق چنین است که این هر دو علم از آنجا که با پدیدارها و روابط و اندیشه هایى که در جهان بیرون دینى روى مى دهد، همنشین و همکنش هستند، با تحولى که در ساختارهاى سیاسى و اقتصادى و حقوقى و اجتماعى روى مى دهد فقه نیز مجالِ دگرگونى و تکامل مى یابد و گام در گستره هاى نو مى نهد و با دگردیسى در اندیشه ها و پرسشها و نیازها و دغدغه هاى معرفتى و روانى و روحانى که آدمى دستخوش آن مى گردد، علم کلام نیز ـ که پاسخ به پرسش آنهایى است که از سرانکار یا تردید یا سست ایمانى در دین نظر مى کنند ـ تحول مى یابد. بنابراین فقه و کلام دو قلمروى هستند که تأثیر جهان بیرون در آنها آشکارتر و افزونتر است و بى اعتنا به ماجراهایى که در جامعه و سیاست و اقتصاد و گستره معرفت مى گذرد، نمى توانند زنده و پایدار و ماندگار باشند. این هر دو علم، ناگزیر از (گشودن آفاق و گستره هاى جدید) هستند و بى آن توانایى و کارآیى خود را از دست مى دهند.
همت حوزه در درک و شناخت تحولاتى که در عرصه هاى گوناگون جهان مدرن پدید آمد، بى گمان در فقه ورزى و کلام ورزى آنها تأثیر مى نهد. چندى پیش امام راحل در سخنان و مکتوبهاى خود از (ناکافى بودن اجتهاد مصطلح براى اداره جامعه) و (ضرورت شناخت زمان و مکان به عنوان دو عنصر در اجتهاد) گفتند و دانشوران دینى را به سوى گستره جدیدى هدایت کردند. کاوش در معنا و مفهوم زمان و مکان و مجرا و مبناى تأثیر در اجتهاد و همچنین در علوم دیگر دینى، بویژه کلام، قصه بلند دیندارانه زیستن در جهان پرآشوب مدرن است. سخن از سازگارى دو پدیده اى است که پیشتر از این گمان ناسازگاریشان مى رفت. در دوران گذشته نظریه هاى فقهى همزاد نهادها و ساختارها و پدیدارهاى عینى بودند و با آن تناسب و توافق و تلائم تام داشتند و آفرینندگان آراى علمى و فلسفى و در نتیجه نهادها و روابط اجتماعى زیر یک سقف از سنت و جهان بینى مى نشستند و گاه همان فقیهان در قلمروهاى دیگر هم دست داشتند و گویى جهان چنان ساخته شده بود که در کام دینداران شیرین و دلپذیر آید و کفر و بى دینى را مجال و اعتبار ندهد. در چنین جهانى فقیهان آسوده و آسان اندیشه هاى خود را قابل انطباق بر جامعه مى دانستند و از پیرامون خود درکى عالمانه داشتند و معناى درهم و دینار و بازار و محکمه و مدعى و منکر و حکومت و والى و داروغه و گزمه را به نیکى درمى یافتند و در خور هر یک جامه اى از فقه مى بافتند، نه تناقضى در کار بود و نه تعارضى.
همچنین متکلمان رویاروى سرآمدان معتزله و اشاعره و دیگر فرق اسلامى و غیر اسلامى مى نشستند و همدلانه و با یک زبان سخن یکدیگر را مى شنیدند و مى فهمیدند و در راستى و ناراستى آن مناقشه مى بردند و کاستى و فزونى آن را درمى یافتند و فرجام پیروزى را پیش چشم خود مى دیدند.
ولى حکایت دوران معاصر حکایتى دیگر و از بُن بیگانه است. روابط و مناسبات و ساختارها و سازمانها و نهادهاى اجتماعى و فرهنگى و سیاسى و اقتصادى همه بیرون از سنت دینى ما روییده اند و سلطه فقیهان را در پدیدآیى و شکوفایى خود برنمى تابند و راست آن است که به بى دینى و کفرکشیِ بیشتر مجالِ ماندن و بالیدن نمى دهند.
پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى که از پس سده هاى کوه سان ستم و تحریف و تخفیف و انزواى شریعت رخ نمود و دل و دیده دینمداران و شریعت خواهان را نور و جلا داد، بواقع آغاز راهى بود که دین را دوباره به معرکه نظریات اداره، سیاست و حکومت وارد کرد و پرسشهاى فربه و معضلات سترگى را پیش رویش نهاد. اینجا بود که امام خمینى ـ ره ـ اجتهاد مصطلح را از رویارویى با مسائل این جهانى و اداره جامعه عاجز خواند و عالمان و فقیهان را وصیت کرد تا به اصلاح سراپرده اجتهاد از طریق دخالت دادن عنصر زمان و مکان در فرایند اجتهاد بپردازند. زمان و مکان، به هر معنا که باشد، باید چگونگى تأثیر آن در فرایند اجتهاد و استنباط تبیین شود. هر معنایى از زمان و مکان نمى تواند بى پیوند و بى پیمان با جهان مدرن و روابط عینى و اندیشه ها و ساختارهاى پدید آمده از آن باشد.
از این رو سخن از نقش زمان و مکان در اجتهاد، سخن از جامعیت و جاودانگى احکام دینى و نامیرایى سنتى قدیم و قویم در روزگار مدرن است. آماده سازى هاضمه ناتوان خردِ خرُد و دنیا زده انسان معاصر براى پذیرش حقیقة الحقائق و اصالت و ولایت دین است.
تأکید امام خمینى و پس از ایشان رهبر فرزانه انقلاب همواره کوشش در شناخت و دریافت جهان معاصر و معلوم و مغلوب کردن همه پدیدارهاى معرفتى و غیر معرفتى آن بوده است تا اینکه اندیشه دینى در دوران اقتدار حکومت دینى در ایران بتواند بر تحولات جهان معاصر سوار شود و آن را به سویى که خود مى خواهد، برکشد. ممکن است (زمان و مکان) پذیراى تأویلها و تفسیرها و تصویرهاى گوناگون باشد ـ که پاره اى به مراد و مقصود سخن امام راحل نزدیکتر باشند و پاره اى دورتر ـ ولى بى گمان طرح و شرح و قدح و قبول هر یک از اینها راه را برگشودن و گستردن آفاق نو در فقه و کلام بازخواهد کرد و اقتدار نسبت دینى ما را در گشایش گره هاى کور فرهنگ و تمدن جدید بازخواهد نمود.
کنگره اى که در اسفندماه جارى از سوى مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینى(ره) در شهر قم شکل خواهد گرفت، خوانِ گسترده اى است که کریمانه اندیشه ها و آراى گوناگون خداوندان پژوهش را در مقوله نسبت اجتهاد با زمان و مکان میزبانى مى کند و سخن ژرفا ژرف امام و مقام معظم رهبرى را سرمایه کار و چراغ راه خود ساخته است. ما نیز در این شماره بدان سو رفته ایم، از آن بهره گرفته ایم و شماره پنجم مجله را ویژه آن ساخته ایم; باشد که پژوهشیان و اهل اندیشه را مؤثر افتد. ان شاءالله.
خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
کاسم اعظم کرد ازو کوتاه دست اهرمن
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1374 / شماره 5، زمستان ۱۳۷۴/۱۱/۰۰
نظر شما