اخلاق و نظریهی اجتماعی سارتر
نویسنده : انسیه صیادیان
آزادی
یکی از نکاتی که در پرداختن به فلسفه سارتر باید بدان اشاره کرد، مسأله آزادی است. او این پرسش را مطرح میکند که خاستگاه نبودن چیست؟ و در پاسخ به آن میگوید در انسان و در دانستگی اوست که خاستگاه نبودن معین میشود. با انسان، امکان، آزادی، پرسش، که تمامی شان بر نبودن استوارند، به جهان میآیند. انسان باید خود را بیرون بودن جای دهد و این گونه قواعد و ساختار آن را سست کند و به این ترتیب میان انسان بودن و آزاد بودن تمایزی نیست. سارتر در کتاب «تعالی خود» نخستین منشأ آزادی را در تضادی میداند که در هر انسانی رخ میدهد. ما از یک سو با اشیاء که در اتاق و یا شهری که در آن زندگی میکنیم مواجه میشویم و نسبت به این اشیاء آگاهی پیدا میکنیم و از سوی دیگر نحوه دیدن و تحلیل ما از این اشیاء نمایان میشود که این چگونه دیدن از خود ما سرچشمه میگیرد و از پیش معین شده نیست. یعنی نحوه نگرش ما لحظهای است و جنبه موقت و گذرا دارد و همان گونه که نمایان شده میتواند ناپدید شود، آزادی در این سطح وضعیت آگاهی را بیان میکند. سارتر در کتاب «کلمات» با توضیح اینکه مفهوم آزادی نزد همگی ما هست میگوید اما در رابطه با تربیت مان است که ما اهمیت متفاوتی برای آن قائلیم. حرکت یگانه جدا شد از حال و بیان خود در آینده که در آن برای خود، اشتیاق، عمل و غایت را به عنوان اجزاء خود در بر میگیرد. آزادی ویژگی وجود انسان است نه ماهیت وی، جدا شدن برای خود از در خود است در آگاهی برای خود، برای رسیدن به آزادی در خود را برای بودن خود حذف میکند.
برای خود، بودن به معنی حذف در خودی است که هست، در چنین شرایطی آزادی چیزی نمیتواند باشد جز همین حذف. از این روست که برای خود از هستی اش و نیز از ذاتش میگریزد، از این روست که او همیشه چیزی است جز آن چه میتوان درباره او گفت، چرا که دست کم او کسی است که از همین طبقه بندی میگریزد، کسی است که هم اینک در ورای نامی است که میتوان به او داد، در ورای صفتی است که میتوان در او شناخت. گفتن اینکه برای خود باید آن چیزی باشد که هست، گفتن اینکه او در نبودش بدان صورت که هست، آن چیزی است که نیست، گفتن اینکه در آن وجود بر ذات مقدم است و آن را مشروط میکند یا برعکس، چنانکه قاعده هگل میگوید، برای آن «ذات همان است که موجود است»، همه به یک معنی است و آن اینکه انسان آزاد است. در واقع این واقعیت صرف که من نسبت به انگیزه هایی که عمل مرا میطلبند آگاهی دارم، این انگیزهها را دیگر برای آگاهی من به عین هایی متعالی که از وجودی خارجی برخوردارند، تبدیل میکند، من بیهوده میکوشم که به آنها بچسبم: من با همان وجود از آنها میگریزم. من محکومم که در ورای ذاتم، در ورای انگیزههای عاطفی و عقلی عملم، وجود داشته باشم: من محکومم که آزاد باشم»
بدین ترتیب مشاهده میکنیم که در نظر سارتر آزادی یعنی امکان برگزیدن و اینکه آزادی انسان کامل است به این معنی است که انسان در هر لحظه از زندگی خود تواناست که در بین گزینههای مختلف، آزادانه یکی را برگزیند، سارتر نمیگوید که انسان میتواند برخی از بدیلهای توانمند را برگزیند و یا اینکه من آزادم که هستندهای تاریخی نباشم و یا درگیر تعینهای طبیعی وجودی و اجتماعی ام نباشم. در واقع سخن ساده تر این است که هنگامی که آزادی زمینه رفتارهای من دانسته شود، من به این امر آگاه میشوم که هرگونه هدف از پیش تعیین شدهای برای من باطل میشود، میتوانم خود معنای زندگی خویش را بسازم و به آن معنایی را بدهم که بر زمینهی آن بسر میبرم. ساده تر از این اصطلاح پرتاب شدگی هایدگراست که وی از آن استفاده می کند. میگوید که من به هستی و دنیا پرتاب شدم و این تازه سر آغاز آزادی من بود. زیستن میان دیگر انسان ها، کار کردن با آنها و سر انجام محکوم به مرگ شدن، هر کدام از اینها منشأ شرایط و انتخابهای فراوان من هستند، حتی اگر آزادی خودم را به دیگری بدهم و یا خود را به دست رویدادها و مسیر اتفاقات بسپارم نیز نتیجه گزینشهای آزادانه خود من است. سارتر در پاسخ به کمونیستهای فرانسوی که دیدگاه مارکس را بیان میکردند) که آزادی راستین انسانی در جامعه بی طبقه آینده شکوفا میشود( و از وی پرسیدند که چگونه در جهان امروز، در میان این همه بی عدالتی، شکاف طبقاتی و ظلم میتوان گفت که انسان آزاد است؟ گفت که در این دنیا هم ازادی وجود دارد، به این دلیل که هر انتخاب انسانی، میتواند راهی برای مقابله با دنیای نابرابریها و ستم باشد. انسان با هر گزینش اموری انتخاب میکند و چیزهایی را پس میزند، او شاید نتواند خوشبختی را بر گزیند اما میکوشد که بدبختی و رنج و ناراحتی را از خود در کند. ما جهان را با انتخابهای خودمان به مثابه تصویر آنچه هستیم تفسیر میکنیم. از این گذشته، مشکل تنها بر سر انتخاب و گزینش امر دلخواه ما نیست. ما ناچار به انتخاب هستیم. چون جهان آزادی را به ما تحمیل میکند و در عین حال با آن خصومت میورزد و منشأ این ناسازگاری در آگاهی خود ماست
در فلسفه سارتر مسئولیت همراه با آزادی است و هر فرد مسئول کنشهای خود است و این مسئول خود بودن به معنی درست شناختن کنشهای خود است. در نظر سارتر هر شخص باید بتواند در مورد انتخابهای خود به دیگران توضیح بدهد و پاسخ گوی گزینشهایش باشد و بنابر اعتقاد به این واقعیت که انسان وجودش را مقدم بر ماهیتش است، باید خود را با گزینشهای آزادانهای که در وضعیتهای مختلف انجام میدهد، خود را بسازد. هر انسانی مسئول شکل گیری آن کسی است که شده است. «انسان از حیث موقعیتش، از آن جهت که در مقابل اختیار است، دو صورت دارد: اولاً اختیار خود یک امر واقع است. ما محکومیم که مختار باشیم و اختیار اینکه مختار نباشیم را نداریم، زیرا خودداری از انتخاب، خودش انتخاب است. از سوی دیگر انسان از جهت تن و گذشته خود همواره «در موقعیت» و در یک وضع و موقعیت معینی است که مقدورات و ممکنات او را در انتخاب، محدود میسازد. اختیار عبارت است از «تجاوز و گذشتن» از این موقعیت
نظر شما