درباره فرهنگ سیاسى
در ذیل عنوان یاد شده، تنى چند از استادان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، به شش سؤال مجله نقد و نظر درباره «فرهنگ سیاسى» پاسخ دادهاند. خواننده در این اقتراح پاسخهاى دانشوران ذیل را خواهد خواند: سید محمد خاتمى؛ عباسعلى عمید زنجانى عبدالعلى قوام.
1
نقد و نظر: موقعیت فعلى دیدگاه فرهنگگرا را، به عنوان دیدگاهى که پدیدهها و تحولات اجتماعى را بر اساس زیربنا دانستن فرهنگ جامعه تحلیل مىکند، در مقایسه با دیدگاههاى دیگر، از جمله مارکسیسم، چگونه ارزیابى مىکنید؟ اصولا این شیوه تحلیل را تا چه حد با مبانى اندیشه اسلامى سازگار مىدانید؟
خاتمى: اصطلاح «جامعه»، اصولا اصطلاحى تازه است، متعلق به دوران تفکر جدید و تمدنى که اینک کم و بیش بر زمین و زمان، به گونهاى استیلا دارد. و کسانى چون ما، با اینکه عینیت زندگیشان سخت از تمدن جدید و آثار و مظاهر آن متاثر است، ولى، ذهن و دلشان در گرو انگارهها و انگیزههایى است متعلق به فرهنگ و تمدنى از میان رفته، تمدنى که گوهر آن با گوهر تمدن جدید متفاوت است. از این رو، هم اصطلاح «جامعه» اصطلاح تازهاى است و هم «روبنا» و «زیربنا» که توسط برخى مکتبهاى جدید و عمدتا مارکس و مارکسیستها طرح شده است.
در سرچشمههاى معرفت دین اسلام و نیز برداشتهاى پیشینیان از این منابع، اثرى از چنین اصطلاحاتى نیست، یا اگر احیانا هست اشتراکشان با اصطلاحهاى جدید بیشتر در لفظ است تا معنى؛ و شاید نزدیکترین عنوان و اصطلاح موجود در آثار فکرى مسلمانان به جامعه امروزى، «عمران» باشد با تلقى و تعبیر ویژه ابنخلدون از این کلمه.
به هر حال آنچه موضوع جامعهشناسى امروز است همچون خود علم امر تازهاى است. این اصطلاح مانند همه شاخهها و شعبههاى دانش و معرفت جدید، در دل و ذهن غیر غربیان از جمله در کشورهاى مسلمان، سبب واکنشهاى فکرى و عاطفى متفاوتى شده است.
از سوى دیگر، هنگامى که نظر اسلام و اندیشه اسلامى درباره امرى پرسیده مىشود از جمله درباره اجتماع، روبنا و زیربنا و... جا دارد که بپرسیم مراد از اسلام چیست؟ زیرا در سراسر تاریخ، مسلمانان با وجود اشتراک نظر نسبتبه اصول و پارهاى معیارها، برداشتهاى متعدد و متفاوتى از اسلام داشتهاند و چنین امرى طبیعى است، و هرگونه تلاش براى منحصر کردن حقیقت و تمامیت اسلام در یک بینش و برداشت، در درازمدت نافرجام و در کوتاه مدت بدفرجام و موجب زیانهاى غیر قابل جبران براى اندیشه و زندگى امت اسلامى است.
بارى، انسانها نوعا با پیشداورى و ذهن جهتدار به سراغ دین و هنر مىروند و از این بابت درخور ملامت نیستند مشروط به آنکه از میزانهاى خردپسند و تعریف شده و داراى حجیت معتبر پیروى کنند. در این صورت برداشتهایشان درخور احترام است، ولى هیچگاه نباید آنها را با خود دین و اسلام یکى بدانیم. دراین صورت با دگرگونى شرایط و تغییر بینشها، برداشتها هم عوض شده و مىپذیریم که برداشتخاصى از اسلام دگرگون شده است نه خود اسلام.
اگر سخن بالا پذیرفته شود، دیگر در جستجوى یک نظر به عنوان نظر نهایى درباره بینش اسلامى، از جمله درباب جامعه و روبنا و زیربناى آن، نخواهیم رفت؛ و همچنانکه در گذشته برداشتهاى صاحبان مشربهاى فلسفى، عرفانى، اصولى، اخبارى و... از اسلام متفاوت بوده است، امروز هم نمىتوان انتظار نظر یگانهاى را در این باب داشت. مهم این است که گونهگونى و تعدد را به عنوان امرى گریزناپذیر و ریشهدار در سرشت زندگى و جامعه بشرى بپذیریم و واقعبینانه درصدد فراهم آوردن فضایى باشیم که در آن، اندیشهها، در عین حرمت و امنیت، با یکدیگر تعامل و تبادل داشته باشند و داور میان آنها، منطق و انصاف، توام با گشادهدلى، باشد. در این صورت است که مىتوان براى جامعه مسلمانان، رشد روزافزون و براى معارف و فرهنگ اسلامى، تکامل و غناى فزاینده را انتظار داشت.
عمید زنجانى: در تحلیل تحولات سیاسى، رابطه علت و معلولى عناصر مؤثر، قابل تردید نیست؛ چنانکه اصلى و فرعى بودن برخى از آنها نیز قابل انکار نیست؛ اما در تحلیل منطقى در مورد یک تحول سیاسى یا یک پدیده سیاسى، مشکل عمده همین روبنایى و زیربنایى کردن یا اصلى و فرعى کردن عوامل و پدیدههایى است که در ساختار یک تحول مؤثر، مىتوان دید.
پیچیدگى رفتار انسانى و ریشههاى فطرى، روانى و اجتماعى آن با توجه به تغافل و تعاطى نامریى در میان این انبوه عوامل، موجب مىشود که کار اصلى و فرعى کردن عوامل به دشوارى امکانپذیر باشد. از بعد فلسفى اصل دترمینیسم در تسلسل منطقى عوامل کاملا متحول مىباشد؛ زیرا علل و عوامل کمتر یکجا رخ مىدهد و حداقل تسلسل زمانى آنها، اصل تعیینکنندگى را مشخص مىسازد. نهایت امر، مشکل این است که واقعیت آن گونه که هست مورد مطالعه قرار گیرد و گرایشها در ترتیب و تسلسل علل و عوامل در اذهان ما ساختار غیر واقعى به وجود نیاورد.
اگر شناخت عوامل مؤثر، به لحاظ سلسله مراتب، به منظور تکرار تجربهها و نوعى بهینهسازى تحولات و پدیدههاى سیاسى و اجتماعى است (نه فقط جنبه نظرى آن)، در این صورت مىتوان با آزمونهاى دقیق میزان اثرگذارى عوامل و اثر بدیهى تحولات و پدیدههاى اجتماعى را مورد بررسى قرار داد.
قوام: اصولا مارکسیسم، فرهنگ سیاسى را در حد نفش ثانویه آن تقلیل مىدهد. از این دیدگاه فرهنگ سیاسى بخشى از روبناى جامعه تلقى مى شود که خود انعکاسى است از روابط اقتصادى. بدین ترتیب هنجارهاى فرهنگى بر اساس مبانى اقتصادى و اجتماعى جامعه تعیین مىشود. براین اساس، تعارض عمدتا میان فرهنگ مسلط طبقه حاکم و انواع زیرفرهنگهاى طبقاتى است. مارکسیسم فرهنگ سیاسى را محصول مساعى طبقات حاکم براى تحمیل ارزشهاى خود به طبقات پایینتر از نظر مکانیسمهاى رسمى حکومتى نظیر نظام آموزشى مىداند. در چارچوب نظریه مارکسیسم، فرهنگ سیاسى ملى در جامعه سرمایهدارى بسیار شکننده است و از این رو گهگاه اقداماتى براى جلوگیرى از فروپاشى نظام مزبور به عمل مىآید.
یکى از انتقادات وارد بر این رهیافت این است که لزوما نمىتوان تصور کرد که طبقات زیردست همیشه به طور طبیعى رادیکال باشند. بسیارى از شواهد، حاکى از خصلت محافظهکارانه این طبقه است. ضمنا در رهیافت مارکسیسم انواع مختصات پیچیده فرهنگها ساده تصور مىشود و نقش فرهنگ در حفظ نظم همگن و یکنواخت در جامعه، بىاهمیت تلقى مىشود.
به طورکلى نمىتوان در همه احوال فرهنگ را به صورت روبنا و اقتصاد را زیربنا تصور کرد. زیرا براى مثال، انقلاب اسلامى ایران یک انقلاب فرهنگى بود. فىالواقع فرهنگ در چارچوب انقلاب مزبور زیربنا و اقتصاد و حقوق روبنا تلقى مىشوند. در حالى که در سیستم سرمایهدارى و انقلابهاى بورژوازى و کمونیستى اصولا اقتصاد زیربناست وبر این اساس سیاست، حقوق و سایر مظاهر زندگى را باید تحت تاثیر آن تلقى کرد.
براساس تحلیل مزبور عدم تفکیک دین از سیاستسبب مىشود تا سیاست و مذهب را به صورت «متغیر مستقل» و اقتصاد و حقوق را «متغیر وابسته» قلمداد کنیم. بدین ترتیب با توجه به تحولاتى که جوامع گوناگون در چارچوب جنبشها و انقلابها پشتسر گذاردهاند، مىتوان اولویت را به ساختارهاى مختلف داد؛ یعنى الگوهاى رفتارى اعم از ادارى، اقتصادى و جز اینها تابعى است از اولویتساختارى مربوط.
2
نقد و نظر: با ارائه تعریفى از فرهنگ سیاسى بفرمایید که چه نقش و تاثیرى براى آن در عرصه اجتماع و سیاست قائل هستید؟
قوام: فرهنگ سیاسى عبارت است از تلقى مردم و جهتگیرى آنها نسبتبه نظام سیاسى و کارکردهاى آن که در این زمینهها انگارهها و ایستارها نسبتبه اقتدار، مسؤولیتهاى حکومتى و الگوهاى مربوط به جامعهپذیرى سیاسى، مورد توجه قرار مىگیرد. در فرایند جامعهپذیرى سیاسى، افراد ضمن آشنا شدن با نظام از طریق کسب اطلاعات و تجربیات، به وظایف، مسؤلیتها، حقوق و نقش خویش در جامعه پى مىبرند. بدین طریق، فرهنگ سیاسى، محصول تاریخ نظام سیاسى است که ریشه در رفتار عمومى و نیز تجارب شخصى داشته و مطالعه دقیق آن، فرایند تبدیل تقاضاها و خواستها را به تصمیمات، استراتژیها و سیاستها نشان مىدهد. بر این اساس تحلیل ابعاد گوناگون فرهنگ سیاسى مىتواند تصویرى واقعى از رابطه اقتدار سیاسى و ارزشها به دست داده تا طى آن قادر باشیم میزان مشروعیت نظام سیاسى را مورد ارزیابى قرار دهیم. از آنجا که محیط نظام ارزشى است، فرهنگ سیاسى، جهتگیریهاى مردم نسبتبه نهادها و ساختارها و نیز عملکردهاى سیاسى را مشخص مىکند. کم و کیف مشارکتسیاسى، شیوه راى دادن، پشتیبانى یا بىاعتنایى نسبتبه نظام و...، به میزان قابل توجهى به ارزشها، اعتقادات، انگارهها و نمادهاى نهادینه شده بستگى دارد.
3
نقد و نظر: شاخصهاى فرهنگ سیاسى توسعه یافته از دیدگاه شما چیست؟
عمید زنجانى: اگر بخواهیم پاسخ مربوط به شاخصهاى عمده فرهنگ سیاسى را در یک جامعه اسلامى فرموله کنیم، باید بگوییم این شاخصها در یک کلام قرآنى، در «تعمیم امامت» خلاصه مىشود. اما اگر خواسته باشیم سخن را بسط و تفصیل دهیم، باید بگوییم که عناصرى همچون رابطه مستقیم و مداوم مردم و حکومت، تعامل و تعاطى آزادیها و اقتدار سیاسى، مشارکت فعال نظرى و عملى مردم در روند سیاست و مدیریت جامعه و بالاخره اصل تعمیم امامت و نقشدار بودن هر فرد در کلان رهبرى جامعه، از ویژگیهاى فرهنگ سیاسى در اسلام است که در قالب فرایض دینى مطرح گردیده است: فریضه امر به معروف و نهى از منکر، فریضه دعوت به خیر، فریضه النصیحة لائمة المسلمین.
قوام: شاخصهاى عمده یک فرهنگ سیاسى مطلوب و رشدیافته را باید در جهتگیریهاى مثبت توده مردم نسبتبه نظام سیاسى، روابط سالم میان نخبگان سیاسى و مردم، شریک شدن مردم در قدرت (در فرایند توزیع مجدد قدرت) و افزایش روزافزون بازخورهاى مثبت دانست. عناصر قابل ملاحظهاى در اندیشههاى اسلامى براى توسعه سیاسى وجود دارد که شناخت دقیق آنها و نیز به کارگیرى صحیح هر یک از این عناصر و ترکیب منطقى آنها مىتواند باعث تحرک بیشتر جامعه، افزایش اعتماد میان حکومتکنندگان و حکومتشوندگان و ورود مردم در فرایند سیاسى شود.
4
نقد و نظر: تحلیل کلى شما از فرهنگ سیاسى ما چگونه است و تا چه حد آن را با الگوهاى ارائه شده از فرهنگ سیاسى توسعه یافته قابل انطباق مىدانید؟
خاتمى: فرهنگ سیاسى در جامعه ما تحت تاثیر دو عامل مهم است: یکى ریشه در تاریخ گذشته دارد و تعیینکننده هویت عام فرهنگىتاریخى ماست، یا دست کم داراى تاثیر اساسى در آن؛ و دیگرى متعلق به وضع کنونى و فعلى است که ناشى از واقعیتها و رویدادهاى دوران معاصر است.
اما ریشههاى تاریخى فرهنگ سیاسى ما: اندکى پس از آشکار شدن اسلام، آنچه در احتسیاست جامعه اسلامى حاکم شد خودکامگى بود. و در حوزه فکرىاعتقادى، ابتدا تشرع و پس از مدتى تصوف استیلا یافت. و فلسفه هنگامى به میدان آمد که تشرع و تصوف جایگاه مهمى در ذهن و زندگى مردم داشتند و فلسفه، گرچه از همان آغاز تولد، کوشید تا همواره جانب دو رقیب نیرومند خود را نگاه دارد، ولى تشرع و تصوف اجازه ندادند که فلسفه، مورد استقبال جدى قرار گیرد و در نتیجه خردورزى فلسفى در حاشیه تمدن اسلامى در میان ویژگان قوم آن هم غالبا به گونهاى ناقص محصور ماند. مىگویم به صورتى ناقص، چون در شرایط زندگى جمعى مسلمانان و عمدتا به سبب رواج و نیرومندى تشرع و تصوف و پایگاه مردمى آن دو، بویژه اولى از یکسو، و استیلاى خودکامگى سیاسى و به تعبیر فارابى «تغلب» از سوى دیگر، پس از فارابى «فلسفه مدنى» کم و بیش از حوزه تامل اندیشمندان مسلمان بیرون رفت و آنچه از فلسفه برجاى ماند و به تناسب انگارهها و انگیزهها و پرسشهاى وجودى و تاریخى مسلمانان بالید، مابعدالطبیعه بود که نخستشعبه «مشاء» آن به وسیله بوعلى سینا اوج گرفت.
واقعیتسیاسى یا «امر سیاست» در جهان اسلام اندکى پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) عبارت بود از خودکامگى و تغلب که در گذر تاریخ با توجیهات دینى و عرفى و فلسفى نیز رنگین شد. در حوزه فکر و باور نیز از اسلام آنچه بیشتر تاثیر و دامنه داشت عبارت بود ازتشرع و تلقى و برداشت ظاهرى از اسلام که ناظر به چهره پیداى زندگى مسلمانان بود؛ و از آنجا که شریعت در جامعه دینمدار به عنوان پایه سامان اجتماعى مورد نیاز بود، طبعا حاکمان سیاسى و صاحبان منصب رسمى شریعت، به نوعى با یکدیگر کنار آمدند.
جریان معنوى دیگر یعنى تصوف نیز در جامعه، بخصوص در میان بسیارى از نخبگان، پایگاهى استوار داشت. این جریان اگر هم احیانا قدرت حاکم را برنمىتابید ولى هیچگاه با آن درگیر نمىشد. به عبارت دیگر، تصوف در صورت افراطىاش با نفى موضوع سیاستیعنى «دنیا» زمینه نقد سیاستهاى موجود را از میان برمىداشت و در نتیجه، اصطکاک خود با سیاست و قدرت حاکم را به حداقل مىرساند.
جریان سوم فکرى، یعنى خردورزى فلسفى نیز به وادى بىانتهاى مابعدالطبیعه رانده شد و در نتیجه از تامل جدى در سرشت زندگى سیاسى و سرنوشت جمعى مردم غافل ماند. در چنین فضایى، نگونسارى سیاسى امت اسلامى در تلقى و برداشت مردم از سیاست تجلى کرد؛ برداشتى که عالم و عامى در آن شریک بودند. یعنى این ذهنیتسیاه که پادشاهى خودکامه یا تغلب، تقدیر الهى است چنانکه در آثار کسانى چون خواجه نظامالملک آمده است و ریشه در سرشت جامعه بشرى دارد و در نتیجه امرى طبیعى است (چنانکه مورد نظر ابنخلدون است). در واقع آنچه به نام اندیشه سیاسى رواج پیدا کرد که هم خود جلوهاى از فرهنگ موجود از یکسو، و جهتدهنده آینده فرهنگ مسلمانان از سوى دیگر بود عبارت بود از تبیین، توجیه و تطهیر خودکامگى و احیانا تعدیل آن با اندرزگویى به حاکم که به هرحال، مدار اندیشه سیاسى و محور ممتاز و غیر مسؤول اجتماع به حساب مىآمد.
بر این همه باید اختلاف فرقهاى و حتى آشوب سیاسى را که همچون طوفانى سراسر تاریخ اسلام را در برگرفت و موجب آشفتگى و دشواریهاى فراوان شد افزود. آشوبى که نطفه آن به محض درگذشت پیامبر اکرم(ص) بسته شد و تجلى بحران مشروعیت در تاریخ سیاسى مسلمانان بود.
عامه مردم یا غالب مسلمانان نیز واقعیت را همان گونه که بود، پذیرفتند و حتى تسلیم در برابر آن را وظیفه دینى خود دانستند. در این میانه، قدرت سیاسى همچون کالاى عاریت در دست متغلبان که همگى هویت و ماهیتى یکسان داشتند بدون حضور مردم، مىگشت و از حیث ماهیتسیاسى فىالمثل میان سلجوقیان سنى، مغولان غیر مسلمان و صفویان متشیع تفاوت ماهوى وجود نداشت. همین داورى کم و بیش در مورد وضع سیاسى سراسر جهان اسلام صادق است.
مایههاى شخصیت فرهنگى و از جمله ریشههاى فرهنگ سیاسى امروز ما را باید در این سیهبختى تاریخى یافت که رهایى از آن دشوار است؛ اما به هر حال غفلت از آن، دشوارى کار و شوربختى را بیشتر مىکند.
اما واقعیتهاى کنونى مؤثر در فرهنگ سیاسى ما: دوران معاصر، دوران پیدایش و گسترش تمدن غرب است که منشا دگرگونیهاى بسیار بزرگى در ذهن و زندگى انسانها شده است و از حدود دو سده پیش، در حال و روز ما نیز اثر جدى گذاشته است. تمدن غرب به نظر من مهمترین حادثه و واقعه است که بدون تامل دقیق در مبانى آن و مبادى اندیشه سازگار با آن امکان تغییر دادن سرنوشت ما که در نسبتبا این تمدن رقم مىخورد میسر نیست. گشودن این گفتار فشرده اما مهم نیاز به جاى و گاه دیگر دارد. پیدایش و گسترش مدنیت جهانگیر غرب و سیاست جهانخوار ناشى از آن، منشا دو دگرگونى مهم در زندگى، از جمله در حوزه سیاستشده است:
اولا رویه و چهره استعمارى سیاست غرب سبب شده است که از حدود دو قرن پیش به این سو، استبداد حاکم بر جوامع غیر غربى از حیثخاستگاه و پایه، دگرگون شود؛ یعنى از این پس، مستبدان نه متکى بر نیرو و توان درونى و سنتى خود، یعنى تعصب قبیلگى و سلحشورى عشیرگى که عمدتا پایه قدرتهاى متغلب روزگاران پیش بود بلکه وابسته به قدرتهاى توسعهطلب خارجى بوده و هنوز هم در بسیارى از جاها هستند. یعنى تمدن غرب در خارج از حوزه خود، واقعیتسیاسى را دگرگون کرده و آن را به صورت استبداد وابسته به استعمار درآورده است.
ثانیا در ساحت اندیشه نیز با وارد شدن مفاهیم تازهاى از سیاست و انسان و اجتماع که کاملا با مفهومهاى رایج در اندیشه قدیم فلسفى و سیاسى تفاوت دارد بحران تازهاى در ذهن مردمان، بخصوص اهل نظر و تحصیل، پدید آمده است. مفهومهایى چون: قرارداد اجتماعى، حق مشارکت مردم در سرنوشتسیاسى، آزادى، مشروطیت قدرت سیاسى به اراده مردم، مصلحت عمومى و....
در دل این بحران دو رویه، جریانهاى فکرى متعددى در کشورهایى نظیر کشور ما برآمده است که مىتوان همه آنها را زیر سه عنوان اصلى «سنتگرا»، «غربگرا» و «اصلاحگرا» طبقهبندى کرد که در اینجا مجال بحث مبسوط در این باره نیست. ولى این نکته را شایان گفتن مىدانم که امیدبخشترین جریان که در پناه آن مىتوان به سوى آینده بهتر رفت، جریان «اصلاحگرا» است؛ ولى معالاسف آشفتگى فکرى در میان این دسته و وابستگان به این گرایش بیش از دستههاى دیگر است، که البته امرى طبیعى است. به نظر مىرسد با اصالت دادن به امر اصلاحگرى و تجربهآموزى از گذشته و دستیابى به فضایى که اندیشههاى اصلاحگران بلندنظر، با امنیتبا یکدیگر برخورد کرده و همدیگر را اصلاح و تکمیل کند، مىتوان به آینده این حرکت طبیعى امیدوار بود. در این صورت است که جامعه علمى ما توان نقد گذشته و حال و نیز داورى درست درباره آنها و انتخاب راه را، پیدا خواهد کرد.
به هر حال، هویت فرهنگى و شخصیت ما از حیث فرهنگ سیاسى، بشدت تحت تاثیر آن پیشینه تاریخى و این وضعیت فعلى و عصرى است و بسیارى از ناکامیهاى سیاسىاجتماعى و نیز سوء تفاهمهایى که در این موارد پیش مىآید متاثر از این عوامل است که غفلت از آنها سبب تاثیر منفى مضاعف آنها مىشود.
عمید زنجانى: فرهنگ سیاسى جامعه کنونى ما ترکیبى از باورهاى دینى و تقلیدهاى مذهبى و عادات قومى است و هر کدام از این سه عنصر، به نوبه خود، جایگاهى در فرهنگ سیاسى جامعه کنونى ما دارد که قابل تضعیف و تشدید است. به عنوان مثال در بستر انقلاب اسلامى، بعد باورهاى دینى، چه در مورد اصول (امامت) و چه در مورد فروع (ولایت فقیه) از عوامل عمده و تعیینکننده فرهنگ سیاسى کشور بوده است.
قوام: فرهنگ سیاسى جامعه کنونى ما محصول تحولات گذشته ماست. البته در ایران ما با سه لایه فرهنگى قبل از اسلام، فرهنگ اسلامى و فرهنگ مدرن غربى که از عصر مشروطیت آغاز شده است مواجهیم. در مقاطعى از تاریخ این مرز و بوم، ناظر تضادها و تقابل میان این لایههاى فرهنگى بودهایم. این وضعیت را در عصر مشروطیت، ملى شدن صنعت نفت و بالاخره فرایند حدوث انقلاب اسلامى ایران مشاهده کردهایم. اصولا در هر فرهنگ عناصرى وجود دارند که داراى خصلت کم یا بیش سیاسىاند. به عبارت دیگر، نمىتوان تصور کرد که کلیه عناصر فرهنگ میل به سیاسى شدن داشته باشند تا بتوان از همه آنها براى توسعه سیاسى بهره گرفت. تشخیص این عناصر از یکدیگر به میزان قابل ملاحظهاى به تعریف ما از سیاستبستگى دارد. بدون شناخت دقیقى از مختصات اجزاى فرهنگى، نمىتوان تصویر درستى از ظرفیتهاى موجود سیاسى به دست داد و درنتیجه، قادربه بهرهگیرى از قابلیتهاى مزبور براى بسط و گسترش مشارکت و مآلا توسعه سیاسى نیستیم. به عکس، چنانچه از روى ناآگاهى مبادرت به سیاسى کردن بخشهایى از فرهنگ نماییم که ماهیتا فاقد این ویژگىاند این عمل ممکن است نظام سیاسى را با بحران نهادینه شدن قدرت و مشروعیتسیاسى مواجه ساخته، مسبب تشدید روند رو به افزایش انتظارات کاذب شود. این وضعیت در مراحل بعد امکان دارد ناتوانى نظام را در تبدیل خواستها به سیاستها و تصمیمات به ثبوت رساند.
در چارچوب مطالعات مقایسهاى ملاحظه مىکنیم که فرهنگ جوامع گوناگون از ظرفیتسیاسى مشابهى برخوردار نیستند. براى نمونه، فرهنگ تشیع در مقایسه با کاتولیسیسم، داراى ظرفیتبالاتر تجهیزى و سیاسى است که طى آن، کلیه رفتارها و کارکردهاى نظام براساس ویژگى مزبور مورد ارزیابى و سنجش قرار مىگیرند.
5
نقد و نظر: در جامعه ما مذهب چه نسبتى با فرهنگ سیاسى دارد؟ این نسبت در دهههاى اخیر چه رویکردها و تحولاتى را پشتسر گذاشته است؟
قوام: آنچه مسلم است اینکه فرهنگ سیاسى جامعه ما به میزان قابل توجهى نشات گرفته از مذهب است و در بسیارى از موارد سمتگیریها و برخورد مردم نسبتبه نظام براساس اعتقادات آنها صورت مىگیرد. هرچند در این مورد درصد مشخصى را نمىتوان تعیین کرد.
فرهنگ سیاسى ما نیز، مانند سایر جوامع، تحت تاثیر تحولات سیاسى، اقتصادى و اجتماعى دستخوش دگرگونیهایى شده است. در این رابطه میزان شناخت مردم از نظام سیاسى و نیز رابطه عاطفى آنها باحکومت در شکل فرهنگ سیاسى مؤثر است. روند رو به تزاید شهرنشینى، بالا رفتن درجه سواد و دسترسى جوانان به رسانههاى مکتوب، از جمله عوامل مؤثر در جامعهپذیرى سیاسى مجدد آنان تلقى شده و در نتیجه باعث تجدید نظر در دیدگاهها و تلقى آنان به نظام قبل از انقلاب شد. نقطه اوج این روند سیاسى شدن را در انقلاب اسلامى ایران مشاهده مىکنیم.
خاتمى: درباره نسبت دین با فرهنگ و فرهنگ سیاسى اجمالا باید گفت که بىتردید، فرهنگ و فرهنگ سیاسى ما تحت تاثیر دین است. زیرا فرهنگ سیاسى ما که پارهاى یا شانى از فرهنگ عمومى است و همزاد تمدن مسلمانان بوده است و با آن بسط یافته است، هرچند که با فروپاشى آن تمدن، اگر نه به صورت کامل ولى بخشهایى مهم از آن، باقى مانده است. و در تمدن پیشین، اگر نگوییم که دین بنیان است، اما نقش دیانت در آن بسیار اساسى است و در نتیجه همه شؤون زندگى پیشین، از جمله سیاست، بشدت تحت تاثیر انگارهها و انگیزههاى دینى بوده است.
البته دین پس از نزول، از راه دل و ذهن و باور و رفتار دینداران در زندگى و تاریخ تجلى مىکند و در نتیجه، همان گونه که حقیقت دینى مىتواند بر اندیشهها و دلها اثر بگذارد و سنتهاى نادرست را متحول سازد و در زندگى و تاریخ عظمتآفرینى کند که کرده است از طرف مقابل هم، ممکن است که انگارهها و انگیزههاى ماهیتا غیردینى انسانها و اوضاع و احوال اجتماعى، در تلقى انسانها از دین تاثیر بگذارد و چه بسا امور بشرى غیر مقدس که رنگ و بوى دینى بگیرد و منشا مشکلات بزرگ و زیانهاى بزرگتر در جامعه و تاریخ شود که شده است و این امر را باید به عنوان یکى از مهمترین آفتهاى جوامع دینى مورد بحث قرار داد.
امروز نیز در جامعهاى مثل جامعه ایران، دین و بخصوص مذهب تشیع پایگاهى استوار و نفوذى کارساز دارد و شاهد آن، نقشآفرینى دین و مرجعیت دینى در ایجاد جریانهاى اجتماعى و سیاسى بویژه انقلاب بزرگ اسلامى است.
با توجه به سابقه و نفوذ دین در تاریخ و در میان مردم ما، بخصوص اینک که مذهب منشا تاسیس یک نظام سیاسى شده است، بسته به دیدگاه متصدیان دینى و سیاسى جامعه، تلقى از دین مىتواند مهمترین عامل شتاب بخشیدن به رشد و بلوغ مردم و آشنا کردن آنان به حقوق خود و استقرار نظم قانونى معقول در جامعه و فراهم آوردن زمینهاى باشد که دینداران آزاد و متفکران خیرخواه بتوانند تامینکننده سربلندى و نیرومندى مادى و معنوى جامعه و کشور باشند.
در جهت مخالف هم ممکن استبه نام دین، عوامزدگى، سطحىنگرى، اندیشهگریزى و ظاهرسازى، از سوى تنگنظران یا فرصتطلبان هیاهوگر در جامعه ترویجشود و جنبههاى منفى شخصیت تاریخى فرهنگى ما در برابر جنبههاى مثبت آن تحریک و تقویتشود.
عمید زنجانى: در جامعه ما همواره فرهنگ سیاسى از عامل مذهب متاثر بوده و در شکلگیرى نظام سیاسى به نحوى اثر گذاشته است؛ اما در دوران صفویه، قاجاریه، مشروطه و انقلاب اسلامى روند این تاثیر هیچگاه یکسان نبوده و شکوفایى آن را در جریان پیروزى انقلاب اسلامى مشاهده مىکنیم.
6
نقد و نظر: رابطه فرهنگ سیاسى و ساختار سیاسى را چگونه ارزیابى مىکنید؟
قوام: چنانچه در چارچوب تحلیل سیستمى به موضوع نگاه کنیم اصولا بستر کلیه ساختارها را فرهنگ تشکیل مىدهد. از لحاظ رابطه بین فرهنگ سیاسى و ساختار سیاسى باید خاطرنشان ساخت که این رابطه در جوامع گوناگون متفاوت است. همان گونه که متذکر شدیم در جامعه اسلامى ایران به علت عدم تفکیک دین از سیاست، این دو در رابطه تنگاتنگ با یکدیگر بوده و ضمنا ساختار فرهنگىسیاسى از یکدیگر تفکیکناپذیرند و اصولا به عنوان زیربنا تلقى مىشوند؛ در حالى که در جوامع سوسیالیستى و یا سرمایهدارى، ساختار اقتصادى است که تعیینکننده الگوهاى رفتارى فرهنگى، مذهبى، اقتصادى و سیاسى است.
به نظر بنده، بستر کلیه ساختارهاى حقوقى، اقتصادى، سیاسى و جز اینها، فرهنگى است و لذا در مجموع در کلیه جوامع، روابط این دو (فرهنگ سیاسى و ساختار سیاسى) تفکیکناپذیر است.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1375 / شماره 7 و 8 ۱۳۷۵/۱۰/۰۰
گفت و گو شونده : عبدالعلی قوام
گفت و گو شونده : سید محمد خاتمی
گفت و گو شونده : عباسعلی عمید زنجانی
نظر شما