سنت و تجدد
شناخت و سنجش مسائل دنیاى جدید و نسبت آن با دین، از وظایف مبرم فرهنگى ماست. از میان مسائل دنیاى جدید، مقوله«سنت و تجدد» برجسته و عمده است. چراکه نحوه نگرش ما به این دو مقوله و شفاف سازى آنها و نسبتسنجى آنها با دین و ارزیابى جریانهاى موجود فرهنگى در این باره، آینده فرهنگى ما را رقم خواهد زد. بنابراین ضرورى است که در ادامه بحثسنتگرایى، بحثسنت و تجدد را با گستردگى بیشترى مورد توجه قرار دهیم. نظر به اهمیت این بحث، «نقدونظر» دوشماره پیاپى نظر فرهیختگان و استادان حوزه و دانشگاه را در این مورد به حضور اهل فرهنگ عرضه خواهد کرد. در این شماره دوتن از استادان دانشگاه، حسین بشیریه و محمد لگنهاوسن، به سؤالات اقتراح جواب دادهاند و در شماره آینده نظر دیگر استادان حوزه و دانشگاه را در این زمینه مطرح خواهیم کرد.
1
نقدونظر: از هریک از سه واژه تجدد، (مدرنیته modernity)، متجددسازی (مدرنیزاسیون modernization) و تجددگرایی (مدرنیسم modernism) چه اراده مىکنید و میان آنها چه تفاوتهاى مفهومىاى مىبینید؟
بشیریه: به نظر مىرسد که «تجدد» وضع و مرحلهاى تاریخى است، که در تاریخ غرب در طى چندین سده بتدریجشکل گرفته است. اما «متجددسازى» سیاستى است اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى براى نزدیکسازى وضع سرزمینهاى غیرغربى به وضع تجدد غربى. در مقابل، «مدرنیسم» یا تجددگرایى، ایدئولوژى خاصى است که تحقق تجدد غربى در سراسر جهان را ممکن یا ضرورى و به هر حال مطلوب مىداند. پس تجددگرایى متضمن دو مقوله دیگر، یعنى تجدد و متجددسازى، نیز هست. بنابراین، سه مفهوم مورد نظر سه وجه از یک مثلثند.
لگنهاوسن: معمولا در زبان انگلیسى، از واژه مدرنیته، (Modernity) براىبیان یک دوره خاص زمانى استفاده مىکنند؛ ولى مدرنیسم، (Modernism) نه براى بیان عصر و دورهاى خاص، بلکه نشان دهنده یک گرایش و تمایل است. مدرنیزاسیون، (Modernization) نیزجریانى است که در یک کشور یا چندین کشور پیدا مىشود.
نقد و نظر: آیا شما مدرنیزاسیون را فرآیندى آگاهانه مىدانید؟ یعنى آدمى با آگاهى این جریان را مىسازد و مدرنیته را فاقد این آگاهى مىدانید؟
لگنهاوسن: نه، مدرنیته عصرى است که در غرب از انقلاب صنعتى شروع شده و در آخر قرن بیستم به پایان مىرسد، ولى مدرنیزاسیون تحولى است که در جامعه رخ مىدهد.
2
نقدونظر: از هر یک از دو لفظ صسنتش، (tradition) و صسنتگراییش، (traditionalism) چه مراد مىکنید و میان آنها چه تفاوتهاى مفهومىاى مىبینید؟
بشیریه: به نظر مىرسد که سنت، مرکب از مجموعه عناصر مذهبى، فرهنگى، تاریخى، رسوم و آداب و نگرشهاى خاصى است که شیوه زندگى خاصى را تشکیل مىدهند و واجد قواعد گفتمانى یکسانى هستند. این شیوه زندگى اصولا نااندیشیده و ناآگاهانه است؛ به این معنى که مجموعه عناصر و اجزاء آن به عنوان وضعى از پیش داده شده پذیرفته مىشوند. سنت نسبتبه فرد، همچون آب نسبتبه ماهى است. اما سنتگرایى به معنى آگاهانه اندیشیدن درباره فواید کاربرد سنتها، بویژه در شرایطى است که آنها مورد تهدید و در معرض خطر قرار مىگیرند. به این معنا، سنتگرایى با سنتى زیستن فرق دارد و موضعى بیرونى نسبتبه خود سنت محسوب مىشود. به علاوه، سنتگرایى سنتهاى مورد نظر خود را باز تعریف و از نو تعبیر مىکند. یعنى به عنوان گفتمان، عناصرى را حفظ و عناصر دیگرى را حذف مىنماید. پس سنتگرایى تعبیرى از سنت است و از این رو، در نهایت از منظر آگاهى، سنت، خود تعبیرى بیش نیست، مگر آن که در سطح پیشآگاهى به عنوان شیوهاى از زندگى مطرح شود.
لگنهاوسن: از یک فیلسوف آمریکایى پرسیدند Tradition چیست. ایشان در جواب گفتند:
این واژه مثل آکاردئون است که هر کسى مىتواند با آن چندین موسیقى بنوازد. سنت نیز مثل همان ساز موسیقى است؛ یعنى مىتوانیم آن را به چندین شکل معنى کنیم. بحثسنت در فلسفه، به خاطر انتشار کتاب در پى فضیلت نوشته مک اینتایر خیلى جدى شده است. ایشان اهمیت زیادى به بحثسنت داده و تعریفى که از سنتبه دست داده، نسبتا پیچیده است. از نظر او، سنتبه معنى فهم فضیلتها و خیرهاى مربوط به یک جامعه و فرآیند تاریخى آن است. سنتگرا کسى است که سنت را خیلى برجسته مىکند و آن را به عنوان یک آرمان به حساب مىآورد.
در اینجا ممکن استسؤال شود که آیا خود مک اینتایر، بر اساس تعریفى که از سنتبه دست داده، سنتگراست؟
بحث ایشان به صورت خیلى فشرده این است که ما نمىتوانیم هیچ سؤال مهمى را از موضع بىطرفانه مطرح بکنیم؛ ما خودآگاه یا ناخودآگاه از داخل یک سنت صحبت مىکنیم. زیرا بحث ما تنها زمانى مى تواند سازگار و هماهنگ باشد که از داخل یک سنتبحث کنیم. چون با کمک سنت مىتوانیم ملاکى براى قبولى استدلال داشته باشیم. پس مى توانیم طبق این دیدگاه، این را نوعى سنتگرایى به حساب آوریم. من مکاینتایر را صرفا به عنوان مثالى براى «سنتگرایى» آوردم. سنتگرایى در میان متفکران مختلف، معانى مختلفى دارد.
نقد و نظر: وقتى مک اینتایر از سنتسخن مىگوید، آیا منظورش این است که تفکرات جدید را خود سنت نقادى مىکند؟
لگنهاوسن: نه، سنت زمینهاى است که نقد تفکر در آن، فهمیده مىشود. بدون این زمینه، فقط ارائه نظر مىکنیم، نه استدلال عقلى.
نقد و نظر: یعنى در بافتسنت، معقول بودن مطرح مىشود؟
لگنهاوسن: ما در درون سنت ملاک پیدا مىکنیم؛ یعنى سنت پیش فرضى براى امکان حرف معقول است. به عبارت دیگر، ما از درون سنت ملاکى براى معقول بودن حرف به دست مىآوریم.
نقد و نظر:اگر معقول بودن به خاطر سنت است آیا نمىتوانیم بگوییم که چون سنت استمرار دارد، پس رمز ماندگارى آن (به لحاظ معرفتى) دلیل معقول بودن آن است؟
لگنهاوسن: نه، ایشان این مبناى معرفتى را قبول ندارد.
نقد و نظر: پس ملاک معقول بودن این سخن کجاست؟
لگنهاوسن: ایشان نمىخواهد بگوید هرچه سنتى است، معقول است. حرف ایشان این است که وقتى مىخواهیم استدلالى را ارزیابى کنیم و ببینیم که آیا قابل قبول استیا نه، و مغالطهاى دارد یا نه؟ این ارزیابى، ملاک لازم دارد. ملاک ارزیابى را از کجا باید بگیریم؟ مک اینتایر مىگوید این ملاک را تنها در درون سنت پیدا مىکنیم. مثلا سنت ارسطویى یا منطق جدید یا سنت جدید یا سنت کلام اسلامى را اگر در نظر بگیریم، مىبینیم متکلمان اسلامى ملاکى براى رد یا قبول استدلال دارند.
نقد و نظر:یعنى در واقع با یک سنت مواجه نمىشویم، بلکه سنتهاى مختلفى داریم و معقول بودن، در درون آن سنتها معنا پیدا مىکند.
لگنهاوسن: بعد از این که کتاب مک اینتایر پخش شد، این اتهام را به او وارد کردندکه شما نسبىگرا هستید. چون هر چیزى نسبتبه سنتخاصى معقول مىشود. ولى ایشان ضمن رد نسبىگرایى، حقیقت مطلق را مطرح مىکند. یعنى سنت، خودش توان کافى را براى مقایسه دارد.
نقد و نظر: آیا مک اینتایر نوارسطویى نیست و آن سنت را نسبتبه سنتهاى دیگر اصیل نمىداند؟
لگنهاوسن: ایشان آن سنتى را تایید مى کند که ترکیبى از دین مسیحى و سنت ارسطویى باشد و آکویناس و ادامه آن در دست نوتومیستها.
3
نقدونظر: هر یک از چهار مفهوم متجدد، (modern) ،سنتى، (traditional) ،تجددگرا، ( modernist) و سنتگرا، (traditionalist) وصف فرد استیا جامعه یا دوره تاریخى یا...؟
لگنهاوسن: مفاهیم متجدد، (Modern) و سنتى، (Tratitional) را بیشتر براى دوره تاریخى و جامعه، و کمتر براى فرد استفاده مىکنند. پس متجدد و سنتى وصف هر سه مورد مزبور به شمار مىرود و استعمال آن براى فرد کمتر است. در مقابل، Modernist (تجددگرا) و Traditionalist (سنتگرا) را بیشتر براى فرد به کار مىبرند. البته در متون مختلف، مثل متون مک اینتایر، معناى هر کدام متفاوت است.
مثلا چهل سال پیش وقتى [Woman Modern ] (زن مدرن) مىگفتند، به معنى زنى بود که به کار بیرون منزل و امور سیاسى علاقه دارد. ولى هنگامىکه از« [Art Modern (هنر مدرن) سخن مىگوییم، قرن نوزده و بیست را در نظر مىگیریم؛ چون قبل از قرن نوزده [Art Modern ] (هنرمدرن) نداریم. زمانى که از Philosophy Modern ] »سخن مىگوییم از زرمان دکارت به این سو را در نظر مىگیریم و وقتى که« Modernization »را به کار مىبریم معناى خاصى را از آن اراده مىکنیم.
بشیریه: در سطح فردى، فرد متجدد آن کسى است که زندگى مدرن را والاترین و خرسند کنندهترین نوع زندگى بداند؛ فرد سنتى کسى است که بىآن که از بیرون به خود بنگرد، در متن کردارهاى سنتى زیست کند و درباره شیوه زیستخود هم نیندیشد. فرد تجددگرا، به نظر من، با فرد متجدد چندان فرقى ندارد؛ هر دو داراى وجهى از آگاهى هستند. با این حال، ممکن است تجددگرایى بیشتر در عرصه اعمال اصلاحات اجتماعى و فرهنگى تجلى یابد. اما فرد سنتگرا کسى است که از بیرون و با ملاحظه وضع مدرن به سنت مىگراید یا بدان پناه مىبرد، تا از آن در حل مسائلى که به نظر وى دنیاى مدرن آفریده است، یارى بگیرد. در عمل، طبقهبندى افراد بدین صورت تداخلها و پیچیدگیها را در نظر نمىگیرد. از فرد واحد، در عین حال، کنشهاى مدرن، سنتى، عقلانى، احساسى و جز آن سر مىزند. هویت فردى خانه دربستهاى نیست که یک بار و براى همیشه رقم خورده باشد.
همچنین مىتوان از جوامع، هم در سطح صورتهاى نوعى و هم در سطح تعینات بالفعل سخن گفت. صورت نوعى جامعه متجدد آن جامعهاى است که مبتنى بر عقلانیت معطوف به هدف، مصلحتاندیشى و فایدهگرایى باشد. برعکس، جامعه سنتى جامعهاى مبتنى بر کنشهاى ارزشى و سنتى است؛ جامعهاى است محصور در سنتهاى دیرینه که بازاندیشى عقلانى در آنها ممکن و یا مطلوب نیست. قداست و حرمت از وجوه اساسى شیوه زندگى و جامعه سنتى است. جامعه تجددگرا و سنتگرا هم قابل تصور است. جامعه تجددگرا در جهان امروز الگوى تجدد غربى را سرمشق خود قرار مىدهد و مىخواهد با شتابى بیشتر و در طى فرآیندى فشردهتر و کوتاهتر همان مسیر را بپیماید. اما جامعه سنتگرا از ترس آزادیها و خطرات جهان مدرن به آغوش سنتها پناه مىبرد. در سطح جامعه هم هیچ جامعهاى کلا مدرن یا سنتى، و تجددگرا یا سنتگرا نیست؛ بلکه جامعه متشکل از طبقات و بخشهاى سنتىتر یا مدرنتر، و تجددگراتر یا سنتگراتر است و برحسب این که کدام یک در تدوین هژمونى (سلطه) ایدئولوژیک مؤثر باشند، مىتوان جامعهها را طبقهبندى کرد. بدینسان، جامعه نیز مانند فرد، موزائیکى است مرکب از اجزاء ناهمساز.
در خصوص دورهبندى تاریخى، بسیارى از متفکران اجتماعى از دو مرحله اصلى در تاریخ سخن گفتهاند؛ اما در این مورد هم نمىتوان انتظار خلوص و یکدستى داشت. احتمالا در مورد تاریخ غرب، تفکیک دو عصر سنتى و مدرن روشنتر است؛ هرچند وضع مدرن، خود از خلا پدید نمىآید و نتیجه تجدید و بازاندیشى اولیه در سنتهاست. البته وقتى سنتها تمهیدات لازم را براى گذار به تجدد فراهم آوردند آنگاه از حیز انتفاع ساقط مىشوند. طبعا سنتها هم دربسته نیستند و، چنانکه گفتیم، هر زمان ممکن است تعبیرى جدید از آنها عرضه شود. به طور کلى عصر مدرن، عقل محور و علم محور است، در حالى که عصر سنتى دینمدار بود. طبعا دین ممکن است در عصر علم تداوم یابد، اما کارویژههاى متفاوتى پیدا مىکند.
4
نقدونظر: ربط و نسبتسنتبا دین چگونه است؟ آیا هر سنتى دینى استیا سنت غیر دینى هم وجود دارد؟ آیا هر دینى سنتى استیا دین غیر سنتى هم مىتوان داشت؟
بشیریه: به نظر مىرسد که در این میان، روابط مختلفى وجود داشته باشد. مثلا سنتها اغلب از درون ادیان تکوین مىیابند. با این حال، دین اخص از سنت است. زیرا سنت از عناصر برخاسته از روابط اجتماعى و شیوه زیست فرهنگى و شرایط اقلیمى و مانند آن نیز پدید مىآید. از سوى دیگر، ادیان هم در متن سنتهاى قدیمىتر پدید آمدهاند. همچنین برخى از ادیان علیه برخى از سنتها ظهور یافتهاند. روى هم رفته، دامنه سنت گستردهتر از مذهب به نظر مىرسد. با این حال، هر سنتى (به مفهوم «سنتى» آن) دربردارنده عنصر قداست و حرمت دینى هم هست، مگر آن که سنت را به مفهوم گستردهتر به کار ببریم و مثلا از «سنت تجدد» سخن بگوییم. اما به نظر مىرسد که هر دینى ذاتا سنتى باشد؛ دستکم از این منظر تاریخى که ادیان در عصرى پدید آمدند که عصر سنت نامیده مىشود. طبعا دنیاى مدرن شاهد ظهور ادیان نبوده است. با این حال، مىتوان «تعبیر»هاى غیر سنتى هم از ادیان عرضه داشت. به هر حال، باید توجه داشت که آنچه در هر زمان، سنتیا مذهب خوانده مىشود، تعبیراتى بیش نیستند.
لگنهاوسن: با توجه به تکثر و تعدد معناى واژه سنت، مشکل است که ربط آن را با دین مشخص کنیم. از یک جهت مىتوانیم بگوییم که دین در زمینه سنت فکرى موجود در جامعه سخن مىگوید؛ وقتى که بودا آمد کار خود را از صفر شروع نکرد، بلکه به آن چیزهایى که در سنت فکر دینى آن زمان بود توجه کامل داشت.نمىتوانیم بگوییم هیچ سنتى، دینى نیست. مثلا براى امثال فریتیوف شووان، به آن معناى خاصى که براى سنتبه کار مىبرند، مى توانیم بگوییم هر سنتى دینى است. آنها فکر مىکنند هر سنت واقعىاى، دینى است؛ مىگویند همه سنتها یک ریشه مشترک دارند که به خدا باز مى گردد. یعنى مىتوانیم بگوییم همه سنتهاى بزرگ واقعى، به امر خدا و براى هدایت مردم ایجاد شدهاند. ولى سخن اینجاست که از کجا تشخیص دهیم که سنتهاى واقعى کدامند. مثلا سنتشیطان پرستى چندین قرن است که به عنوان یک سنت فکرى وجود دارد، ولى امثال شووان نمىتوانند این را به عنوان دین حساب کنند. زیرا آن را سنتى الهى و واقعى نمىدانند. در اینجا جاى این پرسش از آنان هست که چه ملاکى داریم که سنت واقعى را از غیر آن تشخیص دهیم!
در مورد این که «آیا هر دینى سنتى استیا دین غیرسنتى هم داریم؟» باید بگویم در واقع باید دید که منظور از دین واقعى چیست. به یک معنا مىتوانیم بگوییم هر دینى سنتى است؛ دینى که خدا ایجاد کرده است منشا وحیانى دارد.
هنگامى که مثلا از شیطانپرستى یا هر مذهب دیگرى به عنوان دین سخن مىگوییم، و یا وقتى که درباره ادیان جهان بحث مىکنیم که برخى از آنها الهى نیست، منظور آن چیزى است که مردم به عنوان مذهب یا دین حساب مىکنند. اگر منظور ما این قدر عام باشد نمىتوانیم بگوییم که هر دینى سنتى است.
نقد و نظر: پس دین غیرسنتى هم وجود دارد؛ مثلا دینهاى معاصر!
لنگهاوسن: به یک معنا مىتوانیم بگوییم که دین حتما سنتى است؛ از این جهت که شریک جریان سنتى است. حتى در مذهب کاتولیک، مسیحى لیبرال و مدرنیست (تجددگرا) هم داریم. یعنى سنتى هستند، اما سنتگرا نیستند؛ به این اعتبار سنتىاند که ثمره یک سنت فکرى هستند. ولى برخى مواقع مىبینیم که افرادى تعلیمات مختلف را از جاهاى مختلف جمع کرده و مذهبى درست کردهاند که به برخى از اینها، ( New Age Religious) مىگویند. اینها نحلههاى مختلفى هستند که بیشتر در غرب، به عنوان مذهب مطرح هستند.
نقد و نظر: آیا هندوئیسم تجددگرایانه را یکى از همین نحلهها حساب مىکنید؟
لگنهاوسن: کریشنا مورتى در بزرگى مىگفت که من ادعاى هیچ دین خاصى را نمىکنم. در واقع، جریان New Age Religious ] »به یک اعتبار، فرزند اینهاست.
در قرن نوزدهم فردى به نام «انى بسانت»، با این ادعا که معنویت فرقى نمىکند که مربوط به کجاى دنیا باشد، مجموعهاى مرکب از تفکرات و نگرشهاى عرفانى در سنتهاى مختلف را گرد هم آورد. او مىگفت: ما باید کسى را پیدا بکنیم که رهبر آینده ما باشد. روزى پسر بچهاى را در هند کنار دریاچه دید که بازى مىکرد. انى بسانت مىگوید: من نورى در این بچه (کریشنا مورتى) دیدم. انى بسانتبعد از دیدن آن نور در کریشنا مورتى، براى تربیتش وى را به انگلیس برد. او در نظر داشت که فرقه مذهبى جدیدى را توسط او اعلام کند. لیکن هنگام معرفى او به رهبرى، کریشنا مورتى اظهار مىدارد که این انجمن باید از بین برود و من ادعاى هیچ دین خاصى را نمىکنم؛ همه ادیان خوب هستند و لازم نیست که فرقه جدیدى درست کنیم. بعد از وى، از آنها دو فرقه به وجود آمد: کسانى که پیرو انى بسانتبودند و گروهى که از کریشنا مورتى تبعیت مىکردند. این مثالى بود براى موردى که مىتوان گفتسنتى نیست، ولى دین هست.
ممکن است کسى اشکال بکند که منظور ما از سنت، یک سنتخاص است. در جواب باید گفت همیشه این گونه نیست. اگرچه در یک سنت پیشرفتحاصل مىشود، ولى جریانهاى آن سنت را نمىتوانیم بگوییم سنتى نیست. در دنیاى مسیحیت اگر به آکویناس نگاه کینم، مى بینیم درست است که چیزهاى گوناگونى را از جاهاى مختلف جمع کرده است، ولى مىتوان ادعا کرد که آکویناس سنتى است. وقتى که از دور نگاه مىکنیم مىبینیم ایشان در وسط جریان فکر کاتولیک قرار دارد.
5
نقدونظر: آیا سنتزدایى کامل امکانپذیر استیا نه؟ اگر بلى، آیا مطلوب هم هست؟ چرا؟
لگنهاوسن: به نظر من بستگى تام دارد به این که مراد ما از سنت چه باشد. اگرچه بعضى مثل آنارشیستها، سعى کردند که ارتباط خود را با سنت قطع کنند، چون معتقد بودند که سنت آزادى را محدود مىکند، ولى به لحاظ نظرى، سنت زدایى کامل امکان پذیر نیست. کسى که اقدام به سنت زدایى مىکند، مىتوانیم بگوییم به هیچ سنتى ایمان ندارد و براى آن حجیت قائل نیست.
به لحاظ نظرى، سنتزدایى کامل اگر هم ممکن باشد مطلوب نیست. من در این زمینه دیدگاه مک اینتایر را قابل قبول مىدانم. بسیارى از این مفاهیم ما در بافتسنت غنىتر مىشود. کسى که پیوند خود را با سنت قطع مىکند، و آن تفکرى که بعد از گسستن از سنتباقى مى ماند، فکر مىکنم که نمىتواند به مسائل مهم زندگى پاسخ بگوید.
بشیریه: اگر از منظر دیالکتیکى نگاه کنیم هیچ نهادى کاملا از میان نمىرود و هیچ نهادى هم کاملا از خلا پدید نمىآید. جامعه متضمن هم استمرار و هم گسست است. تاریخ عرصه ترکیبات و آمیزشهاى گوناگونى است. جامعه، مانند زمین، لایه هاى رسوبیافته مختلفى دارد. بنابراین، زدودن سنتهاى گذشته، هر قدر هم مطلوب باشد، کاملا ممکن نیست. لیکن سنتها در سنتزهاى جدیدتر تغییر شکل مىیابند و کارویژههاى متفاوتى پیدا مىکنند. شاید بتوان گفت که سنتها در ناخودآگاه فرهنگ و زندگى جدید باقى مىمانند. از سوى دیگر، به نظر مىرسد که زدودن بسیارى از رسوم، هم ممکن و هم مطلوب باشد و بتوان از طریق قانونگذارى در امحا و نابودى آنها کوشید. بردگى، تبعیض جنسى، پدرسالارى سیاسى، رسمهاى عجیب و غریبى مثل بیوهسوزى در هند، همه اینها سنتهایى هستند که نسخ آنها، هم ضرورى و هم مطلوب است.
6
نقدونظر: آیا تجددگرایى با هر نوع دیندارىاى غیرقابل جمع استیا فقط با دیندارى سنتى نمىسازد؟ به عبارت دیگر، آیا تجددگرایى دینىامکانپذیر استیا خود این مفهوم مفهومى متنافىالاجزاء، (paradoxical) است؟
بشیریه: اگر «جوهر» دیندارى را تعبد و اطاعت از قانون کلى دین و سرسپردن به عقل خداوندى قلمداد کنیم آنگاه هرگونه دیندارىاى، چه سنتى و چه اصلاحگرانه، با تجددگرایى که بر آزادى و عقلانیت انسانى تاکید مىکند، منافات دارد. دین به طور کلى، عنصرى از فورماسیون (صورتبندى) اجتماعى ماقبل مدرن است و آن فورماسیون با صورتبندى زندگى مدرن اساسا تباین داشت. حال ممکن است ملغمههاى عجیب و غریبى ظهور کنند، اما اساس اندیشه تجدد این بوده است که تاریخ و همه اجزاء آن، عینیتیافتگى ناآگاهانه ذهن و اراده انسان است و از این رو، مذهب از دیدگاه تجدد فقط به عنوان موضوع مطالعه مطرح مىشود. البته، گاه تجددگرایى دینى در جوامع در حال گذار یا برزخى پدید مىآید، ولى به نظر من به همان دلیل فوق، متعارض با خود، و در نتیجه موقتى و گذراست.
لگنهاوسن: این تجددگرایى یا مدرنیسم، در جهان اسلام مبناى خاصى دارد. مدرنیستهاى جهان اسلام، از قبیل رشید رضا، محمد عبده و شریعتى، به این معنا مدرنیست هستند که فکر آنها با نسل قبل بسیار متفاوت است، ولى سنتزدا نیستند. دکتر شریعتى نمىخواستسنت را کنار بگذارد. مثلا وقتى درباره تشیع علوى و تشیع صفوى سخن مىگوید، مى خواهد بگوید باید به سنت واقعى برگشت. این نوع مدرنیسم با هر نوع دیندارىاى قابل جمع نیست. اگر این بود، که به اینها مدرنیست نمىگفتند.
در دین مسیحیت نیز چنین چیزى وجود دارد. شما اگر به شوراى به واتیکان دو نگاه کنید مىبینید نتیجهاش مدرنیستى بود؛ چون آن چیزى را که در عصر پیش از مدرنیسم در میان کاتولیکها مطرح بود کنار گذاشتند.
نقد و نظر : یعنى در عین حفظ سنت، مىخواهند آن را احیا کنند؟
لگنهاوسن: همه اصلاحگراها همین کار را مىکنند. مثلا لوتر و کالوین مىگفتند مذهب کاتولیک منحرف شده است و بدعت گذاشتهاند؛ ما باید برگردیم به انجیل. این هم سنتگرایى است.
نقدو نظر: سنتگرایى به این معنا، احیاى سنت واقعى است. ممکن است چیزى در میان متدینان جارى باشد و سنت تلقى شود، ولى سنت واقعى نباشد. بازگشتبه اصل و ریشهها و بازگشتبه خویشتن لازم است، که همان اسلام دوران اولیه است.
لگنهاوسن: بلى! همیشه این بحث مطرح است. البته من نگفتم که حرف اینها درست استیا نه. ادعاى دکتر شریعتى و مارتین لوتر و کالوین و سایر مدرنیستها این است که ما باید به اصل سنت دین برگردیم. اما این که آیا این هم نوعى بدعت ستیا نه، حرف دیگرى است.
اما درباره این که «آیا تجددگرایى دینى امکان پذیر استیا خود این مفهوم، مفهومى متنافىالاجزاء است؟» به نظر من متنافىالاجزاء نیست. چون هر کسى مىتواند ادعاى تجدد بکند یعنى بگوید آن چیزى که در دین من رایج است چیز منحرفى است. چون نسبتبه آن سنت رایج چیز جدیدى معرفى کرده است. پس تجددگرایى دینى امکان پذیر است، منتها غیردینى هم نیست.
7
نقدونظر: آیا بنیادگرایى دینى، (religious fundamentalism) نوعى دیندارى سنتى استیا نوعى دیندارى متجددانه؟ چرا؟
بشیریه: به نظر من، بنیادگرایى دینى نه دیندارى سنتى و نه دیندارى متجددانه، بلکه دیندارى آنومیک یا بیمارگونه است؛ یعنى محصول واکنش به فشارهاى مدرنیسم و دنیاى مدرن و ناشى از احساس خطر در مقابل آزادیهاى جدید و ترس از تجدد است. شاید بتوان گفتبنیادگرایى دینى، نوعى دیندارى واکنشى و ترسآلود است. به سخن دیگر، بدون پیدایش تجدد و فشارها و مقتضیات آن، امکان ظهور ندارد و در واکنش نسبتبه آن پدید مىآید و براى رهایى از آن به دامان سنت مذهبى درمىآویزد. بنیادگرایى البته جسمتجدد را مىپذیرد، ولى روح آن را طرد مىکند؛ تکنولوژى آن را قبول دارد، ولى ایدئولوژى آن را نفى مىنماید. بنابراین، متضمن نوعى شیزوفرنى است.
لگنهاوسن: این اصطلاح مهمى است. بنیادگرایى دینى، (Religious Fundamentalism) در غرب، معناى خاصى دارد. در میان مسیحیان، دو دیدگاه بنیادگرایانه، بیشتر رایج است. یکى از این دیدگاهها مىگوید اساس دین مسیح، کتاب مقدس است. اینها مىگویند اولین و آخرین ملاک، همان کتاب مقدس است و کتاب مقدس را هم خیلى تحت اللفظى مىفهمند؛ تفسیر فلسفى را قبول نمىکنند.
نقد و نظر: یعنى نوعى اخباریگرى خاصى است که به ظواهر الفاظ تکیه مىکند؟
لگنهاوسن: بلى؛ در واقع، نوعى اخباریگرى در دین مسیح است که به ظواهر الفاظ تکیه مىکند و مجاز و تمثیل و اسطوره را رد مى کند. البته یک استثناى مهم دارند و آن آخر کتاب مقدس است که آن را رمزى مىدانند. ولى احکام دین و اصول اعتقادى را از ظواهر کتاب مقدس مىگیرند. مثلا در کتاب مقدس نوشته شده است که خداوند، جهان را در شش روز خلق کرد؛ علم جدید مىگوید شش روز یعنى شش دوره خیلى طولانى. ولى بنیادگرایان مسیحى مىگویند شش روز یعنى شش 24ساعت. یعنى روز را به همان معناى عرفى مىگیرند.
مثلا بنیادگرایان مسیحى مىگویند ما مىتوانیم عمر زمین را حساب کنیم که پنج هزار سال است. آنهایى که به علم جدید توجه دارند استخوانهاى دایناسورها را نشان مىدهند که از چندین میلیون سال پیش زیر زمین بوده است؛ ولى بنیادگرایان مى گویند خداوند، زمین را با همین دایناسورهاى زیر خاک خلق کرد.
نقد و نظر:یعنى به جاى تفسیر کتاب مقدس،جهان را تفسیر مىکنند.
لگنهاوسن: درست است. آنها مىگویند که این امتحان خداست که آیا شما ایمان به کتاب مقدس دارید یا ایمان به چیزى دارید که خودتان ساختهاید. این یک نوع بنیادگرایى در دین مسیح است.
گرایش دوم بر روح القدس تکیه مى کند. اینها مىگویند اصل دین مسیحى، روح القدس است. ملاک درستیا نادرستبودن، روح القدس است. اگر مورد لطف خدا باشید این را در قلب خودتان درک مىکنید. اگر درکش نمىکنید ما براى شما متاسفیم. هر دو گرایش در دین مسیحى چیز جدیدى است.
نقد و نظر: پس بنیادگرایى نوعى دین متجددانه است؟
لگنهاوسن: بلى؛ یک نوع برداشت جدید است. به این معنا که عکسالعملى در مقابل آن چیزهایى است که در دنیاى جدید پیش آمده است. بسیارى از چیزهایى که سابق بر این حجت مى دانستیم در دنیاى جدید با شکگرایى کنار گذاشته شد؛ حجیتسخن پاپ دیگر به کنار نهاده شد. در دوره اصلاحگرایى، درباره کتاب مقدس و چگونگى جمعآورى آن زیاد بحث مىکردند.
وقتى که چنین مسائلى پیش آمد، دینداران احساس کردند که دین مسیحى ضعیف مىشود و براى این کار بنیاد جدیدى لازم است. البته از یک جهت مىتوانیم بگوییم که آنها سنتگرا هستند؛ یعنى بدون توجه به سنت، چنین جریانى به وجود نمىآید. مثلا در مذهب کاتولیک، در قرون وسطى، قولى نداشتیم که حرف پاپ ممکن است اشتباه باشد (اعتقاد به عصمت پاپ). این مسالهاى است که فکر مىکنم تنها در قرون هجدهم و نوزدهم، پذیرفتند که فتواى پاپ هم ممکن است اشتباه باشد. البته این با عصمت در اسلام فرق دارد. چرا که عصمت پاپ زمانى است که او رسما فتوا بدهد و تنها در این زمان مصونیت دارد، نه در کارهاى فردى خودش. این هم چیز جدیدى بود؛ وقتى شک ایجاد شد و برخى حرف پاپ را قبو ل نمىکردند، عکسالعمل کلیسا این بود که شما باید حرف پاپ را قبول کنید. چون ایشان امکان ندارد که اشتباه بکند.
8
نقدونظر: در صورتى که بر طرز تفکر و نحوه معیشتسنتى، نقد فلسفى، انسانشناختى و یا اخلاقى دارید، آن را بیان کنید.
لگنهاوسن: جواب مطلقى نمىتوان به این سؤال داد. سنتى که در دین مسیحى وجود دارد به نظرم چیز خوبى نیست. البته نسبتبه اسلام، فکر مىکنم طرز تفکر سنتى صحیحترى باشد. ولى مىتوان این سنت را نقد کرد. به طور کلى مىتوان گفت آن تعلیماتى که در مسیحیت وجود داشتباعث اصلاح شد، ولى در اسلام چنین تعلیماتى وجود ندارد.
بشیریه: زندگى سنتى از نظر فلسفى، محدود و بسته و خالى از امکان تفکر و تعقل آزاد و نقد و انتقاد به نظر مىرسد. سنتى زیستن، به یک معنى، گریز از تفکر و مترداف با ضد فلسفى زیستن است. در زندگى سنتى، سؤالات عمیق هستى، جهان و انسان، پاسخهایى ابتدایى مىیابند. نفس دیرینگى و نااندیشیدگى سنتها نوعى تقدس براى آن به بار مىآورد و به طور طبیعى، تقدس با تفکر و تعقل آزاد بشرى مباینت دارد. از نظر تاریخى، پیشرفت معرفت مستلزم پشتسر گذاشتن سنتها به مفهوم کلى و نفى و تردید در آنها بوده است. هر تفکرى هم که به «سنتى» تبدیل شود، از پویایى و حرکتباز مىماند، به علاوه، سنتها چون همواره پاسدارانى دارند، زندگى سنتى به نحوى «طبقاتى» یا اشرافى مىشود. پاسداران سنت مىخواهند هرگونه جنبش و تحولى را در دایره مسدود سنت محصور سازند.
همین نقد، زمینه نقدى انسانشناسانه نیز هست. انسان در فرآیند تاریخ، تمایل به آزادى و رهایى و آگاهى فزاینده دارد؛ اما پایبندى به سنتها منافى این آزادى و رهایى است. سنتبه قدرت تبدیل مىشود و قدرت مانع آزادى است. تعارضى که میان محدودیت و سنت از یک سو و آزادى و حرکت از سوى دیگر وجود دارد، زمینه نقد اخلاقى آن را هم به دست مىدهد و این نقد به فورمالیسم (صورتگرایى) اشاره دارد. انسان سنتى به ظاهر براى رعایت قدرت سنت و احترام به پاسداران آن، در آستان سنتها سر تسلیم فرود مىآورد؛ اما در واقع چه بسا که از زیر بار دست و پاگیر سنتها برهد و بدینسان، دچار دوگانگى و دورویى شود. به سخنى دیگر، سنتها مظهر شىء گشتگیهایى در مراحل خاصى از تاریخ رشد هستند و کارویژههایى دارند که آنها را ایفا مىکنند و سپس باید جاى خود را به نهادهاى دیگر بسپارند.
9
نقدونظر: چه ربط و نسبتى میان متجددسازى، (Modernization) و غربىسازى، ( Westernization) و عقلانىسازى، (rationalization) مىبینید؟
لگنهاوسن: در اینجا باید برگردیم، ببینیم عقلانى سازى را چگونه تفسیر مى کنیم. مثلا در بحث وبر، معناى خاصى از، (Rationalization) (عقلانى سازى) مى بینیم؛ آن مبنایى را که او درباره، (Westernization) استفاده مىکرد، بدون، (Rationalization) امکان ندارد. طبق دیدگاه وبر، این دو بدون هم تصور نمىشود. ولى فکر مىکنم که این نوعى شعار است که کسى تصور کند رشد عقلى پیش نمىآید مگر با غربى سازى، .(Westernization)
این عقلانى بودن در سنتهاى مختلف معناهاى مختلفى دارد. باید سعى کنیم ارزشیابى کنیم و ببینیم کدام یک از آنها بهتر است؛ که البته کار بسیار مشکلى است. با این حال، باید بین عقل و عقلانى سازى تفکیک صورت بگیرد.
بشیریه: عقلانیت مدرن، چنانکه مىدانیم، در عصر جدید در غرب پیدا شد. تمدن غربى مدرن از حیث کیفى با تمدنهاى پیشین تفاوت اساسى داشت. تمدنهاى پیشین با یکدیگر تفاوت کیفى نداشتند. انسانگرایى، عقلگرایى، دنیاگرایى، فردگرایى و مانند آن، ویژگیهاى تمدن غربى مدرن بودند. عقلانىسازى در این معنا، عبارت بود از قابل پیشبینى و کنترل کردن امور به وسیله انسان. انسان آگاه به عنوان «سوژه» بر فراز تاریخ و جامعه مىایستد و خود و جهان را مىشناسد و سرنوشتخویش را رقم مىزند و به زندگى خود سر و سامان و بهبود مىبخشد. بنابراین، عقلانىسازى مدرن و غربىسازى، در حقیقت اغلب به یک معنى به کار رفتهاند و یک معنى هم دارند. در خصوص متجددسازى که، چنانکه پیشتر گفتیم، سیاستیا شیوهاى براى وصول به وضعیت تجدد است، البته ممکن است تنوعاتى پیش بیاید. مثلا نویسندگان از شیوههاى نوسازى و مدرنیزاسیون مختلف (دموکراتیک، محافظهکارانه، کمونیستى و...) سخن گفتهاند، اما غایت همه آنها تکرار تجربه تمدن غرب به شیوهاى بنیادى (هرچند در لباسى محلى) یعنى غربىسازى/ عقلانىسازى بوده است.
10
نقدونظر: آیا مىپذیرید که تجدد نیز تعبدگرایى، (autharitarianism) و اسطورهسازى، ( myth-making) خاص خود را دارد؟ به چه بیان؟
بشیریه: من با این گفته موافق نیستم و معتقدم که چنین استدلالى از یک سو بر سوءفهم تجدد و از سوى دیگر بر نوعى مغالطه استوار است. بهتر است مثالى بیاوریم: تودههاى مردم به طور کلى اسطوره پردازند و ممکن است از عقل، افسانه بسازند و از کفر، ایمان. مارکسیسم اندیشهاى برگرفته از لیبرالیسم و معطوف به رهایى انسان از کل قیدها و نهادهاى بیگانهساز بود، اما در دست عوام به ایدئولوژى و اسطوره قدرت، و حتى به «کلیسایى» نوین در روسیه تبدیل شد و رهبران سیاسى به مقام قدیسان برکشیده شدند. نظر من این است که چنین تبدیل و تبدلى ناشى از مارکسیسم نبوده است؛ مارکسیسم در پى درهم شکستن ساختارهاى قدرت در همه عرصهها و حوزهها بود، اما در دست اصحاب قدرت به توجیهى براى توتالیتریسم تبدیل شد. همین قضیه ممکن است در مورد تجدد نیز مطرح شود. تجدد (که مارکسیسم هم جزء عمده آن است) بر اندیشه آزادى و رهایى انسان و تکوین هویت او به شیوهاى تاریخى، و فردیت و خودمختارى و خودسازى وى استوار بوده است. البته به تعبیرى، تجدد تاکنون پروژهاى ناتمام بوده و مواجه با محدودیتها، موانع و مقاومتهایى شده است؛ هرچند هیچگاه، برخلاف «کلیساى مارکسیستى»، «کلیساى مدرنیستى» پدیدار نشده است. تجدد بر نقد مستمر و پایانناپذیر بودن معرفت و گشودگى افقها و عدم قطعیتیافتهها و تاریخیت استوار است و، برخلاف نظر برخى از تجددستیزان، اگر به نوشتههاى اندیشمندان عصر تجدد به دقت نگاه کنیم، این نکات را درمىیابیم. از همین رو، به نظر من پست مدرنیسم، اوج مدرنیسم و نقطه کمال، نتیجه منطقى و محصول نهایى آن است که بر تفاوت، رهایى و آزادى تاکید مىکند؛ رهایى از رژیمهاى قدرت و از رژیمهاى معرفت. به گفته یکى از نویسندگان معاصر، شرط بلوغ فکرى در عصر ما رفت و آمد میان تفکر مدرن و تفکر پست مدرن به عنوان دو عرصه پیوسته است. از دیدگاه پست مدرن، همه به اصطلاح حقایقى که اقامه مىشوند محصول گفتمانها، متنها، بازیهاى زبانى و مانند آن هستند. نهایتا به هیچ حقیقتى نمىتوان دلبست؛ تنها از فایده مىتوان سخن گفت، و البته توجیه معرفتجویى به حکم فایده، از میراثهاى بزرگ تفکر عصر مدرن به شمار مىرود.
لگنهاوسن: در دوره روشنگرى مىگفتند که عقل کاملا بىطرف است و خودش مى تواند قاضى باشد. الآن مىگوییم این فهم عقل که در آن دوره رایجبود، بى طرف نبود. مثلا جان استوارت میل تصور مىکرد که اگر ما در فلسفه اخلاق به سود گروى قائل باشیم هر چیزى که به اکثریت مردم سود مىرساند، درست است. عقل داور براى تشخیص سود اکثریت است و سود اکثریت هم همان چیزى است که دین مسیح مى گوید. پس لازم نیست که به خود دین مسیح و احکام آن توجه کنیم. چون همان چیزى را که دین مسیح مىگوید عقل و تجربه هم به همان فرمان مىدهد. الآن متوجه مى شویم که خیر، ایشان تحت تاثیر سنت مسیحى بود و این عقل، بىطرف نبود. چرا که تحت تاثیر فرهنگ مسیحى قرار داشت. درباره تعبدگرایى نیز باید عرض کنم که این بحثبیشتر در میان نقادان لیبرالیسم مطرح بود. لیبرالیسم فکر مى کرد که کاملا بىطرف است، ولى الآن وقتى که مساله را با نظامهاى سیاسى مقایسه مىکنیم مىبینیم که لیبرالیسم، خودش چارچوب خاصى دارد و چیزهایى را که با این چارچوب سازگار نیست رد مىکند. مساله خیلى جالب، جان راولز است. وى کتابى در باب عدالت نوشت، به نام نظریهاى در باب عدالت.او در این نظریه، عدالت را به منزله انصاف در نظر مىگرفت و مىگفت: اگر کسى منصف باشد باید احکام لیبرالیسم را قبول کند. بعد از آن، خیلى از نقادان گفتند شما نیز پیشفرض دارید و بىطرف نیستید. بالاخره ایشان قبول کرد که از درون سنت فکرى لیبرالیسم سخن مىگوید و این سنت فکرى لیبرال ارزشهایى دارد که آنها را بر ارزشهاى دیگر سنتها ترجیح مى دهد. یعنى خود لیبرالیسم تبدیل به یک سنتشده است که ارزشهاى ویژهاى دارد. در کتاب اولش مىگفت: لیبرالیسم کارى به ارزشها ندارد. مردم هر ارزشى که دارند، باید اجازه بدهیم که با رعایت انصاف به هدف خودشان برسند؛ ولى لیبرالیسم توصیه نمىکند که چه کسى چه ارزشى داشته باشد. ولى بعدا در نقدها به وى یادآورى کردند که هر ارزشى با این روش لیبرالیسم سازگار نیست.
11
نقدونظر: عقل سنتى چه فرق یا فرقهاى عمدهاى با عقلانیت متجددانه دارد؟
لگنهاوسن: این سؤال مشکلى است. تفاوتش، هم از ناحیه عمل هست و هم از ناحیه نظر.آن چیزى که در دوره تجدد مورد بحث «وبر» بود، درباره عقلانیت عملى بود. وقتى ایشان از عقلانى سازى جامعه سخن مىگفت منظورش بیشتر بوروکراسى بود. مىگفتبراى رسیدن به هدف، روشهاى مختلفى وجود دارد و روش مناسب براى تنظیم جامعه اروپاى قرن نوزدهم، بوروکراسى است. حتى امروز نیز این عقلانیت جدید، با عقلانیت آن موقع فرق زیادى مى کند؛ تا چه رسد به عقلانیتسنتگرایى. روشهاى تنظیم جامعه بر اساس تفکر سنتى هم خیلى با بوروکراسى قرون وسطى متفاوت است.
اما از دیدگاه نظرى، عقل در سنتهاى مختلف دوران جدید تفاوت دارد و همچنین مفهوم عقل در تمدن چین نیز با تمدن غرب فرق مىکند. وقتى نقادى سنتها را نسبتبه هم نگاه مىکنیم باید به درون یک سنت نگاه کرد. در اینجا باید دید چه نوع نقدى قابل قبول بود و چه نوع نقدى اصلا قابل تصور نبود. وقتى که به نزاع طرفین نگاه مىکنیم، مفهومى از عقل مىتوانیم انتزاع بکنیم که تفاوت زیادى با همدیگر دارند. مثلا آن چیزهایى را که در فلسفه اسلامى قابل قبول بود، الآن در فلسفه غرب قابل قبول نمىدانند ولى مىگویند این ابهام دارد. مثلا آن چیزى که در فرهنگ اسلامى بدیهى بود، در فرهنگ غرب بدیهى نیست. برعکس هم اتفاقافتاده است؛ مثلا آن چیزى که در فلسفه غرب پیش فرض است، باید قبول کنند که در فلسفه اسلامى چنین پیش فرضى چه بسا مورد قبول نباشد.
بشیریه: عقل در مفهوم ماقبل مدرن آن، قوهاى است که حقایق عینى و از پیش موجود را کشف مىکند. عقل کشافى است که به شناخت مثل یا ماهیات و یا خداوند نایل مىآید؛ چه بالاستقلال و چه به یارى وحى. اما عقل در معناى تجدد اولیه، مفهومى خلاق دارد. انسان مدرن مىتواند به یارى عقل خویش طرحى نو درافکند و به سوى افقهاى پیشبینىناپذیر حرکت کند. در برداشت ارسطویى از تغییر، تحولى از قوه به فعل، مفروض است و بنابراین، امر بدیع و وضع تازهاى مورد انتظار نیست. همچنین در برداشت دینى از تغییر و تحول، تاریخ، عرصه تحقق طرح ازلى خداوند است، اما در برداشت عصر ترقى از تاریخ و تغییر اجتماعى، وضعى بىسابقه و غیر قابل پیشبینى، قابل انتظار است و عقل مدرن در نیل بدان وضع، عنصرى مهم و سازنده به شمار مىرود. عقل مدرن با آزادى و اختیار، نسبتى نزدیک دارد، اما عقل ماقبل مدرن با طرح و تدبیر جهانى و ماهیات امور مرتبط بود.
12
نقدونظر: آیا در دوران تجدد مىتوان طرز تفکر و نحوه معیشتسنتى را حفظ کرد یا نوعى جبر، آدمى را به اندیشه و زندگى متجددانه مىکشاند؟
لگنهاوسن: بدون تغییر نمىتوانیم حفظ بکنیم. باید هم جهان را به گونهاى تغییر دهیم که با سنتسازگار باشد و هم سنت را. اگر کسى بخواهد معیشتسنتى را حفظ کند و متعادل کند تفسیر جدیدى لازم است؛ نه تفویض است و نه جبر. در واقع در دنیاى جدید، ما مثل راننده خودروى هستیم که جاده وسیعى در اختیار نداریم، جاده محدود است. پس در واقع نوعى جبر بر ما حاکم است.
نقد و نظر:وقتى وارد اتوبان تجدد شدیم، دیگر راه برگشت نداریم. این گونه نیست؟
لگنهاوسن: بلى؛ ولى باید دید که سرعت ما چقدر است. در امریکا فرقهاى به نام Amish وجود دارد که از درشکه استفاده مىکنند. در واقع مى خواهند روش زندگى ابا و اجدادى را حفظ کنند. لباس جدید نمىپوشند، بیشتر در کشاورزى کار مىکنند، از تراکتور استفاده نمىکنند و.... ولى در عین حال، نتوانستهاند زندگى را به همان صورت قبلى حفظ کنند. هر چند سال یک بار شاهد تغییر بعضى از احکام آنها هستیم. آنها خیلى تلاش مىکنند که سنتخود را حفظ کنند به صورتى که اصلا در ایران قابل تصور نیست. زندگى آنها تبدیل به موزه شده است.
دربارهاین که «آیا این امر، مطلوب استیا نه؟» فکر نمىکنم که این نوع سنت گرایى مطلوب باشد.
بشیریه: اگر بپذیریم که گفتمانها به زندگى، کردارها، روابط، فرهنگ و شیوه یستشکل و تعین مىبخشند، در آن صورت با تسلط گفتمان مدرن، کل حیات اجتماعى بدان وسیله تسخیر مىشود و هویت و هستى فرد و زندگى اجتماعى در ذیل آن سامان و شکل مىیابد. البته همواره در مقابل گفتمانها مقاومت صورت مىگیرد و ممکن است مقاومتسنت در مقابل گفتمان تجدد جدى باشد، ولى باید توجه داشت که احکام و گزارههاى گفتمان مسلط تجدد، در دل گفتمانهاى سنتى نیز رخنه مىکنند. مثلا اندیشه دینى در عصر تجدد باید به مسائل مدرنى چون آزادى، برابرى، ترقى، شیوه سازماندهى به زندگى اجتماعى و مانند آن پاسخ دهد و زبان مدرن را، حتى براى مبارزه با گفتمان تجدد، بپذیرد. هسته ساختارى و نامرئى گفتمان مدرن، بدینسان، در پس ظواهر و پدیدههاى مختلف، نهفته باقى مىماند.
13
نقدونظر: آیا دنیاى متجدد را دستخوش بحران مىدانید یا صرفا گرفتار یک سلسله مسائل و مشکلات؟ به چه بیان؟
لگنهاوسن:بنده فکر مى کنم که بحران است. بسیارى از ارزشهایى که در دین مسیح و دین یهود بود، در دوران جدید آهسته آهسته از بین رفته و یا کم رنگ شده است. اگرچه 85درصد مردم آمریکا دیندار هستند، ولى درصد کمى از آنان احکام مسیح را رعایت مىکنند. از این لحاظ در اخلاق و دین و متافیزیک و هنر، بحران مشاهده مى کنیم. متفکران مختلف در دوره تجدد عملا مىخواستند ارتباط خود را با سنت قطع کنند تا ضد سنت عمل کنند. مثلا در فلسفه سنتى شما به دنبال حقیقتبودید؛ ولى الآن حقیقت در میان اکثر فیلسوفان قرن بیستم به عنوان ابزار مطرح است. زیبایى حقیقت و خوبى، همگى در قرن بیستم از بین مىروند؛ اخلاق نسبى مى شود. خیلى از فیلسوفان جدید مىگویند وقتى که مىگوییم چیزى خوب است، این روشى براى ابراز تمایل ماستبه خیر عینى. اصلا آن خیر یا خوبى وجود ندارد. این به نظر بنده، بحران است. مثلا در هنر، بهترین هنر این است که جدید باشد. اگر هنرمند زیباترین نقاشى را بکشد از نظر فرد متجدد هیچ ارزشى ندارد. در این چیزهاى جدید عملا زیبایى وجود ندارد. حتى علاقه هم به زیبایى ندارند و آن را بىارزش مىدانند.
بشیریه: برخى از نویسندگان قدیم مىگفتند که دنیاى متجدد غرب پنجبحران را یکى پس از دیگرى پشتسر گذاشت و با تسلط دموکراسى سکولار و سرمایهدارى مدرن، بحرانهاى هویت (چندگانگى هویت)، مشروعیت، مشارکت، نفوذ و توزیع اقتصادى حل شد. اتخاذ چنین نگرشهاى خویشبینانهاى نوعى سادهانگارى است. در سطح سیاسى، بحث از هویتهاى محلى، ملى، فراملى، و مانند آن، هویت جنسى و قومى، بحران مشروعیت دموکراسى در تعارض با سرمایهدارى، ماهیت طبقاتى دولت و مشارکت محدود و توزیع ناعادلانه، طبعا همچنان باقى است. با این حال در سطح سیاسى، دولتهاى مدرن توانایى دیریتبحرانها و برخورد با آن را به اندازه چشمگیرى به دست آوردهاند. ساختار دولت در غرب، در حل بحرانها انعطافپذیرى و نوسان قابل ملاحظهاى از خود نشان داده است. در نتیجه همین خصلت، بیش از یک قرن است که انقلاب، بىثباتى و نابسامانى سیاسى در اغلب کشورهاى غربى واقع نشده است.
البته از دیدگاه فلسفى و روانشناختى وجودى، زندگى انسان عمیقا و اساسا دستخوش بحران و قلق است، ولى نباید این نوع بحرانها را به حساب نظامهاى سیاسى گذاشت.
14
نقدونظر: در صورتى که نقدى بر تجددگرایى دارید، آن را بیان کنید.
بشیریه: دنیاى تجدد، روى هم رفته دنیایى پرمخاطره و غیر قابل پیشبینى، و براى آنان که خواهان امن و امان هستند، خوفآور و هراسناک است. در عصر جدید، هویتها، زمان و مکان، سنتها و جز آن، دستخوش دگرگونى مىشوند. با هویتهاى سنتى نمىتوان براحتى در جهان مدرن زندگى کرد. ولى به هر حال، ماهیت دنیاى متجدد همین است و بىجهت هم نیست که درست در عصر مدرن و در واکنش بدان، هویتهاى گوناگون سنتى، مذهبى، قومى، ملى، نژادى و... تشدید مىشوند. نقدهاى سنتى به تجدد از همین جا مایه مىگیرند. از سوى دیگر، نقدهاى مابعد تجدد بر تجدد، سرشت درونى تجدد را باز مىنمایند. ماهیت تجدد را تنها در آینه پساتجدد مىتوان به خوبى دریافت.
لگنهاوسن: تجددگرایى در اسلام به این معناست که اسلام را به گونهاى تفسیر کنند که با مسائل جدید سازگار باشد. بنده ضد تجدد نیستم، ولى اگر قرار است زیر پوشش تجدد، ارزشهاى غرب مطرح شود، این به نظر من جالب نیست. مسلمانان باید بتوانند روشى را براى خود پیدا بکنند. البته با این قدرت اقتصادى و فرهنگى که غرب دارد خیلى مشکل است که بتوان سنت غیرغربى را رشد داد، ولى براى ایجاد روش تازه مقدارى تحمل و صبر لازم است.
15
نقدونظر: اگر مىتوانیم و باید از تجدد گذر کنیم، آیا تعیین منزلگاه بعدى در اختیار ماستیا نه؟ اساسا آیا مىتوان به سنتبازگشتیا نه؟ آیا باید به دوران پساتجدد گام بنهیم یا نه؟
بشیریه: به نظر من، پساتجدد دوران تاریخى نیست، بلکه نگرشى فلسفى نسبتبه تجدد است. آنچه برخى از نویسندگان، عناصر زندگى پست مدرن تلقى مىکنند، به نظر مىرسد که ادامه و اوج منطقى شیوه زندگى مدرن باشد. پساتجدد از این حیث، ادامه تجدد است. اما از لحاظ فکرى و فلسفى، تفکر پست مدرن خصلت اعتبارى آنچه را که تجدد جزمگرا و سازمانیافته قرن نوزده و بیست، ذاتى و حقیقى مىشمرد، برملا مىسازد. به هر حال، اگر منظور از این سؤال، وضع ایران باشد باید گفت که ایران در قرن بیستم یکسره گرفتار درد زایمان تجدد بوده است. نطفه تجدد در بطن سنتبسیار دیر رشد مىکند و به هر حال، این سنتى است که به عنصر تجدد آمیخته و یا، به عبارتى دیگر، آلوده شده است و در نتیجه مجبور استبا عنصر جدید کنار آید. مهمترین مطلوبهاى تجدد، یعنى اصالت فرد، آزادى نظرى، مبانى جامعه مدنى، کثرتگرایى و جز آن، هنوز در ایران پا نگرفته است. ما مىخواستیم از طریق انقلاب اسلامى از مسیر تجدد غربى خارج شویم، اما ظاهرا راه دررو و مفر مفتوحى در کار نیست و دم به دم با بنبستسنتبرخورد مىکنیم؛ گویى در گردابهاى کوچک کنار رودخانهاى خروشان و پرخطر، لحظهاى احساس امنیت مىکنیم و عقلانیت عظیم و در عین حال بىرحم تجدد را کوچک مىشماریم. به جاى آن که راه میانبر را پیدا کنیم به بیراهه مىزنیم و راههاى پرپیچ و خم و خستهکنندهاى را طى مىکنیم تا با تاخیرى باز هم بیشتر و بیشتر به مسیر اصلى برسیم. وحشت آزادى در دنیاى مدرن، گاه انسانها را به مامن سنتسوق مىدهد؛ غافل از این که زورق سنت در تلاطم رودخانه تجدد، هراس ما را دو چندان مىسازد.
لگنهاوسن: برخى معتقدند که تفاوت زیادى بین مدرنیته و پست مدرنیته وجود ندارد. پست مدرنیسم فرزند مدرنیسم است، با چند تفاوت. در مورد این که آیا مىتوان به سنتبازگشتیا نه، هم مىتوان گفتبلى و هم مى توان گفت نه! یعنى کاملا نمىتوان به سنتبازگشت. مثلا ما نمىتوانیم مثل فرقه Amish ،تکنولوژى و ظواهر دنیاى جدید را کنار بگذاریم. شما مىبینید که این فرقه با لباسهاى عجیب و درشکه و صنایع دستى زندگى مىکنند و غذاى مخصوص مىخورند، در حالى که درآمد همین گروه از فروش صنایع دستى و از جهانگردى بسیار زیاد است. پس نوعى وابستگى به تمدن جدید در آنان ایجاد شده است. انصافا باید گفت که دست کم، سعى کردهاند که سنتى زندگى کنند. ولى روش آنها عبرت آموز است. باید براى سازگارى سنتبا دنیاى جدید بگوییم جهان منحرف شده است؛ جهان را عوض کنیم و طرحىنو دراندازیم. این انتخاب چگونه باید صورت گیرد؟ باید روش تغییر سنت وتفسیر آن و جایگاه این تفسیر را بدانیم و متوجه شویم که کجا را باید عوض کنیم و در کجا باید مقاومتبکنیم. اینجاست که حکمت لازم است؛ فرمول واحدى نمىتوان ارائه کرد. این حکمت عملى است.
نقد و نظر: آن وقت منزلگاه بعدى کجاست؟ آیا تجدد است، یا باید از آن گذر کنیم؟
لگنهاوسن: انشاءالله که دنیا مىگذرد.
نقد و نظر:: منظور این است که بالاخره، آینده از آن سنت استیا نه؟
لگنهاوسن: فکر نمى کنم. باید آینده را خودمان پیدا بکنیم.
نقد و نظر: آیا آینده ما گذشته غرب است؟
لگنهاوسن: وقتى به ایران آمدم، چیز خیلى عجیبى دیدم. مشاهده کردم که پوزیتیویسم طرفدار پیدا کرده است. به برخى گفتم پوزیتیویسمى که غرب ایجاد کرده است هم اکنون دیگر در خود غرب هم مطرح نیست. چرا آن را در اینجا مطرح مى کنید؟ گفتند جامعه ما باید از این مرحله بگذرد و به مرحله جدید غرب برسد. این چه نوع حکمتى است که تاریخ جوامع را یکسان فرض مىکند؟ چرا ما روى مبانى تفکرات بحث نمىکنیم؟ چرا باید تاریخ غرب را تکرار کرد؟ ما باید روشى مخصوص به خود را ابداع کنیم.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1378 / شماره 17 و 18، زمستان و بهار ۱۳۷۸/۱۲/۰۰
گفت و گو شونده : محمد لگنهاوزن
گفت و گو شونده : حسین بشیریه
نظر شما