معارف دینى در دنیاى جدید
نقدونظر: موضوع بحث، سنت و تجدد است. شماره گذشته «نقد و نظر» درباره سنت گرایان بود و موضوع این شماره، سنت و تجدد است. نخستین سؤال درباره ایضاح مفهومى واژههاى مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون است. حضرتعالى چه تفاوتهایى میان این الفاظ مىبینید؟ آیا قائل به تفاوتهاى مفهومى در این مورد هستید یا خیر؟
● البته در زبان انگلیسى این تفاوتها روشن است. من به طور کلى، چندان در این گونه بحثها شرکت نمىکنم و کارى به تجدد و سنت ندارم. خودم را نیز در زمره سنت گرایان نمىدانم و کار خودم را مىکنم و مشغول تحقیق در معارف الهى هستم و این که اینها را به غربیان معرفى کنم. قصد من آن نیست که براى مسلمانها چیزى بنویسم; البته مسلمانهایى که در غرب زندگى مىکنند و با من هم زبان هستند، ممکن است از نوشتههاى من استفاده کنند، اما این بحثها براى من زیاد معنا ندارد که برویم در تعاریف و ببینیم فرق این واژه با آن واژه چیست. اینها از بحثهاى ریز فلسفى و کلامى است و من زیاد علاقهاى به بحثهاى کلامى ندارم. به نظر من، هرچه بیشتر به کلمات بپردازیم اصل مطلب را فراموش خواهیم کرد. اصل مطلب در جاى دیگر است و این که سنتگرایان آمدند و اینها را در مقابل هم نهادند و فلسفه و ایسم ساختند و در کنار هم گذاشتند، براى من جذاب نیست. من کتابهاى شووان را در جوانى خواندم و خیلى هم استفاده کردم و براى من روشن شد که بین تمدن سنتى و جدید چه تفاوتهایى وجود دارد. انتقادهایى که از تمدن جدید کردند براى من خیلى مفید بود. اما در حال حاضر، از این مرحله گذشتهام و علاقهاى ندارم که وارد این بحثها بشوم. این است که اگر اجازه بدهید از موضوع کار خودم صحبتبکنم.
نقدونظر: نزاع اصلى در کجاست؟
● در چندین مورد است که به یکى دوتا از آنها اشاره مىکنم. از دید من که در آنجا متولد شدهام و کسى بودم که در جوانى به دین علاقه نداشتم، دانشگاه که رفتم کنجکاو شدم و برخورد من با کتابهاى سنت گرایان برایم مفید بود; مقدارى جریان تاریخ را براى من روشن کرد و متوجه شدم که فرق بین تمدنهاى جدید و تمدنهاى دیگر چیست و در کجاست. من به عنوان یک مسیحى معمولى بزرگ شدهام و همیشه به ما یاد دادهاند که مسیحیت راه درست است.اما براى من مشکل بود که قبول کنم راه حق و حقیقت، تنها یکى است و آن هم مسیحیت، آن هم این فرقه، که تازه کاتولیکها، ارتدوکسها را قبول نداشتند. این بود که زیاد رویش فکر نکردم; براى این که مذهب براى من مهم نبود. ابتدا، زمانى که دانشجوى سال دوم در دانشگاه ژاپن بودم، در مورد آیین بودا خواندم و کمى با آن آشنا شدم. بودا مخصوصا هنرش براى من مفید بود; اما مفیدتر، روشن کردن این مساله است که ادیان الهى (اگر بخواهیم از اصطلاحات اسلامى استفاده کنیم) و اساسا همه عالم، از یک جا سرچشمه مىگیرد و به یک جا برمىگردد یعنى مساله توحید و تمدن بر پایه توحید ساخته شد. لازمه توحید چند چیز است: یکى به (لسان اسلامى) نبوت است; یعنى این که کسى از طرف آن منبع واحد تعیین شده باشد، و این که انسان به دستخودش و به نیروى خودش نمىتواند به آن برسد. این موضوع در تمام ادیان مطرح مىشود و من ادیان الهى را مىگویم ولى باید بین ادیان الهى و ادیان سنتى و ساخته دستبشر، که بسیار کم است و شاید از قرن پانزدهم به بعد شکل مىگیرد، تمیز قائل شویم. براى من لازم بود که درک کنم اصولا در جهان، یک وحدت نهایى و مبدا برقرار است واز لوازمش تکثر موجودات و تکثر ادیان است.
قرآن مىگوید پیامبران زیادى فرستادیم، اما پیغام اصلى یکى است و آن هم توحید است. تنها شرایع و مسالک فرق مىکند. قبلا من از قرآن هیچ خبر نداشتم. الآن در آمریکا اسلام به صورت یک دین بدوى و دین بربرها معرفى شده است و هیچ کس به آن به عنوان یک دین صحیح آسمانى توجه ندارد. البته در بعضى جاها اسلام، خوب تبیین مىشود، ولى به طور کلى آمریکاییان و غربیها دید خوبى نسبتبه اسلام ندارند. این مساله را نسبتبه آیین هندو و بودا مىگویم.
نقدونظر: آیا دین بودا وضعیتش در غرب، بهتر از اسلام است؟
● روىهمرفته، بله بهتر است و این دلایل تاریخى مختلفى دارد. یکى این که، برخوردى بین مسیحیت و آن ادیان نبوده است. با آن که اغلب روشنفکران غربى نسبتبه دین مسیحیتیا یهودیت اعتقادى ندارند، اما همان تعصبى را نسبتبه اسلام دارند که در قدیم مسیحىها داشتند و یا امروزه مسیحیان معتقد دارند. این تعصب فرقى نکرده است. ولى با آیین هندو، آیین بودا، آیین کنفوسیوس و آیین تائو هیچ وقت چنین برخوردى نداشتهاند.
دوم: مسیحیت تکیه چندانى بر روى سلطه و اتوریته و قدرت خدا ندارد، به آن صورت که انسان[غربى] بدش بیاید که ببیند یک امرى مىکند. البته در آنها هم روشهاى منظمى هست که باید از آنها پیروى کنیم، ولى اول که نگاه مىکنیم مىبینیم مسیحیتبه این مساله زیاد توجهى ندارد و آزاد است. براى غربیها این آزادى صورى خوب است و جذب آن مىشوند. اما اسلام نه! به نظر آنها، به اندازه مسیحیت و یهودیت جنبه معنوى و بعد درونى ندارد; به طور کلى مردم غربى این طور فکر مىکنند. خلاصه این مساله به اصطلاح سنتگرایان یک حقیقت واحد است و این حقیقت واحد، تجلیات مختلفى دارد، روشها و راههاى مختلفى دارد که بالاخره همه را به هدف نهایى سوق مىدهد. چرا که سعادت و خوشبختى بشر به اصطلاح اسلام در این دنیا درست نمىشود و نمىتواند درستشود. بالاخره معاد است و زندگى پس از مرگى وجود دارد.
نقدونظر: منظور شما کتاب وحدت متعالى ادیان، نوشته شووان است؟
● همه کتابهاى شووان و گنون به این مساله توجه دارند; خصوصا آن کتاب معروف شووان که نام بردید. و البته کتابهاى دیگر شووان هم همین طور است. بیست جلد کتاب شووان، هر کدام به گونهاى به این موضوع پرداخته است.
نقدونظر: بپردازیم به موضوع دوم که علاقه شما را برانگیخت.
● موضوع دوم به نظرم این بود که چطور دنیاى غرب که من در آن بزرگ شدهام با تمام تمدنهاى دیگر فرق مىکند و ریشههایش کاملا در هواست و منشا سنتى ندارد، بلکه ریشه بشرگرایى و انسان محورى دارد. گنون در کتابهایش این را مطرح مىکند و شووان نیز به همین ترتیب.وقتى سؤال براى خودم مطرح شد در جایى خواندم که متفکران اسلامى و عرفاى اسلامى روى این مساله کار مىکنند. فقط براى این که اسلام و تعلیمات اصیل آن را به غربیها معرفى کنم و آنها بدانند که روشهاى دیگرى نیز، مثل اسلام، هست; و مساله انسانشناسى در اسلام به خوبى مطرح شده بود و این که انسان چیست؟ اینها براى من مهم است، ولى درمقایسه با بحثهاى جدید فلاسفه و علوم جدید مىبینیم که آنها انسانشناسى، مخصوصا جهان شناسى، را رها کردهاند. وقتى به چشم سنتى و دینى به مسائل نگاه مىکنیم مىبینیم مهمترین مسائل جهان شناسى در دین مطرح مىشود و اساسا این مسائل براى علوم جدید قابل درک نیست.
آنچه دانشمند مىگوید عوامالناس قبول مىکنند. دانشمند هم مثل کشیش، هر چه مىگوید مردم قبول مىکنند. هرچه پزشک مىگوید مردم به خاطر سلامتىشان قبول مىکنند. اینها مطرح کردند که ریشه علوم جدید در کجاست و چه دیدى از بشر در اینجا وجود دارد و لازمه علوم جدید فراموش کردن حقیقت مطلق و خداوند است و علوم جدید با الهیات، به معناى اعم، جور نیست. چون اصولا علوم جدید کوتهبین هستند و ماوراى افق را که نظریات خودشان است نمىبینند. مسائل مختلفى که کتابهاى سنتگرایان بیان مىکنند، به صورتى که در جوانى براى من مطرح بود، چیزهایى از این قبیل است که زندگى فایدهاش چیست؟ خانه داشتن، زن داشتن، فرزند داشتن؟!آیا هیچ هدفى ماوراى این وجود ندارد؟ ابتدا اینها براى من مسالهاى نبود، ولى وقتى موضوع در مقابل تمدنهاى دیگر مطرح مىشود انسان مىبیند که دانشمندان جدید خیلى با دید حقارت به انسان نگاه مىکنند; حال آن که تمام سنتها معترف هستند به این که انسان یک جنبه الهى درش هست. من هر گاه به این بحث کشیده مىشوم، به بچهها مىگویم اسطوره اساسى هر تمدن را که نگاه کنید مىبینید انسان از بالا آمده است پایین ;آسمانى بوده، به یک نحوى زمینى شده; و الآن وظیفهاش این است که دوباره آسمانى شود.
چه در آیین هندو و چه غیر آن، هر کدام به نوعى همین حرف را مىزنند. فقط در تمدن جدید اسطوره این است که انسان از خاک شروع مىشود و طى مراحلى به وضع فعلى ما مىرسد که سرآمد همه چیز هستیم و از این بالاتر مىآید; یعنى همان تکامل داروینیسم. اما در بقیه تمدنها، ما در اول کار بالا بودیم و آمدیم پایین و دوباره باید بالا برویم. و این به کوشش خودمان است; اجبارى نیست و طبیعت اقتضا نمىکند که ما دوباره آسمانى بشویم; در دستخود ماست. تمدن جدید مىگوید نه، اجبارى است; یعنى همان طرز فکر داروینیسم اجتماعى، که در قرن نوزدهم، انگلیسىها براى بردن تمدن (به خیال خودشان) به تمامى جهان لشگرکشى کردند و مدعى بودند که ما از همه بهتر هستیم. طرز تفکر غرب این گونه است که ما از همه بهتریم، و این بر مىگردد به فراموشى اصول الهى تمدن غربى مسیحیت و یهودیت.این که ما از بالا به پایین آمدیم فراموش شده است و این، خود دلایلى دارد و البته تاریخ تمدن غربى خیلى پیچیده است و دلایل مختلفى است که منجر شده به این نظر که بشر مستقل بالاترین مرحله تکامل است و ما هم که غربى هستیم بالاترین تمدن هستیم. بعدا من متوجه شدم که این شعار ابلیس است ( انا خیر منه) از لحاظ اسطوره، این خیلى مهم است که بدانیم معناى فکر غربى چیست و از کجا سرچشمه مىگیرد.
اصالتبشر (اومانیسم) اصل همه چیز است و سرچشمه همه چیز از بشر است و هیچ چیز ماوراى آن نیست.
نقدونظر: این گسست از اندیشه قدیم و ورود به اندیشه جدید چگونه صورت گرفت؟
● این، مساله بزرگ تاریخ است. نظریات در این مورد، مختلف است. هر قرنى در بردارنده نظریههاى مختلف فکرى است. خلاصه کلام، به صورت اسطوره بیان کنم که رساترین زبانهاست; باید بگویم آدم هبوط کرد، و تا آدم به حالت غفلت است، هبوط ادامه دارد. نجات بشر در یادآورى و تذکر است. اگر فراموش کنى که کى هستى، در هویت کاذب غرق مىشوى. مشکل اصلىغربیها همین هویت کاذبى است که بر آنها حکمفرماست. تمام علوم جدید به این هویت اضافه مىکنند; هر کسى به نوبه خود، نظریه براى خودش مىآورد که حقیقتبشر را سیاسى، اجتماعى، بیولوژى، فیزیکى و اقتصادى معرفى مىکند و هر کدام براى تجزیه و تحلیل بشر، نظرى دارد.
اگر در ادیان مختلف دقت کنیم مىبینیم که بشر موجودى غیر قابل تعریف است. اصل بشر، الهى است; چون از بالا به پایین آمده. اصل بشر غیرقابل شناخت است و مهمترین مقام بشر این است که بداند هیچ چیز نیست در این دنیا; در واقع مجموع تمام پدیدههاست. از راه جمع آورى به تمام حقیقتبشر نمىرسیم، از راه نفس شاید. «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و از آن راه به حقیقت رب مىرسیم.
چون حق در کنه ذاتش، قابل شناخت نیست، بشر هم در کنه ذات خود قابل شناخت نیست. ما هیچ وقتخود را نخواهیم شناخت و هیچ وقتحق را نخواهیم شناخت. نه به معناى این که به هیچ ایمان داشته باشیم، نباید حقیقتخودمان را به طور موقعیتى تعریف کنیم. اگر خودمان را در یک موقعیت اقتصادى قرار دادیم و گفتیم انسان موجودى است اقتصادى، اشتباه کردهایم. هویتحقیقى ما قابل شناخت نیست; «خلق الله آدم على صورته». اگر ما بر صورت الهى هستیم و کنه ذات حق غیر قابل شناخت است، کنه ذات ما هم غیر قابل شناخت است. هر زمانى که خودمان را در موقعیتى قرار دهیم، آنجا داریم اشتباه مىکنیم; هویتحقیقى ما ماوراى تمام پدیدههاست، کنه ذات ما غیر قابل شناخت است. به نظر من، اشکال اصلى تمام پیروان علوم جدید اینجاست که آنها موقعیت واقعى خود را نمىدانند. هستى خود را در چیزى خلاصه مىکنند که ذات و هستى آنها آن موقعیت نیست;خیلى بالاترند.
نقدونظر: در اینجا وارد جهان بینى دنیاى متجدد مىشویم. آیا تجدد نیز تعبدگرایى و اسطوره سازى خاص خود را دارد،یا فقط این ادیان بودند که اسطوره مىساختند، یا تنها سنتبوده که اسطوره مىساخته است؟ آیا علوم جدید هم مبتنى بر تعبدگرایى خاص خود نیستند؟
● مسلم است. البته کار اصلى من این نیست; من به طور تفننى به این مسائل نگاه مىکنم و اصل مطلب به نظر من بیرون آوردن این معارف اصیل است که مىتواند ما را کمک کند که بدانیم انسان چیست؟ جهان چیست؟ تحقیقات من بیشتر روى کتابهاى قدیم متفکران بزرگ اسلامى است، مثل محىالدین ابنعربى که خیلى من روى کتابهایش کار کردم و یا مولانا. قصد من آگاهى دادن به مردم غربى است تا بدانند که مسائل خیلى عمیقتر از آن است که فکر مىکنند. ولى من زیاد امید ندارم که کسى این کتابها را بخواند; زیرا دنیا به مرحلهاى رسیده است که اکثریتحاضر نیستند فکر کنند که شاید دنیا دارد اشتباه مىکند و این که ممکن است نهضت عظیم تاریخى تمدن یک اشتباه محض بوده باشد. مردم نمىخواهند باور کنند; چون بالاخره زندگى خودشان را در همین راه باختهاند. ولى بالاخره به کمک این قدما هر انسانى خداى خودش را مىشناسد. محىالدین عبارتى دارد به عنوان «اله معتقد» یعنى الهى که مورد اعتقاد بشر است; بشر بدون اله نمى تواند زندگى کند; این که انسان بداند معبدى دارد و به آن معبد رو مىکند. دانشمندان جدید غیر از این نیستند، آنها نیز معبدى دارند; اتفاقا من همیشه این حرف را مىزنم. عدهاى از متفکران غربى هم همین را مىگویند. وقتى که با دوستان حرف مىزنیم مىگویند دانشمندان رشته طبیعى هم همین طور هستند.
اگر به اصطلاح بنیادگرایى توجه کنیم همین است. طرز فکر بنیادگرایى در مذهب، به نظر من پدیده جدیدى است; سابق که نبود. این پدیده در مسیحیت و در ادیان مختلف مطرح است. یک تعصب عجیب و غریب است. من این بنیادگرایى را یک پدیده جدید مىدانم. محصول علوم جدید است. کسانى که در علوم جدید هستند فکرشان به این محدود مىشود که این تنها راه حقیقت است. به هیچ عنوان حاضر نیستند قبول کنند که چیزى مىتواند ماوراى آن باشد. این غرور عجیب و غریبى است. آنهایى که مىخواستند در مقابل علوم جدید مقاومت کنند، تنها راهى که پیدا کردند همین تقلید از روش آنها بود (آنها مىگفتند ما هم باید سختبه عقاید خودمان بچسبیم). به نظر من، بنیادگرایى پدیدهاى است در میان دانشمندان عالم. البته بهترین دانشمندان معتقدند که هیچ نمىدانند. دانش یعنى این که ما برسیم به این مرحله که هیچ نمىدانیم; علم یک فرضیه است که بعدها ممکن است عوض بشود; مخصوصا علوم جدید.
نقدونظر: به نظر مىرسد که این بنیادگرایى دینى، شاید عکسالعملى در مقابل پوزیتیویستهاى منطقى بوده است.
● آنها هم همین تعصب را نسبتبه کار خودشان دارند، ولى پوزیتیویسم (که در عالم فلسفه است) متاسفانه خیلى محدود است. علوم مهندسى خیلى وسیع است. ما چند نوع دانشمند داریم: فیزیکدان، پزشک، شیمیدان و.... در دانشگاه ما گروه فلسفه شاید بیست نفر باشند، اما گروه علوم شاید به چهارصد، پانصد نفر برسند. تقریبا 95درصد از این دانشمندان در علوم، بنیادگرا هستند.
نقدونظر: شاید بتوان گفت که این عکسالعملى بود در مقابل بنیادگرایى علوم و یا علوم اثباتى.
● تازه پوزیتیویستها این طرز تفکر را از علوم یاد گرفتند. قبول کردند که ارتدوکسى امروز علم است. کشیشهاى ما دانشمند هستند، و این دانشمندان حقیقت را بیان مىکنند و ما هم از آنها پیروى مىکنیم.
نقدونظر: آیا بنیادگرایى دینى، نوعى دیندارى سنتى است؟
● من نمىدانم در ایران، شما از این کلمه چه مىدانید؟ من کلمه فاندامنتالیسم را مىگویم. اگر بخواهم آن را تعریف کنم، وقتى که از مسیح صحبت مىکنیم باز فرق مىکند با وقتى که آن را به مسلمین نسبت مىدهیم. مىتوان گفت کاملا جنبههاى مختلف دارد. یکى تکیه بر روى سیاست و اجتماع، خیلى مهم است. فراموش کردن سنتهاى عقلى در دین از ویژگیهاى بنیادگرایان است. به تازگى کتابى را یکى از بنیادگرایان مسیحى نوشته است که خیلى کتاب خوبى است. درونمایه این کتاب این است که چرا بنیادگرایان هیچ سنت عقلى ندارند و توجه به عقل ندارند. واقعا همین طور است; عقل به معناى سنتىاش، در مسیحیتیا در اسلام، در میان بنیادگرایان مطرح نیست. فلسفه و عرفان به این معنى که به اصول دین با عقل خود نگاه کنند و درک کنند، و آن موقع فروع را مطرح کنند، تقریبا در بنیادگرایى مسیحى از بین رفته است. اگر به سابقهاش هم نگاه کنیم، اغلب آنان مهندس بودند. آنها نسبتبه دین، طرز فکر عجیبى دارند و مىگویند فقط کتاب مقدس، منبع ماست ولى وقتى مىخواهند تفسیر کنند، به وسیله علوم جدید تفسیر مىکنند و مىدانیم که خیلى مدرنتر از مدرنیستها هستند.
نقدونظر: بنیادگرایى دینى طبق تفسیرى که جناب عالى دارید، با نوعى دیندارى متجددانه سازگاراست; بلکه فراتر از تجدد است و کاملا مىخواهد دین را مدرن کند. منتها با تکیه بر ظواهر نصوص، بدون دخالت دادن عقل، و تفسیر کردن این نصوص، متناسب با پیش فرضهاى علوم خودشان.
● دقیقا همین است. علوم برایشان خیلى مهم است، درباره علوم خیلى بحث مىکنند. ولى من شخصا به علوم علاقهاى ندارم، ولى از آنجا که استاد دانشگاه هستم باید این بحثها را بخوانم. این چیزهایى که مىگویند، خیلى سطحى است و نمىتواند عمیق باشد. دانشمندان پیش فرضهایى دارند و محال استبدون این پیشفرضها قدمى بردارند.
شوماخر در کتاب راهنماى سرگشتگان بحث جالبى مىکند درباره ایمان و اعتقاد. او مىگوید انسان نمىتواند بدون ایمان و اعتقاد باشد; ولى بعضىها جلو آن خط مىکشند و مىگویند ایمان من تا همین جاست. دانشمندان جدید پایهشان همه، ایمان و اعتقاد است; ولى خط مىکشند تا سطح پایین. یک آدم معمولى خط نمىکشد و مىگوید مىتوانم شناختى بالاتر داشته باشم.
نقدونظر: تمدنى که در حیطه دنیاى اسلام به وجود آمد، آیا مبناى دینى داشته یا بدون مبناى دینى بوده است؟ علوم جدید مبناى دینى این تمدن را فراموش کردند; آیا شما براى این تمدن، مبناى دینى تصور مىکنید؟
● کدام تمدن؟ بله، تمدنهاى چین و هندوستان; به طور کلى تمدن از واژه مدینه به معنى شهرسازى مىآید. آن جاهایى که شهرهاى بزرگ داشتند خوب قدرت متمرکز مىشود و علوم مختلف، هنرهاى مختلف رشد مىکنند; ولى جاهایى که انسانها ضعیفتر بودند خیر. همه اینها مبنایش جهانبینى بود که انسان پایین آمده و هدف زندگى و شهرسازى این است که او را به بالا بکشد.این بین سنت گرایان مشترک است. من این کتابها را در جوانى خواندم و تحقیق کردم و الآن هم که درس مىدهم همین را مىگویم. این فقط راهنمایى بود. دوست عزیزى دارم که چینى است و تخصصش در آیین کنفوسیوس است. به سبک چینى مىنویسد (برعکس مىنویسد )« Tu.[Wiming »ویمینگ اسم کوچکش است و اسم خانوادگىاش دو است.
حالا کسى که مطالعه کرده در آیین کنفوسیوس نمىتواند انکار کند که انسان چگونه مىتواند انسان باشد. تمدن چینى پایهاش این است: یاد گرفتن انسانیت، خلاصه کلام. یاد گرفتن چگونه انسان بودن. اگر نگاه کنید به آیین هندو، این همه ادیان مختلف، خدایان مختلف، حرفشان چیست؟ در هر کدام از اینها مىگویند که این انسانى که شما هستید، ناقص هستید; شما کمالى دارید و کوشش براى رسیدن به مرحله بالاتر و آموختن چگونگى آدم بودن، باید هدف شما باشد. اگر نگاه کنید به تمدن جدید، اشکال تمدن جدید فراموشى انسان است، مبنایش فراموشى است و پنهان کردن انسان از خودش که کى هستم. تئورىهاى متعددى هست; آن ایسم، این ایسم، مارکسیسم و... که مطرح مىکند روى هم، انسان چیست؟ هیچ کدامش به حقیقت انسان توجه ندارد، هیچ کدامش نمىگوید انسان موجودى الهى است و مىتواند برگردد به مقام الوهیتخودش. کلام مشترک در بین ادیان و سنتها به قول خودشان، در تمدن جدید فراموش شده است.
نقدونظر: ربط و نسبتسنتبا دین چگونه است؟ آیا هر سنتى دینى است؟
● این مساله مربوط به استفاده از کلمه است. کلمه سنت را دکتر سیدحسین نصر، آن هم سى سال پیش وقتى که به انجمن فلسفه در ایران آمد باب کرد. بیچاره دکتر نصر نمىداند که آنقدر این کلمه رایجشده است که مثلا الآن وقتى مىگویند قهوهخانه سنتى، یعنى قلیان بکشید و نان سنتى بخورید. نمىدانست چقدر مبتذل خواهد شد این کلمه. البته کلمه سنت را بعضىها مىخواهند به آن مفهومى که دکتر نصر در نظر داشت، احیا کنند ولى به نظر من زیاد هم موفق نشدهاند.
اگر من الآن مىخواستم این مفهوم را به مردم معرفى کنم، واژه سنت را انتخاب نمىکردم، بلکه کلمه دین را به کار مىبردم. چون سنت محدود است، ولى دین وسیع است و تمام جوانب انسان بودن را دربر مىگیرد. تعلیمات الهى که در میان مىآید، تمام را دربر مىگیرد، ولى سنت محدود است و به نظر من دکتر نصر اشتباه کرده است. مردم این جور مىفهمند.
نقدونظر: صرف نظر از برداشتهاى غلطى که از سنت مىکنند، اصولا آیا شما همه ادیان سنتى را ادیان الهى مىدانید، یا ممکن استسنتباشد و دین الهى نباشد.
● همین مشکل است که شووان و امثال او راجع به این کلمه خیلى صحبت مىکنند، خیلى بحث مىکنند، ولى چون کلمه مناسبى نیست، مجبورند یک کلمه بیاورند و به مردم بگویند خیال نکنید این سنتى که غیردینى است مورد نظر ماست; خیر، این ساخته بشر است و منظور ما نیست. این امر در کلیساى کاتولیک هم سابقه تاریخى دارد، خیلى مثبت است و به مفهوم تمام چیزهایى است که از اول توسط وحى الهى و آباى کلیسا به ما رسیده است، ولى به نظرم دین بهتر است.
نقدونظر: ترادیشنالیست را در فارسى به استعلاگراى معنى کردهاند، به سنت گرایان هم معنى کردهاند، منتها سنتبه معناى همین واژه، واژه کژتابى بود و مشخص نبود که چیست و پشتسرش چه تئورىهایى و چه مفاهیمى خوابیده است. این که ما معمولا قبل از شروع هر بحثى به ایضاح مفهومى مىپردازیم، به خاطر همین دشوارى است. الآن شهر را نوسازى مىکنند، فکر مىکنند متجددش کردهاند. آیا واقعا مدرن هم شده است؟ تجدد این نیست، تجدد یک امر اندیشهاى است، ولى مدرنیزاسیون (نوسازى) اندیشهاى نیست; چیزى است که مثلا در شهر تهران اتفاق افتاده، ولى آیا تهران واقعا مدرن هم شده است؟ حال سؤالى مىخواهم بکنم که ممکن استخوشتان نیاید. ما در دنیاى جدید زندگىمى کنیم وحتى معارف اسلامى را هم براى دنیاى جدید مىسازیم، براى این که در این دنیا مخاطب داشته باشیم. آیا شما دنیاى جدید را دچار بحران مىدانید، یا دچار یک سرى مشکلات و گرفتاریها و مسائل; یعنى بحران نیست ولى مشکلاتى دارد؟
● من آینده را پیش بینى نمىکنم; در شرایط فعلى، وضع دنیاى غرب خوب نیست. اگر بخواهیم مىتوانیم اسم آن را بحران بگذاریم; ولى کلمه بحران به این معناست که حتما یک چیزى اتفاق مىافتد. ولى اعتقاد من این است که الآن دنیاى جدید و علوم جدید سیطره قوىاى دارد; با این که مردم در غرب تا حد زیادى ناراضى هستند و مشکلات زیادى دارند و از زندگى خود راضى نیستند. آنهایى هم که کمى راجع به وضع خودشان فکر مىکنند ناراضى هستند; چون مىبینند تمام هدفهایى که جامعه آمریکا برایشان تامین مىکند بى معنى است و نتیجهاش هیچ است، فوقش این است که زندگى مادى مرفهى دارند. اما من کى هستم، هدفم از زندگى چیست و چرا به دنیا آمدهام؟ من در جواب، آیین هندو را مطرح مىکنم، مخصوصا جهان شناسى و انسان شناسى این آیین را، تا خودشان متوجه شوند که چقدر با علوم جدید فرق دارد; چقدر نظر هندوهاى سنتى (قبل از دوران مدرن) نسبتبه انسان و امکانات انسان، فرق مىکند با چیزهایى که در علوم اجتماعى یا روان شناسى یا تمام درسهاى دیگر مطرح مىشود.همیشه بعد از درس به من مىگویند خیلى از این درس متشکریم، شما چشم ما را باز کردید. سؤال اصلى این است که انسان کیست؟ مذاهب بزرگ، تمامشان به این توجه دارند. در هیچ یک از درسهاى ما، حتى فلسفه، اصلا به سؤالهاى اساسى توجه نمىشود. بیستسال پیش هر دانشجویى که سؤالاتى داشت و مشکلاتى در زندگى داشت، فلسفه مىخواند; الآن نه، مىروند دنبال ادیان; چون مىدانند ادیان این مسائل را خوب روشن مىکنند. خیلى کم اتفاق مىافتد که کسى دین خودش را عوض کند. مثلا یهودى وقتى اسلام را مطالعه مىکند، مىگوید حالا مىفهمم که دین من درباره چه هست. مثلا در آیین کنفوسیوس که بچهها مىخوانند، مىفهمند چه مسائلى در دینشان هست که الآن فراموش شده است و مثلا متوجه مىشوند که در مسیحیت، کشیشان به این مسائل توجه ندارند; همهاش مسائل اجتماعى و مسائل اخلاقى شده است. تازه مسائل اخلاقى هم مطرود است.
نقدونظر: در واقع، مطالعه در ادیان دیگر فهمشان را نسبتبه دین خودشان تعمیق مىکند.
●من در حدود ده دانشجو را مىشناسم که گفتند خیلى ممنونم; من تازه دین خودم را مىشناسم، این مسائل انسانى است. مىگویند ما فکر مىکردیم که ادیان قدیمى است و به درد نمىخورد.
نقدونظر: سؤال دیگر این است که آیا در دوران تجدد مىتوان طرز تفکر و نحوه عیشتسنتى خود را حفظ کرد؟
● دو امر مطلق در اینجا وجود ندارد; نسبى است. من از شما سنتىتر مىتوانم زندگى کنم; یعنى دینىتر. مىبینیم بعضى جدىتر مىگیرند و برخى بى توجهترند. از این مطلب درک این که اصول دین چیست و آن که واقعا براى زندگى بشر مهم است و اهمیت این کتابها و این سنتگرایان همین است که مردم را از ظاهر به باطن توجه دهند که به ظواهر امر اکتفا نکنند. توجه به این مساله نکنند که این کشیش ریاکار است و خودش عمل نمىکند. توجه به سؤالهاى اصلى که مطرح مىشود و روش حل این سؤالها داشته باشند، و این که فقط از دین است که مىتوانیم هم سؤال کنیم و هم پاسخ سؤالها را بخواهیم و هم روش عملى پیدا کنیم براى حل این سؤالها. اینها مىگویند این کلیسا را دنبال کنید، این دین را دنبال کنید، هر کسى آزاد است و هر طور که مىخواهد به خدا برگردد.
حالا این امر با این که قلیان بکشیم یا چاى و قهوه سنتى بخوریم، هیچ ربطى ندارد; چون مفهومش این است که انسانى که به دین اعتقاد ندارد سوار ماشین نشود. این حرفها نیست. وقتى صنعت را قبول مىکنیم، همراه با آن، چیزهاى دیگر هم مىآید. اینها نمىگویند شما برگردید به سه قرن قبل اصفهان و یا قرون وسطى. این که هر فرد مىتواند زندگى خودش را معتدل بکند، مىتواند از افراط به تفریط برود، مىتواند انسان از وسایل غیر لازم استفاده نکند، مىتواند تلویزیون نداشته باشد. ضرر و سود را باید سنجید. مثلا مىگویند براى تقویت روابط خانوادگى بچهها باید تلویزیون داشته باشیم، باز اگر انسان در کار جدى باشد راه حل پیدا مىشود، ولى راه آسانى نیست. در دنیایى که انسانیت را فراموش کرده، مشکلترین کار این است که یاد بگیریم که چگونه انسان باشیم؟ هیچ فرمولى براى این مساله نیست. قدر مسلم این است که این راه خارج از دین، به نحوى که اینها مىگویند، نیست. براى این که یک حقیقت متعالى هست که سرچشمه تمام حکمت و رحمت و خوبیهاست و اگر از آنجا کمک نگیریم به هدف انسانى خودمان نخواهیم رسید.
نقدونظر: ببینید ما مىتوانیم از یک قسمتى از بحثها بگذریم; یعنى ما این تعادل را ایجاد کنیم، ولى مهمترین و مشکلترین مساله این است که عقلانیت جدید با عقلانیتسنتى در تعارض است.
● راه حلى ندارد; زیرا همچنان که موضوع یک ساختمان اجتماعى، یک نظام یا سیستم ادارى را وقتى ایجاد مىکنیم این که همهاش سنتباشد، امکان ندارد. این برخلاف سنت است. در آیین بودا دستورالعمل خیلى جالبى است که به نظر من در اسلام نیز وجود دارد. در مسیحیت، در قرون وسطى، مساله به این صورت مطرح بود: دستور این است که استاد حق ندارد به کسى حرفى بزند، قبل از این که از او سؤال کنند. یعنى خاموشى در آیین بودا. تبلیغ نیست، طلب است. تبلیغ را طلب مىکند. بزرگان از راه اشراق به عرفان رسیدند. شما اگر مىخواهید یاد بگیرید بروید و بپرسید. من شخصا معتقدم بر کسى نباید حقیقت را تحمیل کنیم; باید دنبال کند، برود و خودش کشف کند; اگر به او بگویى، ممکن استحس کند، ولى چیزى یاد نمىگیرد. این تقلید است و تقلید در اصول دین حرام است و باید خودتان بشناسید. به نظر من، در سنت هم همین طور است. بپرسید ولى اگر نپرسید مشکل خودتان است، نه این که اهل ذکر تحمیل کند.
نقدونظر: الآن طلب را چگونه ایجاد کنیم; نه این که ما ایجاد کنیم، چه نکاتى را رعایت کنیم تا طلب ایجاد شود. راهکار ایجاد طلب چیست؟
● به نظر من تنها راهش این است که هر کسى خودش کارى را که از دستش ساخته ستبکند و هر کسى باید در راه طلب علم باشد و راه را باز کند براى دیگران. من اصولا نسبتبه تمام تشکیلاتى که درست کردند براى این که جامعه جدید را ادامه دهند، شک دارم. ایوان ایلیچ از نقادان بسیار معروف است. حرفش این است که تنها راه آموزش واقعى از اولین گام این است که تمام مدرکها از بین برود در دانشگاه، مدرک نباشد. یعنى کسى که فقط مىخواهد علم یاد بگیرد، برود دنبال استاد.در آمریکا هم همین جور مثل اینجا، همه دنبال مدرک هستند براى معاش. مىگوید مدرک نباشد تا اهلش، یعنى کسى که طلب دارد برود دنبالش; کى درس مىدهد، کسى که اهل علم باشد (من این حرف را خلاصه کردم). او کتابى دویست صفحهاى دارد. کتاب دیگرش که خیلى مهم است، انتقام الهى از طب نام دارد. او در این کتاب نشان مىدهد که انگیزهاصلى طب جدید، غرور و سرکشى علیه انسانیت، و ساختن انسان به عنوان یک خداى ابدى است، یک موجود ابدى; طب جدید اصولا استقلال انسانها را از بین مىبرد. او دلایل مختلف دارد، بعضى پزشکى است و بعضى هم مربوط به ساختمان بیمارستانها.
خلاصه کلام ایوان ایلیچ که چندین کتاب درباره تمدن جدید دارد، این است که هر موقع سازمانى درست مىکنند براى تعدیل وضع فعلى، نتیجهاش عکس مىشود. وقتى مدرسه درست مىکنند، آن کسانى که خوش نیتبودند یک هدفى داشتند، ولى نتیجهاش عکس مىشود. همه سازمانهاى مدرن برخلاف اهدافشان عمل مىکنند ; بیمارستانها باعثشدهاند که این همه بیمار زیاد شود. در غرب عکسالعمل شدیدى نسبتبه طب جدید هست. دکتر هیچ رابطه انسانى با مریض ندارد. من مىبینم سازمانهاى اجتماعى کمکنمىکنند به اصل مطلب و مثلا کارى که ما برایشان در دانشگاه مىکنیم درستخلاف کارى است که استادان دیگر مىکنند. براى این که ما واقعا مىخواهیم دانشجو چیزى یاد بگیرد و با مسائل روبه رو شود و به بحران معنوى خودش برسد و بدون طلب درونى به جایى نمىتواند برسد و نباید کورکورانه پیروى کند که بگویند برو زیستشناس بشو و.... درسهاى ما نباید حفظى باشد، باید فکر کنیم با کمک ادیان مختلف، به شاگرد کمک کنیم; البته در ایران نمىدانم مساله چگونه است.
من مىدانم که در آمریکا کار ما بىثمر نیست و این سازمان، عملش برخلاف هدفى است که دارد. انسان اگر بخواهد به علم حقیقى برسد از دانشگاه هیچ چیزى را یاد نمىگیرد; باید طلبى داشته باشد و خودش را فدا کند و سعى نکند که در مرحله اول به دنبال کارى برود. در واقع، سیستم قدیمى مدارس علوم اسلامى، چنین چیزى بوده است. در دانشگاههاى جدید ما به علم حقیقى نمىرسیم. باید طلب حقیقى باشد و عمر آدمى فداى آن طلب بشود.
نقدونظر: الآن هم حوزه علمیه و مدارس قدیم ما همین شیوه را دارند و مدرک نمىدهند و عناوینى هم که مىدهند براساس رشد علمى است (نه مدرک); اگر برایش ملکه حاصل شود مىگویند صاحب نظر است. به هر درجهاى که علم یاد گرفته، به همان درجه مردم به او رجوع مىکنند و از او سؤال مىکنند. اگر عالم نباشد ده تا مدرک هم همراه خودش آورده باشد، هیچ ثمرى ندارد. برخى استدلال مىکنند که این علوم یا ادیان، خودشان باید از خودشان دفاع کنند، نه این که مدرک بیاید از آنها دفاع کند. این بحثى است که خیلى جدى در حوزههاى علمیه مطرح است و درکشور ما کشاکش شدیدى درباره آن وجود دارد. کشور ما هیچ نوع ارزیابىاى ندارد. هر فردى را بر اساس مدرک ارزیابى مىکنند. عضو هیات علمى هم نمىتوانى باشى، مگر اینکه مدرکى ببرى; هیچ راهى هم ندارد. این مساله شاید چیزى در حدود ده، دوازده سال است که در حوزه هاى علمیه هم به طور جدى مطرح شده است، که مدرک باشد یا نباشد. عدهاى استدلال مىکنند که در واقع، باید طلب باشد; یعنى چیزى نزدیک به استدلالهاى ایوان ایلیچ.
● علوم جدید، بیشتر حرفهاى است; علم به مفهوم قدیم نیست. شوماخر مىگوید در قدیم علم براى فهم بود، ولى علوم جدید براى سیطره و تسلط است. همیشه هدف خاص عینى دارد. هدف علوم جدید تصرف کردن در پدیدههاى عالم است و فراموش مىکنند که باید انسان هدف باشد; و براى این کار هم انسان شناسى به مفهوم سنتى و دینى کلمه لازم است. هر علمى براى خودش نظریه و هدف خاصى دارد که کمک مىکند به بهبود بشر; ولى کدام بهبود؟ بر پایه بشرشناسى جدید که خیلى بشریت را به رویههاى وجودش; محدود مىکند در حالى که در آیین کنفوسیوس، که تازه از الهیات بحث نمىکند، مىبینیم که چقدر جنبههاى اصلى انسان بودن را مطرح مىکند و اگر برسیم به ادیان الهى، مىبینیم که اسلام تا چه حد تکیه بر انسان مىکند. در دین مسیحیتیاآیین هندو، که بر روى الهیا ت خیلى تکیه دارد، مىبینیم که اصل مطلب به کلى فراموش شده و تمام کوششهاى علوم جدید براى امور ثانوى است و امور اصلى را در نظر نمىگیرند و نمىتوانند بگیرند. چرا که از این علمها چنین امرى ساخته نیست.
نقدونظر: یعنى جهان بینى علم چنین محدودیتى دارد؟
● بله،محدودیتشدیدى دارد.
نقدونظر: انسان شناسى از درون دین باید باشد یا از بیرون دین؟
● اگر بخواهیم جواب بدهیم، باید بدانیم انسان کیست; من کیستم؟ به نظر من، در اسلام براى مسلمانان، توحید امر اعتقادى به معنى مسیحیت نیست، بلکه امرى علمى و واضح است. در مسیحیت،اول باید ایمانى به پدیده مسیح باشد، ایمان به مسیحیت از چیزهاى تاریخى است، بعد از راه تاریخ مىتوانید ایراد بگیرید که مسیح واقعا مصلوب نیست، مسیح واقعا از طرف خداست و....
در اسلام توحید و کلمه «لاالهالاالله» واضح است; اگر کسى منصف باشد مىپذیرد که این واضح است. وقتى مىبینى کسى شرح مىدهد«لاالهالاالله» را، همه مىدانند، واضح است، روى همان پایه توحید است که انسانشناسى به وجود مىآید. اگر خدا هست و خدا انسان را خلق کرده، پس انسان کیست؟ پس شناخت انسان بدون شناختخدا ممکن نیست و شناختخدا بدون شناختن انسان ممکن نیست; این دوتا با هم است.
«من عرف نفسه فقد عرف ربه» این موضوع را مىرساند. قرآن خطاب به کیست؟ خطاب به انسان است. انسان باید قرآن را بفهمد تا خدا با او حرف بزند. هر چه قرآن را بهتر بفهمى هم خدا را بهتر مىفهمى و هم خودت را. این که سنتگراها مىگویند قصد الهى باید داشته باشید، به این دلیل است که تمام ادیان متفقند. بزرگان آمدهاند که ما را به مقام اشباع برسانند (مثل بودا);که برسد به آنچه دیده است; به یگانگى مطلق، تقریبا.
نقدونظر: کسى که به عقل فعال متصل شود، مىتواند این مسائل را مطرح کند.
● به قول فلاسفه، به عقل فعال باید متصل باشد. اشکال کار این است که چون ما از منظر علوم جدید به عالم نگاه مىکنیم، باید از پایین شروع کنیم و برویم بالا. ولى نمىتوانیم خیلى بالا برویم. علوم جدید به هیچ عنوان نمىتواند قبول کند که خدایى هست. در علوم قدیم، چه اسلام و چه ادیان دیگر ، از مبدا شروع مىکردند و مىآمدند پایین.
دین، اسلام، سنت، این است که «خلق الله آدم على صورته». فرق بین علوم جدید و قدیم این است که انسان جلوه حق است. علوم جدید مىگوید خدا ساخته عقل بشر است. این همان حرف ابنعربى است که مىگوید «اله معتقد». هر کسى خداى ساخته عقل خودش را عبادت مىکند. تجلى اصلى وحى زمانى است که انسان، طبق آن خداى خودش را بسازد. در علوم جدید، من اصل است و انسان مىفهمد که من نمىتوانم او را بفهمم. او ساخته من است و او فرع خیال من است.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1378 / شماره 17 و 18، زمستان و بهار ۱۳۸۳/۰۷/۰۹
نویسنده : ویلیام چیتیگ
نظر شما