موضوع : پژوهش | مقاله

معارف دینى در دنیاى جدید


نقدونظر: موضوع بحث، سنت و تجدد است. شماره گذشته «نقد و نظر» درباره سنت گرایان بود و موضوع این شماره، سنت و تجدد است. نخستین سؤال درباره ایضاح مفهومى واژه‏هاى مدرنیته، مدرنیسم و مدرنیزاسیون است. حضرت‏عالى چه تفاوتهایى میان این الفاظ مى‏بینید؟ آیا قائل به تفاوتهاى مفهومى در این مورد هستید یا خیر؟
● البته در زبان انگلیسى این تفاوتها روشن است. من به طور کلى، چندان در این گونه بحثها شرکت نمى‏کنم و کارى به تجدد و سنت ندارم. خودم را نیز در زمره سنت گرایان نمى‏دانم و کار خودم را مى‏کنم و مشغول تحقیق در معارف الهى هستم و این که اینها را به غربیان معرفى کنم. قصد من آن نیست که براى مسلمانها چیزى بنویسم; البته مسلمانهایى که در غرب زندگى مى‏کنند و با من هم زبان هستند، ممکن است از نوشته‏هاى من استفاده کنند، اما این بحثها براى من زیاد معنا ندارد که برویم در تعاریف و ببینیم فرق این واژه با آن واژه چیست. اینها از بحثهاى ریز فلسفى و کلامى است و من زیاد علاقه‏اى به بحثهاى کلامى ندارم. به نظر من، هرچه بیشتر به کلمات بپردازیم اصل مطلب را فراموش خواهیم کرد. اصل مطلب در جاى دیگر است و این که سنت‏گرایان آمدند و اینها را در مقابل هم نهادند و فلسفه و ایسم ساختند و در کنار هم گذاشتند، براى من جذاب نیست. من کتابهاى شووان را در جوانى خواندم و خیلى هم استفاده کردم و براى من روشن شد که بین تمدن سنتى و جدید چه تفاوتهایى وجود دارد. انتقادهایى که از تمدن جدید کردند براى من خیلى مفید بود. اما در حال حاضر، از این مرحله گذشته‏ام و علاقه‏اى ندارم که وارد این بحثها بشوم. این است که اگر اجازه بدهید از موضوع کار خودم صحبت‏بکنم.

نقدونظر: نزاع اصلى در کجاست؟
● در چندین مورد است که به یکى دوتا از آنها اشاره مى‏کنم. از دید من که در آنجا متولد شده‏ام و کسى بودم که در جوانى به دین علاقه نداشتم، دانشگاه که رفتم کنجکاو شدم و برخورد من با کتابهاى سنت گرایان برایم مفید بود; مقدارى جریان تاریخ را براى من روشن کرد و متوجه شدم که فرق بین تمدنهاى جدید و تمدنهاى دیگر چیست و در کجاست. من به عنوان یک مسیحى معمولى بزرگ شده‏ام و همیشه به ما یاد داده‏اند که مسیحیت راه درست است.اما براى من مشکل بود که قبول کنم راه حق و حقیقت، تنها یکى است و آن هم مسیحیت، آن هم این فرقه، که تازه کاتولیک‏ها، ارتدوکس‏ها را قبول نداشتند. این بود که زیاد رویش فکر نکردم; براى این که مذهب براى من مهم نبود. ابتدا، زمانى که دانشجوى سال دوم در دانشگاه ژاپن بودم، در مورد آیین بودا خواندم و کمى با آن آشنا شدم. بودا مخصوصا هنرش براى من مفید بود; اما مفیدتر، روشن کردن این مساله است که ادیان الهى (اگر بخواهیم از اصطلاحات اسلامى استفاده کنیم) و اساسا همه عالم، از یک جا سرچشمه مى‏گیرد و به یک جا برمى‏گردد یعنى مساله توحید و تمدن بر پایه توحید ساخته شد. لازمه توحید چند چیز است: یکى به (لسان اسلامى) نبوت است; یعنى این که کسى از طرف آن منبع واحد تعیین شده باشد، و این که انسان به دست‏خودش و به نیروى خودش نمى‏تواند به آن برسد. این موضوع در تمام ادیان مطرح مى‏شود و من ادیان الهى را مى‏گویم ولى باید بین ادیان الهى و ادیان سنتى و ساخته دست‏بشر، که بسیار کم است و شاید از قرن پانزدهم به بعد شکل مى‏گیرد، تمیز قائل شویم. براى من لازم بود که درک کنم اصولا در جهان، یک وحدت نهایى و مبدا برقرار است واز لوازمش تکثر موجودات و تکثر ادیان است.
قرآن مى‏گوید پیامبران زیادى فرستادیم، اما پیغام اصلى یکى است و آن هم توحید است. تنها شرایع و مسالک فرق مى‏کند. قبلا من از قرآن هیچ خبر نداشتم. الآن در آمریکا اسلام به صورت یک دین بدوى و دین بربرها معرفى شده است و هیچ کس به آن به عنوان یک دین صحیح آسمانى توجه ندارد. البته در بعضى جاها اسلام، خوب تبیین مى‏شود، ولى به طور کلى آمریکاییان و غربیها دید خوبى نسبت‏به اسلام ندارند. این مساله را نسبت‏به آیین هندو و بودا مى‏گویم.

نقدونظر: آیا دین بودا وضعیتش در غرب، بهتر از اسلام است؟
● روى‏هم‏رفته، بله بهتر است و این دلایل تاریخى مختلفى دارد. یکى این که، برخوردى بین مسیحیت و آن ادیان نبوده است. با آن که اغلب روشنفکران غربى نسبت‏به دین مسیحیت‏یا یهودیت اعتقادى ندارند، اما همان تعصبى را نسبت‏به اسلام دارند که در قدیم مسیحى‏ها داشتند و یا امروزه مسیحیان معتقد دارند. این تعصب فرقى نکرده است. ولى با آیین هندو، آیین بودا، آیین کنفوسیوس و آیین تائو هیچ وقت چنین برخوردى نداشته‏اند.
دوم: مسیحیت تکیه چندانى بر روى سلطه و اتوریته و قدرت خدا ندارد، به آن صورت که انسان[غربى] بدش بیاید که ببیند یک امرى مى‏کند. البته در آنها هم روشهاى منظمى هست که باید از آنها پیروى کنیم، ولى اول که نگاه مى‏کنیم مى‏بینیم مسیحیت‏به این مساله زیاد توجهى ندارد و آزاد است. براى غربیها این آزادى صورى خوب است و جذب آن مى‏شوند. اما اسلام نه! به نظر آنها، به اندازه مسیحیت و یهودیت جنبه معنوى و بعد درونى ندارد; به طور کلى مردم غربى این طور فکر مى‏کنند. خلاصه این مساله به اصطلاح سنت‏گرایان یک حقیقت واحد است و این حقیقت واحد، تجلیات مختلفى دارد، روشها و راههاى مختلفى دارد که بالاخره همه را به هدف نهایى سوق مى‏دهد. چرا که سعادت و خوشبختى بشر به اصطلاح اسلام در این دنیا درست نمى‏شود و نمى‏تواند درست‏شود. بالاخره معاد است و زندگى پس از مرگى وجود دارد.

نقدونظر: منظور شما کتاب وحدت متعالى ادیان، نوشته شووان است؟
● همه کتابهاى شووان و گنون به این مساله توجه دارند; خصوصا آن کتاب معروف شووان که نام بردید. و البته کتابهاى دیگر شووان هم همین طور است. بیست جلد کتاب شووان، هر کدام به گونه‏اى به این موضوع پرداخته است.

نقدونظر: بپردازیم به موضوع دوم که علاقه شما را برانگیخت.
● موضوع دوم به نظرم این بود که چطور دنیاى غرب که من در آن بزرگ شده‏ام با تمام تمدنهاى دیگر فرق مى‏کند و ریشه‏هایش کاملا در هواست و منشا سنتى ندارد، بلکه ریشه بشرگرایى و انسان محورى دارد. گنون در کتابهایش این را مطرح مى‏کند و شووان نیز به همین ترتیب.وقتى سؤال براى خودم مطرح شد در جایى خواندم که متفکران اسلامى و عرفاى اسلامى روى این مساله کار مى‏کنند. فقط براى این که اسلام و تعلیمات اصیل آن را به غربیها معرفى کنم و آنها بدانند که روشهاى دیگرى نیز، مثل اسلام، هست; و مساله انسان‏شناسى در اسلام به خوبى مطرح شده بود و این که انسان چیست؟ اینها براى من مهم است، ولى درمقایسه با بحثهاى جدید فلاسفه و علوم جدید مى‏بینیم که آنها انسان‏شناسى، مخصوصا جهان شناسى، را رها کرده‏اند. وقتى به چشم سنتى و دینى به مسائل نگاه مى‏کنیم مى‏بینیم مهم‏ترین مسائل جهان شناسى در دین مطرح مى‏شود و اساسا این مسائل براى علوم جدید قابل درک نیست.
آنچه دانشمند مى‏گوید عوام‏الناس قبول مى‏کنند. دانشمند هم مثل کشیش، هر چه مى‏گوید مردم قبول مى‏کنند. هرچه پزشک مى‏گوید مردم به خاطر سلامتى‏شان قبول مى‏کنند. اینها مطرح کردند که ریشه علوم جدید در کجاست و چه دیدى از بشر در اینجا وجود دارد و لازمه علوم جدید فراموش کردن حقیقت مطلق و خداوند است و علوم جدید با الهیات، به معناى اعم، جور نیست. چون اصولا علوم جدید کوته‏بین هستند و ماوراى افق را که نظریات خودشان است نمى‏بینند. مسائل مختلفى که کتابهاى سنت‏گرایان بیان مى‏کنند، به صورتى که در جوانى براى من مطرح بود، چیزهایى از این قبیل است که زندگى فایده‏اش چیست؟ خانه داشتن، زن داشتن، فرزند داشتن؟!آیا هیچ هدفى ماوراى این وجود ندارد؟ ابتدا اینها براى من مساله‏اى نبود، ولى وقتى موضوع در مقابل تمدنهاى دیگر مطرح مى‏شود انسان مى‏بیند که دانشمندان جدید خیلى با دید حقارت به انسان نگاه مى‏کنند; حال آن که تمام سنتها معترف هستند به این که انسان یک جنبه الهى درش هست. من هر گاه به این بحث کشیده مى‏شوم، به بچه‏ها مى‏گویم اسطوره اساسى هر تمدن را که نگاه کنید مى‏بینید انسان از بالا آمده است پایین ;آسمانى بوده، به یک نحوى زمینى شده; و الآن وظیفه‏اش این است که دوباره آسمانى شود.
چه در آیین هندو و چه غیر آن، هر کدام به نوعى همین حرف را مى‏زنند. فقط در تمدن جدید اسطوره این است که انسان از خاک شروع مى‏شود و طى مراحلى به وضع فعلى ما مى‏رسد که سرآمد همه چیز هستیم و از این بالاتر مى‏آید; یعنى همان تکامل داروینیسم. اما در بقیه تمدنها، ما در اول کار بالا بودیم و آمدیم پایین و دوباره باید بالا برویم. و این به کوشش خودمان است; اجبارى نیست و طبیعت اقتضا نمى‏کند که ما دوباره آسمانى بشویم; در دست‏خود ماست. تمدن جدید مى‏گوید نه، اجبارى است; یعنى همان طرز فکر داروینیسم اجتماعى، که در قرن نوزدهم، انگلیسى‏ها براى بردن تمدن (به خیال خودشان) به تمامى جهان لشگرکشى کردند و مدعى بودند که ما از همه بهتر هستیم. طرز تفکر غرب این گونه است که ما از همه بهتریم، و این بر مى‏گردد به فراموشى اصول الهى تمدن غربى مسیحیت و یهودیت.این که ما از بالا به پایین آمدیم فراموش شده است و این، خود دلایلى دارد و البته تاریخ تمدن غربى خیلى پیچیده است و دلایل مختلفى است که منجر شده به این نظر که بشر مستقل بالاترین مرحله تکامل است و ما هم که غربى هستیم بالاترین تمدن هستیم. بعدا من متوجه شدم که این شعار ابلیس است ( انا خیر منه) از لحاظ اسطوره، این خیلى مهم است که بدانیم معناى فکر غربى چیست و از کجا سرچشمه مى‏گیرد.
اصالت‏بشر (اومانیسم) اصل همه چیز است و سرچشمه همه چیز از بشر است و هیچ چیز ماوراى آن نیست.

نقدونظر: این گسست از اندیشه قدیم و ورود به اندیشه جدید چگونه صورت گرفت؟
● این، مساله بزرگ تاریخ است. نظریات در این مورد، مختلف است. هر قرنى در بردارنده نظریه‏هاى مختلف فکرى است. خلاصه کلام، به صورت اسطوره بیان کنم که رساترین زبانهاست; باید بگویم آدم هبوط کرد، و تا آدم به حالت غفلت است، هبوط ادامه دارد. نجات بشر در یادآورى و تذکر است. اگر فراموش کنى که کى هستى، در هویت کاذب غرق مى‏شوى. مشکل اصلى‏غربیها همین هویت کاذبى است که بر آنها حکمفرماست. تمام علوم جدید به این هویت اضافه مى‏کنند; هر کسى به نوبه خود، نظریه براى خودش مى‏آورد که حقیقت‏بشر را سیاسى، اجتماعى، بیولوژى، فیزیکى و اقتصادى معرفى مى‏کند و هر کدام براى تجزیه و تحلیل بشر، نظرى دارد.
اگر در ادیان مختلف دقت کنیم مى‏بینیم که بشر موجودى غیر قابل تعریف است. اصل بشر، الهى است; چون از بالا به پایین آمده. اصل بشر غیرقابل شناخت است و مهم‏ترین مقام بشر این است که بداند هیچ چیز نیست در این دنیا; در واقع مجموع تمام پدیده‏هاست. از راه جمع آورى به تمام حقیقت‏بشر نمى‏رسیم، از راه نفس شاید. «من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» و از آن راه به حقیقت رب مى‏رسیم.
چون حق در کنه ذاتش، قابل شناخت نیست، بشر هم در کنه ذات خود قابل شناخت نیست. ما هیچ وقت‏خود را نخواهیم شناخت و هیچ وقت‏حق را نخواهیم شناخت. نه به معناى این که به هیچ ایمان داشته باشیم، نباید حقیقت‏خودمان را به طور موقعیتى تعریف کنیم. اگر خودمان را در یک موقعیت اقتصادى قرار دادیم و گفتیم انسان موجودى است اقتصادى، اشتباه کرده‏ایم. هویت‏حقیقى ما قابل شناخت نیست; «خلق الله آدم على صورته‏». اگر ما بر صورت الهى هستیم و کنه ذات حق غیر قابل شناخت است، کنه ذات ما هم غیر قابل شناخت است. هر زمانى که خودمان را در موقعیتى قرار دهیم، آنجا داریم اشتباه مى‏کنیم; هویت‏حقیقى ما ماوراى تمام پدیده‏هاست، کنه ذات ما غیر قابل شناخت است. به نظر من، اشکال اصلى تمام پیروان علوم جدید اینجاست که آنها موقعیت واقعى خود را نمى‏دانند. هستى خود را در چیزى خلاصه مى‏کنند که ذات و هستى آنها آن موقعیت نیست;خیلى بالاترند.

نقدونظر: در اینجا وارد جهان بینى دنیاى متجدد مى‏شویم. آیا تجدد نیز تعبدگرایى و اسطوره سازى خاص خود را دارد،یا فقط این ادیان بودند که اسطوره مى‏ساختند، یا تنها سنت‏بوده که اسطوره مى‏ساخته است؟ آیا علوم جدید هم مبتنى بر تعبدگرایى خاص خود نیستند؟
● مسلم است. البته کار اصلى من این نیست; من به طور تفننى به این مسائل نگاه مى‏کنم و اصل مطلب به نظر من بیرون آوردن این معارف اصیل است که مى‏تواند ما را کمک کند که بدانیم انسان چیست؟ جهان چیست؟ تحقیقات من بیشتر روى کتابهاى قدیم متفکران بزرگ اسلامى است، مثل محى‏الدین ابن‏عربى که خیلى من روى کتابهایش کار کردم و یا مولانا. قصد من آگاهى دادن به مردم غربى است تا بدانند که مسائل خیلى عمیق‏تر از آن است که فکر مى‏کنند. ولى من زیاد امید ندارم که کسى این کتابها را بخواند; زیرا دنیا به مرحله‏اى رسیده است که اکثریت‏حاضر نیستند فکر کنند که شاید دنیا دارد اشتباه مى‏کند و این که ممکن است نهضت عظیم تاریخى تمدن یک اشتباه محض بوده باشد. مردم نمى‏خواهند باور کنند; چون بالاخره زندگى خودشان را در همین راه باخته‏اند. ولى بالاخره به کمک این قدما هر انسانى خداى خودش را مى‏شناسد. محى‏الدین عبارتى دارد به عنوان «اله معتقد» یعنى الهى که مورد اعتقاد بشر است; بشر بدون اله نمى تواند زندگى کند; این که انسان بداند معبدى دارد و به آن معبد رو مى‏کند. دانشمندان جدید غیر از این نیستند، آن‏ها نیز معبدى دارند; اتفاقا من همیشه این حرف را مى‏زنم. عده‏اى از متفکران غربى هم همین را مى‏گویند. وقتى که با دوستان حرف مى‏زنیم مى‏گویند دانشمندان رشته طبیعى هم همین طور هستند.
اگر به اصطلاح بنیادگرایى توجه کنیم همین است. طرز فکر بنیادگرایى در مذهب، به نظر من پدیده جدیدى است; سابق که نبود. این پدیده در مسیحیت و در ادیان مختلف مطرح است. یک تعصب عجیب و غریب است. من این بنیادگرایى را یک پدیده جدید مى‏دانم. محصول علوم جدید است. کسانى که در علوم جدید هستند فکرشان به این محدود مى‏شود که این تنها راه حقیقت است. به هیچ عنوان حاضر نیستند قبول کنند که چیزى مى‏تواند ماوراى آن باشد. این غرور عجیب و غریبى است. آنهایى که مى‏خواستند در مقابل علوم جدید مقاومت کنند، تنها راهى که پیدا کردند همین تقلید از روش آنها بود (آنها مى‏گفتند ما هم باید سخت‏به عقاید خودمان بچسبیم). به نظر من، بنیادگرایى پدیده‏اى است در میان دانشمندان عالم. البته بهترین دانشمندان معتقدند که هیچ نمى‏دانند. دانش یعنى این که ما برسیم به این مرحله که هیچ نمى‏دانیم; علم یک فرضیه است که بعدها ممکن است عوض بشود; مخصوصا علوم جدید.

نقدونظر: به نظر مى‏رسد که این بنیادگرایى دینى، شاید عکس‏العملى در مقابل پوزیتیویستهاى منطقى بوده است.
● آنها هم همین تعصب را نسبت‏به کار خودشان دارند، ولى پوزیتیویسم (که در عالم فلسفه است) متاسفانه خیلى محدود است. علوم مهندسى خیلى وسیع است. ما چند نوع دانشمند داریم: فیزیکدان، پزشک، شیمیدان و.... در دانشگاه ما گروه فلسفه شاید بیست نفر باشند، اما گروه علوم شاید به چهارصد، پانصد نفر برسند. تقریبا 95درصد از این دانشمندان در علوم، بنیادگرا هستند.

نقدونظر: شاید بتوان گفت که این عکس‏العملى بود در مقابل بنیادگرایى علوم و یا علوم اثباتى.
● تازه پوزیتیویستها این طرز تفکر را از علوم یاد گرفتند. قبول کردند که ارتدوکسى امروز علم است. کشیشهاى ما دانشمند هستند، و این دانشمندان حقیقت را بیان مى‏کنند و ما هم از آنها پیروى مى‏کنیم.

نقدونظر: آیا بنیادگرایى دینى، نوعى دیندارى سنتى است؟
● من نمى‏دانم در ایران، شما از این کلمه چه مى‏دانید؟ من کلمه فاندامنتالیسم را مى‏گویم. اگر بخواهم آن را تعریف کنم، وقتى که از مسیح صحبت مى‏کنیم باز فرق مى‏کند با وقتى که آن را به مسلمین نسبت مى‏دهیم. مى‏توان گفت کاملا جنبه‏هاى مختلف دارد. یکى تکیه بر روى سیاست و اجتماع، خیلى مهم است. فراموش کردن سنتهاى عقلى در دین از ویژگیهاى بنیادگرایان است. به تازگى کتابى را یکى از بنیادگرایان مسیحى نوشته است که خیلى کتاب خوبى است. درونمایه این کتاب این است که چرا بنیادگرایان هیچ سنت عقلى ندارند و توجه به عقل ندارند. واقعا همین طور است; عقل به معناى سنتى‏اش، در مسیحیت‏یا در اسلام، در میان بنیادگرایان مطرح نیست. فلسفه و عرفان به این معنى که به اصول دین با عقل خود نگاه کنند و درک کنند، و آن موقع فروع را مطرح کنند، تقریبا در بنیادگرایى مسیحى از بین رفته است. اگر به سابقه‏اش هم نگاه کنیم، اغلب آنان مهندس بودند. آنها نسبت‏به دین، طرز فکر عجیبى دارند و مى‏گویند فقط کتاب مقدس، منبع ماست ولى وقتى مى‏خواهند تفسیر کنند، به وسیله علوم جدید تفسیر مى‏کنند و مى‏دانیم که خیلى مدرن‏تر از مدرنیست‏ها هستند.

نقدونظر: بنیادگرایى دینى طبق تفسیرى که جناب عالى دارید، با نوعى دیندارى متجددانه سازگاراست; بلکه فراتر از تجدد است و کاملا مى‏خواهد دین را مدرن کند. منتها با تکیه بر ظواهر نصوص، بدون دخالت دادن عقل، و تفسیر کردن این نصوص، متناسب با پیش فرضهاى علوم خودشان.
● دقیقا همین است. علوم برایشان خیلى مهم است، درباره علوم خیلى بحث مى‏کنند. ولى من شخصا به علوم علاقه‏اى ندارم، ولى از آنجا که استاد دانشگاه هستم باید این بحثها را بخوانم. این چیزهایى که مى‏گویند، خیلى سطحى است و نمى‏تواند عمیق باشد. دانشمندان پیش فرضهایى دارند و محال است‏بدون این پیش‏فرضها قدمى بردارند.
شوماخر در کتاب راهنماى سرگشتگان بحث جالبى مى‏کند درباره ایمان و اعتقاد. او مى‏گوید انسان نمى‏تواند بدون ایمان و اعتقاد باشد; ولى بعضى‏ها جلو آن خط مى‏کشند و مى‏گویند ایمان من تا همین جاست. دانشمندان جدید پایه‏شان همه، ایمان و اعتقاد است; ولى خط مى‏کشند تا سطح پایین. یک آدم معمولى خط نمى‏کشد و مى‏گوید مى‏توانم شناختى بالاتر داشته باشم.

نقدونظر: تمدنى که در حیطه دنیاى اسلام به وجود آمد، آیا مبناى دینى داشته یا بدون مبناى دینى بوده است؟ علوم جدید مبناى دینى این تمدن را فراموش کردند; آیا شما براى این تمدن، مبناى دینى تصور مى‏کنید؟
● کدام تمدن؟ بله، تمدنهاى چین و هندوستان; به طور کلى تمدن از واژه مدینه به معنى شهرسازى مى‏آید. آن جاهایى که شهرهاى بزرگ داشتند خوب قدرت متمرکز مى‏شود و علوم مختلف، هنرهاى مختلف رشد مى‏کنند; ولى جاهایى که انسانها ضعیف‏تر بودند خیر. همه اینها مبنایش جهان‏بینى بود که انسان پایین آمده و هدف زندگى و شهرسازى این است که او را به بالا بکشد.این بین سنت گرایان مشترک است. من این کتابها را در جوانى خواندم و تحقیق کردم و الآن هم که درس مى‏دهم همین را مى‏گویم. این فقط راهنمایى بود. دوست عزیزى دارم که چینى است و تخصصش در آیین کنفوسیوس است. به سبک چینى مى‏نویسد (برعکس مى‏نویسد )« Tu.[Wiming »ویمینگ اسم کوچکش است و اسم خانوادگى‏اش دو است.
حالا کسى که مطالعه کرده در آیین کنفوسیوس نمى‏تواند انکار کند که انسان چگونه مى‏تواند انسان باشد. تمدن چینى پایه‏اش این است: یاد گرفتن انسانیت، خلاصه کلام. یاد گرفتن چگونه انسان بودن. اگر نگاه کنید به آیین هندو، این همه ادیان مختلف، خدایان مختلف، حرفشان چیست؟ در هر کدام از اینها مى‏گویند که این انسانى که شما هستید، ناقص هستید; شما کمالى دارید و کوشش براى رسیدن به مرحله بالاتر و آموختن چگونگى آدم بودن، باید هدف شما باشد. اگر نگاه کنید به تمدن جدید، اشکال تمدن جدید فراموشى انسان است، مبنایش فراموشى است و پنهان کردن انسان از خودش که کى هستم. تئورى‏هاى متعددى هست; آن ایسم، این ایسم، مارکسیسم و... که مطرح مى‏کند روى هم، انسان چیست؟ هیچ کدامش به حقیقت انسان توجه ندارد، هیچ کدامش نمى‏گوید انسان موجودى الهى است و مى‏تواند برگردد به مقام الوهیت‏خودش. کلام مشترک در بین ادیان و سنتها به قول خودشان، در تمدن جدید فراموش شده است.

نقدونظر: ربط و نسبت‏سنت‏با دین چگونه است؟ آیا هر سنتى دینى است؟
● این مساله مربوط به استفاده از کلمه است. کلمه سنت را دکتر سیدحسین نصر، آن هم سى سال پیش وقتى که به انجمن فلسفه در ایران آمد باب کرد. بیچاره دکتر نصر نمى‏داند که آن‏قدر این کلمه رایج‏شده است که مثلا الآن وقتى مى‏گویند قهوه‏خانه سنتى، یعنى قلیان بکشید و نان سنتى بخورید. نمى‏دانست چقدر مبتذل خواهد شد این کلمه. البته کلمه سنت را بعضى‏ها مى‏خواهند به آن مفهومى که دکتر نصر در نظر داشت، احیا کنند ولى به نظر من زیاد هم موفق نشده‏اند.
اگر من الآن مى‏خواستم این مفهوم را به مردم معرفى کنم، واژه سنت را انتخاب نمى‏کردم، بلکه کلمه دین را به کار مى‏بردم. چون سنت محدود است، ولى دین وسیع است و تمام جوانب انسان بودن را دربر مى‏گیرد. تعلیمات الهى که در میان مى‏آید، تمام را دربر مى‏گیرد، ولى سنت محدود است و به نظر من دکتر نصر اشتباه کرده است. مردم این جور مى‏فهمند.
نقدونظر: صرف نظر از برداشتهاى غلطى که از سنت مى‏کنند، اصولا آیا شما همه ادیان سنتى را ادیان الهى مى‏دانید، یا ممکن است‏سنت‏باشد و دین الهى نباشد.

● همین مشکل است که شووان و امثال او راجع به این کلمه خیلى صحبت مى‏کنند، خیلى بحث مى‏کنند، ولى چون کلمه مناسبى نیست، مجبورند یک کلمه بیاورند و به مردم بگویند خیال نکنید این سنتى که غیردینى است مورد نظر ماست; خیر، این ساخته بشر است و منظور ما نیست. این امر در کلیساى کاتولیک هم سابقه تاریخى دارد، خیلى مثبت است و به مفهوم تمام چیزهایى است که از اول توسط وحى الهى و آباى کلیسا به ما رسیده است، ولى به نظرم دین بهتر است.

نقدونظر: ترادیشنالیست را در فارسى به استعلاگراى معنى کرده‏اند، به سنت گرایان هم معنى کرده‏اند، منتها سنت‏به معناى همین واژه، واژه کژتابى بود و مشخص نبود که چیست و پشت‏سرش چه تئورى‏هایى و چه مفاهیمى خوابیده است. این که ما معمولا قبل از شروع هر بحثى به ایضاح مفهومى مى‏پردازیم، به خاطر همین دشوارى است. الآن شهر را نوسازى مى‏کنند، فکر مى‏کنند متجددش کرده‏اند. آیا واقعا مدرن هم شده است؟ تجدد این نیست، تجدد یک امر اندیشه‏اى است، ولى مدرنیزاسیون (نوسازى) اندیشه‏اى نیست; چیزى است که مثلا در شهر تهران اتفاق افتاده، ولى آیا تهران واقعا مدرن هم شده است؟ حال سؤالى مى‏خواهم بکنم که ممکن است‏خوشتان نیاید. ما در دنیاى جدید زندگى‏مى کنیم وحتى معارف اسلامى را هم براى دنیاى جدید مى‏سازیم، براى این که در این دنیا مخاطب داشته باشیم. آیا شما دنیاى جدید را دچار بحران مى‏دانید، یا دچار یک سرى مشکلات و گرفتاریها و مسائل; یعنى بحران نیست ولى مشکلاتى دارد؟
● من آینده را پیش بینى نمى‏کنم; در شرایط فعلى، وضع دنیاى غرب خوب نیست. اگر بخواهیم مى‏توانیم اسم آن را بحران بگذاریم; ولى کلمه بحران به این معناست که حتما یک چیزى اتفاق مى‏افتد. ولى اعتقاد من این است که الآن دنیاى جدید و علوم جدید سیطره قوى‏اى دارد; با این که مردم در غرب تا حد زیادى ناراضى هستند و مشکلات زیادى دارند و از زندگى خود راضى نیستند. آنهایى هم که کمى راجع به وضع خودشان فکر مى‏کنند ناراضى هستند; چون مى‏بینند تمام هدفهایى که جامعه آمریکا برایشان تامین مى‏کند بى معنى است و نتیجه‏اش هیچ است، فوقش این است که زندگى مادى مرفهى دارند. اما من کى هستم، هدفم از زندگى چیست و چرا به دنیا آمده‏ام؟ من در جواب، آیین هندو را مطرح مى‏کنم، مخصوصا جهان شناسى و انسان شناسى این آیین را، تا خودشان متوجه شوند که چقدر با علوم جدید فرق دارد; چقدر نظر هندوهاى سنتى (قبل از دوران مدرن) نسبت‏به انسان و امکانات انسان، فرق مى‏کند با چیزهایى که در علوم اجتماعى یا روان شناسى یا تمام درسهاى دیگر مطرح مى‏شود.همیشه بعد از درس به من مى‏گویند خیلى از این درس متشکریم، شما چشم ما را باز کردید. سؤال اصلى این است که انسان کیست؟ مذاهب بزرگ، تمامشان به این توجه دارند. در هیچ یک از درسهاى ما، حتى فلسفه، اصلا به سؤالهاى اساسى توجه نمى‏شود. بیست‏سال پیش هر دانشجویى که سؤالاتى داشت و مشکلاتى در زندگى داشت، فلسفه مى‏خواند; الآن نه، مى‏روند دنبال ادیان; چون مى‏دانند ادیان این مسائل را خوب روشن مى‏کنند. خیلى کم اتفاق مى‏افتد که کسى دین خودش را عوض کند. مثلا یهودى وقتى اسلام را مطالعه مى‏کند، مى‏گوید حالا مى‏فهمم که دین من درباره چه هست. مثلا در آیین کنفوسیوس که بچه‏ها مى‏خوانند، مى‏فهمند چه مسائلى در دین‏شان هست که الآن فراموش شده است و مثلا متوجه مى‏شوند که در مسیحیت، کشیشان به این مسائل توجه ندارند; همه‏اش مسائل اجتماعى و مسائل اخلاقى شده است. تازه مسائل اخلاقى هم مطرود است.

نقدونظر: در واقع، مطالعه در ادیان دیگر فهمشان را نسبت‏به دین خودشان تعمیق مى‏کند.
●من در حدود ده دانشجو را مى‏شناسم که گفتند خیلى ممنونم; من تازه دین خودم را مى‏شناسم، این مسائل انسانى است. مى‏گویند ما فکر مى‏کردیم که ادیان قدیمى است و به درد نمى‏خورد.

نقدونظر: سؤال دیگر این است که آیا در دوران تجدد مى‏توان طرز تفکر و نحوه عیشت‏سنتى خود را حفظ کرد؟
● دو امر مطلق در اینجا وجود ندارد; نسبى است. من از شما سنتى‏تر مى‏توانم زندگى کنم; یعنى دینى‏تر. مى‏بینیم بعضى جدى‏تر مى‏گیرند و برخى بى توجه‏ترند. از این مطلب درک این که اصول دین چیست و آن که واقعا براى زندگى بشر مهم است و اهمیت این کتابها و این سنت‏گرایان همین است که مردم را از ظاهر به باطن توجه دهند که به ظواهر امر اکتفا نکنند. توجه به این مساله نکنند که این کشیش ریاکار است و خودش عمل نمى‏کند. توجه به سؤالهاى اصلى که مطرح مى‏شود و روش حل این سؤالها داشته باشند، و این که فقط از دین است که مى‏توانیم هم سؤال کنیم و هم پاسخ سؤالها را بخواهیم و هم روش عملى پیدا کنیم براى حل این سؤالها. اینها مى‏گویند این کلیسا را دنبال کنید، این دین را دنبال کنید، هر کسى آزاد است و هر طور که مى‏خواهد به خدا برگردد.
حالا این امر با این که قلیان بکشیم یا چاى و قهوه سنتى بخوریم، هیچ ربطى ندارد; چون مفهومش این است که انسانى که به دین اعتقاد ندارد سوار ماشین نشود. این حرفها نیست. وقتى صنعت را قبول مى‏کنیم، همراه با آن، چیزهاى دیگر هم مى‏آید. اینها نمى‏گویند شما برگردید به سه قرن قبل اصفهان و یا قرون وسطى. این که هر فرد مى‏تواند زندگى خودش را معتدل بکند، مى‏تواند از افراط به تفریط برود، مى‏تواند انسان از وسایل غیر لازم استفاده نکند، مى‏تواند تلویزیون نداشته باشد. ضرر و سود را باید سنجید. مثلا مى‏گویند براى تقویت روابط خانوادگى بچه‏ها باید تلویزیون داشته باشیم، باز اگر انسان در کار جدى باشد راه حل پیدا مى‏شود، ولى راه آسانى نیست. در دنیایى که انسانیت را فراموش کرده، مشکل‏ترین کار این است که یاد بگیریم که چگونه انسان باشیم؟ هیچ فرمولى براى این مساله نیست. قدر مسلم این است که این راه خارج از دین، به نحوى که اینها مى‏گویند، نیست. براى این که یک حقیقت متعالى هست که سرچشمه تمام حکمت و رحمت و خوبیهاست و اگر از آنجا کمک نگیریم به هدف انسانى خودمان نخواهیم رسید.

نقدونظر: ببینید ما مى‏توانیم از یک قسمتى از بحثها بگذریم; یعنى ما این تعادل را ایجاد کنیم، ولى مهم‏ترین و مشکل‏ترین مساله این است که عقلانیت جدید با عقلانیت‏سنتى در تعارض است.
● راه حلى ندارد; زیرا همچنان که موضوع یک ساختمان اجتماعى، یک نظام یا سیستم ادارى را وقتى ایجاد مى‏کنیم این که همه‏اش سنت‏باشد، امکان ندارد. این برخلاف سنت است. در آیین بودا دستورالعمل خیلى جالبى است که به نظر من در اسلام نیز وجود دارد. در مسیحیت، در قرون وسطى، مساله به این صورت مطرح بود: دستور این است که استاد حق ندارد به کسى حرفى بزند، قبل از این که از او سؤال کنند. یعنى خاموشى در آیین بودا. تبلیغ نیست، طلب است. تبلیغ را طلب مى‏کند. بزرگان از راه اشراق به عرفان رسیدند. شما اگر مى‏خواهید یاد بگیرید بروید و بپرسید. من شخصا معتقدم بر کسى نباید حقیقت را تحمیل کنیم; باید دنبال کند، برود و خودش کشف کند; اگر به او بگویى، ممکن است‏حس کند، ولى چیزى یاد نمى‏گیرد. این تقلید است و تقلید در اصول دین حرام است و باید خودتان بشناسید. به نظر من، در سنت هم همین طور است. بپرسید ولى اگر نپرسید مشکل خودتان است، نه این که اهل ذکر تحمیل کند.

نقدونظر: الآن طلب را چگونه ایجاد کنیم; نه این که ما ایجاد کنیم، چه نکاتى را رعایت کنیم تا طلب ایجاد شود. راهکار ایجاد طلب چیست؟
● به نظر من تنها راهش این است که هر کسى خودش کارى را که از دستش ساخته ست‏بکند و هر کسى باید در راه طلب علم باشد و راه را باز کند براى دیگران. من اصولا نسبت‏به تمام تشکیلاتى که درست کردند براى این که جامعه جدید را ادامه دهند، شک دارم. ایوان ایلیچ از نقادان بسیار معروف است. حرفش این است که تنها راه آموزش واقعى از اولین گام این است که تمام مدرکها از بین برود در دانشگاه، مدرک نباشد. یعنى کسى که فقط مى‏خواهد علم یاد بگیرد، برود دنبال استاد.در آمریکا هم همین جور مثل اینجا، همه دنبال مدرک هستند براى معاش. مى‏گوید مدرک نباشد تا اهلش، یعنى کسى که طلب دارد برود دنبالش; کى درس مى‏دهد، کسى که اهل علم باشد (من این حرف را خلاصه کردم). او کتابى دویست صفحه‏اى دارد. کتاب دیگرش که خیلى مهم است، انتقام الهى از طب نام دارد. او در این کتاب نشان مى‏دهد که انگیزه‏اصلى طب جدید، غرور و سرکشى علیه انسانیت، و ساختن انسان به عنوان یک خداى ابدى است، یک موجود ابدى; طب جدید اصولا استقلال انسانها را از بین مى‏برد. او دلایل مختلف دارد، بعضى پزشکى است و بعضى هم مربوط به ساختمان بیمارستانها.
خلاصه کلام ایوان ایلیچ که چندین کتاب درباره تمدن جدید دارد، این است که هر موقع سازمانى درست مى‏کنند براى تعدیل وضع فعلى، نتیجه‏اش عکس مى‏شود. وقتى مدرسه درست مى‏کنند، آن کسانى که خوش نیت‏بودند یک هدفى داشتند، ولى نتیجه‏اش عکس مى‏شود. همه سازمانهاى مدرن برخلاف اهدافشان عمل مى‏کنند ; بیمارستانها باعث‏شده‏اند که این همه بیمار زیاد شود. در غرب عکس‏العمل شدیدى نسبت‏به طب جدید هست. دکتر هیچ رابطه انسانى با مریض ندارد. من مى‏بینم سازمانهاى اجتماعى کمک‏نمى‏کنند به اصل مطلب و مثلا کارى که ما برایشان در دانشگاه مى‏کنیم درست‏خلاف کارى است که استادان دیگر مى‏کنند. براى این که ما واقعا مى‏خواهیم دانشجو چیزى یاد بگیرد و با مسائل روبه رو شود و به بحران معنوى خودش برسد و بدون طلب درونى به جایى نمى‏تواند برسد و نباید کورکورانه پیروى کند که بگویند برو زیست‏شناس بشو و.... درسهاى ما نباید حفظى باشد، باید فکر کنیم با کمک ادیان مختلف، به شاگرد کمک کنیم; البته در ایران نمى‏دانم مساله چگونه است.
من مى‏دانم که در آمریکا کار ما بى‏ثمر نیست و این سازمان، عملش برخلاف هدفى است که دارد. انسان اگر بخواهد به علم حقیقى برسد از دانشگاه هیچ چیزى را یاد نمى‏گیرد; باید طلبى داشته باشد و خودش را فدا کند و سعى نکند که در مرحله اول به دنبال کارى برود. در واقع، سیستم قدیمى مدارس علوم اسلامى، چنین چیزى بوده است. در دانشگاههاى جدید ما به علم حقیقى نمى‏رسیم. باید طلب حقیقى باشد و عمر آدمى فداى آن طلب بشود.

نقدونظر: الآن هم حوزه علمیه و مدارس قدیم ما همین شیوه را دارند و مدرک نمى‏دهند و عناوینى هم که مى‏دهند براساس رشد علمى است (نه مدرک); اگر برایش ملکه حاصل شود مى‏گویند صاحب نظر است. به هر درجه‏اى که علم یاد گرفته، به همان درجه مردم به او رجوع مى‏کنند و از او سؤال مى‏کنند. اگر عالم نباشد ده تا مدرک هم همراه خودش آورده باشد، هیچ ثمرى ندارد. برخى استدلال مى‏کنند که این علوم یا ادیان، خودشان باید از خودشان دفاع کنند، نه این که مدرک بیاید از آنها دفاع کند. این بحثى است که خیلى جدى در حوزه‏هاى علمیه مطرح است و درکشور ما کشاکش شدیدى درباره آن وجود دارد. کشور ما هیچ نوع ارزیابى‏اى ندارد. هر فردى را بر اساس مدرک ارزیابى مى‏کنند. عضو هیات علمى هم نمى‏توانى باشى، مگر این‏که مدرکى ببرى; هیچ راهى هم ندارد. این مساله شاید چیزى در حدود ده، دوازده سال است که در حوزه هاى علمیه هم به طور جدى مطرح شده است، که مدرک باشد یا نباشد. عده‏اى استدلال مى‏کنند که در واقع، باید طلب باشد; یعنى چیزى نزدیک به استدلالهاى ایوان ایلیچ.
● علوم جدید، بیشتر حرفه‏اى است; علم به مفهوم قدیم نیست. شوماخر مى‏گوید در قدیم علم براى فهم بود، ولى علوم جدید براى سیطره و تسلط است. همیشه هدف خاص عینى دارد. هدف علوم جدید تصرف کردن در پدیده‏هاى عالم است و فراموش مى‏کنند که باید انسان هدف باشد; و براى این کار هم انسان شناسى به مفهوم سنتى و دینى کلمه لازم است. هر علمى براى خودش نظریه و هدف خاصى دارد که کمک مى‏کند به بهبود بشر; ولى کدام بهبود؟ بر پایه بشرشناسى جدید که خیلى بشریت را به رویه‏هاى وجودش; محدود مى‏کند در حالى که در آیین کنفوسیوس، که تازه از الهیات بحث نمى‏کند، مى‏بینیم که چقدر جنبه‏هاى اصلى انسان بودن را مطرح مى‏کند و اگر برسیم به ادیان الهى، مى‏بینیم که اسلام تا چه حد تکیه بر انسان مى‏کند. در دین مسیحیت‏یاآیین هندو، که بر روى الهیا ت خیلى تکیه دارد، مى‏بینیم که اصل مطلب به کلى فراموش شده و تمام کوششهاى علوم جدید براى امور ثانوى است و امور اصلى را در نظر نمى‏گیرند و نمى‏توانند بگیرند. چرا که از این علمها چنین امرى ساخته نیست.

نقدونظر: یعنى جهان بینى علم چنین محدودیتى دارد؟
● بله،محدودیت‏شدیدى دارد.

نقدونظر: انسان شناسى از درون دین باید باشد یا از بیرون دین؟
● اگر بخواهیم جواب بدهیم، باید بدانیم انسان کیست; من کیستم؟ به نظر من، در اسلام براى مسلمانان، توحید امر اعتقادى به معنى مسیحیت نیست، بلکه امرى علمى و واضح است. در مسیحیت،اول باید ایمانى به پدیده مسیح باشد، ایمان به مسیحیت از چیزهاى تاریخى است، بعد از راه تاریخ مى‏توانید ایراد بگیرید که مسیح واقعا مصلوب نیست، مسیح واقعا از طرف خداست و....
در اسلام توحید و کلمه «لااله‏الاالله‏» واضح است; اگر کسى منصف باشد مى‏پذیرد که این واضح است. وقتى مى‏بینى کسى شرح مى‏دهد«لااله‏الاالله‏» را، همه مى‏دانند، واضح است، روى همان پایه توحید است که انسان‏شناسى به وجود مى‏آید. اگر خدا هست و خدا انسان را خلق کرده، پس انسان کیست؟ پس شناخت انسان بدون شناخت‏خدا ممکن نیست و شناخت‏خدا بدون شناختن انسان ممکن نیست; این دوتا با هم است.
«من عرف نفسه فقد عرف ربه‏» این موضوع را مى‏رساند. قرآن خطاب به کیست؟ خطاب به انسان است. انسان باید قرآن را بفهمد تا خدا با او حرف بزند. هر چه قرآن را بهتر بفهمى هم خدا را بهتر مى‏فهمى و هم خودت را. این که سنت‏گراها مى‏گویند قصد الهى باید داشته باشید، به این دلیل است که تمام ادیان متفقند. بزرگان آمده‏اند که ما را به مقام اشباع برسانند (مثل بودا);که برسد به آنچه دیده است; به یگانگى مطلق، تقریبا.

نقدونظر: کسى که به عقل فعال متصل شود، مى‏تواند این مسائل را مطرح کند.
● به قول فلاسفه، به عقل فعال باید متصل باشد. اشکال کار این است که چون ما از منظر علوم جدید به عالم نگاه مى‏کنیم، باید از پایین شروع کنیم و برویم بالا. ولى نمى‏توانیم خیلى بالا برویم. علوم جدید به هیچ عنوان نمى‏تواند قبول کند که خدایى هست. در علوم قدیم، چه اسلام و چه ادیان دیگر ، از مبدا شروع مى‏کردند و مى‏آمدند پایین.
دین، اسلام، سنت، این است که «خلق الله آدم على صورته‏». فرق بین علوم جدید و قدیم این است که انسان جلوه حق است. علوم جدید مى‏گوید خدا ساخته عقل بشر است. این همان حرف ابن‏عربى است که مى‏گوید «اله معتقد». هر کسى خداى ساخته عقل خودش را عبادت مى‏کند. تجلى اصلى وحى زمانى است که انسان، طبق آن خداى خودش را بسازد. در علوم جدید، من اصل است و انسان مى‏فهمد که من نمى‏توانم او را بفهمم. او ساخته من است و او فرع خیال من است.


منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1378 / شماره 17 و 18، زمستان و بهار ۱۳۸۳/۰۷/۰۹
نویسنده : ویلیام چیتیگ

نظر شما