پاسخ هاى مکتب کاتولیک به تجدد
واژه «تجدد» modernity یکى از واژههاى چترگونه است که مىتواند معانى متعدد و حتى گوناگون را در برداشته باشد. آن گونه که اخیرا در کتابى از لویى دوپره Luis dupre با نام گذار به تجدد (1) Passage to modernity آمده است، «تجدد حادثهاى است که رابطه بین هستى، منشا متعالى آن و انسان مفسر را دگرگون کردهاست». (ص249کتاب) این جمله هر چند تا حدى خنثى است. در عین حال دلالت مىکند که ترکیب زنده پیشین گسسته، و بینشهاى قدیمىتر درباره روابط عمیق بین طبیعت، خدا و آدمى دچار تغییر اساسى شده است.
به شکل خلاصه، برخى از مفسران تجدد را خسران مىدانند. اما براى پارهاى دیگر، تجدد به معناى سود است و به نحو مشخص ظهور تدریجى اطمینان انسان: ما مىتوانیم تجربه کنیم، بفهمیم و به شیوههاى هیجانانگیز نوینى نسبتبه جهان، مسئولیت داشته باشیم. بدین ترتیب، شگفت آور نیست که پاسخهاى ارائه شده به تجدد را در دو گروه اصلى و بر روى طیفى از تفاسیر منفى و مثبتبیابیم. از یک سو مفسرانى بر جنبه آشفتگى یا بحران معنا و ارزشها و، بدین جهت، بر مقاومت در برابر اثر زیانبار تجدد تاکید مىکنند؛ این تفسیر و پاسخ مىتواند گهگاه با طنین اندوه نسبتبه وحدت و یکپارچگى پیشین همراه شود. از سوى دیگر مىتوان کسانى را یافت که حتى از منظر دینى و ایمانى، پذیرشى مثبت نسبتبه افقهاى نوین دارند.
مثال چشمگیر و کاملا جدید چنین ارزیابى مثبتى را در سخنى از پاپ ژان پل دوم در سپتامبر 1994 مىیابیم. وى خطاب به گروهى از اسقفان ایتالیایى چنین گفت: «اگر منظور از تجدد، تلاقى و تقارب شرایطى است که به انسان اجازه مىدهد تا بلوغ معنوى، اخلاقى و فرهنگى خود را در گفتگو با آفریدگار و آفرینش بهتر ابراز کند، در آن صورت کلیسا خود را (روح ) تجدد مىداند.» (2)
بین جمله پاپ و سخن دوپره، مشابهت نزدیکى وجود دارد: در نمایشنامه تجدد هر دو، بازیگران یکسانى را برگزیدهاند آفرینش، آفریدگار و شخص انسان. اما در واقع، نظر پاپ انسانگرایى امیدوارانهترى را در بردارد: تجدد فراهم آورنده زبانهاى نوین فهم آدمى از خود و بیان دینى مىباشد. بدین جهت، جمله کوتاه پاپ مبناى بسیار خوبى براى ورود به بحث درباره پاسخ مکتب کاتولیک به تجدد به دست مىدهد؛ خصوصا از آن جهت که سه افق فکرى را با هم یکى مىکند: ارزیابى مثبت از تجدد از جهت [توجه به] استعدادهاى نوین انسان، پیوند دادن هرگونه تاملى دربارهاین زمینههاى فرهنگى نو با ارتباط با جهان و خدا هر دو، و توجه به این که شوراى دوم واتیکان موقعیتى اساسى در تاریخ کلیسا داشته و فصل کاملا نویى در رویکرد کلیسا به تجدد باز کرده است.
پیش از آن که به تلخیص پاسخهاى جدیدتر به تجدد در اندیشه کاتولیک بپردازیم، بخش عمده این مقاله به تامل درباره معنا و اهمیت دیدگاههایى که در واتیکان دوم تدوین شده مىپردازد. اما ابتدا مرور تاریخى مختصرى بر این مساله مىتواند سودمند باشد.
محصولى از همگرایى تاریخى
لزک کولوکوفسکى Leszek Kolokowski در کتاب خود، محاکمه بى پایان تجدد، Trial modernity on Endless آورده است: « روشن است که پاسخ پرسش از زمان آغاز تجدد، بستگى به آن دارد که ما مقوم معناى این مفهوم [ تجدد] را چه بدانیم.» مىتوان این ادعا را تا حدى تعدیل کرد و گفت که هیچ یک از فرضیههاى گوناگونى که براى منشا تجدد مطرح شده است نمىتواند ادعاى انحصار کند. تجدد پدیده پیچیدهاى دانسته مىشود که محصول نیروها و عواملى است که در طول چند قرن با یکدیگر تلاقى داشتهاند.
بنابراین، اگر به نحو مختصر به پاسخهاى گوناگونى که درباره منشا تجدد ارائه شده، نظر مىکنیم، علاقه ما بیشتر متوجه تعیین اجزاء و مقومات متعددى است که واقعیت متراکمى که آن را تجدد مىخوانیم مىسازد، تا دقت تاریخى ادعاها دست کم در مورد جهان غرب. آنگونه که در کتاب اخیر لویىدوپره آمده، منشا این پدیده را مىتوان در مکتب فلسفى نومینالیزم و دگرگونیهاى فکرى پس از آن، بین سالهاى 1400 و 1600 یافت. در دیدگاه دوپره، جدایى واژهها از واقعیت [که نظر مکتب نومینالیزم است] بسترى براى گسیختگیها و ثنویتها شد، اما کل داستان تجدد در بردارنده «انقلاب معنوى» متراکمى است که در طول چندین قرن رخ داده است.
مفسران دیگر،مقاطع تاریخى متفاوتى را بیان مىکنند. سودمند است که لیستحتى مختصرى از آنها به نحو اجمالى آورده شود: در مثل، رنسانس با خودآگاهى تاریخى نوین، انسانگرایى و فردگرایى، که نماد آن در عظمت نوین جسم انسان در هنر میکل آنژ دیده مىشود؛ یا در نمایش نوین کشمکشهاى ضمیر فردى در تراژدیهاى شکسپیر.
نامزد قوى دیگر به عنوان بستر تجدد، از نظر زمانى مقارن با رنسانس است:[نهضت] اصلاح دینى پروتستان را بسیارى از دانشمندان سنگ بناى اساسى تکامل تجدد مىدانند؛ بویژه از طریق تاکید آن بر رابطه بین وجدان فردى و خداوند که تقریبا مستقل از واسطههایى مانند نهادهاى دینى است. و روشن است که گسترش نهضت اصلاح، عمیقا با موفقیت فن آورى پیوند داشت؛ [زیرا] اولین نهضت مدرن بود که از دوران جدید چاپ، یعنى آنچه به انقلاب گوتنبرگ معروف است، نهایت استفاده را کرد.
از رنسانس و نهضت اصلاح، معنا و مفهوم جدیدى از فردیت وارد فرهنگ غربى شد و هنگامىکه تحولات فلسفىاى را که با دکارت مرتبط استبدان بیفزاییم، دو پدیده مشابه و همزاد یعنى عقلگرایى و ذهنگرایى Subjectivism دیده مىشود. انقلاب صنعتى با تاکید نوینش بر معیار تجربى حقیقت، ارتباط وثیقى با عقلگرایى دارد. در ادامه سخن به اهمیت مورد گالیله براى کلیسا به نحو مختصر خواهم پرداخت.
اگر حدود یک قرن به پیش بیاییم، بسیارى ریشه تجدد را در [عصر] روشنگرى مىدانند، با تاکیدى که بر حق آزادى در سطوح مختلف داشت؛ آزادى اندیشه، آزادى بیان، آزادى از سلطه دینى و مانند آن. آنچه با این آزادیها پیوند عمیق دارد. نهضتسیاسىاى است که نماد روشن آن در انقلابهاى آمریکا و فرانسه یافت مىشود که درها را به سوى اشکال نوین دموکراسى باز کرد. روشنگرى و انقلاب به همراه هم، نماد شورش علیه نهادها و اشکال کهنه مرجعیت authority شدند و به همین علت هر دو تحول، بدون تردید وحشت، سوءظن و مقاومت کلیساى قرن نوزدهم را برانگیختند.
اما این فهرست در اینجا پایان نمىیابد. با نگاه به جنبههاى اجتماعى، به جاى توجه به تاریخ اندیشه یا تاریخ سیاسى، باید به انقلاب صنعتى و حرکت موازى با آن یعنى نهضتشهرسازى اشاره کرد. انگلستان در واقع اولین کشور در تاریخ جهان بود که اکثریت مردمش در شهرها و شهرستانهاى با بیش از ده هزار نفر زندگى مىکردند. این وضعیت که در حول و حوش سال 1830 وجود داشت، عمدتا به علت وجود فن آورى نوین راهآهن بود. این امر نمایانگر بحرانى بزرگ نیز بود که ما به عنوان جامعه انسانى چگونه باید با هم زندگى کنیم و از این رو، نمودهاى سنتى و روستایىتر ایمان دینى را مورد ستیز قرار مىداد. قرن نوزدهم همچنین شاهد تولد تعلیم وتربیت نیمه عمومى و، در همان حال، تحکیم و تثبیتبرگزیدگان جدید سکولار در جهان روشنفکران بود. دانشگاهها حیطه اثرگذارى عمدتا غیر دینى شدند.
سریعتر وارد قرن بیستم مىشویم که اکنون رو به پایان است. در این قرن عوامل تازهاى اضافه شدند تا [به سهم خود] بر بافت پیچیده معناى تجدد بیفزایند: شاید قلمرو ارتباطات الکترونیکى، بزرگترین انقلاب فرهنگى نسلهاى اخیر باشد، با انفجار رادیو، تلویزیون، مسافرت و رایانهها. جهانى که در آن، اطلاعات و بیش از هر چیز تصاویر با سرعت زیاد در حال جا به جایى هستند، ذهن و ضمیر آدمى را عوض کرده است.
حتى از همین تاریخ مختصر و سادهانگارانه[اى که بیان شد]، رشتههاى چندگانه تجدد را مىتوان دید. معناى تجدد هرچه باشد، متضمن تفاوت عمدهاى با پیش از تجدد است و این تغییر و تفاوت مانند موجها و جنبشهایى در طول قرنهاى مختلف روى داده است. تجدد نحوه توجه انسان به ایمان دینى را دگرگون کرده و سبب بروز بحرانى شده است که بیشتر مربوط به زبان ایمان دینى است تا به محتواى آن. شاعر برجسته، تى. اس. الیوت در سال 1945 اظهار داشت که تجدد بحران احساسى به وجود آورده، نه بحران اعتقادى: «معضل عصر تجدد تنها آن نیست که دیگر نمىتوان باورهایى را که نیاکان ما دربارهخداوند داشتند داشت، بلکه آن است که دیگر نمىتوان احساسى را که آنان نسبتبه خدا و انسان داشتند، داشت. (3) با این سابقه ذهنى مىتوانیم توجه خود را به نظرات شوراى دوم واتیکان به عنوان پاسخ اصلى کاتولیک به تجدد معطوف کنیم.
اهمیت واتیکان دوم
همچنان که روشن خواهد شد، رهیافتشوراى واتیکان به این شرایط و حساسیتهاى جدید، آگاهانه توصیفى است، نه جزمى. شورا تصمیم گرفته است که هرگونه لحن محکوم کننده و سوءظن نسبتبه تجدد را کنار بگذارد و حتى از شنیدن و آموختن از تحولات سکولار سخن بگوید. پرسش نهایى و تلویحى شوراى واتیکان، درباره نسبت و ارتباطات است: امروزه بینش دینى چگونه باید به گونهاى متقاعد کننده خود را ابراز کند و زبان حقیقى و درستخود را در این افق فرهنگى متفاوت بیابد؟
در این زمینه، در سخنان افتتاحیه پاپ ژان بیست و سوم سه نکته و محور مورد تاکید، قابل تشخیص است: نخست، لحنامیدوارانه قاطع: وى به صراحتبا «پیامآوران یاس» که دوران تجدد را در مقایسه با گذشته قهقراى کامل مىدانند، مخالفت مىکند. دوم این که، تاکید دارد که هدف شورا، بر خلاف گذشتگانش، آن نبوده است که با برخى بحرانهاى اعتقادى رو به رو شود، بلکه مىخواسته «به وظیفه عمده هدایت معنوى خود» [به عنوان شوراى کشیشان] عمل کند و بدین پرسش پاسخ دهد که «ارائه» ایمان دینى در این مقطع تاریخى چگونه باید باشد.سوم آنکه، پاپ از پاسخى به اشتباهات و مخاطرات درون تجدد که آن را «طبابت عطوفانه» مىخواند، طرفدارى مىکند: به تعبیر وى،کلیسا بهتر است که «نیازهاى زمان حاضر را از راه اثبات اعتبار تعالیم خود تامین کند، نه با نکوهش [تجدد]». (4)
تفسیر مثبت، توجه به شان هدایت معنوى کشیشان و گفتگوى بدون نکوهش، سه عنصرى بودند که [رویکرد] شورا به تجدد را تحت تاثیر خود قرار دادند. اما عجیب است که به رغم وجود این جملات محکم از سوى پاپ در آغاز، سندى که به تصریح، به [وضعیت] «کلیسا در جهان جدید» مىپردازد، در ابتدا به عنوان بخشى از طرح شوراى واتیکان پیش بینى نشده بود. در میان متون [مصوب] شورا، در واقع آن متن، طولانىترین و تنها متنى است که از خود بحثها و عمدتا از پیشنهاد کاردینال سوئننز Suenens در دسامبر 1962 نشات مىگیرد، که گفته بود دستور کار آنها باید نه تنها در بردارنده مسائل و نگرانیهاى درونى مربوط به تجدید حیات کلیسا باشد، بلکه باید افقهاى بیرونى توجه به تاریخ و پاسخگویى به نیازهاى مشخص دوران جدید را نیز شامل بشود.
تقریبا سه سال بعد، محصول نهایى بحثها و تاملات زیاد، که سند «امید و شادى» Gaudium et Spes خوانده شد، بیرون آمد. حتى کلمات آغازین این متن، به گونهاى نمادین، لحن کاملا نوى را نشان مىدهند: این متن در پى آن است که شادمانى خود را درباره امید تازه نسبتبه تجدد اعلام کند. متن در بردارنده تغییر موضع از فاصله، موضع دفاعى و محتاطانه که ویژگى غالب کلیسا، بویژه در اواخر قرن نوزدهم و نیز قرنهایى که در آن تحدیهاى نو واقع شد و پیشتر بدان اشاره کردیم، بود به باز بودن، گفتگو و خوش بینى خاصى نسبتبه شرایط معاصر بشریت است.
به شکل خلاصه، عناصر اصلى این اعلامیه مهم چیست؟ هدف آن این است که درباره «علامتهاى زمانى این مرحله نوین تاریخ» که دستخوش« بحران توسعه» و «دگرگونى فرهنگى» عظیم است، تامل کند (ص4متن). در متن، فهرستبرخى از زمینههاى شرایط عمیقا متفاوت درون تجدد آمدهاست (بدون آن که هیچ گاه از واژه «تجدد» استفاده شود). در پس این تغییر عمده، یک تاریخ قرار دارد؛ «انقلابى وسیع و عمیق» که علم و تکنولوژى را دربرمىگیرد، از طریق روانى علم به خود را تغییر مىدهد و در آن، گذار از «تصویر ایستا از واقعیت» به تصویرى تکاملى دیده مىشود و نیز مجموعهاى از عوامل تاثیرگذار مانند توسعه شهرسازى، صنعتى شدن، رسانههاى عمومى و شیوههاى «اندیشه و احساس» نوین که از آنها نشات یافته است. درباره همه این تغییرات، شورا به شیوهاى خوش بینانه اظهار مىدارد که اینها حرکتهایى هستند که مىتوانند به «تمرین سنجیدهتر و پختهتر آزادى شخصى» منتهى شوند (ص56 متن).
نیازى به توضیح نیست که اساسنامه کلیسایىاى که اساسا دینى است، خوشبینى سادهانگارانهاى نسبتبه تجدد ندارد. در متن آمده است که مردمان بسیارى به وسیله این تغییرات سریع، آشفته و نگران مىشوند، خصوصا هنگامى که از بار اضافى اطلاعات و ناتوانى از داشتن دیدگاه منسجمى درباره زندگى رنج مىبرند (ص8متن). اساسنامه به تقابل بین معناى نوین عزت انسان، که ویژگى مهم دوران تجدد است، با مجموعهاى از مخاطرات و ناموزونیها از جمله «مادى گرایى عملى» توجه مىدهد، که مردم را نسبتبه عوامل انسانیت زداى پیرامون آنها نابینا و غافل مىسازد (ص910 و 26 متن).
آنچه تاکنون بدان اشارت رفت، در مقدمه توصیفى اساسنامه یافت مىشود. فصلهاى بعدى بیشتر جنبه کلامى دارند، اما در عین حال براى فهم موضع نوین [کلیسا] سبتبه تجدد بسیار مهم هستند. مىتوانیم در اینجا به چند نکته اساسى اشاره کنیم.
این تشخیص مهم وجود دارد که «امور زمینى استقلال دارند» و به نحو مشخص، «استقلال به حق علم» و شیوه علمى (ص36 متن) و «حقوق بشر» (ص41) به رسمیتشناخته مىشود. روشن است که این استقلال، «استقلالى دروغین» (ص41) از خداوند نیست، بلکه استقلال تحت توجه خداوند است که در آن مسئولیت آدمى نسبتبه جهان آفرینش به عنوان یک موهبت [الهى] مورد اذعان قرار مىگیرد. در اینجا آنچه به نحو مشخص اهمیت دارد، توجه رسمى به ذکر نام گالیله است، و از این رو، کل آن بخش متن بنا بر آن دارد که زخمهاى آن رویداد دردناک تاریخ کلیسا را التیام بخشد.
در اینجا مناسب به نظر مىآید که قدرى از موضوع بحث فاصله بگیریم تا به مناسبتى خاص در اکتبر 1992 اشاره کنیم که در آن کمیسیونى دستاوردهاى خود درباره مساله گالیله را به پاپ عرضه کرد.
در طول قرون، این سوءتفاهم دردناک به عنوان خلاصه و نماد ستم کلیسا نسبتبه ایدهها، و نیز ناسازگارى نوعى بین دین و علم محسوب شده است. در آن زمان، آن کمیسیون میانرشتهاى بر آن بود تا حقیقت مساله را مشخص کند و زمینه همکارى بهتر بین کلیسا و علم را روشن نماید. نکته مهم در یافتههاى کمیسیون آن است که در قرن شانزدهم ابزارهاى فکرى براى تمییز بین روششناسى و زمینههاى دانش وجود نداشت. انجیل پژوهان آن زمان نتوانستند تفسیرهاى حقیقى و لفظى خود را مورد سؤال قرار دهند و مراتب مختلف حقیقت را تصور کنند. بدین ترتیب، به تعبیر پاپ ژان پل دوم، متکلمانى که گالیله را محکوم کردند دچار این اشتباه شدند که «پرسشى را که در حقیقتبه تحقیق علمى مربوط مىشد، به قلمرو عقاید دینى» وارد کردند. (5) از منظر پاسخ کلیسا به تجدد، ناتوانى از تشخیص روشن استقلال زمینههاى معرفتى، ویژگى شاخص دوران پیش از تجدد است. گالیله نماد تجدد نوخاسته بود، در حالى که نمایندگان رسمى کلیسا در آن زمان، هرچند از روى ایمان، نمىتوانستند پرسشهاى نو را درک کنند، مگر آن که در قالب عادات فکرى کهن بگنجند. بدین ترتیب کل آن رویداد، نمادى از فقدان چیزى است که [اینک] واتیکان دوم به قوت آن را در بردارد و تایید مىکند: ضرورت مضاعف هشیارى تاریخى و تشخیص و اذعان به استقلال آدمى، به منظور ارائه پاسخى سودمند به پیچیدگیهاى تجدد. همچنان که بیان شد، اگر تجدد محصول تلاقى تاریخى [عوامل گوناگون] است، در آن صورت به نحو مسلم کلیسا در مقاطع مختلف تکامل تجدد، آمادگى آن را نداشته که «علایم زمان» را با استفاده از بصیرت مناسب و درخور بشرى دریابد.
به بحثخود درباره کار شوراى واتیکان باز گردیم. تحول عمدهاى که رخ داده آن است که کلیسا مشتاق است تا با ملحدان وارد گفتگو شود و حتى از فرهنگ سکولار نیز کسب معرفت کند. پس از بحثهاى زیاد، نوشته شورا داراى سه بخش اساسى در مورد مساله الحاد است که در بردارنده لحنى نو و همدلانه نسبتبه ملحدان دوران تجدد است. در عین این که متن، خطاهاى انکار خداوند را «اندوهگینانه اما استوار» رد مىکند، ولى به خاطر دو ویژگى، قابل توجه است: توجه به معناى جدیدى از پیچیدگى فرهنگى انکار در جهان امروز؛ و دعوت به گفتگویى جدید با منکران.این معنا در دو بخش بعدى بسط بیشترى مىیابد که در آن از همه «استمداد» شده است؛ از جمله از کسانى که «به تصریح، خداوند را به رسمیت نمىشناسند»، تا «به ضرورتهاى عصر ما» در پرتو عزت و عظمت انسان و برادرى پاسخ گفته شود (ص91). کلیسا این را مىپذیرد که به «کمک» همه در فهم تجدد و «اهمیت و معناى عمیق آن در چشم مؤمنان و نیز غیرمؤمنان» نیاز دارد(ص44).
بخش اساسى اى، که تقریبا ده درصد کل متن را تشکیل مىدهد، به مساله فرهنگ اختصاص دارد و این امر حتى به وسیله یکى از مفسران اولیه به عنوان «جسارتى بدیع در جستجوهاى کلامى» شناخته شد. (6)
جدا از این واقعیت اساسى که کلیسا در پى تایید ابعاد «تاریخى و اجتماعى» نوین براى فرهنگ است، محور اصلى بحث در این بخش را مىتوان در یک پرسش و ارزیابى اساسى خلاصه کرد: «چگونه مىتوان نشاط و رشد فرهنگ نوین را تقویت کرد، بدون آن که وفادارى جارى نسبتبه میراث سنت گذشته را از دستبدهیم؟» (ص56) خطرهاى جدیدى که ایمان دینى را تهدید مىکنند «ضرورتا از فرهنگ امروز ناشى نمىشوند و نباید ما را وسوسه کنند که ارزشهاى مثبت آن را نپذیریم»(ص58). به نحو خلاصه، شورا این اتهام را رد مىکند که تجدد، لزوما و به خودى خود، ضد دین باشد؛ اما در عین حال، این نگرانى را ابراز مىکند که چگونه مىتوان «مشروعیت» استقلال قلمرو سکولار را به رسمیتشناخت، بدون آن که انسان گرایى «مقید به زمین» [بدون توجه به آسمان معنویت] را ترویج کرد (ص56).
پیش از آن که بحث درباره شوراى دوم واتیکان و سند «امید و شادى» Gaudium et Spes را به پایان ببریم، مناسب استبیفزاییم که از زمان [تصویب] آن سند کلیسایى تاکنون، که تقریبا سى سال مىگذرد، دیدگاهها تغییر یافتهاند. مفسران بسیارى که اکنون آن متن را دوباره بررسى مىکنند، آن را قدرى بیش از اندازه خوش بینانه مىیابند. با وجود پیشرفتهاى عظیمى که نماد آن را در سقوط نظام الحادى شوروى مىیابیم، جهان ما از جهت ارزشهاى اساسى انسانى تاریک است: [نبود] حق زندگى، ملى گرایى افراطى، غلبه الگوى زندگى مصرف گرایانه و فاصله بین کشورهاى غنى و فقیر که هیچ گاه کم نمىشود. افزون بر این، مضامین اساسىاى که در نیمه قرن شانزدهم اهمیت نداشتند، اکنون برجستگى یافتهاند؛ [در این زمینه] مىتوان از نمونههایى مانند مسائل مربوط به محیط زیست، فمینیزم، و آنچه گرایش «پسامادىگرایى» خوانده مىشود، نسبتبه کاوشهاى معنوى که مستقل از سنتهاى دینى است، یاد کرد.
در اینجا با موضوعى پیچیده سر و کار داریم، که در این مقاله نمىتوانیم وارد آن شویم. این موضوع همان مساله پسا تجدد است که شاید بهتر باشد آن را تجدد متاخر بنامیم. درباره این موضوع پاسخهاى دینى متباینى وجود دارد. برخى از آنان بذرهاى امید به یافتن زبانى متفاوت براى ایمان دینى در این دوران مىپاشند و پارهاى دیگر این پدیده را صورتى نوین از الحاد مىدانند. پنج ویژگى عمده پسا تجدد که در زیر بیان مىشود به عنوان شاهد ارزیابى دوم [ منفى] ذکر مىشود (بدون آن که درباره آنها نظرى ابراز کنیم):
1. بى اعتمادى عمیق نسبتبه عظمت و حرمت نفس انسان؛ 2. نشستن گرایش غیرعقلانى Irrationalism نوین به جاى عقل گرایى مفرط تجدد، که در آن انسان اندیشهورز Homo تبدیل به انسان احساسمحور Homo Sentimentalis مىشود؛ 3. رها کردن مفهوم آزادى تجدد در بینش اجتماعى و سیاسى و جایگزین کردن آن با آزادى خود ستایانه [ناشى از] روابط گسیخته؛ 4. به همین شیوه، از دست رفتن هرگونه اهتمامى به ساختن آینده تاریخ و نشستن جهانى [آکنده] از تصاویر پریشان و ارتباطات آنى و لحظهاى به جاى آن؛ 5. این که اگر تجدد منبع اشکال چندگانه الحاد بود، صبغه غالب پسا تجدد آمیزهاى است متناقض نما از بى تفاوتى دینى و تجربه شبه دینى.
به طور خلاصه، در این چند دهه پس از واتیکان دوم، تعامل بینش دینى با تجدد، ثابت و راکد نمانده است؛ به همین دلیل ساده که بنا به تعریف، تجدد شرایطى است که تغییر مداوم را به بار مىآورد.
بینشها و دیدگاههاى متاخرتر
در جهت مثبت، البته بینشهاى واتیکان دوم به عنوان سکوى پرشى براى حرکتبه سوى تحولات مهم سالهاى اخیر به کار گرفته شده است. مىتوان [در این زمینه] به توجه بى مانندى که پاپ پل دوم همواره به رابطه بین فرهنگ و ایمان، به عنوان محل تلاقى بسیار مهم ارزشهاى انسانى و بینش دینى، نشان داده است، اشاره کرد.سال گذشته، پاپ اساسنامه جدیدى براى شوراى پاپ در امور فرهنگى صادر کرد و در سخنان آغازین سند مربوط به بازسازى [این شورا] به سال 1993، او درباره کل این زمینه از دید شخصى خود چنین گفت:
«از آغاز دوره پاپى من ... که خواستهام گفتگوى کلیسا با جهان معاصر را بسط دهم... زمینه برجسته فرهنگ، جنبه بنیادین معنوىاى است که مردمان را در ارتباط با یکدیگر قرار مىدهد و آنها را در آنچه به صادقانهترین وجه بدانان تعلق دارد، یعنى انسانیت مشترکشان، متحد مىسازد.»
محور اصلى این مجموعه مقالات، اعتقاد راسخ پاپ را که «ترکیب فرهنگ و ایمان، تنها خواست فرهنگ نیست، بلکه خواست ایمان نیز هست» (7) بازگو مىکند.
بنابراین، اغراق نخواهد بود اگر گفته شود که اکنون افق نوظهور رویارویى کلیسا با تجدد، کل قلمرو فرهنگ است که «گفتگوى بین ایمان و فرهنگها و گفتگوى بین فرهنگها را دربر دارد».
منظور ما از فرهنگ چیست؟ پیشتر گفتیم که شوراى واتیکان دستور کار خود را وسیع تر کرده و از رهیافتى کهن نسبتبه مقوله فرهنگ، به سوى رهیافتى حرکت کرده که مفهوم مردم شناسانه فرهنگ یا فرهنگها را نیز در برمىگیرد. معناى دستورى normative کهن فرهنگ تقریبا تنها به زمینههایى مانند تعلیم و تربیت، اصلاح، هنر، ابراز و بیان خود و خلاقیت معنوى مربوط مىشد. اما معناى نوین فرهنگ، بیشتر توصیفى از شیوههاى زندگى و زمینههاى Contexte معنا و ارزش است. با پذیرش خطر سادهانگارى بیش از حد، مىتوان این دو سطح معنا را فرهنگ خاص یا فرهنگ متوجه به خود (مفرد) و فرهنگهاى عمومى یا زنده (جمع) نامید. رویارویى با تجدد نیاز به این دارد که به هر دو سطح توجه شود؛ هم به قلمرو نظرى مفاهیم و هم به جهان تصاویر و تاثیرات، که روشنى و وضوح کمترى دارد.
مى توان گفت که موضع کلیسا در این زمینه مبتنى بر سه بینش کلامى درباره فرهنگ است:
1. فرهنگ قلمرو تعالى بشر، و از این رو، جایگاه رویارویى با خداست؛
2. فرهنگ همچنین ساخته آدمى و، بنابراین، قلمرو ابهام است که باید شناخته شود و تطهیر گردد؛
3. اما فرهنگ باید در انتقال و ترجمه ایمان دینى به [زبان] مردمان مختلف نقش اساسى ایفا کند. (8)
سؤال اساسى این است که فرهنگ تجدد را که به شیوههاى بسیار مقتدرانهاى ما را احاطه کرده، چگونه بفهمیم. در [شوراى] واتیکان دوم، گزینش کلیسا آن بود که از داوریهاى منفى یا محکوم کردن بپرهیزد؛اما این دو دلى باقى مىماند، به طورى که جنبههاى بسیارى از فرهنگ معاصر را به عنوان جنبههاى خطرناک و نابهنجار نمىپذیرد. حتى آنجا که نقد انسانیت زدایى مهم و اساسى است، نکته مهم آن است که این داورى با چه لحنى بیان شود.خطاى مقابل آن، این است که با ساده لوحى افراطى، تجدد را کاملا بپذیریم و به جاىتعامل با فرهنگ inculturation ،دچار چیزى شویم که رسوخ فرهنگ acculturation [تاثرپذیرى کامل دین از فرهنگ] نامیده مىشود؛ یعنى باز گذاشتن راه فرهنگ براى این که دستور کار ایمان دینى را تعیین کند. پیشتر، پیچیدگى شگرف تجدد (و برخى عناصر پسا تجدد) را تا حدى دیدیم. دقیقا به سبب همین پیچیدگى،پیش از آن که به هرگونه داورى مثبتیا منفى برسیم، پاسخ دینىاى که اهمیت روزافزون دارد، فهم دقیق واقعیتهایى را که زندگى امروزه مردم را شکل مىدهند، مىطلبد. به عبارت دیگر، ما به مهارتهایى نیاز داریم تا «وضعیت فرهنگى اجتماعى را با بصیرت دریابیم» و در آن وضعیت، ایمان به خدواند را تحقق بخشیم (ص57 از متن .(dabo vobis pastores همین ابهام تجدد است که بصیرت دقیق و معنوى را مىطلبد.
مقصود از بصیرت در اینجا چیست؟ از دیدگاه سنتى، صورتى از حکمت دقیق است که ویژگى آن این است که توهمات را مىزداید و مهارتهایى را براى تفسیر و پاسخى دینى تر به واقعیت فراهم مىآورد. این مفهوم در بردارنده تمییز امر حقیقى از امر فریبنده، در کوشش براى تصمیم گیرى است. بصیرت در پى آن است که در قالب میوهها و ثمرات، ریشهها را بشناسد و وحى الهى را با گزینههاى زمانمند، مکانمند چگونگى ارزیابى فشارهاى فرهنگ محیط یکى کند. این طریق حکمت، راهى است که مردمان بسیارى امروزه بدان نیاز دارند تا از جهت منفى از آن استفاده کنند و فریب شیوههاى سطحى [و بىمایه] زندگى را ببینند و از نظر مثبت، در مسیرى سودمندتر به سوى ایمان دینى سنجیده و پختهاى گام بگذارند که از تجدد کناره نمىجوید. در نهایت، بصیرت عبارت است از تشخیص دعوت الهى در درون آزادى انسان و تاریخ معاصر، بدون ساده انگارى مفرط [از یک سو] و دشمنى افراطى نسبتبه فرهنگ تجدد [از سوى دیگر].
پرسشها و افقهاى دیگر
پیش از اتمام سخن، مىخواهم اذعان کنم که د ر اینجا برخى از پرسشها و موضوعات مربوط به این زمینه، به خاطر نبود وقت، مورد بحث قرار نگرفت. [مثلا] نظر ما درباره عرفى شدن Secularization که مفهومى مبهم است و با ابهام تجدد، پیوندى تنگاتنگ دارد چیست؟ در مقام نظر، آن را جریان تاریخى خنثایى دانستهاند که با آن، نهادهاى دینى، سلطه اجتماعى را کنار مىگذارند و استقلال واقعى فعالیتهاى بشرى را ترغیب مىکنند. هر چند از نظر آرمانى این جریان مىتواند ایمان دینى را پاک و منزه کند، در عمل اغلب مشکلساز است و بنابراین، «عرفى شدن» معناى انحطاط ارزشهاى دینى در جامعه و کاهش تعلق دینى را یافته است. به طور خلاصه، عرفى شدن به سادگى به سمت عرفى کردن Secularism ،که کنار نهادن متعمدانه جنبههاى معنوى از همه چیز، به جز قلمرو خصوصى است، گرایش پیدا مىکند. بى درنگ باید قیدى در اینجا بیفزاییم: این داورى عمدتا در تاریخ اروپا ریشه دارد و امریکاى شمالى ادعا مىکند که رابطهاى متفاوت و وضعیتى کمتر عرفى شده دارد. پارههاى دیگر جهان، سرگذشتخاص خود را در این زمینه دارند.
این نکته این پرسش را به وجود مىآورد که آیا نمى توان تجددگرایى، به معناى حرکتبه سوى توسعه صنعت و فنآورى، را از نظریات تجدد، که بیشتر متکى به تاریخ پیچیده فرهنگى و سیاسى اروپا هستند، متمایز دانست؟ از منظر اروپایى، تجدد و عرفى شدن با یکدیگر پیوند دارند، اما آیا لزوما تجددگرایى به عرفى شدن منتهى مىشود؟ فرهنگهاى غیر اروپایى، پاسخهاى متفاوتى به این پرسش خواهند داد. یک بار دیگر این پرسش به بصیرت مربوط مىشود: گوش سپردن به تجربه یا علایم زمان، فهم واقعیتهاى نو به سبک بین رشتهاى Interdisciplinary و در پرتو وحى و حرکتبه سوى داورى و ارائه پاسخ تنها بر مبناى این جریان تامل عمیق پیشین.
سخن خود را با مثالى برجسته از دانشمندى که اعتدال و بصیرت را در این زمینه توصیه مىکند و به عمل در مىآورد، یعنى فیلسوف کانادایى، چارلز تیلور Charles Taylor ،به پایان مىبرم. او در کتاب خود، اخلاق اصالت The Ethics of Authenticity که عنوان کانادایى آن بیمارى تجدد The Malaise of Modernity استبه شیوایى استدلال مىکند که نکته اساسى تجدد، آرمان شکوفایى خود است و این لزوما خودپسندى و شیفتگى نسبتبه خود نیست. وى به «نکوهش تام و تمام» و نیز «تایید کلى» تجدد مىتازد و هر دو را از بن، اشتباه مىداند. (9) به جاى این دو، آنچه به ما کمک مىکند آن است که دریابیم آرمان زندگى اصیل و شایسته، تضعیف و مخدوش مىشود آنگاه که خواستهاى دیگران و یا الزامات افقهاى بالاتر، آرمانهاى دینى را به فراموشى مىسپارد. توجه کنیم که ما دوباره به نیروهاى سهگانهاى که مشابه آنها توسط لوئى دوپره بیان شد، باز گشتهایم: خود در ارتباط با دیگران، جهان، و خداوند.
تجدد عمیقا جریان پیشین این روابط را آشفته مىسازد. پاسخ دینى به تجدد، نهایتا در برگیرنده بازسازى و تجدید حیات جامعه دینى و نیز معنویت و بصیرتى است که از پیچیدگیهاى نو مىگریزد. براى تحقق این امید، تیلور استدلال مىکند که ما بیش از آنچه اغلب فکر مىکنیم، در بازآفرینى تجدد آزادى داریم. تنها هنگامىکه مردم نمىاندیشند، یا از یکدیگر جدا نگاه داشته مىشوند، تجددى آسیب رساننده و سطحى حاکم مىشود: «ما آنگاه آزادیم که شرایط وجود خود را بتوانیم دوباره بسازیم و بر چیزهایى که بر ما حاکمند، حاکم شویم». (10)
پىنوشتها:
1.
2. L| Osservatore Romano, 25th September 1994,p.5.
3.
4.
5.
6. Donald Campion in: The of Documents Vatican II, p.190.
7.
8.
9.
10. ibid. p.101.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1378 / شماره 17 و 18، زمستان و بهار ۱۳۷۸/۰۱/۰۰
نویسنده : مایکل پل گالاگهر
مترجم : سید امیر اکرمى
نظر شما