تجددگرایى از منظر الهیات: دیدگاه آسیایى
واژههاى «جدید»، «تجدد»، «تجددگرایى» و «دوران جدید» هریک داراى ظرافتهاى معنایى دقیقى هستند؛ اما جملگى بر مرحله خاص و دوران متمایزى از تاریخ بشر دلالت دارند. واژه «جدید» بیانگر «تعلق و ارتباط با دورهاى از تاریخ است که از اواخر سدههاى میانه آغاز مىشود و تا زمان حاضر» ادامه مىیابد. این واژه، بخصوص بر کشف «فاعل شناسایى» دکارت، «نقد عقلانى» کانت و «روش تحلیل نقادى زبان فلسفى مابعدالطبیعه» هایدگر اشاره دارد. «تجددگرایى» عموما نشانگر جنبه مثبت تمدن جدید است که در پایان قرن هجدهم آغاز گشت و در آن، انسان به دنبال پىافکندن طرحى بلندپروازانه براى تضمین حیاتى اجتماعى آکنده از صلح و صفا و فراهم ساختن منزلتى متعالى براى خویش بود. در این دوره زمانى، فرد انسان مرکز و کانون همه توجهات بود. این دوره که اغلب آن را قرن روشنگرى مىدانند، عرصهاى است که براى رهایى کل انسان تلاش مىشود؛ منزلت انسانى و حقوق بشر بر این دوره از تاریخ سایه افکنده است. این برهه را مىتوان عصر پیروزى عقل از رهگذر سیطره معرفتشناسى نامید.
تجددگرایى از منظر کاتولیکها جریانى است که مىکوشد با توسل به تحقیقات تاریخى، حقیقت ابدى را نسبى بینگارد، و به طور کلى براى ما یادآور بحرانى است که در آغاز قرن بیستم، در اثر جنبش تجددگرایى به وقوع پیوست و طى آن، پوچگرایى، انسانگرایى و کافرکیشى نوین رواج یافت. این دوره از تاریخ را نیز مىتوان زمینهساز نوعى تمامیتخواهى در عالم مکاتب فکرى دانست. چه، در این دوره است که ما شاهد مطلقانگارى تمامعیار احکام عقل، و نیز به اوج رساندن و به کارگیرى آن در مورد اندیشههاى دینى و سیاسى هستیم. شاخص این دوران، که به هیچ رو نتوانست صلح و دوستى را به ارمغان آورد، وجود قدرتهاى سیاسىاى است که در اثر دولتهاى تمامیتخواه و ظهور الحاد همواره با یکدیگر در حال جنگند. در این دوره از تاریخ در عرصه دین، خدا به سان «بتى مفهومى» دانسته مىشود و سرانجام این که «دوران جدید»، نشانگر دورهاى است که با بحث جنجالى میان لوتر واراسموس در سالهاى 1524 و 1525 بر سر قانون آزادى انسان، آغاز شد.
قبل از پرداختن به جنبههاى دیگر، مایلم این نکته را روشن کنم که تجددگرایى با همه گستره معنایىاى که دارد، در چارچوب تاریخ جهان یک پدیده اروپامرکزى است. به تعبیر دقیقتر، واژهاى که به این پدیده اشاره دارد آکنده از ابهام و پیچیدگى است و به همین جهت، به دست دادن تعریفى روشن از آن کارى استبس دشوار. از این گذشته، این واژه در سطح و ساحت اندیشه و عمل، به لحاظ خاستگاهش، به جهان مسیحیت محدود مىشود که بیشترش در آن سوى دریاى مدیترانه واقع شده است.
اساسا تجددگرایى جنبشى است که در اثر نیاز مبرم به بازنگرى در زبان سنت مسیحى و تفکر مدرسى، به دلیل پیدایش شرایط جدید و چالشهاى ناشى از پیشرفت علوم طبیعى و تاریخى به وجود آمد. در واقع، نیاز فوق دم به دم گسترش یافت و به تقابل حاد و دوقطبى میان ایمان و عقل، طبیعى و فراطبیعى، و در یک کلام، میان کلیسا و جهان انجامید.
تجربه آسیایى از تجددگرایى
آسیا (شرق) با تاریخ متمایز و فرهنگ کهن و بسیار غنى خود به شیوهاى خاص و اغلب با تجربه استعمارى و پسااستعمارى، که از اواخر قرن پانزدهم آغاز و تقریبا تا زمان حال ادامه یافته، با اروپا (غرب) روبهرو شده است. این رویارویى شرق و غرب به نوعى با تاریخ تجددگرایى همزمان بوده است. «قارهاى با فرهنگهاى متعدد و ادیان ممتنوع» ویژگى غالب آسیاست و «تعدد فرهنگها و ادیان» نیز زمینهاى است که بر پدیده تجددگرایى تاثیر گذارده است.
تجربه آسیایى از «هماهنگى دینى» را نمىتوان تا آن حد فروکاست که در چارچوب تجربه غربى از جداانگارى دین از سیاست، که نتیجه مستقیم پدیده تجددطلبى است، بتوان آن را فهم کرد. با این حال، نمىتوان تاثیر متقابل این دو را طى تاریخ اخیر، یعنى از پایان قرن هیجدهم به این سو، نادیده انگاشت. تجربه «هماهنگى دینى» آسیا واقعیتى است پیچیده و نمونهاى است آرمانى از روحیه آسیایى و شاید بتوان گفت متناظر استبا آنچه امروزه در مغربزمین از آن به «تکثرگرایى دینى» یاد مىکنند. هماهنگى دینى در تجربه آسیایى، دورانى طلایى از زندگى است که در آن نظامهاى اخلاقى متعدد، فرهنگهاى متنوع، ادیان مختلف و زبانهاى گوناگون حضور دارند. چنین تکثرى را همواره نوعى وحدت به شمار آوردهاند.
مردم آسیا هیچگاه از تکثر ادیان، تهدیدى را احساس نکردهاند و به همین جهت نهتنها آن را به دیده قبول نگریستهاند، بلکه به عنوان گواهى اصیل بر «واپسین رمز و راز» حیات، آن را حرمت نهادهاند.
آسیا با شادمانى از داشتن چنین آرمانى، اغلب خطر احتمالى التقاط دینى را نادیده انگاشته و همواره به دیدگاه کلانگارى به واقعیت دلبسته است.
جداانگارى دین و سیاست که نتیجه تجددگرایى است، اغلب با الحاد، لاادرىگرى، بىتفاوتى نسبتبه خدا و مادهپرستى که در تقابل با ارزشهاى اخلاقى است، یکسان دانسته مىشود. به نظر مىرسد که انسان جدید پس از رسیدن به بلوغ عقلى، خدا را به کنار نهاده است. طرح رهایى انسان، که همه هوش و حواس انسان معاصر را به خود جلب کرده است، باعثشده که دین را «افیون تودهها» و در نتیجه، بیگانه از حیات اجتماعى برساخته از فرهنگ، سیاست و جامعه تلقى کنند. به بیان دیگر، از این پس، دین نقطه عطفى نیست که معناى فرجامین زندگى انسان را مشخص سازد. در تحلیل آخر، تجددگرایى انسان را موجودى خودمختار مىداند، autonomous (خودمختار) از دو کلمه auto به معناى خود و nomos به معناى قانون تشکیل شده و در اصل به معناى کسى است که خودش را تابع قانون دیگرى نمىداند، بلکه خود واضع قوانین است و در برابر آن heteronomous دگرمختار، تابع قوانین بیرونى است که قانون و مبدئى فراتر از انسان را پذیرا مىشود. انسان خودمختار قوانینش را خودش وضع مىکند و بویژه به هیچ موجود متعالى و دینى وابسته نیست و به هنگام بحث از مسائل اخلاقى به هیچ مرجعى فراتر از خود اعتقاد ندارد.
با این همه، از شگفتیهاى تجددگرایى آن است که انسان معاصر، که «مرگ خدا» را جشن مىگرفت و آرزو داشت که چیزى را جایگزین خدا سازد، در تلاش خود به هیچ توفیقى دست نیافته است. براى نمونه، الحاد نیچه نشان مىدهد که انسان همچنان از دستیافتن به تاله، فرسنگها فاصله دارد.
از قرن هفدهم تاکنون، در اثر پیشرفت علوم و فنآورى و صنعت، سیطره غرب بر سایر نقاط جهان روبهفزونى بوده است. ساختارهاى استعمارى و پسااستعمارى راه نفوذ نظاممند پدیده تجددگرایى غرب را در آسیا هموارتر ساخته است. در قلمرو دین، تاثیر پیامدهاى تجددگرایى در این قاره چشمگیر بوده و اصل مفهوم دین را با همه مبانىاش، از بن و بنیاد متزلزل ساخته است. تقدم عقل و جایگاه محورىاى که براى «فرد» و «حقوق» او به عنوان «فاعل مختار» قائل شدهاند دیندارى را در آسیا عمیقا دگرگون نموده است. در چارچوب تجددگرایى، روشنفکران جدید عقل را واپسین معیار دانسته و «واپسین رمز و راز» را زیر سؤال بردهاند و یا به ناچار، تعریفى جدید به شیوهاى کاملا متفاوت به دست دادهاند. بحران نماد[گرایى]، گوهر عالم ادیان، مفهوم دموکراسى در قبال ساختار تشکیکى گذشته، جدایى دین از حیات سیاسىاجتماعى فرهنگى و نظایر آن، بىتردید تاثیرى بىچون و چرا بر جهان آسیا داشته است. بر این اساس، من اذعان مىکنم که در همه مباحث مربوط به ««تکثرگرایى دینى» و جداانگارى دین از سیاستباید پدیده پیچیده تجددگرایى را به حساب آورد.
با این همه، بر این نکته نیز باید تاکید نهاد که جنبش تجددگرایى در آسیا نهتنها نتوانسته از شور و نشاط دینى بکاهد، بلکه به تجدید حیات دین و تحکیم آن یارى نیز رسانده است. واقعیتى که در پهنه آسیا مشاهده مىشود این است که نفوذ تجددگرایى در این قاره پایبندى مردم بومى به دین سنتىشان را استحکام بخشیده است. رویکرد آسیاى امروز نسبتبه آنچه از غرب عرضه مىشود انتقادىتر از گذشته است. مردم این قاره هنوز دین را پاسخگوى نیازهاى خود در ساحت عملى مىدانند. از این گذشته، انگیزه لازم و معناى فرجامین زندگى را از رهگذر دین در ساحتى متعالى مىیابند. از این رو، مؤمنان آسیایى در پرتو تجارب جدیدى که به اقتضاى نفوذ تجددگرایى اندوختهاند پیوسته به تفاسیرى نو از دین دست مىیازند و بىآنکه به گوهر بنیادین دین آسیبى برسانند آن را معنادار مىسازند. به طور کلى، آسیا تعارضى میان امر قدسى و دنیوى، ایمان و عقل، و دین و سیاست نیفکنده است.
دستاوردهایى چون دلبستگى به این جهان، انسانگرایى، بیدارى اجتماعى و جز آن، که از رهگذر نفوذ تجددگرایى براى آسیا حاصل آمد، نمىتوان نادیده انگاشت. ادیان آسیایى را اغلب به گروههاى مختلفى همچون «آنجهانى» «غیر کیهانى»، فراجسمانى، بىتفاوت به واقعیات اجتماعى و جز آن تقسیم کردهاند. در اثر چالشهاى تجددگرایى، تقدم شخص انسان به رسمیتشناخته و بر آن ارج نهاده مىشود. در نتیجه، حقوق بشر اهمیتیافته و مبارزات مردمى هر روز طرفداران بیشترى مىیابد؛ به طورى که علىرغم بعضى از سنتهاى کهن که گاه انسان را مورد ستم قرار مىدهند، به دیده حرمتبه این مبارزات مىنگرند. گروههاى استعمار شده امروزه به نیروهاى سیاسى بدلشده و حقوق یکسان شهروندى خود را مطالبه مىکنند. در اثر توسعه ارتباطات، جهان به «دهکدهاى جهانى» بدل شده است و در آسیا مردم براى تحقق آرمان عدالتبراى همه، در سطح ملى و بینالمللى مبارزه مىکنند.
چالشهایى براى آینده
آسیا بیش از هر قاره دیگرى در آستانه برداشت محصولات تجددگرایى است، که بعضا عبارتند از: ثمرات علمى، فنى، سیاسى و فرهنگى. آنچه در این اوضاع و احوال اهمیت دارد، در وهله اول، حرمت نهادن به عدالت است (زیرا آسیا در اکثر نقاط، دچار فقر است) و در وهله دوم حفظ هویت اصیل مردم (به دلیل ماهیت چندفرهنگى و چنددینى آسیا) جنبش تجددگرایى کانون توجه را از انسانى که به یک معنا مقهور طبیعتبود، به انسانى که براى به خدمت گرفتن طبیعت، قانونگذار طبیعت است تغییر داده است.
تجددگرایى همچون انقلابى سیاسى جامعه را از هم گسست و با ایجاد نظام دموکراسى، امتیازات اساسى را که در اختیار تعدادى انگشتشمار (که به صورت سلسله مراتبى در صدر جامعه جاى مىگرفتند) بود به همگان سپرد. با سپیدهدم روشنگرى، اقتدار بیرونى (تکیه بر «قانون») در برابر عقل و آزادى، که امروزه به صورت معیار فرهنگ درآمده و جایگزین نقش سنتشده است، سر تسلیم فرود آورد. علوم تاریخى میراث گذشته را نسبى انگاشته و دیگر الگویى براى زمان حاضر عرضه نمىکند. امروزه نوآورى کلیدى براى تعامل اجتماعى است.
اما پرسش این است که آیا تجددگرایى باعث از دست رفتن هویت مردم آسیا خواهد شد. پیش از پاسخ به این پرسش بد نیستبا نظر کلى کارشناسان همداستان شویم که مىگویند جنبش تجددگرایى خود دچار بحرانى عمیق گردیده استبراى مثال، گرایش به مطلقانگارى علم و برساختن مکتب از متن، نادرست از کار درآمده است.
نظامهاى فلسفىاى که نظام تمامیتخواه را به وجود آوردند اکنون فروریختهاند و اعتقاد به پیشرفت مادى شدیدا با شکست مواجه شده است. پى. تمپلز در اظهارنظرهاى خود پیرامون اوضاع و احوال آفریقا به خوبى این را بیان کرده، مىگوید: «هر روز که مىگذرد ما بیشتر متوجه مىشویم که تمدن اروپایى که به بخشهایى از آفریقا راه یافته است چیزى جز سرمایهگذارى مجدد و سطحى که روح آنان را نادیده مىگیرد نیست. ما پیوسته درمىیابیم که کسانى که «تکامل یافتهشان مىخوانیم، همان افرادى هستند که در پیش چشم سفیدپوستان جرات اظهار خرد اولیه شان را ندارند و عملا آبا و اجداد خود را انکار مىکنند». جنبش تجددگرایى اساسا از متن غرب برخاسته و به آن تعلق دارد و به همین جهتبراى آسیا امرى بیگانه است؛ یعنى پدیدهاى است که از خارج به شرق راه یافته است. نیک مىدانیم که جنبش تجددگرایى در غرب یک شبه به وقوع نپیوسته است. غرب به حکم سرشت تکاملى جامعهاش توانست جریانهاى ظریف تجددگرایى را دریابد و آن را در خود جذب نماید. اما وقتى که این پدیده به مشرقزمین راه یافت تاثیرى ژرف و بنیادین در دگرگونى شناخت منطق دینىاجتماعى فرهنگى که تحتسیطره فهم اسطورهاى از واقعیت انسانخدا بیعتبود برجاى نهاد. تجربه نشان داده است که علم و فنآورى، ابزارى بىطرف و خنثى نیستند و مىتوانند بر جامعه تاثیر گذارند. جنبش تجددگرایى از یکسو اسطورهزدایى از واقعیت، و از دیگرسوى عقلانیت را از پیش مفروض مىدارد و این امر به نوبه خود بر سلوک اخلاقى مردم آسیا تاثیر نهاده است. تردیدى نیست که دگرگونى فرهنگى دینى اجتماعى آسیا وضعیتى ناسازگار و تهاجمى (از درون) و وابسته (به بیرون) را آفریده است.
در برابر آثار منفى تجددگرایى دو گرایش قابل ملاحظه است: یکى گرایش بنیادگرایى و دیگرى گرایش انقلابى. این دو گرایش جانبدار بازگشتبه ارزشهاى سنتى، تفسیر دوباره آنها، ارائه تعریفى جدید و عرضه آنها در قالب مکتبى است که جایگزین تجددگرایى خواهد شد. متاسفانه این دو گرایش بر این باورند که واقعیت آسیایى با نفوذ تجددگرایى همچنان محفوظ مانده است. از یک سو، مدافعان این دو نگرش تجددگرایى را به سان رویدادى خشونتبار براى بشریت و دشمن مردم آسیا و در نهایت، شرى مىدانند که ارزشهاى سنتى را نابود مىکند. از دیگر سوى، مردم آسیا غیرمنتقدانه و بىدرنگ، تجددگرایى را همچون پدیدهاى ارزشمند در آغوش مىکشند. نتیجه چیزى جز سردرگمى نبود؛ که به صورت فروپاشى خانواده و جامعه و بىاعتنایى به سنتهاى دینى، توسل به خشونت در اردوگاههاى سیاسى، از دست رفتن وحدت فرهنگى، مسائل خطرناک بومشناختى، بیکارى، تمرکز ثروت و قدرت و مانند آن بروز کرده است. بزرگترین چالشى که تجددگرایى پیش پاى آسیا نهاده، این است که این قاره اذعان دارد که جهان عمیقا دگرگون شده (بخصوص در ذهنیت، تحول عمیقى روى داده است). جنبش تجددگرایى تاثیرى جهانى برجاى نهاده و «نهضتى جهانى» به شمار مىآید. اگر مردم آسیا بخواهند در برابر این بعد پیچیده از تمدن غرب به زانو درنیایند باید این نکات را به خاطر سپارند. واقعیت تجددگرایى امروزه در توسعه بىرویه شهرنشینى، که تقریبا در تمامى کشورهاى آسیایى به چشم مىخورد، مشهود است. این پدیده در نظامهاى اقتصادى که بخش وسیعى از آسیا آن را اخذ و اقتباس کرده است نیز مشاهده مىشود. تحول عظیمى که به برکت فنآورى در مناطق شهرى و حتى مناطق دوردست روستایى به وجود آمد، بىشک گویاى نفوذ این پدیده است. این پدیده در آسیا خواهد پایید و هیچ نشانى از رختبربستن آن از این قاره در دست نیست. اما سؤال اینجاست که تجددگرایى چگونه در این قاره یعنى آسیا باید پایدار بماند؟ این پدیده نباید نظر ما را به بازگشتبه میراث گذشته، به معناى تجدید حیات آن، معطوف سازد، بلکه باید ما را در بازآفرینى خویش و شکل دادن به آینده در پرتو آثار مثبت تجددگرایى یارى رساند. به بیان دیگر، میراث گذشته باید نه سبب لغزش ما گردد و نه به آرمانى غیر انتقادى بدل شود، بلکه عزیمت گاهى است که مىتوان براساس آن جامعهاى نو را بنا کرد. به نظر من، ژاپن شاهد مثال خوبى است؛ زیرا این کشور توانسته استبىآنکه هویت آسیایى خود را از دست دهد تجددگرایى را در خود جذب کند.
نتیجهگیرى
جنبش تجددگرایى (اواخر قرن هجدهم تا اواسط قرن بیستم) متضمن این عناصر اساسى است:
تقدم و اهمیت فرد و حقوق فردى؛ جداانگارى قلمروهاى شخصى و عمومى جامعه؛ عین معلوم و ذهن فاعل شناسایى و تقدم ذهنیت؛ تکثرگرایى و ایدئولوژى؛ شناختیک بعدى از تاریخ؛ رابطه میان علم و فنآورى و اولویت دادن به عقلانیت؛ سازماندهى مجدد سیاسى جامعه و جز آن.
امروزه در بخشى از تاریخ جهان، هم در ساحت نظرى و هم در ساحت عملى، تجددگرایى را مورد تردید قرار دادهاند و حتى پارهاى از متفکران آن را شکستخورده تلقى مىکنند. در مقابل، گروهى نیز آن را مىستایند و بر سودمندى آن تاکید مىورزند. تاثیر این پدیده در آسیا دوسویه بوده است. با این همه، آسیا تنها مىتواند با مسئولیتخود واقعیت تجددگرایى را نادیده بگیرد. براى آسیا قبول بىچون و چرا و یا دشمنانگاشتن این پدیده مطرح نیست. با تفکیک دقیق جنبههاى مثبت و منفى آن، آسیا مىتواند با چالش تجددگرایى مواجه شود و بر غناى ویژگیهاى کهن خود بیفزاید.
خطاى فاحش است اگر کسى بخواهد علم و فنآورى را از فلسفه و مکتبى که در پس این دو نهفته است، جدا بینگارد. به عبارت دیگر، علم و فنآورى را نمىتوان ابزارى بىطرف در پیشرفت انسان به شمار آورد. من بر این نکته تاکید نهادهام که جنبش تجددگرایى متضمن علم و فنآورىاى است که به نوبه خود، داراى پیشفرضهاى فلسفى و پذیرش مسائل ایدئولوژیک معینى است.
آسیا براى رسیدن به توسعه، الگوى غربى را که ویژگى بنیادىاش تجددگرایى است، اقتباس کرده است. این واقعیتى انکارناپذیر است که تاریخ سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و دینى آسیا از بن و بنیاد با غرب متفاوت است و به همین جهت مردم آسیا در انتخاب خویش، به ناچار دچار کشمکش مىشوند. بنابراین، پرسش این است که آیا آسیا باید با سرمشق گرفتن از غرب به قارهاى «توسعهیافته» بدل شود؟ از مشکلاتى که پیشروى غرب توسعهیافته کنونى است که بگذریم، آیا آسیا به هنگام توسعه مىتواند (علاوه بر آن مشکلات) از افتادن در دام مشکلات خاص خود رهایى یابد؟ آیا این قاره براى تسلیم شدن در برابر تجددگرایى باید پیشینه خود را به دست فراموشى بسپارد؟ چگونه آسیا مىتواند بىآنکه تاثیر پدیده ماندگار تجددگرایى را انکار کند، تاریخ اجتماعى، دینى، فرهنگى و سیاسى خود را ادامه دهد؟
تجربه نشان داده است که آسیاى «توسعهیافته» یا انسان (به تعبیر نوگرایان) از بند رسته و نجاتیافته، در خانه خود احساس غربت مىکند و بیشتر، اروپا و امریکا را خانه خود به حساب مىآورد و یا دستکم، اگر بخواهد در کشور خود این احساس را داشته باشد باید آن را به شعبهاى از اروپا و امریکا (با همه مضامین فرهنگى، سیاسى و اجتماعى آن) تبدیل کند. اما آیا واقعا ممکن نیست که یک آسیایى در کشور خود احساس در وطن بودن کند؟
نهادهاى سیاسى، اقتصادى و دینى که از غرب نسخهبردارى شدهاند، جملگى آسیبپذیرى خود را در کشورهاى آسیایى نشان دادهاند. راستى چرا یک آسیایى باید در عرصه فرهنگ به غرب وابسته باشد و بر آن تکیه زند؟ دین منبع حیاتبخش آسیاست. آیا ضرورت دارد براى «سکولار» شدن این منبع حیاتبخش را از کف دهیم؟
در این نوشتار، ما آگاهانه از هرگونه اظهارنظر قاطع در مورد تجددگرایى خوددارى ورزیدیم. زیرا این پدیده داراى آموزهاى نظاممند یا مکتبى کاملا تعریفشده و روشن نیست. از این گذشته، نمىتوان تجددگرایى را مکتبى فلسفى، الگویى علمى و یا حتى برنامهاى سیاسى، یا سنتى معنوى به حساب آورد؛ بلکه این پدیده همنوازیى است از این مجموعه. با اذعان به این که تجددگرایى فرآیندى است اجتنابناپذیر در سیر تکامل تاریخ، کوشیدهایم راهى ممکن به سوى سرنوشت مشترک کل بشریتبه دست دهیم. در حال حاضر، آسیا با چالش تجددگرایى روبهرو است و در این مرحله باید به گونهاى قاطع با پیامدهاى تصمیمگیرى خود مواجه شود.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1378 / شماره 19 و 20، تابستان و پاییز ۱۳۷۸/۰۶/۰۰
نویسنده : فلیکس ماکادو
مترجم : سید محمود موسوی
نظر شما