موضوع : پژوهش | مقاله

تجددگرایى از منظر الهیات: دیدگاه آسیایى


واژه‏هاى «جدید»، «تجدد»، «تجددگرایى‏» و «دوران جدید» هریک داراى ظرافتهاى معنایى دقیقى هستند؛ اما جملگى بر مرحله خاص و دوران متمایزى از تاریخ بشر دلالت دارند. واژه «جدید» بیانگر «تعلق و ارتباط با دوره‏اى از تاریخ است که از اواخر سده‏هاى میانه آغاز مى‏شود و تا زمان حاضر» ادامه مى‏یابد. این واژه، بخصوص بر کشف «فاعل شناسایى‏» دکارت، «نقد عقلانى‏» کانت و «روش تحلیل نقادى زبان فلسفى مابعدالطبیعه‏» هایدگر اشاره دارد. «تجددگرایى‏» عموما نشانگر جنبه مثبت تمدن جدید است که در پایان قرن هجدهم آغاز گشت و در آن، انسان به دنبال پى‏افکندن طرحى بلندپروازانه براى تضمین حیاتى اجتماعى آکنده از صلح و صفا و فراهم ساختن منزلتى متعالى براى خویش بود. در این دوره زمانى، فرد انسان مرکز و کانون همه توجهات بود. این دوره که اغلب آن را قرن روشنگرى مى‏دانند، عرصه‏اى است که براى رهایى کل انسان تلاش مى‏شود؛ منزلت انسانى و حقوق بشر بر این دوره از تاریخ سایه افکنده است. این برهه را مى‏توان عصر پیروزى عقل از رهگذر سیطره معرفت‏شناسى نامید.
تجددگرایى از منظر کاتولیک‏ها جریانى است که مى‏کوشد با توسل به تحقیقات تاریخى، حقیقت ابدى را نسبى بینگارد، و به طور کلى براى ما یادآور بحرانى است که در آغاز قرن بیستم، در اثر جنبش تجددگرایى به وقوع پیوست و طى آن، پوچ‏گرایى، انسان‏گرایى و کافرکیشى نوین رواج یافت. این دوره از تاریخ را نیز مى‏توان زمینه‏ساز نوعى تمامیت‏خواهى در عالم مکاتب فکرى دانست. چه، در این دوره است که ما شاهد مطلق‏انگارى تمام‏عیار احکام عقل، و نیز به اوج رساندن و به کارگیرى آن در مورد اندیشه‏هاى دینى و سیاسى هستیم. شاخص این دوران، که به هیچ رو نتوانست صلح و دوستى را به ارمغان آورد، وجود قدرتهاى سیاسى‏اى است که در اثر دولتهاى تمامیت‏خواه و ظهور الحاد همواره با یکدیگر در حال جنگند. در این دوره از تاریخ در عرصه دین، خدا به سان «بتى مفهومى‏» دانسته مى‏شود و سرانجام این که «دوران جدید»، نشانگر دوره‏اى است که با بحث جنجالى میان لوتر واراسموس در سالهاى 1524 و 1525 بر سر قانون آزادى انسان، آغاز شد.
قبل از پرداختن به جنبه‏هاى دیگر، مایلم این نکته را روشن کنم که تجددگرایى با همه گستره معنایى‏اى که دارد، در چارچوب تاریخ جهان یک پدیده اروپامرکزى است. به تعبیر دقیق‏تر، واژه‏اى که به این پدیده اشاره دارد آکنده از ابهام و پیچیدگى است و به همین جهت، به دست دادن تعریفى روشن از آن کارى است‏بس دشوار. از این گذشته، این واژه در سطح و ساحت اندیشه و عمل، به لحاظ خاستگاهش، به جهان مسیحیت محدود مى‏شود که بیشترش در آن سوى دریاى مدیترانه واقع شده است.
اساسا تجددگرایى جنبشى است که در اثر نیاز مبرم به بازنگرى در زبان سنت مسیحى و تفکر مدرسى، به دلیل پیدایش شرایط جدید و چالشهاى ناشى از پیشرفت علوم طبیعى و تاریخى به وجود آمد. در واقع، نیاز فوق دم به دم گسترش یافت و به تقابل حاد و دوقطبى میان ایمان و عقل، طبیعى و فراطبیعى، و در یک کلام، میان کلیسا و جهان انجامید.

تجربه آسیایى از تجددگرایى
آسیا (شرق) با تاریخ متمایز و فرهنگ کهن و بسیار غنى خود به شیوه‏اى خاص و اغلب با تجربه استعمارى و پسااستعمارى، که از اواخر قرن پانزدهم آغاز و تقریبا تا زمان حال ادامه یافته، با اروپا (غرب) روبه‏رو شده است. این رویارویى شرق و غرب به نوعى با تاریخ تجددگرایى همزمان بوده است. «قاره‏اى با فرهنگهاى متعدد و ادیان ممتنوع‏» ویژگى غالب آسیاست و «تعدد فرهنگها و ادیان‏» نیز زمینه‏اى است که بر پدیده تجددگرایى تاثیر گذارده است.
تجربه آسیایى از «هماهنگى دینى‏» را نمى‏توان تا آن حد فروکاست که در چارچوب تجربه غربى از جداانگارى دین از سیاست، که نتیجه مستقیم پدیده تجددطلبى است، بتوان آن را فهم کرد. با این حال، نمى‏توان تاثیر متقابل این دو را طى تاریخ اخیر، یعنى از پایان قرن هیجدهم به این سو، نادیده انگاشت. تجربه «هماهنگى دینى‏» آسیا واقعیتى است پیچیده و نمونه‏اى است آرمانى از روحیه آسیایى و شاید بتوان گفت متناظر است‏با آنچه امروزه در مغرب‏زمین از آن به «تکثرگرایى دینى‏» یاد مى‏کنند. هماهنگى دینى در تجربه آسیایى، دورانى طلایى از زندگى است که در آن نظامهاى اخلاقى متعدد، فرهنگهاى متنوع، ادیان مختلف و زبانهاى گوناگون حضور دارند. چنین تکثرى را همواره نوعى وحدت به شمار آورده‏اند.
مردم آسیا هیچ‏گاه از تکثر ادیان، تهدیدى را احساس نکرده‏اند و به همین جهت نه‏تنها آن را به دیده قبول نگریسته‏اند، بلکه به عنوان گواهى اصیل بر «واپسین رمز و راز» حیات، آن را حرمت نهاده‏اند.
آسیا با شادمانى از داشتن چنین آرمانى، اغلب خطر احتمالى التقاط دینى را نادیده انگاشته و همواره به دیدگاه کل‏انگارى به واقعیت دل‏بسته است.
جداانگارى دین و سیاست که نتیجه تجددگرایى است، اغلب با الحاد، لاادرى‏گرى، بى‏تفاوتى نسبت‏به خدا و ماده‏پرستى که در تقابل با ارزشهاى اخلاقى است، یکسان دانسته مى‏شود. به نظر مى‏رسد که انسان جدید پس از رسیدن به بلوغ عقلى، خدا را به کنار نهاده است. طرح رهایى انسان، که همه هوش و حواس انسان معاصر را به خود جلب کرده است، باعث‏شده که دین را «افیون توده‏ها» و در نتیجه، بیگانه از حیات اجتماعى برساخته از فرهنگ، سیاست و جامعه تلقى کنند. به بیان دیگر، از این پس، دین نقطه عطفى نیست که معناى فرجامین زندگى انسان را مشخص سازد. در تحلیل آخر، تجددگرایى انسان را موجودى خودمختار مى‏داند، autonomous (خودمختار) از دو کلمه auto به معناى خود و nomos به معناى قانون تشکیل شده و در اصل به معناى کسى است که خودش را تابع قانون دیگرى نمى‏داند، بلکه خود واضع قوانین است و در برابر آن heteronomous دگرمختار، تابع قوانین بیرونى است که قانون و مبدئى فراتر از انسان را پذیرا مى‏شود. انسان خودمختار قوانینش را خودش وضع مى‏کند و بویژه به هیچ موجود متعالى و دینى وابسته نیست و به هنگام بحث از مسائل اخلاقى به هیچ مرجعى فراتر از خود اعتقاد ندارد.
با این همه، از شگفتیهاى تجددگرایى آن است که انسان معاصر، که «مرگ خدا» را جشن مى‏گرفت و آرزو داشت که چیزى را جایگزین خدا سازد، در تلاش خود به هیچ توفیقى دست نیافته است. براى نمونه، الحاد نیچه نشان مى‏دهد که انسان همچنان از دست‏یافتن به تاله، فرسنگها فاصله دارد.
از قرن هفدهم تاکنون، در اثر پیشرفت علوم و فن‏آورى و صنعت، سیطره غرب بر سایر نقاط جهان روبه‏فزونى بوده است. ساختارهاى استعمارى و پسااستعمارى راه نفوذ نظام‏مند پدیده تجددگرایى غرب را در آسیا هموارتر ساخته است. در قلمرو دین، تاثیر پیامدهاى تجددگرایى در این قاره چشمگیر بوده و اصل مفهوم دین را با همه مبانى‏اش، از بن و بنیاد متزلزل ساخته است. تقدم عقل و جایگاه محورى‏اى که براى «فرد» و «حقوق‏» او به عنوان «فاعل مختار» قائل شده‏اند دیندارى را در آسیا عمیقا دگرگون نموده است. در چارچوب تجددگرایى، روشنفکران جدید عقل را واپسین معیار دانسته و «واپسین رمز و راز» را زیر سؤال برده‏اند و یا به ناچار، تعریفى جدید به شیوه‏اى کاملا متفاوت به دست داده‏اند. بحران نماد[گرایى]، گوهر عالم ادیان، مفهوم دموکراسى در قبال ساختار تشکیکى گذشته، جدایى دین از حیات سیاسى‏اجتماعى فرهنگى و نظایر آن، بى‏تردید تاثیرى بى‏چون و چرا بر جهان آسیا داشته است. بر این اساس، من اذعان مى‏کنم که در همه مباحث مربوط به ««تکثرگرایى دینى‏» و جداانگارى دین از سیاست‏باید پدیده پیچیده تجددگرایى را به حساب آورد.
با این همه، بر این نکته نیز باید تاکید نهاد که جنبش تجددگرایى در آسیا نه‏تنها نتوانسته از شور و نشاط دینى بکاهد، بلکه به تجدید حیات دین و تحکیم آن یارى نیز رسانده است. واقعیتى که در پهنه آسیا مشاهده مى‏شود این است که نفوذ تجددگرایى در این قاره پایبندى مردم بومى به دین سنتى‏شان را استحکام بخشیده است. رویکرد آسیاى امروز نسبت‏به آنچه از غرب عرضه مى‏شود انتقادى‏تر از گذشته است. مردم این قاره هنوز دین را پاسخگوى نیازهاى خود در ساحت عملى مى‏دانند. از این گذشته، انگیزه لازم و معناى فرجامین زندگى را از رهگذر دین در ساحتى متعالى مى‏یابند. از این رو، مؤمنان آسیایى در پرتو تجارب جدیدى که به اقتضاى نفوذ تجددگرایى اندوخته‏اند پیوسته به تفاسیرى نو از دین دست مى‏یازند و بى‏آن‏که به گوهر بنیادین دین آسیبى برسانند آن را معنادار مى‏سازند. به طور کلى، آسیا تعارضى میان امر قدسى و دنیوى، ایمان و عقل، و دین و سیاست نیفکنده است.
دستاوردهایى چون دلبستگى به این جهان، انسان‏گرایى، بیدارى اجتماعى و جز آن، که از رهگذر نفوذ تجددگرایى براى آسیا حاصل آمد، نمى‏توان نادیده انگاشت. ادیان آسیایى را اغلب به گروههاى مختلفى همچون «آن‏جهانى‏» «غیر کیهانى‏»، فراجسمانى، بى‏تفاوت به واقعیات اجتماعى و جز آن تقسیم کرده‏اند. در اثر چالشهاى تجددگرایى، تقدم شخص انسان به رسمیت‏شناخته و بر آن ارج نهاده مى‏شود. در نتیجه، حقوق بشر اهمیت‏یافته و مبارزات مردمى هر روز طرفداران بیشترى مى‏یابد؛ به طورى که على‏رغم بعضى از سنتهاى کهن که گاه انسان را مورد ستم قرار مى‏دهند، به دیده حرمت‏به این مبارزات مى‏نگرند. گروههاى استعمار شده امروزه به نیروهاى سیاسى بدل‏شده و حقوق یکسان شهروندى خود را مطالبه مى‏کنند. در اثر توسعه ارتباطات، جهان به «دهکده‏اى جهانى‏» بدل شده است و در آسیا مردم براى تحقق آرمان عدالت‏براى همه، در سطح ملى و بین‏المللى مبارزه مى‏کنند.

چالشهایى براى آینده
آسیا بیش از هر قاره دیگرى در آستانه برداشت محصولات تجددگرایى است، که بعضا عبارتند از: ثمرات علمى، فنى، سیاسى و فرهنگى. آنچه در این اوضاع و احوال اهمیت دارد، در وهله اول، حرمت نهادن به عدالت است (زیرا آسیا در اکثر نقاط، دچار فقر است) و در وهله دوم حفظ هویت اصیل مردم (به دلیل ماهیت چندفرهنگى و چنددینى آسیا) جنبش تجددگرایى کانون توجه را از انسانى که به یک معنا مقهور طبیعت‏بود، به انسانى که براى به خدمت گرفتن طبیعت، قانونگذار طبیعت است تغییر داده است.
تجددگرایى همچون انقلابى سیاسى جامعه را از هم گسست و با ایجاد نظام دموکراسى، امتیازات اساسى را که در اختیار تعدادى انگشت‏شمار (که به صورت سلسله مراتبى در صدر جامعه جاى مى‏گرفتند) بود به همگان سپرد. با سپیده‏دم روشنگرى، اقتدار بیرونى (تکیه بر «قانون‏») در برابر عقل و آزادى، که امروزه به صورت معیار فرهنگ درآمده و جایگزین نقش سنت‏شده است، سر تسلیم فرود آورد. علوم تاریخى میراث گذشته را نسبى انگاشته و دیگر الگویى براى زمان حاضر عرضه نمى‏کند. امروزه نوآورى کلیدى براى تعامل اجتماعى است.
اما پرسش این است که آیا تجددگرایى باعث از دست رفتن هویت مردم آسیا خواهد شد. پیش از پاسخ به این پرسش بد نیست‏با نظر کلى کارشناسان همداستان شویم که مى‏گویند جنبش تجددگرایى خود دچار بحرانى عمیق گردیده است‏براى مثال، گرایش به مطلق‏انگارى علم و برساختن مکتب از متن، نادرست از کار درآمده است.
نظامهاى فلسفى‏اى که نظام تمامیت‏خواه را به وجود آوردند اکنون فروریخته‏اند و اعتقاد به پیشرفت مادى شدیدا با شکست مواجه شده است. پى. تمپلز در اظهارنظرهاى خود پیرامون اوضاع و احوال آفریقا به خوبى این را بیان کرده، مى‏گوید: «هر روز که مى‏گذرد ما بیشتر متوجه مى‏شویم که تمدن اروپایى که به بخشهایى از آفریقا راه یافته است چیزى جز سرمایه‏گذارى مجدد و سطحى که روح آنان را نادیده مى‏گیرد نیست. ما پیوسته درمى‏یابیم که کسانى که «تکامل یافته‏شان مى‏خوانیم، همان افرادى هستند که در پیش چشم سفیدپوستان جرات اظهار خرد اولیه شان را ندارند و عملا آبا و اجداد خود را انکار مى‏کنند». جنبش تجددگرایى اساسا از متن غرب برخاسته و به آن تعلق دارد و به همین جهت‏براى آسیا امرى بیگانه است؛ یعنى پدیده‏اى است که از خارج به شرق راه یافته است. نیک مى‏دانیم که جنبش تجددگرایى در غرب یک شبه به وقوع نپیوسته است. غرب به حکم سرشت تکاملى جامعه‏اش توانست جریانهاى ظریف تجددگرایى را دریابد و آن را در خود جذب نماید. اما وقتى که این پدیده به مشرق‏زمین راه یافت تاثیرى ژرف و بنیادین در دگرگونى شناخت منطق دینى‏اجتماعى فرهنگى که تحت‏سیطره فهم اسطوره‏اى از واقعیت انسان‏خدا بیعت‏بود برجاى نهاد. تجربه نشان داده است که علم و فن‏آورى، ابزارى بى‏طرف و خنثى نیستند و مى‏توانند بر جامعه تاثیر گذارند. جنبش تجددگرایى از یک‏سو اسطوره‏زدایى از واقعیت، و از دیگرسوى عقلانیت را از پیش مفروض مى‏دارد و این امر به نوبه خود بر سلوک اخلاقى مردم آسیا تاثیر نهاده است. تردیدى نیست که دگرگونى فرهنگى دینى اجتماعى آسیا وضعیتى ناسازگار و تهاجمى (از درون) و وابسته (به بیرون) را آفریده است.
در برابر آثار منفى تجددگرایى دو گرایش قابل ملاحظه است: یکى گرایش بنیادگرایى و دیگرى گرایش انقلابى. این دو گرایش جانبدار بازگشت‏به ارزشهاى سنتى، تفسیر دوباره آنها، ارائه تعریفى جدید و عرضه آنها در قالب مکتبى است که جایگزین تجددگرایى خواهد شد. متاسفانه این دو گرایش بر این باورند که واقعیت آسیایى با نفوذ تجددگرایى همچنان محفوظ مانده است. از یک سو، مدافعان این دو نگرش تجددگرایى را به سان رویدادى خشونت‏بار براى بشریت و دشمن مردم آسیا و در نهایت، شرى مى‏دانند که ارزشهاى سنتى را نابود مى‏کند. از دیگر سوى، مردم آسیا غیرمنتقدانه و بى‏درنگ، تجددگرایى را همچون پدیده‏اى ارزشمند در آغوش مى‏کشند. نتیجه چیزى جز سردرگمى نبود؛ که به صورت فروپاشى خانواده و جامعه و بى‏اعتنایى به سنتهاى دینى، توسل به خشونت در اردوگاههاى سیاسى، از دست رفتن وحدت فرهنگى، مسائل خطرناک بوم‏شناختى، بیکارى، تمرکز ثروت و قدرت و مانند آن بروز کرده است. بزرگ‏ترین چالشى که تجددگرایى پیش پاى آسیا نهاده، این است که این قاره اذعان دارد که جهان عمیقا دگرگون شده (بخصوص در ذهنیت، تحول عمیقى روى داده است). جنبش تجددگرایى تاثیرى جهانى برجاى نهاده و «نهضتى جهانى‏» به شمار مى‏آید. اگر مردم آسیا بخواهند در برابر این بعد پیچیده از تمدن غرب به زانو درنیایند باید این نکات را به خاطر سپارند. واقعیت تجددگرایى امروزه در توسعه بى‏رویه شهرنشینى، که تقریبا در تمامى کشورهاى آسیایى به چشم مى‏خورد، مشهود است. این پدیده در نظامهاى اقتصادى که بخش وسیعى از آسیا آن را اخذ و اقتباس کرده است نیز مشاهده مى‏شود. تحول عظیمى که به برکت فن‏آورى در مناطق شهرى و حتى مناطق دوردست روستایى به وجود آمد، بى‏شک گویاى نفوذ این پدیده است. این پدیده در آسیا خواهد پایید و هیچ نشانى از رخت‏بربستن آن از این قاره در دست نیست. اما سؤال اینجاست که تجددگرایى چگونه در این قاره یعنى آسیا باید پایدار بماند؟ این پدیده نباید نظر ما را به بازگشت‏به میراث گذشته، به معناى تجدید حیات آن، معطوف سازد، بلکه باید ما را در بازآفرینى خویش و شکل دادن به آینده در پرتو آثار مثبت تجددگرایى یارى رساند. به بیان دیگر، میراث گذشته باید نه سبب لغزش ما گردد و نه به آرمانى غیر انتقادى بدل شود، بلکه عزیمت گاهى است که مى‏توان براساس آن جامعه‏اى نو را بنا کرد. به نظر من، ژاپن شاهد مثال خوبى است؛ زیرا این کشور توانسته است‏بى‏آن‏که هویت آسیایى خود را از دست دهد تجددگرایى را در خود جذب کند.

نتیجه‏گیرى
جنبش تجددگرایى (اواخر قرن هجدهم تا اواسط قرن بیستم) متضمن این عناصر اساسى است:
تقدم و اهمیت فرد و حقوق فردى؛ جداانگارى قلمروهاى شخصى و عمومى جامعه؛ عین معلوم و ذهن فاعل شناسایى و تقدم ذهنیت؛ تکثرگرایى و ایدئولوژى؛ شناخت‏یک بعدى از تاریخ؛ رابطه میان علم و فن‏آورى و اولویت دادن به عقلانیت؛ سازمان‏دهى مجدد سیاسى جامعه و جز آن.
امروزه در بخشى از تاریخ جهان، هم در ساحت نظرى و هم در ساحت عملى، تجددگرایى را مورد تردید قرار داده‏اند و حتى پاره‏اى از متفکران آن را شکست‏خورده تلقى مى‏کنند. در مقابل، گروهى نیز آن را مى‏ستایند و بر سودمندى آن تاکید مى‏ورزند. تاثیر این پدیده در آسیا دوسویه بوده است. با این همه، آسیا تنها مى‏تواند با مسئولیت‏خود واقعیت تجددگرایى را نادیده بگیرد. براى آسیا قبول بى‏چون و چرا و یا دشمن‏انگاشتن این پدیده مطرح نیست. با تفکیک دقیق جنبه‏هاى مثبت و منفى آن، آسیا مى‏تواند با چالش تجددگرایى مواجه شود و بر غناى ویژگیهاى کهن خود بیفزاید.
خطاى فاحش است اگر کسى بخواهد علم و فن‏آورى را از فلسفه و مکتبى که در پس این دو نهفته است، جدا بینگارد. به عبارت دیگر، علم و فن‏آورى را نمى‏توان ابزارى بى‏طرف در پیشرفت انسان به شمار آورد. من بر این نکته تاکید نهاده‏ام که جنبش تجددگرایى متضمن علم و فن‏آورى‏اى است که به نوبه خود، داراى پیش‏فرضهاى فلسفى و پذیرش مسائل ایدئولوژیک معینى است.
آسیا براى رسیدن به توسعه، الگوى غربى را که ویژگى بنیادى‏اش تجددگرایى است، اقتباس کرده است. این واقعیتى انکارناپذیر است که تاریخ سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و دینى آسیا از بن و بنیاد با غرب متفاوت است و به همین جهت مردم آسیا در انتخاب خویش، به ناچار دچار کشمکش مى‏شوند. بنابراین، پرسش این است که آیا آسیا باید با سرمشق گرفتن از غرب به قاره‏اى «توسعه‏یافته‏» بدل شود؟ از مشکلاتى که پیش‏روى غرب توسعه‏یافته کنونى است که بگذریم، آیا آسیا به هنگام توسعه مى‏تواند (علاوه بر آن مشکلات) از افتادن در دام مشکلات خاص خود رهایى یابد؟ آیا این قاره براى تسلیم شدن در برابر تجددگرایى باید پیشینه خود را به دست فراموشى بسپارد؟ چگونه آسیا مى‏تواند بى‏آن‏که تاثیر پدیده ماندگار تجددگرایى را انکار کند، تاریخ اجتماعى، دینى، فرهنگى و سیاسى خود را ادامه دهد؟
تجربه نشان داده است که آسیاى «توسعه‏یافته‏» یا انسان (به تعبیر نوگرایان) از بند رسته و نجات‏یافته، در خانه خود احساس غربت مى‏کند و بیشتر، اروپا و امریکا را خانه خود به حساب مى‏آورد و یا دست‏کم، اگر بخواهد در کشور خود این احساس را داشته باشد باید آن را به شعبه‏اى از اروپا و امریکا (با همه مضامین فرهنگى، سیاسى و اجتماعى آن) تبدیل کند. اما آیا واقعا ممکن نیست که یک آسیایى در کشور خود احساس در وطن بودن کند؟
نهادهاى سیاسى، اقتصادى و دینى که از غرب نسخه‏بردارى شده‏اند، جملگى آسیب‏پذیرى خود را در کشورهاى آسیایى نشان داده‏اند. راستى چرا یک آسیایى باید در عرصه فرهنگ به غرب وابسته باشد و بر آن تکیه زند؟ دین منبع حیات‏بخش آسیاست. آیا ضرورت دارد براى «سکولار» شدن این منبع حیات‏بخش را از کف دهیم؟
در این نوشتار، ما آگاهانه از هرگونه اظهارنظر قاطع در مورد تجددگرایى خوددارى ورزیدیم. زیرا این پدیده داراى آموزه‏اى نظام‏مند یا مکتبى کاملا تعریف‏شده و روشن نیست. از این گذشته، نمى‏توان تجددگرایى را مکتبى فلسفى، الگویى علمى و یا حتى برنامه‏اى سیاسى، یا سنتى معنوى به حساب آورد؛ بلکه این پدیده همنوازیى است از این مجموعه. با اذعان به این که تجددگرایى فرآیندى است اجتناب‏ناپذیر در سیر تکامل تاریخ، کوشیده‏ایم راهى ممکن به سوى سرنوشت مشترک کل بشریت‏به دست دهیم. در حال حاضر، آسیا با چالش تجددگرایى روبه‏رو است و در این مرحله باید به گونه‏اى قاطع با پیامدهاى تصمیم‏گیرى خود مواجه شود.

 

منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1378 / شماره 19 و 20، تابستان و پاییز ۱۳۷۸/۰۶/۰۰
نویسنده : فلیکس ماکادو
مترجم : سید محمود موسوی

نظر شما