تاملاتى چند در باب امکان و ضرورت اسلامى شدن دانشگاه
1. ظاهرا در دو واقعیتشکى نیست: یکى اینکه تقریبا همه دانشگاههاى کنونى جهان دانشگاههایى متجددانه (مدرن Modern)، غیردینى (سکیولار Secular) و آزاداندیشانه (لیبرال Liberal) اند، و دیگر اینکه همه این دانشگاهها عیوب و نقائصى دارند و دستخوش پارهاى نابسامانیها و کمبودهایند. در مقام تشخیص این عیوب و نقائص و نابسامانیها و کمبودها، البته، صاحبنظران تعلیم و تربیت اختلافنظرهاى فراوان دارند؛ اما در مقام درمان و ارائه راهحل مىتوان گفت که همه این صاحبنظران در دو گروه بزرگ جاى مىگیرند: گروه اول سعى دارد که با حفظ ماهیت متجددانه، غیردینى، و آزاداندیشانه دانشگاه مسائل و مشکلاتى را که دامنگیر آن شدهاند حل و رفع کند؛ و گروه دوم بر آن است که این مسائل و مشکلات، عمدة، در خود ماهیت متجددانه، غیردینى، و آزاداندیشانه دانشگاه ریشه دارند و امورى عرضى و عارضى نیستند و، از این رو، حل و رفع آنها، در عین حفظ این ماهیت، کارى نشدنى است،دینى، و مکتبى، ( Ideological) نیست.1 در محدوده جهان اسلام، صاحبنظرانى که طرفدار اسلام متجددانه، (Modernistic) اند در گروه اول، و آنان که هواخواه اسلام بنیادگرایانه، (Fundamentalistic) یا اسلام سنتگرایانه، (Traditionalistic) اند در گروه دوم قرار مىگیرند. بنیادگرایان اسلامى و سنتگرایان اسلامى، علىرغم اختلافنظرهاى وسیع و عمیقى که، در جهات دیگر، با هم دارند، در جهت ایجاد و تاسیس دانشگاه اسلامى، که هویتسنتى، دینى، و مکتبى دارد، همداستانند و، بویژه از زمان برگزارى «نخستین همایش جهانى درباره تعلیم و تربیت اسلامى»، که در 1977 در مکه برگزار شد، براى این مقصود به فعالیتهاى نظرى و عملىاى نیز پرداختهاند.2 در کشور ما نیز، از اوان پیروزى انقلاب اسلامى، اشخاص و گروههایى از ضرورت اسلامى کردن دانشگاهها دم زدهاند.
در این گفتار، به ذکر تاملاتى چند در باب امکان و ضرورت اسلامى شدن دانشگاه اکتفاء مىکنیم و چون بجد معتقدیم که نه صرف شعار دادن دانشگاه و تعلیم و تربیت ما را اسلامى مىکند، و نه عمل بدون طرح و برنامه، و نه گریز از مواجهه با مشکلات عملى و اجتناب از تفکر درباره آنها، از خود مىپرسیم که: اولا: دانشگاه اسلامى چیست و با دانشگاههاى غیراسلامى، و علىالخصوص با دانشگاه متجددانه، غیردینى، و آزاداندیشانه چه تفاوت ماهوى و جوهرىاى دارد؟، ثانیا: آیا اسلامى کردن دانشگاه ممکن است؟، و ثالثا: آیا این اسلامىسازى مطلوب است؟
2. مراد از دانشگاه اسلامى چیست؟ مىتوان گفت که مهمترین مقومات وجودى یک دانشگاه عبارتند از: الف)آرمان و هدفى که از ایجاد و تاسیس دانشگاه در مد نظر است، ب)علوم و معارفى که در دانشگاه تعلیم و تدریس مىشوند، ج)کتابهاى درسى، د) اساتید، ه)دانشجویان، و و)نظام مدیریت و اجراء. بر این اساس، شاید بتوان مراد از دانشگاه اسلامى را با ذکر تفاوتهایى که با دانشگاههاى غیراسلامى، از همه این جنبهها یا بعضى از آنها، دارد تعیین کرد. عملا نیز صاحبنظرانى که در باب دانشگاه اسلامى و اسلامى کردن دانشگاه به مطالعه و تحقیق مشغولند مراد خود را از دانشگاه اسلامى به همین شیوه تعیین کردهاند، اگرچه از میان شش مقومى که بدانها اشاره شد بیشتر بر دو مقوم اول و دوم تاکید ورزیدهاند.
1.2. درباره آرمان و هدفى که از ایجاد و تاسیس دانشگاه اسلامى در مد نظر است، در ضمن توصیههاى کلى نخستین همایش جهانى درباره تعلیم و تربیت اسلامى آمده است: هدف تعلیم و تربیت اسلامى ایجاد انسان صالح و درستکارى است که، به معناى صحیح کلمه، الله را بپرستد، بناى حیات دنیوى و مادىاش را بر مبناى شریعت استوار سازد، و این حیات را به خدمت دینش درآورد... هدف تعلیم و تربیتباید رشد متوازن کل شخصیت انسان، از طریق تربیت روح، عقل، «خود» عقلانى، احساسات و عواطف، و حواس جسمانى انسان، باشد. بنابراین، تعلیم و تربیتباید تسهیلات لازم را براى رشد انسان، در جمیع ابعاد و وجوه، یعنى ابعاد و وجوه روحانى و معنوى، عقلى، تخیلى، جسمانى، علمى و تجربى، و زبانى، هم در ساحت فردى و هم در ساحت جمعى، فراهم آورد و همه این ابعاد و وجوه را در جهت صلاح و نیل به کمال به کار اندازد. هدف نهایى تعلیم و تربیت اسلامى این است که تسلیم محض به الله در قلمرو فرد، در قلمرو جامعه، و به طور کلى در قلمرو انسانیت تحقق پذیرد.3 آرمان و هدفى که در اینجا تصویر شده استشباهتبسیار دارد با آرمانها و اهدافى که سایر اشخاص و گروههایى که در جهت ایجاد دانشگاه اسلامى فعالیت مىکنند ارائه کردهاند و، مانند همه آنها، مبتلا به دو نقیصه اساسى است: یکى اینکه در قالب الفاظ و تعبیراتى بیان شده است که، به هیچ روى، وضوح مفهومى ندارند و، علاوه بر این، هرگونه سعى در جهت ایضاح مفهومى آنها فقط به خرق اجماع توافقکنندگان مىانجامد. انسان صالح و درستکار، پرستش الله (به معناى صحیح کلمه)، به خدمت دین در آوردن حیات دنیوى و مادى، رشد متوازن کل شخصیت، روح، عقل، «خود» عقلانى، احساسات و عواطف، صلاح، کمال، و تسلیم محض به الله» از زمره الفاظ و تعبیراتىاند که تا ایضاح مفهومى نشوند آرمان و هدف دانشگاه اسلامى روشن نشده است و، طرفه آنکه، به محض اینکه سعى در جهت این ایضاح کنیم تنها اختلاف نظرها را روشن و آشکار خواهیم کرد. نقیصه دیگر اینکه: اگر آرمان و هدف دانشگاه اسلامى چیزى از این قبیل باشد بحق مىتوان پرسید که: دانشگاه اسلامى با دانشگاه مثلا مسیحى یا یهودى چه فرقى دارد؟ مقصود اینکه در جملات و عباراتى که در اینجا آمدهاند هیچ امر اختصاصا اسلامى به چشم نمىآید و کافى است که به جاى لفظ الله مثلا لفظ پدر آسمانى یا یهوه را بگذاریم تا آرمان و هدف دانشگاه مسیحى یا یهودى را بیان کرده باشیم.
2.2. و اما درباره علوم و معارفى که در دانشگاه اسلامى تعلیم و تدریس مىشوند باید توجه داشت که، به احتمال قوى، مراد دستاندرکاران اسلامى کردن دانشگاه این نیست که علوم و موضوعات و مسائل اسلامى نیز در کنار سایر علوم و موضوعات و مسائل تدریس شوند، زیرا این مراد را مىتوان با وارد ساختن علوم و موضوعات و مسائل دینى به همین دانشگاه موجود برآورده کرد، کما اینکه، در پارهاى از کشورهاى اسلامى و از جمله در کشور خودمان، با اجبارى ساختن چند درس مربوط به علوم و موضوعات و مسائل اسلامى براى همه دانشجویان همه رشتههاى دانشگاهى همین مقصود را برمىآورند. و باز، به احتمال قوى، مراد این نیست که براى دانشجویان علوم اسلامى تسهیلات بسیار بیشترى، در جهت مطالعات و تحقیقات عالیه، فراهم آید، چرا که به این مراد هم مىتوان از طریق تاسیس یک مؤسسه مطالعات اسلامى یا افتتاح یک کلیة الشریعة در هر یک از دانشگاههاى موجود ستیافت.
اینجاست که سخن از اسلامى کردن علوم و معارف به میان مىآید.
1.2.2. اگر علم را به عامترین معنایش، یعنى مطلق آگاهى، بگیریم، مىتوان گفت که همه علومى که بشر در اختیار دارد، از یک لحاظ، به دو دسته کلى قابل تقسیمند: دسته اول علومى است که، علىالادعا، خدا از طریق وحى به اشخاصى برگزیده، یعنى پیامبران، بر بشر مکشوف فرموده است و صورت مکتوب آن، در قالب متون مقدس دینى و مذهبى، بر جاى مانده است، و دسته دوم علومى است که خود بشر از راه به کارگیرى همه قواى ادراکى خود بدانها دستیافته است. اگر سخن خود را به حوزه فرهنگ اسلامى محدود کنیم، مىتوانیم بگوییم که علوم دسته اول در قرآن و احادیث معتبر فراهم آمدهاند.
حال اگر علم را به معنایى مضیقتر، یعنى به معناى رشته علمى، (Discipline)،بگیریم و باز قلمرو سخن خود را به حوزه فرهنگ اسلامى منحصر سازیم مىتوانیم گفت که علوم را مىتوان به دو گروه علوم اسلامى و علوم غیراسلامى تقسیم کرد. علوم اسلامى علومىاند که شان آنها فهم، تبیین، و دفاع از کتاب و سنت است و/ یا در آنها براى اثبات و نفى و رد و قبول و نقض و ابرام یک راى به کتاب و سنت تمسک مىشود. بدین معنا، تفسیر قرآن، شرح حدیث، سیره پیامبر(ص)، کلام اسلامى، اخلاق اسلامى، فقه، و بخشى از اصول فقه در زمره علوم اسلامىاند.4 علومى که هیچیک از دو وصف مذکور را نداشته باشند علوم غیراسلامىاند. بدین قرار، علومى مانند منطق، ریاضیات، علوم تجربى طبیعى (از جمله: فیزیک، شیمى، و زیستشناسى)، علوم تجربى انسانى (از جمله: روانشناسى، جامعهشناسى، و اقتصاد)، علوم تاریخى (از جمله: تاریخ و لغت) علوم غیراسلامىاند.5
شک نیست که وقتى از اسلامى کردن علوم سخن مىرود اسلامى کردن علوم اسلامى مراد نیست، چرا که این تعبیر بیمعنا یا این کار تحصیل حاصل است. بنابراین، کسانى که در صددند که، براى اسلامى کردن دانشگاهها، علوم را اسلامى کنند، در واقع، مىکوشند تا علوم غیراسلامى را، که به بعضى از آنها اشاره شد، و روش تحقیق در هریک از آنها یا عقلى (بالمعنى الاخص)6 یا تجربى یا تاریخى است، اسلامى سازند. اکنون این دو پرسش رخ مىنماید که: مراد از اسلامى کردن علوم چیست؟ و آیا اسلامى کردن علوم ممکن است؟
1.1.2.2. شاید مراد از اسلامى کردن علوم این باشد که آنچه را در یکایک علوم عقلى و تجربى و تاریخى گفته شده استبر قرآن و روایات معتبر عرضه کنیم و از آن میان هرچه را قرآن و روایات معتبر تصدیق کردهاند بپذیریم و بقیه را وازنیم یا هرچه را قرآن و روایات معتبر تکذیب کردهاند وازنیم و بقیه را بپذیریم و، در هر صورت، مجموعه آنچه را مىپذیریم یک علم اسلامى به حساب آوریم. اگر چنین باشد، باید گفت که: اولا: چگونه اثبات مىکنید که کس یا کسانى که قرآن و روایات معتبر از آنان صدور یافتهاند در مقام بیان حقایق عقلى و تجربى و تاریخىاى که در علوم کشف مىشوند بودهاند و/ یا این حقایق را بیان کردهاند؟ (مساله هرمنیوتیکى) ثانیا: آنچه را، در فرآیند مذکور، رد یا قبول مىکنید صرفا بدین دلیل رد یا قبول مىکنید که قرآن و روایات معتبر آن را تکذیب یا تصدیق کردهاند یا، علاوه بر این، براساس شیوههاى استدلال و معیارهاى رد و قبول خود آن علم نیز کار خودتان را توجیه معرفتى، (Justification) مىکنید؟ در صورت اول، خروج از طور بحث کردهاید و سخنتان براى هیچیک از عالمان آن علم اعتبار ندارد، و در صورت دوم، رجوعتان به قرآن و روایات معتبر بیهوده است. ثالثا: به جاى آنچه رد مىکنید چه راى دیگرى مىآورید؟ و از کجا مىآورید؟ علم نمىتواند بدون راى و نظریه روزگار بگذراند و به همین سبب هم هست که در بسیارى از مواضع یک نظریه، علىرغم اینکه از پشتوانه استدلالى کافى و وافىاى برخوردار نیست و حتى امورى کشف شدهاند که آن را نقض مىکنند، در قلمرو یک علم مىماند، فقط بدین دلیل و تا زمانى که بدیلى براى آن یافته نشده است.7 رابعا: این کار سلبى شما را در موضعى صرفا انفعالى قرار مىدهد. به تعبیر دیگر، با این فرآیند نمىتوان سببساز پیشروى علوم شد، بلکه فقط مىتوان از، علىالادعا، کژروى علوم جلوگیرى کرد. خامسا (و این نکتهاى است که بعدا با تفصیل بیشترى بدان خواهیم پرداخت): مشتریان این علم کیانند؟
2.1.2.2. شاید مراد از اسلامى کردن علوم این باشد که با رجوع به قرآن و روایات معتبر کارى ایجابى مىکنیم، یعنى هریک از علوم را از نو پدید مىآوریم. به جاى اینکه براساس کتاب و سنتبه غلطگیرى و تصحیح علوم موجود و اخذ و اقتباس از آنها مشغول شویم، بر همان اساس طرحى نو درمىاندازیم و علوم جدیدى را پى مىریزیم. مواد خام براى تاسیس و ایجاد علوم جدید نیز در کتاب و سنت کم نیست. مگر نه این است که، فىالمثل، شیخ انصارى، فقط با استفاده از چند آیه و حدیث، همه موضوعات مربوط به بیع و خیارات بیع را تدوین کرد و همه مسائل ذىربط به این مبحث را حل کرد و کتاب حجیم و قطورى پدید آورد؟ آنچه کم است فقط عزم و همتى همانند عزم و همتشیخ انصارى است که از دل کتاب و سنت علم اقتصاد اسلامى، جامعهشناسى اسلامى، روانشناسى اسلامى، و حتى زیستشناسى و شیمى و فیزیک و ریاضیات و منطق و... اسلامى استخراج کند.
اگر مراد از اسلامى کردن علوم این باشد، باز باید گفت: اولا: چه دلیلى دارید بر اینکه مقصود کتاب و سنتبیان حقایق عقلى و تجربى و تاریخى است؟ ظاهرا بر این مدعا دلیلى نیست، بلکه برخلاف آن مىتوان اقامه دلیل کرد و گفت که رجوع به کتاب و سنت وجود چنین حقایقى را، به حدى که براى تاسیس صدها رشته علمى کفایت کند، تایید نمىکند، و ناگفته پیداست که این ادعا که چون کتاب و سنتبر اهمیت علمآموزى و تعقل تاکید مىورزند هرچه از این راه حاصل آید علم اسلامى است ادعایى نامسموع و غیرمقبول است، چرا که این ادعا اصلا فرق فارق میان علوم اسلامى و علوم غیراسلامى را از میان برمىدارد، چون همه علوم با بهکارگیرى قواى ادراکىاى که خدا به بشر عطا کرده استحاصل آمدهاند. استشهاد به کار شیخ انصارى نیز گرهى از کار نمىگشاید، چون، با قطعنظر از اینکه در متدولوژى وى نیز جاى چون و چرا هست،8 نمىتوانید کار خودتان را به کار وى قیاس کنید، زیرا جاى این احتمال هست که از دل کتاب و سنت همه احکام بیع و خیارات بیع، و حتى همه احکام فقهى، قابل استخراج باشند اما حتى یک حکم ریاضى یا اقتصادى قابل استخراج نباشد، علىالخصوص با توجه به اینکه احکام فقهى در حوزه علوم دستورى، (Normative) اند و احکامى که شما در صدد استخراج آنهایید همه به حوزه علوم توصیفى، (Descriptive) تعلق دارند.
ثانیا: در علومى که با فرآیند پیشگفته پدید مىآورید مدعیاتتان را چگونه مستدل و موجه مىسازید؟ اگر استدلال و توجیه معرفتىتان با صرف تمسک به کتاب و سنت انجام مىگیرد، در این صورت، علومتان همه نقلى خواهند بود و نمىتوانید علوم پدید آوردهتان را جانشین علوم عقلى و تجربى و تاریخى موجود کنید، چرا که این علوم موجود روشهاى تحقیق و داورىاى همگانى و فارغ از دین و مکتب دارند و، از این رو، مىتوانند از هر کسى مطالبه قبول و تسلیم کنند، و حال آنکه علومى که شما تاسیس و ایجاد مىکنید متکى به دین و مکتباند و، به همین جهت، فقط پیروان دین و مکتبتان مدعیات این علوم را مىپذیرند. و اگر استدلال و توجیه معرفتىتان به مدد روشهاى تحقیق و داورى عقلى و تجربى و تاریخى انجام مىگیرد، در این صورت، به تعبیر هانس رایشنباخ، (Hans Reichenbach)،فیلسوف علم آلمانى (1953-1891)، از کتاب و سنت فقط در مقام کشف (یا: مقام گردآورى (Context of Discovery سود جستهاید، نه در مقام توجیه (یا: مقام داورى (Context of Justification،و پیداست که در مقام کشف نه فقط از کتاب و سنتبلکه از هر منبع و ماخذ دیگرى نیز مىتوان سود جست، ولى این سودجویى از کتاب و سنت علم را دینى نمىکند. آنچه علمى را دینى یا عقلى یا تجربى یا تاریخى مىکند مقام توجیه یا داورى آن است.
ثالثا: اگر با رجوع به کتاب و سنت مىتوان المثناى اسلامى همه علوم را پدید آورد قواى ادراکىاى که خدا یا طبیعت در اختیار بشر نهاده استبه چه کار مىآیند؟ و علىالخصوص توصیه و دعوت خود کتاب و سنتبه تفکر و تعقل چه محملى دارد؟
رابعا: نفس اقدام به ایجاد المثناى اسلامى علوم موجود نشانگر این است که اقدامکنندگان از همه یا پارهاى از آراء و نظریات عرضه شده در این علوم خشنود نیستند و، از این رو، پیشبینى مىشود که همه یا پارهاى از آراء و نظریاتى که در این المثناهاى اسلامى ظاهر خواهند شد با آراء و نظریات علوم موجود سازگار نباشند. در این صورت، چه کنیم و کدام را بپذیریم؟ و این سؤال وقتى خطیرتر و جدیتر مىشود که، در مقام یک فیلسوف علم، ابزارانگار، (Instrumentalist)،قرار دادگرا، (Conventionalist)،مصلحتاندیش، (Pragmatist)،عملیاتگرا، (Operationalist)، یا، به تعبیر جان دیوئى، (Dewey John)،آزمایشنگر، (Experimentalist) نباشیم، بلکه معتقد باشیم که صدق یا کذب آراء و نظریات مسالهاى جدى و چشمپوشىناپذیر است. طبعا خواهید گفت که، به هنگام تعارض، باید جانب المثناى اسلامى را گرفت، چرا که دادههاى وحیانى حقایقى مطلق و جاودانهاند، و حال آنکه یافتههاى عقلى، تجربى، و تاریخى حقایقى غیر قطعى و موقتند و باید به محک دادههاى وحیانى سنجیده شوند. اما باید توجه داشته باشید که خود گزاره دادههاى وحیانى حقایقى مطلق و جاودانهاند و جمیع پیشفرضهاى این گزاره، علىالقاعده، از یافتههاى عقلىاند و، بنابراین، به گفته خود شما حقایقى غیرقطعى و موقتند! وانگهى، اگر مىتوان در همه یا پارهاى از موارد از یافتههاى عقلى دستشست، چرا آنجا که عقل مىگوید: دادههاى وحیانى حقایقى مطلق و جاودانهاند سخنش را حکم حاکم معزول ندانیم؟
3.2. و اما درباره چهار مقوم دیگر دانشگاه اسلامى سخنى نمىگوییم. فقط در باب کتابهاى درسى (مقوم سوم) اشاره کنیم به اینکه در بیستسال اخیر بعضى از طرفداران اسلامى کردن دانشگاه و علوم، در سرتاسر جهان اسلام، دستبه تالیف کتابهاى درسىاى زدهاند که در آنها، به زعم خودشان، علوم اسلامى شده را، به قصد آموزش و طبعا با رعایت معیارها و قواعدى که در تالیف کتابهاى درسى لازمالرعایهاند، تدوین کردهاند. نگاه دقیق به این قبیل کتابها نشان مىدهد که در بیشتر آنها همان معناى اول از اسلامى کردن علوم در مد نظر بوده است.
3. حال بپردازیم به اینکه: آیا اسلامى کردن دانشگاه ممکن است؟ قبلا گفته شد که مىتوان مهمترین مقومات وجودى دانشگاه را عبارت دانست از: آرمان و هدف مورد نظر از ایجاد دانشگاه، علومى که تدریس مىشوند، کتب درسى، استادان، دانشجویان، و نظام مدیریتى و اجرایى. طبعا دانشگاه اسلامى دانشگاهى است که همه این شش مقومش بر وفق موازین و معیارهاى دین اسلام تکون یافته باشند. در اینجا، مسائل نظرى و مشکلات عملىاى پدیدار مىشوند که حل و رفع آنها شرط لازم امکان تحقق دانشگاه اسلامى است و چون حل آن مسائل و رفع آن مشکلات، اگر نگوییم محال، لااقل بسیار دشوار است اسلامى کردن دانشگاه نیز عملا استحاله و دستکم عوبتبسیار دارد.
1.3. براى اینکه چند و چون مقومات ششگانه دانشگاه اسلامى را بر وفق احکام و تعالیم دین اسلام تعیین کنیم لامحاله باید به کتاب و سنت رجوع کنیم و آنها را، به تعبیر حضرت علىبن ابىطالب(ع)، استنطاق کنیم. اما، خوشبختانه یا بدبختانه، کتاب و سنتبسته به اینکه چه کسى آنها را استنطاق کند جوابهاى مختلف به سؤال واحد مىدهند و از همین جاست که روایتها و قرائتهاى متفاوت از اسلام ظهور مىکنند. این روایتها و قرائتها، اگرچه به سه گروه بزرگ بنیادگرایانه، تجددگرایانه، و سنتگرایانه قابل تقسیمند،9 در واقع پرشمارتر از آنند که حتى استقراء کامل آنها بسهولت مقدور باشد. حال سؤال این است که: براى تعیین مشخصات دانشگاه اسلامى به صاحبان کدام روایت و قرائت از اسلام رجوع کنیم؟ در مقام جواب، ممکن است گفته شود: با رجوع به کتاب و سنت مىفهمیم که کدامیک از این قرائتها صحیح است، اما باید توجه داشت که همین رجوع به کتاب و سنتبود که قرائتهاى مختلف را پدید آورد و چیزى که اختلافزاست اختلاف زدا نمىتواند بود. ممکن استبگویند: به ضروریات اسلام، که مورد وفاق همه مسلمانان است، توسل مىجوییم. اما ضروریات اسلام نیز، با صرف نظر از تاملات و چون و چراهایى که در دو ناحیه مفهوم و مصادیق آن مىتوان داشت، کما و کیفا چنان نیستند که بتوان مشخصات دانشگاه اسلامى را از آنها استکشاف و استخراج کرد. ممکن است گفته شود: همه رهبران فکرى و معنوى مسلمانان شورایى تشکیل مىدهند و در هر مساله و مشکلى راى و دیدگاه اسلام را تعیین مىکنند و قول و نظر این شورا براى همه مسلمانان جهان، در جمیع مسائل و مشکلات، و از جمله در آنچه به مشخصات دانشگاه اسلامى مربوط مىشود، مسموع و مقبول است. در اینجا نیز باید گفت که البته نفس تشکیل چنین شوراهایى، در جهان اسلام، منشا برکات و فواید عدیدهاى مىتواند بود و کمترین حسن و هنرش یکى این است که خود رهبران فکرى و معنوى مسلمانان را در کنار هم مىنشاند و به گفتوگو و تشریک مساعى مىکشاند و دیگر اینکه امکان ظهور این پدیده زشت و مشؤوم را منتفى مىکند که هر از چندگاهى کسى از گوشهاى و کنجى سربرآورد و به حکم معلومات ناقص و عقل قاصر خود کسى دیگر را به کفر و زندقه و بدعت متهم کند و خود را ملاک و میزان تمیز حق از باطل و اسلامى از غیراسلامى بداند. ولى، در عین حال، حتى در جهان مسیحیت کاتولیک نیز، که در طول 1675 سال گذشته 21 شوراى جهانى تشکیل داده است، هنوز در باب اینکه چه رایى مسیحیانه است و چه رایى نیست و مرز دقیق ایمان و کفر و بدعت و فسق کجاست وفاقى حاصل نیامده است و باب بحث و فحص و چون و چرا و رد و قبول همچنان مفتوح است. و گمان نمىرود که میان وضع فکرى و فرهنگى جهان مسیحیت و وضع فکرى و فرهنگى جهان اسلام فرق فارقى وجود داشته باشد تا کسى بگوید که قیاس اسلام به مسیحیت قیاس معالفارق است و چهبسا بتوان با تشکیل یک شوراى جهانى اسلامى همه اختلافنظرها را فیصله داد.
2.3. حال فرض مىکنیم که همه اختلافنظرها فیصله یابند و مشخصات دانشگاه اسلامى نیز دقیقا و بوضوح تعیین شوند. باز، جاى این سؤال هست که چرا نوجوانان و جوانان کشورهاى اسلامى باید به این دانشگاه وارد شوند و به الزامات و تعهدات چنین نظام تعلیم و تربیتىاى ملتزم و متعهد شوند؟ آیا به جهت اینکه مسلمانند، یعنى در کشورى اسلامى یا از پدر و مادرى مسلمان زاده شدهاند یا به جهت اینکه دانشگاه اسلامى از حقانیت و کارآیى بیشترى برخوردار است؟ اگر قائل به شق اول شوید، نوجوان و جوان مسلمان مىتواند بگوید که چرا حالا که در انتخاب پدر و مادر و مکان و زمان ولادتم اختیارى نداشتهام حق انتخاب دانشگاه و شیوه تعلیم و تربیتم را نیز از من دریغ مىدارید؟ چرا یک جبر باید موجب اجبارهاى دیگرى شود؟ و اگر قائل به شق دوم باشید چیزى که بر عهده شما مىماند اثبات حقانیت و کارآیى بیشتر دانشگاه اسلامى نسبتبه سایر دانشگاههاست. البته، مىتوان با استفاده از، به تعبیر برتراند راسل، (Bertrand Russell)،نیروهاى وادارنده و نیروهاى انگیزاننده، یعنى با کیفر و پاداش، نوجوان و جوان مسلمان را به تن دادن به تعلیم و تربیت اسلامى سوق داد، ولى بحثبر سر این است که تا نیروهاى باوراننده، یعنى استدلال و اقناع، در کار نیایند نه این تن دادنها دوام و استمرار مىیابد و نه (مهمتر آنکه) سودى دارد، چرا که برکات و فواید تعلیم و تربیت دینى عمدة وقتى عائد مىشود که شخص دانسته و خواسته خود را به آن سپرده باشد. این مشکل زمانى با تمام ابهت و احتشام خود پدیدار مىشود که توجه کنیم که ما در روزگار تجدد، (Modernity) یا لااقل غلبه تجدد به سر مىبریم؛ و این نکته ما را به مساله بعدى رهنمون مىشود.
3.3. ما باید بفهمیم که در کشاکشى بسیار اساسى وارد شدهایم کشاکشى با نگرش نقادانه، غیردینى، و تحلیلى که حقایق وحیانى را، تا به محک و میزان عقل بشرى سنجیده نشوند، به عنوان امورى معقول یا قابل دفاع نمىپذیرد. به عبارت دیگر، اینکه منبعشناختى غیر از عقل بشرى وجود داشته باشد با قاطعیت انکار مىشود. این اصل دکارتى بر همه رویکردهایى که علمى تلقى مىشوند حاکم است. بنابراین، لازم است که مفاهیم دینى را تنسیق کنیم و کارآیى آنها را در تجزیه و تحلیل شخصیت آدمى، جامعه انسانى، و همه علومى که بشر به مدد آن مفاهیم کسب مىکند به اثبات رسانیم.10 این رویارویى با نگرش نقادانه، غیردینى، و تحلیلى، که نگرش انسان متجدد، (Modern) است، کارى سترگ و سخت و، در عین حال، مقدمه گریزناپذیر ایجاد دانشگاه اسلامى است و بر مدعیان تشکیل دانشگاه اسلامى الزام مىکند که با محققان و متفکران دینى غیر مسلمان و نیز با محققان و متفکران غیردینى و ضددینى وارد بحث و گفتوگوى جدى، حق طلبانه، آزاد، و صریح شوند. فقط با این بحثها و در خلال این گفتوگوهاست که محققان و متفکران مسلمان درمىیابند که آراء و نظراتشان تا چه حد براى غیر مسلمانان و حتى غیر متدینان عقلا و منطقا قابل پذیرش است، در چه مواضع و نواحىاى مطالعات و تحقیقاتشان هنوز ناقص و ضعیف است، چه تمهیدات و سازوکارهاى نقدى جدید و مؤثرترى باید فراهم آورند و در چه جاهایى هیچگونه صلح و سازش و عقبنشینىاى امکانپذیر نیست.11 و اینها همه بدین معناست که مدعیان دانشگاه اسلامى باید دانشها و پژوهشهاى دانشگاهها و پژوهشگاههاى متجددانه، غیردینى، و آزاداندیشانه را بجد بگیرند. و اینجاست که، به عقیده من، اندیشه تشکیل دانشگاه اسلامى به نوعى تناقضنمایى، (Paradoxicality) گرفتار مىآید، چرا که براى تشکیل دانشگاه اسلامى قوى و کارآمد باید دانشگاههاى غیراسلامى قوى و کارآمد داشت.
4. و اما آیا اصلا اسلامى کردن دانشگاه ضرورت دارد؟ شک نیست که دانشگاهها و نظامهاى تعلیم و تربیت ما، در سرتاسر جهان، به عیوب و نقائص جدى و نابسامانیها و کمبودهاى فراوان دچارند. کافى است آثار دردمندانه، عمیق، و انساندوستانه یا کسى همچون تئودور روزاک، (Theodore Roszak) را بدقت مطالعه کنیم تا دریابیم که دانشگاهها و نظامهاى تعلیم و تربیت متجددانه چه سنخ انسانهایى ساخته و پرداختهاند. انسانهایى که شاخصترین ویژگیشان این است که هیچ غایت و هدف نهایىاى در نظر ندارند و هم و غمشان همه مصروف آن است که با هر مشکل اقتصادى، تکنولوژیک، و اجتماعى جدیدى که از راه مىرسد دست و پنجه نرم کنند و همه آنچه را آموختهاند، به عنوان وسیلهاى، به کار گیرند تا به مدد آن بتوانند، علىرغم آن مشکل، نیازهاى فورى و فوتى خود را برآورند. تعلیم و تربیت امروزین ما چیزى نیست جز هنر جنگیدن و فن پیروز شدن در اوضاع و احوال ستیهنده و دشمنخویى که در پیرامون ما برقرار است. با این هنر و فن، نصیب خود را از حلقوم جهان اطراف خود بیرون مىکشیم و با چنگ و دندان حفظش مىکنیم. هدف متعالىاى وراى برآوردن نیازها و خواهشهاى فورى و فوتى در کار نیست. ژاک ماریتن (Jacques Maritain) در قطعهاى دردناک و غمانگیز مىنویسد: سمن جوانان روزگارمان را دوست مىدارم و حرمت مىنهم، و هرگاه که به کار و بار و حال و روزشان مىاندیشم حس غریب اضطراب و تشویش به من دست مىدهد... روىهم رفته، حد نصاب اخلاقىشان از حد نصاب اخلاقى نسل پیشین نازلتر نیست، اگرچه آشکارا آسانگیرانهتر است. صداقت و صراحت اطمینانبخشى دارند که دل را مىشکافد و چاکچاک مىکند.... زیرا جدا خوب و گشاده دست و با گذشت و بلندنظر و آزاد و بىتکلفاند و در اعمال شریف و نیز غیر اخلاقىشان نوعى پاکى و خلوص نشان مىدهند که به معصومیت پرندگان و آهوان مىماند. در واقع، درست در مرحلهاىاند که در آن ساختارهاى اکتسابى سنت اخلاقى و دینى از میان رفتهاند و بشر هنوز سرگرم بازى کردن با میراث خویش است... جوانان روزگار ما در عین خوبیشان بر فراز هیچ ایستادهاند. 12 همه اینها درست؛ ولى آیا عیوب و نقائص دانشگاه و تعلیم و تربیت متجددانه ضرورت تشکیل دانشگاه اسلامى را نتیجه مىدهد؟ بلى، اما به شرط آنکه سه مطلب دیگر اثبات شود: یکى اینکه این عیوب و نقائص در تعلیم و تربیت اسلامى وجود ندارند، دوم اینکه عیوب و نقائصى بزرگتر از عیوب و نقائص تعلیم و تربیت متجددانه در تعلیم و تربیت اسلامى وجود ندارند، و سوم اینکه این بىعیب و نقص بودن اختصاص به تعلیم و تربیت اسلامى دارد و مثلا تعلیم و تربیت مسیحى یا بودایى در آن شریک و سهیم نیستند.
5. آنچه تاکنون گفته شد بیشتر جنبه نقدى و سلبى داشت. خوانندگان محترم لابد انتظار دارند که سخنى ایجابى هم بشنوند. براى برآوردن این انتظار، نگارنده چند راى ایجابى خود را با صراحت و در کمال اختصار باز مىگوید.
1.5. اسلامى کردن علوم و معارف توصیفى بشرى نه ممکن است و نه مطلوب. علوم و معارف توصیفى انسان متجدد اصولا و ذاتا عیب و ایرادى ندارند تا بخواهیم چیز دیگرى را جایگزین آنها کنیم. همه عیب و ایراد در علمزدگى یا علمپرستى، ( Scientism) است، و مرادم از علمپرستى دیدگاهى معرفتشناختى است که مدعى آن است که علم تجربى تنها روش تحصیل معرفت است (روایت قوى) یا تنها روشى است که اکنون در اختیار داریم و مىتواند منبع قابل اعتماد معرفت تلقى شود (روایت ضعیف). این علمپرستى معرفتشناختى است که به مادیت وجودشناختى انجامید، یعنى به این قول که واقعیت مادى تنها واقعیت عینى و خود بسنده است. علمپرستى معرفتشناختى است که به یک ضربه عمارت چندین و چند طبقه هستى را درهم فرو ریخت و تنها طبقه همکف آن، یعنى عالم طبیعت، را باقى گذاشت. وظیفهاى که، در این خصوص، بر عهده ماست این است که در دانشگاههایمان به دانشجویان نشان دهیم که: اولا: علمپرستى معرفتشناختى منطقا قابل دفاع نیست؛ ثانیا: گذر از علمپرستى معرفتشناختى به مادیت وجودشناختى گذرى روانشناختى است، نه منطقى؛ و ثالثا: مادیت وجودشناختى قابل دفاع منطقى نیست.
2.5. علاوه بر این، باید به دانشجویان نشان دهیم که علم فعالیتى بشرى است و، برخلاف تصورى که عموم انسانهاى متجدد دارند، فعالیت فارغدلانه و بیطرفانهاى نیست که فقط مبتنى بر عقل خونسرد، محتاط، و منطقى باشد و، به مدد پارهاى قواعد، از دادههایى خاص استقراءهایى فراهم آورد و از آن استقراءها نظریهها یا فرضیههایى بسازد و آنها را در معرض آزمونهاى عینى تجربى قرار دهد. و این نکته دقیقى است که مورخان علم بزرگى مانند چارلز گیلیسپى13، (Charles Gillispie)،جان سى. گرین14، (John C. Greene)،و تامس کون15، (Thomas Kuhn)،محققى در زبان علم مانند استیفن تولمین16، (Stephen Toulmin)،فیلسوفان علمى مانند مایکل پولانى17، (Michael Polanyi) و برنارد لانرگان18، (Bernard Lonergan)،و فیلسوفان و پل تیلیش20، (Paul Tillich) بدان تفطن یافتهاند.21 عالمان با تمام وجود خود، و نه فقط با عقل و نیروى استدلالشان، وارد صحنه علم مىشوند و این نکتهاى است که اگر نیک دریافته شود سطوت و صولت علم در اذهان و ضمایر ما کاستى مىگیرد و از اینکه علم را، به عنوان یگانه مرجع موثق در باب حقیقت و معرفت، بپرستیم رهایى مىیابیم.
3.5. وانگهى، بسیارى از امور از قلمرو تحقیق علمى بیرون مىمانند، یعنى علم در باب آنها منطقا چارهاى جز سکوت ندارد. لااقل، به گفته هیوستون اسمیت، (Huston Smith)، ارزشهاى ذاتى و هنجارین، اهداف، معناهاى جهانى و وجودى، و کیفیت از حیطه علم خارجند.22 ویتگنشتاین، (Wittgenstein)،حتى در دورهاى که گزارههاى علمى جایگاه والایى در فلسفهاش داشتند، اعتراف مىکرد که این گزارهها مسائل حیات را... یکسره دستناخورده وامىنهند.23
4.5. از اینها گذشته، باید به دانشجویان تفهیم کرد که عقل استدلالگر، (Reason)، به هیچ روى، مذموم نیست ولى به شرط آنکه از جامعنگرىاش سر سوزنى دستبرندارد. مشکل انسان متجدد این نیست که تابع عقل استدلالگر است، بلکه این است که همهجا تابع این عقل نیست و با آن معامله «یک بام و دو هوا»یى مىکند، یعنى به محض اینکه واقعیتى در چهارچوب فکرى و عقلىاش قابل تبیین نبود، به جاى اینکه از همین جا به عیب و نقصى در آن چهارچوب پى ببرد، آن واقعیت را انکار مىکند و یا از آن تغافل مىورزد.
5.5. باز باید به دانشجو نشان داد که اگر الاهیدانان و عالمان دین همیشه نمىتوانند دفاع عقلانىاى از دین بکنند یا حتى تبیین منطقا پذیرفتنىاى از مفاهیم بنیادى ایمان دینى به دست دهند فیلسوفان علم نیز به همین عجز، به همین حیرت و آشفتگى، و به همین عدم وفاق، در مقام فهم دقیق آنچه در فرآیند کشف و تحقیق علمى رخ مىدهد، دچارند. هیچیک از ما از صعوبتبیان تفصیلى و دقیق ساختارهاى نظرى علم نتیجه نمىگیریم که، بنابراین، علم یا نامعقول و غیرمنطقى یا بیثمر و بیهوده است. چرا در مورد دین چنین نتیجهاى را موجه مىدانیم؟24
6.5. وجه جامع این نکات و نکات دیگرى که ناگفته ماند این است که همگى، در عین قدر نهادن به علم، ضعف و فقر جهانبینى علمى و علمپرستى را، که خاستگاه مشکلات انسان متجدد است، برملا مىسازند.
7.5. و اما دانشگاه. ما امروزه بجد نیازمند دانشگاه معنوىایم. دانشگاهى که دانشآموختگان آن جهان هستى را بسى فراختر از عالم طبیعتبدانند، وجود خود را منحصر به ساحتبدن نبینند، براى جهان هستى و زندگى خود معنا و هدفى قائل باشند که بتواند همه آنچه را در این زندگى مىکنند و مىبینند نظم و وحدت بخشد، ارزشهاى اخلاقى را عینى بدانند، فقط خود را مسؤول هر آنچه بر آنان مىگذرد تلقى کنند، و از آرامش، شادى، و امید بى بهره نباشند.
پىنوشتها:
1.
2.
3.
4. کسانى سرتاسر اصول فقه را از علوم اسلامى به حساب آوردهاند. کسانى نیز قرائت قرآن، حفظ قرآن، سیره اصحاب و تابعان (که تاریخ صدر اسلام را در بر مىگیرد)، و زبان عربى (لااقل تا آنجا که به قرآن مربوط مىشود) را در زمره علوم اسلامى جاى دادهاند. هیچیک از این اقوال از دقت و صحتبرخوردار نیست.
5. نگارنده، در این موضع،دانسته و خواسته، نفیا و اثباتا سخنى از فلسفه (یا حکمت) اسلامى و عرفان اسلامى به میان نمىآورد و کلام در باب این دو علم را به موضعى دیگر موکول مىکند.
6. مسلمین، از زمان ابنخلدون به بعد و به تبع وى، علومى را که، در این گفتار، علوم اسلامى خوانده شدند علوم نقلى (العلوم النقلى) و علومى را که علوم غیراسلامى خوانده شدند علوم عقلى (العلوم العقلى) نامیدهاند. پیداست که علوم عقلى، به این معنا، بعضى داراى روش عقلىاند (مانند ریاضیات، منطق، و فلسفه)، پارهاى داراى روش تجربى، و برخى داراى روش تاریخى. بدین قرار، روش عقلى دو معنا دارد: یکى معناى اعم که مورد نظر ابن خلدون است، و دیگرى معناى اخص که امروزه متداولتر است. نگارنده، براى اینکه نشان دهد که مرادش همین معناى دوم است، در متن گفتار و در بینالهلالین، تعبیر بالمعنى الاخص را افزوده است.
7. براى نمونه، رجوع کنید به: Nature, CLXXIII, 4397 (Fed. 6, 1954), 227 که در آن، نویسنده مقاله، سر جیمز گرى، (Sir James Gray)،استاد دانشگاه کیمبریج، باقى ماندن نظریه تکامل داروینى را در عرصه زیستشناسى، علىرغم بعضى از نقائص آشکار آن، چنین توجیه مىکند کهبیشتر زیستشناسان گمانشان بر این است که تفکر براساس رویدادهاى نامحتمل بهتر از آن است که اصلا تفکر نکنیم...
8. نگارنده پارهاى از مشکلاتى را که بر سر راه متدولوژى فقه سنتى ما قرار دارند در جاى دیگرى آورده است. رجوع کنید به: مجله نقدونظر، سال سوم، شماره چهارم، پاییز 1376 (شماره مسلسل:12)، ویژهنامه فلسفه فقه، بخش «اقتراح درباره فلسفه فقه».
9. براى اطلاع از وجوه مشابهت و اختلاف این سه روایت عمده از اسلام، بنگرید به مقاله نگارنده، تحت عنوان سخنى در چند و چون ارتباط اسلام و لیبرالیسم در کیان، سال نهم، مرداد و شهریور 1378 (شماره مسلسل48)، صص1312.
10. H.H. Bilgrami and S.A. Ashraf, op.cit., p.49.
11. ibid, p. 50.
12.
13.
14.
15.
16.
17.
18.در: Lonergan, Bernard J.F., Insight (London: Longmans, 1964)
20.
21.
22.
23. گزاره شماره 6052 از رساله منطقىفلسفىاش.
24.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1378 / شماره 19 و 20، تابستان و پاییز ۱۳۷۸/۰۷/۰۰
نویسنده : مصطفی ملکیان
نظر شما