موضوع : پژوهش | مقاله

زیباشناسى و رمزپردازى در هنر و طبیعت


در تنظیم وسایط معنوى، زیبایى که ایجابى و رحیم است، به یک معنا در نقطه مقابل ریاضت، که سلبى و بى‏رحم است، قرار مى‏گیرد؛ در عین حال، هر یک از اینها همواه شامل بخش اندکى از دیگرى است. زیرا هر دو از حقیقت نشات مى‏گیرند و بیانگر حقیقتند؛ گرچه از دیدگاههاى متفاوت.
جستجوى امر نامطبوع تا آنجا موجه است که نوعى ریاضت‏باشد. اما این کار نباید منجر به ستایش زشتى شود؛ زیرا به انکار وجهى از حقیقت‏خواهد انجامید. این مساله در تمدنى که هنوز کاملا سنتى بود نمى‏توانست ظاهر شود؛ زیرا زشتى کم و بیش به صوررت عارضى در آن پدیدار مى‏شد. فقط در جهان متجدد است که زشتى، چیزى شبیه به یک هنجار یا اصل شده است؛ فقط در اینجاست که زیبایى به صورت یک ویژگى، اگر نگوییم یک تجمل، ظاهر مى‏شود. خلط همیشگى زشتى یا سادگى، در همه سطوح، از همین جا نشات مى‏گیرد.
در زمانه ما تشخیص صورتها اهمیت کاملا خاصى دارد. خطا در همه صورتهایى که در اطراف ما هستند و ما در میان آنها زندگى مى‏کنیم ظاهر مى‏شود. خطر این است که خطا، حساسیت ما حتى حساسیت فکرى ما را با داخل کردن نوعى لاقیدى دروغین و تصلب و نوعى ابتذال به آن تباه سازد.
زیباشناسى راستین، چیزى جز علم به صورتها نیست و لذا هدفش باید امرى عینى و واقعى باشد، نه ذهنیت، از این حیث که ذهنیت است. همه هنر سنتى، به وسیع‏ترین معنایش، مبتنى بر تناظر و تشابه صورتها و تعقلات است. بعلاوه، جستجوى صورت مى‏تواند نقش مهمى نیز در نظرپردازى عقلى ایفا کند. درستى یا منطق نسبتها، معیار [تشخیص] حقیقت‏یا خطا در هر قلمروى است که عناصر صورى بدان وارد مى‏شوند.
بازتاب امر فوق صورى در امر صورى، امر بى‏صورت نیست؛ برعکس، صورت دقیق است. امر فوق صورى در صورتهایى که هم منطقى‏اند و هم سخاوتمندانه، و به این ترتیب، در زیبایى مجسم مى‏شود.
به هر صورت، عملا، مکتب زیباگرایى (1) غافل و غیر دینى، امر زیبا را یا آنچه را که ایده‏آلیزم احساساتى (2) این مکتب، زیبا مى‏انگارد فوق امر حقیقى قرار مى‏دهد و بدین ترتیب در سطح خودش در معرض خطاهایى واقع مى‏شود. اما اگر مکتب زیباگرایى ستایش غیر هوشمندانه امر زیباست‏یا، دقیق‏تر بگوییم، ستایش غیر هوشمندانه احساس زیباشناختى است، این امر به هیچ وجه دال بر این نیست که جستجوى زیبایى مکتب زیباگرایى محض است.
این گفته به این معنا نیست که انسان هیچ چاره‏اى جز گزینش بین زیباشناسى و مکتب زیباگرایى یا، به عبارت دیگر، بین بت کردن امر زیبا و علم به زیبایى ندارد. عشق به زیبایى خصلتى است که صرف نظر از انحرافات احساساتى و بنیانهاى عقلانى‏اش وجود دارد.
زیبایى بازتابى از برکت الهى است و از آنجا که خدا حقیقت مطلق است، بازتاب برکتش آمیزه‏اى از بهجت و حقیقت‏خواهد بود که در همه زیباییها یافت مى‏شود.
صوتها امکان ادغام بى‏واسطه و تاثیرپذیرانه حقایق یا واقعیات روح را فراهم مى‏آورند. هندسه رمز از زیبایى، که این هم به نوبه خود و به شیوه خود یک رمز است، اشباع شده است. صورت کامل، صورتى است که در آن، حقیقت در دقت‏بیانات رمزى و در خلوص و هوشمندى سبک بیان تجسم مى‏یابد.
انسانى که در جستجوى صورت است ممکن است کلبه‏اى را بر معبدى باشکوه ترجیح دهد؛ او همواره یک کلبه را بر قصرى که با بدسلیقگى ساخته شده باشد ترجیح خواهد داد. [اما] یک زیباشناس غافل و پراحساس، همواره آن معبد باشکوه و گاهى حتى قصرى را که با بدسلیقگى ساخته شده باشد، بر یک کلبه ترجیح مى‏دهد. تفاوت میان این دو در همین جاست.
زیبایى منعکس‏کننده بهجت و حقیقت است. بدون عنصر بهجت فقط صورت برهنه صورت هندسى، موزون یا جز آن باقى مى‏ماند و بدون عنصر حقیقت فقط یک شادى یکسره ذهنى یا، مى‏توان گفت، یک تفنن یکسره ذهنى باقى مى‏ماند. زیبایى بین صورت انتزاعى و لذت کور قرار مى‏گیرد، یا بهتر بگوییم، آنها را چنان با هم مى‏آمیزد که صورت واقعى را سرشار از لذت و لذت واقعى را سرشار از صورت مى‏کند.
زیبایى تبلور وجهى از شادمانى جهانى است؛ چیزى بى‏کرانه است که با یک حد جلوه‏گر شده است. زیبایى به یک معنا، همواره بیش از آن چیزى است که مى‏دهد، اما به معناى دیگرى، همواره بیش از آنچه هست مى‏دهد. به معناى اول، ذات همچون پدیدار جلوه‏گر مى‏شود؛ به معناى دوم، پدیدار بیانگر ذات است.
زیبایى همواره وراى مقایسه است؛ هیچ زیبایى کاملى زیباتر از زیبایى کامل دیگرى نیست. انسان مى‏تواند این زیبایى را بر آن زیبایى ترجیح دهد، اما این مساله مربوط به علقه شخصى یا مربوط به ربط و نسبت تکمیل‏گرانه است و نه مربوط به زیباشناسى محض. مثلا، زیبایى انسان را مى‏توان در هر یک از نژادهاى عمده یافت. با این همه، معمولا انسان یک نوع زیبایى را که در نژاد خودش هست‏بر یک نوع زیبایى دیگر که در نژاد دیگرى هست ترجیح مى‏دهد. برعکس، گاهى علقه‏هاى بین سنخهاى انسانى کیفى و جهانى قوى‏تر از علقه‏هاى نژادى از کا ردر مى‏آیند.
زیبایى هنرى، مانند هرنوع زیبایى دیگرى، عینى است و از این رو مى‏تواند با عقل کشف شود، و نه با ذوق. ذوق مسلما بر حق است، اما فقط تا همان حد که ویژگیهاى فردى بر حق هستند؛ یعنى فقط تا آنجا که این ویژگیها ترجمان وجوه ایجابى یک هنجار انسانى‏اند. ذوقهاى مختلف باید از زیباشناسى محض نشات گرفته و از اعتبار مساوى برخوردار باشند؛ درست همان گونه که شیوه‏هاى مختلف دیده شدن اشیاء با چشم از اعتبار برابر برخوردارند. نزدیک‏بینى و کورى یقینا شیوه‏هاى مختلف دیدن نیستند؛ آنها صرفا نقص بینایى‏اند.
انسان در زیبایى، وقتى که آن را منفعلانه احساس مى‏کند و وقتى که آن را در عالم خارج پدید مى‏آورد، با روشى فعالانه یا باطنى، درمى‏یابد که خودش چه باید باشد.
وقتى که انسان در بى‏تناسبى‏هاى هنرى که منحرف شده محاط مى‏شود، چگونه هنوز مى‏تواند ببیند که چه باید باشد؟ او در معرض این خطر است که آنچه مى‏بیند باشد و خطاهایى را پذیرا شود، که صورتهاى خطاآمیزى که در میان آنها زندگى مى‏کند القا مى‏کنند.
شیطان‏گرایى جدید (3) ، بى‏شک به صورتى بسیار سطحى و در عین حال، به صورتى که بیش از هر صورت دیگرى، بى‏واسطه ملموس است و به صورتى که به بزرگترین تجاوزها دست مى‏یازد، در زشتى نامعقول صورتها ظاهر مى‏شود. انسانهاى گیج و مات با این که هرگز اشیاء را نمى‏بینند، به خود اجازه مى‏دهند که چشم‏انداز فکرى عامشان تحت تاثیر صورتهاى پیرامونشان قرار گیرد؛ صورتهایى که گاهى آنان، با سطحى‏نگرى حیرت‏انگیزى، منکر همه اهمیت‏شان مى‏شوند، چنانکه گویى تمدنهاى سنتى، به اتفاق آراء عکس آن را اعلام نکرده‏اند. در این زمینه، زیباشناسى معنوى برخى از سالکان بزرگ، شاهدى است‏بر این که حتى در جهان صورتهاى متعارف، احساس امر زیبا ممکن است اهمیت معنوى خاصى به دست آورد....
شعر باید صادقانه، زیبایى روح را بیان کند، نیز مى‏توان گفت که صداقت هم عنان زیبایى است. طرح نکته‏اى به این روشنى بى‏فایده مى‏بود، اگر نبود این که این روزها تعاریف هنر هرچه بیشتر تحریف مى‏شوند؛ چه از طریق سوءاستفاده از نسبت دادن خصوصیات یک هنر به هنر دیگر، و چه از راه وارد کردن عناصر کاملا خودسرانه مانند تمایل به امروزى بودن در تعریف یک هنر یا همه هنرها؛ چنانکه گویى ارزش یا بى‏ارزشى یک اثر هنرى ممکن است وابسته به این واقعیت‏باشد که آن را اثرى نو تلقى کنند یا اثرى باستانى، یا وابسته به این که کسى اثرى نو را باستانى بداند یا اثرى باستانى را نو.
شعر معاصر عمدتا فاقد زیبایى و صداقت است؛ فاقد زیبایى است، به این دلیل ساده که روح شاعران یا بهتر بگوییم روح آنان که چیزهایى مى‏بافند که جایگزین شعر مى‏شود فاقد زیبایى است، و نیز فاقد صداقت است‏به علت جستجوى تصنعى و بى‏ارزش براى یافتن تعابیر غیرمتعارف که مانع از هر صرافت طبیعى است. آنچه با این شیوه حاصل مى‏آید دیگر شعر نیست، بلکه یک نوع اثر جواهرنشان خشک و بى‏روح و پوشیده از سنگهاى تقلبى است، یا پرداختى بسیار دقیق است که در نقطه مقابل امر زیبا و حقیقى قرار مى‏گیرد. از آنجا که منبع الهام، چون خشکانده شده است، دیگر بر و بارى ندارد زیرا آخرین چیزى که انسان امروزى به آن رضا مى‏دهد ساده جلوه کردن است، انسانها نوسانهایى مرض‏گونه در روح پدید مى‏آورند و آن را تکه‏تکه مى‏کنند.2
بوالهوسیهاى امروزى بودن هرچه باشد، پروراندن یک شعر غیرشعرى و تعریف شعر برحسب عدم خودش کارى غیر منطقى است.
شعراى مابعدالطبیعى‏مشرب یا عارف‏مسلک، مانند دانته و برخى از تروبادورها (4) یا شعراى عارف مسلمان، واقعیات معنوى را از طریق زیبایى روحشان بیان کردند. در اینجا مساله، بیشتر مساله وسعت هوشمندى است تا طرز عمل. زیرا هر انسانى نمى‏تواند صادقانه، حقایقى را که وراى شیوه انسان متعارف است‏بیان کند؛ حتى اگر مساله داخل کردن اصطلاحات رمزى در شعر در کار نبود، باز هم براى توفیق در شعر و خیانت نکردن به آن، شاعر واقعى بودن ضرورى بود. هر تصورى از معناى رمزى ویتانیووا (5) یا خمریه («آواز شراب‏» از عمر بن الفارض) یا رباعیات خیام داشته باشیم، ممکن نیست که با شناخت کامل از چنین آثارى منکر خصلت‏شاعرانه آنها شویم؛ و این خصلتى است که، از دیدگاه هنرى، معناى مورد بحث را توجیه مى‏کند. و، علاوه بر این، همین ارتباط متقابل شعر و رمزپردازى، در نمونه‏هاى اعلاى الهام الهى همچون غزل غزلها (6) یافت مى‏شود.
گاهى گفته مى‏شود که تمدنهاى شرقى مرده‏اند، و دیگر شعر نمى‏زایند. تا آن حد که این سخن درست است‏حق با آنهاست؛ اعتراف به مردن بهتر از تظاهر به زنده بودن است.
معمارى، نقاشى و مجسمه‏سازى هنرهایى عینى و پایا هستند. این هنرها عمدتا بیانگر صورتهایند، و جهانشمولى‏شان در رمزپردازى عینى این صورتها نهفته است. شعر، موسیقى و رقص هنرهایى ذهنى و پویا هستند. این هنرها، در درجه اول، بیانگر ذواتند، و جهانشمولى‏شان در واقعیت ذهنى این ذوات نهفته است.
موسیقى ذوات را از حیث ذات بودنشان مشخص مى‏کند و، مانند شعر، مراتب تجلى‏شان را مشخص نمى‏کند. موسیقى مى‏تواند خصلت آتش را بیان کند، بى‏آن که چون عینى نیست‏بتواند معلوم کند که مساله، مساله آتش مرئى است، یا آتش هیجان، یا آتش اشتیاق، یا آتش شور و شوق عرفانى یا آتش جهانى (یعنى ذات آسمانى‏اى که همه این جلوه‏ها از آن نشات مى‏گیرند). هنگامى که موسیقى، مدح شاعرانه روح آتش باشد همه این امور را در یک زمان بیان مى‏کند؛ و به همین دلیل است که بعضى از انسانها صداى هیجان را مى‏شنوند و دیگران کارکرد معنوى متناظر آن را، چه ملکى باشد و چه الهى، احساس مى‏کنند. موسیقى شیوه‏اى براى نشان دادن حالات و ترکیبات بى‏شمار این ذوات، از طریق فرقها و ویژگیهاى ثانوى آهنگ و وزن، در اختیار دارد. وزن اساسى‏تر از آهنگ است؛ زیرا همان تعین اصلى یا مردانه زبان موسیقایى است، حال آن که آهنگ ،جوهر منبسط و زنانه آن است.
ذوات آسمانى را به نهرهاى آب خالص، شراب، شیر، عسل و آتش تشبیه کرده‏اند، و متناظر با آهنگهاى بسیار و مقولات موسیقایى بسیارند.
یک بناى حقیقى، معبد باشد یا قصر یا خانه، نمایانگر کل جهان یا یک جهان اصغر است، که مطابق با دیدگاه سنتى خاصى دیده شده است. بدین ترتیب، بسته به مورد خاص، نمایانگر بدن عرفانى، کاست (7) یا خانواده نیز هست.
لباس، شان معنوى یا اجتماعى یا روح را نشان مى‏دهد. در حقیقت، این دو وجه مى‏توانند با هم بیامیزند. لباس پوشیدن در مقابل عریانى است، همان گونه که روح در مقابل بدن است، یا همان گونه که شان معنوى مثلا شان روحانیت در مقابل بیعت‏حیوانى است. وقتى که پوشیدگى با عریانى بیامیزد همان گونه که، مثلا در میان هندوان چنین است ، عریانى در وجه کیفى و مقدسش ظاهر مى‏شود.
هنرهاى بیزانسى، رومى و گوتیک ابتدایى هنرهایى‏اند که وجود خدا را اصل مسلم مى‏گیرند، یا بهتر بگوییم او را در سطح خاصى درمى‏یابند. هنر شبه مسیحى‏اى که سلسله‏جنبانش شرک نوین رنسانس بود، فقط در جستجوى انسان است و فقط او را مى‏یابد. این هنر رازهایى را که باید در جار و جنجال سطحى و ضعیفى که به ناچار، ویژگى فردگرایى (8) است نشان دهد، خفه مى‏کند و به هر حال، عمدتا با دورویى جاهلانه‏اش، خسارت بسیار بزرگى به جامعه وارد مى‏کند. چگونه مى‏تواند جز این باشد، حال آن که این هنر فقط شرکى است در هیئت مبدل و در زبان صورى‏اش به عفت دینى و عرفانى و زیبایى غیر مادى روح اناجیل اهمیتى نمى‏دهد. چگونه مى‏توان، بدون کتمان حقیقت، هنرى را مقدس خواند که با غفلت از سرشت تقریبا قداست‏آمیز تصاویر قدسى، و، نیز، با غفلت از قواعد سنتى صنایع و حرف، رونوشتهاى پرزرق و برق و شهوانى از طبیعت و حتى تصاویر رفیقه‏هایى را که اهل فسق و فجور کشیده‏اند، به ساحت محترم مؤمنان تقدیم مى‏کند؟ در کلیساى قدیم و در کلیساهاى شرق، حتى تا زمان خود ما، شمایل‏نگاران خود را با روزه‏دارى، دعا و عبادت و اداى شعایر دینى براى کار آماده مى‏کردند؛ آنان الهامات متواضعانه و پرهیزگارانه خود را، به الهامى که سنخ تغییرناپذیر تصویر را معین کرده بود، مى‏افزودند و با دقت‏بسیار و همواره با حساسیت نسبت‏به گروه بى‏شمارى از تفاوتهاى ظریف و ارزشمند رمزپردازى صورتها و رنگها را پاس مى‏داشتند. آنان سرور خلاقشان را به تصویر کشیدند؛ سرورى نه ناشى از این که امور نوظهور متکلفانه‏اى ابداع کرده‏اند، بلکه سرورى ناشى از این که نمونه‏هاى اعلاى کتاب مقدس را عاشقانه باز آفریده‏اند. و بدین ترتیب، چنان کمال معنوى و هنرى‏اى به وجود آمد که هیچ نبوغ فردى‏اى هرگز نمى‏توانست‏بدان نایل شود.
رنسانس برخى از خصلتهاى هوشمندى و عظمت را ابقا کرد، اما سبک باروک مى‏توانست‏بیانگر چیزى جز فقر معنوى و مغلق‏گویى بى‏ارزش و شرم‏آور دوره خود باشد.
مجسمه‏سازى گوتیک متاخر نشانگر همه علامتهاى هنر بورژوایى، یعنى کودنى و ناهوشمندى، است. در مقابل آن، رنسانس به سادگى مى‏توانست هنر با عظمت و هوشمندانه امثال دوناتلو (9) و سلینى (10) را علم کند. اما با این همه، در مجموع، گناه هنر گوتیک در جنب گناه رنسانس، با آن هنر غیر دینى، شهوانى و متفاخرانه‏اش، ناچیز است.
بى‏شک بدسلیقگى و ناتوانى همه جا هست، اما سنت آنها را خنثى کرده، به کمترین حدى که همیشه قابل تحمل است فرو مى‏کاهد. اولین چیزى که در یک شاهکار سنتى چشمگیر است، هوشمندى آن است: هوشمندى‏اى که، چه با پیچیدگى‏اش و چه با قدرت ترکیبش، انسان را شگفت‏زده مى‏کند؛ هوشمندى‏اى که مى‏پوشاند، رسوخ مى‏کند و ارتقا مى‏دهد.
از دیدگاه انسانى، برخى از هنرمندان دوره رنسانس بزرگند، اما بزرگى‏اى که دارند بزرگى‏اى است که در مواجهه با عظمت امر مقدس، کوچک مى‏شود. در هنر مقدس، گویى نبوغ پنهان است؛ چیزى که مسلط است هوشمندى‏اى غیر شخصى، وسیع و رازآمیز است. شاهکار مقدس رایحه‏اى از امر نامحدود، و نشانى از امر مطلق را در خود دارد. در شاهکار مقدس، استعداد فردى تحت نظم و انضباط درآمده است؛ و با شان خلاقانه سنت، من حیث المجموع، درآمیخته است؛ قوا و استعدادهاى انسانى نه مى‏توانند جایگزین این امر شوند و نه، به طریق اولى، مى‏توانند بر آن پیشى گیرند.
در هر رمزى دو وجه است: یکى شان الهى را به خوبى منعکس مى‏کند و بنابراین جهت کافى براى رمزپردازى است، و دیگرى صرفا انعکاس، من حیث هو انعکاس، است و بنابراین ممکن و مشروط است. نخستین وجه، محتواست و دومى نحوه تجلى آن است. وقتى که مى‏گوییم صتانیثش، نیازى به بررسى این مطلب نیست که شیوه‏هاى ممکن بیان اصل تانیث کدامند؛ نوع، نژاد یا فرد اصلا مساله‏اى نیستند؛ تنها خصلت زنانه مهم است. در مورد هر رمزپردازى‏اى مطلب همین است: از سویى خورشید نشان‏دهنده یک محتواست، که همان درخشندگى، گرمادهى، موقعیت مرکزى، و سکون آن نسبت‏به سیاراتى است که گرداگردش حرکت مى‏کنند؛ از سوى دیگر، خورشید نحوه‏اى تجلى دارد، که ماده، چگالى، و محدودیت فضایى آن است. روشن است که این اوصاف خورشید است که چیزى از خدا را نشان مى‏دهد و نه محدودیتهایش.
و تجلى متناسب و رسا است؛ زیرا در واقع، رمز چیزى نیست جز واقعیت مطلقى که رمز حاکى از آن است؛ البته تا آنجا که آن واقعیت مطلق را مرتبه وجودى خاصش که در آن تجسم مى‏یابد محدود مى‏کند. و بدین ترتیب تجلى، ضرورتا باید وجود داشته باشد؛ زیرا، به معنایى مطلق، چیزى خارج از خدا نیست؛ وگرنه چیزهایى وجود مى‏داشتند که مطلقا محدود، مطلقا ناقص و مطلقا غیر از خدا مى‏بودند فرضى که از لحاظ مابعدالطبیعى محال است. این سخن که خورشید خداست از این حیث کاذب است که دال بر این است که خدا همان خورشید است؛ اما این ادعا که خورشید فقط توده‏اى گرم و نورانى است و مطلقا چیز دیگرى نیست، نیز به همان اندازه کاذب است. این ادعا جدا ساختن خورشید از علت الهى آن، و در عین حال، انکار این امر است که معلول همواره مرتبه‏اى از علت‏العلل است. آوردن قیود و شرطهایى که، گرچه ستایشگر تعالى مطلق مبدا الهى‏اند، با نظاره صرفا عقلانى اشیاء بیگانه‏اند، در تعریف رمزپردازى زاید است.
صرف نظر از این، مجازهاى صرف هم وجود دارند: اینها شبه رمزند؛ یعنى تصاویرى‏اند که اجمالا بد انتخاب شده‏اند. تصویرى که هیچ ارتباطى با ذات آنچه در صدد بیان آن است ندارد، رمز نیست، بلکه مجاز است.

پى‏نوشتها:
*. مشخصات کتابشناختى این مقاله چنین است:
.1Chapter ,Two Part ,Schuon Frithjof by ,Facts Human andPerspectives Spiritual
1. این واژه به معناى امروزى و جارى‏اش به کار مى‏رود، نه براى اشاره به نظریه‏هاى مربوط به معرفت‏حسى.
2. همین نکات در مورد موسیقى روزگار ما نیز معتبر است؛ موسیقى این روزگار دیگر موسیقى نیست، بلکه چیزى دیگر است. در انتهاى دیگر این طیف، یعنى در نقطه مقابل هنرهاى نوسان‏دار یا صصدادارش، ممکن است‏با گرایشهاى عکس مواجه شویم، که در واقع مکمل این هنرهایند؛ یعنى با کوششهایى مواجه شویم در جهت معمارى صپویاش یا حتى صنباتیش.
3. .satanism Modern
4. troubadours ،آن دسته از شاعران قرون وسطاى جنوب فرانسه (ایالت پرووانس) که به لهجه محلى شعر مى‏سرودند و در ضمن خنیاگر هم بودند. آنها غالبا از اشراف بودند و در بینشان شوالیه‏هاى جنگهاى صلیبى هم دیده مى‏شد.
5. .Nuova Vita
6. غزل غزلهاى سلیمان، یکى از کتابهاى عهد عتیق که منسوب به حضرت سلیمان است.
7. ؛Caste طبقه اجتماعى موروثى در هند.
8. .individualism
9. ؛Denatello پیکرتراش ایتالیایى (؟1466-1386).
10. ؛Cellini پیکرتراش و زرگر ایتالیایى (1571-1500).

 

 

منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1377 / شماره 15 و 16، تابستان و پاییز ۱۳۷۷/۷/۰۰
نویسنده : فریتیوف شوان

نظر شما