موضوع : پژوهش | مقاله

رهبرى فرهمندانه در آسیاى امروزى: مائو، گاندى و خمینى


تاریخ جدید آسیا، تا حد زیادى، دایرمدار یک رشته انقلابهاى ملى است. ملل کنونى آسیا، از اندونزى، چین و ویتنام گرفته تا هند، پاکستان و ایران، نمایانگر آمیزه پیچیده‏اى از تمدنهاى کهن و مبارزات انقلابى معاصرند. واضح است که طیف وسیعى از عوامل تعیین‏کننده، در خیزشهاى اجتماعى قرن بیستم نقش داشته‏اند، که از آن جمله‏اند امپریالیسم غربى، علم و فن‏آورى نوین، علایق قومى متعارض، رودررو شدن نظامهاى ارزشى سنتى با تلاش در جهت دین‏زدایى، و مقتضیات توسعه اقتصادى و تغییر اجتماعى.
در عین حال که مجموعه متنوعى از عوامل تاریخى، سیاسى و فرهنگى، اوضاع و احوالى مستعد تغییر اساسى را در آسیاى امروزى ایجاد کرده‏اند، یک عامل بنیادین در هر انقلابى رهبرى است. در رهبران یک جنبش مى‏توان درونمایه‏هاى محورى، انگیزه‏هاى محرک، و روحیات گروه را تشخیص داد. زیرا از آنجا که رهبران، نیازها و خواسته‏هاى پیروانشان را با صراحت اظهار مى‏کنند، به نظر مى‏رسد که ناگزیر، به شکل تجسم نمادین توده‏ها درمى‏آیند. مثلا نهضت اصلاح طلبى پروتستانتیزم در اروپا ناگزیر با شخصیت مارتین لوتر پیوند خورده بود; درست همان طور که انقلاب امریکا نمى‏تواند از مبلغان اصلى آن: تامس جفرسون، ساموئل آدامز، و جرج واشنگتن جدا باشد.
اهمیت غیرقابل انکار رهبرى در جنبشهاى اجتماعى منجر به تالیفات محققانه قابل ملاحظه‏اى شده است. هرچند که محققان در باب میزان تعیین‏کنندگى‏اى که یکایک رهبران نسبت‏به پیامدهاى تاریخى دارند، که چیزى است غیر از واکنش صرف رهبران نسبت‏به شرایط اجتماعى و اقتصادى غیرشخصى، و همین‏طور در باب بهترین ابزار سنجش نفوذ یا تاثیر رهبران توافق ندارند. شکى نیست که ارتباط میان سخنگویان و حامیان جنبشهاى توده‏اى متضمن تاثیر و تاثر پیچیده‏اى میان افکار عمومى، دخل و تصرف در نمادها، استراتژى‏هاى بسیج [نیروها]، و جنبه‏هاى روان شناختى انقلابیون است. براحتى مى‏توان با این نتیجه‏گیرى برنز همراه شد که «رهبرى یکى از مشهودترین و فهم‏ناشده‏ترین پدیده‏هاى روى زمین است‏».
این مقاله، در تلاش براى فهم بهتر ماهیت جنبشهاى انقلابى در آسیاى امروزى، به بررسى سه انقلاب در چین، هند و ایران با توجه به قهرمانان نمادین آنها: مائوتسه دونگ، مهاتما گاندى و آیت‏الله خمینى مى‏پردازد. من بر این مطلب استدلال خواهم کرد که این هرسه رهبر از «فره‏»، یعنى از قدرت و نفوذى فوق طبیعى بر پیروانشان، برخوردار بوده‏اند، و آثار این نفوذ مى‏تواند در تبیین هویت و قوت این سه جنبش مفید باشد.
مفهوم فره ریشه در فلسفه یونان دارد و در کلیساى مسیحى صدر اول توسط پل قدیس، براى توجیه «موهبت لطف‏» که به روح‏القدس نسبت داده مى‏شد، به کار رفت (نامه اول به قرنتیان، 12). جامعه‏شناس صاحب‏نام آلمانى، ماکس وبر، اندیشه نفوذ فره‏مندانه را بسط و اشاعه داد و آن را در کنار قدرت عقلانى (یا قانونى) و قدرت سنتى (یا موروثى)، سه نوع مهم اقتدار در امور انسانى به حساب آورد. وبر مى‏نویسد:
اصطلاح «فره‏» بر خصلتى خاص از آن شخصیتى منفرد اطلاق مى‏شود که به واسطه آن، آن شخصیت‏سواى از انسانهاى عادى قرار مى‏گیرد و کسى تلقى مى‏شود که از موهبت قدرتها یا خصایل فوق‏طبیعى، فوق انسانى، یا لااقل به‏نحو بخصوصى استثنایى برخوردار است. این قدرتها یا خصایل چنانند که در دسترس اشخاص عادى نیستند، بلکه اسوه یا واجد منشا الهى تلقى مى‏شوند، و براساس آنها فردى که با آنها مرتبط است رهبر تلقى مى‏شود.
بندیکس در توضیح مفهوم‏پردازى نظرى وبر متذکر شده است که رهبرى فره‏مندانه در شرایط بحرانى، فراوان بروز مى‏کند و «با هیجانى جمعى همراه مى‏شود که توده‏هاى مردم از طریق آن به برخى تجارب خارق‏العاده که به موجب آنها خود را تسلیم رهبرى قهرمانانه مى‏کنند، پاسخ مى‏دهند».
پس رهبران فره‏مند مظهر یگانه افراد ملهمى هستند که قادرند وفادارى بنده‏وار گروهى از پیروانى را که از احساس فورى و فوتى بودن اوضاع و احوال و سالت‏خودشان سرشارند، جلب کنند. چنین اشخاصى توان آن را دارند که «هم نظام نمادین و شناختى... و هم نظام نهادى‏» پیروانشان را نظم و سامان تازه بخشند. از این رو، اقتدار فره‏مندانه هم پرقدرت است و هم بالقوه بى‏ثبات; زیرا نیروى خود را از اراده جمعى مریدان مى‏گیرد. عامل سرنوشت‏ساز این نیست که رهبر ملهم از عالم ربوبى باشد، بلکه این است که پیروانش او را بدین‏گونه شناخته باشند. چنانکه یک محقق چینى‏امریکایى یادآور مى‏شود:
بشر صرفا در جهانى از واقعیات زندگى نمى‏کند. بلکه، ما در جهانى از واقعیات مدرک زندگى مى‏کنیم که مى‏تواند با خود واقعیت تطبیق کامل داشته یا نداشته باشد. چگونگى رفتار افراد تا حد زیادى وابسته است‏به این‏که آنان یاد گرفته باشند جهان اطرافشان را چگونه ادراک کنند.
قدرت تحول‏ساز یک رهبر فره‏مند باید از طریق شیوه‏هاى خلاقانه عمل، دخل و تصرف مؤثر در اسطوره‏هاى مشترک [مردم] و اشکال مبتکرانه ابلاغ [پیام] بروز یابد. خیلى از اوقات، قهرمان فره‏مند مجاهدات خود را با «خواست‏خدا» یا حقایق سرمدى عالم برابر مى‏گیرد، و جنبش خود را با مرتبط کردنش به یک «معیار اخلاقى متعالى‏» حقانیت مى‏بخشد. وقتى پیامى پوشیده در استعاره و صور خیال‏منجیانه با شیوه‏هاى عمل همراه با از خودگذشتگى و ایثار توام مى‏شود، رهبر مى‏تواند واجد ویژگیهاى خداگونه شناخته شود. زنان و مردان عادى، از طریق وفادارى نسبت‏به اشخاصى که گمان مى‏رود تجسمى از عالم ربوبى‏اند، جسارت مى‏یابند که در طلب حدى از رستگارى شخصى و اجتماعى برآیند.

مائوتسه دونگ و فره‏مندى در چین
یکى از انقلابیون بزرگ در تاریخ آسیا مائوتسه دونگ (مائو تسدونگ) است. مائو، به عنوان پدر جمهورى خلق چین، اصلاحات بنیادینى در ساختار اجتماعى، اقتصادى و ایدئولوژیک یک‏پنجم بشریت ایجاد کرد. بنا به برآورد ویلسن: «مائو در قرن ما تاکنون در قیاس با هرکس دیگر، بیشترین زندگیهاى انسانى را به عمیق‏ترین وجه تحت تاثیر قرار داده است.... معدودى از مردان عمل به اندازه او، در دورانى چنین طولانى، به شیوه‏اى تا بدین حد تمام و کمال و با چنین نوآورى‏اى، کار انجام داده‏اند.»
یک راه سودمند براى تحلیل اهمیت این شخصیت این است که کمونیزم چینى را جنبشى در اصل، دینى تلقى کنیم که مائو رهبر معنوى آن بوده است. در واقع، جمعى از محققان در تفسیر مائوئیسم، از استعاره دینى سود جسته‏اند. مثلا فیتز جرالد، با توجه به عناصر «فدیه، سعادت آتیه، مبارزه با بدى، ایمان، و احسان‏» که در کمونیزم و مسیحیت مشترکند، «تشابه بسیار چشمگیر»ى میان آن دو مى‏دید. لیفتن استدلال مى‏کند که انگیزه مائو آرزویى بود براى کسب جاودانگى از طریق اطمینان به این‏که انقلاب هرگز نمى‏میرد، و از این رو درصدد آن بود که به پیروانش قدرت دهد تا فاتحان بى‏قید و شرط انسانها، فن‏آورى و مرگ گردند.
البته، آرزوى غلبه بر مرگ، در ادیان جهانى، مضمونى است که دائم تکرار مى‏شود. مائو جویاى پیوندى نظیر آن با ابدیت‏بود; [البته] نه از طریق کارهاى خیر یا لطف الهى، بلکه از طریق شور انقلابى، بدین ترتیب، شورشهاى اجتماعى‏اى چون جهش بزرگ به جلو (1958) و انقلاب کبیر فرهنگى پرولتاریا (69-1966) مى‏توانند تلاشهایى در جهت کسب تاثیرى تطهیرگرانه، شبیه تاثیر قربانى شدن مسیح بر صلیب، که سبب ساز غلبه بر مرگ شد، تلقى شوند. انقلاب فرهنگى، براى مائوئیست‏هاى درست‏آیین، نوعى مناسک تطهیر بود; وسیله‏اى براى توقف حرکت‏به سوى فن‏سالارى‏اى که نمایندگانش پراگماتیست‏هایى چون لیو شائوچى و دنگ شیائوپینگ بودند. دیوید اوئن، چین‏شناس انگلیسى، که در خلال دهه 1960 در چین زندگى مى‏کرد، توضیح مى‏دهد که مائو، تحت‏حمایت ارتش سرخ و گارد سرخ، از انقلاب فرهنگى به عنوان یک «فرآیند تجدید عهد» براى نسل جدیدى از چینیان سود جست، تا آن نسل از نو خود را وقف «بینش انجیلى‏» انقلاب معنوى و اجتماعى مائو گرداند.
مائو، مشابه با نقش پیامبرانه عیسى(ع) و محمد(ص) در تکون ادیان جدید، ویژگیهاى منحصر به فرد رهبرى فره‏مند را تجسم مى‏بخشید. مثلا «راهپیمایى طولانى‏» پرپیچ‏وخم 35-1934 را وسیله‏اى براى تثبیت قدرتش در درون حزب کمونیست قرار داد و به رفقایش گوشزد کرد که راهپیمایى نشان داد که کلید پیروزى نهایى، همکارى و اتحاد با جمعیت عمدتا روستایى چین است. به تشویق مائو، تبلیغاتچیان بعدها از راهپیمایى طولانى به عنوان یک سفر زیارتى قهرمانانه به سوى آزادى، که از نظر اهمیت نمادین، قابل قیاس با بیرون رفتن یهودیان از مصر به رهبرى موسى بود، تجلیل مى‏کردند. به همین ترتیب، «شنا»ى معروف مائو در رودخانه یانگ‏تسه، در شانزدهم جولاى 1966 «حادثه‏اى به دقت تدارک دیده‏شده‏» بود... که طراحى شده بود تا تصویر مائو را در میان جوانان اشاعه دهد و مرحله توده‏اى انقلاب فرهنگى پایه‏ریزى شود.
تاثیر حضور مائو در برابر جماعت عظیم مردم شاهد چشمگیر این مطلب است که میلیونها چینى وى را فره‏مند مى‏دانستند. در طول انقلاب فرهنگى شهرت داشت که سربازانى که در پکن رژه مى‏رفتند، رژه رفتن را متوقف مى‏کردند و از جلو رفتن امتناع مى‏ورزیدند، مگر در صورتى که او براى تماشایشان بر سکو قرار مى‏گرفت. در فاصله میان اوت و نوامبر 1966، مائو یازده‏بار در خلال اجتماعات توده‏اى از گارد سرخ سان دید; در هجدهم اوت از دخترى خواست تا بازوبند گارد سرخ را بر بازوى او ببندد تا حمایت‏خود را از آرمان آنان نشان دهد. لیفتن تاثیر او بر اجتماعات عظیم را با «روش مرد مقدس هندى‏اى‏» مقایسه مى‏کند «که براى انتقال قدرت خداگونه‏اش به مردم عادى فقط لازم بود که در برابر آنان ظاهر شود».
مائو براى تثبیت تصویر نوعى قدرت فوق طبیعى، از وجوهى از جهان‏شناسى سنتى چینى بهره گرفت که ارتباط نزدیکى میان ارواح و آدمیان قائلند. بسیارى از قصه‏هاى [مربوط به دوران] پیش از کمونیزم، اندیشه عامیانه‏اى را منعکس مى‏کردند درباره خدایانى که در قالب انسان به زمین هبوط مى‏کردند، و درعین حا،ل انسانهایى در آسمان به خدایى مى‏رسیدند. مثلا فون شن ین یى فرآیندى را توصیف مى‏کند که از طریق آن «فرزانگان، قهرمانان و صالحان چنانکه باید و شاید به مقام خدایى رسانده مى‏شوند و مورد پرستش قرار مى‏گیرند تا آن‏که به مرتبه خدایى مى‏رسند.» علاوه بر این، حکمت عامیانه در چین سنتى قائل بود که انسانهاى زنده مى‏توانند «به صورت خدایانى نمودار شوند که جنبه‏اى از محیط طبیعى‏» چون درختان، رودها و کوهها را «تحت نفوذ داشته باشند». جاى تعجب نیست که بسیارى از اشعار خود مائو مشتمل بر کنش و واکنش متقابل استعارى‏اى میان آسمان و زمین است، و در آنها اهمیت فراوانى به پیروزیهاى کمونیست‏ها بر ارتشیان کومینتانگ داده مى‏شود.
مائو در آخرین دهه‏هاى زندگانى‏اش به جایى رسید که فرقه‏اى از پیروانش او را، نه‏تنها به عنوان یک پیامبر سیاسى و قهرمان ملى، بلکه چونان خدایى بر روى زمین، تقدیس مى‏کردند. حامیان او جزئیات بخصوصى از معجزاتى را که به قدرت فوق‏طبیعى تفکر مائو نسبت داده مى‏شد، فراهم آوردند. افرادى که ادعا شده که از مشمول معجزه هاى پزشکى شده‏اند، شامل افراد کورى بودند که شفا یافتند و بینا شدند، کرولالهایى که گویایى خود را باز یافتند، مبتلایان به غده و خونریزى‏اى که بهبود یافتند و، در چند مورد معدود نیز، کسانى که از نظر بالینى مرده بودند و به زندگى بازگشتند. این‏گونه حوادث به نحو چشمگیرى هم ردیف معجزاتى‏اند که در عهد جدید به عیسى(ع) نسبت داده شده است. و هرچند تفکر مارکسیست‏لنینیستى معمولا از تکون شخصیت پرستى رویگردان است و به جاى آن بر ضرورت بى طبقه بودن [جامعه] تاکید مى‏ورزد، مائو از ستایشهاى متملقانه‏اى که بر او بار مى‏شد جانبدارى مى‏کرد و به ادگار شنو مى‏گفت که ارتباطات انسانى، ناگزیر متضمن «طلب پرستش شدن و طلب پرستیدن است.»
به دنبال درگذشت مائو در سال 1976 جریان پایدارى از زیورآلات کم بها، کتابها، عکسها، مجسمه‏هاى نیم‏تنه، تمثالها، بناهاى یادبود و زیارت زادگاه او در شائوشان گواه بر تداوم آن چیزى است که سکولمن آن را «یک دین توده‏اى واقعى متعلق به مائو» مى‏نامید. با وجود این، در دوره اخیرتر، مقامات بلندپایه چینى کوشیده‏اند تا گرایش به خدا ساختن مائو را تغییر جهت دهند. در سوم اکتبر سال 1979 روزنامه خلق اعلام داشت که مائو «یک حکیم یا خدا نبود» و جمله‏اى از دنگ شیائوپینگ در سال 1956 را نقل کرد از این قرار که عشق به یک رهبر «در اصل جلوه‏اى از عشق به منافع حزب است... و به هیچ‏وجه [به معناى] خدا ساختن آن فرد نیست‏». در بهار 1980، روزنامه شانگهاى، روزنامه کارگران، گروه چهار نفره را به خاطر این‏که مائو را «از یک رهبر به یک خدا و تئورى انقلابى را از یک علم به یک دین‏» تبدیل کرده بودند، به باد انتقاد گرفت. این روزنامه اعلام داشت که آن رویکرد، موجد «ایمان کور» مبتنى بر خرافات بود. در عین حال که ممکن است‏سران امروزى [چین] به لحاظ سیاسى صلاح را در اسطوره‏زدایى از تصویر مائو ببینند، [خود] این واقعیت که آنان باید چنین کنند دلالت‏بر آن دارد که در سراسر یک نسل بسیارى از چینیان او را فره‏مند مى‏دانسته‏اند.

مهاتما گاندى و فره مندى در هند
انقلابى آسیایى دیگرى که زندگى او شاهد شگرف و خطاناپذیرى بر نفوذ فوق طبیعى او بر پیروانش بود مهنداس کارامچاند گاندى بود. گاندى، که به او لقب ستایش‏آمیز «مهاتما» (روح بزرگ) داده شده بود، مردم هند را از طریق شیوه‏هاى غیرخشن عصیان مدنى، علیه استعمار انگلیس بسیج کرد. چه‏بسا هیچ چهره دیگرى در قرن بیستم چنان استفاده خلاقى از ابزارهاى اخلاقى و معنوى براى رسیدن به اهداف سیاسى و عملى نکرده باشد.
شخصیت و راه و روش زندگانى گاندى شباهت نزدیکى با شخصیت و راه و روش زندگى یک قدیس هندو داشت. گاندى در بیشتر زندگى‏اش یک ذوتى (لنگ) ساده مى‏پوشید، که منعکس‏کننده مفهوم هندویى اپریگرهه (عدم تملک) بود. وى همواره آیین اهیمسه (عدم خشونت) را تبلیغ مى‏کرد و اعتقاد خود به گیاهخوارى را رکن مهمى از آن فلسفه مى‏دانست. گاندى در سال 1906، به عنوان وسیله‏اى براى پرورش انضباط شخصى و ضبط و مهار شهوات، زندگى‏اى براساس میثاق برهمه چریه (ورع جنسى) در پیش گرفت. و این سیاستمدار قدیس‏گونه رعایت‏سکوت (نوعى امساک از گفتار) را در خود پرورد تا توانش را براى مراقبه و خلوت کردن با آنچه او آن را «صداى درون‏»ش مى‏نامید بالا برد. زمانى یکى از ستایندگان امریکایى [گاندى] گفت که تمرینات هفتگى او براى مراعات یک‏روز سکوت بزرگ‏ترین دستاورد گاندى بوده; زیرا به نحو سمبلیک نشان‏دهنده قدرت اخلاقى‏اى بود که در او اندوخته گشته و هرگاه نیاز بود رها مى‏شد.
مبارزه اخلاقى گاندى، طى اصلاحات اجتماعى بر سه هدف مهم متمرکز بود: استقلال هندیان، حذف نظام کاستى [ طبقاتى] و اتحاد هندوان و مسلمانان. گاندى در تلاش براى جلب حمایت عمومى نسبت‏به این اهداف، صور گوناگون و خلاقانه‏اى از عمل انقلابى را به کار بست که همگى به نحو مؤثرى با ارزشهاى سنتى آیین هندو همسان بودند. براى مثال، در مخالفت‏با استفاده از لباس انگلیسى، هندیان را تشویق کرد که خرمن آتش عظیمى از اجناس خارجى برپا کنند، و بدین ترتیب، قابلیت تطهیرکنندگى آتش را که با آیینهاى مرده‏سوزى پیوندى دیرین داشت‏به کار گرفت. گاندى براى تبلیغ برنامه‏اش در باب کار سازنده و صنایع دستى محلى، چرخه (چرخ نخ ریسى) را به عنوان یکى از نمادهاى اصلى جنبش استقلال تبلیغ کرد. و براى تشویق انضباط شخصى و ریاضت رهایى بخش در توسل به وجدان انگلیسى، خطمشى روزه گرفتن و اعتصاب غذا را در حدى بسط داد که در تاریخ بشر نظیرى نداشت.
گاندى پیوسته برنامه اعتراضات سیاسى و بازسازى شخصى‏اش را (که ستیه گرهه یا «نیروى حقیقت‏» نامیده مى‏شد) در لباس اصطلاحات دینى مى‏پوشاند. گاندى در روزنامه‏اش هند جوان، در سال 1920، ادعا کرد که
بودا بدون هیچ ترسى جنگ را به درون اردوگاه دشمن کشانید و روحانیت پرنخوتى را به زانو درآورد.... مسیح، تاجى از خار بر سر، بر صلیب جان داد و زیر بار زور یک امپراتورى تمام‏عیار نرفت. و من اگر مقاومتهاى داراى یک سرشت‏خشونت پرهیزانه را پیش مى‏کشم، براحتى و با فروتنى قدم جاى پاى این معلمان بزرگ مى‏نهم.
گاندى از مراسم دعا به عنوان محلى براى تعلیم هزاران و، پس از پیدایش رادیو و تلویزیون، میلیونها تن از هواداران استفاده مى‏کرد. او اعتصاب غذاهایش را که رواج فراوان مى‏یافت تمرینهاى معنوى مى‏دانست و اغلب آنها را با مراسم سرود مذهبى، آوازهاى شکرگزارى و قرائت کتاب مقدس به پایان مى‏برد. وقتى که گاندى، در مارس 1930، «راهپیمایى نمک‏» مشهور خود را در مخالفت‏با مالیات بستن انگلیسیان بر نمک، که مایه نفرت بسیار بود، به راه انداخت، به مریدان خود گفت: «من به درستى آرمانمان و پاکى سلاحهایمان ایمان دارم.... سفر ما یک سفر زیارتى مقدس است.» راهپیمایى 24روز به طول انجامید و صفى از حامیان را به خود جلب کرد که تا دو مایل ادامه داشت. به هنگام رسیدن به کرانه اقیانوس دردندى، مهاتما قانون استعمارى را با برداشتن مشتى نمک در میان فریادهاى «درود بر منجى!» زیرپا گذارد. بعدها، میلیونها هندى درگیر تحریمها و تمردهایى شدند که منجر به بازداشت‏شش هزار تن شد.
گیرایى فره‏مندانه گاندى ناشى بود از ترکیبى از پیام به‏هنگام و برانگیزاننده او، تصویر قدیس‏گونه و متواضع او، و اشکال مبتکرانه‏اى که براى مشارکت توده‏اى طراحى کرد. در همان سال 1912، وقتى که گاندى هنوز داشت آسیاییها را علیه سیاست تبعیض‏گرانه در آفریقاى جنوبى بسیج مى‏کرد، گوپال گوکال، ملى‏گراى میانه‏رو هندى، خاطرنشان کرد که «گاندى قدرت معنوى حیرت‏انگیزى در درون خود دارد که انسانهاى عادى گرد او را به قهرمان و شهید بدل مى‏کند». یک تاریخ‏نویس مسلمان اذعان کرده که کلمات شفاهى یا مکتوب گاندى «جذابیت‏خاصى براى توده عوام هندو داشت، زیرا بسیارى از هندیان او را در اذهان خود تا مرتبه یک اوتار یا تجسم خدا بالا مى‏برند».
گزارشهاى شاهدان عینى گرایش هندیان بى شمار را به این‏که گاندى را چهره‏اى خداگونه تلقى مى‏کردند، تایید مى‏کند. یک مبلغ دینى آمریکایى نقل کرده که «جمعیتى حدود یکصد هزار نفر از مردم روستایى، زن و مرد، را دیده است که از دورترین نقاط کشور جمع شده بودند تا سخنان ساده او را گوش دهند... دیدار مهاتما گاندى به خودى خود، در نظر یکایک آنان نوعى تزکیه و عمل دینى بود». طى دوران سیر و سیاحت طولانى گاندى از سال 1933 تا 34، که در خلال آن وى 350000 روپیه براى قضیه نجسها جمع کرد، مردمى که یک‏میلیون و دویست هزار نفر برآورد شدند تنها در عرض دو هفته با او دیدار کردند. یک زندگى‏نامه‏نویس جماعات انبوهى را که او در بیهار به گرد خود جمع کرد، این‏گونه توصیف کرده است: «سکوهاى ایستگاههاى کنار جاده در همه‏جا شلوغ بود. مردم سراپا اشتیاق براى درشن او از رکاب کوپه‏اش بالا مى‏رفتند. و براى این‏که سانحه‏اى پیش نیاید، قطار مى‏بایست در چندین جا مى‏ایستاد و رکابها خالى مى‏شدند». یک شاهد عینى از روى وجنات مردمى که بر مهاتما نظر افکنده بودند ادعا مى‏کرد: «چنان بود که گویى آنان خدایى را دیده بودند.»
مفهوم درشن تاثیر عظیمى را که صرف دیدن شخصى که اوتار تلقى مى‏شود دارد، تا حدى تبیین مى‏کند. درشن، که از نظر لغوى به «نظر کردن‏» تعریف مى‏شود، در جامعه هندى نمایانگر تجربه‏اى عاطفى است; نوعى اتحاد دیدارى که هندیان از طریق آن سبت‏به رهبرى مورد تحسین احساس تعلق مى‏کنند. واکر توضیح داده است که در نظر هندوان «نگریستن آگاهانه به یک شخص یا چیز مبارک برکت مى‏آورد، زیرا رؤیت آن امر پربرکت‏خاصیت آن را به نگرنده منتقل مى‏کند». این پدیده در عکس‏العملهاى عمومى نسبت‏به ظاهر جسمانى گاندى، به وضوح تاثیرگذار بود.
ویژگیهاى دیگر جامعه هندى مى‏تواند این مساله را که میلیونها تن از پیروان گاندى از او خدا ساخته بودند بیشتر تبیین کند. نظام کاستى، با فرضهاى عمیقا ریشه‏دارش در باب طبقه‏بندى جامعه، بدون شک در وجهه‏اى که گاندى در تصور عموم داشت، نقشى بسزا داشته است. این اندیشه ذاتى نظام کاستى است که بعضى از مردم، خصوصا برهمنان، نسبت‏به دیگران توانایى بیشترى براى [انجام] وظایف روحانى و مقدس دارند. (البته گاندى این را قبول نداشت، و عمدا به پایین‏ترین طبقه اجتماع، [یعنى] نجسها، با عنوان هریجانها یا «فرزندان خدا» اشاره مى‏کرد.) علاوه بر این، افتادگى و شگردى که گاندى بر خود واجب مى‏شمرد، با تلقیهاى سنتى در خصوص انسانهاى مقدس مطابقت داشت. رویکرد معنوى گاندى به سیاست، وى را به‏صورت گوروهاى هندى، که بیشتر از روى نحوه زندگى‏شان شناخته مى‏شوند تا با فتاوى رسمى‏شان، درآورد. درواقع، سینگر دریافت که بسیارى از هندوان، گاندى را به عنوان یک سدو (سالک زاهد) که از موهبت‏ستوه‏گونه، [یعنى] خصلت قوه تمیز و اشراق الهى، برخوردار است مقدس مى‏شمردند. بنابراین، مى‏توان همراه با رودولفس نتیجه گرفت که
فره‏مندى گاندى مرجعى فرهنگى دارد.... او به شیوه‏اى تازه و متناسب با زمان، این اندیشه را ابلاغ کرد که آنان که بتوانند بر خویشتن تسلط یابند، مى‏توانند به آرامش، شایستگى دینى و سلطه بر محیطشان نایل شوند، و با این پیام، واکنشى را برانگیخت که تنها اقتدار او به عنوان یک سیاستمدار تمام‏عیار و کاردان نمى‏توانست‏برانگیزد.

آیت‏الله خمینى و فره‏مندى در ایران
نمونه‏اى متاخرتر از رهبرى آسیایى که ردپاى نفوذ او را مى‏توان در این برداشت عمومى یافت که او ویژگیهایى منحصر به فرد و ملهم از جانب خدا دارد، روح‏الله موسوى خمینى، رهبر انقلاب اسلامى ایران است. خمینى، متولد سال 1899، مجتهد [یعنى] عالمى در زمینه فقه و فلسفه اسلامى، شد. وى که در سال 1963 به مقام مرجع تقلید ارتقا یافت، هر روز بیش از پیش جسورانه به اظهارنظر در باب مسائل سیاسى پرداخت، و با صلابت تمام به انتقاد از سلطنت پهلوى به جهت‏شیوه‏هاى دین‏زدایانه و مستبدانه آن در متجددسازى ایران پرداخت. خمینى بازداشت و سپس براى مدت پانزده سال تبعید شد، و در روز اول فوریه 1979 به دنبال سقوط محمدرضا شاه پهلوى، پیروزمندانه به ایران بازگشت.
خمینى، مانند گاندى، خوف و حمایت‏بسیارى از هموطنانش را از طریق تمسک مؤثر به کششهاى دینى قوى آنان به دست آورد. وى سرسپردگى شدیدى نسبت‏به خواست‏خدا (الله) از خود نشان مى‏دهد، و عکسهاى بسیارى از وى در حال خواندن نماز گرفته شده است. لقب خمینى، آیت‏الله، به معناى «نشانه خدا» و مخصوص گروه برگزیده‏اى از روحانیان مسلمان است که به خاطر بینش معنوى استثنایى شان مورد احترامند. این‏که پایگاه عالیت‏خمینى در شهر مقدس قم است وجهه قدیس گونه او را بیشتر تقویت مى‏کند و این وجهه در پوستر سیاسى‏اى که به‏نحو گسترده‏اى توزیع شده و اعلام مى‏دارد «دیو (شاه) چو بیرون رود فرشته (خمینى) درآید» منعکس شده است. خمینى تقریبا هر سخنرانى عمومى‏اى را با توسل به رحمت الهى آغاز مى‏کند: «به نام خداوند (الله) رحمتگر مهربان.»
فن بیان خمینى شیوه زاهدانه زندگى وى را استحکام بخشیده است. فریاد محکومیت فساد شاه معزول و امپریالیسم امریکا توسط وى، از گیرایى عرفانى‏اى به واسطه خون، مرگ و شهادت سرشار است. خمینى که در 24 اگوست 1979 در مدرسه دینى فیضیه قم سخن مى‏گفت چنین اظهار داشت:
ما خونهاى فراوان و شهیدان بسیار داده‏ایم. اسلام خون داده است و شهید داده است. ما از شهادت نمى‏ترسیم. ما هرچه براى اسلام بدهیم کم داده‏ایم. زندگى ما چه ارزشى دارد؟ کسانى که ضعف ما را مى‏خواهند خیال نکنند که جوانان ما از مرگ یا شهادت مى‏ترسند.
خمینى، مانند همه انقلابیون واقعى، همواره پیروانش را به آمادگى براى جان باختن در راه آرمانشان ترغیب کرده است. بسیار بجا بود که اولین کار او در ازگشت‏به ایران دیدار از قبرستان بهشت‏زهراى تهران و بزرگداشت‏شهداى انقلاب اسلامى بود.
یک مجله امریکایى در تحلیل تاثیر شگرف خمینى بر حیات ایرانیان اظهار داشته است:
حال و هواى انقطاع عارفانه به دقت پرورش یافته او اراده‏اى پولادین، وفادارى‏اى انعطاف‏ناپذیر و راسخ نسبت‏به آراء و نظرات ساده‏اى که چندین دهه آنها را تبلیغ کرده است، و شمى به ظرافت تنظیم‏شده براى بیان صریح شور و غضبهاى مردمش را در خود پنهان مى‏دارد.... او واجد با مهابت‏ترین و تهدیدآمیزترین موهبتهاى سیاسى است: توان برانگیختن میلیونها نفر، هم بر ستایش و هم بر خشم.
و اگر ستایش جنون‏آمیز جماعات عظیم، آزمونى براى رهبرى فره‏مندانه باشد، در باب صلاحیت‏خمینى کمتر شکى مى‏توان داشت. در دهم دسامبر 1978، زمانى که وى هنوز در فرانسه بود، جمعیت انبوهى مرکب از دو میلیون نفر در میدان شهیاد (که اکنون نامش آزادى است) در تهران راهپیمایى کردند و در یک «همه‏پرسى خیابانى‏» قطعنامه‏اى را پذیرفتند که مى‏گفت: «امام خمینى رهبر ملت است، و خواسته‏هاى او خواسته‏هاى همه ملت است; و این راهپیمایى راى اعتمادى است که ما از دل و جان به او مى‏دهیم‏». شش‏ماه بعد، در هفدهم جولاى 1979، ایرانیانى که طبق برآوردى یازده میلیون تن بودند، در پاسخى گسترده به نداى خمینى جمع شدند تا حمایتشان را از انقلاب نشان دهند. در پنجم ژانویه 1980 تظاهراتى در تهران حدود یک میلیون طرفدار را به خود جلب کرد.
گیرایى خمینى براى جماعات عظیم با تاثیر عمیق او بر افرادى که او را ملاقات مى‏کنند هماهنگ است. مشهور است که زایران مسلمانى صدها مایل راه رفته‏اند فقط به این خاطر که از خانه خمینى در قم دیدار کنند. یک مسلمان سنى پاکستانى تجربه منقلب‏کننده‏اى را که خود در خلال دیدارى خصوصى با آیت‏الله شاهد آن بوده چنین تعریف کرده است:
وقتى خمینى وارد اتاق مى‏شود سکوت برقرار است. به نظر مى‏رسد که او بر هوا گام مى‏زند. او پشت‏به دیوار بر روى ملافه‏اى کتانى باوقار مى‏نشیند، پشت او در هشتادسالگى مانند مردى جوان راست است. در چهره‏اش درخششى هست، ترکیبى از سرزندگى جسمانى و قدرت معنوى، همراه با فروتنى و ملاطفتى غیرقابل وصف که به نظر مى‏رسد برخاسته از فهم و حکمت فوق‏العاده باشد. او به نرمى سخن مى‏گوید، بدون کوچک‏ترین نشانه‏اى از قدرتى که بر نفوس مستمعینش اعمال مى‏کند.
چنین برداشتى در درون بافت انقلابى جنبش اسلامى به خوبى پذیرفتنى است. به عقیده یک استاد دانشگاه ایرانى «آیت‏الله خمینى، گذشته از این‏که بى‏اندازه فره‏مند است، خصایص سنتى‏اى را تجسم مى‏بخشد که ایرانیان رهبران مقاومت مردمى‏شان را بدان وسیله مورد قضاوت قرار مى‏دادند استقامت و تقوا (صداقت، سادگى و فروتنى)».
توفیق خمینى در بسیج میلیونها طرفدار، همچون مائوتسه دونگ و مهاتما گاندى، از توان او براى بیان صریح خواست عموم برحسب نیازهاى اجتماعى متعالى نشات مى‏گیرد. این هرسه رهبر مقتضیات عدالت انسانى را به فرمانى آسمانى یا خواست الهى منسوب مى‏کردند. و هرسه با این کار نقش خدمتگزار متواضع مردم را برعهده مى‏گرفتند. خمینى در سخنرانى‏اى در ژوئن 1979، سالگرد پانزدهم خرداد، روزى در ژوئن 1963 که در آن بنابر برآوردى پانزده هزار تن در تظاهراتى خونین علیه کومت‏شاه کشته شدند، این راى را مورد تاکید قرار داد: «از پانزده خرداد تا حالا شما (مردم) خون داده‏اید و در میدان جنگ جنگیده‏اید. ما (روحانیون) هیچ حقى نداریم ما باید خدمتگزار شما باشیم.»
درست همان‏طور که در چین و هند عوامل فرهنگى‏اى چون خدا ساختن ارواح انسانى و آموزه هندویى اوتار در مستعد شدن اوضاع و احوال اجتماعى براى رهبران فره‏مند سهم بسزا داشتند، همین‏طور جامعه ایرانى نیز واجد مختصات چندى است که مى‏توانند در تبیین ابهت و رازورمز خمینى، ما را یارى دهند. دیر زمانى قبل از ظهور اسلام در ایران، قدرت سیاسى ایرانیان متکى بر نظریه‏اى در باب الوهیت در لباس شاهان بود. همان‏گونه که سورى نشان داده است، مفهوم «روحانى‏شاه‏» در ایران از زمانى که کوروش کبیر شاهنشاهى هخامنشى را، در حدود 2500 سال پیش، تاسیس کرد و اعضاى خاندان سلطنتى ایرانیان از آن زمان از فرهى مخصوص به خود برخوردار بوده‏اند وجود داشته است.
با توجه به پافشارى اکید دین اسلام بر توحید و بر تساوى اجتماعى همه مردم، شاید چنین به نظر برسد که ورود اسلام به ایران در قرن هفتم پس از میلاد، سد راه پیدایش قهرمانان خداگونه شده باشد، اما نقش محورى پیامبر [اسلام] محمد(ص) در ابلاغ خواست‏خدا به انسان، امکان [وجود] رهبر ملهم از جانب خدا را تصدیق کرد و، تا قرن شانزدهم، کیشهاى شخصیت گوناگونى با نویسندگانى که معجزات الهى‏اى را به پیامبر(ص) نسبت مى‏دادند حول محور او قد برافراشتند.
با وجود این، چیزى که براى اسلام ایرانى مهم‏تر بود گسترش تشیع بود، که فرقه‏اى از دین اسلام است که وجه تمایز آن ایمان به جانشینى امامان یا افرادى بسیار عظیم است که اوصاف «عصمت از گناه و عصمت از خطا» را به دست آورده‏اند و این بدانان امکان مى‏دهد که نقش منجیانه‏اى را در روى زمین ایفا کنند. وات گفته است که نظریه شیعیان در خصوص رهبرى، بر یک سنت عربى دوهزار ساله در باور به شاهان نیمه‏الهى متکى است. بنابراین آیت‏الله خمینى وارث نظام ارزشى‏اى است که در آن فره‏مندى نوع مشروعى از اقتدار است:
تشیع اقتدار دینى را در یک شخص ملهم متمرکز مى‏کند.... فرقه افراطى شیعیان در موهوب بودن امامان اغراق مى‏ورزند و ادعا دارند که بعضى یا همه آنان ذاتى الهى دارند یا مظاهر مجسم خداوندند. شیعیان با داشتن این عقیده، به آنان حیثیت الهى مى‏دهند.. .. عموما رهبران چنین جنبشهایى [نیز] درباره خود ادعاهایى مى‏کنند که مستلزم اصل و ذات فوق بشرى است. فرقه على‏اللهیان، که هنوز هم در فارس و هند پیروانى دارد، نام خود را از اعتقادش به خدا بودن «على‏»[ع] اخذ کرده است.
در عین حال که خمینى هرگز ادعا نکرده است که خداست، نفوذ فوق‏العاده او بر میلیونها شیعه ایرانى، به‏ناگزیر، با اعتقاد آنان به امام مقدس و انتظار براى او پیوند دارد.

بحث
دیدیم که چگونه مائوتسه دونگ، مهاتما گاندى و آیت‏الله خمینى هرسه در رهبرى به مرتبه‏اى نایل شدند که میلیونها تن از پیروانشان آنان را واجد خصایص فوق بشرى، اگر نگوییم الهى، مى‏دانستند. هریک از آنان، در هدایت جنبشهاى انقلابى مربوط به خود در چین، هند و ایران، صفاتى را بروز دادند که غالبا با فره‏مندى پیوند دارد: رسالتى خطیر، اشکال نوآورانه شرکت توده‏ها در اقدامات سیاسى، استعداد دمیدن روح ایثار در پیروان خود و توان استفاده بجا و مؤثر از اسطوره‏ها و سنن فرهنگى. علاوه بر این، هرسه از اعتماد به نفس، از خود گذشتگى و علقه سختگیرانه‏اى به ضبط و مهار شخصى و کار سخت دفاع مى‏کردند، و این مطلب این ادعاى مازلیش را تایید مى‏کند که چنین مشخصاتى ویژگى رهبران انقلابى است.
مسلما، این سه شخصیت‏با اختلافات مهمى از یکدیگر جدا مى‏شوند. سرسپردگى شدید گاندى و خمینى به خدا، با پرستش الحادى حکومت طبقه پرولتاریا از سوى مائو ضدیت آشکارى دارد. پافشارى گاندى بر عدم خشونت، بر ضد این شعار معروف مائو بود که قدرت سیاسى از لوله تفنگ بیرون مى‏آید. و با این همه، مواضع عدیده‏اى از مشابهت را میان این سه نفر مى‏توان شناسایى کرد: هر سه در پى سامان‏دهى جدید و اساسى جامعه شان بودند; هر سه در طول عمرشان بسیار بحث‏برانگیز و مورد انزجار مخالفان بودند; هرسه بسیارى از مؤلفه‏هاى متجددسازى، دین‏زدایى و صنعتى‏سازى را رد مى‏کردند; هر سه گرایش چشمگیرى به ضدعقل‏گروى داشتند; هرسه با توده‏هاى روستایى هم در فکر و هم در لباس احساس نزدیکى و همبستگى مى‏کردند; هر سه بر انکار نفس و ایثار تا پاى مرگ در صورت لزوم مصر بودند; هر سه مدافع فعالیت‏شدید اجتماعى بودند; هر سه گرایشهایى به ناسازگارى منطقى داشتند; هر سه على‏رغم عدم قبول تصدى هرگونه وقعیت‏حکومتى رسمى، در مرکز تصمیم‏گیرى بودند; و هر سه در برنامه‏ریزى اقتصادى در مجموع کفایتى نداشتند.
ویژگى بارز و شگفت‏آور این تحقیق ناشى از ملاحظه این مطلب است که سه جامعه آسیایى بسیار مجزا و مختلف، هر سه رهبرانى بسیار فره‏مند در دامن خود پروردند. در واقع، شخصیتهاى جهان سومى بسیار دیگرى نیز فره‏مند شناخته شده‏اند: اگر بخواهیم چندتایى از آنان را نام ببریم مى‏توانیم از سوکارنو، شیخ مجیب، ناصر، مهدى سودانى، [قوام] نکرومه و کاسترو یاد کنیم. از این گذشته، نمونه‏هاى قدیمى‏تر بسیارى از جوامع آسیایى مى‏توانند شاهد آورده شوند که قدرتهاى الهى را به موجودات انسانى نسبت مى‏دهند; نمونه‏هایى چون شمنها در سیبرى، خدایان موسوم به لاما در تبت، و کیشهاى پرستش دورجه (خداشاه) قرن دوازده کامبوج. همه این موارد بر غیاب نسبى خدا ساختن از انسان در فرهنگهاى غربى تاکید مى‏نهد. چرا به نظر مى‏رسد که جوامع جهان سوم، بسیار بیشتر موجب پیدایش شخصیتهاى فره‏مندند؟ دست‏کم سه تبیین ممکن است پیشنهاد گردد.
نخست این‏که، بعید نیست که میزان بالاى بى‏سوادى موجود در بیشتر ملل جهان سوم در رواج کیشهاى شخصیت‏سهیم باشد. به گفته لاکوچر، براى مردمى که زبان مکتوبى ندارند، «فهم یک انسان از فهم یک برنامه آسان‏تر است. جوامع بى‏سواد براى کلام ملفوظ حرمت قائلند و قدرت سخنورى از همین‏جا نشات مى‏گیرد.... یک توده بى‏سواد مخاطبى نیمه‏اسیر است.» تحقیقات انسان‏شناسانه ارتباط قانع‏کننده‏اى را میان سواد و عقلانى سازى زندگى و پدید آمدن فرآیندهاى شناختى‏اى چون توان انتزاع و تجرید و تعقل تحلیلى به اثبات رسانده‏اند. از سوى دیگر، بى‏سوادان، که به تعبیر لوى برول «ذهنیتى ماقبل منطقى‏» دارند، ظاهرا در برابر اسطوره‏ها، سحر، غیب‏گوییها و اشخاصى که مرتبط با قدرتهاى فوق طبیعى تلقى مى‏شوند، منفعل‏ترند.
دوم این‏که، گرایش به طبقه‏بندى دقیق اجتماعى در سراسر بیشتر [بخشهاى] جهان سوم، که نمونه‏اش ارتباطات سلسله مراتبى کنفسیوسى و نظام کاستى در هند است، این فرض را تقویت مى‏کند که برخى از مردم (بسته به اصل و نسب یا موقعیتشان) ممکن است‏به بینش ملکوتى نزدیک‏تر از دیگران باشند. در مقابل، تاکید غربیان بر فردگرایى و تساوى طلبى اجتماعى، که در عبارت «همه انسانها مساوى آفریده شده‏اند» ثبت و ضبط شده است، تلقى یک قهرمان «الهى‏» را تضعیف مى‏کند.
سوم این که، اصرار اکید غربیان بر جدایى کلیسا از حکومت، در جهان سوم به مراتب کمتر مشاهده مى‏شود. بى‏شک، تاریخ اروپا آکنده از نمونه‏هایى از «حق الهى‏» شاهان است; نظریه‏اى که شاه ریچارد دوم شکسپیر با اطمینان خاطر آن را مى‏ستود:
همه آبهاى دریاى متلاطم بى‏محابا نمى‏تواند
روغن را از تن شاهى تدهین شده بزداید
دم آدمیان این جهانى نمى‏تواند
نایبى را که پروردگار برگزیده به زیر کشد.
با وجود این، اروپا تجربه تقریبا هشتصد ساله‏اى از تلاش براى ضبط و مهار این تصور را نیز دارد که قدرت زمینى تایید آسمانى دارد، و این تلاش با «منشور عظیم‏» در 1215 آغاز شد و، در طول رنسانس و نهضت اصلاح دینى از طریق معارضه با اقتدار شاهان و پاپها، ادامه یافت، و در انقلابهاى امریکا و فرانسه شتاب گرفت. بیشتر جوامع جهان سوم از چنین میراثى بى بهره‏اند، و در عوض از دل سنتهایى سر بر مى‏آورند که در آنها قدرتهاى مقدس و دنیوى به هم گره خورده‏اند و اقتدار دینى و سیاسى غالبا به گروه یا فرد واحدى تفویض شده است. علماى مسلمان و گریوت (پزشک جادوگر قبیله) آفریقایى این نکته را روشن مى‏کنند. از آنجا که فره‏مندى غالبا متضمن تداخل میان شئون معنوى و سیاسى است، بنابراین جهان سوم بسیار بیشتر موجب وجود یافتن آن است.
آخرین موضوعى که در این تحلیل مطرح شده، راجع به این است که ملتهایى که تحت نفوذ رهبرى فره‏مندند، چگونه مى‏توانند تعهد و تحرک آرمان‏گرایانه جنبش را پس از مرگ رهبر حفظ کنند. به گفته هوروویتز «رهبریهاى فره‏مندانه غالبا رو به زوال مى‏گذارند و به استبداد شخصى بدل مى‏شوند». زیرا فرآیند مرید و مرادى‏اى که مى‏آفرینند، عادتا بیشتر بر نمادپردازى و شخصیت تکیه دارد تا بر بناى ساختارهاى سیاسى و اقتصادى‏اى که براى فعالیت درازمدت ضرورى است. اسطوره‏زدایى جارى از مائو در چین که با بدنام کردن «گروه چهارنفره‏» بدان دامن زده شد، بحث و گفتگوى مستمر بر سر مناسبت گاندى براى هند امروزى، و تردیدهاى مربوط به کارآیى حکومت دینى اسلامى در ایران بر این مشکل تاکید مى‏نهد. براى ملل و اقوام آسیا، این‏که چگونه میان مقتضیات متجددسازى و میراثهاى ایدئولوژیک قهرمانان فره‏مندشان موازنه برقرار کنند، چالش مهمى است.


منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1379 / شماره 21 و 22، زمستان و بهار ۱۳۷۹/۰۱/۰۰
مترجم : مینو حجت
نویسنده : آلن اچ. مریام

نظر شما