رهبرى فرهمندانه در آسیاى امروزى: مائو، گاندى و خمینى
تاریخ جدید آسیا، تا حد زیادى، دایرمدار یک رشته انقلابهاى ملى است. ملل کنونى آسیا، از اندونزى، چین و ویتنام گرفته تا هند، پاکستان و ایران، نمایانگر آمیزه پیچیدهاى از تمدنهاى کهن و مبارزات انقلابى معاصرند. واضح است که طیف وسیعى از عوامل تعیینکننده، در خیزشهاى اجتماعى قرن بیستم نقش داشتهاند، که از آن جملهاند امپریالیسم غربى، علم و فنآورى نوین، علایق قومى متعارض، رودررو شدن نظامهاى ارزشى سنتى با تلاش در جهت دینزدایى، و مقتضیات توسعه اقتصادى و تغییر اجتماعى.
در عین حال که مجموعه متنوعى از عوامل تاریخى، سیاسى و فرهنگى، اوضاع و احوالى مستعد تغییر اساسى را در آسیاى امروزى ایجاد کردهاند، یک عامل بنیادین در هر انقلابى رهبرى است. در رهبران یک جنبش مىتوان درونمایههاى محورى، انگیزههاى محرک، و روحیات گروه را تشخیص داد. زیرا از آنجا که رهبران، نیازها و خواستههاى پیروانشان را با صراحت اظهار مىکنند، به نظر مىرسد که ناگزیر، به شکل تجسم نمادین تودهها درمىآیند. مثلا نهضت اصلاح طلبى پروتستانتیزم در اروپا ناگزیر با شخصیت مارتین لوتر پیوند خورده بود; درست همان طور که انقلاب امریکا نمىتواند از مبلغان اصلى آن: تامس جفرسون، ساموئل آدامز، و جرج واشنگتن جدا باشد.
اهمیت غیرقابل انکار رهبرى در جنبشهاى اجتماعى منجر به تالیفات محققانه قابل ملاحظهاى شده است. هرچند که محققان در باب میزان تعیینکنندگىاى که یکایک رهبران نسبتبه پیامدهاى تاریخى دارند، که چیزى است غیر از واکنش صرف رهبران نسبتبه شرایط اجتماعى و اقتصادى غیرشخصى، و همینطور در باب بهترین ابزار سنجش نفوذ یا تاثیر رهبران توافق ندارند. شکى نیست که ارتباط میان سخنگویان و حامیان جنبشهاى تودهاى متضمن تاثیر و تاثر پیچیدهاى میان افکار عمومى، دخل و تصرف در نمادها، استراتژىهاى بسیج [نیروها]، و جنبههاى روان شناختى انقلابیون است. براحتى مىتوان با این نتیجهگیرى برنز همراه شد که «رهبرى یکى از مشهودترین و فهمناشدهترین پدیدههاى روى زمین است».
این مقاله، در تلاش براى فهم بهتر ماهیت جنبشهاى انقلابى در آسیاى امروزى، به بررسى سه انقلاب در چین، هند و ایران با توجه به قهرمانان نمادین آنها: مائوتسه دونگ، مهاتما گاندى و آیتالله خمینى مىپردازد. من بر این مطلب استدلال خواهم کرد که این هرسه رهبر از «فره»، یعنى از قدرت و نفوذى فوق طبیعى بر پیروانشان، برخوردار بودهاند، و آثار این نفوذ مىتواند در تبیین هویت و قوت این سه جنبش مفید باشد.
مفهوم فره ریشه در فلسفه یونان دارد و در کلیساى مسیحى صدر اول توسط پل قدیس، براى توجیه «موهبت لطف» که به روحالقدس نسبت داده مىشد، به کار رفت (نامه اول به قرنتیان، 12). جامعهشناس صاحبنام آلمانى، ماکس وبر، اندیشه نفوذ فرهمندانه را بسط و اشاعه داد و آن را در کنار قدرت عقلانى (یا قانونى) و قدرت سنتى (یا موروثى)، سه نوع مهم اقتدار در امور انسانى به حساب آورد. وبر مىنویسد:
اصطلاح «فره» بر خصلتى خاص از آن شخصیتى منفرد اطلاق مىشود که به واسطه آن، آن شخصیتسواى از انسانهاى عادى قرار مىگیرد و کسى تلقى مىشود که از موهبت قدرتها یا خصایل فوقطبیعى، فوق انسانى، یا لااقل بهنحو بخصوصى استثنایى برخوردار است. این قدرتها یا خصایل چنانند که در دسترس اشخاص عادى نیستند، بلکه اسوه یا واجد منشا الهى تلقى مىشوند، و براساس آنها فردى که با آنها مرتبط است رهبر تلقى مىشود.
بندیکس در توضیح مفهومپردازى نظرى وبر متذکر شده است که رهبرى فرهمندانه در شرایط بحرانى، فراوان بروز مىکند و «با هیجانى جمعى همراه مىشود که تودههاى مردم از طریق آن به برخى تجارب خارقالعاده که به موجب آنها خود را تسلیم رهبرى قهرمانانه مىکنند، پاسخ مىدهند».
پس رهبران فرهمند مظهر یگانه افراد ملهمى هستند که قادرند وفادارى بندهوار گروهى از پیروانى را که از احساس فورى و فوتى بودن اوضاع و احوال و سالتخودشان سرشارند، جلب کنند. چنین اشخاصى توان آن را دارند که «هم نظام نمادین و شناختى... و هم نظام نهادى» پیروانشان را نظم و سامان تازه بخشند. از این رو، اقتدار فرهمندانه هم پرقدرت است و هم بالقوه بىثبات; زیرا نیروى خود را از اراده جمعى مریدان مىگیرد. عامل سرنوشتساز این نیست که رهبر ملهم از عالم ربوبى باشد، بلکه این است که پیروانش او را بدینگونه شناخته باشند. چنانکه یک محقق چینىامریکایى یادآور مىشود:
بشر صرفا در جهانى از واقعیات زندگى نمىکند. بلکه، ما در جهانى از واقعیات مدرک زندگى مىکنیم که مىتواند با خود واقعیت تطبیق کامل داشته یا نداشته باشد. چگونگى رفتار افراد تا حد زیادى وابسته استبه اینکه آنان یاد گرفته باشند جهان اطرافشان را چگونه ادراک کنند.
قدرت تحولساز یک رهبر فرهمند باید از طریق شیوههاى خلاقانه عمل، دخل و تصرف مؤثر در اسطورههاى مشترک [مردم] و اشکال مبتکرانه ابلاغ [پیام] بروز یابد. خیلى از اوقات، قهرمان فرهمند مجاهدات خود را با «خواستخدا» یا حقایق سرمدى عالم برابر مىگیرد، و جنبش خود را با مرتبط کردنش به یک «معیار اخلاقى متعالى» حقانیت مىبخشد. وقتى پیامى پوشیده در استعاره و صور خیالمنجیانه با شیوههاى عمل همراه با از خودگذشتگى و ایثار توام مىشود، رهبر مىتواند واجد ویژگیهاى خداگونه شناخته شود. زنان و مردان عادى، از طریق وفادارى نسبتبه اشخاصى که گمان مىرود تجسمى از عالم ربوبىاند، جسارت مىیابند که در طلب حدى از رستگارى شخصى و اجتماعى برآیند.
مائوتسه دونگ و فرهمندى در چین
یکى از انقلابیون بزرگ در تاریخ آسیا مائوتسه دونگ (مائو تسدونگ) است. مائو، به عنوان پدر جمهورى خلق چین، اصلاحات بنیادینى در ساختار اجتماعى، اقتصادى و ایدئولوژیک یکپنجم بشریت ایجاد کرد. بنا به برآورد ویلسن: «مائو در قرن ما تاکنون در قیاس با هرکس دیگر، بیشترین زندگیهاى انسانى را به عمیقترین وجه تحت تاثیر قرار داده است.... معدودى از مردان عمل به اندازه او، در دورانى چنین طولانى، به شیوهاى تا بدین حد تمام و کمال و با چنین نوآورىاى، کار انجام دادهاند.»
یک راه سودمند براى تحلیل اهمیت این شخصیت این است که کمونیزم چینى را جنبشى در اصل، دینى تلقى کنیم که مائو رهبر معنوى آن بوده است. در واقع، جمعى از محققان در تفسیر مائوئیسم، از استعاره دینى سود جستهاند. مثلا فیتز جرالد، با توجه به عناصر «فدیه، سعادت آتیه، مبارزه با بدى، ایمان، و احسان» که در کمونیزم و مسیحیت مشترکند، «تشابه بسیار چشمگیر»ى میان آن دو مىدید. لیفتن استدلال مىکند که انگیزه مائو آرزویى بود براى کسب جاودانگى از طریق اطمینان به اینکه انقلاب هرگز نمىمیرد، و از این رو درصدد آن بود که به پیروانش قدرت دهد تا فاتحان بىقید و شرط انسانها، فنآورى و مرگ گردند.
البته، آرزوى غلبه بر مرگ، در ادیان جهانى، مضمونى است که دائم تکرار مىشود. مائو جویاى پیوندى نظیر آن با ابدیتبود; [البته] نه از طریق کارهاى خیر یا لطف الهى، بلکه از طریق شور انقلابى، بدین ترتیب، شورشهاى اجتماعىاى چون جهش بزرگ به جلو (1958) و انقلاب کبیر فرهنگى پرولتاریا (69-1966) مىتوانند تلاشهایى در جهت کسب تاثیرى تطهیرگرانه، شبیه تاثیر قربانى شدن مسیح بر صلیب، که سبب ساز غلبه بر مرگ شد، تلقى شوند. انقلاب فرهنگى، براى مائوئیستهاى درستآیین، نوعى مناسک تطهیر بود; وسیلهاى براى توقف حرکتبه سوى فنسالارىاى که نمایندگانش پراگماتیستهایى چون لیو شائوچى و دنگ شیائوپینگ بودند. دیوید اوئن، چینشناس انگلیسى، که در خلال دهه 1960 در چین زندگى مىکرد، توضیح مىدهد که مائو، تحتحمایت ارتش سرخ و گارد سرخ، از انقلاب فرهنگى به عنوان یک «فرآیند تجدید عهد» براى نسل جدیدى از چینیان سود جست، تا آن نسل از نو خود را وقف «بینش انجیلى» انقلاب معنوى و اجتماعى مائو گرداند.
مائو، مشابه با نقش پیامبرانه عیسى(ع) و محمد(ص) در تکون ادیان جدید، ویژگیهاى منحصر به فرد رهبرى فرهمند را تجسم مىبخشید. مثلا «راهپیمایى طولانى» پرپیچوخم 35-1934 را وسیلهاى براى تثبیت قدرتش در درون حزب کمونیست قرار داد و به رفقایش گوشزد کرد که راهپیمایى نشان داد که کلید پیروزى نهایى، همکارى و اتحاد با جمعیت عمدتا روستایى چین است. به تشویق مائو، تبلیغاتچیان بعدها از راهپیمایى طولانى به عنوان یک سفر زیارتى قهرمانانه به سوى آزادى، که از نظر اهمیت نمادین، قابل قیاس با بیرون رفتن یهودیان از مصر به رهبرى موسى بود، تجلیل مىکردند. به همین ترتیب، «شنا»ى معروف مائو در رودخانه یانگتسه، در شانزدهم جولاى 1966 «حادثهاى به دقت تدارک دیدهشده» بود... که طراحى شده بود تا تصویر مائو را در میان جوانان اشاعه دهد و مرحله تودهاى انقلاب فرهنگى پایهریزى شود.
تاثیر حضور مائو در برابر جماعت عظیم مردم شاهد چشمگیر این مطلب است که میلیونها چینى وى را فرهمند مىدانستند. در طول انقلاب فرهنگى شهرت داشت که سربازانى که در پکن رژه مىرفتند، رژه رفتن را متوقف مىکردند و از جلو رفتن امتناع مىورزیدند، مگر در صورتى که او براى تماشایشان بر سکو قرار مىگرفت. در فاصله میان اوت و نوامبر 1966، مائو یازدهبار در خلال اجتماعات تودهاى از گارد سرخ سان دید; در هجدهم اوت از دخترى خواست تا بازوبند گارد سرخ را بر بازوى او ببندد تا حمایتخود را از آرمان آنان نشان دهد. لیفتن تاثیر او بر اجتماعات عظیم را با «روش مرد مقدس هندىاى» مقایسه مىکند «که براى انتقال قدرت خداگونهاش به مردم عادى فقط لازم بود که در برابر آنان ظاهر شود».
مائو براى تثبیت تصویر نوعى قدرت فوق طبیعى، از وجوهى از جهانشناسى سنتى چینى بهره گرفت که ارتباط نزدیکى میان ارواح و آدمیان قائلند. بسیارى از قصههاى [مربوط به دوران] پیش از کمونیزم، اندیشه عامیانهاى را منعکس مىکردند درباره خدایانى که در قالب انسان به زمین هبوط مىکردند، و درعین حا،ل انسانهایى در آسمان به خدایى مىرسیدند. مثلا فون شن ین یى فرآیندى را توصیف مىکند که از طریق آن «فرزانگان، قهرمانان و صالحان چنانکه باید و شاید به مقام خدایى رسانده مىشوند و مورد پرستش قرار مىگیرند تا آنکه به مرتبه خدایى مىرسند.» علاوه بر این، حکمت عامیانه در چین سنتى قائل بود که انسانهاى زنده مىتوانند «به صورت خدایانى نمودار شوند که جنبهاى از محیط طبیعى» چون درختان، رودها و کوهها را «تحت نفوذ داشته باشند». جاى تعجب نیست که بسیارى از اشعار خود مائو مشتمل بر کنش و واکنش متقابل استعارىاى میان آسمان و زمین است، و در آنها اهمیت فراوانى به پیروزیهاى کمونیستها بر ارتشیان کومینتانگ داده مىشود.
مائو در آخرین دهههاى زندگانىاش به جایى رسید که فرقهاى از پیروانش او را، نهتنها به عنوان یک پیامبر سیاسى و قهرمان ملى، بلکه چونان خدایى بر روى زمین، تقدیس مىکردند. حامیان او جزئیات بخصوصى از معجزاتى را که به قدرت فوقطبیعى تفکر مائو نسبت داده مىشد، فراهم آوردند. افرادى که ادعا شده که از مشمول معجزه هاى پزشکى شدهاند، شامل افراد کورى بودند که شفا یافتند و بینا شدند، کرولالهایى که گویایى خود را باز یافتند، مبتلایان به غده و خونریزىاى که بهبود یافتند و، در چند مورد معدود نیز، کسانى که از نظر بالینى مرده بودند و به زندگى بازگشتند. اینگونه حوادث به نحو چشمگیرى هم ردیف معجزاتىاند که در عهد جدید به عیسى(ع) نسبت داده شده است. و هرچند تفکر مارکسیستلنینیستى معمولا از تکون شخصیت پرستى رویگردان است و به جاى آن بر ضرورت بى طبقه بودن [جامعه] تاکید مىورزد، مائو از ستایشهاى متملقانهاى که بر او بار مىشد جانبدارى مىکرد و به ادگار شنو مىگفت که ارتباطات انسانى، ناگزیر متضمن «طلب پرستش شدن و طلب پرستیدن است.»
به دنبال درگذشت مائو در سال 1976 جریان پایدارى از زیورآلات کم بها، کتابها، عکسها، مجسمههاى نیمتنه، تمثالها، بناهاى یادبود و زیارت زادگاه او در شائوشان گواه بر تداوم آن چیزى است که سکولمن آن را «یک دین تودهاى واقعى متعلق به مائو» مىنامید. با وجود این، در دوره اخیرتر، مقامات بلندپایه چینى کوشیدهاند تا گرایش به خدا ساختن مائو را تغییر جهت دهند. در سوم اکتبر سال 1979 روزنامه خلق اعلام داشت که مائو «یک حکیم یا خدا نبود» و جملهاى از دنگ شیائوپینگ در سال 1956 را نقل کرد از این قرار که عشق به یک رهبر «در اصل جلوهاى از عشق به منافع حزب است... و به هیچوجه [به معناى] خدا ساختن آن فرد نیست». در بهار 1980، روزنامه شانگهاى، روزنامه کارگران، گروه چهار نفره را به خاطر اینکه مائو را «از یک رهبر به یک خدا و تئورى انقلابى را از یک علم به یک دین» تبدیل کرده بودند، به باد انتقاد گرفت. این روزنامه اعلام داشت که آن رویکرد، موجد «ایمان کور» مبتنى بر خرافات بود. در عین حال که ممکن استسران امروزى [چین] به لحاظ سیاسى صلاح را در اسطورهزدایى از تصویر مائو ببینند، [خود] این واقعیت که آنان باید چنین کنند دلالتبر آن دارد که در سراسر یک نسل بسیارى از چینیان او را فرهمند مىدانستهاند.
مهاتما گاندى و فره مندى در هند
انقلابى آسیایى دیگرى که زندگى او شاهد شگرف و خطاناپذیرى بر نفوذ فوق طبیعى او بر پیروانش بود مهنداس کارامچاند گاندى بود. گاندى، که به او لقب ستایشآمیز «مهاتما» (روح بزرگ) داده شده بود، مردم هند را از طریق شیوههاى غیرخشن عصیان مدنى، علیه استعمار انگلیس بسیج کرد. چهبسا هیچ چهره دیگرى در قرن بیستم چنان استفاده خلاقى از ابزارهاى اخلاقى و معنوى براى رسیدن به اهداف سیاسى و عملى نکرده باشد.
شخصیت و راه و روش زندگانى گاندى شباهت نزدیکى با شخصیت و راه و روش زندگى یک قدیس هندو داشت. گاندى در بیشتر زندگىاش یک ذوتى (لنگ) ساده مىپوشید، که منعکسکننده مفهوم هندویى اپریگرهه (عدم تملک) بود. وى همواره آیین اهیمسه (عدم خشونت) را تبلیغ مىکرد و اعتقاد خود به گیاهخوارى را رکن مهمى از آن فلسفه مىدانست. گاندى در سال 1906، به عنوان وسیلهاى براى پرورش انضباط شخصى و ضبط و مهار شهوات، زندگىاى براساس میثاق برهمه چریه (ورع جنسى) در پیش گرفت. و این سیاستمدار قدیسگونه رعایتسکوت (نوعى امساک از گفتار) را در خود پرورد تا توانش را براى مراقبه و خلوت کردن با آنچه او آن را «صداى درون»ش مىنامید بالا برد. زمانى یکى از ستایندگان امریکایى [گاندى] گفت که تمرینات هفتگى او براى مراعات یکروز سکوت بزرگترین دستاورد گاندى بوده; زیرا به نحو سمبلیک نشاندهنده قدرت اخلاقىاى بود که در او اندوخته گشته و هرگاه نیاز بود رها مىشد.
مبارزه اخلاقى گاندى، طى اصلاحات اجتماعى بر سه هدف مهم متمرکز بود: استقلال هندیان، حذف نظام کاستى [ طبقاتى] و اتحاد هندوان و مسلمانان. گاندى در تلاش براى جلب حمایت عمومى نسبتبه این اهداف، صور گوناگون و خلاقانهاى از عمل انقلابى را به کار بست که همگى به نحو مؤثرى با ارزشهاى سنتى آیین هندو همسان بودند. براى مثال، در مخالفتبا استفاده از لباس انگلیسى، هندیان را تشویق کرد که خرمن آتش عظیمى از اجناس خارجى برپا کنند، و بدین ترتیب، قابلیت تطهیرکنندگى آتش را که با آیینهاى مردهسوزى پیوندى دیرین داشتبه کار گرفت. گاندى براى تبلیغ برنامهاش در باب کار سازنده و صنایع دستى محلى، چرخه (چرخ نخ ریسى) را به عنوان یکى از نمادهاى اصلى جنبش استقلال تبلیغ کرد. و براى تشویق انضباط شخصى و ریاضت رهایى بخش در توسل به وجدان انگلیسى، خطمشى روزه گرفتن و اعتصاب غذا را در حدى بسط داد که در تاریخ بشر نظیرى نداشت.
گاندى پیوسته برنامه اعتراضات سیاسى و بازسازى شخصىاش را (که ستیه گرهه یا «نیروى حقیقت» نامیده مىشد) در لباس اصطلاحات دینى مىپوشاند. گاندى در روزنامهاش هند جوان، در سال 1920، ادعا کرد که
بودا بدون هیچ ترسى جنگ را به درون اردوگاه دشمن کشانید و روحانیت پرنخوتى را به زانو درآورد.... مسیح، تاجى از خار بر سر، بر صلیب جان داد و زیر بار زور یک امپراتورى تمامعیار نرفت. و من اگر مقاومتهاى داراى یک سرشتخشونت پرهیزانه را پیش مىکشم، براحتى و با فروتنى قدم جاى پاى این معلمان بزرگ مىنهم.
گاندى از مراسم دعا به عنوان محلى براى تعلیم هزاران و، پس از پیدایش رادیو و تلویزیون، میلیونها تن از هواداران استفاده مىکرد. او اعتصاب غذاهایش را که رواج فراوان مىیافت تمرینهاى معنوى مىدانست و اغلب آنها را با مراسم سرود مذهبى، آوازهاى شکرگزارى و قرائت کتاب مقدس به پایان مىبرد. وقتى که گاندى، در مارس 1930، «راهپیمایى نمک» مشهور خود را در مخالفتبا مالیات بستن انگلیسیان بر نمک، که مایه نفرت بسیار بود، به راه انداخت، به مریدان خود گفت: «من به درستى آرمانمان و پاکى سلاحهایمان ایمان دارم.... سفر ما یک سفر زیارتى مقدس است.» راهپیمایى 24روز به طول انجامید و صفى از حامیان را به خود جلب کرد که تا دو مایل ادامه داشت. به هنگام رسیدن به کرانه اقیانوس دردندى، مهاتما قانون استعمارى را با برداشتن مشتى نمک در میان فریادهاى «درود بر منجى!» زیرپا گذارد. بعدها، میلیونها هندى درگیر تحریمها و تمردهایى شدند که منجر به بازداشتشش هزار تن شد.
گیرایى فرهمندانه گاندى ناشى بود از ترکیبى از پیام بههنگام و برانگیزاننده او، تصویر قدیسگونه و متواضع او، و اشکال مبتکرانهاى که براى مشارکت تودهاى طراحى کرد. در همان سال 1912، وقتى که گاندى هنوز داشت آسیاییها را علیه سیاست تبعیضگرانه در آفریقاى جنوبى بسیج مىکرد، گوپال گوکال، ملىگراى میانهرو هندى، خاطرنشان کرد که «گاندى قدرت معنوى حیرتانگیزى در درون خود دارد که انسانهاى عادى گرد او را به قهرمان و شهید بدل مىکند». یک تاریخنویس مسلمان اذعان کرده که کلمات شفاهى یا مکتوب گاندى «جذابیتخاصى براى توده عوام هندو داشت، زیرا بسیارى از هندیان او را در اذهان خود تا مرتبه یک اوتار یا تجسم خدا بالا مىبرند».
گزارشهاى شاهدان عینى گرایش هندیان بى شمار را به اینکه گاندى را چهرهاى خداگونه تلقى مىکردند، تایید مىکند. یک مبلغ دینى آمریکایى نقل کرده که «جمعیتى حدود یکصد هزار نفر از مردم روستایى، زن و مرد، را دیده است که از دورترین نقاط کشور جمع شده بودند تا سخنان ساده او را گوش دهند... دیدار مهاتما گاندى به خودى خود، در نظر یکایک آنان نوعى تزکیه و عمل دینى بود». طى دوران سیر و سیاحت طولانى گاندى از سال 1933 تا 34، که در خلال آن وى 350000 روپیه براى قضیه نجسها جمع کرد، مردمى که یکمیلیون و دویست هزار نفر برآورد شدند تنها در عرض دو هفته با او دیدار کردند. یک زندگىنامهنویس جماعات انبوهى را که او در بیهار به گرد خود جمع کرد، اینگونه توصیف کرده است: «سکوهاى ایستگاههاى کنار جاده در همهجا شلوغ بود. مردم سراپا اشتیاق براى درشن او از رکاب کوپهاش بالا مىرفتند. و براى اینکه سانحهاى پیش نیاید، قطار مىبایست در چندین جا مىایستاد و رکابها خالى مىشدند». یک شاهد عینى از روى وجنات مردمى که بر مهاتما نظر افکنده بودند ادعا مىکرد: «چنان بود که گویى آنان خدایى را دیده بودند.»
مفهوم درشن تاثیر عظیمى را که صرف دیدن شخصى که اوتار تلقى مىشود دارد، تا حدى تبیین مىکند. درشن، که از نظر لغوى به «نظر کردن» تعریف مىشود، در جامعه هندى نمایانگر تجربهاى عاطفى است; نوعى اتحاد دیدارى که هندیان از طریق آن سبتبه رهبرى مورد تحسین احساس تعلق مىکنند. واکر توضیح داده است که در نظر هندوان «نگریستن آگاهانه به یک شخص یا چیز مبارک برکت مىآورد، زیرا رؤیت آن امر پربرکتخاصیت آن را به نگرنده منتقل مىکند». این پدیده در عکسالعملهاى عمومى نسبتبه ظاهر جسمانى گاندى، به وضوح تاثیرگذار بود.
ویژگیهاى دیگر جامعه هندى مىتواند این مساله را که میلیونها تن از پیروان گاندى از او خدا ساخته بودند بیشتر تبیین کند. نظام کاستى، با فرضهاى عمیقا ریشهدارش در باب طبقهبندى جامعه، بدون شک در وجههاى که گاندى در تصور عموم داشت، نقشى بسزا داشته است. این اندیشه ذاتى نظام کاستى است که بعضى از مردم، خصوصا برهمنان، نسبتبه دیگران توانایى بیشترى براى [انجام] وظایف روحانى و مقدس دارند. (البته گاندى این را قبول نداشت، و عمدا به پایینترین طبقه اجتماع، [یعنى] نجسها، با عنوان هریجانها یا «فرزندان خدا» اشاره مىکرد.) علاوه بر این، افتادگى و شگردى که گاندى بر خود واجب مىشمرد، با تلقیهاى سنتى در خصوص انسانهاى مقدس مطابقت داشت. رویکرد معنوى گاندى به سیاست، وى را بهصورت گوروهاى هندى، که بیشتر از روى نحوه زندگىشان شناخته مىشوند تا با فتاوى رسمىشان، درآورد. درواقع، سینگر دریافت که بسیارى از هندوان، گاندى را به عنوان یک سدو (سالک زاهد) که از موهبتستوهگونه، [یعنى] خصلت قوه تمیز و اشراق الهى، برخوردار است مقدس مىشمردند. بنابراین، مىتوان همراه با رودولفس نتیجه گرفت که
فرهمندى گاندى مرجعى فرهنگى دارد.... او به شیوهاى تازه و متناسب با زمان، این اندیشه را ابلاغ کرد که آنان که بتوانند بر خویشتن تسلط یابند، مىتوانند به آرامش، شایستگى دینى و سلطه بر محیطشان نایل شوند، و با این پیام، واکنشى را برانگیخت که تنها اقتدار او به عنوان یک سیاستمدار تمامعیار و کاردان نمىتوانستبرانگیزد.
آیتالله خمینى و فرهمندى در ایران
نمونهاى متاخرتر از رهبرى آسیایى که ردپاى نفوذ او را مىتوان در این برداشت عمومى یافت که او ویژگیهایى منحصر به فرد و ملهم از جانب خدا دارد، روحالله موسوى خمینى، رهبر انقلاب اسلامى ایران است. خمینى، متولد سال 1899، مجتهد [یعنى] عالمى در زمینه فقه و فلسفه اسلامى، شد. وى که در سال 1963 به مقام مرجع تقلید ارتقا یافت، هر روز بیش از پیش جسورانه به اظهارنظر در باب مسائل سیاسى پرداخت، و با صلابت تمام به انتقاد از سلطنت پهلوى به جهتشیوههاى دینزدایانه و مستبدانه آن در متجددسازى ایران پرداخت. خمینى بازداشت و سپس براى مدت پانزده سال تبعید شد، و در روز اول فوریه 1979 به دنبال سقوط محمدرضا شاه پهلوى، پیروزمندانه به ایران بازگشت.
خمینى، مانند گاندى، خوف و حمایتبسیارى از هموطنانش را از طریق تمسک مؤثر به کششهاى دینى قوى آنان به دست آورد. وى سرسپردگى شدیدى نسبتبه خواستخدا (الله) از خود نشان مىدهد، و عکسهاى بسیارى از وى در حال خواندن نماز گرفته شده است. لقب خمینى، آیتالله، به معناى «نشانه خدا» و مخصوص گروه برگزیدهاى از روحانیان مسلمان است که به خاطر بینش معنوى استثنایى شان مورد احترامند. اینکه پایگاه عالیتخمینى در شهر مقدس قم است وجهه قدیس گونه او را بیشتر تقویت مىکند و این وجهه در پوستر سیاسىاى که بهنحو گستردهاى توزیع شده و اعلام مىدارد «دیو (شاه) چو بیرون رود فرشته (خمینى) درآید» منعکس شده است. خمینى تقریبا هر سخنرانى عمومىاى را با توسل به رحمت الهى آغاز مىکند: «به نام خداوند (الله) رحمتگر مهربان.»
فن بیان خمینى شیوه زاهدانه زندگى وى را استحکام بخشیده است. فریاد محکومیت فساد شاه معزول و امپریالیسم امریکا توسط وى، از گیرایى عرفانىاى به واسطه خون، مرگ و شهادت سرشار است. خمینى که در 24 اگوست 1979 در مدرسه دینى فیضیه قم سخن مىگفت چنین اظهار داشت:
ما خونهاى فراوان و شهیدان بسیار دادهایم. اسلام خون داده است و شهید داده است. ما از شهادت نمىترسیم. ما هرچه براى اسلام بدهیم کم دادهایم. زندگى ما چه ارزشى دارد؟ کسانى که ضعف ما را مىخواهند خیال نکنند که جوانان ما از مرگ یا شهادت مىترسند.
خمینى، مانند همه انقلابیون واقعى، همواره پیروانش را به آمادگى براى جان باختن در راه آرمانشان ترغیب کرده است. بسیار بجا بود که اولین کار او در ازگشتبه ایران دیدار از قبرستان بهشتزهراى تهران و بزرگداشتشهداى انقلاب اسلامى بود.
یک مجله امریکایى در تحلیل تاثیر شگرف خمینى بر حیات ایرانیان اظهار داشته است:
حال و هواى انقطاع عارفانه به دقت پرورش یافته او ارادهاى پولادین، وفادارىاى انعطافناپذیر و راسخ نسبتبه آراء و نظرات سادهاى که چندین دهه آنها را تبلیغ کرده است، و شمى به ظرافت تنظیمشده براى بیان صریح شور و غضبهاى مردمش را در خود پنهان مىدارد.... او واجد با مهابتترین و تهدیدآمیزترین موهبتهاى سیاسى است: توان برانگیختن میلیونها نفر، هم بر ستایش و هم بر خشم.
و اگر ستایش جنونآمیز جماعات عظیم، آزمونى براى رهبرى فرهمندانه باشد، در باب صلاحیتخمینى کمتر شکى مىتوان داشت. در دهم دسامبر 1978، زمانى که وى هنوز در فرانسه بود، جمعیت انبوهى مرکب از دو میلیون نفر در میدان شهیاد (که اکنون نامش آزادى است) در تهران راهپیمایى کردند و در یک «همهپرسى خیابانى» قطعنامهاى را پذیرفتند که مىگفت: «امام خمینى رهبر ملت است، و خواستههاى او خواستههاى همه ملت است; و این راهپیمایى راى اعتمادى است که ما از دل و جان به او مىدهیم». ششماه بعد، در هفدهم جولاى 1979، ایرانیانى که طبق برآوردى یازده میلیون تن بودند، در پاسخى گسترده به نداى خمینى جمع شدند تا حمایتشان را از انقلاب نشان دهند. در پنجم ژانویه 1980 تظاهراتى در تهران حدود یک میلیون طرفدار را به خود جلب کرد.
گیرایى خمینى براى جماعات عظیم با تاثیر عمیق او بر افرادى که او را ملاقات مىکنند هماهنگ است. مشهور است که زایران مسلمانى صدها مایل راه رفتهاند فقط به این خاطر که از خانه خمینى در قم دیدار کنند. یک مسلمان سنى پاکستانى تجربه منقلبکنندهاى را که خود در خلال دیدارى خصوصى با آیتالله شاهد آن بوده چنین تعریف کرده است:
وقتى خمینى وارد اتاق مىشود سکوت برقرار است. به نظر مىرسد که او بر هوا گام مىزند. او پشتبه دیوار بر روى ملافهاى کتانى باوقار مىنشیند، پشت او در هشتادسالگى مانند مردى جوان راست است. در چهرهاش درخششى هست، ترکیبى از سرزندگى جسمانى و قدرت معنوى، همراه با فروتنى و ملاطفتى غیرقابل وصف که به نظر مىرسد برخاسته از فهم و حکمت فوقالعاده باشد. او به نرمى سخن مىگوید، بدون کوچکترین نشانهاى از قدرتى که بر نفوس مستمعینش اعمال مىکند.
چنین برداشتى در درون بافت انقلابى جنبش اسلامى به خوبى پذیرفتنى است. به عقیده یک استاد دانشگاه ایرانى «آیتالله خمینى، گذشته از اینکه بىاندازه فرهمند است، خصایص سنتىاى را تجسم مىبخشد که ایرانیان رهبران مقاومت مردمىشان را بدان وسیله مورد قضاوت قرار مىدادند استقامت و تقوا (صداقت، سادگى و فروتنى)».
توفیق خمینى در بسیج میلیونها طرفدار، همچون مائوتسه دونگ و مهاتما گاندى، از توان او براى بیان صریح خواست عموم برحسب نیازهاى اجتماعى متعالى نشات مىگیرد. این هرسه رهبر مقتضیات عدالت انسانى را به فرمانى آسمانى یا خواست الهى منسوب مىکردند. و هرسه با این کار نقش خدمتگزار متواضع مردم را برعهده مىگرفتند. خمینى در سخنرانىاى در ژوئن 1979، سالگرد پانزدهم خرداد، روزى در ژوئن 1963 که در آن بنابر برآوردى پانزده هزار تن در تظاهراتى خونین علیه کومتشاه کشته شدند، این راى را مورد تاکید قرار داد: «از پانزده خرداد تا حالا شما (مردم) خون دادهاید و در میدان جنگ جنگیدهاید. ما (روحانیون) هیچ حقى نداریم ما باید خدمتگزار شما باشیم.»
درست همانطور که در چین و هند عوامل فرهنگىاى چون خدا ساختن ارواح انسانى و آموزه هندویى اوتار در مستعد شدن اوضاع و احوال اجتماعى براى رهبران فرهمند سهم بسزا داشتند، همینطور جامعه ایرانى نیز واجد مختصات چندى است که مىتوانند در تبیین ابهت و رازورمز خمینى، ما را یارى دهند. دیر زمانى قبل از ظهور اسلام در ایران، قدرت سیاسى ایرانیان متکى بر نظریهاى در باب الوهیت در لباس شاهان بود. همانگونه که سورى نشان داده است، مفهوم «روحانىشاه» در ایران از زمانى که کوروش کبیر شاهنشاهى هخامنشى را، در حدود 2500 سال پیش، تاسیس کرد و اعضاى خاندان سلطنتى ایرانیان از آن زمان از فرهى مخصوص به خود برخوردار بودهاند وجود داشته است.
با توجه به پافشارى اکید دین اسلام بر توحید و بر تساوى اجتماعى همه مردم، شاید چنین به نظر برسد که ورود اسلام به ایران در قرن هفتم پس از میلاد، سد راه پیدایش قهرمانان خداگونه شده باشد، اما نقش محورى پیامبر [اسلام] محمد(ص) در ابلاغ خواستخدا به انسان، امکان [وجود] رهبر ملهم از جانب خدا را تصدیق کرد و، تا قرن شانزدهم، کیشهاى شخصیت گوناگونى با نویسندگانى که معجزات الهىاى را به پیامبر(ص) نسبت مىدادند حول محور او قد برافراشتند.
با وجود این، چیزى که براى اسلام ایرانى مهمتر بود گسترش تشیع بود، که فرقهاى از دین اسلام است که وجه تمایز آن ایمان به جانشینى امامان یا افرادى بسیار عظیم است که اوصاف «عصمت از گناه و عصمت از خطا» را به دست آوردهاند و این بدانان امکان مىدهد که نقش منجیانهاى را در روى زمین ایفا کنند. وات گفته است که نظریه شیعیان در خصوص رهبرى، بر یک سنت عربى دوهزار ساله در باور به شاهان نیمهالهى متکى است. بنابراین آیتالله خمینى وارث نظام ارزشىاى است که در آن فرهمندى نوع مشروعى از اقتدار است:
تشیع اقتدار دینى را در یک شخص ملهم متمرکز مىکند.... فرقه افراطى شیعیان در موهوب بودن امامان اغراق مىورزند و ادعا دارند که بعضى یا همه آنان ذاتى الهى دارند یا مظاهر مجسم خداوندند. شیعیان با داشتن این عقیده، به آنان حیثیت الهى مىدهند.. .. عموما رهبران چنین جنبشهایى [نیز] درباره خود ادعاهایى مىکنند که مستلزم اصل و ذات فوق بشرى است. فرقه علىاللهیان، که هنوز هم در فارس و هند پیروانى دارد، نام خود را از اعتقادش به خدا بودن «على»[ع] اخذ کرده است.
در عین حال که خمینى هرگز ادعا نکرده است که خداست، نفوذ فوقالعاده او بر میلیونها شیعه ایرانى، بهناگزیر، با اعتقاد آنان به امام مقدس و انتظار براى او پیوند دارد.
بحث
دیدیم که چگونه مائوتسه دونگ، مهاتما گاندى و آیتالله خمینى هرسه در رهبرى به مرتبهاى نایل شدند که میلیونها تن از پیروانشان آنان را واجد خصایص فوق بشرى، اگر نگوییم الهى، مىدانستند. هریک از آنان، در هدایت جنبشهاى انقلابى مربوط به خود در چین، هند و ایران، صفاتى را بروز دادند که غالبا با فرهمندى پیوند دارد: رسالتى خطیر، اشکال نوآورانه شرکت تودهها در اقدامات سیاسى، استعداد دمیدن روح ایثار در پیروان خود و توان استفاده بجا و مؤثر از اسطورهها و سنن فرهنگى. علاوه بر این، هرسه از اعتماد به نفس، از خود گذشتگى و علقه سختگیرانهاى به ضبط و مهار شخصى و کار سخت دفاع مىکردند، و این مطلب این ادعاى مازلیش را تایید مىکند که چنین مشخصاتى ویژگى رهبران انقلابى است.
مسلما، این سه شخصیتبا اختلافات مهمى از یکدیگر جدا مىشوند. سرسپردگى شدید گاندى و خمینى به خدا، با پرستش الحادى حکومت طبقه پرولتاریا از سوى مائو ضدیت آشکارى دارد. پافشارى گاندى بر عدم خشونت، بر ضد این شعار معروف مائو بود که قدرت سیاسى از لوله تفنگ بیرون مىآید. و با این همه، مواضع عدیدهاى از مشابهت را میان این سه نفر مىتوان شناسایى کرد: هر سه در پى ساماندهى جدید و اساسى جامعه شان بودند; هر سه در طول عمرشان بسیار بحثبرانگیز و مورد انزجار مخالفان بودند; هرسه بسیارى از مؤلفههاى متجددسازى، دینزدایى و صنعتىسازى را رد مىکردند; هر سه گرایش چشمگیرى به ضدعقلگروى داشتند; هرسه با تودههاى روستایى هم در فکر و هم در لباس احساس نزدیکى و همبستگى مىکردند; هر سه بر انکار نفس و ایثار تا پاى مرگ در صورت لزوم مصر بودند; هر سه مدافع فعالیتشدید اجتماعى بودند; هر سه گرایشهایى به ناسازگارى منطقى داشتند; هر سه علىرغم عدم قبول تصدى هرگونه وقعیتحکومتى رسمى، در مرکز تصمیمگیرى بودند; و هر سه در برنامهریزى اقتصادى در مجموع کفایتى نداشتند.
ویژگى بارز و شگفتآور این تحقیق ناشى از ملاحظه این مطلب است که سه جامعه آسیایى بسیار مجزا و مختلف، هر سه رهبرانى بسیار فرهمند در دامن خود پروردند. در واقع، شخصیتهاى جهان سومى بسیار دیگرى نیز فرهمند شناخته شدهاند: اگر بخواهیم چندتایى از آنان را نام ببریم مىتوانیم از سوکارنو، شیخ مجیب، ناصر، مهدى سودانى، [قوام] نکرومه و کاسترو یاد کنیم. از این گذشته، نمونههاى قدیمىتر بسیارى از جوامع آسیایى مىتوانند شاهد آورده شوند که قدرتهاى الهى را به موجودات انسانى نسبت مىدهند; نمونههایى چون شمنها در سیبرى، خدایان موسوم به لاما در تبت، و کیشهاى پرستش دورجه (خداشاه) قرن دوازده کامبوج. همه این موارد بر غیاب نسبى خدا ساختن از انسان در فرهنگهاى غربى تاکید مىنهد. چرا به نظر مىرسد که جوامع جهان سوم، بسیار بیشتر موجب پیدایش شخصیتهاى فرهمندند؟ دستکم سه تبیین ممکن است پیشنهاد گردد.
نخست اینکه، بعید نیست که میزان بالاى بىسوادى موجود در بیشتر ملل جهان سوم در رواج کیشهاى شخصیتسهیم باشد. به گفته لاکوچر، براى مردمى که زبان مکتوبى ندارند، «فهم یک انسان از فهم یک برنامه آسانتر است. جوامع بىسواد براى کلام ملفوظ حرمت قائلند و قدرت سخنورى از همینجا نشات مىگیرد.... یک توده بىسواد مخاطبى نیمهاسیر است.» تحقیقات انسانشناسانه ارتباط قانعکنندهاى را میان سواد و عقلانى سازى زندگى و پدید آمدن فرآیندهاى شناختىاى چون توان انتزاع و تجرید و تعقل تحلیلى به اثبات رساندهاند. از سوى دیگر، بىسوادان، که به تعبیر لوى برول «ذهنیتى ماقبل منطقى» دارند، ظاهرا در برابر اسطورهها، سحر، غیبگوییها و اشخاصى که مرتبط با قدرتهاى فوق طبیعى تلقى مىشوند، منفعلترند.
دوم اینکه، گرایش به طبقهبندى دقیق اجتماعى در سراسر بیشتر [بخشهاى] جهان سوم، که نمونهاش ارتباطات سلسله مراتبى کنفسیوسى و نظام کاستى در هند است، این فرض را تقویت مىکند که برخى از مردم (بسته به اصل و نسب یا موقعیتشان) ممکن استبه بینش ملکوتى نزدیکتر از دیگران باشند. در مقابل، تاکید غربیان بر فردگرایى و تساوى طلبى اجتماعى، که در عبارت «همه انسانها مساوى آفریده شدهاند» ثبت و ضبط شده است، تلقى یک قهرمان «الهى» را تضعیف مىکند.
سوم این که، اصرار اکید غربیان بر جدایى کلیسا از حکومت، در جهان سوم به مراتب کمتر مشاهده مىشود. بىشک، تاریخ اروپا آکنده از نمونههایى از «حق الهى» شاهان است; نظریهاى که شاه ریچارد دوم شکسپیر با اطمینان خاطر آن را مىستود:
همه آبهاى دریاى متلاطم بىمحابا نمىتواند
روغن را از تن شاهى تدهین شده بزداید
دم آدمیان این جهانى نمىتواند
نایبى را که پروردگار برگزیده به زیر کشد.
با وجود این، اروپا تجربه تقریبا هشتصد سالهاى از تلاش براى ضبط و مهار این تصور را نیز دارد که قدرت زمینى تایید آسمانى دارد، و این تلاش با «منشور عظیم» در 1215 آغاز شد و، در طول رنسانس و نهضت اصلاح دینى از طریق معارضه با اقتدار شاهان و پاپها، ادامه یافت، و در انقلابهاى امریکا و فرانسه شتاب گرفت. بیشتر جوامع جهان سوم از چنین میراثى بى بهرهاند، و در عوض از دل سنتهایى سر بر مىآورند که در آنها قدرتهاى مقدس و دنیوى به هم گره خوردهاند و اقتدار دینى و سیاسى غالبا به گروه یا فرد واحدى تفویض شده است. علماى مسلمان و گریوت (پزشک جادوگر قبیله) آفریقایى این نکته را روشن مىکنند. از آنجا که فرهمندى غالبا متضمن تداخل میان شئون معنوى و سیاسى است، بنابراین جهان سوم بسیار بیشتر موجب وجود یافتن آن است.
آخرین موضوعى که در این تحلیل مطرح شده، راجع به این است که ملتهایى که تحت نفوذ رهبرى فرهمندند، چگونه مىتوانند تعهد و تحرک آرمانگرایانه جنبش را پس از مرگ رهبر حفظ کنند. به گفته هوروویتز «رهبریهاى فرهمندانه غالبا رو به زوال مىگذارند و به استبداد شخصى بدل مىشوند». زیرا فرآیند مرید و مرادىاى که مىآفرینند، عادتا بیشتر بر نمادپردازى و شخصیت تکیه دارد تا بر بناى ساختارهاى سیاسى و اقتصادىاى که براى فعالیت درازمدت ضرورى است. اسطورهزدایى جارى از مائو در چین که با بدنام کردن «گروه چهارنفره» بدان دامن زده شد، بحث و گفتگوى مستمر بر سر مناسبت گاندى براى هند امروزى، و تردیدهاى مربوط به کارآیى حکومت دینى اسلامى در ایران بر این مشکل تاکید مىنهد. براى ملل و اقوام آسیا، اینکه چگونه میان مقتضیات متجددسازى و میراثهاى ایدئولوژیک قهرمانان فرهمندشان موازنه برقرار کنند، چالش مهمى است.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1379 / شماره 21 و 22، زمستان و بهار ۱۳۷۹/۰۱/۰۰
مترجم : مینو حجت
نویسنده : آلن اچ. مریام
نظر شما