نظریه دین حداکثر
نظریه «دین حداکثر» کوششى است مؤمنانه براى توجیه تلقى ویژهاى از دین؛ تلقىاى که، به زعم نگارنده، قادر به رویارویى اصولى و منطقى با سؤالات اساسىاى است که دین در عصر حاضر با آن روبهروست.
1. انتظار درست و بجا از دین چیست؟ 2.چگونه مىتوان خلوص دین را حفظ کرد و در عینحال به پویایى و کارایى آن لطمه نزد؟ به عبارت دیگر، آشتى دادن ثبات و تغییر به چه طریقى امکانپذیر است؟ 3.تعارض علم و دین چگونه قابل تبیین و رفع است؟
این نظریه از آن جهت که مؤمنانه است، در مقام پاسخ به سؤالات فوق، همواره نگران تصویب دین است. نگارنده واقف است که این سه مقوله، مستقل از یکدیگر نیستند. مطرح کردن این سؤالات بهصورت مجزا صرفا بهخاطر پیروى از عرف کلامى است. در هر صورت، از آنجا که دادن جواب به یکى نمىتواند بدون توجه به پاسخ سایر سؤالها انجام پذیرد، سازگارى جوابها را همواره مدنظر داشتهایم. اینکه آیا این نظریه در نیل به اهداف خود موفق و در مدعاهاى خود صادق استیا نه، مطلبى است که نقادى، آن را روشن خواهد ساخت. به نظر ما مقصود اصلى هر فعالیت نظرى باید ایجاد تحرک بیشتر در فضاى فرهنگى جامعه اسلامى به منظور نیل به پاسخهایى باشد که بر روى آنها وفاق نسبى بیشترى قابل حصول باشد. این چیزى است که براى آینده نظام اسلامى، بلکه از آن مهمتر، براى آینده دین و دیندارى، همچون آب براى حیات گیاه ضرورت تام دارد.
شاید لازم باشد قبل از هر چیز تعریفمان را از دین روشن کنیم و بعد به نقش معارف بیروندینى در معرفت دینى و سپس بهاجمال، به پاسخهاى عمدهاى که به سؤالات سهگانه فوق داده شده بپردازیم تا مقدمهاى براى ورود به مباحث اصلى باشد.
مقدمه اول: از دیدگاه ما دین راه و رسم «خداپسندانه» زندگى بشر است. دین راه و رسمى است که اگر بر طبق آن در نظر و عمل مشى شود رضایتخداوند، و در غیر اینصورت غضب او را در پى دارد. بدیهى است که براى هدایت ضرورى بوده است که این راه و رسم از جانب شارع مقدس به بشر ابلاغ عام شود. پس در نظر ما، دین مراد شارع است در جهت هدایت، که ابلاغ عام شده است. ابلاغ رساندن پیام است و پیام تا توسط مخاطب فهم نشده باشد ابلاغ نشده است. از این رو، دین مراد فهمشده شارع است و در نتیجه خود از سنخ فهم و مفهوم و معرفت است و بالطبع گویاست. اساسا گویایى شان معرفت است و تنها معرفت است که گویاست. گویایى دین نظیر گویایى سایر معارف از جمله علوم تجربى است. دین از سنخ طبیعت نیست؛ بلکه از سنخ علم به طبیعت و یا هر معرفت دیگرى است. معرفت دینى وقتى حاصل مىآید که ما به دنبال مراد شارع، یعنى آنچه ابلاغ شده استبرویم. براى این کار البته تفحص و تحقیق تاریخى لازم است. معرفت دینى به دست آمده محصول تفاعل دو امر است. یکى مراد شارع و دیگرى معارف عصر که بر روش جستجو و بر فهم و تفسیر ما از مراد شارع پرتو مىافکند و آن را متاثر مىکند. اما این معرفت از آن جهت دینى است که معطوف به مراد شارع است. مراد شارع از آن جهت که گویاست در داد و ستد با معارف عصر فعالانه شرکت دارد؛ برعکس طبیعت که صامت است و در فهم ما از آن از موضع معرفتى دخالت فعال ندارد. دین از طریق کتاب و سنتبه ما رسیده است. کتاب و سنت مکتوب وسایلى هستند که از طریق آنها باید به مراد شارع یعنى آنچه ابلاغ شده است پىبرد. کتاب و سنت علامتهاى راهنماى مراد شارعند و هادى به سوى دین، ولى نه خود دین. شاید روزى علوم زمانه به روشى دستیابند و روشن سازند که چگونه مىتوان از آنچه به صورت مکتوب باقى مانده است همراه با شواهد تاریخى، به مرادات واقعى مؤلف پى برد. در این صورت ما به مراد شارع پى خواهیم برد. تا آنروز که بسیار دور و بلکه دستنیافتنى به نظر مىرسد فهم ما از دین با مراد شارع منطبق نیست؛ گرچه مىتواند با کمک روشهاى تحقیق تاریخى و ادبى به آن نزدیک شود. حجیت از آن مراد فهمشده شارع در زمان تشریع یعنى آنچه واقعا ابلاغ شده استیا ظهور زمان نزول است و بس. دین عامه مردم را براى هدایت دعوت کرده است؛ پس بیانش هم باید براى عامه آن عصر قابل فهم باشد. بنابراین، دین یک امر جمعى، و ملاک فهم هم فهم عرفى آن زمان است. مشکل ما همین درک فهم عرفى آن زمان است. علوم روز و معارف عصر بیش از آنکه بر فهم ما از مراد شارع تاثیر بگذارند، بر تبیین و تفسیر ما از مراد شارع که در مرتبه بعد از فهم ظاهر مفردات و جملات قرار دارد دخالت مىکنند و تنها از این نظر است که مىتوان گفت معرفت دینى که حاصل فهم ظواهر و برداشت و تفسیر مراد شارع است عصرى و متحول است و بلکه در هر زمان نیز قرائتهاى مختلف مىپذیرد.
مقدمه دوم: انتظار از دین نیز حاصل تفاعل معارف گوناگون از جمله خود معرفت دینى است. ما گرچه با انتظار اولیهاى که بیرون دینى است و ناشى از نیازى و سؤالى استبه سراغ دین مىرویم، ولى با توجه به نحوه برخورد دین با آن نیاز ناچاریم انتظارمان را تصحیح کنیم و با انتظار جدیدى با دین مواجه شویم. باز واکنش دین نسبتبه این انتظار در تصحیح مجدد آن مؤثر است. برآیند این داد و ستد و برخوردهاى مستمر است که انتظار نهایى از دین را شکل مىدهد. بدیهى است که آنچه بیشترین نقش را در شکلگیرى این انتظار نهایى بازى کرده و مىکند خود دین است. در هر صورت، این انتظار نهایى باید توسط دین تصویب شود. انتظار نهایى ما از یک کتابخانه هم به همین صورت شکل مىگیرد. ما براى گرفتن کتابى خاص به سراغ کتابخانه مىرویم. در آنجاست که مىبینیم مثلا این کتابخانه کتاب مورد نظر را ندارد، ولى کتابهاى دیگرى در این زمینه و زمینههاى دیگر دارد. با مراجعات مکرر و آشنایى بیشتر با آن و نحوه پاسخگویى کتابخانه به نیازهایمان است که انتظار ما از کتابخانه به صورت نهایى درمىآید. این انتظار نهایى تا حد زیادى عینى و همگانى است. در مورد علوم نیز چنین است. ما با توجه به دانشى که کسب کردهایم و نیازهایى که احساس مىکنیم تصورى مثلا از روان درمانى داریم، فکر مىکنیم که رواندرمانى مىتواند هم ما را به علل اضطرابهایمان راهبرى کند و هم به زندگىمان معنایى دهد. وقتى به متخصصان امر و یا کتابهاى مربوط مراجعه مىکنیم، ممکن است انتظارمان را از آن تغییر دهیم (مثلا کاهش دهیم).
در هر صورت در همه موارد فوق، خود عنصر مورد بحث، بیشترین تاثیر را بر انتظار نهایى دارد و غالبا این انتظار نهایى با انتظار اولیهاى که پیشینى است و در بیرون از حوزه مورد نظر شکل گرفته است، بهطور جزئى یا کلى متفاوت است. حاصل کلام اینکه انتظار بشر از دین حاصل تاثیر و تاثرات متقابل دین و معارف عصر است و لذا براى کشف انتظار بجا از دین باید بیش از همه به دین و معرفتى که از آن حاصل مىشود پرداخت. گرچه در این پرداختن، خواه ناخواه، آگاهانه یا ناآگاهانه، تاثیر معارف عصر، محتمل بلکه اجتنابناپذیر است؛ موضع معرفتشناسانه درجه دوم داشتن یعنى این. کار معرفتشناس این است که توجه دهد به این که ما همه محصور و آغشته و غوطهور و غرقه در معارف عصریم؛ همین و بس. و داوریها را به اشخاص واگذار کند؛ تا آنکس که این آغشتگى را بیمارى مىداند در پى علاجش برآید اگر میسر باشد و آنکه آن را عین پیشرفت و تکامل مىپندارد بر آن صحه بگذارد و بر این غوطهورى بیفزاید، و کسى که آن را لازمه اجتنابناپذیر کسب معرفت مىانگارد به آن تسلیم شود. معرفتشناس مىگوید: «براى کشف انتظار بجا و معقول از دین مردم به سراغ دین مىروند گرچه باید توجه داشته باشند که معارف عصر، هم در انتظار اولیه از دین و هم در تفسیر و تبیین دین و در نتیجه، در انتظار نهایى از آن دخیلند»؛ نه اینکه بگویند چون انتظار از دین امر بیرون دینى است پس باید بر معارف عصر مسلط شد تا به انتظار درست از دین دستیافت.
در هر صورت، پس از شکلگیرى انتظار نهایى از دین که شاید بتوان گفت در هر جامعهاى و فرهنگى امرى همگانى است و شناخت روش دین در پاسخگویى به سؤالات و نیازها و نیز نوع پاسخهاست که ما به قضاوت مىنشینیم که براى مثال، آیا دین انسانى استیا نه؟ آیا عادلانه استیا نه؟ اینجا دیگر در مقام تفسیر و تبیین دین هستیم و نه در مقام فهم مفردات و ظهورات و مانند آن. به عبارت دیگر، شکل درستسؤال فوق این است: «آیا مىتوان تفسیرى انسانى و عادلانه از دین به دست داد؟» و چون دین به خاطر گویا بودن هر تفسیرى را برنمىتابد، جواب این سؤال مىتواند منفى هم باشد. (این معیارها انسانى و عادلانه بودن به نظر ما گرچه متاثر از تعریف دین از انسان و عدالت هم هست، ولى عمدتا بیرون دینى، و بلکه فرافرهنگى است.) آنچه تا اینجا در باب انتظار از دین، از جهت تصویب دین، گفته شد در مورد آشتى دادن ثبات و تغییر و رفع تعارض علم و دین هم صادق است. در این تصویب و عدم تصویب است که در نهایت، داورى مىکنیم که آیا دین چنین قابلیتى را دارد که ثبات و تغییر و خلوص و پویایى را باهم جمع کند و با علم پیشرونده بشرى در تعارض قرار نگیرد یا نه. و باز باید گفت که گویایى دین، محدودکننده تفسیرهاى آن است و از اینرو جواب این سؤالات هم مىتواند به صورت همگانى بینالاذهانى مثبتیا منفى باشد؛ و همان طور که یک نظریه علمى در مواجهه با یک پدیده و در مقام توجیه آن مىتواند ناموفق باشد و در عرف عالمان مردود شناخته شود، دین هم در این تعارضات مىتواند به چنین سرنوشتى دچار گردد و هیچ قرائت ضابطهمندى از آن نتواند در رفع تعارضات موفق باشد.
مقدمه سوم: در اینجا بهاجمال، پاسخهایى را بررسى مىکنیم که در جامعه ما بیشتر از دیگر پاسخها در مقابل پرسشهاى سهگانه فوق مطرح بودهاند؛ و با نقد آنها از دیدگاه خود، روشن مىسازیم که چرا باید به دنبال راهحلهاى دیگرى بود. در باب سؤال اول، به خاطر فضاى فکرى جهانى متاثر از پیشرفت علوم نوعى توافق ضمنى روى این پاسخ حاصل شده است که از دین انتظار مىرود به آن دسته از پرسشها و نیازها بپردازد که علوم بشرى و معارف عصر، جوابى براى آنها ندارند. دیگر از دین انتظار مداواى بیماریها نمىرود. چراکه علم پزشکى به نحو مطلوبى به این نیازها پاسخ گفته است. این نحوه جواب سبب گردیده است که دایره انتظار از دین لحظه به لحظه، با پیشرفت علوم، تنگتر و در نتیجه، رجوع به دین هم محدودتر شود. به این ترتیب بوده است که بتدریج دین به درون لایههاى تاریک روان آدمى خزیده است و به رتق و فتق نیازهاى روحى نظیر معنا براى زندگى، پشتوانه براى ارزشهاى اخلاقى، جاودانگى، تعبیر تجارب معنوى و نظایر آن بسنده کرده است. گرچه در اصالت این نیازها و در بىبدیل بودن دین در ارضاى آنها کمتر اختلاف نظرى هست، ولى برداشتهایى از اینگونه به نظر ما با متون مقدس و تلقى پیشوایان دینى هماهنگى و سازگارى ندارد؛ بلکه عباراتى نظیر «تبیان لکل شىء» و «لیعلمهم الکتاب والمیزان» و «لیزکیهم» و «یضع عنهم اصرهم والاغلال التى کانت علیهم» و «لایتخذ بعضنا بعض اربابا من دون الله»، «وفى اموالکم حق للسائل والمحروم» و «لیقوم الناس بالقسط» و «لکى لایکون دولة بین الاغنیاء منکم» و«لیحق الحق ویبطل الباطل» واحکام و حدود و دیات و قصاص و... زمینهساز انتظار گستردهاى از دین بوده است. از اینرو، پاسخ فوق از نظر ما که در پى تصویب دین هستیم قابل قبول نمىتواند بود. همینطور است قول به اینکه دین، حداقلها را بیان و صرفا حد و مرزها را تعیین کرده است. این قول گرچه از لحاظ عملى، کارگشاست، ولى به نظر ما اولا مانند پاسخ اول، با متون دینى ناسازگار است. یعنى اینکه دین در زمان نزول ادعاهاى بسیار بزرگترى داشته است. و ثانیا با پذیرش این قول، باید پذیرفت که دین در باب موضوعات مستحدثه که در ذیل موضوعات سابق نمىگنجند ناکارا و بىتفاوت است. چراکه همان حداقلها را هم نگفته است. از آنجا که این نوع موضوعات هر روز بر تعدادشان افزوده مىشود، دین از بسیارى از عرصهها بتدریج ناچار به عقبنشینى خواهد شد. این قول نهایتا به نوعى یله و رهاشدگى بشر مىانجامد که با اصل هدایت کلى بشر ناسازگار است. بشر زمان ما و زمانهاى آینده چه گناهى کرده است که نباید مانند بشر عصر نزول از هدایت الهى بهرهمند باشد؟ پس معضل اساسى همچنان باقى است که آیا دین در آینده بشر نقشى خواهد داشت؟
در باب موضوع دوم، یعنى آشتى دادن خلوص و پویایى یا ثبات و تغییر، گرچه سخنان سنجیده بسیارى گفته شده است، ولى از نظر ما، در مجموع، این سخنان و نظریات نظیر تفکیک دین و معرفت دینى در نیل به هدف خود موفق نبودهاند و در بیشتر موارد، خلوص را فداى کارایى و پویایى کردهاند. افزون بر این، نظام عقلى و استدلالىاى که صاحبان این اندیشه براى تبیین نظر خود بنا کردهاند نارسا بوده است. به نظر ما همانطور که بیان کردیم، اولا دین کتاب و سنت نیست که بتوان از ثبات آن ثبات دین را نتیجه گرفت و به این طریق خلوص دین را حفظ کرد و ثانیا دین مانند طبیعت فرض شده که حقایق مربوط به آن دستنیافتنى است و گفته شده است که هر تلاشى براى فهم دین ما را به معرفتى بشرى مىرساند که آغشته به تمام اوصاف بشر نظیر نقص و جهل و مانند آن است. این مطلب خود مجوزى استبراى آلوده و موقت دانستن هر معرفت دینى و مغشوش نمودن ملاکهاى داورى در مورد صحت و سقم آن. و از آنجا که متعلق ایمان، نه یک امر موهوم صامت، بلکه همان معرفتى است از دین که براى ما حاصل مىآید، غیرمقدس و همردیف سایر معارف دانستن آن، ضربهاى است کارى به خلوص دین که پشتوانه حرمت نهادن به آن است و اعتماد و ایمان و عشق را نثار آن کردن. برعکس، در هر نظریهاى که خلوص حفظ شده، پویایى از دست رفته و به تحجر انجامیده است. پافشارى بر روشها در شرایطى که محیط اجتماعى و موضوعات دگرگون شدهاند مىتواند به فدا شدن ارزشهاى والاترى منجر شود که گوهر دین محسوب مىشوند. در اینجا گرچه ظاهر و قالبهاى دینى حفظ گردیده و در نظر عوام، دین خالص و دستنخورده مانده است، ولى در واقع، مراد شارع که هدایت از طریق این روشهاست تحقق نیافته؛ یعنى کارایى دین از دست رفته است. به نظر ما، نظریهاى را نیز که قائل به تفکیک مشروعیت و کارآمدى است، گرچه صرفا به مباحثسیاسى پرداخته است، باید ذیل همین عنوان یعنى آشتى دادن خلوص و پویایى بررسى کرد. تطبیق این نظریه بر نظام دینى و ولایتفقیه، در نهایتبه منظور مصون داشتن دین و ایمان دینى و نظام دینى از مشکلات عملىاى صورت گرفته است که خواه ناخواه بر سر راه کارایىاش قرار دارند. از دیدگاه ما این نظریه نیز، همانطور که بهاجمال خواهد آمد، از لحاظ نظرى ناموفق است؛ علاوه بر اینکه از جنبه عملى نیز مىتواند به پیامدهاى اجتماعى و سیاسى نامطلوبى منتهى گردد و نظامى ناکارامد و عقبافتاده را به این بهانه که «مشروع» استبر جامعه تحمیل کند.
در باب موضوع سوم، یعنى تعارض علم و دین، گرچه به اعتبارى زیربناى نظرى و عاطفى سایر مسائل از جمله معضل ثبات و تغییر و سردرگمى در انتظار از دین است، ولى جا دارد که به صورت مجزا به آن پرداخته شود. از نظر ما، در این باب وضع از همه مغشوش تر و، در نهایت، خطرناکتر است. ما در اینجا از جنبههاى عاطفى تاثیر پیشرفتهاى علوم تجربى و تکنولوژیک که نوعى احساس بىنیازى در امور زندگى را براى بشر حاصل کرده است، مىگذریم و تنها به اختصار، به جنبههاى نظرى و عقلى معضل تعارض علم و دین و راهحلهاى ارائه شده مىپردازیم. سادهترین راهحل اگر بتوان واژه راهحل را در این مورد به کار برد این است که گفته مىشود بین دین حقیقى و علم حقیقى در واقع تعارضى نیست و نمىتواند باشد؛ چراکه هم دین از جانب خداست و هم طبیعتساخته او. پس معرفتحقیقى به دین و علم حقیقى به طبیعت مطمئنا سازگار و هماهنگ هستند. بنابراین، تعارض بین آنها پندارى بیش نیست؛ تعارض کاذب است و نه تعارض واقعى. به نظر ما این شکل برخورد با مطلب پاک کردن صورت مساله است نه حلکردن آن؛ چرا که مىخواهد صرفا با تغییر در تعریف دین و علم، مساله را حل شده و پایانیافته تلقى کند. باید گفت صحبت از دین حقیقى و علم مصون از خطا نیست، بلکه بحثبر سر فهم دین است که براى ما حاصل شده و معرفتى است از طبیعت که بشر به آن دستیافته است و ایندو، نه بهطور بالقوه که بالفعل، در بعضى موارد معارضند و یا بهتر بگوییم، راهحلهاى دوگانهاى را براى مشکل، سؤال و نیاز واحد ارائه مىدهند. به عبارت دیگر، این تعارض پسینى است و براساس و با رجوع به علم و به دین کشف شده است. انکار آن به منزله سر را به زیر برف بردن است. فرار خیالى از مساله است و نه حل آن. سؤال این است که در موارد تعارض بین دین در دسترس و علم بشرى چه باید کرد؟ سؤال از تعارض بین یک دین فرضى و یک علم خیالى نیست تا جواب فوق بتواند مطرح شود.
راهحل دیگر که شباهتبه نظر بالا دارد این است که دین به صورت «کتاب و سنت» تعریف مىشود و همچون طبیعت، صامت فرض مىگردد و بعد معرفتى آن انکار مىشود. در این صورت، بدیهى است که بین «دین» که از محتواى معرفتى خود تهى شده است و علم که از سنخ معرفت است تعارضى روى نخواهد داد. زیرا آنها اصلا در عرض هم نیستند تا تعارض قابل تصور باشد. در اینجا نیز تعارض، با تعریف دلبخواهى دین، پیشاپیش حل شده است. در این نظریه، به صورت پیشینى نهتنها دین، بلکه «معرفتبه دین» نیز با سایر معارف در تعارض قرار نمىگیرد. چرا که فهم دینى مستند به معارف عصر فرض مىشود و به این استناد توصیه مىگردد. بدیهى استحالت انفعالىاى که فهم دینى در این تلقى به خود مىگیرد مانع تعارض آن با علوم زمانه است. در این نظریه اصولا باید دین را آنچنان فهمید که در تعارض با علم قرار نگیرد و این نوعى تاویل علمى دین یا تاویل عصرى دین است. بدیهى است دینى که علمى فهم شده، با علم از در ناسازگارى در نخواهد آمد! این نظریه در صورتى موفق است که ما پیش فرضهایش را نظیر تعریف دین و معرفت دینى بپذیریم و این چیزى است که ما در مقدمه اول به نقد آن پرداختیم. راهحل دیگر، ظنى و غیریقینى دانستن یافتههاى علوم (تجربى) است. این نظر هنگامى که تعارضى مشاهده گردد، راى به بطلان یافتههاى علوم مىدهد.
در این باب چند نکته قابل ذکر است. یکى اینکه اعتماد نکردن به حس و تجربه معقول نیست؛ از اینرو، یافتههاى جزئى علوم تجربى را نمىتوان ظنى دانست. آنچه غیر قطعى استحکمهاى کلى تجربى است که این علوم براساس مشاهدههاى معدود و محدود صادر مىکنند (که این عدم قطعیت، خود از منتج نبودن استقرا گرفته شده است). تعارض یافتههاى علمى با دادههاى دینى گاه نه در قوانین کلى، بلکه در حکمهاى جزئى قطعى است؛ نظیر تکوین زمین، شهابسنگها، گردش زمین به دور خورشید یا چگونگى شکلگیرى جنین در رحم مادر و امثال آن. راى دیگر، اینکه گفته شده است همچنان که هر پیامبرى لزوما باید محدودیتهاى زبانى را بپذیرد تا گفتگویش با مردم زمانه میسر گردد، همینطور هم باید مسلمات علمى و فرهنگى عامه مردم را از باب جدل قبول کند تا ایجاد رابطه با آنان و اقناع آنان آسان گردد. نظر دیگرى هم هست که به راى فوق نزدیک است و آن اینکه ما وحى تعبیرنشده نداریم و لذا الهام خداوند و شهود وحیانى پیامبران آنگاه که از طریق ذهن آنان فهم و از طریق زبان آنان ابلاغ مىشده است، بهناچار به محدودیتهاى ذهنى، یعنى سازگارى اجزاء معرفتى از یک طرف و به محدودیتهاى زبانى از طرف دیگر، گردن مىنهاده است و از این طریق، پیام ابلاغ شده با معارف عصر نزول که محتواى معرفتى ذهن پیامبر را به عنوان یکى از انسانهاى آن عصر تشکیل مىداده هماهنگ مىشده است.
این دو راى و خصوصا راى دوم که از پشتوانه عقلى و استدلالى قوى و غنىاى در معرفتشناسى و روانشناسى و زبانشناسى برخوردار است از نظر ما داراى دو اشکال است. یکى اینکه با معتقدات دروندینى که وحى و ابلاغ آن را مصون از خطا و هزل، و پیامبران را معصوم مىداند منافات دارد. به عبارت دیگر، این راهحل مورد تصویب دین نیست. دوم از آنجا که این اقوال نمىتوانند ملاکى قاطع براى تفکیک میان حقایق مسلم دینى و آنچه از متون مقدس که از علوم زمانه اخذ گردیده استبه دست دهند، بهناچار تردید در همه معارف دینى مىافکنند و اعتماد به آن را یکجا سلب مىکنند. شاید نهایتا بتوانند با تفکیک گوهر از صدف، مدعى باشند که با این تبیین و تفسیر، گوهر دین محفوظ مىماند. به علاوه، باقى ماندن صرف گوهر دین با هر تعریفى که براى آن قائل باشیم به نظر ما، مورد تصویب دین نیست. در باب راهحلهایى که در کشور ما کمتر مطرح بودهاند نظیر راهحل پویشى و خداى متکامل، یا نظریه انشائى دانستن گزارههاى دینى، یا علم و دین را ناظر به دو سطح از واقعیات دانستن و مانند آن از باب رعایت اختصار، سخنى نمىگوییم. در اینجا قصد داریم با روشى استدلالى و با پیش فرضهاى معقول و عقلایى به بیان نظریه «دین حداکثر» و تفسیر خاصى که از دین به دست مىدهد بپردازیم و در ضمن بحث، سؤالات سهگانه فوق را پاسخ دهیم. بدیهى استخود را مصون از خطا و بىتاثیر از معارف زمانه نمىدانیم؛ همچنان که دیگران نیز چنین نیستند.
بخش اول
1-1. مقصود نهایى آدمى رسیدن به سعادت است.
1-2. سعادت نیل به مصلحت واقعى است. مصلحت و سعادت مفاهیم مبهمى هستند و ما تصور روشنى از آنها نداریم. کثرت اختلافنظر در این موارد، گویاى این امر است. از اینرو، تعاریف فوق نیاز به رفع ابهام دارند. چنانچه خواهیم دید، اگر بگوییم مصلحت واقعى آدمى همان است که دین بیان کرده، دور پیش مىآید.
1-3. تا آدمى به چیزى احساس نیاز نکند به آن روى نمىآورد. کنش آدمى در زندگى با انگیزه گریز از رنج و جستجوى لذت مادى و معنوى صورت مىگیرد. احساس نیاز رنجآور است و ارضاى آن لذت بخش. سر محورى بودن واژه نیاز در زندگى آدمى در این امر نهفته است.
1-4. مصلحت واقعى آدمیان با احساس نیازشان پیوند خورده است. این بند را مىتوان به این صورت هم بیان کرد: خالق هستى، بنا به حکمتخود، مصلحت واقعى را با احساس نیاز پیوند زده است تا آدمیان به دنبال رفع نیازهاى خود، در مسیر مصلحتخویش گام بردارند. این سؤال مطرح است که: «آیا مصلحت را جز از طریق نیازهاى اساسى مىتوان شناخت؟»
در نیتجه: 1-5. ارضاى نیازهاجسمى و روحى، مادى و معنوى در جهت مصلحت واقعى بشر است.
1-6. حرکت در مسیر سعادت در گرو ارضاى همه نیازهاى اساسى و پاسخگویى به همه پرسشهاى اصولى به بهترین وجه است.
ملاک تفکیک نیازهاى اساسى از غیراساسى و سؤالات اصولى از غیراصولى چیست؟ به بهترین وجه یعنىچه؟ در بخشهاى بعدى به این موضوعات خواهیم پرداخت.
1-7. دین عهدهدار هدایتبشر استبه سوى سعادت. این هدایت مربوط به محدوده زمانى خاصى نیست.
در نتیجه: 1-8. دین براى پاسخگویى به همه سؤالات و نیازهاى اساسى بشر در تمام زمانها آمده است و نمىتواند نسبتبه هیچیک از آنها بىتفاوت باشد.
دین وظیفه و دغدغه ارائه بهترین پاسخها به همه سؤالات و نیازهاى بشر را دارد.
در نتیجه: 1-9. هیچ سؤال یا انتظارى غیردینى نیست. «سلونى قبل ان تفقدونى» (على علیهالسلام) «تبیان لکل شئ».
بخش دوم
2-1. شارع مقدس به همه سؤالات عصر نزول و همه نیازهاى آدمیان در آن عصر و مکان به بهترین وجه پاسخ گفته است.
این معنى کامل بودن دین است: «الیوم اکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا». هرگز دیده نشد که سؤالى، حتى در مورد درمان بیمارىاى و یا مسالهاى زناشویى، از پیامبر(ص) پرسیده شود و ایشان بىتفاوت از کنار آن بگذرند.
2-2. در علم طفره و پرش میسر نیست. پس اولا در هر عصرى سؤالات در حد عقول زمانهاند. ثانیا نمىتوان به سؤالات جوابى داد که از حد پذیرش عصر فراتر باشد و هنوز علم به آن پایگاه نرسیده باشد.
سؤال از علم برمىخیزد نه از جهل، و ناشى از رخنههایى است که در علم پدید آمده است. از اینرو، سؤالات در حد معلومات سؤالکنندهاند. براى نمونه، کودک در مورد خدا، از محلش که در آسمان یا زمین است مىپرسد و از اینکه بال فرشته چند متر طول دارد. جوابها هم باید در حد پذیرش طرف مقابل باشند. حد پذیرش را شرایط علمى و معرفتى زمانه معین مىکند. بدیهى است تا زمانى که علم به پیشرفتهاى لازم نرسیده باشد نمىتوان از میکرب به عنوان علتبیماریها سخن گفت و براى آنها آنتىبیوتیک تجویز کرد؛ یا در مورد چیستى ماده، از الکترون و پروتون سخن گفت؛ همینطور در جواب علتبرافراشته بودن آسمان، نمىتوان نیروى جاذبه را مطرح کرد و یا در پاسخ به چگونگى پرواز پرندگان، به شکل آئرودینامیک بدن و بالها و اختلاف فشار هواى ایجاد شده در زیر و بالاى بالها اشاره کرد.
2-3. جوابهاى وحیانى جوابهاى حداکثرى است که در پاسخ به سؤالات و نیازهاى زمانه و در حد عقول و پذیرش مردم و با رعایتشرایط علمى و معیشتى مىتوانست داده شود و از آنها فراتر نمىشد رفت. وابستگى وحى به زمان و مکان نزول امرى ناگزیر است.
ملاک ابلاغ مراد متکلم، فهم مخاطب است و از اینرو، رعایت عقول زمانه در پاسخها امرى اجتنابناپذیر است. اگر در جواب برافراشته بودن آسمان، در قرآن سخن از ستونهایى که دیده نمىشود به میان مىآید از این بابت است. جوابى وجود ندارد که از این جواب کاملتر باشد و حد پذیرش زمانه را هم رعایت کرده باشد. این به معنى اخذ مطالب علمى از علوم زمانه نیست، بلکه صرفا رعایت فهم عرفى زمانه است: «انا نکلم الناس بقدر عقولهم.» همینطور اگر توصیه مىشود که با چوب اراک مسواک کنید ناظر به این است که در حد شناخت زمانه، مناسبتر از این وسیله موجود نبوده است. اینکه بسیارى از احکام اسلام در عصر جاهلیتسابقه داشته و اسلام آن را امضا کرده است (احکام تاییدى نظیر دیات و خمس و قصاص و...) نشان از وابستگى این احکام به زمان و مکان نزول دارد (وابستگى تاریخى و جغرافیایى). احکام تاییدى ناظر به امورى هستند که عرف زمانه به جوابهاى حداکثرى در مورد مسائل جامعه خود (نه دیگر جوامع و نه دیگر زمانها) رسیده بوده است. این امر دور از ذهن و بعید به نظر نمىرسد که مردم زمانه خاصى بر اثر تجربیات طولانى به بهترین جوابها در مورد برخى مسائل خود رسیده باشند و به مناسبترین روشهاى ارضاى برخى نیازها دستیافته باشند. دین در خلا ظهور نمىکند. دین مانند مظروفى است که در ظرف زمانى و مکانى خاص ظاهر مىشود. ظرف و مظروف بههم آمیخته مىشوند. بدیهى است اگر پیامبر(ص) در میان اسکیموها مبعوث مىشدند اوقات عبادات را نمىتوانستند برحسب طلوع و غروب خورشید و یا هلال ماه تعیین کنند (وابستگى جغرافیایى). پاسخى که اسلام به بردهدارى داده است و آزاد کردن برده را عملى عبادىاخلاقى به شمار آورده است (و نه یک واجب فقهى) به نظر ما، حداکثر کارى است که در آن شرایط، قابل انجام بوده است. اینکه پیامبر(ص) در موارد متعدد با مؤمنین مشورت مىفرمودند و گاه، برخلاف راى خود، مطابق نظر آنان عمل مىکردند حاکى از رعایت پذیرش عامه و حد فهم مردم زمانه است.
بخش سوم
3-1. بسیارى از نیازها و سؤالات بشر تغییر نکرده است و شاید هرگز تغییر نکند. سؤالات اساسى در مورد مبدا و معاد و یا نیازهاى معنوى نظیر نیاز به محبت و احترام، نیاز به معنا در زندگى و به ارزشهاى محورى اخلاقى ثابت مانده است. نیاز به همسرگزینى، تغذیه و مانند آن هم از این مقوله هستند.
3-2. در موارد بسیار، فهم زمانه و معارف عصر و نیز شرایط محیطى مربوط تغییرى نکرده است و شاید هرگز نکند.
به نظر نمىرسد که معارف مربوط به مبدا و معاد و یا ارزشهاى محورى اخلاقى پیشرفتى کرده باشد و یا نیاز به محبت در کانون خانواده، متاثر از شرایط محیطى باشد.
3-3. در تلاقى موارد 1-3 و 3-2 جوابهاى زمان نزول، جوابهاى حداکثرى زمانه ما هم هستند.
آنچه اغلب گوهر دین نامیده مىشود نظیر دعا، پرستش، تعالى روحى، قرب به خدا و... از این جملهاند. و نیز معارف مربوط به عوالم غیبى، مبدا و معاد و تا حد زیادى احکام اخلاقى و....
3-4. در غیر موارد 3-3 براى سؤالات و نیازهاى بشر، جوابهاى زمان نزول جوابهاى حداکثرى این زمانه نیستند.
این حداکثرى نبودن به خاطر تغییر در فهم و معارف زمانه و نیز تحول در شرایط محیطى و معیشتى است. براى درمان بیماریهاى مزبور در حال حاضر، جوابهاى عصر نزول کافى نیستند. حکم زمان نزول در مورد مجسمهسازى ممکن استبراى جلوگیرى از رواج بتپرستى بوده باشد؛ خطرى که در شرایط فعلى محتمل به نظر نمىرسد. پس این برخورد شاید در حال حاضر مورد نداشته باشد. در مورد ابتداى پیدایش آسمانها و زمین امروزه مىتوان جوابهاى کاملترى از آنکه در متون مقدس آمده است داد.
3-5. کفایت نکردن و حداکثرى نبودن جواب عصر نزول در یک مورد خاص به معناى ادرستبودن آن نیست؛ بلکه جواب درستى است که در حد پرسشهاى آن زمان و عقول نافرهیخته عامه مردم مىتوانسته داده شود.
سخن از ستونهاى نادیدنى که آسمانها رابرافراشته نگه مىدارد غلط نیست، ولىبراى قرن ما جواب کامل و کافىاى نیست.
بخش چهارم
4-1. نمىتوان به سؤالات پرسیده نشده پاسخ گفت.
جواب به سؤالات آینده اگر هم ممکن باشد مطلوب نیست و چهبسا باعثسوءتفاهمهاى بزرگ در طى زمانى مدید گردد. بدون اینکه سابقه سؤالى در ذهن باشد نمىتوان براى مردم از رآکتورهاى هستهاى و از هواپیما حرف زد و یا در مورد درمان بیمارى ایدز و یا رابطه عین و ذهن و مشکلات معرفتشناسى سخن گفت. اگر پیامبر(ص) چنین مىکردند مردم چه قضاوتى در مورد ایشان مىکردند؟!
4-2. نیازى که احساس نشود، معدوم است. پس به نیازهاى درکنشده نمىتوان پرداخت. موجودیت نیاز با مدرکیت آن یکى است (همچون غم و درد و لذت و رنج و سایر حالات نفسانى). پس نیاز احساس نشده همچون سؤالى است که در هیچ ذهنى نقش نبسته است. همان طور که کسى نمىتواند بگوید من سرم درد مىکند ولى درد آن را احساس نمىکنم! و اگر بگوید تناقضآمیز سخن گفته است، در مورد نیاز نیز چنین است. کسى نمىتواند اظهار کند که من نیاز به احترام دارم، گرچه این نیاز را احساس نمىکنم!
4-3. رشد جوامع یک رشد طبیعى است. تحول در عوامل فکرى و معیشتى، سؤالات و نیازهاى جدید مىآفریند.
سؤالات علمى فیزیک در قرن بیستم واقعا جدید و بدون سابقهاند. نیاز ما به تخصیص فرکانسهاى رادیویى، مقررات رانندگى، مهار تورم، و قوانین پژوهشگاههاى علمى نیز چنین است.
در نتیجه: 4-4. به دلیل مطالب 4-1 و 4-2 که ناشى از محدودیتهاى بشرى است، شارع مقدس نمىتوانسته به همه سؤالات همه اعصار و همه نیازهاى تاریخ بشر یکجا پاسخ دهد. سؤالات و نیازهایى هست که شارع مقدس از طریق کتاب و سنتبه آنها نپرداخته است.
در پاسخ به این پرسش که آیا میدانهاى پنجگانه فیزیک را مىتوان وحدت بخشید یا نه، ماهیت نور بالاخره ذره استیا موج یا هیچکدام، و نیز در شرایط وجود توامان رکود و تورم راه رهایى چیست، در شرع جوابى نیامده است. چراکه در آن زمان این سؤالات و نیازها مطرح نبودهاند.
4-5. علىرغم تغییر شرایط، بسیارى از موضوعات جدید مصادیق تازهاى از مفاهیم و موضوعات سابق هستند. در این موارد نیز جوابهاى عصر نزول، جوابهاى حداکثرى این زمانه هستند و همان احکام بر این موضوعات بار مىشود.
اختلاس در بانک، گرچه بىسابقه است، مصداق نوینى از سرقت است. پارازیته کردن فرکانسهاى رادیویى رسمى یک کشور در داخل محدوده آن کشور توسط فرستندههاى بیگانه، مصداقى از تجاوز به حق مردم آن کشور است.
4-6. تا یقین حاصلنشده که موضوعى (سؤالى، نیازى، مشکلى) تغییر کرده است، عقلایى است که به جواب عصر نزول اکتفا کنیم.
4-7. در متون مقدس چارچوبهاى عقیدتى، ارزشى و روشى هم آمده است. به اینها ضوابط دینى مىگوییم. اینها ناظر به سؤالات و نیازهاى اساسى ثابت و مشترک بشرند و مستقل از شرایط فکرى و معیشتى هستند و از اینرو، تغییرناپذیرند.
درک ثبات این ضوابط پیشینى نیست، بلکه با توجه به بند 4-6 در مورد آنها داورى مىشود. هر آنچه تغییر آن اثبات نشده است مىتواند چونان ضابطه تلقى گردد. استخراج ملاکات احکام و فلسفه احکام و روح احکام براى تعیین ضوابط دینى لازم است. خود این ملاکات گاه، بهتصریح، در آیات و روایات آمده است. در دیگر موارد نیز با روشهاى عقلایى مىتوان اینها را استخراج کرد. همانطور که از حکم امام جعفر صادق(ع) در مورد نهى از پوشیدن لباس سیاه، با یک تحقیق تاریخى، ملاک نهى از تشبه به ظالمین را استخراج مىکنند.
بخش پنجم
5-1. لازمه نیل به سعادت در تمام زمانها، جستجوى جوابهاى حداکثرى به سؤالات و نیازهاى زمانه است.
بدیهى است که جوابهاى حداکثرى وابسته به معارف عصر و وضع معیشتى است. در نتیجه، با توجه به بندهاى 1-7 و 5-2: دین در هر عصرى مجموعه جوابهاى حداکثرى به سؤالات و نیازهاى زمانه است. این جوابها باید در چارچوب ضوابط دینى بگنجند. مشروعیت و جواز چنین مجموعهاى از تطبیق آن با این ضوابط به دست مىآید.
این اصل را مىتوان بدون عبارت «گنجیدن در ضوابط دینى» هم توضیح داد. چراکه اولا این ضوابط از آنرو باقى ماندهاند که همچنان جوابهاى حداکثر فرض شدهاند و ثانیا گنجیدن در ضوابط دینى، در واقع به معناى سازگارى جوابهاى زمانه با این ضوابط است. از این رو، مىتوان این اصل را به صورت سازگارى و هماهنگى جوابهاى دینى درآورد و به این شکل نوشت:
«دین در هر عصرى مجموعه جوابهاى حداکثرى به سؤالات و نیازهاى زمانه است؛ جوابهاى جدید باید با جوابهاى ثابت (مربوط به سؤالات و نیازهاى ثابت) سازگار باشند.» دو مؤلفه «حداکثرى بودن» و «سازگارى و هماهنگى» باید مدنظر قرار گیرد. همین سازگارى است که مبناى مشروعیت کلیه جوابهاست.
این اصل صرفا به احکام فقهى مربوط نمىشود، بلکه معارف و اخلاق و یا دستکم؛ تفسیر و تبیین ما از معارف و اخلاق دینى را نیز شامل مىشود. شاید در پرتو معارف کلامىفلسفى عصر، برداشت ما از فرشتگان که تدبیرکنندگان امور جهانند تحول پیدا کرده باشد و یا تفسیرى که از «زهد» و «قناعت» به دست دهیم متفاوت باشد. این تبیین و تفسیر جدید اگر با ظواهر و معناى عصر نزول ناسازگار نباشد و با سایر معارف دینى هماهنگ باشد دینى است.
5-3. دین تحول مىپذیرد؛ یعنى راه و رسم خداپسندانه زندگى بشر بسته به عوامل فکرى و معیشتى در زمانهاى مختلف، متفاوت است.
انتظار از دین در کلىترین وجه آن ثابت است (تکفل همه نیازها هدایتبه سوى سعادت از طریق جوابهاى حداکثرى به نیازها و سؤالات تبیانا لکل شىء). از اینرو، به خاطر تغییر شرایط بیرونى (فکرى و معیشتى)، خود دین باید تغییر کند تا این انتظار را برآورده سازد؛ نه اینکه دین ثابتباشد و بر اثر تغییر شرایط، بخشهایى از آن ناکارآمد شود و وظایف آن به دیگر معارف واگذار شود و به این طریق رجوع به آن تحلیل رود و تقلیل یابد. لازم نیستبا تکلف بسیار هر موضوع جدیدى را ذیل موضوعى قدیمى بگنجانیم تا حکم دینى آن را دریابیم. بسیارى از موضوعات واقعا بىسابقهاند. حکمى که بر موضوعات جدید بار مىکنیم، در صورتى که در ضوابط دینى بگنجد (با سایر احکام و معارف دینى سازگار باشد) و با توجه به وضعیت زمانه بهترین باشد، دینى است. آیا بهرهاى که بانک در برابر پولى که براى گسترش کارخانهاى به صاحب آن داده است از وى مىگیرد، ربا محسوب مىشود؟ در هر صورت لزومى ندارد که حتما بهره بانکى را ذیل مفهوم ربا بگنجانیم. شاید واقعا موضوع جدیدى باشد. در صورت سازگارى با ضوابط دینى، باید بر جوابهاى حداکثرى زمانه صحه دینى گذارد. ظهور پیامبران به صورت متوالى و تفاوت در برخى از احکام آنان (خصوصا در شرعیات) خود نشانه لزوم تحول در پاسخهاى خداپسندانه به خاطر تغییر در شرایط محیطى و فهم زمانه است. بررسى تطبیقى ادیان الهى مىتواند به امر تفکیک معارف و احکام ثابت از بخشهاى غیر ثابت، کمک شایانى کند و عواملى را که سبب تغییر در آنها شدهاند روشن سازد. ناسخ و منسوخ در قرآن را مىتوان با کمک تغییر فهم زمانه و یا تغییر شرایط محیطى تفسیر کرد. جوابى که زمانى حداکثرى است در زمان دیگر مىتواند چنین نباشد. خصوصا جامعه اسلامى زمان نزول، از لحاظ فهم عمومى، بهخاطر تربیت الهى، به سرعت در حال اعتلا بوده است و لذا تغییر احکام در این شرایط، محتمل بوده است. اینکه معصومین(ع) در یک برهه بلندمدت تاریخى حضور داشتهاند، براى بیان چگونگى تبدل احکام و پاسخها و تبیین روش این تبدل بوده است. گرچه وحیى در کار نبوده است، ولى عصمت ائمه(ع) سبب مىگردد که ما در هر زمان دین را همان بدانیم که آنها مىگفتهاند. این خود ضابطهاى براى تحول در دین به دست مىدهد. به این ترتیب، معصومین(ع) در هر حال و هر شانى، در حال بیان دین بودهاند (نه اینکه گاهى شان انسان عادى را داشتهاند). به این معنى که پاسخهایشان همه، دینى بوده است؛ گرچه برخى از آنها مخصوص عصر خودشان و یا مدت زمانى محدود و برخى ابدى بوده است. اختلاف مشى ائمه(ع) در زندگى اجتماعى را هم از طریق تغییر فهم زمانه تغییر لزوما به معنى تکامل نیست و تغییر اوضاع و شرایط محیطى مىتوان توضیح داد. این نکته که در روایات آمده است که امام زمان(عج) معارف و احکام نوینى با خود مىآورند بهطورى که مردم مىگویند دین جدیدى آورده است، از این طریق قابل تبیین است. جوابهاى حداکثرى در آخرالزمان یعنى وقتى که تمامى هفتادوسه قسمت علم ظاهر مىشود مطمئنا با دیگر زمانها متفاوت خواهد بود.
بخش ششم
6-1. براى یافتن جوابهاى حداکثرى نیاز به کاوشهاى نظرى و عملى است. از آنجا که دین مجموعه جوابهاى حداکثرى ضابطهمند است، این کاوشها وظیفه دینى محسوب مىگردد.
6-2. دین فقط محدودهها را تعیین نمىکند، بلکه خود دعوتى استبه گسترش مرزهاى دانش و معرفت از طریق ترغیب به جستجوى جوابهاى حداکثرى.
6-3. دینى که دعوت به تفکر مىکند نیامده است تا جاى آن را بگیرد.
6-4. هدایت در متون مقدس اسلامى یک واژه محورى است. شارع مقدس بیش از آن که در پى پاسخگویى باشد، در پى هدایت در مقام نظر و مقام عمل است.
ناظر به آینده بودن دین لزوما به معناى جوابهاى حى و حاضر داشتن براى نیازهاى آینده نیست، بلکه راهاندازى فکر و هدایت آن، مراد است. هدایتبه مقصد رساندن نیست، بلکه نشان دادن راه و ایجاد انگیزه براى پیمودن آن است. آیه «انا ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط» صریحا عنوان مىکند که خداوند «کتاب و میزان» را ارسال کرده است. این دیگر خود مردم هستند که با هدایت این دو، باید عدل را بر پاى دارند. بخشهایى از متون مقدس که مربوط به هدایتند ثابت هستند.
6-5. هدایت در مقام نظر یعنى دعوت به تفکر و دادن پیش فرضهاى درست و نیز اخبار از واقعیتهایى که فراتر از طور عقلند.
بدیهى است اخبار از عوالم غیب و عوالم پس از مرگ، لازمه هدایت در مسیر مصلحت واقعى است. به اینها از طرق عقلى نمىتوان دستیافت.
6-6. هدایت در مقام عمل، توجه دادن به ارزشهاى اخلاقى و ضوابط روشى است.
از آنجا که براى رسیدن به یک هدف خاص، هر روشى را نمىتوان به کاربرد طریقه وصول به اهداف دینى باید محدود به ارزشها و معیارهایى باشد که شارع تصویب کرده است. تنها نشان دادن هدف کافى نیست. براى هدایتباید از راههاى انحرافى و خطرناک هم باز داشت.
بخش هفتم
7-1. خطابهاى قرآنى به مؤمنان یا به ناس است. پس این عامه مؤمنان هستند که در قبال دین و جامعه خود مسئول هستند: «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته.»
7-2. جامعه دینى عامه مؤمنان (مردم) سه وظیفه زیر را بر عهده دارد:
الف) تعیین نیازها (ى اساسى و تفکیک آنها از نیازهاى کاذب) ب)تشخیص حداکثرى بودن پاسخها به سؤالات و نیازها ج)تشخیص گنجیدن جوابها در ضوابط دینى یا سازگارى پاسخهاى جدید با سایر پاسخها.
7-3. بدیهى است که در جامعه دینى، برداشتها و تفاسیر مختلفى از دین مىتواند شکل گیرد که همگى مدعى التزام به ضوابط دینى حداکثر بودن و سازگارى با معیارهاى اساسى باشند. از اینرو، قرائتهاى مختلف مشروع هستند و ارائه آنها مجاز است. داورى نهایى با آحاد جامعه است که با پذیرش این قرائتها و یا اعراض از آنها به تقویتیا تضعیف آنها اقدام کنند.
تضارب آراء و روشنگرى اهل علم در این زمینه کارساز و ضرورى است و سبب تحرک علمى و عملى جامعه و روزآمد شدن جوابها و نقد آنها و زایش قرائتهاى نو و حفظ حریم ضوابط و معیارها مىگردد.
بخش هشتم
8-1. در امور اجتماعى و در مقام عمل، براى پیشبردن جامعه به وحدت رویه نیاز است. در اینجاست که علىرغم کثرت در مقام نظر، وحدت در مقام عمل اجتماعى لازم مىآید.
انواع و اقسام قانونگذاریها در حیطههاى سیاسى و اقتصادى و... مىتواند در زمره موارد فوق باشد.
8-2. در مقام عمل اجتماعى، کاملا عقلایى است که مردم وظایف مذکور در بند 27 را به شورایى مرکب از کارشناسان و دین شناسان (شوراى علمى نظارت) واگذار کنند تا با نظر شورا، تشتت در مقام عمل رفع گردد.
مردم مىتوانند در امور عملى اجتماعى تعیین نیازهاى اساسى و تشخیص حداکثرى بودن پاسخها را به کارشناسان امر، و سازگارى پاسخها و رعایت ضوابط دینى را به دین شناسان محول کنند؛ بلکه با توجه به مشکلات عملى، این واگذارى امرى اجتنابناپذیر است. سیره عقلا در این امور حجیت دارد. مراد از دینشناس در اینجا، فردى است که در مورد احکام و ملاکات احکام و سایر معارف دینى زمان نزول غور کرده و در این امور صاحبنظر و مجتهد شده باشد.
در نتیجه: 8-3. دینشناسان و کارشناسان (شوراى علمى نظارت) مشروعیتخود را از جامعه مؤمنان (مردم) کسب مىکنند.
8-4. وظیفه شوراى علمى نظارت فهم و استنباط تشخیص عقلا و علما و تنفیذ آن با عایتحدود آگاهى و پذیرش مردم است. حکم باید چنان باشد که مردم آمادگى پذیرش آن را داشته باشند. این به معنى حداکثرى بودن جواب با توجه به فهم زمانه است.
8-5. شوراى علمى نظارت حق تشریع دارد. جوابهاى جدید در چارچوب ضوابط دینى، از طریق این شورا شرعى و دینى مىشوند.
ائمه هدى(ع) در واقع، مجتهدین معصوم زمانه خویشند و حق تشریع دارند. دینشناسان و کارشناسان، گرچه غیرمعصومند، جانشین ایشان در امر دین هستند. در زمان غیبت معصوم(ع) تنها در این مورد (امور عملى اجتماعى) است که قرائت رسمى از دین مشروعیت مىیابد. در امور فردى یا نظرى، قرائت رسمى جایگاهى ندارد. قرائت رسمى، خود محدود و مقید به زمان و مکان است.
8-6. ماموریت نمایندگان مشروع مردم (علماى دینى و کارشناسان علمى) به منظور رفع و رجوع بهینه نیازها در محدوده ضوابط دینى است. از این رو، توانایى در انجام این وظیفه (کارآمدى) از شرایط و نیز از ملاکهاى مشروعیت آنان و نظامى است که بر پایه احکام آنان شکل مىگیرد. پس تفکیک کارآمدى از مشروعیت تفکیکى ناصواب است.
8-7. «دینى بودن» جواب تشریعشده به معناى «حق بودن» آن نیست. جواب «حق» در اینجا یعنى آن جوابى که اگر پیامبر(ص) در این زمان (عصر حاضر) مبعوث مىشدند، در برابر سؤال مزبور ارائه مىفرمودند. بدیهى است که نیل به این مطلب هدف آرمانى جامعه دینى است، ولى در عین حال، روشن است که اصابتبه حق در همه موارد امکانپذیر نیست و اگر هم در موردى چنین باشد قابل تحقیق نیست. ولى این امر، جواب را از دینى بودن نمىاندازد. جوابى که با ضوابط سازگار باشد و حداکثرى نیز باشد خداپسندانه یعنى دینى است؛ همانى است که اگر طبق آن عمل شود مورد رضایتخداوند و نیز شرع مقدس است و متعلق ایمان قرار مىگیرد.
8-8. از آنجا که حقانیت هیچ پاسخى قابل تحقیق و اثبات نیست، حتى در امور عملى اجتماعى قرائتهاى مختلف از دین مىتوانند همزمان حضور و همزیستى و رقابت داشته و مدعى دارا بودن شرایط سازگارى و حداکثر بودن باشند.
تنها از باب اداره امور اجتماعى مؤمنان است که در مقام عمل و نه نظر از میان قرائتهاى مختلف یکى برگزیده مىشود و راهنماى عمل اجتماعى قرار مىگیرد و عنوان «دینى» بودن کسب مىکند. در این صورت، التزام عملى (و نه اعتقاد قلبى و نظرى) آحاد مؤمنان در این موارد واجب است.
8-9. نهاد داورى عامه مردم است؛ چه در مورد شوراى علمى نظارت که آیا در انجام وظایف خود تواناستیا نه و چه در مورد احکامى که صادر مىکند که آیا با ضوابط دینى سازگار استیا نه.
8-10. «دین اسلام کامل است» به این معناست که طبق الگوى ارائه شده توسط آن مىتوان به بهترین وجه به سؤالات و نیازهاى همه اعصار پاسخ گفت.
همانطور که قبلا گفته شد این وظیفه یعنى پاسخ بهینه دادن به سؤالات و نیازهاى عصر بر عهده جامعه مؤمنان و نمایندگان آن است.
در پایان مناسب استبنگریم که در این نظریه، سؤالات سهگانه آغاز بحث چه پاسخهایى مىیابند.
مؤخره یک
طى بحث مشخص شد که مطابق این نظریه، هیچ انتظارى غیردینى نیست. به این معنى که انتظار از دین تکفل همه نیازها و پاسخ به همه سؤالات است. این انتظار از لحاظ مفهومى کم یا بیش نمىشود؛ گرچه براى برآوردن این انتظار، دین باید در هر زمانى مجموعه جدیدى از جوابها را عرضه کند. پس اگر از دیدگاه جوابها بنگریم انتظار از دین، متغیر است و وابسته به عوامل فکرى و معیشتى است؛ بلکه از جامعهاى به جامعهاى دیگر، حتى در یک برهه زمانى واحد متفاوت مىشود. بدیهى ستبا این نظریه، انتظار از دین، با پیشرفت علوم کاهش نمىیابد، بلکه پیش بردن علوم براى جستجوى جوابهاى حداکثرى، خود یک وظیفه دینى خواهد بود. پس دین، خود محرکى براى پیشرفتخواهد بود.
مؤخره دو
به نظر ما در این نظریه، معضل خلوص و پویایى حل شده است. در این نظریه گرچه مشکلات جدید پاسخهاى نو و بدون سابقه مىیابند و دین به این طریق پویایى و کارایى خود را حفظ مىکند، ولى این نو شدن دین را به غیردین تبدیل نمىکند. در این نظریه در هر زمان، دین گرچه با دین زمانهاى قبل در مواردى متفاوت است، ولى تقدس و خلوص کمترى نسبتبه آنها ندارد؛ بلکه همانى است که مشى بر طبق آن مورد رضایتخداوند است و از اینرو، متعلق ایمان هم قرار مىگیرد. به عبارت دیگر، در این نظریه، از آنجا که دین متکفل همه نیازهاست، به علت تغییر عوامل محیطى باید تغییر کند؛ ولى این تغییر آن را همچنان «دین» به همان معناى قدسىاش نگه مىدارد، نه اینکه خلوص آن را فداى پویایىاش کند. دین، متغیر و در عین حال خالص است. یعنى اگر جامعه دینى به وظایف خود عمل کند و تفکیک نیازها و حداکثرى بودن جوابها و ضابطهمند بودن آنها را به عهده گیرد به «دین» آنچنان که خدا مىخواهد دست مىیابد. در اینجا لازمه خلوص دین، پویایى آن است. هماهنگى و سازگارى جوابهاى جدید با پاسخهاى تغییرنایافته که مبناى مشروعیت هر تحولى است دین را به جریان سیالى بدل مىکند که سرچشمه واحد دارد. خلوص دینى یعنى وابسته بودن به این سرچشمه، و نه راکد ماندن و تغییر نکردن.
مؤخره سه
تعارض علم و دین در این نظریه به این صورت حل شده است که این نظریه در موارد تعارض، جوابهاى مندرج در کتاب و سنت را نادرست نمىداند و صرفا در مواردى، راى به عدم کفایت آنها مىدهد. این عدم کفایت جوابها به خاطر رعایت محدودیتهاى انسانى بوده است. به این معنى که رعایت عقول و معارف مردم زمان و مکان نزول در پاسخ به سؤالات، امرى اجتنابناپذیر بوده است. پاسخهاى کتاب و سنت جوابهاى حداکثرى است که با توجه به سطح فهم عامه مردم آن عصر مىتوانست داده شود. آفرینش آسمان و زمین در شش روز، سخن از ستونهاى نادیدنى، نحوه شکلگیرى جنیندر رحم مادر و شاید، آفرینش آدم از خاک...، از این دریچه قابل تبیین و تفسیر است.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1379 / شماره 21 و 22، زمستان و بهار ۱۳۷۹/۱۲/۰۰
نویسنده : داور محبى
نظر شما