تمهیدى بر جنبش اعتقادى ـ فرهنگى ایران معاصر
در شماره پیشین نقدونظر (21ـ22) در پایان مقاله (مشکل تحدید عقل و آزادى در نهضت روشنگرى)، ضمیمه اى به چاپ رسید که حاوى نظرات آقاى دکتر سعید زیباکلام در مورد مسائل مطرح شده در مقاله مزبور، و ربط و نسبت آنها با مسائل امروزى جامعه ما بود. پس از چاپ و انتشار مجله، اظهار داشتند که آن مطالب، نظرات نهایى ایشان نبوده است و وعده داده اند که نظرات نهایى شان را براى چاپ در شماره بعدى، در اختیار نقدونظر قرار دهند. به هرحال، در اینجا عین مطلب ارسالى آقاى دکتر زیباکلام چاپ مى شود.
نقدونظر
(چه وقت فرا مى رسد روزى که دیگر دغدغه دیندارى حکومت در انحصار خصوصى عده قلیلى که غالباً حکومت را به بى نظمى مى کشانند، نباشد و در عوض، دین دوباره جزء کارهاى حکومت قرار گیرد… در آن صورت دوباره حکومت، شهروند و میهن دوست خواهیم داشت؛ چه نامهاى خوارشده اى پاکیزه مى شوند… باشد که سیاست و دین، قانون و اصول دین یکى شود!)
(باید از لطمات وارده به حقیقت و سعادت، در اثر کوچک ترین محدودیت آزادى مطبوعات، بیش از حداکثر گسترش آن ترسید.)
(زمانى که اصول اولیه اخلاق تضعیف شده، وقتى که خود دین مورد حمله واقع شده و دلها و افکار انسانها به نام روشنفکرى سرگردان شده است، زمان بازى با نهاد ازدواج، این ستون اصلى نظم عمومى نیست.)
نقل قولهاى بالا از مقاله (مسأله نهضت روشنفکرى: کانت، مندلسون و انجمن چهارشنبه)، بخش کوچکى از مباحثات فکرى ـ فرهنگى جامعه آلمان را، حدوداً چهل سال پس از شروع نهضت روشنفکرى، نشان مى دهد. تدقیق در این مقاله و، فراتر از آن، نهضت روشنفکرى اروپاى قرن هجدهم، ربط و نسبت قریب یا مشابهت برخى از مشکلات و معضلات جنبش اعتقادى ـ فرهنگى ایران معاصر را با مشکلات و معضلات آن نهضت آشکار مى کند. این قرابت در جاى خود یقیناً نیازمند بررسى و کاوش مستقل است؛ اما عجالتاً و به مناسبت چاپ مقاله مذکور، مناسب دیدم که برخى موضوعاتى را که مهم مى دانم به اجمال بیان کنم.
1. نکته مهمى که نویسنده در صدر و سپس ذیل مقاله خود مورد اعتراض مؤکد قرار مى دهد این است که همه مورخان، فیلسوفان و سایر علماى علوم انسانى همواره به مقالات معروف کانت و مندلسون درباره روشنفکرى استناد مى کنند و کلمات قصار جالب و خوش آهنگى از آنها اخذ مى کنند؛ اما نوعاً توجه ندارند که بیان فلسفى مندلسون و کانت، در واقع بیان انتزاعى مباحثات و مناقشاتى است که به مسائل اجتماعى، سیاسى و فرهنگى آلمان قرن هجدهم باز مى گردد. این گونه نیست که کانت و مندلسون این مقالات را در فضایى عارى و خالى از مسائل و معضلات اجتماعى ـ سیاسى و اعتقادى جامعه خود نوشته باشند؛ بى تردید، آنها در تأملات مجرد فلسفى خود، از نفوذ و حضور این مسائل و مناقشات رها و فارغ نبوده اند. تفاوت این مقالات و نگرش مندرج در آنها با آنچه معاصران ایشان، از جمله زولنر، بیستر، گدایک، قاضى سوارز، قاضى کلاین، ویلهلم دُم، ولمر، اشپالدینگ، دیتریش، تلر و حتى فردریک کبیر ـ پادشاه وقت آلمان ـ مى نوشتند و یا مى گفتند، تنها در بیان کلى تر و عام تر آنهاست. بنابراین، براى فهم بهتر، دقیق تر و جامع تر این دو مقاله فلسفى لازم است تا خاستگاه و زمینه اجتماعى، سیاسى و فرهنگى آلمان قرن هجدهم و مناقشات میان اهل فکر و اندیشه و سیاست، مورد دقت و توجه قرار گیرد. به بیانى موجز، نویسنده فهم غیر تاریخى اندیشه هاى فلسفى را بى کفایت و ابتر مى داند.
این نکته گرانبهاى معرفت شناختى را جامعه شناسان معرفت در سه دهه آخر قرن بیستم مورد نظریه پردازیهاى منظم تر و فراگیرتر خود قرار داده و قائل شده اند که نه تنها معرفت فلسفى، بلکه حتى معرفت علمى نیز نسبتى با زمینه و زمانه خود دارد. موافق این مشرب وسیع و مکاتب متعدد آن، این طور نیست که تأملات نظرى فیلسوفان، جامعه شناسان، سیاست شناسان، اقتصاددانان و طبیعت شناسان ـ از هر مشرب و مکتب و نحله اى که باشند ـ هیچ ترابط و تعاملى با مسائل، مشکلات، دغدغه ها، ارزشها و بینشهاى خرد و کلان اجتماعى، سیاسى، روان شناختى و اقتصادى جامعه محیط بر آنها نداشته باشد. بلکه به عکس، این قبیل تأملات و نظریه پردازیها همواره به اَشکال و گونه هاى بسیار پیچیده از فرهنگ و جامعه وسیع ترى که در آن و با آن زندگى کرده و در آن نشو و نما مى کنند، تأثیر پذیرفته و تعیّن مى یابند.
2. رهبران و مبلغان فکرى ـ اعتقادى جنبش اعتقادى ـ فرهنگى ایران معاصر، دیر یا زود با این سؤال بسیار اساسى به طور صریح و آشکار روبه رو خواهند شد که قرائتهاى مختلف و متفاوت از هر امر و موضوع را تا چه حد باید مجاز و مستحسن شمرد؟ اگر مسأله حد و مرز میزان روشنفکرى در نهضت روشنفکرى اروپا (خصوصاً آلمان) و ضرورت تعیین حدود آن را به زبان گفتمان اجتماعى ـ سیاسى ایران معاصر ترجمه کنیم، با این سؤال رو به رو خواهیم شد که: میزان معقولیت (همان عقلانیت) چیست؟ و حد و مرز استحسان تلقیهاى مختلف و متکثّر از دین کدام است؟ آیا هرچه با آراء گذشتگان و مواریث سنتى و گذشته متفاوت باشد، واجد معقولیت است؟ و آیا هر برداشتى از دین که متفاوت و متغایر با تلقیها و فهمهاى سنتى باشد مقبول و مستحسن است؟ روشن است که پاسخ مثبت بدین سؤال به معنى قبول میزان و معیارى است که در آن نهفته است. اما اگر این معیار ـ تغایر و تفاوت صرف با تلقیهاى سنتى ـ مقبول نیست و از امر ارزیابى و غربال اندیشه ها و فهمها کفایت نمى کند، در این صورت معیار یا معیارهاى مقبول یا صحیح معقولیت چیست و چگونه اختلاف و تکثّر در برداشتها را باید تحدید، تعدیل وتنقیح کرد؟ تصور نکنیم که پاسخ یوهان کارل موزن به معضلات لاییک اندیشى، پاسخى بدیهى، و پاسخ زولنر و طرفداران او، پاسخى شگفت انگیز، غریب و ناصواب است.
لازم است این نکته حیاتى را متذکر شوم که هر دو گروه مخالف در درون نهضت روشنفکرى آلمان بر سر صورت مسأله توافق داشتند و آن مسأله این بود که براى نفى مواریث گذشته، دگراندیشى، و تکثّر تلقیهاى متفاوت و متغایر، چه موازین و حدودى باید قائل شد؟ این سؤال در دو بُعد نظرى (معرفت شناختى) و عملى (در حیطه مدیریت و سیاست جامعه) مطرح است. در بُعد نظرى، این سؤال معرفت شناختى مطرح است که موازین و ملاکهاى نقد و ارزیابى و گزینش نظریه ها و برداشتها یا قرائتهاى متکثر از دین یا از هر امر و اقلیم دیگر، چیست؟ در اینجا فقط مى توانم به ایجاز و اختصار تمام بگویم که اگر این سؤال مورد تدقیق و تحقیق کافى قرار گیرد، نهایتاً به سؤال معقولیت یا مقبولیت نظریه ها و برداشتها تبدیل مى شود. و باز به دلیل کمى مجال، فقط بدین مقدار بسنده مى کنم که بگویم اهمیت و محوریت کلیدى و بنیانى این سؤال به علت عدم تفطن و درایت کافى در قرن هجدهم، تنها در نیمه دوم قرن بیستم بود که مورد شناسایى و بحث و فحص جدى جامعه فلاسفه و اندیشمندان غربى قرار گرفت. و مبالغه نخواهد بود اگر، با عنایت به مقالات تحقیقى مجلات تخصصى و کتابهاى نظریه پردازانهفلسفى، بگوییم که امروزه کثیرى از فیلسوفان و متفکران غربى، به طور مستقیم و یا ضمنى، با معضل عظیم چیستیِ معقولیت درگیر هستند.
همان طور که در مقاله ملاحظه مى شود، هنگامى که کانت دو مقوله (استفاده خصوصى از عقل) و (استفاده عمومى از عقل) را وضع مى کند و سپس قلمرو هریک را به گونه اى تعیین مى کند که با یکدیگر تعارض و تنافى نداشته باشند و در نهایت، به جمله مشهور منتسب به فردریک ـ پادشاه وقت ـ مى رسد که (هر اندازه و در مورد هرچه مى خواهید بحث کنید اما فرمانبردار باشید)، خواسته یا ناخواسته، مشغول استحسان و استصواب شده است و با این امر، دانسته یا نادانسته (!) نظریه یا نظریه هایى را در باب معقولیت، مفروض گرفته است. نظریه اى که به نوبه خود بر دوش ارزشها و بینشهایى درباره انسان، خیر و شر، صلاح و فساد، و سعادت و شقاوت وى استوار شده است.
در بُعد عملى (در حیطه مدیریت و سیاست جامعه) این سؤال با شدت و حدّت تمام مطرح بود که تا چه میزان، باید اقشار و طبقات جامعه آلمان را روشنفکر کرد. این که موزن سؤال مى کرد که (چرا با وجود چهل سال حمایت رسمى از تساهل دینى، رویکردهاى روشنفکرانه به خداباورى و آزادى بیان، هنوز این همه پیشداورى، خرافه و تعصب وجود دارد)، دقیقاً طرح همان سؤال در هیأت معضلات عملى نهضت روشنفکرى آلمان بود. و این که اصحاب نهضت روشنفکرى آلمان مى دیدند که (على رغم چهل سال تلاش براى اصلاح مؤسسات حقوقى، دینى و آموزشى کشور، مردم هنوز پذیراى آرمانهاى روشنفکرى نبودند) و (خرافه و تعصب هنوز حتى در شهر به اصطلاح روشنفکرشده برلین نیز حکومت مى کرد)، چهره دیگرى از همان مسأله است. موزن و طرفدارانش قائل بودند که براى رفع مشکلات نهضت روشنفکرى، باید هرچه بیشتر و بیشتر افکار را روشن کرد؛ گویى که نوعى انتخاب داروینى را (پیش از طرح آن توسط داروین) به طور ناخودآگاه پیش فرض گرفته بودند. یعنى گویى آنها معتقد بودند که این مشکلات و نیز مشکل بروز نابسامانیهاى روان شناختى، اخلاقى و اجتماعى ـ سیاسى حاصل از رها کردن سنتها و تولید کثیرى از تلقیهاى متفاوت و متعارض، بدون داشتن لنگرگاه یا نقطه ارشمیدسى یا عروةالوثقایى که به مدد آن بتوان به ارزیابى آنها پرداخت، با شتاب بخشیدن به فرآیند روشنفکرى، خود به خود منحل مى شوند و آن تلقیهاى متکثر به زودى و به طور طبیعى، به تقارب و نوعى وحدت اندیشه و رویّه مى انجامد. از طرف دیگر زولنر، روحانى و عالم الهیات و مصلح نظام آموزشى، و حامیانش بر آن بودند که آموزشهاى غیر متعارف و غیر سنتى روشنفکرانه، در صورت عدم تحدید و تقیید، مى تواند به مناسبات اخلاقى و اعتقادى سنتى که نظم و ثبات جامعه به آنها متکى است صدمه زده، موجب بى نظمى و بحران اجتماعى ـ سیاسى شود.
این که قاضى کلاین، عضو دیگر انجمن چهارشنبه، مى گوید که لازم است تأثیر عملى روشنفکرى بر گروهها و اقشار مختلف جامعه به طور جداگانه بررسى شود و به علاوه، ممکن مى داند که اندیشه باطل و یا خرافه خاصى، گروه خاصى از انسانها را به فهم عالى ترى از مطالبى که ارزش توجه بیشتر دارند، برساند؛ و یا زمانى که قاضى سوارز، همکار وى، قائل مى شود که اخلاق عامّه بر اعتقاداتى (نامطمئن، مشکوک و یا حتى کاملاً اشتباه) استوار است و روشنفکرى وقتى که همین (انگیزه هاى رفتار خوب اخلاقى را از مردم مى گیرد و چیزى جایگزین آن نمى کند) خطرناک است؛ و یا زمانى که قاضى کلاین نقشى براى سانسور آثار قائل مى شود و چگونگى و میزان سانسور را موکول به مخاطبان و نوع اثر مى کند؛ همه و همه به نوعى و به تلویح، به آن سؤال کلیدى و بنیادى پاسخ گفته اند و بدان روى، ارزشها و بینشهایى را درباره خیر و شر، و سعادت و شقاوت انسان، مفروض گرفته اند. در مقابل این بخش از نهضت روشنفکرى آلمان، دیگرانى چون مندلسون، کریستین ویلهلم دُم، فن ایروینگ و نیکلاى روزنامه نگار بودند که این گونه محدودیتها را درست نمى دانستند و با آن مخالفت مى کردند. اختلاف ایشان، حاصل پاسخ متفاوتى بود که به همان سؤال داده بودند و برگرفته ارزشها و بینشهاى متفاوتى بود که مفروض گرفته بودند.
توجه به مباحثات و مناقشات میان فیلسوفان، اندیشمندان و سیاستمداران نهضت روشنفکرى قرن هجدهم آلمان، و اروپا به طور کلى، حاوى این تجربه و عبرت براى اندیشمندان و سیاستمداران جنبش اعتقادى ـ فرهنگى ایران معاصر خواهد بود که از پاره اى ساده اندیشیها و مصادرات و مفروضات ناکاویده و تحلیل ناشده اجتناب کنند و نهایتاً از خطاها و اشتباهات آن نهضت عظیم حذر کنند. دست کم آن بخش از جنبش انقلابیِ اعتقادى ـ فرهنگى معاصر که به هر دلیل و علتى، تعلقات دینى دارند و مفهوم و معناى (سعادت) و (شقاوت)، و (فلاح) و (ضلال) انسان را عالمانه و عابدانه از کلام اللّه حکیم اخذ و استنباط مى کنند و قلوب و ابصارشان در گرو (خانه گِلین فاطمه) است باید در آنچه لسینگ، فیلسوف آلمانى، در سال 1769 خطاب به نیکلاى، حامى صریح اللّهجه آزادى بیان، نوشت با دیده عبرت بنگرند تا همه این تلاشها در واقع و صرفاً به آزادى (اظهار بیشترین نظرات احمقانه علیه دین) منجر نشود.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1379 / شماره 23 و 24، تابستان و پاییز ۱۳۷۹/۰۸/۰۰
نویسنده : سعید زیبا کلام
نظر شما