نقل و نقد نظریه کانت در متافیزیک(2)
یاد آوری
در قسمت نخست مقاله حاضر نویسنده ضمن تبیین «امکان ما بعد الطبیعه از نظر کانت» به دیدگاه وی پیرامون فلسفه استعلالی، احکام تحلیلی و ترکیبی، شناخت از دیدگاه کانت، عناصر حساسیت، امکان ریاضیات و فیزیک محض پرداخت. اینک ادامه آن مقاله را پیش روی دارید.
عقل و پردازش مابعد الطبیعه
اعتبار فاهمه در کاربرد حلولی آن است، که از عرصه تجربه ممکن فراتر نمی رود. اما انسان خواستار آن است که شناسایی خود را به نومن ها نیز گسترش دهد و به حقیقت اشیاء برسد، و این کاری نیست که از تجربه بر آید.
«چرا که تجربه هرگز عقل را بطور کامل ارضا نمی کند و در پاسخ به مسائل، همواره ما را به عقب و عقب ترا حاله میدهد و (سرانجام نیز) ما را در حل کامل آن مسائل ناکام می گذارد. 22
از این رو قوه بلند پرواز دیگری بنام عقل برای حل این مسائل از طریق استفاده متعالی از فاهمه و اعمال مقولات بر عرصه نومن ها، ما بعد الطبیعه را بوجود می آورد، در حالیکه:
«تعقل هیچ امری، فراتر از عرصه تجربه از طریق آنها ممکن نیست، زیرا که از آنها بجز تعیین صورت منطقی حکم به اقتصادی شهودهای عرضه شده، دیگر هیچ ساخته نیست و از آنجا که خارج از حیطه حساسیت، ابدا شهودی وجود ندارد، این مفاهیم محض هیچ معنایی ندارند زیرا که هیچ طریقه ای برای نمایش انضمامی آنها وجود ندارد». 23
کانت به تفکیک فاهمه از عقل اهمیت بسیار میدهد. بطوری که بدون چنین تفکیکی ما بعد الطبیعه رانا ممکن میداند و ان را به کاخی از کاغذ تشبیه میکند که سازنده آن از موادش اطلاعی ندارد. بنظر وی تفکیک فاهمه از عقل از همه تلاشهای بی ثمری که در زمینه متافیزیک صورت گرفته است، بیشتر است.
«زیرا هرگز حتی گمان نمی رفت که این عرصه (متعالی عقل محض) از عرصه فاهمه بکلی جدا باشد و هم از این رو مفاهیم فاهمه و عقل جنان در ردیف هم ذکر می شد که گویی از یک نوع واحدند»24
عقل نیز مانند فاهمه مفاهیم ضروری و غیر تجربی است که کانت آنها را تصورات می نامد این تصورات همانگونه لازمه طبیعت عقلند که مقولات لازمه طبیعت فاهمه. 25
یکی از تفاوت های این دو نوع شناخت این است که شناخت های محض فاهمه میتوانند به تجربه عرضه شوند و بوسیله آن تایید گردند، اما تصورات حاصل از عقل نه قابل عرضه به تجربه اند و نه با تجربه می توان در صحت و سقم آنها داوری کرد. 26
این تفاوت در روش ملازم با تفاوت آنها در موضوع است زیرا عرصه شناخت های فاهمه، پدیدارها است و قلمرو شناخت های عقل، ذرات معقول است.
عقل طالب امور مطلق و نامشروط است، اما فاهمه چون از تجربه فراتر نمی رود جز به امور نسبی و مشروط نمی رسد، لذا عقل تلاش میکند، با توسل به قیاس، به امور مطلق و نامشروط دست یابد. بنابراین روش عقل برای وصول به تصورات، قیاس است. به عبارت دیگر عقل برای وصول به غایت قصوی و دست یابی به تمامیت و وحدتی که جامع همه تجربه های ممکن است، از هر تجربه معلومی فراتر می رود و از طریق قیاس، به تصورات متعالی نائل میشود.
کانت سه تصور محوری برای عقل تشخیص میدهد که اساس و قوام ما بعد الطبیعه را تشکیل می دهند: «نفس» که مدار پدیده های درونی است، «جهان یا ماده» که مدار پدیده های خارجی است، و «خدا و علت العلل» که جملگی مستند به اوست. این سه تصور، محصول سه نوع قیاس اند: «نفس» از قیاس حملی، «جهان» از طریق قیاس شرطی و «خدا»از طریق قیاس انفصالی حاصل میشود. 27
اما طبیعت عقل چنان است که بوسیله تصوراتش حالت جدلی پیدا می کندو هر یک از این سه تصور به نحوی محل جدل (دیالیکتیک) واقع میشوند. لذا سه نوع جدل تحت عناوین، «مغالطه عقل محض»، «تعارض عقل محض» و بالاخره «ایده آل عقل محض» روی میدهد.
کانت در مغالطه عقل محض، مغالطه ای را که در استدلال فلاسفه بر وجود جوهر نفسانی، وجود دارد، نشان میدهد. 28
در تعارض عقل محض که مربوط به جهان است، مدعی میشود که فقط چهار تصور متعالی (برابر با تعداد انواع مقولات) وجود دارد که بازاء این هار تصور، چهار نوع قضایای جدلی الطرفین (antinomy) هست. نشان میدهد که در مقابل هر قضیه، نقیضی هست که به لحاظ اصول عقل محض، هر دو جانت بالسویه معتبرند و عقل نظری از حل واقعی این تعارضات ناتوان است.
این تصورات عبارتند از: حدوث و قدم، بساطت و ترکب و جبر و اختیار و وجوب و امکان. 29 ایده آل عقل محض نیز حاصل یک تو هم جدلی است که اصل تنظیمی را بجای اصل تقویمی گرفته و شرایط ذهنی فکر را با شرایط عینی اشیاء خلط میکند. 30
مابعد الطبیعه جدلی و فریبنده است
کانت از بررسی های مزبور نتیجه می گیرد که مابعد الطبیعه امری فریبنده است و استدلالهایش «بعضی توهم محض و بعضی حتی متناقض با لذات است»31
قضایای متناقض در مابعد الطبیعه هر دو کاذب اند و این بدان جهت است که اساس مفهومی که مابعد الطبیعه بر آن میتنی است غیر قابل تصور و متناقض بالذات است. 32
لذا ما بعد الطبیعه نه یک علم بلکه «صرفا فن جدلی بیهوده ای خواهد بود که در آن غلبه یک مذهب فلسفی بر مذهب دیگر (البته) ممکن است اما کسب اعتبار حقیقی و همیشگی برای هیچ مذهبی ممکن نیست». 33
و با این ملاحظات است که کانت مصرا تاکید میکند که مابعد الطبیعه تکاملی نداشته و نتواند داشت و همواره به گرد خود چرخیده و حتی یک قدم به جلو نرفته است.
«و در واقع هرگز هیچ قضیه تالیفی را اثبات نگرده است... و بعد از این همه غوغا و هیاهو، این علم هنوز همانجایی است که در روزگار ارسطو بود». 34
و در جایی دیگر میگوید:
«البته کارهایی از قبیل دقت بخشیدن به تعاریف، و تهیه عصای نو برای دلایل علیل و افزودن تکه های تازه یا نقشی متفاوت به چل تکه مابعد الطبیعه دیده میشود، اما اینها آن نیست که جهان میخواهد. جهان از اقوال متافیزیکی سیر شده است»35
این گونه مطالعات قرنهای متمادی «موجب تباهی بسیاری از عقول شده» و نیروی دماغی مردم را در جزئیات بیهوده و غامض به تحلیل» برده است. 36 تمامی تلاشهای متافیزیکی که تا کنون صورت گرفته به نظر کانت «بسیار گستاخانه اما همواره چشم بسته، در هر امری بدون تمیز صورت گرفته است». 37
علت امر این است که عقل با بلند پروازی میخواهد به ذوات اشیاء و جواهر معقول راه یابد، در حالی که این راه مطلقا بر روی عقل مسدود است.
«... درباره این موجودات عقلی محض، هیچ چیز معینی نمی دانیم و نمی توانیم بدانیم، زیرا مفاهیم محض و هم چنین شهودهای محض ما، هیچ کدام جز به متعلقهای تجربه ممکن که صرفا موجوداتی محسوسند، راجع نیست»38
موجودات به هیچ وجه برای ما قابل تصور نیستند.
«زیرا اگر یک موجود عقلانی را فقط با مفاهیم محض فاهمه به تصور در آوریم، واقعا هیچ چیز معینی را تصور نکرده ایم و مفهوم ما فاقد معنی است. (از سوی دیگر) اگر آن را با مفاهیمی که از عالم محسوسات به عاریت گرفته شده تصور کنیم، دیگر یک موجود عقلانی نیست. »39
بنابراین عدم موفقیت در مابعد الطبیعه نه ناشی از بلادت و کند ذهنی متعاطیان مابعد، بلکه ناشی از قصور ذاتی فهم بشر است. از این رو کوششهای مابعد الطبیعی « نظیر کوشش کودکان برای به چنگ آوردن حباب صابون» 40 بی نتیجه است.
فقدان روش کشف و ملاک داوری در مابعد الطبیعه
ریاضیات و فیزیک مبتنی بر شهودند. مفاهیم ریاضی را می توان به صورت مقدم بر تجربه در شهود به نمایش در آورد. لذا ضامن اعتبارش بداهت آن است. 41 اصول کلی فیزیک نیز شهودات مقدم بر تجربه اند و چون از سطح پدیدارها تجاوز نمی کند تجربه در آنجا بکار میآید و اعتبار دارد. اما مابعد الطبیعه فاقد روسی برای کشف و ملاکی برای داوری است. تصورات و تصدیقات ما بعد الطبیعه هرگز قابل کشف یا تایید یا تجربه نیست. نه تجربه بیرونی و نه تجربه درونی هیچ یک منشاء مابعد الطبیعه نیستند زیرا که حس بطور کلی، جز به فنومن ها تعلق نمی گیرد. اما شناسایی متافیزیکی ناظر به وراء تجربه است. و جوهر اصلی آن اشتغال عقل به خود عقل است. 42
هیچ روش معتبری برای ارزیابی دعاوی مابعد الطبیعه وجود ندارد. در حالیکه همه علوم ضابطه ای دارند. «لکن برای داوری در خصوص آنچه مابعد الطبیعه نامیده میشود هنوز ضابطه ای پیدا نشده است»43
«در آنجا میزان و ملاکی مطمئن برای تمیز سخنان سنجیده درست از پر گوییهای سست بی معنی در دست نیست»44
به همین جهت است که هر کس می تواند در مابعد الطبیعه بدون تحمل کمترین رنجی مدعی داشتن آراء قاطع باشد. چون راهی برای ابطالش وجود ندارد. فقط کافی است که تناقضی نگوییم.
«در مابعد الطبیعه می توان به طرق عدیده مرتکب خطا شد بی آنکه ترسی از بر ملا شد نه خطا در کار باشد، چون تنها چیزی که لازم است این است که ما با خود به تناقض نیفتیم»45
کانت و میراث هیوم
دیوید هیوم (david hume) از کسانی است که سهم عظیمش را در جهت سیر فکری کانت نمی توان نادیده گرفت. وی خود اعتراف میکند که:
«من آشکارا اذعان می کنم که این هشدار دیوید هیوم بود که نخستین بار، سالها پیش مرا از خواب جزمی مذهبان بیدار کرد و به پژوهشهاهی من در قلمرو فلسفه نظری جهت دیگری بخشید»46
هیوم ضرورت علت و معلول را مورد سوال قرار داد و مدعی شد که راهی برای اثبات آن وجود ندارد و چنین نتیجه گرفت که این مفهوم فرزند نامشروع قوه خیالی است که بر حسب تداعی معانی بوجود میآید و آنگاه «ضرورت ذهنی ناشی از آ، را که نامش عادت است به خطا ضرورت عینی حاصل از شناسایی عقلی بشمار می آورد» در حالیکه، «عقل هیچ قوه ای ندارد تا این گونه روابط را، ولو بطور کلی، به تصور در آورد... این سخن در حقیقت بدین معنی است که اساسا نه (علم) مابعد الطبیعه ای وجود دارد و نه هرگز می تواند وجود داشته باشد»47
کانت اضافه میکند که، نه تنها علیت، بلکه مابعد الطبیعه سراسر، جز این گونه مفاهیم نیست. اما بر خلاف هیوم، کانت ثابت میکند که این مفاهیم با این که پیوند میان اشیاء نفس الامری نیستند. موهوم نیز نیستند. بلکه بهم پیوستگی تمثلات فاهمه مخصوصا در مطلق احکام از طریق این مفاهیم است، بطوری که اندراج همه پدیدارها در این مفاهیم و استفاده از آنها به عنوان اصول امکان تجربه ضروری است. 48
ما بعد الطبیعه به عنوان یک استعداد طبیعی
هر چند ما بعد الطبیعه به عنوان یک علم مقبول کانت نیست اما به عنوان یک استعداد طبیعی پذیرفته است و ما برای سامان دادن به تجربه بدان محتاجیم. چرا که تجربه، از آنجا که امور مشروطی را به امور مشروط دیگر ارجاع میدهد ما را اقناع نمی کند. به علاوه تجربه از سطح پدیدارها فراتر نمی رود لذا اقتصار بر آن ما را از اعتقاد به وجود اشیاء فی نفسه باز می دارد، و این خود موجب میشود که عالم پدیدار را بجای واقع قرار دهیم.
تصورات عقلی هر چند «قوام بخش» نیستند اما «نظام بخش» هستند و استفاده تنظیمی از آنها نه تنها جایز بلکه ضروری است. و این غایت طبیعی این استعداد طبیعی است.
خطای اهل مابعد الطبیعه در این است که از اصول تنظیمی استفاده تقویمی میکنند و قوانین ذهن را به خارج نسبت می دهند لیکن بدون ارتکاب این خطا حفظ مابعد الطبیعه بسود تجربه است. تصورات سه گانه مابعد الطبیعه (نفس، جهان و خدا) هر چند مبتنی بر مغالطه اند و معرفتی ببار نمی آورند، اما هیچ یک از آنها فاقد فائده نیستند.
تصور مربوط به نفس، ما را از ماده انگاری و تصور مربوط به جهان، ما را از اصالت طبیعت و تصور مربوط به خدا، از اعتقاد به جبر، بر کنار می دارد. علاوه بر این تجربه نیز تابع قانون عقل است، زیرا «آن وحدت تامی که از اعمال فاهمه بر تمامی تجربه های ممکن (در یک نظام تالیفی) حاصل میشود، جز با ارجاع به عقل نمی توان از آن فاهمه دانست. 49
و سرانجام به آنجا می رسد که مابعد الطبیعه یک ضرورت حیاتی و اجتناب ناپذیر است. « اینکه روح آدمی روزی یک سره روی از تحقیقات مابعد الطبیعه بگرداند همان اندازه دور از انتظار است که ما، برای آنکه دیگر هوای آلوده تنفس نکنیم روزی ترجیح دهیم که بکلی دست از نفس کشیدن بداریم. مابعد الطبیعه همواره در جهان و حتی در هر فرد و خاصه در انسان متفکر باقی خواهد ماند، اما چون یک اندازه ثابت همگانی در دست نیست هر کس مابعد الطبیعه خود را به قامت خود خواهد برید. آنچه تا کنون مابعد الطبیعه نامیده شده نمیتواند هیچ ذهن وقادی را ارضا کند اما مابعد الطبیعه را یکسره کنار نهادن نیز محال است»50
انتقاد از فلسفه انتقادی
اگر کانت را، یکی از معماران تفکر جدید رد غرب بدانیم بی شک اغراق نگفته ایم. فلسفه های بعد از کانت، همگی به نحوی، چه بصورت ایجابی و چه بصورت سلبی با فلسفه کانت مرتبط و از آن متاثر هستند. از این رو در مواجهه با تفکر معاصر مغرب زمین و مطالعه آن به هیچ وجه نمی توان از کانت غفلت کرد و یا آن را دست کم گرفت. از سوی دگر مبادله اندیشه ها و جهان بینی ها همواره سودمند بوده است. و از علل عمده رشد فلسفه اسلامی تغذیه آن از منابع مختلف چون فلسفه یونانی، علم کلام، عرفان و تعالیم اسلامی بوده است. اگر فلسفه صدر الدین شیرازی برتری چشمگیری نسبت به فلسفه های پیشین دارد، علاوه بر ریاضت های علمی و عملی وی و سایر عوامل شخصی، عامل بسیار مهم، استفاده او از منابع و روشهای مختلف و متنوع بوده است.
برای تداوم فلسفه اسلامی و تکامل آن، ادامه آن سنت حسنه، یعنی باز بودن درهای آن بروی اندیشه های نوین، یک ضرورت است. نفی مطلق فلسفه غرب به همان اندازه دور از صواب است که قبول آن. در اینجا سخن از رد و قبول نیست، آنچه مهم و راهگشا است برخورد حقیقت جویانه و نقادانه است و این کاری است که فلسفه تطبیقی باید عهده دار آن باشد. این نوع از تحقیقات فلسفی ممکن است موضوعات جدید، پرسشهای نو و احیانا راه حل های تازه ای را به ما نشان دهد. و این امر بی شک به غنا و باروری فلسفه اسلامی کمک نموده و زمینه را برای حدود آن در مرحله ای نوین هموار خواهد کرد. در این میدان و از این زاویه نیز به نظر می رسد پرداختن به فلسفه کانت مهم باشد.
بررسی نقادانه فلسفه کانت بی شک به مجال وسیعتر از این نیازمند است و نوشتاری دیگر می طلبد. ولی به عنوان پیش در آمد به جاست در اینجا به اختصار تمام، چند نکته انتقادی را یاد آور شویم.
1. فارق حقیقی بین قضایای تحلیلی و ترکیبی چیست و چگونه می توان این دو نوع قضیه را از یکدیگر تفکیک کرد؟ فی المثل به نظر کانت، قضیه «طلا زرد است» تحلیلی است. برای این که او طلا را به عنوان «فلز زرد است» می شناسد. آیا واقعا زردی رنگ مقوم ماهیت طلا است؟ این تعریف روی چه ضابطه ای است؟ مطابق منطق ارسطویی این تعریف به رسم ناقص است که مشتمل بر جنس و عرض عام است. و در تعریفات رسمی و خاصه و عرض عام اجزاء مقوم ماهیت معرف نیستند و از تحلیل آن بدست نمی آیند. فقط در تعریفات حدی است که کلیه اجزاء تعریف مقوم ماهیت معرف اند و از تحلیل مفهوم آن بدست می آیند. اتحاد شی با عوارض آن چه خاصه و چه عرض صرفا اتحاد خارجی و اجتماعی در وجود است و هیچ گونه رابطه ای مفهومی و آنالیتیک بین شی و عوارضش نیست. لذا این گونه مفاهیم فقط به حمل شایع بر موضوعاتشان حمل میشوند.
به علاوه اعراض عامه طلا منحصر به زردی نیست. کانت طلا را به زردی رنگش می شناسد، ممکن است دیگران با خواص دیگری طلا را تعریف کنند لذا، طلا یا هر امر دیگری بر حسب آراء مختلف تعریفات مختلف خواهد داشت. در نتیجه تحلیلی یا ترکیبی بودن قضایا امری نسبی و وابسته به شناخت قبلی افراد خواهد بود. دستیابی به تعاریف حقیقی اشیاء نیز چنانکه از قدیم مشهور بوده از اصعب امور و یا محال است. و چون تحلیلی یا ترکیبی دانستن یک قضیه کاملا مرتبط به تعریف موضوع آن است، لذا تشخیص قضایای تحلیلی جز در موارد حمل شی بر نفس مشکل خواهد بود و هر چند اصل تقسیم بندی به صورت کلی و شرطی آن درست است.
2. مفاهیم فلسفی، چه آنها که کانت تحت عنوان مقولات فاهمه ذکر کرده و چه آنهایی را که تحت این عنوان نیاورده، منتزع از حقایق وجودی و مبین انحاء وجودات و روابط بین اشیااند، نه صرفا قالبهای ذهنی که بر اشیاء اطلاق میشوند. چون انحاء مختلف وجودی و انواع روابط بین اشیاء خارجی را می یابیم. این مفاهیم را انتزاع می کنیم. طبق نظر کانت، نه اصل پیدایش این مفاهیم در ذهن و نه اطلاق آنها بر اشیاء عینی تفسیر مقبولی خواهد داشت.
اینکه این مفاهیم جزء ساختمان ذهن اند ضمن این که مفهوم روشنی ندارد، ادعایی است که هیچ پشتوانه برهانی ندارد. به علاوه این که چطور در موارد مختلف ما از مفاهیم مختلف استفاده می کنیم و آنها را بر اشیاء اطلاق می کنیم تفسیر موجهی در این تئوری ندارد.
اگر این مفاهیم هیچ گونه خارجخیتی ندارند چگونه است که در موردی مفهوم علت را و در مورد دیگر مفهوم وحدت و یا وجوب و غیره را اطلاق می کنیم؟ بنابراین که این مفاهیم منشا انتزاع خارجی دارند، پاسخ این پرسش روشن است. اما مطابق نظر کانت وجهی در این جا نیست.
مضافا بر این که بسیاری از این مفاهیم در قالب قضیه منفصله حقیقیه اند خارج نمیتواند خالی از یکی از طرفین باشد. اگر فی المثل وجوب و امکان فقط در ذهن است جای این سوال است که واقعیات خارجی به چه نعتی موجودند؟ بی شک نمی توان گفت که اشیاء خارجی نه واجب اند و نه ممکن، نه واحدند و نه کثیر، چرا که شق دیگر محال است. لذا با گفتن این که این مفاهیم مشخصات شناخت ما هستند نه صفات اعیان این که این مفاهیم مشخصات شناخت ما هستند نه صفات اعیان خارجی نمی توان از این حقیقت گریخت که اعیان خارجی محال است که از یکی از اطراف این منفصلات خالی باشند. افزون بر این که کانت در مواردی مفاهیم فلسفی و منطقی را از یکدیگر تفکیک نکرده و بین مفاهیم ناظر به خارج و احکام ذهنی خلط کرده است.
3. کانت که به تبع از هیوم «علیت» را به یک قالب ذهنی محض ارجاع میدهد مشکلات فراوانی به بار می آورد. بر این اساس وی نمیتواند به وجود عالم خارج که منشاء تصورات حسی است قائل باشد. کما این که هیچ نوع تاثیر و تاثری را در اشیاء نمیتواند بپذیرد. از سوی دیگر کانت اصل علیت را به عنوان قانون کلی طبیعت که کاملا مقدم بر تجربه است و مبنای علم طبیعی است می پذیرد. اگر علم طبیعی بر مبنای علیت است و علیت جز یک قالب ذهنی نیست و هیچ گونه کاشفیتی نسبت به خارج ندارد، در این صورت علم طبیعی چگونه علم به جهان طبیعت خواهد بود؟ کانت با این دعاوی در واقع شدیدترین نوع ایده آلیسم را پی می نهد. در واقع باید گفت که هیوم نه تنها کانت را از خواب جزمی بیدار نکرد بلکه با قدرت تنویم فوق العاده اش او را در خواب عمیقی فرو برد.
4. ناتوانی فلسفه زمان کانت در ارائه تصویر درست«زمان و مکان»و کیفیت انتزاعشان از خارج، وی را بر آن داشته که آنها را عناصر ذهنی محض بداند. هرگاه کانت برای یک مفهوم ما به ازاء مستقل و ملموسی نمی بیند آن را به آسانی به ساختمان ذاتی ذهن ارجاع میدهد.. و این بسیار شبیه به شیوه بعضی از قدما است که هرگاه در تبیین خاصیتی از شی دچار مشکل می شدند، با استنادش به طبیعت شی خود راحت میکردند. و یا کسانی که در تفسیر رویدادهای طبیعی بدلیل دشواری یافتن علل طبیعی، با نسبت دادن آن حوادث به ارواح و اجنه خود را آرامش می دادند.
اگر بپذیریم که اجسام در خارج وجود دارند و حرکت صفت عینی جسم است که امری است ممتد، از امتداد این حرکت مفهوم زمان را انتزاع می کنیم. و هم چنین از ابعاد قار جسم که همگی امور عینی اند مفهوم مکان را انتزاع می کنیم. اگر زمان را امری کاملا ذهنی بدانیم مسلما تقدم و تاخر زمانی هم ذهنی خواهد بود و در جهان خارج بین گذشته و حال و آینده تفاوتی نخواهد بود و کانت براحتی خواهدتوانست در کلاس درس سقراط براحتی حضور یابد.
بقاء زمان مکان با حذف همه متعلقات حسی اجسام نه به جهت این است که زمان و مکان امور ذهنی اند، که امکان فرار از آنها نیست، بلکه بدین جهت است که زمان و مکان از لوازم لاینفک جوهر جسمانی و نحوه وجود آن است.
5. زمان، حقیقتی است واحد، بوحدت اتصالی، که از امتداد غیر قار و سیال جسم انتزاع میشود. وعده، کمیت منفصل است که از مشاهده کثرات بدست میآید. آنات زمان اموری بالقوه و مفروض هستند و گرنه فی الواقع زمان مشتمل بر اجزاء بالفعل آنی نیست. در نتیجه، زمان که امری است واحد و متصل نمیتواند منشا عدد باشد که کثیر و بالذات منفصل است. لذا ابتناء حساب بر زمان ممکن نیست.
6. هر چند احکام هندسی در مجردات تامه جاری نیست، چرا که اتصال کمی در آنجا معقول نیست، لیکن عدد چنانکه بر مادیات اطلاق میشود بر مجردات نیز قابل اطلاق است، و قوانین علم حساب اختصاص به مادیات ندارد. ولی کانت از آنجا که عدد را ماخوذ از زمان میداند مجبور است آن را از مرز مادیات فراتر نبرد. لیکن مقدمه و نتیجه هر دو بلاوجه اند.
7. اگر شهود ما قبل تجربی نه به معنای درک نفس الامر بل به معنی داشتن صور حساسیت و هاهمه است، که هیچ گونه کاشفیتی از هیچ مرجع عینی ندارد، اتکاء ریاضیات و طبیعیات به چنین شهودی بدین معنا است که این علوم ساخته و پرداخته ذهن اند و هیچ حاکمیتی از عالم خارج ندارند. به علاوه قضایای فیزیک محض مانند اصل بقاء جوهر و نیاز حادث به علت چون ناظر به جهان خارج اند شهودی نتوانند بود و چون مقدم بر تجربه پایه آن اند تجربی نیستند از این رو وجهی برای اعتبار آنها نیست. در نتیجه علوم طبیعی که مبتنی بر این فرضهای بی پایه است ناممکن خواهد بود. بگذریم از این که کانت مرز بین مسائل فیزیکی و فلسفی را نیز رعایت نمی کند.
8. کانت میگوید ما به هیچ طریقی، نه با حواست بیرونی و نه با حواس درونی، به جواهر و ذوات اشیاء راه نداریم. البته این دست است که ما به وسیله حواس نمی توانیم به جواهر خارجی نائل شویم ولی با علم حضوری، قبل از هر ادراک دیگری جوهر نفسانی را در می یابیم، و از طرق برهان جواهر خارجی نیز قابل اثبات است هر چند قابل درک مستقیم نیست. لذا چنین نیست که علم ما علی الاطلاق منحصر به «فنومنها» باشد.
9. نه اتفاق نظر در فیزیک، دلیل حقانیت آن است و نه اختلاف نظر در فلسفه دلیل بطلان آن تواند بود. اگر قاضی در نزاعی نتواند تشخیص دهد که حق با کدامیک از متنازعین است، این کافی نیست که نتیجه گرفته شود، که اساسا قضاوت بی نتیجه و تشخیص حق و باطل، بطور کلی و برای همه، ناممکن است.
اگر کسی نتواند بین حدوث و قدم و بساطت و ترکب و غیر هما یکی از طرفین را بر دیگری رجحان دهد، این قبل از هر چیز ناشی از ضعف منطقی ناظر است، نه ضعف منطق و لاینحل بودن مساله، از آنجا که کانت داوری در مسائل مختلف فیه در فلسفه را دشوار می بیند، مدعی میشود که اساسا در متافیزیک راهی برای داوری و محکی برای سنجش وجود ندارد و به این تربیت نقش برهان و منطق را به فراموشی می سپرد، و شاید به همین جهت است که خود را در هر نوع اظهار نظری آزاد می بیند، چرا که بگفته او «در مابعد الطبیعه می توان به طرق عدیده مرتکب خطا شد بی آنکه ترسی از بر ملا شدن باشد».
استدلال برهانی با حفظ شرایطی که در منطق بیان شده، ملاک داوری و تمیز خطا از صواب در مابعد الطبیعه است. اگر در اقامه برهان احتمال وقوع خطا می رود، اولا در هر نوع معرفتی از جمله در تجربه جنین احتمالی هست، و ثانیا راه برای رفع خطا و یا تقلیل آن وجود دارد.
10. سخن آخر، فلسفه استعلائی کانت، نه ریاضیات است و نه طبیعیات و حکم آن با مابعد الطبیعه از حیث ملاک بی اعتباری یکسان است. حال چگونه است که کانت آن را مفتاح و ما در جمیع علوم میداند و در تاسیس آن بر خود می بالد، اما در مورد مابعد الطبیعه چنین موضع سرسختانه ای می گیرد. هر چند در پایان با طرح نقش تنظیمی آن، چیزی را که در صفحات قبل، تضییع کننده عمر، کاخ کاغذی و حباب صابون می خواند، پرداختن به آن را مانند «تنفس» حیاتی میداند.
پىنوشتها
22. ایمانوئل کانت، تمهیدات (مقدمه ای برای هر مابعد الطبیعه که بعنوان علم عرضه شود) ترجمه، دکتر غلامعلی حداد عادل، مرکز نشر دانشگاه، چاپ اول 1367، بند 57
23. همان، بند، 34
24. همان بند41
25. همان 40
26. همان 42
27. همان 43
28. همان 46
29. همان 51، 52
30. همان 55
31. همان60
32. همان 52 ب
33. ذیل، حل مساله کلی تمهیدات
34. ضمیمه، ص 234
35. بند39
36. همان 31
37. همان 33
38. همان 57
39. همان 13 ملاحظه سوم
40. همان 40
41. همان
42. همان، ضمیمه
43. همان مقدمه (آ)
44. همان 52 ب
45. 46. همان، مقدمه (اوا)
47. همان 28
48. همان، بند60
49.... حل مساله کلی تمهیدات
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 3 ۱۳۸۹/۶/۳
نویسنده : محمد فنائی
نظر شما