موضوع : پژوهش | مقاله

تحلیل بحران سیاسی، اجتماعی افغانستان


انقلاب اسلامی افغانستان، به عنوان یکی از بزرگ‌ترین وقایع قرن حاضر، از آغاز تاکنون، مورد توجه دانشمندان، محققین و سیاست‌مداران جهان قرار داشته و مقاله‌ها و کتاب‌های متعددی درباره آن به رشته تحریر درآمده است؛ اما با وجود این، هنوز ناگفته‌ها در این زمینه، بسیار است. در شرایط کنونی حاکم بر افغانستان، که به راستی می‌توان آن را یک بحران بزرگ سیاسی، اجتماعی نامید، وظیفهد صاحب‌نظران و محققین آشنا با مسائل افغانستان است که این بحران را که بعد از سقوط حکومت خلقی‌ها در کابل، دامن‌گیر ملت مجاهد افغانستان شده است، مورد توجه قرار داده و آن ملت مظلوم و فداکار را با ریشه‌ها، عوامل و پیامدهای این بلای بزرگ، آشنا سازند و با ارائه پیشنهادها و راه‌حل‌های خود، به حل این مشکل کمک کنند.
هدف این مقاله، آن است که توجه خواننده را به خاستگاه‌های اجتماعی این بحران، به عنوان عوامل اساسی آن، معطوف دارد؛ بدون آن‌که وجود عوامل دیگر، از قبیل دخالت‌های غرض‌آلود کشورهای سلطه‌طلب و... را انکار کند.

ریشه‌های اجتماعی بحران
افغانستان کشوری است که اقوام، مذاهب و زبان‌های متعددی را در خود جای داده است و از این‌رو، استعداد زیادی برای نزاع و درگیری‌های داخلی دارد. قومیت، مذهب و زبان، مانند دیگر عواملی که به انسجام گروهی مربوط می‌شوند، از اثرات متضاد و دوپلهویی برخوردارند؛ یعنی همان‌طوری که موجب انسجام، وحدت و هم‌بستگی یک گروه می‌شوند، آن‌ها را برای برخورد و نزاع با گروه‌های دیگر آماده می‌کنند. قدرت انسجام‌بخشی و نزاع‌افکنی عوامل مذکور، در جوامع مختلف، بر حسب شرایط زمانی و مکانی گوناگون، تفاوت دارد؛ مثلا وقتی که مسلمان‌ها در مقابل کفار قرار می‌گیرند، عامل دینی، نقش تعیین کننده‌ای می‌یابد. ولی زمانی که دو گروه قومی، که پیرو یک مذهب هستند، باهم درگیر می‌شوند، دیگر، مذهب نقشی را ایفا نمی‌کند، بلکه نیروی گرایش قومی است که محور انسجام و تشکل گروهی قرار می‌گیرد.
برای تشخیص نحوه عملکرد عوامل فوق‌الذکر، لازم است که به چگونگی ترکیب گروه‌های قومی، مذهبی و زبانی، در افغانستان اشاره کنیم.
دو مذهب عمده از مذاهب اسلامی، یعنی مذهب سنی حنفی و شیعه جعفری، در افغانستان وجود دارد، ولی پیروان مذهب حنفی از اکثریت نسبی برخوردارند. اکثر افغان‌ها، تاجیک‌ها و ازبک‌ها سنی هستند و هزاره‌ها، قزلباش‌ها و تعداد قابل توجهی از تاجیک‌ها (به ویژه، تاجیک‌های کوهپایه‌های شمال شرقی و تاجیک‌های غرب کشور) و اندکی از افغان‌ها شیعه می‌باشند. آمار دقیقی که تعداد پیروان این دو مذهب را نشان دهد، در دست نیست و پیروان هر یک، سعی دارند گروه خود را بزرگ‌تر جلوه دهند. نویسندگان خارجی نیز، معمولا اطلاعات خود را از یکی از دو طرف اخذ می‌کنند و به همین دلیل، دست‌یابی به منابع و اطلاعات قابل اعتماد، کاری بس دشوار است. یکی از نویسندگان بیگانه، معتقد است که چهار پنجم مسلمانان افغانستان را اهل سنت و یک پنجم ایشان را شیعیان تشکیل می‌دهند، ولی احزاب و سازمان‌های شیعی افغانستان، جمعیت شیعیان را بین بیست و پنج تا سی درصد، تخمین می‌زنند.
گروه‌های قومی بسیاری در افغانستان زندگی می‌کنند که عمده‌ترین آن‌ها عبارتند از: افغان‌ها (پشتوها)، هزاره‌ها، تاجیک‌ها و ازبک‌ها.
اگر چه آمار معتبری که تعداد دقیق نفوس هر یک از اقوام مذکور را نشان دهد، در دست نیست، ولی بنابر شواهد موجود، افغان‌ها از جمعیت بیش‌تری برخوردارند و بعد از افغان‌ها به ترتیب، هزاره‌ها، تاجیک‌ها و ازبک‌ها هستند، اما در عین حال، تفاوت‌های زیادی میان آن‌ها وجود ندارد و هیچ یک نمی‌تواند ادعای اکثریت مطلق را داشته باشد.
از جهت زبان، هزاره‌ها و تاجیک‌ها به زبان فارسی دری، افغان‌ها به زبان افغانی یا پشتو و ازبک‌ها به زبان ازبکی به لهجه‌ای از زبان ترکی است، سخن می‌گویند. از نظر پراکندگی و توزیع جغرافیایی، زبان دری در ولایات مرکزی (مناطق شیعه‌نشین)، شمالی (مناطق سکونت تاجیک‌ها)، غربی (هرات) و در تمام شهرها رواج دارد و زبان پشتو، بیش‌تر، در ولایت شرقی، جنوبی و جنوب غربی کشور، تکلم می‌شود.
در کشورهایی که ترکیب قومی، مذهبی و زبانی، به گونه‌ای است که یک اکثریت قاطع و یک یا چند اقلیت جزئی وجود دارند، احتمال جنگ و درگیری، از ناحیه این عوامل، به شدت کاهش می‌یابد و اگر احیانا نزاع‌هایی هم در بگیرد، شدت و وسعت ناچیزی خواهد داشت. در این صورت، اقلیت‌ها قدرت مقابله با اکثریت و تحمیل خواسته‌های خویش بر آن‌ها را در خود نمی‌بینند؛ به همین دلیل، به طور طبیعی، سعی خواهند کرد که خود را با شرایط گروه اکثریت تطبیق دهند و بدین ترتیب، ویژگی اختلاف برانگیزی این عوامل، کاهش می‌یابد. بنابراین، یکی از موانع بروز اختلاف‌ها و نزاع‌های قومی و مذهبی، وجود یک اکثریت قاطع است که در این صورت، اگرچه ممکن است که حقوق اقلیت‌ها پایمال شود، ولی احتمال بروز سیتزه‌های گروهی کاهش می‌یابد.
ترکیب گروه‌های قومی و مذهبی، در افغانستان، به گونه‌ای است که همه گروه‌ها از قدرت و جمعیت تقریباً هم‌سانی برخوردارند و تنها تفاوت عمده آن‌ها در تقسیم‌بندی مذهبی است، ولی عواملی نیز وجود دارد که به خاطر آن‌ها وجود این اکثریت نمی‌تواند از نزاع‌های داخلی جلوگیری کند. این عوامل، عبارتند از:
الف: شیعیان افغانستان، حدودا یک چهارم کل جمعیت کشور را تشکیل می‌دهند و تعدادشان در مقابل اکثریت سنی مذهب، آن‌قدر کم نیست که نتوانند ابراز وجود کرده و از خود مقاومت نشان دهند.
ب: در این کشور، گرایش‌های قومی، نسبت به تعصبات مذهبی، از قوت بیش‌تری برخوردار است؛ به گونه‌ای که نشانه‌های قوم‌گرایی را حتی در تشکیلات حزبی، در دوران انقلاب نیز، که روح دینی و ملی، شدیدا قوی بود، به وضوع می‌توان مشاهده کرد. این قوم‌گرایی شدید، از اهمیت نقش مذهب در نزاع‌ها و درگیری‌ها می‌کاهد؛ زیرا گروه‌های قومی پیرو یک مذهب را رو در روی یکدیگر قرار می‌دهد؛ مثلا افغان‌ها، تاجیک‌ها و ازبک‌ها با آن که پیرو مذهب حنفی هستند، ولی درگیر نزاع‌های قومی و شدیدی بوده و می‌باشند.
دومین عامل بازدارنده، وجود یک حکومت مقتدر است. حکومت‌های مقتدر، برای ایجاد انسجام ملی، سعی می‌کنند که با استفاده از روش‌های گوناگون، اثرات عوامل اختلاف و تفرقه را خنثی کنند، ولی این عامل نیز، در افغانستان، بسیار ضعیف بوده است؛ زیرا حکام این کشور، همیشه از تعصبات مذهبی و قومی، متأثر بوده‌اند و از این‌رو، خود، غالبا آتش این‌گونه نزاع‌ها را دامن زده‌اند.
عامل بازدارنده سوم، توسعه اقتصادی اجتماعی کشور، به سبک جدید است. چنان‌که تجربه کشورهای توسعه یافته و کشورهای در حال توسعه، نشان می‌دهد، فرایند توسعه، همواره با کاهش تعصبات قومی و مذهبی همراه بوده است. توسعه، شامل متغیرهای زیادی است که هر کدام می‌تواند کم و بیش، اثرات کاهش‌دهنده‌ای نسبت به چنین تعصباتی داشته باشد و در این میان، توسعه آموزش و پرورش و اشاعه الگوهای زندگی غربی، بیش از همه، با گرایش‌های قومی و تعصبات مذهبی معارضه دارد. توسعه اقتصادی اجتماعی نیز، در افغانستان، با توجه به انقلاب و ویرانی‌های ناشی از آن، جایی برای بحث و گفت‌وگو ندارد.
از آنچه که گفته شد، این نتیجه، به دست می‌آید که جامعه افغانستان، برای تعارضات و درگیری‌های داخلی، زمینه‌ساز مساعدی دارد و مانع مهمی نیز که از این درگیری‌ها جلوگیری کند، وجود ندارد. در واقع، وضعیت این کشور، از این جهت، مانند آتش زیر خاکستر است که با وزیدن هر بادی، امکان شعله‌ور شدن آتش وجود دارد. متأسفانه، بعد از سرنگونی رژیم کمونیستی، این باد، وزیدن گرفت و گروه‌های مختلف قومی و مذهبی، عملاً در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. از طرفی گروه‌هایی که در گذشته، امتیازهای اقتصادی واجتماعی بیش‌تری در اختیار داشتند، تمام قدرت خود را به کار گرفتند تا علاوه بر از دست ندادن آن امتیازها، امتیازهای بیشتری نیز به دست آورند و از طرف دیگر، گروه‌هایی که در دوران حاکمیت رژیم‌های سابق، مورد تبعیض قرار داشته و از مزایای گوناگون اقتصادی و اجتماعی، محروم بودند، فرصت را غنیمت شمرده و تمام نیروی خود را برای کسب حقوق از دست‌رفته خویش بسیج کردند. بدین ترتیب، جنگ دامنه‌دار داخلی، برای کسب قدرت و امتیازهای سیاسی و اجتماعی در گرفت و اکنون، بیش از دو سال است که با شدت تمام ادامه دارد.
ناگفته نماند که عوامل خارجی نیز، از شرایط نابسامان این جامعه، سوء استفاده کرده و به اختلاف‌ها دامن زده و از آن‌ها در جهت رسیدن به اهداف و خواسته‌های خود، استفاده می‌کنند.
بنابر آنچه که بیان شد، ریشه‌های بحران کنونی افغانستان را باید در تعارض‌های قومی و مذهبی که خود از نحوه ترکیب این گروه‌ها ناشی می‌شود و هم‌چنین توقعات فزاینده، برای دست‌یابی به امتیازهای بیش‌تر، جست‌وجو کرد.

راه حل
تعصبات قومی و مذهبی، ریشه‌های عمیقی در روان افراد داشته و از طریق آداب و رسوم گوناگون، تقویت گردیده و استمرار می‌یابد.
بنابراین، این‌گونه تعصبات، مانند تمام پدیده‌های نهادی شده اجتماعی دیگر، در کوتاه مدت نمی‌توانند به طور جدی تغییر یابند و از سوی دیگر، روشن است که برای رهایی از بحران موجود، در افغانستان، نمی‌توان سال‌ها در انتظار اضمحلال و نابودی کامل تعصبات قومی و مذهبی نشست. پس باید برای این مشکل، راه‌حل‌های فوری‌تری را جست‌وجو کرد. همان‌طور که قبلا نیز اشاره شد، اختلاف‌ها و تعصبات قومی، علت تامه جنگ و درگیری نبوده، بلکه تنها، زمینه‌ای هستند که در صورت وجود عوامل دیگر، می‌توانند احتمال وقوع نزاع را افزایش دهند. بنابراین، علی‌رغم وجود این‌گونه تعصبات، می‌توان از راه‌های دیگر، از شروع یا ادامه درگیری‌ها جلوگیری کرد.
به طور خلاصه، کثرت ارتباطات، تقویت رسانه‌های گروهی، افزایش شهرنشینی، توسعه آموزش و پرورش عمومی و کلا توسعه اجتماعی اقتصادی، تأثیر زیادی در کاهش تعصبات قومی و مذهبی دارد و اگر دولتی بخواهد سیاست کاهش این تعصبات و تعارضات را در پیش گیرد، می‌تواند از این عوامل، به خوبی سود جوید.
در شرایط کنونی که رهبران سازمان‌های سیاسی، تا حد زیادی، ابتکار عمل را در دست دارند، آسان‌ترین راه حل، نزدیک کردن آن‌ها به یکدیگر است. رهبران، اولا باید خود را از قید تعصبات عامیانه قومی، مذهبی و... برهانند و ثانیاً، به مسؤولیت‌های خطیر خویش، در قبال مصالح اسلام و ملت مسلمان افغانستان توجه کنند و بدین ترتیب، وجود یکدیگر را تحمل نموده و در کنار هم به آبادانی و عمران کشور بپردازند. اگر آن‌ها به چشم‌اندازهای وسیع‌تری چشم بدوزند، هم وجود یکدیگر را تحمل خواهند کرد و هم راه دخالت‌های خارجی را مسدود خواهند ساخت. کسانی که مایلند بحران کنونی افغانستان، هر چه زودتر پایان یابد، باید تمام تلاش خود را در نزدیک کردن رهبران این کشور، به یکدیگر به کار گیرند. این راه حلی است که ما در شرایط کنونی، برای پایان دادن به بحران افغانستان، پیشنهاد می‌کنیم.
البته ما هرگز ادعا نمی‌کنیم که رهبران سازمان‌های سیاسی می‌توانند یک شبه، خود را متحول ساخته و از این طریق، به بحران این کشور پایان دهند. ما از تمام دشواری‌های این کار آگاهی داریم، ولی علی‌رغم این دشواری‌ها باز هم به نظر می‌رسد که نزدیک‌ترین و آسان‌ترین راه حل، همین است. وقتی که آن‌ها به یکدیگر نزدیک شدند و بحران کنونی پایان یافت، می‌توان با اجرای برنامه‌های دراز مدت، از تعصبات قومی و مذهبی نیز کاسته و یکپارچکی و انسجام ملی را افزایش داد.

خلاصه
خلاصه سخن، این است که تعصبات قومی و مذهبی، در بحران کنونی افغانستان، نقشی اساسی دارند و سازمان‌های سیاسی، آگاهانه و ناآگاهانه به دنبال منافع گروه‌های قومی یا مذهبی خود هستند. این وضعیت، زمینه دخالت‌های کشورهای بیگانه را نیز فراهم می‌سازد و آن‌ها می‌توانند به راحتی از این آب گل‌آلود ماهی بگیرند. آگاهی از وجود چنین عاملی و نقش آن در نابودی کشور، می‌تواند تعصبات را کاهش داده و مسؤولین سازمان‌های سیاسی را متوجه اهداف اساسی کند. وقتی که آن‌ها به مصالح دینی و ملی خویش اندیشیدند، درخواهند یافت که افغانستان، به همه گروه‌های ساکن در این مرز و بوم، تعلق داشته و هیچ‌کس حق انحصارطلبی را ندارد و بدین ترتیب، به جای جنگ و خونریزی، به همکاری و تعاون با یکدیگر خواهند پرداخت؛ البته ایجاد جوّ الفت و همکاری، میان آن‌ها نیاز به تلاش فراوان دارد و افراد آگاهی که خود، عملا درگیر نبوده‌اند، مسؤولیت بیش‌تری در این زمینه، بر عهده دارند.

پى‌نوشت‌ها
1. کلیفورد، لوئیس مری، سرزمین و مردم افغانستان، ترجمه مرتضی اسعدی، (تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1368)، ص 54.
2. The Encyclopedia American Volume 1 p 208
3. لوئیس مری، پیشین، ص 59.
4. حسین‌علی یزدانی، تاریخ تشیع افغانستان، 1370، ص 31.
5. میرغلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، مرکز نشر انقلاب، چاپ چهارم، 1368، ص 21.

 

منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره10
نویسنده : محمد عزیز بختیارى

نظر شما