اخلاق در قرآن(3)
در شماره های پیش، مباحثی در زمینه اخلاق در قرآن، در تفسیر آیاتی از سوره شمس، از سلسله سخنرانیهای استاد مصباح به ساحت اهل معرفت ارائه گردید. اینک ادامه این سلسله مباحث را پی میگیریم.
«وَنَفْس وَمَا سَوّیهَا فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْویهَا قَدْاَفْلَحَ مَنْ زَکّیهَا وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسّیهَا» (شمس: 7 - 10)
همانگونه که گذشت، از این آیات استفاده میشود که فلاح انسان در گرو تزکیه نفس است و «فلاح» همان سعادت و کمال نفس انسانی است؛ از این نظر که موجب رستگاری و رها شدن انسان از گرفتاریهاست. از آن نظر که موجب دستیابی به خواسته هاست «فوز» و از نظر اینکه مطلوب ذاتی است «سعادت» نامیده میشود.
ارتباط بین اعمال نیک و سعادت نفس
تا آنجا که از آیات و روایات به دست میآید، رابطه بین تزکیه و فلاح یا بین ارزشهای اخلاقی، سعادت حقیقی و کمال نهایی انسان تنها یک رابطه قراردادی محض نیست، بلکه خدای متعال روابط علّی و معلولی را به طور تکوینی، جعل کرده و این امر غیراز قرارداد اعتباری محض است. خداوند معلولها را به دنبال علت به وجود میآورد و علتها وسایطی برای تحقّق آنها هستند. این رابطه را خود او ایجاد کرده است. ولی معنای این سخن وجود سنخیت بین علت و معلول و بین وسیله و ذیالوسیله است، نه اینکه صرف قرارداد بدون ارتباط واقعی باشد.
آنچه مسلّم است و ما از کتاب و سنّت به دست میآوریم این است که چنین رابطهای وجود دارد؛ مثلاً، کارهای خداپسندانه یا به اصطلاح، ارزشهای اخلاقی در بینش اسلامی، موجب سعادت و کمال انسان میشود. اما تحلیـل و تبیین این رابطه مسألهای دیگـر است.
ما حقیقت این رابطه را به درستی نمیتوانیم درک کنیم؛ زیرا روابط خاص بین اشیا را از طریق تجربه به دست میآوریم؛ مثلاً، اگر بخواهیم بدانیم که علت فلان چیز چیست یا بین چه چیزهایی رابطه علّی و معلولی وجود دارد باید آنهارا تجربه کنیم. به طور ذهنی، پیش از تجربه، نمیتوان روابط علّی و معلولی بین پدیدهها را به دست آورد، مگر در چارچوبهای کلی؛ مثلاً، در این حد که علت موجده باید کاملتر از معلول باشد. عقل ممکن است این اندازه بفهمد؛ اما اینکه چه علتی موجب پیدایش چه معلول خاصی میشود برای فهم آن، به تجربه نیاز است. و چون ما از عالم آخرت تجربهای نداریم، حتی تجربه آگاهانهای نسبت به امور معنوی و روحانی خودمان هم نداریم ـ و تجربه باید آگاهانه باشد ـ نمیتوان این موضوع را درک کرد که عملی که انجام میدهیم، حتی در این دنیا، چه تأثیری بر روح ما دارد. این تأثیر بواقع، وجود دارد و کسانی که چشم بصیرت داشته باشند رابطه بین عملی را که انجام میدهند و تأثیری را که بر روحشان میگذارد، میبینند؛ اگر کار خوبی کرده باشند نورانیتی در دلشان ایجاد میشود و در روحشان، صفایی به وجود میآورد، ولی امثال ما، که از چنین نورانیتی محروم هستیم، این آثار را مشاهده نمیکنیم. به این دلیل است که گفته میشود ما تجربه آگاهانهای از تأثیر افعال در روحیات خود نداریم و این موجب شرمندگی انسان است که از دل و باطن خود خبری نداشته باشد. ولی واقعیت این است که اعمالی که ما انجام میدهیم با سایر چیزها ارتباط دارد. در این زمینه، شواهد فراوانی وجود دارد، چه از حضرات معصومین (علیهم السلام) و چه از تربیت شدگان مکتب آنان. آنها گاهی فقط با توجه به ظاهر کسی، آثار اعمال او را در وجودش مییافتند و از سعادت یا شقاوت روحی او آگاه میگشتند؛ یعنی میفهمیدند که او کار خوبی انجام داده یا مرتکب خطا و لغزش شده است.
اگر ما نمیتوانیم اینگونه مسائل را تجربه کنیم نباید آنها را انکار نماییم. اینها واقعیتهایی است که شواهد نقلی و تعبّدی فراوانی بر آنها وجود دارد و تجربههایی که از اولیای خدا در این زمینهها به ما رسیده شاهد خوبی بر این مدّعاست. بنابراین، چون ما این رابطه را نمیتوانیم به درستی کشف کنیم به عالم آخرت راه پیدا نکردهایم که ببینیم در آنجا چه میگذرد و باطن خود را هم نشناختهایم تا ببینیم که اعمال ما چه تأثیری در باطن ما میگذارد. لذا، چون ما نمیتوانیم این رابطه را آنگونه که هست بیاییم باید آن را تعبّداً بپذیریم. این راه برای همه مؤمنان باز است که آنچه را خدا، پیامبر او و ائمه (علیهم السلام) فرمودهاند، بپذیرند.
از آیات و روایات و بیانات اهلبیت (علیهم السلام) و شاگردان واقعی آنها، به خوبی استفاده میشود که بین کارهای نیک و بین کمالات نفس و سعادت اخروی رابطهای حقیقی وجود دارد. اگر بخواهیم از این نیز جلوتر برویم راه مسدود نیست و شاید این کار مطلوب هم باشد که انسان تفکر کند واز راه تعقل، تا آنجا که ممکن است، حقایق را درک نماید. بر اساس همین غریزه خدادادی است که انسانها دوست دارند تا آنجا که ممکن است عقل خود را به کار گیرند و تا جایی که عقلشان یاری میکند حقایق را بفهمند. این کار مطلوبی است، به شرط آنکه آدمی مرز خود را بشناسد و بلندپروازی نکند.
سعادت و کمال و ارتباط آنها با یکدیگر
بین سعادت و کمال اتحاد مصداقی وجود دارد؛ گاهی میگوییم: تزکیه، موجب کمال نفس میگردد و گاهی نیز میگوییم: تزکیه، موجب سعادت نفس میشود. بین سعادت و کمال چه رابطهای وجود دارد؟ این دو گرچه دو مفهوماند، اما با یکدیگر متلازمند. محور سعادت لذّت است، لکن لذّتی بیشتر و پایدارتر از دیگر لذّتها. کسی را سعادتمند میگوییم که از زندگی خویش لذّت بیشتری ببرد و این لذتش پایدار باشد. بنابر این، به کسانی که در آخرت اهل نعمت و رحمت الهی هستند، با اختلاف مراتبی که دارند، چون لذّتشان بیشتر و پایدارتر است «سعید» میگویند.
سعادت واقعی در آخرت تحقق پیدا میکند؛ «فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ؛ فَأمَّا الّذینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فیهَا زَفیرٌ وَ شَهیقٌ... وَأمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِیالجنَّةِ. » (هود: 105 - 108) تزکیه ملازم با سعادت و سعادت نیز ملازم با خلود در بهشت است. آیات خاصی نیز در مورد برخی از مراتب تزکیه وارد شده است؛ مثلاً، خداوند درباره سحرخیزی در قرآن میفرماید: «فَلاَتَعْلَمُ نَفْسٌ مَا اُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أعْیُن» (سجده: 17) یا در باره مؤمنانی که در بهشتاند، میفرماید: «وَفیهَا مَا تَشْتَهیهِ الاْنْفُسُ وَتَلَذُّ الاَْعْیُنُ. » (زخرف: 71) همانگونه که پیداست، لفظ «لذّت» در متن آیه اخیر نیز آمده است.
از نظر قرآن، جای شبههای نیست که کسانی که اهل تزکیه باشند به اینگونه لذتها خواهند رسید. اما آیا منطقاً و عقلاً بین این دو، رابطهای وجود دارد؟ یعنی آیا کسی که کاملتر باشد ضرورتاً باید سعادت و لذّت بیشتری داشته باشد؟ یا ممکن است کسی به کمال والایی دست پیدا کند ولی هیچگاه به لذّتی نرسد؟ آیا چنین چیزی ممکن است یا نه؟ میتوان گفت که اصولاً لذّت وقتی حاصل میشود که انسان به چیزی که ملایم با آن قوّه خاصش میباشد، نایل گردد.
به عنوان مثال، انسان با قوّه لامسه خویش، از لمسکردن شیء نرمی که از نظر گرما و سرما نیز، با حرارت بدنش سازگاری داشته باشد، لذّت میبرد. اما اگر سردتر یا گرمتر از آن باشد با آن ملایمت ندارد و از آن احساس لذّت نمیکند. در مورد سایر قوانین نیز چنین است. ما از هر آنچه که به گونهای با نفسمان ملایمت دارد، لذّت میبریم و هر آنچه که لذتی برای ما ایجاد نکند ملایمتی بانفسمان ندارد. پس حقیقت لذّت، ادراک ملایم است. ادراک نیز، هم به معنای «نایل شدن به چیزی» و هم به معنای «درک کردن و آگاه شدن از چیزی» است. به تعبیر ساده، میتوان گفت: لذّت، حالتی نفسانی و روانی است که در هنگام نایل شدن و وصول انسان به چیزی که مطلوب اوست، برایش حاصل میشود.
بنابراین، هر یک از اعضای ما لذّتش با دیگری متفاوت است و لذّت هر یک از قوا غیر از دیگری است. عقل و سایر قوای باطن انسان نیز لذتی خاص خود دارند. اگر به درک حقایقی که مطابق با واقع است نایل شویم این موضوع موجب لذّت عقلانی ما میشود. گاهی، برخی آنچنان از درک حقایق لذّت میبرند که همه لذتهای دیگر را فراموش میکنند. در باره زندگی بسیاری از دانشمندان، نقل شده است که آنها همه لذّتهای زندگی خود را فدای لذّتهای عقلانی خود کرده بودند. لذّتی که آنان از کشف حقایق میبردند بیش از لذات دیگر بود. از اینرو، بی خوابی، گرسنگی و سایر مشکلات را به راحتی تحمل میکردند.
این مطلب نیاز به تفصیل دارد؛ اما اجمالاً، وقتی حیثیت وجود را از حیثیت کمال تفکیک کنیم هر موجودی کاملتر شدن وجود برایش ملایمترین چیزهاست. این مطلب با قدری تأمّل روشن میشود.
هر موجود ذیحیاتی را در نظر بگیرید اولاً، تا آنجا که توان دارد تلاش میکند که حیات خود را حفظ کند. اگر هر یک از حیوانات، حتی حشرات، را ملاحظه کنید وقتی آسیبی به آنها وارد شود ساعتها برای زنده ماندن فعالیت میکنند تا جسم نیمهجان خود را حفظ نمایند. مثلاً حیوانی که در دامی گرفتار میشود تا وقتی امیدی برای زنده ماندن دارد از تلاش برای رهایی دست برنمیدارد. این شاهدی است بر این مطلب که هر موجود زندهای حیات خود را بیش از همه چیز دوست دارد.
در مورد انسان نیز چنین است؛ ما بسیاری از چیزها را دوست داریم ولی این چیزها وقتی برای ما مطلوب است که خود ما باشیم که از آنها لذّت ببریم. اگر خودمان نباشیم چه لذّتی ازآنها برای ما حاصل میشود؟ بنابراین، حیات، سلامتی و تکامل وجود از هر چیزی مطلوبتر است. لذا، میبینیم که اگر به کسی توهین کنند، که مثلاً، «فهم نداری» یا«شعور نداری» یا مانند آن، گاهی چنان دچار ناراحتی میشود که ممکن است برای مقابله با این حرف، جنگ به پا کند و خونها بریزد. این به دلیل آن است کهانسان کمال خود را دوست دارد. بنابر این، اگر در مقام اثبات، کسیبهاو بگویدکه «کمال نداری» ناراحت میشود. حتی اگر به جاهلی بگویند که «علم نداری» ناراحت میشود، با اینکه خودش هم میداند که جاهل است؛ ولی از اینکه نقص او ظهور پیدا کند رنج میبرد؛ زیرا فطرتاً نقص برای انسان نامطلوب است و از آن تنفّر دارد.
از اینرو، آنچه که به انسان مربوط میشود جهات عدمیاش برای او مذموم و منفور و جهات وجودیاش برای او مطلوب است. بنابراین، انسان از علم، جمال، سلامتی و مانند آن لذّت میبرد و از جهل، زشتی، مرض و نظیر آن گریزان است. اما اینکه ما با وجود آنکه سالم هستیم، چرا از سلامتی خود احساس لذّت نمیکنیم به دلیل آن است که بدان توجه نداریم؛ وقتی مریض شویم قدر لذّت از دست رفته خود را میفهمیم؛ چون فقدان آن را احساس میکنیم. لذا، وقتی انسان به کمال وجودی خود توجه میکند به گونهای احساس لذّت میکند که چنین لذتیاز هیچ چیز دیگری به او دست نمیدهد. اینگونه لذتها اصیلاند؛ اما چیزهای دیگر، با واسطه برای انسان ایجاد لذّت میکنند؛ مانند عشقهای مجازی. در آنجا، آنچه را انسان دوست دارد لذّت او از معشوقش میباشد تا بااو انس بگیرد و با او سخن بگوید. بنابراین، برای نیل به این مقصود، حاضر به فداکاری هم میشود تا جایی که ممکن است در این راه، جان خود را هم از دست بدهد.
پس انسان یا هر موجود ذیحیات دیگری اول، حیاتش را دوست دارد سپس کمالات خود را، چه کمالات ظاهری باشد و چه کمالات باطنی. هر قدر هم انسان کمالش بیشتر باشد خود رابیشتر دوست دارد. لذا، آنان که در عنفوان جوانی و طراوت هستند نگاه کردن در آینه را بسیار دوست دارند. همه اینها در اصطلاح فلسفی، به کمال وجود بازگشت دارد. ازاینرو، میگوییم وقتی کمال برای انسان حاصل شود بالاترین لذّتها را به دست آورده است.
سعادت چیست؟
سعادت همان لذّت است، اما قویتر و پایدارتر. اگر انسان کمالی پیدا کند از آن لذّت میبرد. چنانچه این کمال ثابت و قوی باشد لذتش بیشتر خواهد بود. خداوند در توصیف حال مردمان، آن هنگام که به جهان آخرت وارد میشوند، میفرماید: «أسْمِعْ بِهِمْ وَأبْصِرْ یَوْمَ یَأتُونَنَا»؛ (مریم: 38) آنان وقتی بر ما وارد میشوند چقدر شنوا و بینا هستند! به عبارت دیگر، با آوردن «اَسْمِع» و «اَبْصِر» میخواهد بگوید که وقتی از این عالم میروند سراپا ادراک میشوند، تمام وجودشان چشم و گوش میشود و غفلت درآنجا معنایی نخواهد داشت. بنابراین، در چنان عالمی، اگر انسان به مرحله توجه دایمی رسیده باشد بالاترین لذّتها را از نعمتهای اخروی خواهد برد.
تزکیه چیست؟
«تزکیه» به عنوان یک فعل متعدّی ـ نه مصدر فعل مجهول که حاصل فعل باشد ـ شناخته میشود. مصدر فعل متعدّی به دو شکل به کار برده میشود: یکی مصدر فعل معلوم و دیگری مصدر فعل مجهول. لذا، تزکیه را گاهی به معنای «تزکیه کردن» و گاهی به معنای «تزکیه شدن» به کار میبریم. طبق معنای دوم، حالت طهارت و رشد و کمالی که برای انسان حاصل میشود همان تزکیه است. اما طبق معنای اول، به عملی که انسان انجام میدهد تا آن حالت برایش پدید آید تزکیه گفته میشود.
«تزکیه» در زبان فارسی، معادل دقیقی ندارد؛ اما میتوان گفت «حذف زواید و چیزهای مضر و پدید آمدن رشد و فزونی در چیزی» تزکیه است. «زکات» نیز به همین معناست. نتیجه تزکیه ـ به معنای فعل متعدّی ـ کمال است؛ مانند درختی که اگر زواید آن را حذف کنیم رشد میکند و به کمال میرسد.
بنابر این، با زبان فلسفی، میتوان گفت که تزکیه یعنی کامل کردن نفس و حذف نواقص و زواید که نتیجه آن حصول کمال برای نفس است. با این بیان، میتوان نتیجه تزکیه را حصول کمال برای نفس دانست. حصول کمال نیز مستلزم حصول لذّت میباشد. با توجه به اینکه کمالات کسب شده پس از مرگ هم باقی میماند و در عالم آخرت، شناخت یقینی و توجه به آنها حاصل است موجب لذّت دایمی خواهد بود.
البته کمال نیز مراتبی دارد؛ پایینترین مرتبه آن ورود به بهشت و سکونت در نازلترین درجات آن است. مراتب اعلای آن را عقل ما نمیتواند تصور کند؛ آنجا مراتبی است که مخصوص رسول اکرم و ائمّه (علیهم السلام) است. شیعیانی که به طور کامل، از آنها پیروی کرده باشند نیز با آنان خواهند بود، همانگونه که در روایات نیز، بعضاً آمده است که مثلاً، اگر کسی فلان کار را انجام دهد در بهشت با ما همنشین خواهد بود. لازم به ذکر است که «با آنها بودن» به معنای مساوات در درجات و مقام آنان نیست، بلکه مانند آن است که میهمان و میزبان، هر دو بر سر یک سفره مینشینند؛ اما یکی میهمان است و دیگری میزبان؛ میزبان هر چه دارد از آن خودش میباشد، در حالی که میهمان هر چه دارد ملک دیگری است. آن مقام اصالتاً برای رسول اکرم و خاندان معصومش (علیهم السلام) میباشد. دیگران اگر به درستی از آنها پیروی کرده باشند به آنها ملحق میشوند، آن هم به قدر مراتب خود. همه در یک درجه نخواهند بود. به هر حال، مراتب متعددی بین این دو مرحله وجود دارد. بین این دو مرتبه، به قدری فاصله زیاد است که برای ما قابل تصور نیست.
امیرالمؤمنین، علی (علیه السلام)، با آنهمه عبادتی که انجام میداد؛ روزها در راه اعتلای اسلام شمشیر میزد، شبانگاه به فقرا و مستمندان رسیدگی میکرد و نیمههای شب تا به صبح با خدا راز و نیاز مینمود، او که در وصف مجاهدتهایش در جنگ خندق، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «لضربةُ علیٍّ خیرٌ من عبادةِ الثّقلینِ»، 1 پس از شصت سال عبادتی این چنین، به درگاه خدا زار مینالد که «آه، آه، من قلّةِ الزّادِ وبُعدِ السّفرِ و وحشةِ الطّریقِ. »2او کسی است که میداند مراتب کمال انسانی تا کجا ادامه دارد و انسان تا کجا میتواند سیر کند. ائمّه (علیهم السلام) نقطه اوج کمال انسانی و بالاترین درجات قرب به خدا را میدیدند و بدان چشم دوخته بودند. ازاینرو، با تمام عبادتهایی که داشتند، از کمی زاد و توشه خود و دوری راه شکایت میکردند.
هدف نهایی این نیست که از جهنّم نجات پیدا کنیم؛ باید همّتمان بیش از این باشد. با وجود این، اگر همین حاجتی که از او میخواهیم، که ما را از عذات دوزخ برهاند، اگر فقط همین یک دعایمان مستجاب شود از همه چیز برایمان بیشتر ارزش دارد، همانگونه که در مناجاتها و دعاهای ائمّه، (علیهم السلام) بر این نکته بسیار تأکید شده است.
پینوشتها
1ـ محمّد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 39، ص 1، روایت 1
2ـ همان، ج 41، ص 121، روایت 28، باب 107
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 18، ویژه نامه تاریخ اسلام
سخنران : محمد تقى مصباح یزدى
نظر شما