موضوع : پژوهش | مقاله

شیوه‌هاى اسلامى کردن دانشگاه‌


«اسلامى کردن دانشگاهها» یکى از آرمانهاى بلند انقلاب اسلامى است که از بدو تحقق آن مطرح بوده است. این مهم هر چند از سوى بسیارى از علاقه مندان به اسلام و انقلاب تاکنون بارها مطرح گردیده، اما به دلیل مشکلاتى که چه از داخل و چه از خارج بر سر راه بوده هنوز جامه عمل نپوشیده است. متن حاضر که ویراسته سخنرانى دانشمند فرزانه، استاد محمدتقى مصباح یزدى مى باشد که در جمع دانشجویان دانشکده الهیات و معارف اسلامى دانشگاه فردوسى مشهد در تاریخ 24/8/75 ایراد گردیده، تذکارى است بر این مهم که رهبر انقلاب حفظه الله نیز بارها آن را گوشزد کرده اند.


فرهنگ، مهمترین عنصر انقلاب
از ابتداى انقلاب اسلامى تاکنون نسبت به عنصر فرهنگ در انقلاب بسیار تأکید شده؛ زیرا اساس اسلام بر فرهنگ آن مبتنى است. پیروزى انقلاب نیز در واقع پیروزى فرهنگ اسلام است. دوام این انقلاب هم به دوام این فرهنگ در جامعه ما و گسترش و ژرفایى این فرهنگ بستگى دارد، چنان که صدور انقلاب به معناى صدور فرهنگ اسلام است.
در اوایل انقلاب، مسأله «انقلاب فرهنگى» به عنوان یکى از ارکان عظیم انقلاب ما مطرح شد. در دورانى هم که دانشگاهها بسته بود مهمترین مسأله، ایجاد تحول در دانشگاهها بود. لذا، ستادى براى انجام این کار، به نام «ستاد انقلاب فرهنگى»، که شش عضو داشت، تشکیل شد، ولى به دلایلى، که از مهمترین آنها جنگ، مشکلات اقتصادى و مسائل بین المللى بود، توجه مسؤولان نسبت به ایـن مسأله، چنان که لازم بود، معطوف نشد.
اما بحمدالله در سایه جهاد و فداکارى ملت مسلمان ایران، در زمینه مسائل مزبور سربلند شدیم، ولى صرف بیشتر توان از سوى مسؤولان کشور در آن زمینه ها موجب شد ضایعاتى متوجه کشور گردد؛ بعد فرهنگى انقلاب تا حدى به فراموشى سپرده شود. دشمنان اسلام و انقلاب هم مى دانستند که اگر راهى براى شکست دادن این انقلاب وجود داشته باشد نفوذ از طریق فرهنگ است. لذا، از همان ابتدا، تلاشهاى آشکار و پنهان خود را در این زمینه به کار گرفتند که این انقلاب را از داخل بپوسانند. این حرکت به وسیله عوامل داخلى و خارجى دشمن به صورتهاى گوناگون تأیید مى شد تا اینکه پس از پایان یافتن جنگ و تثبیت نظام، این مشکلات بیشتر چهره خود را آشکار کردند و مسؤولان متوجه ضعف این بعد از انقلاب شدند و در مدت بیش از پانزده سالى که از پیروزى انقلاب مى گذرد، هنوز این نقیصه بر طرف نشده است.

معناى «فرهنگى بودن انقلاب اسلامى»
از همان بدو پیروزى انقلاب، که مسأله انقلاب فرهنگى مطرح شد، این سؤال از سوى همه صاحب نظران دنیا مطرح شد که انقلاب ایران غیر از انقلاب و تحولى اجتماعى چه چیز دیگرى است؟ «فرهنگى بودن» این انقلاب به چه معناست؟ محققان و صاحب نظران بسیارى از گوشه و کنار جهان به ایران آمدند تا از نزدیک با مسأله فرهنگى بودن انقلاب ما آشنا شوند. به عنوان نمونه، استادانى که از دانشگاه استرالیا به قم آمده بودند و با ما ملاقات داشتند، مى پرسیدند: «انقلاب فرهنگى» یعنى چه؟ زیرا این واژه را مائوتسه تنگ قبلاً در انقلاب چین به معناى خاصى به کار برده بود. لذا، آنها تصور مى کردند که انقلاب ما چیزى شبیه انقلاب مائو در چین است و این سؤال برایشان مطرح بود که در ایران چه مى خواهند بکنند؟ به زودى هم دریافتند که آنچه به نام « انقلاب فرهنگى» در ایران مطرح شده خطرى متوجه آنها نمى سازد. از اینرو، به دنبال کار خود رفتند و این مسأله را مسکوت گذاردند.
به هر حال، زمینه اى براى آنها ایجاد شد که دریابند انقلاب ایران از این نظر دچار ضعف است و مساعى خود را به این جهت معطوف کردند که از طریق فرهنگ به این انقلاب لطمه بزنند، اما به این واقعیت توجه نداشتند که انقلاب ایران، سطحى، بى ریشه و بى مایه نیست و نباید ضعف فرهنگى متولیان این انقلاب را به حساب ضعف فرهنگ آن بگذارند.
باید اعتراف کرد که چه حوزویان و چه دانشگاهیان در این زمینه مرتکب قصور و کوتاهى شده اند و شاید هنوز هم بسیارى از آنان به عمق این خطر توجه کافى پیدا نکرده اند و على رغم هشدارهاى مکرّر مقام معظم رهبرى، هنوز هم در غفلت باشند. اما به هر حال، روزى متوجه اهمیت و عمق این خطر خواهند شد. امیدواریم آن روز دیر نباشد.

معناى «اسلامى کردن دانشگاهها»
این مقدمه را بدین منظور بیان کردم که اسلامى شدن دانشگاهها پدیده جدیدى نیست. این مسأله از همان ابتداى پیروزى انقلاب مطرح بود، ولى به دلیل اینکه نسبت به آن توجه کافى نشد، رهبر انقلاب مجدداً توجه خود را بدان معطوف داشتند و بار دیگر بر اهمیت آن تأکید ورزیدند.
به نظر مى رسد که هنوز هم در این زمینه ابهامهایى وجود دارد و این سؤال مطرح است که اصولاً «اسلامى کردن دانشگاهها» یا «انقلاب فرهنگى» چه مفهومى دارد. اگر بناست چنین کارى انجام شود چگونه و به دست چه کسانى انجام خواهد گرفت؟
تصور مى کنم تبیین این مطلب چندان هم مشکل نباشد. در ماهیت « دانشگاه» ابهامى وجود ندارد. دانشگاه داراى ماهیتى اجتماعى است که از عناصر شناخته شده اى از قبیل دانشجو، استاد، برنامه، کتاب، فضاى آموزشى، وسایل کمک آموزشى و مانند آن تشکیل شده است. مسائلى هم در جنب اینها وجود دارد که جزو ارکان آن به حساب نمى آید، بلکه جزو لواحق و توابع شرعى و عرفى آن است. در اصلِ این مفهوم (دانشگاه) ابهامى وجود ندارد.
چنانچه این لفظ بخواهد وصفى داشته باشد ناچار این وصف به همین عناصر باز مى گردد؛ یعنى اگر بخواهیم دانشگاهمان «اسلامى» باشد باید دانشجو، استاد، برنامه، کتاب درسى، فضاى آموزشى، وسایل کمک آموزشى و به طور کلى، همه ابعاد تربیتى و فرهنگى اش اسلامى باشد. در این مطلب نیز ابهامى وجود ندارد.
پس مشکل در کجاست که بسیارى هنوز مفهوم آن را درک نمى کنند؟ حقیقت این است که مشکل از اینجا نشأت مى گیرد که دامنه اسلام تا کجا گسترش دارد و « اسلامى بودن» چگونه مى تواند وصفى هم براى دانشگاه و هم عناصر دانشگاهى محسوب شود؟ این مسأله اى قابل توجه و دقت است.
با وجود آنکه همه ما مفهوم «اسلام» را به خوبى مى دانیم، اما تعریف دقیقى از آن نداریم که قلمروش را مشخص کند و ابعاد آن را تعیین نماید.

سکولاریسم و جدایى دین از دنیا
یکى از مسائلى که قرنهاست در کشورهاى غربى، بخصوص در خود اروپا، مطرح مى باشد مسأله قلمرو دین است که اصلاً دین چه ماهیتى دارد و قلمرو آن تا چه مسائلى را شامل مى شود؟
پس از عصر نوزایى (رنسانس)، به تدریج دامنه دین را محدود کردند؛ زیرا مسیحیت تحریف شده و رجال آن دین مشکلاتى را به وجود آورده بودند. مخالفان نیز کوشش مى کردند که دامنه دین را محدود کنند تا بتوانند در محدوده خاصى قدرت خود را حفظ نمایند.
در قرون وسطى، از نظر جغرافیایى، دامنه مسیحیت بسیار گسترده بود و پاپ در سراسر اروپا عملاً حکومت مى کرد، بر خلاف شعارهایشان که مى گفتند: «کار قیصر را به قیصر واگذار. » در بسیارى از جنگهایى که بین کشورهاى اروپایى واقع مى شد، کلیسا یک طرف قدرت بود. گاهى نیز حامى نیرومندى براى یکى از دو طرف مخاصمه مى شد. اما پس از این دوره، دایره قدرت پاپ منحصر به واتیکان گردید. (واتیکان شهرک کوچکى مانند یک قلعه است که در میان شهر رم واقع مى باشد. کلیه تشکیلات حکومتى پاپ در همان قلعه متمرکز است.) این نمونه محدودیت دین در جامعه است. همچنان که گستره حکومت پاپ به واتیکان محدود گردید، تأثیر دین نیز در جامعه اروپا محدود به بعدى خاص گردید؛ اعمالى ویژه در درون کلیساها. این را مى توان به عنوان نمونه اى از محدودیت دین در مغرب زمین تلقى کرد.
طبق نظر آنان، دین فقط مى تواند بین فرد با خدا رابطه برقرار کند. چنین رابطه اى نیز رابطه اى قلبى است. آنچه را هم در خارج انجام مى گیردجنبه نمادین (سمبلیک) دارد؛ مانندحضور درکلیسا، دعاکردن واعتراف نزدکشیش. خارج از این محدوده، دین کارى با زندگى مردم و مسائل اساسى حیات اجتماعى وانسانى آنها ندارد. متولیان دینى و رجال مسیحیت نیز این مطلب را پذیرفتند.
وقتى حوزه عمل پاپ محدود شد و خود نیز این محدودیت را پذیرفت مسیحیت در مقابل هجومى که به آن شد، تسلیم گشت، عقب نشینى کرد و در حوزه محدودى زندانى گردید. از این مسأله با واژه «سکولاریسم» تعبیر مى شود؛ یعنى جدا نمودن دین از مسائل سیاسى، اجتماعى و فرهنگى.
این حرکت در مغرب زمین اتفاق افتاد، ولى با سیطره فرهنگ و تمدن غربى بر سایر کشورها، به طور آشکار و پنهان، این تفکر به کشورهاى اسلامى نیز سرایت کرد. در جهان اسلام، بین علم و دین تضادى وجود نداشت و معمولاً رجال دینى همان علما بودند؛ مانند ابن سینا، فارابى و خوارزمى. اصولاً مراکز علمى و دینى از هم جدا نبودند، ولى وقتى آن بحران از غرب صادر شد، کشورهاى اسلامى هم، که کمابیش تحت سیطره فرهنگ و تمدن غربى واقع شدند و افرادى به عنوان «مدرنیسم» از غرب الگو گرفتند، چنین تفکرى را پذیرفتند. البته زمینه هایى هم براى پذیرش این فکر وجود داشت؛ مانند زمینه هاى سیاسى، بخصوص در عصر پهلوى که با توصیه اربابان خارجى، دین و مراکز دینى در ایران تضعیف مى شد.

خطر جدایى دین از دنیا براى جوامع اسلامى
امروز نیز بزرگترین خطرى که انقلاب اسلامى را تهدید مى کند همین خطر است؛ اگر پذیرفتیم که دین، کارى به زندگى اجتماعى مردم ندارد و جاى دین، تنها در مسجد و حسینیه است در آن صورت، این مسائل هیچ ارتباطى با مسائل سیاسى نخواهد داشت و مسائل اقتصادى، فرهنگى و حقوقى مقوله جداگانه اى خواهد داشت و هر کسى مى تواند آنها را حل و فصل کند، خواه دیندارباشدیانباشد.
اینکه چنین طرز تفکرى چه تبعاتى مى تواند داشته باشد بحث مفصلى است که در این مختصر مجالى براى بررسى آن نیست، اما اجمالاً به یک نکته اشاره مى کنم:
اگر پیش از پیروزى در جنگ هشت ساله، مردم ما چنین طرز تفکرى داشتند، هرگز به پیروزى نمى رسیدیم. افرادى که به عشق شهادت به جبهه ها رفتند، نوجوان سیزده ساله اى که نارنجک به کمر بست و خود را زیر تانک دشمن انداخت، همچنین سایر نیروهاى فداکارى که در پیروزى ما سهیم بودند اگر چنین تفکرى داشتند هرگز در جبهه ها حاضر نمى شدند، هرگز چنین پیروزیهایى به دست نمى آوردیم و نام انقلاب اسلامى از صحنه گیتى محو شده بود.
«انقلاب» در مسائل سیاسى و اجتماعى است، پاى دین که در میان نباشد، نفس انقلاب از چنان ارزشى برخوردار نیست. پس یکى از مسائلى که لازم است مورد توجه قرار گیرد « اسلام» است.

دایره شمول «اسلام»
مطلب دیگر، دایره شمول اسلام است. آیا دانشگاه را نیز در بر مى گیرد یا نه؟ بنابر بینش سکولاریسم و دنیاگرایانه، اسلام محدود به مسجد و حسینیه است پس چه ارتباطى به دانشگاه دارد؟ آیا اصلاً دانشگاه اسلامى مفهومى دارد؟ همان گونه که نمى توان گفت «مسجد غیر اسلامى»، نمى توان گفت: « دانشگاه اسلامى»؛ زیرا مسجد، اسلامى است و مسجد غیر اسلامى معنایى ندارد، همچنین دانشگاه نیز دانشگاه است و ربطى به اسلام ندارد؛ زیرا فقط محل طرح نظریات علمى و پرورش متخصصان و مهندسان است.
مسلمان مى تواند در دانشگاه باشد، کافر هم مى تواند در آنجا باشد، دروسى هم که در آنجا تدریس مى شود یا استادانى که آن دروس را تدریس مى کنند ممکن است با اسلام رابطه اى داشته باشند و ممکن است نداشته باشند. حداکثر چیزى که در این زمینه مى توان پذیرفت این است که دانشگاه مسجد هم داشته باشد! اگر بخواهیم اسلامى تر باشد باید بگوییم حسینیه اى هم داشته باشد و شبهاى جمعه عده اى در آنجا عزادارى کنند! ولى اصلاً « اسلام» صفتى براى « دانشگاه» نیست. این مانند «ضمّ الحجر الى جنب الانسان» است.
بنابر این، یک مشکل اساسى که در این زمینه وجود دارد این است که در واژه « اسلامى کردن» دانشگاهها ابهام وجود دارد؛ زیرا در تعریف «اسلام» بین بعضى از روشنفکران اختلاف وجود دارد؛ برخى اسلام را به شکلى مى فهمند که با فهم عده دیگر تفاوت دارد؛ زیرا «اسلام» را مانند « مسیحیت» که در اروپا به کار مى رفت، به کار مى برند. به هر دو «دین» اطلاق مى شود و چون در آنجا عقل و دین و علم و دین با هم تعارضى داشتند مدعى هستند که در اینجا نیز اسلام و علم با هم در تعارض اند و مى خواهند همان روشى را که آنجا براى حل تعارض بین علم و دین به کار گرفته شد در اینجا نیز به کار گیرند. آن روش عبارت بود از اینکه بین «علم» و « دین» مرزى کشیده شود و قلمرو هر کدام مشخص شود، همان گونه که بین واتیکان و جهان خارج آن مرزى کشیده شد. مى گویند: باید بین حوزه علمیه قم و جهان خارج آن نیز مرزى کشیده شود وقلمروش محدود گردد، همان گونه که شاپور بختیار مى گفت: براى امام خمینى در ایران یک واتیکان درست مى کنیم!
این کارها براى این است که روحانیان به کارهاى دیگر کارى نداشته باشند؛ فقط براى مردم عوام روضه اى بخوانند و پولش را بگیرند. به این طریق مى خواهند بین علم و دین یک مسالمتى ایجاد کنند.
اگر منظور ما از «اسلام» چنین چیزى باشد راه اسلامى کردن دانشگاه همان است که پیشنهاد مى دهند؛ در کنار هر دانشکده یک مسجد و حداکثر یک حسینیه بسازند و عده اى در آنجا عزادارى کنند. اما اگر « اسلام» چیز دیگرى است و با مسیحیت تفاوت دارد راه اسلامى کردن دانشگاهها نیز به شکل دیگرى است. البته مبلّغان مسیحى هم مسیحیت واقعى رابیان نمى کردند، مذهب واقعى مسیحیت را در اختیار نداشتند که بخواهند آن را بیان کنند. خودشان هم مى دانستند و مى دانند که «انجیل» کتاب خدا نیست، چنین ادعایى هم ندارند، هیچ فرد مسیحى هم چنین ادعایى ندارد و هیچ یک از اناجیل اربعه لوقا، مرقس، یوحنّا و متّى از سوى خداوند نیست. اما قرآن کلام خداست، دین اسلام ناسخ همه ادیان و ضامن سعادت بشر تا روز قیامت مى باشد و با مسیحیت تفاوت کلى دارد. آنان تصور مى کنند که اسلام ایران هم مانند مسیحیت اروپاست. لذا، مى خواهند همان کارى که با مسیحیت اروپا کردند با اسلام ایران هم بکنند.
بنابر این، یکى از مشکلات اساسى در اسلامى کردن دانشگاهها از اینجا سرچشمه مى گیرد که در مفهوم «اسلام» مورد بحث اختلاف نظر وجود دارد. اگر منظور از « اسلامى کردن دانشگاهها» همان است که اینان مى گویند، این نیاز به بحث و جدل ندارد و مى توان به زودى در هر دانشکده اى یک مسجد و حسینیه ساخت. اما چرا پس از گذشت بیش از پانزده سال هنوز دانشگاههاى ما اسلامى نشده است؟ اگر ما معتقدیم که اسلام بر همه شؤون انسان نظر دارد باید آن را به شکل دیگرى مطرح کنیم. اگر بدانیم که اسلام، سیاست، اقتصاد، تعلیم و تربیت، مدیریت و سایر ابعاد علمى و فرهنگى دارد، مى فهمیم که منظور از اسلامى کردن دانشگاه یعنى چه. چنین دینى است که به اعتقاد ما با مسیحیت تفاوت دارد.

معناى «دانشگاه اسلامى»
در این نظام مقدس، که اساس آن بر اسلام استوار مى باشد و تأمین کننده نیروهاى مورد نیازش دانشگاه است، توقع بر این است که دانشگاه به گونه اى باشد که اگر دانشجویى با دین وارد آن مى شود با دین هم خارج شود؛ زیرا دانشجو عنصر سازنده این نظام است و در آینده، پایه هاى این نظام بر دوش او قرار خواهد گرفت. اگر دانشجو مسلمان باشد این نظام اسلامى باقى خواهد ماند، وگرنه این نظام از بین خواهد رفت.
پس توقّع این است که دانشگاه نیروهاى سازنده و نگهبان این انقلاب را به گونه اى تربیت کند که در شأن این نظام باشد. اگر دانشجو در رشته علوم سیاسى درس مى خواند، بتواند سیاست اسلامى را تبیین کند؛ زیرا این دانشگاه مى خواهد براى آینده این کشور سیاستمدار تربیت کند. اگر در رشته حقوق درس مى خواند، بتواند از حقوق اسلامى دفاع کند، خواه حقوق اساسى باشد یا مدنى یا جزایى. اما اگر دانشگاه ما دانشجو را نسبت به اسلام معترض تربیت کند، یعنى دانشجو پس ازتحصیل در دانشگاه اعتقادش نسبت به اسلام ضعیف شده و در ذهنش شبهه به وجود آمده باشد چنین دانشگاهى اسلامى نیست.
دانشگاه ما باید حقوقدانانى تربیت کند که مدافع اسلام باشند. آیا دانشگاه ما چنین کارى مى کند؟ در سایر رشته ها نیز همین سؤال مطرح است. وقتى مقام معظّم رهبرى مى فرمایند: متأسفانه هنوز دانشگاه اسلامى نشده است، یعنى چه؟ یعنى انتظارى که از دانشگاه جمهورى اسلامى داریم این است که فارغ التحصیلانش کسانى باشند که بتوانند اسلام را در ابعاد گوناگون آن در جامعه پیاده کنند؛ نه تنها نیازهاى فرهنگى جامعه ما را تأمین کنند، بلکه بتوانند نیازهاى تمام دنیا را تأمین نمایند؛ زیرا ما مدعى هستیم که اسلام فرهنگى دارد که مى تواند نیاز بشریت را تأمین کند. ما مدعى هستیم که مشکلاتى که تا به حال دامنگیر جامعه بشریت شده یا بعدها به وجود خواهد آمد کلید حلش در دست اسلام است.
اگر بخواهیم چنین ادعایى تحقق پیدا کند چه باید کرد؟ تنها کسانى که مى توانند تحقق بخش این ادعا باشند دانشجویان اند. اگر دانشجویانى آشنا با مسائل اسلام در همه زمینه هاى مورد نیاز فارغ التحصیل گردند معلوم مى شود که دانشگاه ما اسلامى بوده است، و گرنه نمى توان گفت که دانشگاه و حتى نظام ما اسلامى است؛ یعنى بُعد سیاسى نظام ما اسلامى است، ولى بُعد علمى و فرهنگى آن اسلامى نیست.
امروز متأسفانه بسیارى از گویندگان و نویسندگان کشور ما، که از امکانات موجود استفاده مى کنند و فریاد نبودن آزادى و دموکراسى را سر مى دهند، مسائلى را مطرح مى کنند که نتیجه آن همانسکولاریسم وتفکیک دین از سایرمسائل حیات بشرى است؛ یعنى درست درجهت عکس مطلوبودرجهت تأمین خواسته هاى دشمنان اسلام. همین خطر است که رهبر انقلاب را نگران مى کند. این مشکل را باید حل کرد. حل آن هم کار ساده اى نیست، با یک سخنرانى، میزگرد ویایک بحث، مسأله حل نمى شود. این مسأله اى است که قرنها در کشورهاى غربى روى آن کار شده هزاران کتاب در باره آن نوشته شده و هر روز هم نوشته مى شود. لذا، به چند مقاله یا سخنرانى، که برد انتشاراتى هم ندارد، نمى توان اکتفا کرد.

راه اسلامى کردن دانشگاه‌ها
مشکل اساسى دیگرى که در این زمینه وجود دارد این است که کسانى که نسبت به این مسأله علاقه دارند و خواهان گسترش عقیده اسلامى شدن دانشگاهها هستند، على رغم توانایى خود، در این زمینه عملاً کارى نمى کنند. با اینکه واقعاً عقیده دارند که اسلام در همه زمینه ها نظر و دستورالعمل دارد، اما خودشان اهل عمل نیستند و برنامه روشنى براى اجراى آن ندارند.
در گوشه و کنار کشور، چه در بین مدیران دانشگاهها و چه در میان دانشجویان، عناصرى مذهبى نیز وجود دارند که دلشان براى اسلام مى سوزد و علاقه دارند که خواستهاى مقام معظّم رهبرى به گونه اى تحقق پیدا کند، ولى وقتى از آنها سؤال شود که چه باید کرد آنهایى که خوش فکرترند فقط کلى گویى مى کنند، بقیه هم که حسابشان مشخص است؛ تصور درستى از نحوه صحیح و دقیق عمل ندارند.
از همان اوایلى که مسأله انقلاب فرهنگى مطرح شد، یکى از مسائلى که همه روى آن بحث مى کردند مسأله تغییر کتابهاى درسى دانشگاهها بود، ولى متأسفانه برنامه منظمى براى این کار تدوین نشد که چگونه این کتابها باید تغییر کند؟ به چه مقدار وقت نیاز دارد؟چقدر نیرو مى خواهد؟چه مقدار بودجه نیاز دارد؟ چه مدت طول مى کشد؟ و باید طى چند مرحله این کار انجام شود؟ براى کارهاى خیلى کوچکتر برنامه ریزى مى شود و کارها طى چند مرحله به صورت دقیق و زمان بندى شده انجام مى شود، اما کارى با این عظمت که تنها چیزى را که مى توان با آن مقایسه کرد اصل انقلاب است عده اى در اتاقى در بسته گرد هم مى نشینند و مثلاً تصمیم مى گیرند که باید بر در دانشگاهها اعلامیه نصب کرد، دختران دانشجو حجابشان رابیشتررعایت کنند، نمازجماعت برگزار شود، پس از نماز فلان تعقیبات را بخوانند و امثال آن. اما اینکه مثلاً بیاییم و در کتاب روان شناسى بنویسیم که امام صادق (علیه السلام) در آن باره چه نظرى دارند و در زمینه اقتصاد ایشان چه مى فرمایند چنین کارهایى صورت نگرفته است. این مطلب مهم هم که اسلامى کردن دانشگاه یعنى چه، چگونه این کار باید انجام شود و بودجه آن از کجا تأمین شود هیچ مطرح نیست.
اگر وضع به همین منوال باشد چند دهه دیگر هم که بگذرد، سر جاى اول خواهیم بود. آن کار اصلى که باید صورت گیرد این است که کتابهاى درسى، استادان دانشگاهها، تربیت دانشجویان و برنامه ریزیها اسلامى شود، اما تاکنون چندان کار مثبتى در این زمینه انجام نشده است. این کار برنامه اى ندارد، مسؤول ندارد و بودجه اى براى آن پیش بینى نشده است.
باید از فرصت استفاده کنیم و اصلاح را از خود شروع نماییم. نباید دیگران را متهم کنیم و خود را تبرئه سازیم. این فرافکنى است که مسؤولان دانشگاهى، مسؤولان نظاموشوراى عالى انقلاب فرهنگى را مقصّر بدانیم، ولى خود را بى تقصیر جلوه دهیم. ممکن است آنها هم مقصّر باشند، ولى ابتدا باید ببینیم که خودمان چه عیبهایى داریم و از خودمان شروع کنیم و ببینیم که چه کارهایى مى توانسته ایم براى انقلاب بکنیم واگرنکرده ایم اکنون انجام دهیم. اگر باید معلوماتى کسب کنیم و در زمینه اى فداکارى نماییم به یکدیگر نگاه نکنیم و منتظر اقدام دیگران نمانیم.
تا چنین طرز تفکرى نداشته باشیم نیروهایمان صرف اصطکاک مى شود و برایندى نخواهد داشت، چه رسد به اینکه در یک دانشکده با هم رقابت کنیم. در این صورت، چگونه مى توانیم انتظار پیشرفت داشته باشیم؟ آیا اسلام این است که افراد یا گروهها بر سر مسائل دنیوى با هم بجنگند؟ اگر همه در مقابل چنین مسأله با اهمیتى احساس مسؤولیت مى کنیم و خود را در برابر خونهاى شهدا مدیون مى دانیم باید در درس خواندن یا درس گفتن یا برخورد با دانشجویان و یا در هر زمینه دیگرى که مى توانیم، به این مهم جامه عمل بپوشانیم. دانشگاهى نباید این کار را وظیفه روحانى بداند یا روحانى این کار را وظیفه دانشگاهى به حساب آورد. باید همه در تحقق بخشیدن به اهداف اسلام شریک باشیم. « وحدت حوزه و دانشگاه» به همین معناست. مقصد یکى است، همه گروهها باید با تقسیم کار در رسیدن به آن شرکت جوییم. البته براى تقسیم کار وظایف تا حدى مشخص است. همان گونه که جدا بودن دانشکده اقتصاد از دانشکده علوم پزشکى به معناى دوگانگى بین آنها نیست، در این زمینه نیز جدا بودن حوزه از دانشگاه به معناى دوئیت آنها نمى باشد، بلکه حوزه بیشتر متصدى علوم اسلامى است و دانشگاه متصدى سایر علوم. ولى هیچ کدام در مسلمان بودن و خدمت براى نظام از هم جدا نیستند و در این هدف مشترکند.
لذا، همه باید احساس مسؤولیت داشته باشیم و صمیمانه با یکدیگر همکارى کنیم، نه رقابت. باید طرحى کلى و جامع براى داشتن دانشگاهى ایده آل که بتواند اهداف اسلام را تحقق ببخشد، تهیه کنیم. چنین دانشگاهى اسلامى است که حقوقدانانش مدافع حقوق اسلام اند و مى توانند عالمانه و محققانه در مجامع بین المللى از حقوق اسلام و کشور دفاع کنند. اقتصاددنان و متخصصان هر رشته دیگر نیز همین طور.
ما در صددیم به این وضع مطلوب دست یابیم. لذا، ابتدا باید ویژگیهاى این وضع مطلوب را مشخص کنیم، سپس براى رسیدن به آن تلاش نماییم. در کنار این کار، باید وضع موجود را نیز بررسى کنیم و مشکلات و کمبودهاى دانشگاهها را در وضع کنونى مشخص نماییم. از مقایسه وضع موجود با وضع مطلوب مى توان راهى براى انتقال به وضع مطلوب پیدا کرد. باید عالمانه و محققانه بررسى کرد تا ببینیم براى انتقال از وضع موجود به وضع مطلوب چه راهى را باید طى کنیم. این کار یک شبه انجام نمى گیرد، بلکه با دست کم، ده سال تحقیق میسّر خواهد بود، آن هم به شرطى که برنامه صحیحى داشته باشیم و بر طبق آن حرکت کنیم، و گرنه هیچ پیشرفتى نخواهیم داشت.
پس از تهیه برنامه اى جامع، تعیین اولویتها و مشخص شدن مراحل کار، باید امکانات موجود را بررسى کنیم. البته در این زمینه باید تلاش کرد تا امکانات بیشترى فراهم گردد و دولت نیز بودجه بیشترى به این کار اختصاص دهد. با کلى گویى و برگزارى یک کنگره و صدور یک قطعنامه و طى مدت کوتاه این برنامه عملى نمى شود.
اگر با وجود پشتیبانى مقام معظم رهبرى این کار به پیش نمى رود به این دلیل است که برنامه اى نداریم و نمى دانیم چه کنیم. اما وقتى برنامه دقیقى تدوین شد و معلوم گردید که به چه مقدار ابزار، بودجه و نیرو نیاز داریم با عمل بر طبق برنامه، کارهابه تدریج، پیشرفت خواهد کرد. ان شاءالله.


منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 20، ویژه نامه جامعه شناسی
سخنران : محمد تقى مصباح یزدى‌

نظر شما