اسلام سیاسی در ترکیه
مقدمه
دانشمندان علوم اجتماعی بر سر مقام، مرتبه و جایگاه داشتن سکولاریسم تاکید میکنند. بر این اساس، تاریخ جهانی به واسطه پیشرفت، درصدد این است که یک نقصان مذهبی را مطرح نماید و ایجاد اسلام سیاسی در عصر حاضر معمایی است که به واسطه ظهور این اعتقاد شکل گرفت. اسلام سیاسی، سعی میکند با این سوîال که چرا مذهب نمیتواند از آن جدا شود، نظریه سکولاریسم را به مخاطره و چالش بکشد. این اختلافِ جواب در مورد این سوîال، منجر به پر رنگ شدن تاîثیر غرب در فرهنگ و تمدن ترکیه شده و برخورد این نظریهها موجب اختلاف بین اندیشمندان غربی (مسیحی) و مسلمانان شده است. اما نزد اندیشمندانِ مسلمان، مذهب و سیاست جزء لاینفک اسلام هستند.
بدون شک، مذهب و امور اجتماعی - همانگونه که تاریخچه دیگر مذاهب چون مسیحی ها، یهودیها و دیگر آیینمذهبی و غیر مذهبی نشان می دهد، به یکدیگر متصل اند. مطابق این ادعا، یک نوع رابطه منطقی میان مذهب و سیاست وجود دارد، که ناشی از تاîثیرات اسلام بر علوم مسلمانان و غیر مسلمانان میشود. پیدایش اسلام سیاسی اختلاف یک کینه قدیمی بین دو تمدن غرب و شرق را آشکار میسازد و به این وسیله، جدا سازی اسلام از سیاست امری محال و غیر قابل امکان میباشد.
دلیل این که ترکیه را به عنوان نمونه عینی سکولاریسم معرفی کردیم این بود که در آن اختلاف عینی و مشخصی بین اسلام و غرب به چشم میخورد. با وجود این که جزء جزء کشور ترکیه تحت تاîثیر سکولاریسم قرار گرفته، ولی وسیله ای شده در جهت پیشبرد اهداف شهری سازی و صنعتی کردن، که این امر به افراط و تند روی حکومت سکولاریسم در ترکیه منجر شده است. ارنست گلنر در مقاله خویش تحت عنوان "اسلام یگانه مذهب جهان و ترکیه یگانه کشور در میان کشورهای مسلمان جهان "این موضوع را به خوبی بیان میکند.
ترکیه با یک تغییر سهمگین از طرف سکولاریسم غرب مواجه شد و اختلاف و کشمکش میان اسلام و سیاست یک حادثه تاریخی جدید نوظهور در ترکیه است، که در چارچوب تمدن سازی کنونی نمیتواند به این اختلاف که در تمدن مسلمانان و مسیحیان نمایان است پاسخ دهد.
البته سوالِ مطرح شده یک مسئله مذهبی نیست، بلکه یک خواسته سیاسی است، که منجر به شکل گیری یک مشی جدید میشود. بنابراین اگر مذهب عاملی برای تاîثیرگذاری بر روی پدیدههای اجتماعی و سیاسی باشد، خود موجب ایجاد یک تمایل مذهبی برای جستجو در علم سیاست میشود، که در این صورت اسلام به عنوان یک مذهب، نظریه معروف «اسلام سیاسی” را صادر میکند. البته ممکن است در این موقعیت یک عبارت و برداشت مبهم پدیدار شود، که دکترعلی شریعتی به عنوان یک روشنفکر معروف و مسلمان آن را مطرح میسازد. او اسلام را تحت عنوان «نظریه سیاسی” که با نظریهمسیحیت در کتاب «اسلام و مسیحیت” بیان شده، برابر می داند که خود این در نظریه موجب تاîثیرگذاری در زندگی بشر و فکر او میشود و همچنین موجب تقویت و تکمیل هستی شناختی و جهان شناختی در بشر میگردد.
البته باید توجه داشت که این نظریه در ابتدا به عنوان یک طرح سیاسی مطرح شد؛ طرح که از ابتداییترین اهداف اسلام در قالب تمدن و اصلاح طلبی بود. ظهور امپراتوری جدیدی در قرن 19میلادی یک حادثه مهم تاریخی دیگر شکل گرفت، به گونه ای که به این طرح مشروعیت داده و سرانجام این حادثه در زمان حکومت سلطان عبد الحمید دوم تقویت شد. مصطفی کمال آتاترک و دیگر روشنفکران ترکی، نظریه جدید سکولاریسم را در داخل ترکیه و بر روی اعتقادات اسلامی پیاده کردند و اسلام را ابزاری (حربه ای) برای مقابله با سیاست جلوه دادند. این اختلاف و درگیری تا پایان دوره آتاترک به چشم میخورد و بعد از آن، اسلامِ سیاسی در قالب یک طرح عقیدتی- سیاسی بر پایه نظریه کمالیست شکل گرفت و تقویت شد.
این مقاله در صدد این است که بحران جهانی و مبارزه میان مدرنیزاسیون وسکولاریسم بین المللی را در قالب اسلام سیاسی که بعد از قرن 19 مقدمه ای برای تحول در غرب به شمار رفت، و اینکه چرا اسلام در حال حاضر نمونه ای از این طرح به شمار می آید، را توضیح دهد.
دولت عثمانی نوپا: اسلام مدرن
نکته مهم و اساسی در تغییرات ارثی امپراتوری عثمانی در دنیای حال، با اصلاح تغییرات در سال 1839 میلادی شکل گرفت. این تغییرات و تنظیمات یک ماده جدیدی را که به وسیله تصویب عاملی خارجی و نیز شناساندن عوامل و موضوعات در روی برابری اخلاق و مذهب که در خارج از قانون بحث میشد، علنی کرد. این روند با سرعت بسیار زیادی شروع شد، که علت آن را می توان در قانون اصلاحات 1956 میلادی که به تصویب برابری میان مسلمانان و غیر مسلمانان در زمینه پرداخت مالیات، نظام وظیفه عمومی و حتی در امور عمومی؛ مانند ترافیک و... شد را مشاهده کرد.
این قبیل تغییرات در امپراتوری عثمانی جایگاه والایی در زمینه اقتصادی، سیاسی و حتی نظریههایی که منعکس کننده سرمایه داری غرب بود، پیدا کرد، که همسو با صعود ملی گرایی داخلی در اروپای غربی، تغییرات اصلاحی، تلاش خود را در زمینه عقیده مردم به کار گرفت. بنابراین، خطِ حکومت عثمانی پایه و اساس دولت قرار گرفت که درصدد توسعه و وحدت میان مذاهب و گروههای مذهبی بود. البته مبنا در این امپراتوری، اسلام بود و این خود راîس هرم مذاهب قرار گرفت، به گونه ای که بر روی آنها تسلط یافت و گروه های مختلف به یکدیگر پیوستند و یک حکومت و ملیت را اداره کردند و دولت عثمانی نیز آن را از همه پیروانش با هر گرایش و مذهبی که داشتند، گرفت.
با وجود عوامل فسادی که به صورت آزادانه عمل میکردند، تجزیه طلبانی نیز تربیت شدند، که فساد را در قسمتهای غیر مذهبی این سرزمین ترویج می دادند، که برخورد امپریالیسم غرب، منجر به تشدید شدن اختلافها میان نژاد پرستان و گروه های مذهبی شد. یک گروه نژادپرست از کارگرها، مسلمانان را که در حومه آنها بودند کنترل میکردند، به گونه ای که همه امور صنعت را از آنان ربودند. عده زیادی از شرکای اروپایی - تجاری این امپراتوری، حاضر به معامله با مسلمانان نبودند، و با غیرمسلمانان معامله میکردند، که عامل اصلی اختلافات در این امپراتوری، گسترش روابط میان گروه های نژاد پرست و بعضاً مذهبی با دیگر گروه هایی بود، که به اصطلاح میخواستند در این سرزمین وحدت ایجاد کنند.
هرچند تلاش به منظور توسعه دادن و سازش میان گروه های داخلی نا موفق بود، اما با این نظریه ظاهراً کارهای خود را پیش میبردند و دولت نیز جهت حمایت از هواداران اروپایی خود نظام مالیاتی را لغو کرد. بنابر این، قدرتهای اروپایی مشتاق بودند تا با سرمایه گذاریهای خارجی حمایت دولت قدرتمند عثمانی را جذب کنند، ولی این میدان دادن به اروپاییها موجب تکیه و علاقهمندی بیشتر دولت به نیروهای بیگانه شد، و خود، میدان را برای تضعیف پایه های حکومت و از دست دادن حمایت داخلی فراهم نمودند که این امر موجب گردید تا غیرمسلمانان دنبال حامیانی بگردند که از آنان حمایت و پشتیبانی نماید.
در این زمان بود که اندیشه تشکیل دولتی جدید نمایان شد؛ دولتی که چاره ای ندارد تا با کمک مسلمانان روبه مدرن شدن گام بردارد، که این تغییرات بعد از قوانین اصلاحی سال 1856 میلادی در این امپراتوری مطرح گردید و داغ شد.
بنابراین حاصل برتری دادن به عقیده مسلمانان نفوذ قدرت امپراتوری بود، هرچند امپراتوری جدید به این حکم که مسلمانان امور را در دست بگیرند معترض بود، و موجب گردید تا بعضی از امتیازات به مسلمانان داده شود و آنان به گونه ای بعضی از اقدامات را در اختیار داشته باشند، اما نتیجه این شد که این امپراتوری به احساسات یک گروه خاص از مردمش ارج گذاشت و این خود موجب بر قراری یک انسجام دور و دراز میان گروه های مذهبی گردید و تنظیمات سکولاریسم سیاسی در حقیقت هم پخش کردن یک اتحاد قومی میان دسته ای از مسلمانان بود.
اگرچه امپراتوری جوان مخالف تمدن سازی در سرزمین اش نبود، اما روîسای این تنظیمات درصدد آن بودند تا با استفاده از یک سری اصول اخلاقی و فلسفی، معیار اثر بخشی را بسط داده و بعضی از اصول را کم رنگ و کم تاîثیر نمایند. آنها درصدد بودند تا این شکاف را بوسیله پیشنهاد دادن مطابقت میان نظریه (مدرن سازی) با اسلام سیاسی و اصول حاکم بر نظام سیاسی، پر نمایند. این امپراتوری، اسلام را به عنوان عامل اولیه در همبستگی اجتماعی میان جمعیت های مسلمانان مثال می زند. به همین دلیل آنها از اسلام به عنوان عامل ساماندهی مقاصد غرب و تکمیل آنها به کمک اصول دینی، یاد کرده و آن را مهم می دانند و نظریه هایی چون آزادی، نقش قانون، دموکراسی و مجلس و نهادهای جمعی، در شرایط مساویِ اسلامی را خاطر نشان میکنند. ترقی فراوان نهادهای سیاسی در این سرزمین و تطبیق دادن قواعد فلسفی غرب با اصول و فروع اسلام از نکات مهم مطرح شده در این امپراتوری است.
مسلمانان سعی و تلاش میکنند تا اصول و مذهب را با عملهای منطقی تطبیق داده و عقاید و ایده های غربی را با اصول اسلامی منطبق نمایند، که از آن به نام "پیشرفت" یا "ترقی" یاد میکنند.
اسلام در این سرزمین با عنوان طرح سیاسی مهم، رشد نموده و مطرح شد، زیرا این امپراتوری در ابتدا درصدد دریافت ایده های جدید بود، زیرا اصلاحات و تنظیمات ابلاغی جدید نمیتوانست به اصلاحات مشروعیت ببخشد، حال با کمک هرگونه روش و عقیده ای که باشد، این امپراتوری به نیازهای عقلی و منطقی توجه میکند. هرچند دولت به منظور ثابت کردن این تضادها با کمکِ مشاهدات خود در بخشهای مختلف مسلمان نشین این امپراتوری، سعی در نزدیک ساختن گروههای مختلف مذهبی و غیرمذهبی با یکدیگر بود، و در کنار اینها آنها طرفدار تمدن سازی براساس الگوهای غربی بودند، اما افکار جدید شکل گرفته در این امپراتوری از شرایطی که اصطلاحات غرب از چشم انداز اسلامی بدست آورده، ناشی میشود. این تضادها عاملی است که به باروری سازیعقاید در این عرصه مدرن سازی کمک میکند.
این بر خورد تضادها با کمک و تدابیر سلطان عبدالحمید دوم- کسی که از یک سو موافق تمدن گرایی در سرزمین عثمانی بود و از سوی دیگر به استبداد ارتجاعی که حاصل تمدن سکولار در دوران جمهوریخواهان بود دشنام می داد - از بین رفت. در تاریخ، عقاید عبدالحمید دوم در مقایسه ای با کمالیست، به نام (ارتجاع- استبداد) مطرح شده که به خوبی از اصول اخلاقی اسلامی قابل تشخیص است. این منش و رفتار، نمایی گمراه کننده بود؛ زیرا: او دنباله روی پیشینیان خود بوده است. درینگل معتقد است که اگر بپذیریم این سلطان با وجود بدگمانی نسبت به غرب، حمایت خودش را از آن تنظیمات بر نداشت، مخالف خِرَد آدمی است؛ زیرا تعداد زیادی از نهادهای دیوانسالاری در جمهوری ترکیه در زمان سلطنت سلطان عبدالحمید پایه گذاری شده و خود این پادشاه از موافقان تشکیل دولت عثمانی جدید بوده است. این پادشاه، اسلام را به خاطر مشروعیت بخشیدن به تمدن سازی براساس الگوهای غرب برگزید. او در کتاب خود مینویسد: «اگر چه این وضعیت پایه های اسلام سیاسی را بنیان گذاری کرد، در حقیقت خودش در دستور کار سکولارها قرار گرفت”. دولت جدید به مثابه پلی بود که بوسیله اصلاحات جدید میان مدرنیزه کردن و اسلامی کردن، رابطه برقرار میکرد. در زمان این پادشاه بود که غرب گرایی و مدرنیزه کردن تا قدرت کوتاهی با یکدیگر برابر بودند.
اسلام گرایی عبدالحمید، نظریه جدیدی بود که بیشتر به یک خلق و آفرینش شباهت داشت و آن وسیله ای بود برای مشروعیت دادن به قدرت خود. در قرن 19 بود که بخشی از این سرزمین سقوط کرد و تصمیم بر جدا سازی و حتی اتصال آن به دیگر بخش گرفته شد. در سال1877-1878 میلادی جنگ دولت عثمانی با روسیه به این نقیصه پایان داد و قلمرو این حکومت تا بالکان گسترش یافت و همین عامل موجب شد که بیشتر این امپراتوری را مسیحیها تشکیل دهند. سرزمینهای عربها تا آن زمان از نظرها دور بود، به گونه ای که گویا نادیده گرفته شد، ولی بعدها اوضاع ورق خود به گونه ای که به همان اقتصاد و وضع مطلوب قبلی خود بازگشتند و همین عامل موجب ایجاد یک اتحاد ماندنی و همیشگی برای حفظ بقای آن ملت گردید. بنابراین به خوبی روشن است که عبدالحمید به دلیل حمایت از قدرت هایبیگانه تعداد زیادی از غیرمسلمانها را به حمایت دولت خود درآورده و به تبع آن، غیرمسلمانها نیز تعهدی در زمینه وفاداری به دولت عثمانی از خود نشان دادند و مسائل مربوط با مسلمانان به صورت ثابت مطرح گردید؛ زیرا اسلام مذهب غالب و رسمی در این حیطه بود.
عبدالحمید بر این عقیده بود که "اسلام حامل وسیله ای است برای سست کردن یا ایجاد اتحاد میان پایه های حکومتی، و عاملی جهت ارتباط با غیربومی ها در این زمان" و به همین علت بود که حضور اعراب در زمان حکومت این سلطان به خوبی قابل حس است.
پان اسلامیستها خارج از مسیر خود گام برداشتند و تا آن زمان که اسلام به عنوان پایه های حکومت دارای مقام و جایگاه خاصی بود، یک عقیده و هدف شده بود. در کنار آن، حضور قدرتهای مخالف حکومت و به تبع آن حمایت نامناسب دولت از غیرمسلمانها به واسطه شهرت آنها، خود عاملی بود در جهت ضعف و سقوط دولت عثمانی. تصرف کانال سوئز در سال 1869 میلادی (راه ارتباطی میان بریتانیا و اقیانوس هند) واقع در دریای مدیترانه و تصرف آن توسط مصر، عاملی جهت نفوذ بیگانگان به داخل سرزمینهای اسلامی شد و ذره ذره اداره حکومت کشور را از دست متولیان آن درآورد.
دخالت و ظهور یک باره آلمان به عنوان یک قدرت امپریالیستی پنهان در سال 1871 میلادی، متحد شدن بریتانیا و فرانسه و ادعای آنها مبنی بر مالکیت بخشی از امپراتوری عثمانی، گشت و گذار در میان بخش هایمختلف این سرزمین به دلیل روابط بسته و پنهان دولت عثمانی با آلمان و تمایل آلمانها مبنی بر بستن قرار داد با عثمانیها و دادن قول همکاری و حمایت از پادشاه عثمانی و به رسمیت شناختن آن، بالا رفتن انتظارات خلفای عثمانی از دولتهای غربی حامی خود و از دول مسلمانی که در گوشه و کنار و یا خارج از مرز و بوم عثمانی و به طور مستقیم و غیرمستقیم تحت سیطره آن دولت بودند، موجب تضعیف آن امپراتوری شد.
پان اسلامیست طرح موفقی نبود. سلطان عبدالحمید در واقع به مسلمانان کمک نکرد، اما اصالت طلبی او موجب گردید تا این امپراتوری به مدت 30 سال بتواند دوام بیاورد. اگر حکومت عبدالحمید در مقایسه با دیگر دولتهای مسلمان در مقابل دولت های غربی بسیار موفق بود، اما در زمینه باز گرداندن کامل قدرت به دست مسلمانان ناموفق عمل کرد، هم نتوانست نظریه های اسلامی را ثابت نگه دارد، و هم اینکه موجب گردید تا غیرمسلمانانها قدرت را در دست بگیرند. در این زمان، تمدن سازی شامل برابری میان موضوعات مختلف با داشتن مذاهب مختلف و نیز وابستگی و ارتباط میان آنها بود، ولی در این میان بعضی ناسازگاریها با عقاید اسلامی نیز به چشم میخورد.
ملی گرایی مدرن: کمالیست
ملی گرایی به معنای"آگاهی" اولین بار در میان گروههای مذهبی و گروههای تجزیه طلب در پایان قرن 19 و اوایل قرن 20 ظهور کرد. گولالپ در این باره میگوید: "ملی گرایی اولین بار در میان غیر مسلمانان مطرح شد، سپس در میان آلبانیها و بعد ها در میان عربها طرح گردید و سرانجام در میان ترکها و اینکه چرا ملیگرایی ابتدا در میان ترکهای ترکیه مطرح شد، قضیه ای تصادفی نیست؛ زیرا این امپراتوری از طریق اندیشه هایی شبیه عقاید بینش اسلامی به آن شکل داد. صعود وظهور ملی گرایی ترکیه یک بیانی بود از واکنشهای اصلاحی به قدرتهای امپریالیستی اروپایی. این تدابیر داخلی با نظام فکری جدید که تلاشی بود سیستماتیک جهت جایگزین کردن غیرمسلمانها به جای مسلمانها و عناصر جمهوری خواه ترکیه با دیگر جمهوری ها اولین بار در سال 1908-8 میلادی شکل گرفت و سر انجام به وسیله پایان دادن به جنگ ترکیه با لیبرالها 22- 1919 میلادی، کامل گردید. اساس این گروه در جنگ با لیبرالها از مالکیت مسلمانها و همچنین (اخیراً) در سرمایه گذاری تجاری مسلمانها ظاهر شد. نظریه کمالیست یک نظریه داخلی و محلی در ترکیه است. در این نگارش ترکیه یک مفهوم جغرافیایی و مردمی بود، به گونه ای مطابق با بافت آن سرزمین. در اصل این ناحیه از دو مکتب اسلام و روشهای قومی - ملیگرا شکل گرفت، اما بعضی عوامل، چون شیوه ملی و هدف فرهنگی، و اینکه یک فرد ترک بهتر از ترکیه ای و غیر بومی می تواند صحبت کند و حرف بزند، در شکل گیری آن موîثر بود. اگر چه، این نسخه کمالیست در ترکیه مطابق با نکات قبلی در اصطلاحات ملی گرایی بود، اما ممکن است بوسیله دفع غیرمسلمانها از داخل مرزهای ترکیه و مواردی مشابه آن، ضعف و شدت یابد، اما دیگر معنا اسلامیست سلطان عبدالحمید و سکولاریسم کمال آتاترک مقارن یکدیگرند. به عبارتی دیگر، آنها در یک زمان هر یک ناپایدار و بی دوام بودند. تعبیر کمالیست از "ملت ترکیه" در بالاترین معنا، جستجوی یک حالت چند نژادی برای یک هویت یکسان بود.
کمالیست امروزی به طور کامل امپراتوری عثمانی را از بین برد و در مقابل آن ایستاد؛ البته صعود و رشد این ملت و اقدام در اداره کردن مستقیم نسل بعد از قرن 19، در امپراتوری مدرن است. اما ظهور انقلاب کمال آتاترک به منظور نوسازی در حقانیت نظریه ملی گرایی ترکیه شکل گرفت و آن انقلابی ضد امپریالیست و موافق غرب بود. براساس نظریه کمالیست، ترکیه فقط زمانی میتواند غربی شود که امپریالیسم غرب را بشکند.
بر مبنای این اصل، ترکیه امروزی چاره ای جز جدا کردن اعضایش از امپراتوری قبلی ندارد؛ زیرا اصلاحات، ابزاری در دست قدرتهای امپریالیستی بزرگ بود. پس کمالیست امروزی از امپراتوری قبلی جدا و مخالف رفتار استعمارگرانه امپریالیستبود. یکی از اهداف عمده در انقلاب کمالیست، خلاص شدن اسلام از حالت ابزاری سیاست بود. به نظر می رسد، اسلام یک ابزار سیاسی در دست کمالیست بوده و در کنترل حالت سکولار در آمده باشد. ارکان اسلامی در قدرت سیاسی درصدد خراب کردن جمهوری ترکیه بود، که در سال 1923 م صریحاً آن را اعلام نمود. در مارس 1924 م خلافت عثمانی از هم پاشیده شد و همه اعضای آن به کشورهای تابعه پیوستند. دولت جدید ترکیه با راîی اکثریت مردم در اوایل سال 1924 م تشکیل شد. مذهب اصلی اسلام بود، ولی بعدها در سال 1928 م عرصه برای ظهور دیگر مذاهب نیز باز شد.
شورش شیخ سعید در 1925 م تلاشی در تاریخ رژیم نوپای کمال آتاترک بود. این جهش تند، سریع و قوی در جهت درک و فهم رژیم از خودنمایی متصل میان کردها و اسلام، آشکار شد. این رفتار حکومت، باعث سرعت دادن به آن حرکت در جهت پیشرفت سکولاریسم و تثبیت ملی گرایی بود. تعداد زیادی از اصلاحات مدرن بعد از این رویداد برطرف شد. در ماهبعد (1925-1926م) و در بروشورها و قانون Alphabet Headgearکه جزء قدیمی ترین بخشها بودند، این را مطرح کردند و همه مذاهب، منازل قدیمی و معابد بسته شده و تبلیغ آن ممنوع گردید. این چنین بود که کمالیست از امپراتوری اسلامی به یک ملت و نیز تغییر ایدئولوژی قانونی از اسلام به ملیگرایی تغییر شکل داد. بنابراین این سؤال از این عقاید جاری در ترکیه جواب جدیدی را ایجاد میکرد و آن اینکه: ترکیه یک ملت متحد و جاه طلب است، که تمدن غرب را در دست گرفته است.
هدف کلی رهبری کمالیست، بایگانی کردن تمدن همعصر خود است، اما این نظریه بر خلاف نظریه گولالپ است؛ زیرا او نظریه اختلاط و ترکیب میان اسلام و تمدن را صادر نموده بود. "فرهنگ محلی" اختلاط آن باتمدن جهانی، که کمالیست آن را به عنوان یک مانع برای رسیدن به اهداف بعدی خود می دانست، به همین خاطر در رهبریت کمالیست مصطفی کمال آتاترک، مدرنیزه شدن، حد وسط غرب گرایی است، تا آن جایی که آنها اسلام را یک مانع می دیدند که تمدن هم عصر را از بین میبرد و لذا به ناچار اسلام در سر راه خود با نسخه کمالیست مبنی بر حکومت مدرن چند قومی مواجه شد.
اما روش کمالیست و شرایط بعدی آن در بیشتر مدلها، شبیه مدل اسلام اصلاح طلبانه شدند. در این هدف، عامگرایی و خاص گرایی با یکدیگر ترکیب شدند. اسلام قرن و19 اهمیتش در زمینه ارائه دادن ارتباطی بین تمدن غرب و ریاست کردن درنظام سیاسی، اقتصادی و عرصه های سیاسی، موجب به چالش کشاندن نظامهای مذکور شد. اسلام اصلاح طلبانه به وسیله یک تلاش برای بازگشت به تمدن قبل تقسیم شده بود، تمامی این پرسشها بوسیله غرب مطرح گردید. این یک حقیقت راستین برای ملی گرایی کمالیست بود. اسلام اصلاح طلبانه تلاش کرد تا به قبول و پذیرش اصول غرب از طریق تفسیر هوشمندانه از اسلام مشروعیت ببخشد و مدرنیزه سازی را در چارچوب اسلام واقعی و راستین تصدیق نماید. اسلام مدرن، خواستار پذیرش اصولی است که به راستی از اسلام سرچشمه گرفته و به غرب به عنوان یک واگذاری مجددِ به خوبی و اسلام و مسلمانان مشروعیت بدهد. برای مثال امپراتوری جدید ادعا کرد: نهادهایی که نمایانگر اصول و مبانی اروپایی هستند، مجبوراند، که در همه زمانها به اسلام و مبانی اصولی آن پایبند باشند. این امپراتوری در ملیگرایی کمالیست شبیه به یک نوع افسانه است که در اصل به عنوان همه نوع از نژاد بشر است و با فرهنگهای مختلف و زبانهایی، چون ترکی-استانبولی هستند.
بنابراین میتوان ادعا کرد که در تاریخ ترکیه، بیشترین خدمت را انقلاب کمالیست انجام داد، که بدین وسیله غرب را با ارائه تصویری درست و در روشهای اسلامی نشان داد، اما قبل از اسلام با بیانی کوتاه از شخصیتهای ترکیه ای. در پژوهشهای تاریخی، دولت مردمی ترکیه در سال 1930 م، و با مهاجرت اقوامشان به آسیای مرکزی شکل گرفت، بنابراین تمدنشان و زبانشان به همه جا نفوذ کرد. همچنین تاîسیس آکادمی زبان در1930م و با استفاده از کلیه زبانهای زنده دنیا در آن و به دلیل اینکه اکثر مردم در آسیای مرکزی به این زبان آشنا بودند، شکل رسمی به خود گرفت و عامل اصلی زبان در دورههای تحصیلی در مدارس، در سطوح عالیه و حتی کتابهای درسی شد.
این نظریه در حقیقت تلاشی بود در جهت دفع تنش داخلی. به طور کلی، این تنش داخلی ترکیب مختلفی از همه ملتجهان سوم بود که بوسیله تضادهای داخلی از طرف اروپاییها ایجاد گردید. این همزادی میان غرب و ساکنان آن از طرف نظریه اروپایی ها، در جهت تکذیب خواستههای عام گرا و جاه طلب کاپیتالیسم بود.
کاپیتالیسم در یک زمان بخشهای مختلف جهان را با یکدیگر متحد کرد. او دعوی یک گونه کردن جهان را داشت، اما در عوض یک نوع توسعه نامتناسب و ناهمگون را ارائه داد. این تضاد درونی منعکس شده در فر هنگ غرب، موجب اتحاد همزمان میان آن دو گردید و مردم جهان سوم از غرب تقلید میکردند، ولی بعدها شرح دادند که از تقلید غرب نیز عاجزند. ملی گرایی جهان سوم به طور ذاتی مخالف آن است؛ زیرا در آن زمان نسبی و عمومی است. اینکه او (کاپیتالیسم) اعلامیه ای به عنوان روش عمومی ایجاد کرد، موضوعی بود که از غرب وام گرفته بود. اما از طریق مشروعیت دادن به اخبار و هویت عمومی در میان دول چند ملیتی مطرح گردید.
ادعای در هم آمیختن ادعاها، یک جواب را به این سوîال داد، که چرا و چگونه جهان سومیها سعی میکنند که طرحهای غرب را اجرا کرده و براساس روش آنها کار کنند و در قبال آن ادعا دارند که حد و اندازه تقلید را حفظ کرده اند و صحت ادعای خود را از لابه لای قوانین غرب خارج میکنند؟ ! آیا آنان حق یکسان سازی عناصر را دارند و تا چه حدی سعی ما بر این است تا به سوîال ها، مورد به مورد پاسخ بدهیم؛ ملی گرایی کمالیست یک مسافت سختی را برگزیده... او ادعا کرد که همه گروهها به اسلام و بخش اصلاحات آن باز میشود، به همین منظور این راه را برگزید تا به طور عمده متصل بکند این اسطوره تمدن جهانی را با نشان دادن تساوی خیالی از ایدئالیسم اروپایی غربی، و ادعا کرد که این تمدن مخالف غرب نبوده است.
تر کیه قادر نبود تا این تجربه را تکرار کند. البته این مسئله نشانی از کمبود ذاتی در میان ملت ترکیه نبود، چیزی که چشم انداز کشورهای اروپایی از آن حکایت میکرد، اما خود این، نتیجه نامطلوبی از کاپیتالیسم در ساختار جهانی بود. ترکیه با حضور مداوم این نقص در فرضیه های جهانی و که این طرح در تجربه غرب (کشورهای غربی) تکرار میشود، از انتقادهای فراجهانیِ سیطره غرب که شامل یک گونه جدید از اسلامگرایی است، عبور کرده؛ ترکیه ای که مدرنیزه شدن کمالیست و اسلامیت را نمیپذیرد.
به مبارزه طلبیدن تمدن سازی کمالیست توسط اسلام گرایان
در این بخش در خصوص مخالفت اسلام گرایان در برتری دوره اوج گیری فرمانروایی کمالیست نوگرایان صحبت میشود.
این وابستگی همانند این سوال است که مدرنیزه چگونه است؟ ! هرچند این دوره یک چاره و راهکار جهت در فعالیت ملیگرایان غیرمذهبی بود. در نظریه مدرنیزه کردن اسلام، تعبیر سخت نامشابه در سکولاریسم کمالیست که از فروپاشی اسلام حمایت می کند به طورکامل در زمینه مدرنیزهسازی کار آمد بوده است. این دیدگاهها بوسیله گروه NSP (گروه رهایی ملی) پخش و نشر داده شد. این جمعیت اسلامی سیاسی در سال 1970 میلادی بهترین مثال در این زمینه است NSP. متصدی تشکیل گروه جنجالی رفه Rafah)) در سال 1990 م بوده و توسط (نیک منتین ایرباکان) اداره و رهبری میشود، او استاد مکانیک در دانشگاه فناوری استانبول بود که در آن سالها وارد سیاست شد. او همواره از اسلام آوردنش و نیز از تعلیمات خود در زمینه فناوری ایرباکان، ظاهراً سخنرانیهای فراوان او در دانشگاه و اظهارات مکرر او در این خصوص، او را به عنوان یک فرد سیاسی مطرح کرد که میتواند بر مطالعات و تکنولوژی غرب اثرگذار باشد (اظهاراتی که برگرفته از تعلیمات اسلامی است) بین قرنهای 7-14م که البته غرب به طورکنایه ای از لفظ (ما) استفاده میکند و شرق از لفظ (آنها) میفهمند که هر چه دارند همه از شرق و مسلمانان است. این نمونه از تصویرپردازی، نمونه ای از اسلام متمدن است که نشان می دهد "ادعاهای تکنولوژی غرب و رسوم و نهادهای آنها در اصل ریشه اسلامی دارند". با همه این علائم واضح و قانع کننده، آنها حاضر نیستند که واقعی بودن آن را بپذیرند. "بنیار توپراک "کسی بود که در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 به اسلام ایمان آورد و اسلام را پذیرفت و اینکه تمدن و مدرنیزهسازی مترادف با غربگرایی است را رد کرد. گرچه این تضاد مخالف و ضد، در هسته مرکزیِ چند بخشی کمالیست دیده میشود، اما به طور کامل در فعال کردن فرهنگ سیاسی بیگانه نبود. همان گونه که قبلاً نشان داده شد، یک نکته ای از ابهام در تعریف معنای کمالیست در میان ملت ترکیه وجود داشت، گرچه کمالیست، اسلام را به عنوان طرح تمدن ساز نپذیرفت، آنها همیشه تصور میکردند که ملت ترکیه مسلمان هستند، از این رو در چند دهه اول از تاسیس این جمهوری، هنگامی که این رژیم به طور کامل جایگزین رژیم قبلی شد، یک گرایش در جهت یکسانسازی اسلام در عقاید قانونی به عنوان یک قدرت سیاسی مطرح شد. در ابتدای این روند، زبان و خود ترکیه موجب توجه و حمایت صاحب منصبان قرار گرفت. این ابهام هرگز ثابت نبود، تا اینکه ستیز میان کمالیست و اسلامگرایان مدرن شدن را به تصویر میکشد، که ابتدا در سالهای معاصر وجود داشت. EWP در سال 1996م قدرت را انتخاب کرد، ولی در آن سال توسط ارتش (نیروی نظامی) کمالیست از بین رفت و کم کم از دور دچار نقض ظاهری شد.
و در سال 1990 م زمانی که اختلافات در سال1990م به اوج خود رسید، بایستی علت را به گونه ای دیگر و مختلف تفسیر کرد. ما نیاز داریم تا یک رشته و جای پایی از نقد اسلامی را درون این تحلیل قرار دهیم، که ادامه برتری در تفاوت یکسان برای مدرن شدن و واقعیت رد کردن طرح خود مدرنیزاسیون است. این ظهور جدید از اسلام در نوشتههای گروه محبوبی از نویسندگان مسلمان در سال1980م به خوبی مشهود است. "روسن کالیر" 1990م کتاب ممتازی دارد به نام Ismetozed که شامل سه بخش است: تکنولوژی، تمدن و از خود بیگانگی. این کتاب که در زمینه ادبیات پیشقدم است، در سال1968م چاپ شد. کالیر مواضع کاری خود را در این کتاب در مقدمه اش این گونه بیان میکند: "روشنفکران مسلمان در ترکیه به یک هدف در هم سطح کردن تمدن معاصر رسیده اند؛ هموارکردن در شیوه ای که گزارشها را با آن چه در غرب است و آمده. بدون هیچ "سازشی "با مذاهبشان قرار دهند”. به همین منظور در ابتدای کتاب اوزل آمده: "اگرچه کار تمدن سازی این نیست، اما در ذات تمدن سازی به گونه ای پرسشگرایانه شروع شده ". بدون شک گرایشی از اسلام وجود دارد که مدرن شدن و تکنولوژی را طرد میکند. در طی این دوره، مدرن شدن مسلمانان و کمالیست آن فقط یک ابزار دنج و کشش ارتجاعی از افکار است که هرگز نفعی نرسانده و نتوانسته محبوب شود. اما خود همین مقایسه کردن ادبیات جدید تنها حاصل جناح بندی اسلامی است و اما یک مناظره که مدرن شدن را رد میکند، بر نگاه روشنفکران ترکیه بین سالهای 1980-1990م غلبه کرده بود در جایی دیگر مقاله نویس مطرح میکند که این نتیجه ممکن است تحت عنوان "وضعیت پست مدرنیسم" فرا خوانده شود. به عبارتی دیگر، تمدن جهانی که ترکیه آرزوی آن را داشت بوسیله طرحی کلیتر در سالهای اخیر مطرح شد، که به گونه ای مرام و مسلک غرب را نشان می دهد. در طرحی کاملاً تقلیدی از غرب که در سطح بین المللی و جهانی بی اعتبار بود و تحت عنوان بازگشت "فرهنگ معتبر" موجب خرید کالاهای غربی میشود. نظرسنجی از مدرنسازی، خواست زیادی نیست که اشاره ای پر درد و حسرت به غرب و شرق دارد؛ بر این اساس، اعلام کردن اصالت، چیز جدیدی بود که در خوش آمد گویی به چیرگی و تسلط و برتری غرب به وجود آمد.
گروه اسلامی-سیاسی رفه Rafah که در سال 1990م شکل گرفت، تاîثیر زیادی در دولت ترکیه داشت. تشکیل و ایجاد این قسم چالشها و بحرانهای ترسناک با دو مسیر توسعه سیاسی مواجه بودند؛ مسیری که یک راه کار موîثر را در مدرنستیزی کمالیست ایجاد میکند، که این راه کار در مقابل نپذیرفتن کمالیست است، چراکه هرگونه مدرن سازی را رد میکند. این سازش سست در حرکت سیاسی، نوید بخش تفاوت چیزهایی است که بخشهای مختلف اجتماعی را تحت تاîثیر قرار می دهد و ممکن است بوسیله ابزارهایی مشترک، مخالف با کمالیست باشد. مزیت عمل کننده روی این افزایش چالشها در برابر کمالیست در مفهوم جهانی شدن و در ناتوانی ترقی خواهان و مبانی گروه جنجالی رفه در چند قومیتی شدن است.
بحرانهای کمالیست بخشی از این روند بحرانهای جهانی بود. ریان پراکاش میگوید: "این دو گروه عمومی تاریخ اروپا ادعایی را نگه داشته اند که در دیگر عبارت به وسیله استعمار ایجاد شد. گروه کمالیست و چپ گرایی انقلابی در ترکیه به وسیله سازکاری در اثر استان گرایی (متمرکز سازی) موجب ایجاد پیشرفت و تصاحب تمدن شده است. اما تمدن غرب زاییده فرضیههایی روی فرهنگ محلی و مدرن سازی به عنوان طرح برتر صحبت مطرح شد، که قبلاً در خصوص دو طرح جدید و قدیم امپریالیسم ملیگرا و سرمایه داری که اساسش مارکسیست بود، صحبت شد.
مفهوم مدرنسازی این بود که اسلام مخالف پیشرفت است. کمالیست تمدن غرب را به عنوان یک الگوی جهانی مطرح کرد. آنها اظهار کردند که اخبار منتشر شده از سوی غرب بسیار مهم هستند به طور جدی آن را پیگیری نموده و به منبع محلی کاملاً بی توجه بودند بنابراین اگر چه ملی گرایی خود یک ایده غربی است و از طریق مستعمرات جهان در قرن 20م پذیرفته شد، اما در مورد صحت وجودی خود مورد اندازه گیری قرار میگیرد. اسلام این گونه استدلال می آورد که بومی شناس و استانگراست و از این رو کاملاً ضد امپریالیسم است. چندین مثال در این زمینه از نویسندگان بزرگ وجود دارد که بعضی از این اصول را شرح داده است: "... این گروه (امپریالیسم) با زور، بادبانهای خود را در جوامع عقب مانده پیش برده اند و زیر رگبار شدید ابزارها و سخنرانیهای سیاسی - خیالی، نویدهایی در خصوص آن داده اند، مواردی، چون ترقی، توسعه، کمک، جذابیت بالا، تمدن و... و روابط وحشیانه مردم با خرید فساد؛ اما در واقع آن رنج، محرومیت، قربانی، تورم، فشار و... را بر روی مردم افزایش می دهد و در نتیجه ستم، بیچارگی، و ستیز رواج مییابد".
براساس متن بالا ملی گرایی یک نظر مادی است و به طور کلی و کامل و مستقیم با مسئله توسعه پیوند داده شده است. بولاک از نقطه نظر جهانی و کلی به آن مینگرد؛ در آن زمانی که تمام عالم درگیر با این مسئله هستند. در این میان سوîالات مطرح شده، به گونه ای پاسخ داده میشود، این که چگونه یک ملت توسعه مییابد؟ چگونه میتوان بر قدرت استقلال نظامی و اقتصادی یک ملت تکیه کرد؟ چگونه میتوان ساختاری که از گذشتگان برای ما به جای مانده است را حفظ و نگه داری نمود؟ ! "هانتینگتون" اصول معروف به بولاق را این گونه بیان میکند که: "آن اصول قادر است تا آینده جهان را که رشد خواهد کرد یا نه، در جهت یک مناقشه میان مسیحیت و سکولاریسم و میان بودایی و دینی و اسلامی پیش بینی کند؛ بنابراین هم زمان، اسلام جدید قرن19م و اسلام قرن 20م، میتوانند فاصله میان استیلای اروپاییها بر فرهنگ اسلامی را که یکی پس از دیگری بر فرهنگ آن لنگر انداخته پر کنند. اسلام اهداف جدیدی را که تمدن غرب آن را قبول ندارد بررسی میکند؛ زیرا اروپاییها آن را به عنوان راه روشن نمیپذیرند. این که اصلاحات و تغییرات مسلمانان با اروپاییها و انگلیسیها همساز است، مسئله ای است که اسلام جدید با آن مقابله میکند. در امپراتوری جدید عثمانی، نفوذ اقوام اروپایی روز به روز پیشرفت کرده و به وسیله مقایسه میان آنها میتوان به این نتیجه رسید که اسلام جدید این عقیده ترقی و پیشرفت شرق با کمک غرب و اصول حاکم بر آن را نمیپذیرد.
نتیجه گیری
اسلام تنها یک مصداق از قیام مذهبی خشک نیست (اگر چه خود اسلام یک بخش مهمی از افول مدرنیزاسیون غرب بوده) اما در آن یک عقیده است که مبارزات سیاسی را لازم و جایز می داند. این که در قرن 19م وقتی که اسلام در امپراتوری عثمانی قیام کرد، و در قرن 20م نیز پایان یافت، این نزول اسلام در این امپراتوری به جایگاه مذهب و وابستگی آن به اسلام وابستگی ندارد؛ عقیده ای که از طرف خاورشناسان بیان شد و سپس نیازهای اقتصادی- سیاسی و اجتماعی به آن مشروعیت بخشید و آنها در آن زمان جایگاه خاصی یافتند. این دوره توسط غلبه ملی گرایان دنبال شد. در طول این دوره، روابط ملی-مذهبی اساساً به وسیله استفاده، اسلام از عقاید سیاسی مخصوص خودِ اسلام تعیین میشد، که در زمان حال اسلام دوباره ظهور کرد تا یک همانندی پست ملی گرایی سیاسی را مجاز بکند.
در نگاهی به گذشته، اصلاحات اسلامی یک حرکت بود در مدار رهاسازی از فرهنگ واقعی بودن و واقعی کردن سیاست بود، که سرانجام این هموارسازی برای ارتقاء از ملیگرایی و شکل ملتها به سوی ساماندهی سیاسی بود. زمانی که تمدن غرب به این مسئله پرداخت، همه آن عقاید مدرن را در قالب: استان گرایی، ترقی خواهی، خردمندی و تمدن در جهان مستعمراتی خواست. سکولاریسم ملی نیز با این سوîال مطرح شده. اگر کشورهای جهان سوم همه کوشش خود را صرف تقلید از عرب بکنند، چه چیزی میتواند جایگزین بهتری برای عقب نشینی و تقلید آنها - که به خیال خود معتبر است - باشد؟ ! اگر کشورهای جهان سوم این کارها را انجام بدهند، چه عملی را میتوانند خودشان ایجاد کنند؟ و چه جایگزین بهتری غیر از اسلام میتواند وجود داشته باشد؟
جالب است که سرانجام، سکولاریسم به طور غیر صریح غرب را به رسمیت میشناسد و این گونه وانمود میکند که باید از غرب درس و سرمشق بگیرد.
* هالدون گولالپ (گولارب) پروفسور در زمینه جامعه شناسی در دانشگاه بوقازیس در استانبول ترکیه است. نتایج بدست آمده از فعالیتهای او در زمینه اسلام سیاسی در عرصه جهانی، شهری و کوچک عرضه و چاپ شده است. مقالات منتشر شده اش تحت عنوان "پست مدرنیزیسم جهانی" شامل جامعه شناسی غربی- اسلامی در ترکیه در عرصه اقتصاد و جامعه شناسی است، که این مقاله برنده جایزه بهترین مقاله دوسالانه مجمع تحقیقات ترکیه در آمریکا در سال1999م شد و مقاله "جهانی شدن و اسلام سیاسی" که در آن مبانی جامعه شناسی ترکیه که مجموعه ای از مطالعات خاورمیانه ای او بوده، در سال 2001 م ارائه شد.
منبع: / هفته نامه / پگاه حوزه / 1388 / شماره 262، شهرویور ۱۳۸۸/۶/۰۰
نویسنده : هالدون گولپ
مترجم : نیره نظرریا
نظر شما