یک جنبش نوپدید دینى چیست؟
در این نوشتار برآنم(1) که به یک پرسش به ظاهر پیشپا افتاده که پیش از این بارها عالمانِ جنبشهاى نوپدید دینى از آن بحث کردهاند، پاسخ گویم. یک جنبش نوپدید دینى چیست؟ به رغم این واقعیت که در بىشمارى از سخنرانىها از جمله دو سخنرانى از همین نویسنده (1994 و 1999) از این موضوع سخن به میان آمده اما من معتقدم که تا کنون تعریف مناسبى از آن ارائه نشده است.
این پرسش به دلایل مختلف مهم است: یکم، کسانى از ما که واحدهایى را درباره جنبشهاى نوپدید دینى تدریس مىکنیم باید در قبال انتخاب این موضوع توجیهى مناسب داشته باشیم و مؤلفههایى را تقریر کنیم تا دانشجویان به روشنى دریابند که کدام جنبشها موضوعاتى قابل اعتنا براى تحقیقاتشان هستند و کدام یک از حوزه موضوع مورد نظر آنها خارجاند. دوم، استفاده از تعریفى که بتواند پاسخى قانعکننده به سازمانها و جنبشهایى بدهد که نسبت به قرار گرفتن خود در زیر چتر «جنبشهاى نوپدید دینى» اعتراض دارند، مهم است. اینان خود را نوپدید نمىدانند. براى نمونه جنبشى مثل ISKCONمدعى است که قدیمىترین دین دنیاست که از وداهاى باستانى و داستانهاى زندگى کریشنا سر بر آورده است و تاریخ آن بنا به این ادعا به 3000 سال قبل از میلاد بر مىگردد. قدیسان ایام اخیر و شهود یَهْوِه به ترتیب مدعى هستند که از سنتهاى کلیسا که خدا به آدم عطا کرده است و از مسیحیت قرن نخست کشفى دوباره داشتهاند. حرفهاىهاى ویپاسانا(2) مدعىاند که مراقبه فکرى را خودِ بودا تعلیم داده و به عمل درآورده است. بهائیت بر این امر پاى مىفشارد که جزو «جنبشهاى نوپدید دینى نیست، بلکه یک دین زنده جهان است».
سوم، جنبش ضدفرقهاى(3) بر اینکه اصطلاح «جنبشهاى نوپدید دینى» تنها تعبیرى زیبا از «فرقهها» است تأکید دارد، اما این جنبشها به گونهاى قابل درک مىتوانند احساس کنند که همین اصطلاح به ظاهر بىخطر و خنثى آنها را در کنار دستهاى دیگر از جنبشهاى دینى یا شبه دینى قرار داده است که تا حدودى یک دستهبندى ناصواب مىباشد. چندى پیش نگارنده برخى از دانشجویان را براى تحقیق آخر هفته به لندن برد و در معبد صلح نیپونْزون مِیُوهُوجى(4) حضور پیدا کرد. زمانى که یکى از راهبهها متوجه شد که کلیساى اتحاد(5) نیز در برنامه گنجانده شده است، ضمن اهانت به آن کلیسا بر این نکته اصرار ورزید که در جایى که کسانى مانند مونها(6) حضور دارند، آنجا هیچ احترامى ندارد. تلاشها براى قانعساختن او نسبت به اینکه یکى از اهداف همین دیدارهاى تحقیقاتى شناخت تفاوت شکلهاى جدید معنویت است، بىفایده بود. این اتفاق نیاز ما به ارائه یک تعریف روشن از جنبشهاى نوپدید دینى را که فاقد ارزشداورى باشد روشن مىسازد.
به طور کلى این رسانهها و جنبش ضدفرقهاى بودند که در تعریفِ «مفهوم فرقه» مداخله کردند. گروههایى چنان ناهمگون مانند کلیساى اتحاد،(7) کلیساى علمشناسى،(8) دارالتعلیم ارهارد،(9) مراقبه متعالى،(10) وفاداران به عهد،(11) برنامهریزان اضطراب زبانى،(12) شهودیهوه و جنبش احیاى ده فرمان خدا(13) همگى برچسب رسانهاىِ «فرقه» را پذیرا شدند؛ جنبش ضدفرقهاى از این نیز فراتر رفت و سازمانهاى ضدفرقهاى مسیحىِ جهانىگرایان توحیدى،(14) دانجوانها و دراگونها،(15) برخى اشکال درمان بدیل و گروه بسیار جدید پوکهون (ریچاوت تراست، 2000) را نیز به این دستهبندى افزود. با مطالعه اسناد نوشتارىِ ضدفرقهاى به سختى مىتوان به یک ارتباط منطقى میان این دسته از جنبشها که گفته مىشود مورد عفو و بخشش گرایش ضدفرقهاى واقع شدهاند، دست یافت: مفهوم «فرقه» ظاهرا فقط شامل دستهاى از سازمانها و جنبشهایى مىشود که تا حدودى مبهم و در ظاهر، متفاوت هستند. شکى نیست که مخالفان فرقهها در انتخاب اهداف خویش بهگونهاى چشمگیر سردرگماند.
من معتقدم که برخى از مخالفان مسیحى فرقهها به اشتباه تقریبا هر آنچه را که (به احتمال قوى بازهاى کودکانهاى هستند که در آنها نقشهاى بازى تخیّلىاند) و از نظر آنها مخالفِ پروتستانتیزم انجیلى است، «شیطانى» خواندند و با این حساب هر مفسرى مىتواند به این نتیجه برسد که از هر ده نفر انگلیسى در سال 1995 یک نفر در نهان شیطانپرست است (به نقل از هاروى کاکس، 195). محورهاى دیگرِ مورد نقد ظاهرا بیشتر به مهارتهاى زندگى (برنامهریزى براى رفع اضطراب زبانى)، انواع درمانهاى جایگزین (رئیکى،(16) هموپاتى،(17) طبسوزنى(18)) و اجزاى غیبگویانه (تاروت،(19) طالعبینى،(20) بیوریتمى(21)) برمىگردد. حتى برخى اجزاى جنبش ضدفرقهاى به تأیید مرتبهاى از تنوع در میان «فرقهها» تمایل نشان دادند؛ در بریتانیا هماکنون مرکز اطلاعرسانى فرقهها(22) و مرکز منابع و اطلاعات رفتار خانواده(23) میان «فرقههاى دینى» و «فرقههاى رواندرمانى» تمایز قایل مىشوند (هاورث، 1994، FAIR، 1994).
به یقین در اینجا باید میان این جنبشها و سازمان تمایزى را قائل شد تا هر کس از روى ضابطه بتواند آنها را دین یا حتى «دینى»، و جنبشهایى را نیز صرفا ارائهکننده «ابزارهاى زندگى» تلقى نماید. در هر حال من شک دارم که این مفاهیم دوقلوى «فرقههاى دینى» و «فرقههاى رواندرمانى» تمام موضوعى را که جنبش ضدفرقهاى مىخواهد، پوشش دهد. اى.اس.تى(24) و تى.ام(25) و تاروت و بنیاد اِمین(26) و مدرسه علم اقتصاد و بیورهایمها ظاهرا به درستى در یکى از این دو دسته جاى نمىگیرند. اما طرّاحىِ تعریفى که از نظر علمى درست و با تمام آنچه جنبش ضدفرقهاى در نظر دارد، موافق باشد، ضرورتى ندارد. به نظر من در عین حال که یک تعریف تقریبا جامع، محققان دانشگاهى را قادر خواهد ساخت تا با جنبش ضدفرقهاى به بحث بنشینند و از این طریق اصلاحیههایى را در کژتابىها و هشدارهاى این جنبش اعمال کنند، اما در این روزها شایسته دانشمندان آن است که ابراز دارند که فلان حوزهها خارج از تخصص آنها است. بنابراین تعریفى مناسب از جنبشهاى نوپدید دینى ما را وامىدارد تا بار ساماندهى حد و مرزها را به دوش بکشیم و برخى جنبشها (نمونههایى روشن مانند پوکمان، دانجونها و دراگونها) را از گستره دلمشغولىهاى خودمان خارج سازیم و احتمالاً تأیید کنیم که جنبشهاى دیگرى که تاکنون به عنوان جنبشهاى نوپدید دینى تلقى شدهاند، همچنان باید همانطور تلقى شوند.
برخى تعریفهاى ارائه شده
جان سالیبا(27) در کتابش چشماندازهاى جنبشهاى نوپدید دینى(28) (1995) سه نوع تعریف را مورد توجه قرار مىدهد که بنابر ویژگىها عبارتاند از: 1. الاهیاتى؛ 2. روانشناختى؛ 3. جامعهشناختى. به نظر من تعریف نوع اول تعریفى است که دو ضد فرقه مسیحى، یعنى مک دُوِل و استوارت ارائه کردهاند:
فرقه عبارت است از گروهى از مردم که باورهایش را بر جهانبینى یک رهبرى انحصارى استوار مىسازد که همیشه آموزههاى اصلى مسیحیت را آنگونه که از کتاب مقدس به دست مىآید، رد مىکند.(29)
مشکلات چنین تعریفى کاملاً روشن ا ست. موضوع روشن آن موجب مىشود تا دیگر ادیان سنتى جهان [به جز مسیحیت]، ادیان دیاسپورا و نهادهاى عرفىگرا مانند مارکسیسم و اومانیسم را دربر گیرد. علاوه اینکه در میان دیگر جنبشها، شهود یهوه، کریستادلفیان(30) و پنجاهه گرایانِ «تنها عیسى»،(31) چه بسا ادعا کنند که ما بر آموزههاى اصلى، آنگونه که در کتاب مقدس تعلیم داده شده است، تکیه داریم و در عین حال کلیساهاى سختاندیش را متهم کنند که عقایدى نظیر تثلیث و فناناپذیرى روح را به جاى رستاخیز بدن و غیره بر مسیحیت تحمیل کردهاند؛ در حالى که طرح این پرسش که کتاب مقدس به واقع چه چیزهایى را درباره این آموزهها تعلیم مىدهد پرسشى بجا و مشروع است، اما این نوع بحث را باید در عرصههاى دیگر مطرح ساخت. شخصیتهاى علمى و گروههاى عرفىگراى دیدبان فرقه احتمالاً نخواهند توانست با تعریفى که برخى آموزههاى خاص دینى را پیشفرض گرفته و اعلام کرده است که این آموزهها در بستر مسیحیت ثابتاند، کار کنند.
تعریفهاى روانشناسان در پیوند با سلطه روانشناختىاى است که بنا به ادعا، رهبران یا سازمانهاى جنبشهاى نوپدید دینى نسبت به جستوجوگران حقیقت و اعضا از آن برخوردارند. بنا به نقل سالیبا، از فیلیپ کوشمان،(32) وى ویژگىهاى یک «فرقه» را چنین بیان مىکند:
1. فرقه را رهبرى فرهمند کنترل مىکند که او را خدا یا کسى مىپندارند که حامل یک پیام انحصارى از خداست و همین ویژگى او را بالاتر از دیگران قرار مىدهد؛
2. مروّج این عقیده است که تنها یک عقیده درست و یک راه درست براى تحقق آن عقیده وجود دارد؛
3. وفادارى بىچون و چرا و اطاعت محض را نسبت به عقاید انحصارى و احکام و شیوههاى تمامیتخواه مطالبه مىکند؛
4. روشهاى کنترل ذهن را به کار مىبرد؛
5. اغواگرى و فریب را به هنگام جذبِ هوادار و، در مواجهه با جهان بیرون به کار مىبندد؛
6. به طور ساختارى قدرت کار و ثروت اعضا را به خدمت مىگیرد؛
7. اعضایى را که با گروه مخالفت کنند یا آن را ترک نمایند مورد حمله قرار مىدهد یا تحریم مىکند.(33)
البته این گونه تعریفها هوشیارانه فرض را بر این قرار مىدهند که «فرقهها» به خاطر ارتکاب شستوشوى مغزى و افساد روانشناختى حقیقتا مجرم هستند. کافى است که بگویم این ادعاها برخلاف یافتههاى علمىترین تحقیقات هستند: تنها تنى چند از روانشناسان و روانپزشکان (مثل سینگر(34) و لیفتون(35)) از نظریه کنترل ذهن حمایت مىکنند. نشانههایى که این تعریفها براى معرفى رویکرد فرقهها مسلّم گرفتهاند اگر نگوییم هیچ، اما خیلى اندک به این واقعیت توجه نشان دادند که ادیان جدید در طى زمان تغییر مىکنند. در زمانهاى اخیر ما شاهد مرگ شمارى از رهبران جنبشهاى نوپدید دینى بودیم: پرابهوپادا(36) در 1977، اوشو (راجنیش)(37) در 1985، ال ران هوبارد(38) در 1986 و موسى بِرْگ(39) در 1994. با گسترش ادیان جدید، احتمال دسترسى تحقیقات جدید به رهبرانى که معمولاً دیگر غیرقابل دسترسى شدهاند بسیار ضعیف مىشود، اگرچه اینان بدون شک مىشنوند که گروه درباره آنها با چه احترامى سخن مىگوید. یک نظریه احتمالى درباره رهبران فرهمند این است که به همراه رشد یک جنبش، فرهمندىِ متعلق به رهبر به تدریج به پیروان وى منتقل مىشود. تردید در این است که آیا فرهمندى مىتواند به روشنى به یک رهبرِ احتمالاً «فرهمند» کمک کند: فرهمندى بیش از آنکه به رهبر تکیه داشته باشد به پیروى از رهبر وابسته است. (فهم مطلب آسانتر خواهد بود اگر بگویم من نیز داراى فرهمندى هستم، اما هیچ کس آن را به رسمیت نمىشناسد!) بنابراین، مفیدتر آن است که مانند وبر(40) عمل کنیم و از «روزمره ساختن فرهمندى» سخن بگوییم و تصدیق کنیم که عامل «فرهمندىبخشى گروه» در تثبیت جلال و عظمت یک رهبر نسبت به هر «جذابیت شخصى»، اگر وجود داشته باشد، با اهمیتتر است.
من درباره تعریفهاى جامعهشناسانه به تفصیل در کتابم کاوشى در ادیان جدید(41) سخن گفتهام. این گونه تعریفها اساسا بر سنخشناسىهاى مطرحشده از سوى وبر، بِکِر،(42) تِرولتش(43) و یینگر(44) درباره کلیسا، مذهب، کیش و فرقه استوار هستند. بخشى از مشکلات این سنخشناسى ارائه یک تعریف جامع و حداقلى از «فرقه» است که مىتواند از فهمهاى مختلفى حکایت کند: گروهى که بر تجربه عرفانى (تجربه عرفانىِ مورد نظر ترولتش که تفاوت فاحشى با کیش دارد) مبتنى است یا گروهى که بیش از آنکه از یک مذهب نهادینهشده خارج باشد از دین و فرهنگ حاکم بیرون است (مطابق نظر یینگر). مشکلِ فراتر و در عین حال مهمتر این است که جنبشهاى نوپدید دینى گوناگون داراىِ مراتب گوناگونى از سازمان و انسجام هستند که از کلیساى اتحاد و کلیساى علمشناسى که زنجیره فرمان آنها روشن، و اعمال آنها به طور دقیق تبیین شده است تا واسطههایى(45) که اعمالشان متفاوت و فاقد سازمان نهادى هستند، طبقهبندى مىشوند.
من امیدوارم در آنچه در پى مىآید راهى را براى درک مفهوم جنبشهاى نوپدید دینى بازنمایم. باید روشن سازم که اصطلاح مزبور از سه بخش روشن تشکیل شده است: «جنبش»، «نوپدید» و «دینى»؛ درباره جدیدبودن باید گفت که انبوه نوشتههاى اخیر واژه «جدید» را مربوط به مقاطع مختلفى دانستهاند: بعد از جنگ جهانى دوم (کلارک 1987)، بعد از دهه 1950 (بارکر 1989)، دهههاى 1960 و 1970 (ملتون(46) و مور 1982؛ بکفورد(47) 1985؛ نلسون 1987). این چارچوبهاى زمانى به دلایل مختلف مشکلآفریناند؛ اگر این مقاطع به زمان پیدایش این سازمانها مربوط است باید دانست که تعداد نسبتا اندکى از آنها بعد از جنگ جهانى دوم به وجود آمدهاند. اگر نقطه بُرش را دهه 1950 بدانیم کلیساى اتحاد و کلیساى علمشناسى مشمول این جنبش قرار خواهند گرفت، اما ویپاسانا (که در سال 1914 بازیابى شد)، کریشنا مورتى (که هویت مستقل خود را به عنوان یک رهبر روحانى در سال 1929 تثبیت کرد)، سوکا گاکاى (که در سال 1930 بنیاد نهاده شد)، برهما کوماریس (1938) و راه بینالمللى (1942) به وضوح از این رده خارج مىشوند. همچنین در نظرگرفتن تاریخ ورود دین به غرب به عنوان معیار تعریف، کارى ناصواب است. نه تنها این قضیه که چندین جنبش نوپدید دینى (مانند پیروان مکتب خودشناسى یوگاناندا) پیش از جنگ به غرب آمدهاند. البته این نیز مورد تصدیق است که دینهاى بزرگ جهان (به غیر از مسیحیت) در اصل بعد از جنگ به اروپا وارد شدند. مرجع قراردادن غرب از این جهت نیز نادرست است که پدیده جنبشهاى نوپدید دینى پدیدهاى جهانى است که صرفا غربیان را تحت تأثیر قرار نداده است. جنبش نوبنیاد احیاى ده فرمان خدا جاى زیادى را در رسانهها و حلقههاى ضدفرقهاى به خود اختصاص داده است؛ با اینکه هیچگاه در پى تأثیرگذارى بر غرب نبوده و کاملاً روشن است که هیچ غربىاى را نمىشناسیم که ترک دین کرده، به آن پیوسته باشد.
به این دلایل من نیز همنظر با روبرت اس. الوود و هرى بى. پارتین معیار لیبرالتر تقریبا 150 سال (به طور تقریبى) را ترجیح مىدهم تا با کمى انعطاف جنبشهایى مانند شهود یهوه، قدیسان آخر الزمان، کرایستادلفیانها، علم مسیحى و تئوزوفى وارد شوند، اگرچه در آن، سُوئیدِنْبِرگها یا کوئیکِرها نمىگنجند (یکى از همکاران اخیرا یک دوره زمانى 200 ساله را پیشنهاد کرد تا داخلبودن اینها را توجیه کند). این پیشنهاد مىتواند تحقیقات علمى معتبر را با آنچه جنبش ضدفرقهاى و رسانهها مىگویند، همسو سازد.
در تعریف یک فرقه، به رسمیت شناختهنشدن آن از سوى دین اصیلِ مربوط به آن (در صورتى که وجود داشته باشد) نیز مهم است. درباره شهودیهوه، قدیسان ایام اخیر، کرایستادلفیانها و کلیساى اتحاد باید گفت که هویت مسیحىِ ادعایى آنها محل نزاع است. برخى از جنبشهاى نوپدید دینى خود را با دین اصیل نامرتبط مىدانند؛ مانند مورمونها و شهود یهوه که بر این نکته اصرار دارند که مسیحیتِ کنونى در همان دوران آغازین تحریف شده است و شهود یهوه تنها تجلّى حقیقى آن ایمان هستند که باقىماندهاند. در مقابل، برخى از جنبشهاى نوپدید دینى، مانند کلیساى اتحاد خود را جزئى از دین اصیل مىدانند، اما مدعى آنند که طرد یا اخراج شدهاند.
تعداد اندکى از سازمانها یا جنبشها در تعریف «جدید» مىگنجند، اما با اینهمه تمایل دارند که گروههاى گوناگون مورد علاقه آنها را نادیده بگیرند؛ یک نمونه مىتواند جهانىگرایان توحیدى باشد که از ادغام توحیدگرایان و جهانىگرایان آمریکا و کانادا در سال 1961 پدید آمده است؛ نمونه دیگر پنجاههگرایى است که هیچ مدرک واقعىاى در دست نیست که پیروانش احیا کنندگان یک عمل باستانى هستند که در عید پنجاهه بعد از مرگ و رستاخیز عیسى مسلم گرفته شده است؛ در واقع این امر براى مسیحیانى که در پى برقرارى ارتباط میان این گفتههاى پرشور و حرارت، و تجربه پنطاکاست اولیه بودند و در عوض از «تعمید آتش» یا «تعمید روح» سخن مىگویند، چندین دهه زمان برد. اگرچه مىتوان بر استثنا کردن اینها دلیل ارائه کرد؛ به این صورت که بگوییم توحیدگرایان و جهانىگرایان هر دو از تاریخى دیرپاى برخوردارند و پنجاههگرایى بر حفظ یک عقیده از میان آموزههاى مسیحى تأکید دارد، اما این مىتواند یک تمرین سودمند براى دانشمندان ادیان جدید باشد تا در نظر بگیرند که آیا حد و مرزهاى موضوع مورد پژوهش آنها نیازمند تعریف مجدد است یا خیر؟
دین چیست؟
لازم است از سرشت دینى (واقعى یا فرضى) سازمانها و جنبشهایى که با عنوان جنبشهاى نوپدید دینى معرفى مىشوند، سخن به میان آورم. نقدى مشترک که به تمام جنبشهاى نوپدید دینى وجود دارد این است که آنها «ادیان ساختگى»،(48) یا به تعبیرى درستتر سازمانهایى تجارى یا سیاسى هستند که به وضوح وانمود مىکنند که دین هستند تا از این طریق از امتیازاتى نظیر معافیت مالیاتى و آزادى مذهبى برخوردار شوند. بدبینان تأکید دارند که تصمیم یک سازمان مبنى بر ادعا یا عدم ادعاى هویت دینى بر مصلحتاندیشى استوار است؛ از این رو گاهى گفته مىشود که طرفداران علمشناسى از هویت دینى دم مىزنند تا از بهرههاى مالیاتى یا دیگر امتیازات آزادى مذهبى برخوردار شوند. این در حالى است که اهداف تى. ام تأمین و تضمین کارکرد مهارتهاى آن نهاد در مدرسههاى آمریکایى بود، مهارتهایى که اگر آنها را دین بدانند، عملى نخواهند بود.
براى اینکه یک جنبش یا سازمان بتواند دین و در نتیجه جنبش نوپدید دینى محسوب شود باید چیزهایى در آن باشد که به طرز معقولى، دینى به حساب آیند. یک نکته قابل طرح این است که دینْ وفادارىِ انحصارى را مىطلبند. با صرف این حقیقت، مذهب علمشناسى، تى.ام و سوکا گاکاى به این دلیل که مدعىاند که با هر آنچه آن دینِ دیگر دنبالهروى آن است همسو هستند، خارج مىشوند. به یقین پروتستانتیزم اِوَنْجیلى(49) به طور خاص ممکن است از وفادارىهاى دیگرْستیز ناخرسند باشد، چون همنظر با ادیان سامى به عقیده «خداىِ غیرتمند» که پیروى انحصارى را مىطلبد، باور دارد. ادیان شرقى به صورت فراگیر عمل نمىکنند، بلکه به طالبان اجازه مىدهند تا از هر امکان خاصى که در زمانهاى خاص به آن نیازمندند و دین ارائهکننده آن است، استفاده کنند. یک نمونه قابل استناد کشور کره است که در آنجا ترکیب کنفوسیوس، بودیزم و شمنیزم براى افراد در جهت اهداف گوناگونشان، امرى عادى است.
تعریف «دین» در میان دانشمندان همچنان مورد مناقشه است. به لحاظ تاریخى، تفکیکى میان کسانى که در پى یک تعریف «ماورالطبیعى» هستند و دیگرانى مانند یینگر که به سمت یک تعریف «کارکردى» رفتهاند، وجود دارد. برخى دیگر به معرفىِ شمارى از ویژگىهاى برجسته دین مبادرت کردهاند که از آن جمله نینیان اسمارت(50) است که دستکم شش «قلمرو» را که به عقیده وى شاخصههاى دین هستند، دستهبندى مىکند: قلمروِ تجربى، عرفانى، عقیدتى، اخلاقى، مناسکى، و اجتماعى یا نهادى. تلاش براى حل مشکل تعریف دین در اینجا کارى واقعگرایانه نیست، اما به این نکته مىتوان بسنده کرد که یک سازمان، جنبش، ایدئولوژى یا جهانبینى براى آنکه صلاحیت انتساب دین را داشته باشد باید حداقل این انتظارات را برآورده سازد. به طور مشخص، کسى ممکن است بگوید که یک دینِ راستین باید دستکم یک یا احتمالاً تعدادى بیشتر از آنچه را در پى مىآید ارائه کند:
1. پاسخ به پرسشهاى غایى و بنیادین نظیر: چرا در اینجا هستم؟ بعد از مردن من چه اتفاقى مىافتد؟ آیا خدا یا قدرت فوق طبیعىاى وجود دارد که جهان را خلق کرده، بدان دوام بخشد؟
2. آیینهایى شعائرى براى نشانهگذارى وقایع کلیدى در زندگى افراد در سیاق پاسخهاى فوق.
3. فنون و راهبردهایى براى انطباق با زندگى؛ این امر باید ناظر به زندگى به عنوان یک کل باشد؛ نه آنکه صرفا به بخشهایى از زندگى، مانند قابلیتِ شخصى یا توانایىِ فرد براى موفقیت در یک کار نظر داشته باشد.
4. نوعى راهنمایى براى زندگى در قالب مجموعهاى از قوانین اخلاقى. (این ویژگى مىتواند به طور رسمى تنظیم شده باشد، مانند ده فرمان یهودى ـ مسیحى یا احکام دینى بودایى، یا به طور ضمنى باشد.)
من معتقدم که این مؤلفهها به ما کمک مىکند تا چیزى را که حقیقتا دین است از آنچه چنین نیست جدا کنیم. براى نمونه، تى.ام ــ چنانکه پیروانش بیان مىدارند ــ صرفا یک فن است؛ با اینکه فرد را قادر مىسازد تا از عهده زندگى برآید اما هدفى را که وراى وجود انسانى نهفته باشد (مانند موکشا) یا مناسک یا راه یا اخلاقى عرضه نمىکند. تى.ام برخلافِ جنبشهاى برآمده از هندو، دَرْمه(51) یا دستهاى از مقررات معنوى را که از سرشت جوهرى فرد بیرون کشیده مىشود براى پیروانش تجویز نمىکند. در مقابل، مذهب علمشناسى داراى جهانشناسىاى است با تبیینهاى خاص درباره زندگىِ قبل و بعد از زندگى کنونى، اخلاقى ویژه و نیز مناسک و مراسم خاص. ادیان به اصطلاح «ادیان خود»(52) که گاهى «کیشهاى رواندرمانى» و گاهى «جنبش نهفته بشرى» خوانده مىشدند داراى ویژگىهایى هستند که با دین همخوان است. وجه بارز جنبش دارالتعلیم ارهارد نه تنها این است که دارالتعلیمهاى خود را به عنوان ابزارى براى رشد قابلیت فرد ترویج مىکند، بلکه پیام وارنر ارهارد این است که گرچه عدم کارایى زندگى کامل شرکتکنندگان بایسته توجه است، اما هدف «تحول فردى» است. قدر مسلم این است که جهتگیرى ادیان بالقوه بشرى، نداشتن مناسکِ است؛ به رغم آنکه یکى از اعضاى [نهضت [مفسران(53) به من گفت که این امر ناشى از نورستگى و حیات کوتاه آن نهضت است و اگر این نهضت ادامه مىیافت به دنبالش این تحول نیز واقع مىشد.
جنبش چیست؟
با ارائه برخى نظرات درباره دین باید روشن شده باشد که برخى سازمانها و جنبشها که نوعا داخل عنوان جنبشهاى نوپدید دینى هستند، به هیچ روى جزو دین به حساب نمىآیند، امّا یا جزو گروههاى مقبول در میان مذاهب دینى هستند، یا صورتهایىاند از معنویتگرایىاى که پیروانش سازمان رسمىاى را که معمولاً در پیوند با دین اصیل است رد مىکنند. در واقع، خود واژه «جنبش دینى» تا حدّى تناقضنما است: جنبشها، سست، و اغلب انفجارى و نوآورانه هستند و به سمتى پیش مىروند که اعضاى رسمىِ کاملاً مشخص را از دست بدهند؛ در مقابل، ادیان و سازمانهاى دینى کاملاً سازمانیافته، و اغلب داراى قواعدى روشن هستند که مشخص مىکند چه کسى به آنها تعلق دارد و چه کسى به آنها تعلّق ندارد. از این رو، درحالىکه سوکاگاکاى، خانواده،(54) و کلیساى اتحاد آشکارا دینى هستند، انبوهى از جنبشها و سازمانهاى معنوىاى وجود دارند که حقیقتا نمىتوان آنها را دین محسوب کرد.
جنبش عصر جدید(55) یک نمونه از این دست است؛ جنبشى غیرقابل وصف، با یک سازمان رسمى کوچک و عضویت اندک که پیروانش اغلب به صراحت، دین سازمانیافته، به ویژه مسیحیت سنتى را رد مىکنند. دیگر جنبشهایى که اغلب زیر عنوان جنبشهاى نوپدید دینى گنجانده مىشوند و داراى سازمانى هستند که به طور انحصارى به یک سنت دینىِ پدر تعلق دارد، مانند اپس دئى، نئو ـ کاتچومینیت،(56) فوکولار(57) و حافظان عهد(58) هیچکدام دین مستقل نیستند، و در عین حال در پى اجراى دوباره ارزشهاى سنتى کاتولیسیزم رومى یا پروتستانتیزم اِونجیلى محافظهکار هستند. آنان اخلاق جدید و مناسک متفاوتى را ارائه نمىکنند البته شاید بتوان اعمال استغفارى اپسدئى را استثنا کرد.
آیا اینها موضوعاتى موجّه براى گنجاندن در مطالعه جنبش نوپدید دینى هستند؟ به یقین پیدایش، رشد، آموزهها و اعمال اینها همه مورد توجه دانشمندانِ جامعهشناس و دینپژوه قرار دارد، اما هر سازمان یا جنبش دینىاى که در این اواخر شکل گرفته، شایستگىِ تحقیق جدى علمىِ دانشمندان را نیافته، یا توجه جنبش ضدفرقهاى را به خود معطوف نداشته است. از ایندست جنبشها مىتوان از انجمن موتورسواران(59) و [سازمان[ مسیحى مبارزه براى خلع سلاح اتمى(60) نام برد که هر دو به یک معنا جنبش نوپدید دینى هستند، اما هنوز با دیگر سازمانها و جنبشهاى پیشگفته آشکارا متفاوتاند. براى اینکه بتوان گروهى را یک جنبش نوپدید دینى محسوب کرد بدیهى است که باید آن گروه متاعى را ارائه کند که آشکارا امرى دینى باشد؛ نه یک سرگرمى جنبى، مانند موتورسوارى یا یک دستور کار سیاسى.
نمونههاى بالا روشن مىسازد که براى تعیین اینکه کدامیک از سازمانها و جنبشها در مقوله جنبشهاى نوپدید مىگنجند و کدامیک از آن خارجاند، راه هموار و روشنى پیشرو نداریم. یک عامل مؤثر در تشدید این مشکل تنوع زیادى است که نه تنها در خود این گروهها که حتى در نوعِ گروههایى که مورد توجه شخصیتهاى علمى، چهرههاى ضدفرقه و رسانهها قرار گرفته است، وجود دارد. اگر گریزى از ارائه یک تعریف مناسب از این حوزه مطالعاتى نباشد، باید یک سنخشناسى از گونههاى مختلف گروههاى دینى و معنوى عرضه شود. آنچه در پى مىآید، بیشتر کوششى مقدماتى است که با هدف بهدستدادن یک دستهبندى از این گروهها انجام گرفته است:
دسته اول: گروههاى معنوىاى هستند که بدون هرگونه مشکلى مىتوان آنها را «ادیان جدید» یا «سازمانهاى نوپدید دینى» دانست. آنها در قالب زمانى 150 سالهاى که پیشتر از آن سخن گفتیم مىگنجند، خارج از ادیان اصیلاند و داراى آن سطح از سازمان و توسعه که ویژگى یک گروه دینى رسمى است، مىباشند. نمونههاى این دسته عبارتاند از: کلیساى اتحاد، خانواده، ارتش عیسى، سوکاگاکاى و کلیساى علمشناسى.
دسته دوم: جنبشهاى معنوىاى هستند که فاقد سازمان رسمى که شاخصه ادیان است بوده، پیروان آنها اصولاً تمایل دارند که بیشتر از معنویت بگویند تا از دین، و حتى دین سازمانیافته را رد مىکنند. نمونههاى این دسته عبارتاند از: جنبش عصر جدید، ربالنوع معنویت(61) و احتمالاً ویکا(62) و بتپرستى [جدید(63)].
دسته سوم: گروههاى نوآور و اصلاحگرایى هستند که در درون ادیانِ سازمانیافته وجود دارند، مانند اُپسدئى.
بدیهى است که بیشتر مذاهب بزرگ دینى مجموعهاى متنوع را از گروههاى مورد علاقه ایجاد کردهاند: لیگهاى زنان، سازمانهاى مربوط به جوانان، گروههاى مناسکى یا موسیقایى. این گروهها به طور عادى در حوزههاى مطالعات جنبشهاى نوپدید دینى نمىگنجند؛ گاهى این گروهها مىتوانند نوآور باشند، اما معمولاً سنّتهاى دینِ اصیل یا مذهبى را که از آن نشأت گرفتهاند، به چالش مىکشند. در مقابل، جنبشى که وضع موجود را نقد مىکند، مانند برکت تورنتو(64) چیزى بیشتر از یک تحول انداموار طبیعى را در مسیحیت ایجاد مىکند که نوعى به چالش کشیدن شیوههاى رسمىتر عبادت است و بر این اساس در نظر بسیارى از مسیحیان اصیل مورد سوءظن بوده، حتى دشمن به حساب مىآیند.
دسته چهارم: دستهاى از علایق که نوعا با معنویت در ارتباطاند: شفابخشى،(65) مراقبه،(66) تجسّمبخشى(67) و تمرینهایى که اغلب «رازوزانه» نامیده مىشوند، مانند فالگیرى، قبّالا و شاید واسطهگرى در احضار روح، اگرچه به عنوان نمونه جاىدادن رکیئى(68) در طبقه دینِ جدید اقدامى نامناسب است، اما دستکم، یک پدیده دینى جالب توجه و به یقین ارزشمند و مهم براى تحقیق علمى است.
دسته پنجم: و نهایت اینکه سازمانها و جنبشهایى وجود دارند که مهارتها و خدمات خاصى را ارائه مىکنند که بسیارى از آنها زیر چتر اصطلاح «جنبش بالقوه بشرى» جمع مىشوند: بیوفیدبک،(69) بیوریتمس(70) برنامهریزى [براى رفع] اضطراب زبانى و مهارتهایى براى فعالیتهایى چون مانند فروش تلفنى(71) (مفسران،(72) در حال حاضر: شرکت با مسئولیت محدود براى برنامهها).(73) در حالىکه اصلِ پدیده دینىبودن این نمونهها به شدت مورد تردید است، پیروان آنها اغلب مدعىاند که این مهارتها یا نتایج داراى یک بعد روحانى مهم هستند. اینکه آیا چنین پدیدههایى باید دلمشغولىِ دینپژوه باشد یا خیر، موضوعى است که نیازمند بحث بیشتر است؛ اما به یقین مىتوان تصدیق کرد که آنها اگرچه از موضوع مطالعات دانشمند دینپژوه خارج هستند، بخشى از یک موضوع جامعهشناسان به حساب مىآیند.
این پنجدسته انعطافناپذیر نیستند؛ پس تجسّمبخشى عملى است مربوط به یک سازمان دینى خاصى مانند حلقه غربى آیین بودا و از اینرو، به یک لحاظ مورد توجه بخشهایى از جنبش عصر جدید است یا مىتواند عملى لحاظ شود که هدفش تأمین منافع مشخص در عرصه عمل، مانند افزایش اعتمادبهنفس، سلامت بیشتر یا چیزهاى دیگرى از این قبیل است. وجود دستههاى متداخل ضرورتا یک ضعف نیست، بلکه حاکى از پیچیدگى و سرشت چند بُعدى شکلهاى جدید معنویت است.
با توجه به این تنوع و پیچیدگى اینک زمان آن فرا رسیده است که دانشمندان از خود بپرسند که آیا طبقه منحصر به فرد «جنبشهاى نوپدید دینى» به قدر کافى موضوعى را که معمولاً گزارشها را داخل در چارچوب آن مىپندارند پوشش مىدهد؟ شاید اصطلاح جدیدى مانند «سازمانها و جنبشهاى نوپدید دینى» لازم باشد که ارائهکننده یک نشانه روشنتر از پدیدههایى باشد که در این قلمرو نگاهها را به خود معطوف داشتند. متأسفانه اصطلاح «جنبشهاى نوپدید دینى» چنان فراگیر و همهفهم شده است که چنین تغییرى را مشکل مىسازد، اما براى تصدیق اینکه این اصطلاح با این گستره مطالعات آکادمیک کاملاً منطبق نیست، بسیار دیر شده است.
پی نوشت:
1. جرج د. کریسایدز (George D. Chryssides) استاد دانشگاه وُلوِرهامتون (Wolverhampton) این مقاله را در چهارمین کنفرانس بینالمللىِ برگزارشده از سوى مرکز مطالعات ادیان جدید، ارائه کرده است. کنفرانس مزبور از تاریخ 29 تا 31 آگوستِ 2000 در شهر ریگا در کشور لتونى برگزار شد.
2. Practitioners of Vipassana
3. Anti-cult Movement (Acm)
4. Nipponzon Myohoji
5. Unification Church
6. moosies
7. Unification Church
8. The Church of Scientology
9. Erhard Seminar Training (Est)
10. Transcendental Meditation (TM)
11. Promise Keepers
12. Neuro-Linguistic Programmers
13. The Movement for the Restoration of the Ten Commandments of God
14. Unitatian Universalists
15. Dragons and Dungeons
16. Reiki.
17. Homepathy
18. Aupuncture
19. Biorhythms
20. Astrology
21. Biorhythms
22. The Cult Information Center (CIC)
23. Family Action Information and Resouce (FAIR)
24. EST
25. TM
26. Emin Foundation
27. John Saliba
28. perspectives on New Raligious Movements (1995)
29. McKoewll and Stcwartc, 1992, p15.
30. Christadelphians
31. `Jesusonly' Pentecostalists
32. philip Cushman
33. saliba, 1995, p.5
34. singer
35. lifton
36. prabhupada
37. Osho(Rajneesh)
38. L. Ron Hubbard
39. Moses Berg
40. Weber
41. Exploring New Religions
42. Beker
43. Troeltsch
44. Yinger
45. Channelers
46. Gordon Melton
47. Bekford
48. Psedo Religions
49. Evangelical Protestantism
50. Ninian Smart
51. Darma
52. Self Peligions
53. Exegesis
54. Family
55. New Age movembnt
56. Neo-Catechumenate
57. Focolare
58. Promise Keepers
59. Motorcyclists'Association
60. Christian Campaign for Nuclear Disarmament
61. goddess sprituality
62. Wicca
63. New Paganism
64. Toronto Blessing
65. healing
66. Meditation
67. Visnalization
68. Reiki
69. biofeedback
70. biorhythms,
71. telephoning selling
72. Exegesis
73. programme Ltd
منبع: / فصلنامه / هفت آسمان / شماره 20 ۱۳۸۶/۰۴/۲۷
مترجم : باقر طالبی دارابی
نویسنده : جرج د . کریسایدز
نظر شما