فراموشی هستی در فلسفه هایدگر و یادآوری آن به سبک مولانا
یکی از مهمترین مباحث مارتین هایدگر و یکی از کلیدی ترین مفاهیمی که او در آثارش خصوصا در شاهکارش “هستی و زمان” مطرح کرده است مفهوم “دازاین” است. این کلمه که ساخته خود این فیلسوف است در ایران با همین عنوان (دازاین) و گاه با عنوان انسان به ترجمه درآمده است. همان طور که میدانیم “دازاین” صرفا به معنای انسان نیست و از آن مهمتر شامل هر انسانی نمی شود.
در تعریف “دازاین” آمده است هستندهای که به هستی میاندیشد. او در کتاب “هستی و زمان” مساله ضرورت اعاده یا بازگرفت پرسش در باب معنای هستی را پیش میکشد و میگوید دازاین یگانه هستندهای است که میتواند به معنای هستی بیندیشد. شاید از همین روست که مترجمانی چند واژه انسان را برای دازاین برگزیدند. اما ما در زمانهای زندگی میکنیم که به زعم هایدگر با این که هستی هستندگان ظاهرترین چیز است، با این همه بنا به عادت آن را اصلا نمیبینیم و اگر ببینیم تنها با مشقت میبینیم. به همین دلیل هر انسانی دازاین نیست خصوصا که هایدگر تاکید دارد ما به دوره تاریخی که انسان به هستی بیندیشد نرسیدیم.
پس دازاین انسان یا هستندهای است که به هستی میاندیشد. برای همین نیز معتقد است هستی مهمترین مبحثی است که فلسفه ملزم به واکاوی آن است و این در حالی ست که این مفهوم مدتهای مدیدی است که در فلسفه غرب مهجور واقع شده است. او به همین علت متافیزیک را در معنایی منفی به کار میبرد. هایدگر میگوید سخنی که به هستی نپردازد و تفاوت هستی شناسانه را فراموش کند و فقط متوجه هستنده و چند و چونی آن باشد سخن متافیزیکی است، مثل کوگیتو دکارت (من میاندیشم، پس هستم). او این سنت متافیزیکی در فلسفه غرب که بعد از دکارت به نوعی به شکل یک پارادایم در آمد را یک کژراهه می داند و حتی مهمترین مانع فلسفی را دکارت مینامد. او این که ما انسان را در کانون جهان در نظر آوریم که قرار است از دنیا و طبیعت بهره مند شوند و بر آن مستولی ، تصوری کاذب میداند.
در فلسفه هایدگر فراموشی هستی نکته بسیار مهمی است. او میگوید ما در دورانی زندگی میکنیم که هستی را از یاد بردهایم، و حتی همین نکته یعنی فراموشی هستی را نیز از یاد بردهایم و برای همین نیز در “چه باشد آنچه خوانندش تفکر” مینویسد که در زمانه اندیشه انگیز ما اندیشه انگیزترین امر آن است که ما هنوز اندیشه نمی کنیم.( ص۷۸) او تاکید می کند: ما هنوز اندیشه نمی کنیم، هیچ یک از ما ، از جمله آن کس که اکنون با شما سخن می گوید، حتی او اول از همه.(ص ۹۴، همان) با این که اصولا تحلیل گران هایدگر شباهت هستی و خدا را انحراف از فلسفه او می داند ولی ما بر این مبحث تا حدودی تاکید داریم. هایدگر در مصاحبهای که در پیشانوشت مقاله Paganism as resistance درج شده میگوید :”تنها خداست که می تواند ما را نجات دهد”. به نظر میآید هایدگر به واسطه این تعبیر خواه ناخواه عناصر عرفانی و حتی یزدان شناسیک را به ساحت فلسفیاش میگشاید. او حتی تاکید دارد که نه فقط ما هستی را رها کردیم ، بلکه هستی نیز ما را رها کرده است. به نقل از گادامر هایدگر رسالت راستین یزدان شناسی را آن میداند که در جست و جوی جهانی برآید که مردمان در آن به امر مقدس میاندیشند و بتواند که آنان را در این ایمان باقی نگه دارد. او می نویسد “جهانی که مردمان را به امر مقدس می خواند ما را به حقیقت هستی میرساند.” امر مقدسی که باز هم به زعم تحلیل گران نمیتواند خدا قلمداد شود.
این در حالی ست که هایدگر فیلسوفی با زبانی مبهم و ایهام برانگیز است که هرگز به صورت قطعی و یقینی از گزارههای فلسفی استفاده نمی کند، خصوصا که این گزاره ها مربوط به مفهوم کلانی مثل حقیقت هستی باشد.
هایدگر در چه باشد آنچه خوانندش تفکر مینویسد “هستی هستندگان ظاهرترین چیز است؛ و با این همه بنا به عادت آن را اصلا نمیبینیم و اگر ببینیم تنها با مشقت می بینیم.” این جمله می تواند از نقاط عزیمت ما به سوی مولوی باشد. مولوی به کرات در غزلیات و خصوصا مثنوی و معنوی به این اشاره دارد که ما صرفا به جهان بیرونی نظر داریم و آنچه درخت و در و دیوار است را درخت و در و دیوار میپنداریم، در حالی که این ها همه در چشم ظاهر است که این گونه مینماید و نیاز به چشم بصر داریم. به زعم راقم سطور چشم بصری که مولوی به آن اشاره دارد چشمی است که هستی هستندگان را که برای او ظاهرترین چیز است ببیند. مولوی در فیه ما فیه می نویسد: “عالم بر خیال قائم است و این عالم را حقیقت می گویی جهت آن که در نظر می آید و محسوس است و آن معانی را که عالم فرع اوست، خیال می گویی؛ کار به عکس است.”
او می گوید: پوست رها کن چو مار ، سر تو بر آور ز یار/مغز نداری مگر؟تا کی از این پوست پوست؟ او در جای دیگری و باز هم در غزلیاتش می نویسد:صورت و تصویر کیست؟این شه و این میر کیست؟/این خرد و پیر کیست؟ این همه روپوش هاست
مولانا در مثنوی و معنوی به مثابه دازاین می گوید: نفی را اثبات می پنداشتیم/ دیده معدوم بینی داشتیم
مولانا برای این که به هستی/خدا یا وجود/مطلق برسد پیشنهاد می کند که به سلاح معدوم بینی مجهز شویم تا نفی را صرفا نفی ندانیم و نیروی سازندهای ببینیم. این جاست که ما در مفهوم دیگری یعنی “عدم” شباهت ساختاری دیگری در فلسفه هایدگر مییابیم. هایدگر از معدود فیلسوفانی است که “عدم” بخش مهمی از فلسفه او را در بر میگیرد. “عدم” در فلسفه هایدگر نفی نیست بلکه نیرویی اثباتی است. به زعم هایدگر اگر نیستی مطرح نباشد، هستی هم مطرح نخواهد بود. ناامیدی به معنای این است که امیدی هم هست. بی اطمینانی از اطمینان میآید و نیست بودگی یعنی هستیای هم وجود دارد. و نهایت امر این که خداوند از نیستی هستی را آفرید. او در “متافیزیک چیست” می نویسد: دازاین نمی تواند فقط در قلمرو هستندگان متاثر شود و او خود را در میان بودهها و نبودهها می یابد. او می گوید هستی خود را فقط در استعلای دازاین به سوی نیستی آشکار میکند. در حالی که مولانا در یکی از غزلیاتش مینویسد:سپاس آن عدمی را که هست ما بربود/ز عشق آن عدم آمد جهان ما به وجود
اما مفهوم عدم در فلسفه مولانا دچار تقدم و تاخر است، در حالی که در فلسفه هایدگر به صورت آونگی، دیالکتیکی و پیوسته است. وقتی هایدگر اشاره دارد به این که عدم پیوسته میعدماند، این زایایی را به هستی هم نسبت میدهد. هایدگر در”متافیزیک چیست” می نویسد: عدم پیوسته و بی وقفه میعدماند ، بی آنکه ما به مدد دانشی که هر روزه با آن سر و کار داریم به درستی بر این واقعه وقوف داشته باشیم.
که البته حضور پیوسته عدم در زندگی روزمره در تفکر مولوی هم نمود پیدا میکند.
به سال ها بربودم من از عدم هستی/عدم به یک نظر آن جمله را ز من بربود
مولوی و هایدگر هر دو نیز به مفهوم مرگ توجه دارند. بررسی این مفهوم در ادبیات و عرفان شرقی -خصوصا عرفان وادب فارسی- مصداق بارز زیره به کرمان بردن است ، اما شاید در فلسفه غربی کمتر بتوان متفکری یافت که این چنین و همچون هایدگر به مرگ اندیشیده باشد. توجه هایدگر به این مفهوم آن چنان است که به راحتی می توان به او لقب فیلسوف مرگ را داد.هایدگر در آثار خود به کرات به این مفهوم اشاره می کند و آن را از حیاتی ترین مفاهیم در زندگی انسانی می داند.هایدگر در مبحث دازاین ئو زمان بندی در هستی و زمان می نویسد”مرگ باید به منزله پایان یافتن دازاین درک شود.” اما این پایان یافتن نیاز به توضیح و تشریح دارد.او ادامه می دهد “پایان یافتن در ابتدا به معنای توقف کردن است و معنای این کلمه دارای معنای متفاوت هستی شناختی است.باران ایستاد ، یعنی باران دیگر عینا حاضر نیست.” و بدیهی ست وقتی هایدگر تاکید دارد که باران صرفا و فقط به صورت عینی حاضر نیست و تنها توقف کرده است ، این توقف سرانجام ادامه پیدا می کند و این حضور عینی ممکن است به شکل دیگری ادامه یابد. هایدگر نشان داده که حقیقت انسان بر خلاف هر موجود زنده دیگر به طور علاج ناپذیری در گرو و متاثر از تناهی و مرگ است.دازاین انسان است از آن جهت که پذیرای وجود است و این بدین معناست که انسان هرگز محدود و محتوم نیست. تفکری که در تفکر مولوی و همین طور عرفان ما صبغه ای بومی و آشنا پیدا می کند و به اشکال مختلف همچون بیتی از غزل مولانا که ذیلا از نظر می گذرانید ترسیم می شود:
ای آن که بزادیت چو در مرگ رسیدید
این زادن ثانی ست، بزایید بزایید
منابع:
احمدی،بابک، هایدگر و تاریخ هستی، مرکز، ۱۳۸۲
بلخی، جلال الدین، کلیات دیوان شمس تبریزی، بدیع الزمان فروزانفر، نشر اقبال، ۱۳۸۳
بلخی، جلال الدین، فیه ما فیه، بدیع الزمان فروانفر، انتشارات عطار و فردوس، ۱۳۷۸
بلخی، جلال الدین، گزیده غزلیات شمس به کوشش شفیعی کدکنی،انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۷
زای ونز ،رابرت ، مرگ و جاودانگی در اندیشه هایدگر و عرفان اسلامی ، شهین اعوانی ، علوم انسانی ، بهار و پاییز ۱۳۶۷ – شماره ۲ و ۳
هایدگر،مارتین، هستی و زمان، سیاوش جمادی، نشر ققنوس، ۱۳۸۸
هایدگر،مارتین، چه باشد آنچه خوانندش تفکر، سیاوش جمادی ، نشر ققنوس، ۱۳۸۸
هایدگر،مارتین، متافیزیک چیست، سیاوش جمادی، نشر ققنوس، ۱۳۸۹
هایدگر،مارتین، ارغنون؛ ویژه مرگ: مقاله دازاین و زمانمندی به ترجمه محمد سعید حنایی کاشانی ، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، ۱۳۸۸
همدانی، امید، عرفان و تفکر، نگاه معاصر ، ۱۳۸۷
نظر شما