ره یافتن به سوسیالیسم
هری مگداف فرد مگداف مترجم: مرتضی محیط
اشاره: آنچه می خوانید بخش آغازین مقاله طولانی هری مگداف و فرد مگداف است که در شماره جولای ۲۰۰۵ نشریه مانتلی ریویو به چاپ رسید.بخشهای دیگری از همین مقاله را در شماره های آینده خواهید خواند.هری مگداف از نویسندگان اصلی این نشریه چند ماه پیش درگذشت. دوست و همکار او نیز پل سوئیزی اقتصاددان مارکسیست مشهور دو سال پیش درگذشته بود.
• آیا طبیعت انسان می تواند تغییر کند
یکی از دلایل مطرح شده علیه سوسیالیسم این است که سوسیالیسم مخالف طبیعت بشر است. ترجیع بندی که مکرر می شنویم این است که: «طبیعت بشر را نمی شود تغییر داد.» این استدلال ممکن است در مورد غرایز بنیانی انسان مانند نیاز مبرم برای به دست آوردن غذا، تولیدمثل، جست وجوی سرپناه و لباس برای محافظت او درست باشد. اما آنچه معمولا به عنوان «طبیعت بشر» به آن اشاره می شود طی تاریخ طولانی جامعه بشری بسیار تغییر کرده است. با تغییر نظام های اجتماعی، مردم خود را با ساختار اجتماعی جدید سازش داده و بسیاری از عادات و ویژگی های رفتاری خود را تغییر داده اند. انسان های از جهت جسمی مدرن حدود ۱۵۰۰۰۰تا ۲۰۰۰۰۰ سال پیش ظاهر شدند. طی ده ها هزار سال از آن موقع تاکنون انواع متفاوت و پرشمار سازمان یابی اجتماعی و جماعات مختلف به وجود آمده اند. در ابتدا این جوامع اکثرا برپایه شکار و جمع آوری مواد خوراکی از طبیعت زندگی می کردند و تنها در ۷۰۰۰ سال اخیر پایه در کشاورزی داشته اند. سازمان یابی این جوامع به صورت عشیره، روستا، قبیله، دولت- شهر، کشور و یا امپراتوری بوده است. مردم شناسانی که جوامع «اولیه» را مطالعه کرده اند روابط و «طبیعت بشر» بسیار متفاوتی از روابط شدیدا رقابتی هر کس به فکر خویش (افتادن گرگ ها به جان هم) و خودخواهانه که ویژگی جوامع در دوران سرمایه داری است یافته اند. روابط مردم در جوامع اولیه ماقبل سرمایه داری اغلب به شکل کمک متقابل و توزیع ثروت بوده است. تجارت نیز مسلما وجود داشت اما هدف تجارت میان قبایل سود شخصی نبود. زمین های کشاورزی نه در مالکیت خصوصی بود و نه می توانست خرید و فروش شود بلکه عموما توسط کدخدای ده تقسیم و توزیع مجدد می شد. بیشتر مواد خوراکی که توسط رئیس ده جمع آوری می شد ضمن جشن های مرسوم میان مردم توزیع می شد. جنگ و سلطه گری توسط مستبدین محلی هم وجود داشت (این جوامع به هیچ رو جوامعی بی نقص نبودند) اما ارزش ها، آداب و رسوم اجتماعی و «طبیعت بشر» متفاوتی [نسبت به ما] داشتند. به قول کارل پولانیی (Karl polanyi) – در کتاب «دگرگونی بزرگ» – ۱۹۴۴: «کشف بزرگ پژوهش های مردم شناسی و تاریخی سال های اخیر این است که اقتصاد جوامع انسانی علی الاصول تابع روابط اجتماعی آنها بوده است. نحوه رفتار انسان ها طوری نبوده است که منافع فردی خود را به صورت تصاحب اموال مادی حفظ کنند؛ شیوه عمل او چنان بود که مقام اجتماعی، خواسته اجتماعی و مواهب اجتماعی خود را حفظ کند.» در چنین جوامعی اقتصاد یکی از وظایف روابط اجتماعی به شمار می آمد و مردم مجاز نبودند از داد و ستد تجاری سود ببرند. تنوع ساختار و سازمان یابی تمدن های گذشته به راستی چشمگیر است. هنوز دیری از زمانی نگذشته است که مردم بومی آمریکای شمالی و جنوبی آگاهی و شیوه تفکر کاملا متفاوتی از آنچه داشتند که بعدها توسط هجوم و تسخیر سرزمین شان توسط ارتش ها و مهاجران اروپایی به آنان تحمیل شد. به طوری که کریستف کلمب پس از مسافرت اولش به آمریکا می نویسد: «نتوانسته ام دریابم که ملک و مال شخصی داشته باشند چرا که این طور به نظر می رسد که هر چه یک نفر داشته با دیگران تقسیم می کنند… [بومیان] افرادی بی آلایش اند و در مورد هر آنچه دارند چنان آزادمنش اند که اگر ندیده باشیم برایمان باورنکردنی خواهد بود… اگر چیزی داشته باشند و از آنها تقاضای گرفتنش را بکنی هرگز نه نمی گویند. به عکس از شما دعوت می کنند که در استفاده از آن با او شراکت کنی و در این کار چنان عشق و علاقه ای نشان می دهند که گویی قلب آنها با توست.» به قول ویلیام براندون (W.Brandon) مورخ برجسته بومیان آمریکا: «بسیاری از مسافران درون آمریکا، آنان که دنیای واقعی بومیان آمریکا را با چشم خود دیده اند، سال های سال و نسل اندر نسل از وجود چنین احساساتی سخن گفته اند و در میان این پژوهشگران افراد بسیار مسئولی مثل دوتر (Du Terre) را مشاهده می کنیم که در سال ۱۶۵۰ درباره بومیان منطقه کارائیب می نویسد: «همه باهم برابرند، هیچ کس نسبت به دیگری احساس برتری یا بندگی نمی کند… هیچ کس از دیگری ثروتمندتر یا فقیرتر نیست و همگی خواست های خود را به آنچه محدود می کنند که به راستی مفید و لازم باشد و هر چیز دیگر را که اضافی باشد با تحقیر نگاه می کنند و شایسته داشتن نمی دانند.» مونتانی پژوهشگر دیگر، سه نفر بومیانی را که در اواخر قرن ۱۶ در فرانسه بوده اند دیده است. آنها آداب و رسوم میان اقوام بومی را برایش توضیح داده اند که مردم چگونه بر پایه اینکه وظیفه مذهبی و یا مدیریت به عهده داشتند به گروه های مختلف تقسیم می شدند – مانند گروه های تابستانی و زمستانی قبایل آمریکای شمالی. این سه از وجود گروه های مخالف و رویارو با هم در جامعه فرانسه سخت در تعجب بودند: «آنها دریافته بودند که در میان ما (فرانسویان) کسانی هستند مالامال از انواع کالاها و اشیا و دیگرانی که از گرسنگی در حال مرگ اند و به دلیل احتیاج شدید و فقر دم در منازل گدایی می کنند و از این مسئله در تعجب بودند که این فقرا چرا چنین چیزی را تحمل می کنند و گلوی گروه اول را نمی فشارند و یا خانه هایشان را به آتش نمی کشند.» اروپاییان مستعمره نشین در۱۳ ایالت اولیه – که بعدا به ایالات متحده تبدیل شد- در برتری خود از هر جهت نسبت به بومیان «وحشی» تردید نداشتند. ولی اجازه دهید نگاهی به قبیله ایروکواز (Iroquois) بیندازیم. در این قبیله دموکراسی وجود داشت اما نه از نوع احزاب سیاسی بلکه به صورت مشارکت مردم در تصمیم گیری ها و برداشتن مقامات نالایق. زنان به همراه مردان در این رای گیری ها شرکت می کردند و مسئولیت های ویژه ای در فعالیت های مختلف اجتماعی داشتند. در حالی که همان موقع مستعمره نشینان سفیدپوست و «متمدن» از خدمتگزاران سفیدپوست و بردگان آفریقایی تبار استفاده می کردند و حقوق زنان نیز به شدت محدود بود. سه قرن و نیم از ورود مهاجران اروپایی گذشت تا تازه بردگان «آزاد» شدند و چهار قرن می بایست سپری می شد تا به زنان حق رای داده شود! قبلا به طور مختصر به جوامعی اشاره کردیم که در آن اقتصاد تابع روابط اجتماعی بود. با تکامل سرمایه داری و مسلط شدن مالکیت خصوصی، پول و تجارت با هدف سود شخصی این وضع به طرز شگرفی تغییر کرد و روابط اجتماعی صرفا به تابعی از نیروهای مسلط در اقتصاد سرمایه داری تبدیل شد. ارسطو خطرات آینده را پیش بینی کرده بود و چون برخی وجوه آنچه بعدها به سرمایه داری تبدیل شد در عصر کهن نیز وجود داشت، در کتاب «سیاست» می نویسد: «همان طور که اشاره کردم دو نوع کسب ثروت وجود دارد، یکی بخشی از مدیریت خانواده است که لازم و شرافتمندانه است در حالی که دیگری که نتیجه داد و ستد است به درستی محکوم شده است چرا که غیرطبیعی است زیرا که شیوه سود بردن یکی از دیگری است. منفورترین نوع از این کسب ثروت آشکارا نزول خواری است چون درآمدش از خود پول است و نه هدف طبیعی آن. هدف پول عبارت از مبادله [کالا] بوده است و نه افزایش آن از طریق کسب ربح و این اصطلاح ربح که معنایش زایش پول از پول است از آن رو به کار برده می شود که مولودش شبیه والدین آن است.» ارسطو اگر چه از برده داری حمایت می کرد چون ظاهرا آن را طبیعی می دید، اما سود بردن از طریق فروش یا پول قرض دادن را غیرطبیعی می دید. امروزه اوضاع به عکس شده است. اکثر مردم اکنون برده داری را غیرطبیعی می دانند در حالی که فروش با هدف سود بردن و قرض دادن با هدف ربح گرفتن را از طبیعی ترین فعالیت های انسان به شمار می آورند. اینکه مفهوم «طبیعت بشر» اصلا معنایی دارد مسلما زیرسئوال است. زیرا آگاهی، رفتار، عادات و ارزش های انسان می تواند بسیار متغیر باشد و زیر تاثیر تحولات تاریخی و فرهنگی هر جامعه قرار گیرد. نه تنها به اصطلاح طبیعت بشر تغییر کرده است، بلکه ایدئولوژی ها که بر اجزای مختلف طبیعت بشر احاطه دارند نیز به طور شگرفی تغییر کرده است. شکوهمند جلوه دادن پول سازی و تایید همه فعالیت هایی که برای این کار لازم است و نیز تشویق خلقیات لازم برای این کار – خصوصیاتی که از نظر ارسطو «غیرطبیعی» و نفرت آور بود- اکنون جزء هنجارهای پذیرفته شده در جامعه سرمایه داری است. طی تحول جامعه سرمایه داری از جمله درگذشته نه چندان دور تلقی بسیاری نظریه پردازان از برخی خصوصیات به عنوان ویژگی های آشکار طبیعت بشر، پوچ و بی معنا از آب درآمده است. به طور مثال زمانی اعتقاد بر این بود که بخشی از طبیعت بشر این است که زنان به هیچ رو قادر به انجام برخی وظایف نیستند. مثلا برای زنان بسیار غیرعادی بود که پزشک شوند چون باور بر این بود که زنان توان فراگیری مهارت های لازم و کاربرد آنها را ندارند. اکنون دیدن پزشکان زن کاملا عادی است و بسیاری از مواقع زنان بیش از نیمی از دانشجویان پزشکی را تشکیل می دهند. گفته های ابلهانه اخیر رئیس دانشگاه هاروارد (لارنس سامرز) مبنی براین که زنان نمی توانند در رشته ریاضیات و علوم کار برجسته ای بکنند و این شاید بخشی از طبیعت بشر باشد نشان دهنده آن است که هنوز تعصب ایدئولوژیک درباره طبیعت بشر شدیدا وجود دارد. اکنون قرار است به این گرایش از طریق تفاوت های ژنتیک – حتی در زمینه هایی که اصلا اثبات نشده است- جنبه به اصطلاح علمی داده شود. آشکار است که آنچه را خیلی ها طبیعت بشر فرض می کنند در واقع نتیجه سلسله دیدگاه ها و تعصباتی است که از فرهنگ جامعه معینی سرچشمه می گیرد. نظام سرمایه داری ۵۰۰ سال است که وجود داشته است- ۲۵۰ سال سرمایه داری تجاری و ۲۵۰ سال اخیر سرمایه داری صنعتی و این در مجموع فقط ۴/۰ درصد عمر جامعه بشری را تشکیل می دهد. (در بخش های وسیعی از جهان نیز پس از گسترش نظام (از اروپا) ظاهر شد و در نتیجه عمر خیلی کمتری داشته است.) در این دوره کوتاه از تاریخ بشر، طبیعت تعاونی، نوع دوستانه و مشارکتی انسان که از ویژگی های اوست، تحقیر شده در حالی که به خاطر ادامه حیات و رشد در جامعه ای که بر پایه انباشت سرمایه قرار دارد به رقابت تهاجمی دامن زده شده است. بدین سان پا به پای رشد سرمایه داری، نوعی فرهنگ رشد کرده است که در آزمندی، فردگرایی(هر کس به فکر خویش)، استثمار انسان از انسان و رقابت خلاصه می شود. رقابت هم در میان بخش های مختلف هر شرکت صورت می گیرد هم از آن بیشتر میان شرکت ها و کشورهای مختلف و هم میان کارگران برای گیر آوردن کار و در نتیجه این فرهنگ تا اعماق وجود افراد نفوذ می کند. جنبه دیگر فرهنگ سرمایه داری عبارت از مصرف گرایی است – انگیزه شدید به خرید هر چه بیشتر کالاهایی که رابطه مستقیمی با نیاز یا خوشبختی انسان ندارند. جوزف شوپیتر چند دهه پیش مسئله را این طور توضیح داده است: «… اکثریت بزرگ تغییراتی که در کالاها داده می شود توسط تولیدکنندگان به مصرف کنندگانی تحمیل شده است که اغلب در برابر آن (تغییر) مقاومت کرده اند و می بایست با شگردهای روانشناسی و تبلیغاتی ظریف به آنان آموزش داده شود.» (چرخه های اقتصادی – جلد دوم – ۱۹۳۶ -صفحه۷۳) اگر طبیعت انسان و روابط و ارزش های او در گذشته تغییر کرده اند، ناگفته پیداست که باز هم می توانند تغییر کنند. در واقع این برداشت که طبیعت انسان در جایی ثابت و منجمد شده است صرفا وسیله دیگری در دست طرفداران نظام موجود است که کوشش دارند به ما بقبولانند این نظام هم قابل تغییر نیست. جان دیوئی در مقاله ای زیر عنوان «طبیعت انسان» که برای دایره المعارف علوم اجتماعی در سال ۱۹۳۲ نوشته شده می نویسد: «بحث و جدل های کنونی میان آنها که مدعی ثبات بنیانی طبیعت بشرند با آنها که باور به قابلیت تغییر عمیق آن دارند، در اساس بر محور آینده جنگ و آینده سیستم اقتصاد رقابتی با انگیزه سود فردی می گردد. بحق و بدون تعصب می توان گفت که هم علم مردم شناسی و هم تاریخ به نفع آنهایی قضاوت می کند که خواهان تغییر این نهادها (جنگ و سیستم رقابتی با انگیزه سود فردی) هستند. می توان اثبات کرد که بسیاری از موانع موجود بر سر راه تغییر اوضاع که به طبیعت انسان نسبت داده شده است در واقع در اثر بی عملی نهادها و اراده دلبخواه طبقات قدرتمندی است که می خواهند وضع موجود را حفظ کنند.»
•چرا سرمایه داری نباشد
پرونده علیه سرمایه داری جنبه های چندی دارد. نخست آنکه سرمایه داری نظامی است که باید گسترش یابد و این منجر به جنگ های استعماری و امپریالیستی و سلطه اقتصادی بر کشورهای فقیرتر می شود. عملکرد این نظام چه در سطح ملی و چه بین المللی به طور همزمان هم ثروت های عظیم و هم فقر گسترده به وجود می آورد. یکی از پیامدهای سلطه نظام این است که بخش بزرگی از بشریت محکوم به شرایط زیر سلطه و اکثریت مردم محکوم به زندگی ناامن و فلاکت باری هستند. سرمایه داری با گسترش خود طبیعت را نیز به خرابی می کشد زیرا در این نظام هیچ هدفی جز انباشت سرمایه- انگیزه محرکه و اصلی آن- وجود ندارد. گرایش این نظام به سوی اتمام منابع تجدیدپذیر و تجدیدناپذیر طبیعت بدون توجه به محدودیت این منابع است و در حالی که بدترین پیامدهای سرمایه داری گاه می تواند کاهش داده شود، هر گاه سرمایه داران این فعالیت های تخفیف دهنده را مانعی بر سر راه انباشت سرمایه تشخیص دهند و قدرت وضع قوانینی برای برگشت به سرمایه داری مهارناپذیر به دست آورند اصلاحات فوق را از میان برمی دارند.
•گسترش، ذاتی سرمایه داری است
تجارت با هدف سود و استخراج فلزات بهادار از آغاز دوران سرمایه داری تجاری به انگیزه اصلی در مراکز سرمایه داری تجاری نوظهور تبدیل شد و منجر به انباشت سرمایه توسط تجار و بانکداران کشورهای قدرتمند شد. این پدیده موجب مبارزه میان گروه های اجتماعی و جنگ میان کشورها برای دستیابی به قدرت و ثروت و اموال بیشتر شد. آنچه تجارت اروپاییان با دیگر کشورهای جهان را محدود می کرد وجود اقیانوس ها بود چون بازرگانی تا اواخر قرن پانزدهم در اساس محدود به راه های زمینی بود. دستیابی به توپخانه سنگین، ابزار دریانوردی و کشتی های بزرگ اقیانوس پیما که می توانست شمار زیادی سرباز و توپ حمل کند توسط کشورهای اروپایی، کاوش اقیانوس ها را برای آنها ممکن می ساخت. به قول سی پولا: «اروپاییان [تکنولوژی نظامی، توپخانه دریایی و کشتی های اقیانوس پیمای خود را] سریعا، پیش از آنکه غیراروپاییان بتوانند به آنها دست یابند پیشرفت دادند. بدین ترتیب عدم تعادل به طور فزاینده ای (میان اروپا و دیگر بخش های جهان) افزایش یافت.» انگیزه اولیه سفرهای اکتشافی و تسخیر سرزمین های خارجی توسط اروپاییان معمولا تجارت سوداگرانه محصولات پرارزش مانند ادویه و مواد معدنی بهادار بود. چنددهه ای بیش نگذشت که کشورهای اروپایی بر اقیانوس ها تسلط یافته و به بسیاری کشورهای جهان دست یافته و وارد شدند. آنان شروع به استقرار پایگاه های کوچکی کردند که بعضی از آنها می توانست سریعا گسترش یابد چرا که با آلوده کردن سرزمین های تسخیر شده با میکروب های آسیایی- اروپایی که مردم آنجا در برابرش هیچ مقاومتی نداشتند، بومیان آنجا را وسیعا نابود کردند. هجوم اروپاییان به سرزمین های دیگر گرچه از اواخر قرن ۱۵ آغاز شد اما به دلیل تسهیل بحث علی العموم سال ۱۵۰۰ به عنوان آغاز دوران مرکانتیلیسم (سوداگری) به کار می رود. سرمایه داری تجاری، بازار جهانی، تمرکز عظیم ثروت (عمدتا بر پایه تجارت عمومی و طلا و نقره چپاول شده از قاره آمریکا) و آغاز دوران استعمار را به وجود آورد که بخش های عظیمی از جهان ماورا و دریاها را دربر می گرفت و بر آنها اثر می گذاشت. مردم بومی این مناطق را یا با کشتار یا با به بردگی کشیدن و یا با بیماری های واگیر نابود کردند و یا منزوی ساخته و به گوشه ای راندند. رابطه اروپاییان با آفریقا قرن ها بر پایه تجارت برده بوده که سود آن عمدتا نصیب بریتانیا می شد. سرمایه داری تجاری باعث آغاز بازار جهانی شد و به انباشت سرمایه کمک کرد که آن هم موجب انقلاب صنعتی در اواسط قرن ۱۸ شد. بدین ترتیب حدود دو قرن ونیم پیش جامعه ای از نوع جدید در اروپا به وجود آمد- جامعه سرمایه داری صنعتی- که از آن پس تقریبا به اقصی نقاط جهان گسترش یافته است. آنچه در تار و پود سرمایه داری مدرن و صنعتی عجین است نیاز به گسترش نفوذ خود و کنترل سرزمین های دیگر است- و محتوای امپریالیسم هم همین است. در دوران های مختلف شماری نیروهای پراهمیت وجود داشته اند که انگیزه گسترش را به وجود آورده اند و در هر دوران یکی از این نیروها غلبه داشته است اما عموما این نیروها از هم جدا نبوده و همه ناشی از شیوه عملکرد سرمایه داری است. کنترل منابع طبیعی کشورهای دیگر (در رقابت با سرمایه داران و یا کشورهای دیگر) برای تامین منابع مواد اساسی و لازم برای تولید- از پنبه و بوکسیت گرفته تا نفت، مس و…- ضروری است. جنگ آمریکا علیه عراق و کوشش در اعمال نفوذ بر سیاست و اقتصاد آن کشور و کل منطقه خاورمیانه بدون توجه به استراتژی کنترل نفت خاورمیانه – که ۶۵ درصد از منابع انرژی جهان را دارد- قابل درک نخواهد بود. ایالات متحده در حال حاضر بیش از نیمی از نفت و ۱۰۰ درصد ۱۷ ماده معدنی دیگر مورد نیاز خود را وارد می کند و برای تعداد بسیار زیادتری از این مواد متکی به کشورهای دیگر است. کوشش دائم بر سرمایه گذاری سودهای به دست آمده با هدف انباشت هر چه بیشتر سرمایه- که انگیزه اصلی سرمایه های صنعتی است- و تولید بیشتر در رقابت با شرکت های دیگر برای تصرف سهم بزرگتری از بازار موجب شد که سرمایه داران کالاهای جدیدی تولید کنند و بازار داخلی خود را گسترش دهند. وقتی بازارهای داخلی اشباع شد و یا نزدیک به اشباع شدن بود، سرمایه داران برای جلوگیری از رکود اقتصادی ناشی از آن به دنبال بازارهای خارجی و فرصت های سودآور در آن بازارها می گردند. پیشی گرفتن دائم سرمایه گذاری و تولید نسبت به تقاضای موثر که علت اصلی گرایش اقتصاد سرمایه داری به رکود است، توسط مارکس به عنوان ویژگی این نظام تشخیص داده شده است. او می نویسد: «اگر کار انداختن این انباشت جدید به علت نبود جایی برای سرمایه گذاری، به دلیل مازاد تولید در آن رشته ها و عرضه بیش از اندازه وام با مشکل روبه رو شود، وجود همین سرمایه های فراوان و وام پذیر، نشان دهنده محدودیت در تولید سرمایه داری است… در قوانین گسترش سرمایه به راستی مانعی ذاتی وجود دارد. یعنی در تحقق سرمایه به مثابه سرمایه محدودیت وجود دارد.» (کاپیتال، جلد سوم، صفحه ۵۰۷) سرمایه گذاری در خارج فرصت استفاده از کار ارزان و محدودیت های کمتر بر سر راه حفظ محیط زیست و در نتیجه تولید با سودآوری بیشتر برای بازارهای داخل و خارج را به وجود می آورد. سرمایه گذاری های خارجی متعدد به شرکت ها این فرصت را می دهد که با تخصیص مناسب درآمدها و مخارج خود در شعباتشان در سراسر جهان میزان پرداخت مالیات خود را به حداقل برسانند.
نظر شما