پیوند دین و حکومت در اندیشه مسلمانان(1)
سیره عملی مسلمانان و باور و گونه نگاه آنان، از منابع با ارزش تاریخی برای شناخت پیوند دین و حکومت است. سیره و برخورد لایه های گوناگون جامعه از نخبگان و توده ها، با دولت و نظام، مهم ترین راه برای به دست آوردن نگاه شریعت به حاکمیت سیاسی است.
از شواهد تاریخی بر می آید که مسلمانان در درازای تاریخ، برای تشکیل حکومت در تلاش و تکاپو بوده اند و دولتها، با هر مذهب و گرایشی، بر آن بوده اند خود را مشروع جلوه دهند و پایگاه دینی به دست آورند و کارها و برنامه های سیاسی خود را به دین پیونددهند. پیامبر اکرم(ص) نظامی براساس دین، بنا نهادو پس از پایان دوران پیامبر(ص) حکومتهای بسیاری که در گوشه و کنار سرزمینهای اسلامی تشکیل می شد، حکومت گران حکومت خود را جانشین حکومت پیامبر(ص) می دانستند و با شعار تشکیل حکومتی بسان حکومت رسول، زمام امور را به دست می گرفتند.
اختلافها و کشمکشها و درگیریهایی که در قلمرو اسلام رخ می داده در برابر بودن و یا نبودن حکومت با حکومت رسول اکرم(ص) بوده است و در ویژگیهای حاکم که آیا شایستگی زمامداری حکومت اسلامی را دارد، یا خیر و گرنه در اصل بایستگی حکومت دینی و این که دین محمد(ص) بدون حکومت راه به جایی نمی برد، اختلافی نبوده است و در اساس کسی دین اسلام را جدای از حکومت نمی انگاشته است و کشمکشها و درگیریهای مسلمانان از همان آغاز، بر سر به دست گیری حکومت دینی و جانشینی پیامبر(ص) بوده است و گرنه، روشنگری و تبلیغ دین و آگاهاندن مردم و هدایت آنان به سرچشمه دین، درگیری و کشمکش ندارد!
امام امت، بر همین باور بود و دین را جدای از حکومت نمی دید؛ از این روی در درازای زندگی سیاسی خود، تلاش ورزید، تا جدایی دین و حکومت را از میان بردارد. امام، بر این حرکت تاریخی و سرنوشت ساز خود، دلیلهای بسیار اقامه کرد و از جمله دلیلهایی که بر آن تکیه داشت، سیره دینداران و اسلامیان بود.
وی بر این باور بود که رسول خدا، افزون بر دعوت گری و روشن گری مأمور اجرای دستورهای خداوند بوده و حکومت تشکیل داده است و دیگر خلیفگان که پس از آن حضرت در قلمرو اسلامی روی کار آمدند، تا زمانی که به کژراهه نیفتادند، در پی حکومت دینی بوده اند. 1
این که گروهی پنداشته اند، دولتی که پیامبر تشکیل داد، میانه ای با دین نداشته و برخاسته از شرائط طبیعی دگرگونی جامعه آن روز بوده، 2 با تاریخ و سیره و گونه نگاه و مسلمانان ناسازگار است.
امام خمینی می نویسد:
(پس از رحلت رسول اکرم(ص) هیچ کس از مسلمانان در این معنی که حکومت لازم است، تردید نداشت. هیچ کس نگفت: حکومت لازم نداریم. چنین حرفی از هیچ کس شنیده نشد. در ضرورت تشکیل حکومت اسلامی، همه اتفاق نظر دارند. اختلاف نظر در کسی بوده که عهده دار این امر بشود و رئیس دولت باشد.) 3
اکنون بایدبه گذشته برگردیم و ببینیم سیره و ارزیابی ذهنی دینداران از حکومت چه بوده است و زمامداران، مشروع بودن خود را به چه می دانسته اند؟ آیا حاکمان پیوندی میان خود و دین احساس نکرده اند و دین در حاشیه تفکر و زندگی آنان بوده و یا دولتمردان، خود را متولی و برگزیده دین باوران شمرده اند و نظام خود را نظامی اسلامی قلمداد کرده اند؟
به دیگر سخن، آیا گذشته تاریخ، واگرایی و جدایی دین از سیاست را نشان می دهد و یا همگرایی دین و حکومت را. اگر چنین بوده راز ستیزها و ناسازگاریها و برخوردهای امامان و عالمان بزرگ با خلیفگان و پادشاهان در چه بوده است.
معنای پیوند دین و دولت
همگرایی دین و دولت بدین معناست که مردم و زمامداران، حکومت را نهادی دینی بدانند و همه نهادهای دولتی، قانونگذاری و دادرسی و کارگزاران اجرایی، به دستورها و آیینهای اسلامی گردن نهند. در حکومت دینی، ساختار اجتماعی و پیوندها و پیوستگیهای گروهی آن از دین مایه می گیرد و دین اصول اساسی زندگی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حقوقی را در چهارچوب آیینهای خود درآورده باشد و جامعه پیوندهای خود را سازوار با باید و نبایدهای دینی سامان دهد.
واگرایی و جدایی دین از سیاست، بدین معنا است که در نظام اجتماعی و بنای سیاسی جامعه، دین نقش نداشته باشد و تصمیم گیری در حوزه قانونگذاری و اجراء و دادرسی به خود انسانها واگذار شده باشد.
زندگی پیامبر، گواه است که آن حضرت، افزون بر مقام نبوت و ابلاغ دستورهای خداوند، رسالت و وظیفه پیاده کردن آنها را نیز داشته است.
چنین نبوده که از کنار ناهنجاریها، ستمها و کژرویها بگذرد و کاری به اجرای دستورهای خداوند نداشته باشد. پیامبر(ص) مامور بود دستورهای خدا را به مردم بازگوید و برای اجرای آن، که همه صحنه های فردی و اجتماعی زندگی را در برداشت، تلاش ورزد. انجام این رسالت مهم، بدون تشکیل حکومت ممکن نبود و پیامبر آن را به انجام رساند.
در مکه، چون پیاده کردن حکومت ممکن نبود و گروندگان به اسلام در برابر مخالفان، اندک بودند پیامبر(ص) ابلاغ دین و روشنگری و تربیت نیرو را سرلوحه کار خویش قرار داد.
البته بر همگان روشن بود که پیامبر(ص) در پی چیست و چه در سر دارد. در افتادن با شرک، فساد، ناعدالتیها، برده داری، ساختن جامعه نمونه و... بدون تشکیل حکومت و در دست گرفتن قدرت و داشتن نیرو امکان ندارد از این روی در همان زمان، حتی درباره جانشین وی، پرسشهایی بوده که چگونه است؟ موروثی ویا... پیامبر(ص) در انجمنی که سران بنی هاشم در آن گردآمده بودند، از شرایط رهبری پس از خود سخن گفت4 و فرمود: امر خلافت، به فرمان خداست و آن را به هر کس که بخواهد، خواهد سپرد. 5
پس از هجرت به مدینه، نخستین کار پیامبر، پس از برقرار کردن برادری دینی میان مردم، تشکیل دولت بود. آن حضرت مسجد را کانون اسلام و مرکز سامان دهی امور سیاسی و اجتماعی قرار داد و خود به عنوان رهبر دینی و سیاسی به بسط و گشادکارها پرداخت و کارگزارانی را به دیگر جایها و منطقه ها، گسیل داشت و آنی از رهبری و سرپرستی مردم، غافل نبود. هرگاه در مدینه حضور نداشت، کسی را به جای خود می گمارد که مردم، بی سرپرست و راهبر نمانند. 6
پیامبر(ص) به حکم آیه(خذمن اموالهم صدقة) 7 مامور شد واجبات مالی مردم را گردآورد. براین اساس، برای اداره امور اقتصادی(بیت المال) تشکیل داد و کسانی را برای گردآوری زکات و خراج به پیرامون گسیل داشت. 8
پیامبر(ص) کم کم، پیوند و همبستگی دولت اسلام را با دیگر عشیره ها و قبیله ها و قدرتهای بزرگ و کوچک، گسترش داد. قراردادهای بسیاری با غیرمسلمانان همسایه بست و به سرزمینهای دور دست، نمایندگانی گسیل داشت و با زمامداران و حاکمان، باب گفت وگو و رفت وآمد را گشود.
آن حضرت، برای رویارویی با تجاوز دشمنان و ایجاد امنیت مبلغان اسلام، سپاه و نیروی رزمی تشکیل داد و بسیار پیش می آمد که خود در نبرد شرکت می جست.
مسلمانان، خود را پای بند به دستور حکومت می دانستند و چون به تشکیلات و حکومت اسلامی باور داشتند، اگر مسأله قضایی و یا حادثه ای در زندگی آنان پیش می آمد، به نزد پیامبر(ص) می آمدند و مشکل خود را با آن حضرت در میان می گذاردند که این دستوری بود ازسوی خداوند به آنان:
(یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول واولی الامر منکم فان تنازعتم فی شیء فردّوه الی اللّه و الی الرسول ان کنتم تؤمنون بااللّه والیوم الاخر. 9
ای آنان که ایمان آورده اید، خدا را پیروی کنید و رسول و اولی الامر را فرمان برید پس اگر در کاری ستیز کردید، به خدا و رسول برگردانید، اگر به خدا و روز واپسین ایمان دارید.
این کارها و تشکیل نظام نوین و دگرگون سازی گسترده پیوندهای قبیله ای،(نتیجه) طبیعی پیروزی پیامبر بر مخالفان نبود. اگر چنین بود، می باید بسان دیگر حکومتهای پیروز رفتار می کرد. این که برنامه ای ویژه دارد و به انسانها کرامت می دهد و پرستش را تنها برای خدا می داند و با قوم شکست خورده رفتار بسیار بسیار انسانی دارد و... نشان می دهد پیامبر(ص) بر آن بوده حکومت نمونه ای در زمین بر پا کند و دستورها و فرمانهای خداوند را در زمین پیاده کند و الگو بدهد و به بشر راه بنماید که مشی چنین داشته باشد.
امام خمینی می گوید:
(پیامبر... تمام عمرش را صرف کرد در سیاست اسلامی و حکومت اسلامی تشکیل داد.... مدتی که در مکه بود، حضرت نمی توانست... حکومت تشکیل بدهد، لکن مشغول جمع آوری افراد بود، مشغول یک سیاست زیر زمینی بود، بعد که کار را درست دید و آمدند به مدینه، آن جا دیگر حکومت... تشکیل دادند.... همان آخری هم که در رختخواب رحلت خوابیده بودند، جیش اسامه بیرون شهر مهیا بودند برای رفتن... و حضرت رسول گفت: خدا لعنت کند کسی را که تخلف کند، به حسب روایت، از جیش اسامه.) 10
این سخن حضرت، ریشه در مبانی اسلامی و سیره مسلمانان دارد. سیره آنان بر این بوده و در اندیشه و ذهن آنان چیزی غیر از این نبوده است.
علی عبدالرزاق که در مبانی حاکمیت دینی پیامبر(ص) تردید می کند و تلاش می ورزد آن را عرفی جلوه دهد، می پذیرد که در ذهن مسلمانان جای گرفته و بر این باور بوده و هستند که پیامبر(ص) هم رسول است و هم امیر:
(بیش تر مردم، براین باورند که پیامبر هم رسول است و هم امیر. او در سایه اسلام، دولتی سیاسی در مدینه تشکیل داد و خود در راس آن قرار گرفت. این مطلب را باید سازگار با سلیقه عمومی مسلمانان و آنچه از احوال ایشان به دست می آید دانست و آرای جمهور علمای اسلام نیز برهمین است.) 11
همو، در جای دیگر می نویسد:
(مسلمانان، چنین اندیشند و بر این باورند که کارهای سیاسی پیامبر(ص) بخشی از رسالت الهی و کامل کننده آن بوده است.) 12
پس از پیامبر(ص) برداشت و دریافت ذهنی مسلمانان از حکومت، پی گیری روش و سیرت پیامبر(ص) بود. دین باوران و فقیهان و حاکمان، حکومت را از آنِ خداوند دانسته و وظیفه خود می دانستند برای اجرای دستورهای قرآن و تشکیل حکومت اسلامی تلاش ورزند و در سایه آن شعائر الهی را جامه عمل پوشانند. پس از رحلت پیامبر(ص) اختلافی که بین مسلمانان پدید آمد و گروهی از مردم، مانند اهل بیت و یا سعد بن عباده، از بیعتِ با شخص پیشنهادی سقیفه ایها سرباز زدند، از آن روی بود که با شخص پیشنهادی موافق نبودند، نه با اصل تشکیل حکومت. بر این سخن، گواههای بسیار داریم، از جمله:
سیره خلفاء
پس از پیامبر(ص) حکومت، مهم ترین مساله مسلمانان بود و برگماری رهبر جامعه، نخستین کاری بود که مسلمانان به انجام آن برخاستند. نخستین حرکت سیاسی، از سوی گروهی از انصار انجام گرفت. آنان در سقیفه بنی ساعده، گردآمدند و بر آن بودند که با سعد بن عباده بیعت کنند. گروهی از مهاجران نیز بدان جا رفتند و با انصار درباره رهبری به گفت وگو پرداختند.
هر یک از مهاجران و انصار، بر برتری خود برای رهبری جامعه و اجرای دستورهای خدا استدلال کردند تا سرانجام، گروه مهاجران پیروز شدند و با ابی بکر بیعت کردند. 13 اهل بیت پیامبر(ص) در اصل بایستگی حکومت اسلامی با دیگر مسلمانان همداستان بودند، ولی چون عقیده داشتند پیامبر(ص) جانشین خود را از پیش برگمارده و به گزینش مردم وانگذارده است، در آغاز از بیعت با خلیفه سرباز زدند.
فاطمه زهرا(س) در خطبه تاریخی خود، برای مردم استدلال کرد که تنها اهل بیت پیامبر(ص) و علی(ع) شایستگی دارند نظام جامعه را به سامان رسانند و آن را از پراکندگی و کژراهه روی نجات دهند:
فجعل الله... طاعتنا نظاماً للملّه و امامتنا اماناً من الفرقة.) 14
علی(ع) پس از آن که دید اسلام با خطر روبه رو گشته و جدایی اهل بیت از حکومت به اختلاف و بی ثباتی جامعه دارد می انجامد، با ابوبکر بیعت کرد. 15 ابوبکر، خود را خلیفه پیامبر نامید و تمام مسئوولیتهایی که آن حضرت عهده دار بود، بر عهده گرفت. امامت جمعه و جماعت، دادرسی، مسئولیت صلح و جنگ و سرپرستی بیت المال، در حوزه کاری او قرار داشت.
پس از او، عمر، حکومت را به دست گرفت. او خود را نماینده خلیفه پیامبر و امیرمؤمنان خواند و بسان پیامبر(ص) و خلیفه پیشین، تمامی کارهای حکومتی را خود برعهده گرفت.
ابن خلدون، با استناد به سیره خلفاء در زمامداری نوشته است:
حقیقت خلافت، جانشین شدن از صاحب شرع برای محافظت دین و سیاست امور دنیوی است. باید بدانیم که صاحب شرع، عهده دار دو امر مهم است: یکی اجرای امور دینی برمقتضای تکالیف شرعی که مأمور است آنها را تبلیغ کند و مردم را بدانها وادارد و دیگری تنفیذ سیاست به مقتضای مصالح عمومی در عمران و اجتماع بشری.) 16
پس از آنان نیز، خلفاء خود را نماینده دین و پیامبر می شمردند و مشروع. امویان، با نام دین و جانشینی از پیامبر(ص) بر مردم حکومت می کردند. عباسیان نیز، همین روش را داشتند، خود را خلیفه مسلمانان، امام و امیرالمؤمنین می خواندند17. چنین بود روش حکومت گران، در جای جای سرزمینهای اسلامی. در اندلس، حکومت گران، برای آن که بتوانند چند صباحی حکومت کنند، خود را جانشین پیامبر می خواندند و ادامه دهنده سیره و روش وی در حکومت. 18
حکومت گران حوزه اسلامی، مخالفان و یورش گران به حکومت را یاغی و خارجی می نامیدند و ستیز آنان علیه حکومت را، حرکتی ناروا علیه امام مسلمانان به شمار می آوردند و سرکوب آنان را واجب می دانستند. 19
سفاح، نخستین خلیفه عباسی، خاندان خود را به عنوان پشتیبانان دین و نگهدارندگان سنت پیامبر(ص) و نزدیک ترین افراد به آن حضرت می ستود و از مردم می خواست که پشتیبان حکوت باشند. 20
خلفای عباسی، تا گاه فروپاشی به دست تاتارها، همگی خود را حاکم مسلمانان و گسترش دهنده دین می شمردند و قضا، امامت جمعه و جماعات را خود به عهده داشتند:
(خلفاء، امور قضایی را حق خود می دانستند و خود، گاه در دیوان مظالم حاضر می شدند و امر به معروف و نهی از منکر می کردند.) 21
آن دسته از خلفای عباسی که از هنر خطابه یا داوری بی بهره بودند و یا شرایط به آنان امکان آن را نمی داد، کار خطابه جمعه و یا داوری را به دیگران وا می گذاردند. حکومتهایی که از مرکز خلافت اسلامی به دور بودند، خود را نماینده و جانشین خلیفه می خواندند و برای مشروع جلوه دادن خود تلاش می ورزید لواء و نشان خلیفه را به دست آورند. آنان در ظاهر آداب و رسوم اسلام را پاس می داشتند و احکام سیاسی و دادرسیها را برابر آیینها و قانونهای شرع انجام می دادند.
در اواخر دوره بنی عباس، با این که ترکان خلفاء را می گماردند و از کار برکنار می کردند و همه چیز در اختیار آنان بود، ولی به گونه ای رفتار می کردند که به اساس خلافت لطمه ای وارد نشود و جایگاه خلافت در دیده ها همچنان بلند و عزیز باشد. هرگروهی که بر سر کار می آمد، به بایستگی و ناگزیری خلیفه باور داشت22 و تلاش می ورزید هرگونه دگرگونی را به دین پیوند زند.
در آن دوره، خلفا برای ثابت کردن گرایشهای دینی و پذیرش بیش تر درمیان مردم، گاه نوشته ها و توقیعاتی در درستی باورهای دینی آنان، در حضور دادرسان و فقیهان خوانده می شد. 23
در همه دورانها، به جز برهه ای کوتاه در دوران مغول، سعی می شد سمت و سوی حکومت به سوی اجرای احکام اسلام و اجرای شعائر دینی باشد. سپسها، عثمانیها، با این که بین آنان و پیامبر پیوند نسبی وجود نداشت، خود را خلیفه پیامبر خواندند و سلطان سلیم اول، خلیفه با اقتدار دین محمدی نامیده شد. 24
خلیفگان عثمانی، حکومت را بر پایه دستورهای دین و فقه حنفی بنا کردند که نزدیک به شش قرن ادامه یافت.
اهل سنت، در طول تاریخ، حکومت گرانِ در حوزه اسلامی را(اولی الامر) می دانسته اند و پیروی از آنان را بر خود واجب. و این فرموده پیامبر را آویزه گوش داشته اند:
(هرکس مرا پیروی کند خدا را پیروی کرده و هرکس از امام و رهبر جامعه فرمان برد مرا فرمان برده. و نافرمانی من نافرمانی خدا و سرکشی در برابر حاکم سرکشی در برابر من است.) 25
عالمان دینی اهل سنت، خلیفه را نگهدارنده دین و اساس شریعت می دانستند و براین باور بودند که دین، جز به آنان، استوار نماند:
(آنان از کارهای ما، نماز جمعه، غنائم، حفظ مرزها و اجرای حدود خدا را بر عهده دارند. به خدا سوگند دین جز با آنان استوار نماند، گرچه بر مردم نیز ستم ورزند.) 26
براساس همین باور، فقیهان اهل سنت با خلیفگان اموی، مانند عبدالملک مروان، بیعت می کردند:
(عبداللّه بن عمر، شبانه به دیدن حجاج رفت تا با عبدالملک مروان بیعت کند حجاج گفت: چه چیز تو را به بیعت واداشته است. وی گفت: این حدیث پیامبر: هر کس بدون امام بمیرد، به مرگ جاهلیت در گذشته است.) 27
نگاشته های سیاسی: از نوشته های سیاسی در حوزه اسلام می توان به دست آورد که اندیشه سیاسی و حکومتی و تلاشها در این باره، در بین مسلمانان پیشینه بس دراز دارد و مسلمانان، خود را از سیاست و حکومت بر کنار نمی انگاشته اند و تلاش می ورزیده اند در امور سیاسی مشارکتِ جدّی و همه سویه داشته باشند; از این روی فقیهان و فرهیختگان، شیوه های کشورداری و اصول سیاست را به بحث می گذاشته اند، تا پاسخی باشد به نیاز مردمان مسلمان و دولتمردان و جلوگیری از به کژ راهه افتادن حکومتها و...
پس این که علی عبدالرزاق می نویسد:
(در حرکت علمی مسلمانان، علوم سیاسی در پایین ترین جایگاه قرار داشته و نویسنده و مترجمی در سیاست نمی شناسیم و هیچ گونه بحثی در شیوه حکومت و اصول سیاست در میان آنان دیده نمی شود.) 28
از سر ناآگاهی است. در حرکت علمی مسلمانان، دانش سیاسی در بالاترین جایگاه خود قرار داشته و فقیهان و نویسندگان بسیاری نشان داریم که به سیاست پرداخته اند و اصول آن را نمایانده اند که اکنون شماری از آنان را نام می بریم و به نوشته هایی که عرضه داشته اند اشاره می کنیم:
از یحیی بن آدم قرشی(م: 203هـ. ق.) کتابی در شیوه کشورداری و چگونگی اداره امور اقتصادی مانده و در دسترس قرار دارد به نام: الخراج. 29
قاضی ابویوسف، از قاضیان دستگاه خلافت عباسی، به خواست هارون الرشید، کتابی نگاشته درباره مسائل سیاسی، اقتصادی و روابط بین الملل. او در این نوشته اصول و کلیات دادرسی، مسائل مالی نظام و ارتباطات خارجی را از دیدگاه فقه رایج به قلم آورده منتشر ساخته است.
ابو یوسف، در مقدمه کتاب می نویسد:
(امیرمؤمنان از من خواهش کرد کتابی فراگیر و در بردارنده دستورهای خراج و مالیات و زکات و سایر مسائل مورد نیاز باشد، برایش بنگارم تا با استفاده از آن در حکومت او بر مردم ستم نرود.)
سپس می افزاید:
(خداوند به فضل و رحمت خویش، والیانی را جانشین خود ساخت و به آنان نوری بخشید که در پرتو آن، مردمان را از سیاهی و تباهی به درآورند و در سایه آن نور، حقوق مردم را به آنان بازگردانند و حدود الهی را به اجرا گذارند و کشمکشهای جامعه را به سامان و صلاح برسانند.) 30
درقرن سوم، ابن قتیبه از علمای بنام اهل سنت، که منصب دادرسی دینور را برعهده داشت،(الامامه و السیاسه) را در تاریخ خلافت و شرایط خلیفه مسلمانان، نوشت. 31
و ابی عبید، قاسم بن سلام، برای گشودن گرههای فقهی و اقتصادی دولت مأمون،(الاموال) را درباب اقتصاداسلامی و سیره پیشینیان در باب ثروت و بیت المال به نگارش در آورد. 32
در دوره بعد، با پدید آمدن شرایط بازتر سیاسی و به وجود آمدن نیازهای جدید حکومتی، علمای دین، بیش از پیش به نوشتن کتابهای سیاسی و پیوند دین و سیاست روی آوردند.
ماوردی،(احکام السلطانیه) رانوشت و پیوند حکومت و دین را در آن شرح داد و ثابت کرد که همواره اصالت از آنِ شریعت است و همه امور اجتماعی و سیاسی، می بایست بر مدار شریعت در چرخش باشد. 33
و پس از آن، ابویعلی، محمد بن حسین، که سمت دادرس دادرسان بغداد را در حکومت قائم بامر اللّه عباسی، بر عهده داشت،(احکام السلطانیه) را نگاشت34 و در آن به از شرایط حکومت و پیوند دین و دولت، به شرح سخن گفت.
در دوره سلجوقیان، با گسترش قدرتهای گوناگون سیاسی در حوزه اسلام، نوشتن رساله های سیاسی بیش تر شد و نیاز زمان، علمای اهل سنت را به روشنگری بیش تر مساله حکومت از دیدگاه مذاهب مورد نظر خود واداشت خواجه نظام الملک، به اشارت ملکشاه سلجوقی،(سیاستنامه) را در مشروع بودن حکومت و شیوه اداره دینی جامعه نوشت35 و غزالی در همان دوره،(نصیحة الملوک) را نگاشت.
در قرن هشتم، در دوره تیمور گورکانی، سعد الدین تفتازانی(المقاصد) را در دانش کلام و پیوند دین و حکومت و شرایط حاکم نوشت و در آن یادآور شد:
(امامت و خلافت اسلامی، سرپرستی امور دین و دنیای مردم را به نیابت از پیامبر بر عهده دارد و حاکم اسلامی، وظیفه دارد برابر قانونها و آیینهای اسلامی، جامعه را رهبری کند.) 36
از همان دوره، از محمد بن محمد بن احمد قرشی، کتابی به نام(معالم القربه) در باب کشور داری، در دست است. 37
در قرن دهم با بالا گرفتن اختلافها و بگومگوهای سیاسی و کلامی در مسأله امامت و حکومت، علمای فِرَق اسلامی به روشنگری دیدگاههای خود درباره حکومت و سیاست رو آوردند. ابن روزبهان از علمای اهل سنت در(سلوک الملوک) و(مهمان نامه بخارا) دیدگاههای کلامی و سیاسی خود را در شرایط رهبر دینی مسلمانان و کارهایی که به عهده دارد، بیان داشت. 38
اینها همه، نشانگر باور علمای اسلام به پیوند ژرف دین و حکومت است و این مسأله که حکومت، بدون دیانت در میان مسلمانان مفهومی ندارد و اسلام بدون حاکمیت و قدرت اجتماعی نمی تواند کارساز باشد.
امامان شیعه و سیاست:
مهم ترین شاهد بر پیوند دین و سیاست در سیرت مسلمانان، سیرت امامان شیعه است. شماری بر این گمانند که پیشوایان مذهب در مسائل اجتماعی بیش تر نقش منفی داشته و برای خود درزندگی سیاسی و اجتماعی رسالتی نمی شناخته اند و داعیه و آرزویی برای خلافت و قدرت نداشته اند و اگر گاه با حاکمان درگیر شده اند، برای دفاع از خود بوده نه برای رسیدن به قدرت و مبارزه حاکمان با امامان نیز، به سبب اختلاف در اعتقاد و مسلک بوده است و تشفی دل.
ییکی از پندارگرایان، حکومت پیامبر را کاری استثنایی دانسته و بر این پندار است که قیام امام حسین(ع) عملی صددرصد دفاعی برای حفظ اسلام و دفاع از جان و ناموس خود وی و جلوگیری لشکر یزید از برگشتن امام به مدینه بوده و دیگر امامان به جز علی(ع) حکومت را نپذیرفته اند. امام حسن(ع) آشکارا با معاویه صلح کرد و حکومت را به او واگذاشت و امام رضا(ع) نیز، حکومت را نپذیرفت و جانشینی مأمون بر آن حضرت تحمیل گردید. 39
آنچه پرده از ماجرا بر می گشاید سیره و جهت گیری کلی امامان در زندگی سیاسی و اجتماعی آنان است. و سخنان و جزئیات زندگی ایشان در پرتو جهت گیری کلی روشن می شود.
سیره امامان در یک نگاه
برسی کلی سیره امامان، نشان می دهد که همه امامان یک هدف کلی را دنبال کرده اند و در حرکت مشترک ایشان، هیچ گونه ناسازگاری و اختلافی وجود نداشته است و تفاوتهایی که در موضع گیریهای سیاسی و اجتماعی ایشان دیده می شود، مربوط است به اختلاف زمان. همه کارهای امامان، با نقشه ای حساب شده و مربوط به یکدیگر است که هر یک دیگری را کامل می کند. امامان به حکم آن که ادامه دهنده راه نبوت هستند، همان رسالتی را بر دوش داشتند که پیامبر داشت. مهم ترین هدفها و رسالتها پیامر عبارت بودند از:
1. تبیین دین و حفظ کیان اسلام از انحراف
2. اجرای قانونهای اسلام و رهبری سیاسی جامعه.
برنامه ریزیهای امامان در جهت رسیدن به این هدفها، بستگی به زمان و مکان داشته و به هر مقدار که شرایط فراهم بوده در انجام آنها گام برداشته اند.
فهم روش ائمه در جهت اول روشن است. آنان، یکی پس از دیگری خود را مسؤول حفظ دین می دانستند. همواره این دغدغه را داشته اند که اسلام برای مردم درست بیان شود و دچار انحراف نگردد.
در جهت دوم، نشانه های بسیاری در زندگی امامان(ع) به چشم می خورد که برای به دست آوردن حاکمیت سیاسی، تلاش می ورزیده اند. آنان در تبلیغات هماهنگ خود، مردم را به امامت و ولایت اهل بیت، فرا می خوانده اند. مسأله امامت در زبان ائمه، حکومت و سیاست را در بر می گرفت و مقصود از امامی که مردم را به پیروی از او می خواندند، کسی است که هم مردم را به راه خدا ارشاد و هدایت کند و هم زندگی دنیوی آنان را زیر نظر داشته باشد.
مقام معظم رهبری در این باره می گوید:
(امامان شیعه، همانند پیامبر، هدفی جز این نداشتند که نظام عادلانه اسلامی را با همان ویژه گیها و با همان جهت گیریها، ایجاد کنند و اگر چنین نظامی بر سر پا است آن را تداوم و بقا بخشند.
ایجاد یا ادامه یک نظام اجتماعی، به چه عناصر سازنده ای نیازمند است؟ نخست به ایدئولوژی راهنما و جهت بخشی که در اصل، طراح و پیشنهاد کننده آن نظام است و سپس به قدرت اجرائیه ای که بتواند در میان مزاحمتها و مشکلات، راه را به روی تحقق پیاده شدن آن نظام بگشاید.) 40
امیرمؤمنان(ع) حکومت تشکیل داد و کارگزارانی برای اداره امور سیاسی و قضایی و اقتصادی به این سوی و آن سوی سرزمین اسلامی گسیل داشت. قرآن و سنت اساس حکومت آن حضرت را شکل می داد و اجرای شعائر اسلامی در سرلوحه برنامه های امام بود. حضرت، در مشروعیت حکومت خود می فرماید:
(ایها الناس اِنَّ احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه واعملهم بامر اللّه فیه. 41
ای مردم! سزاوار به خلافت کسی است که بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر).
خلافت کوتاه امیرمؤمنان و روشهای انسانی آن حضرت، نمونه ای بود که همواره امامان، شیعیان را به تشکیل چنان حکومتی تشویق و در راه انجام آن تلاش کرده اند.
امام حسن(ع) نیز، حکومت را به دست گرفت، ولی با پدید آمدن شرایطی ناخواسته، ناگزیر به صلح شد و در همان قرار داد با معاویه، جا برای حکومت آینده خود پس از معاویه پیش بینی کرد در ماده یکم و دوم قرار داد چنین آمده است:
(حکومت به معاویه واگذار می شود، بدین شرط که به کتاب خدا و سنت پیغمبر(ص) و سیره خلفای شایسته عمل کند. پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است و اگر برای او حادثه ای پیش آید، متعلق به حسین و معاویه حق ندارد کسی را به جانشینی خود برگزیند.) 42
امام حسن(ع) به گونه ای برنامه ریزی کرد که اگر جریان طبیعی به پیش رود، زمینه برای برگشت حکومت به خاندان عترت فراهم آید.
امام پس از صلح به نیروسازی پرداخت و تشکیلات پنهانی شیعه را پی ریخت و با پیوند هماهنگ و پیاپی با بزرگان شیعه و موالیان علی(ع)، زمینه را برای تلاشهای بنیادین آینده فراهم کرد. 43 در واقع، بستر قیام امام حسین و حرکتهای پس از آن، با تلاشهای تشکیلاتی امام حسن فراهم شد.
امام حسین(ع) پس از به وجود آمدن شرایط برای مبارزه با گناه و احیای سیرت پیامبر، قیام کرد. حرکت امام، چونان جریان خوارج برای مخالفت با اساس هر نوع حکومت انسان بر انسان نبود، بلکه قیام برای دگرگونی حاکمیت با طل و به قدرت رساندن حق طلبان بود:
(بانَّ مجاری الامور والاحکام علی ایدی العلماء باالله الامناء علی حلاله وحرامه) 44
اساس کارها باید در دستان عالمانی باشد که خداباور و آشنای به دستورهای او باشند و در انجام حلال و مبارزه با حرام خداوند امین و درست کارند.)
حرکت امام حسین(ع)، تنها دفاع از جان و ناموس خود نبود، بلکه حرکتی از روی برنامه ریزی برای مبارزه با ستم و واژگون ساختن حکومت یزید و تلاش برای احیای سیرت پیامبر در جامعه بود:
(سید الشهداء، سلام اللّه علیه، وقتی می بیند که یک حاکم ظالمی، جائری، در بین مردم دارد حکومت می کند، تصریح می کند که حضرت: که اگر کسی ببیند که حاکم جائری در بین مردم حکومت می کند، ظلم دارد به مردم می کند باید مقابلش بایستد و جلوگیری کند، هر قدر که می تواند، با چند نفر با چندین نفر که در مقابل آن لشکر هیچ نبود، لکن تکلیف بود آن جا که باید قیام بکند و خونش را بدهد، تا این که این ملت را اصلاح کند، تا این که علَم یزید را بخواباند و همین طور هم کرد و تمام شد.) 45
پس از حادثه کربلا، ترس و وحشت بر توده مردم سایه افکنده بود و جز گروهی اندک بر محور امامت برجای نماندند که اندک اندک بر اثر تلاش پنهانی و در ظاهر آرام امام سجاد(ع)، عناصر فعال و مستعد، به دور امام گردآمدند و تشکیلاتی را برای تداوم راه امامت پی ریختند.
امام سجاد(ع) با نوشتن نامه، فرستادن مبلغ و برگماری وکیل، نیروهای ارزنده و استواری را برای ادامه راه تربیت کرد و وحشت امویان را از دلها زدود و زمینه را برای دعوت آشکار به امامت فراهم کرد. 46
تلاشهای تشکیلاتی امامان برای به دست گرفتن قدرت سیاسی در دوره امام باقر(ع) بیش تر شد. تا آن جا که از عراق، حجاز و خراسان پیروان اهل بیت به صورت گروهی به حجاز می آمدند و با امام دیدار می کردند.
امام باقر(ع) در مدت امامت خود، بیش از هر چیز به روشنگری پرداخت و شیعیان را بیش از پیش با برنامه های اهل بیت و ستمی که بر آنان رفته بود آشنا کرد و معارف فراموش شده را آموزاند و به یادها آورد.
امام باقر(ع)، از پیکار رویاروی با امویان پرهیز می کرد، تا حساسیتها بر انگیخته نشود و بتواند در پرتو این آرامش، اعتقادات راستین شیعه را گسترش دهد و بنیانی استوار پی افکند که از هیچ باد و بارانی نیابد گزند.
امام، حرکت کلی امامت را برای نزدیکان باز می گفت و ایجاد نظام اسلامی و حکومت علوی را بدانان نوید می داد و در مواقع لازم، احساسات آنان را بر می انگیخت.
دوران امام صادق و کاظم(ع) از پرشورترین دوران مبارزاتی امامان شیعه برای به دست گرفتن قدرت سیاسی است. در این دوره مفهوم حاکمیت امام و رهبری خاندان رسالت در اندیشه های مردم، کم وبیش جا افتاد و امید به پیروزی قائمی از آل محمد، بیش از گذشته مردم را به تکاپو وا می داشت. عناوین(امام)(قائم)(صاحب امر) که از زبان امامان مطرح می شد، افزودن بر رهبری معنوی، رهبری سیاسی امام معصوم را نیز در بر داشت.
در این دوره، نشانه های حرکتهای تشکیلاتی یاران امامان شیعه، در همه جا به چشم می خورد. گفت وگوهای سیاسی، بویژه در مورد رهبری، بین پیروان اهل بیت و فرق گوناگون و مبلغان خلافت عباسیان، اوج گرفته بود. شیعیان چنان روشن شده بودند و به آینده تشکیلات امیدوار، که تلاش می ورزیدند با کمکهای خود، بنیان بلند امامت را هر چه بیش تر استوار سازند; از این روی، مشتاقانه، به دور از چشم نیروهای دستگاه مخوف عباسی، خمس و زکات خود را به امامان(ع) می رساندند، تا در راه آرمانهای بلند آن بزرگواران هزینه شود.
امام کاظم(ع) در برخورد با هارون، آشکارا از حق بودن خود برای به دست گرفتن حکومت سخن می گوید و هارون را فاسق و غاصب می خواند:
(کان مما قال هارون لابی الحسن(ع) حین ادخل علیه: ما هذه الدار فقال: هذه دار الفاسقین فقال له هارون: فدار من هی؟ قال: لشیعتنا فترة و لغیرهم فتنة.
قال: فما بال صاحب الدار لایأخذها؟ فقال: اخذت منه عامرة ولایأخذها الاّ معمورة.) 47
از چیزهایی که هارون به امام کاظم(ع) در دیدار آن حضرت به او گفت این بود: هارون گفت: این خانه و کانون خلافت از کیست؟امام فرمود: این خانه سرای فاسقان است. هارون گفت: پس صاحب اصلی آن کیست؟ امام فرمود: برای شیعیان ما حلال و برای دیگران فتنه و سبب آزمایش است. هارون گفت: چرا مالک خانه آن را تصاحب نمی کند؟
فرمود: خانه آباد از او گرفته شده و جز با آبادی آن را پس نمی گیرد.
امام رضا(ع) در سخنان گوناگون بر حوزه کاری گسترده امام و حاکمیت او بر دین و دنیای مردم تاکید می کند و ضرورت حاکمیت سیاسی امامی از خاندان پیامبر را بر جامعه اسلامی، برای مردم و عالمان بیان می دارد.
امام رضا(ع)، از روی ناچاری، ولیعهدی مامون را می پذیرد و در جواب از این پرسشها که چرا ولیعهدی را پذیرفته و آیا ریاست با زهد و پارسائی سازگاری دارد؟ پاسخ می دهد:(ریاست با زهد و تقوا ناسازگاری ندارد و اگر شرایط فراهم شود، امام وظیفه دارد آن را بپذیرد، ولی من حکومت مأمون را مشروع نمی دانم و بر پذیرش ولیعهدی او، ناگزیر شده ام.)
امام در پاسخ کسی که بر وی خرده می گرفت که چرا حکومت را پذیرفته، فرمود:(ای فلان! آیا پیامبر بالاتر است و یا وصّی و جانشین او؟
مرد گفت: پیامبر. فرمود: آیا مسلمان بهتر است یا مشرک؟
مرد گفت: مسلمان.
امام فرمود: یوسف با آن که پیامبر بود از عزیز مصر که مشرک بود خواست که او را به سرپرستی خزائن و امور اقتصادی بگمارد و حال آن که مامون مسلمان است و من وصّی پیامبرم. با این حال، بر این کار مجبور شدم.) 48
با این سیر کوتاه و گذرایی که در زندگی اجتماعی امامان داشتیم، روشن شد که هدف اصلی آنان از مبارزه با شاهان اموی و عباسی، تشکیل حکومتی بود که در سایه آن بتوانند به آموزه های قرآن جامه عمل بپوشانند و سیرت پیامبر را احیاء کنند.
در این راستا، هرجا خلفا، در این فضیلت و هدف مقدس با آنان همراهی می کردند و یا شرایطی پیش می آمد که موجودیت اسلام در خطر می افتاد و یا پای عزّت و هیبت جامعه اسلامی در میان بود، امامان با تدبیر بر جامعه راه می گشودند.
علی(ع) در دشواریها و سختیها اقتصادی و سیاسی جامعه نوپای اسلامی به عمر کمک می کرد. 49
امام سجاد(ع) به نامه تهدیدآمیز حاکم روم که خلیفه از پاسخ به آن ناتوان مانده بود پاسخ داد. 50
امام کاظم(ع) به شیعیان اجازه داد به هنگام هجوم بیگانگان و در خطر قرار گرفتن مرزهای اسلام، در کنار رزمندگان قرارگیرند و از سرزمین اسلام دفاع کنند. 51
ادامه دارد ...
منبع: / فصلنامه / حوزه / شماره 85 و 86
نویسنده : سید عباس رضوی
نظر شما