مروری بر اخلاق نقد
«فَبَشِّر عِبادالذّین یَستَمِعون القول فَیَتَّبِعون اَحسَنهُ اولئک الذَّین هَداهُمُ الله وَ اولئک هُم اولوالالباب» (زمر 17 و 18)
رشد و پیشرفت اندیشهها، تغییر و به سامان یافتن دیدگاهها همگان را به ارزش نقد و ارزیابی گفتهها میکشاند. تاریخ هر دانش و جنبشی پر از تئوریها و نظرات متفاوت و متضاد است. هرکدام از این دیدگاهها دیرزمانی حوزه آن علم و جنش را مشغول خود ساخته است. گاهی برخی نظرات سبب روشن شدن موتور ذهن انسانهای آن حوزه شده و گاهی به انحراف یا خاموش شدن این موتور کشیده است. آنچه در این فراز و نشیبها به رشد وتعالی یاری رسانده و همیشه در این تجربه انسانی نقش مثبت بازی کرده است، نگاه نقادانه افراد نسبت به این جریانها بوده است. نگاه نقادانه سبب میگردد هر دیدگاهی به خصوص اگر جدید ارائه گردد در زیر ضربات چکش صافکاری نقد، شکل مطلوب و مناسب خود را به دست آورد. آینده از آن کسانی است که همیشه در پی تأسیس و تولید اندیشههای نو هستند و از طرفی نیز به ارزیابی و نقد اندیشهها و افکار و اعمال خویش بها و اهمیت دهند. هیچ کس توقع ندارد که اندیشههای ارائه شده بدون نقص و عیب باشند. راه جدید و سخن نو راه و سخنی است که هنوز کسی در آن وادی گام نگذاشته است. راه نرفته راهی است ناصاف، پر از سنگلاخ و شجاعت طی کردن این راه نصیب کسانی است که سعی در هموار کردن آن دارند. دیدن این راه و ساختن و رهوار کردن نیازمند دانش و شناخت دقیق و ارزیابی پیوسته است. نقد در این راه بزرگترین ابزاری است که میتواند در ساختن این دیدگاهها به ما کمک نماید. کسانی که به نقد میپردازند لازم است شایستگیهای خاص آن را هم داشته باشند. به همان میزان که طی کردن راه جدید و ارائه نظرات نیاز به دانش و شجاعت است کسانی که به نقد می پردازند نیز فضیلتها و دانشهای خاص آن را هم نیاز دارند. بررسی اخلاق و رفتار ناقد خود به گونه ای نقد است که به ناقد کمک میکند چه چیزی قابل نقد است؟ چگونه نقد صورت میگیرد؟ اهداف نقد کدام است؟ چرا ناقد خود نیاز به نقد دارد؟ این نوشته میتواند توصیههای لازم را به ناقدی فراهم نماید تا ناقد با هر نقدی کمتر اسیر خارهای این راه گردد. به تعبیر دیگر «اخلاق نقد» که این نوشتار در پی تبیین آن است، میتوان «نقد ناقد» نام نهاد. این گونه نوشتار نمیتواند راحت و آسان به دست آید و هرکسی نمیتواند راحت به خود حق دهد هر سخنی را به نام نقد عنوان کند، مگر آنکه ابزار و بینش لازم را فراهم کرده باشد.
نقد چیست؟
برای اینکه بتوان از اخلاق نقد سخن گفت و به گزافهگویی مبتلا نگشت لازم است نقد به صورت دقیقی تعریف گردد.
«نقد، یعنی ارزیابی یک سخن، دیدگاه، نظریه، رفتار و... بر اساس معیارهای دقیق علمی و منطقی به گونهای که نقاط قوت و ضعف آن آشکار و اهداف و میزان تأثیرگذاری آن روشنتر گردد»
در این تعریف میتوان به مفاهیم کلیدی آن اشاره نمود:
- ارزیابی: نوعی توانمندی که کاستیها و راستیهای یک متن را روشن سازد. تشخیص نوعی تعادل درونی و بیرونی یک متن (یعنی مفاهیم متن با خودش متضاد نباشد و با دانشهای همطراز آن همخوانی داشته باشد)
- یک سخن، نظریه، رفتار: مورد نقد میتواند شامل همه مسائل و پدیده ها باشد مانند یک جمله، یک سخنرانی، یک نظریه در یک حوزه دانشی، یک رفتار، یک جنبش مردمی و...
- معیارهای علمی و منطقی: هر نقدی خود باید بگوید از چه اصول یا ملاک های مقبول حوزه دانش و روش بهره میبرد و خود از چه ترازویی برای سنجش بهره می گیرد.
- آشکار شدن اهداف نقد: هدف اصلی نقد شناخت نقاط آسیب پذیر و قوت یک دیدگاه است ولی دست آخر باید نقد، نشان دهد که در پی چه اهدافی است تا مخاطب به جمع بندی درست اهداف نقد پی ببرد. این مسئله سبب میشود دیدگاه ناقد نیز مورد توجه مخاطبین او نیز قرار گیرد.
روشن است که ناقد شخصیتی است که از توانایی نقد آراء برخوردار است. نقد را ابزار شایسته ای میدانند که به همراه آن فضیلت های اخلاقی او نیز به کار می افتند. برای هر مجموعه و حوزه ای، سخن ناقد به عنوان علایم راهنمایی است که افراد هنگام حرکت قلم و ارائه نظر او آنها را در پیش روی خود می بیند و نقاط قوت و ضعف خود را مییابند. افزایش نقد در حوزهای نشاندهنده افزایش دقت و توانمندیهای آن جامعه است. جامعه از این طریق نشان میدهد که چشمهای بیدار او کوچکترین کژیها را میبیند و بر نمیتابد. با توجه به این توضیحات امور زیر میتواند برخی نکات الزامآور هنگام نقد را پیش روی ناقد قرار دهد.
1- آگاهی و دانش
ناقد نیازمند دو گونه آگاهی و دانش نسبت به موضوع مورد نقد خویش است. یکی دانش پیشینی است که به روند تاریخی و دلایل و علل به وجود آمدن این گونه مفاهیم و مسائل میپردازد. زمینهها و بستر تحقیق این دیدگاه را روشن میسازد. ممکن است سخنی در یک روند زمانی پا گرفته باشد یا اینکه مربوط به یک حوزهی اندیشهی خاصی باشدو توجه به زمان شکل گیری و نوع بستر تحقیق این اندیشه سبب میگردد فهم ناقد از مسأله دقیق گردد و نقد را از حالت سطحینگری خارج سازد. تمام مراحل این دوره زمانی را بررسی کند و هر بخشی از آن را به صورت خاصی ارزشگذاری نماید و سپس به ارزشگذاری کلی آن بپردازد.
به عنوان مثال ناقدی در پی نقد این سخن است که «دورهی قرون وسطی در اروپا، دورهی سیاهی و تباهی است و هیچ گونه کار مثبتی در آن زمان صورت نگرفته است.»
این سخن، داوری بسیاری از نویسندگان و به تبع آن مردم عادی است و مدتها در سخنرانیها و نوشتهها از کلمه «قرون سیاه و تباهی در اروپا» سخن رفته است. همیشه با یادآوری این کلمات ذهن افراد به یاد شکنجههای دانشمندان و علمای مختلف میافتاد. کلیسا و حکومت دینداران با علم و دانش جدید کنار نمیآید و در پی سرنگون ساختن آن است. اگر بخواهیم این سخن و ادعا را در طول تقریباً هزار سال که نام قرون وسطی را به خود گرفته است بررسی نماییم خواهیم دانست که این دوره دارای بخشهای مختلفی است و هر بخش هم دارای مناطق مختلف جغرافیایی است. این دوره دارای امتیازات بیشماری است.
آقای دکتر کریم مجتهدی میگوید:
اصطلاحاً قرون وسطی در فرهنگ بشری توسط «ژان آندره» به دلیل کاستن از ارزش این دوره از تاریخ بشر به کار رفته است. «بوسوئه» یکی از مورخان قرون وسطی است که اصطلاح قرون وسطی را قبول نداشت. ایجاد مدارس (اسکولات) یکی از امتیازات قرون وسطی در تاریخ بشریت است. این تصور که با تعلیمات میتوان تفکر انسان را بهبود بخشید از این دوران آغاز شد و از قرن یازده به بعد مسلمانان نیز به این روند کمک کردند و مدارس و دانشگاهها را رونق دادند.(نشست نقد و بررسی اهمیت توماس آکویینی در فرهنگ دیروز و امروز قرن در سرای اهل قلم در زمستان 1388)
در این دوره دانشگاههای بزرگی مانند دانشگاه سوربن در پاریس بنا نهاده شدند. نخستین دانشکدههای آکسفورد در دوران حیات توماس آکویینی (1225 م- 1274 م) تأسیس شدند. از رهگذر زبان لاتین تحت نفوذ کلیسا، اروپا همچنان یک تمدن وحدت یافته بود. (دیدگاههایی درباره سرشت آدمی، راجر تریگ- صفحه 49)
نکته دیگر دانش محتوایی نسبت به موضوع نقد است. ناقد پس از شناخت و فهم مسأله باید روشن کند که مسأله او به کدام دانش تعلق دارد و به چه میزان نسبت به آن دانش و آگاهی دارد؟ و آیا در متن آن دانش این موضوع و مسأله جای دارد؟ چگونه موازین آن دانش این مسأله را حل کرد و ریشهیابی نمود؟ چگونه میتواند با حل این مسأله، دانش و آن حوزه معرفت را روشنتر نموده و از پرتوی این نقد خللهای مانده در آن دانش را پر نمود.
در سال 1388 استادی در کلاس درس ریاضی دانشگاهی چمران اهواز می گوید:
الگوی رفتاری من نیچه فیلسوف اروپایی است. نیچه میگوید: «خدا اصل است و دین بی معنی است و با خدا در تعارض است.»
اگر بخواهیم همین جمله را نقد کنیم لازم است اطلاعات مختلفی درباره نیچه و گفتار او داشته باشیم. سیر تحولات ذهنی نیچه را اگر کمی بررسی کنیم متوجه خواهیم شد که او نویسندهای مبهمگو و کمی اسرارآمیز است. لحن گفته های او بیش از آنکه فلسفی و عقلی باشد، ادبی است. گفته های الحادی او تأثیر فراوانی بر ذهن اروپاییان گذاشته است. او به شدت تحت تأثیر نوشته های ناشایست دیوید اشتراوس (D.F.Strauss 1808 – 1874 م) پیرامون مسیحیت و عیسای تاریخی بود و همین امر سبب گرایش تند او به الحاد گشت. او اعتقاد به خدا را مفهومی متافیزیکی مینامد و سرسختانه به متافیزیک حمله میبرد. خدای مسیحی و عالم ماورای این جهان را رد میکند و هرگونه معنا و هدفی برای زندگانی را در محدوده زندگانی این جهانی میپذیرفت. او میگفت در گذشته بزرگترین کفر (به ادعای زرتشت) رد و انکار خدا بود ولی اکنون خدا مرده است و بزرگترین گناه، کفر گفتن به زمین است.(تبارشناسی اخلاق ترجمه داریوش آشوری)
با توجه به این توضیح مختصر که هرکسی با اندک مطالعه در آثار و احوال نیچه بدست می آورد چگونه میتواند اینچنین ادعایی در سرکلاس دانشجویان کارشناسی نمود؟ آیا نیچه معتقد به خدا بود؟ آیا دید او نسبت به همه ادیان یکسان بود؟ او تمام اینها را توهمات متافیزیکی میدانست؟ دانشجویانی که در سنین پایین وقتی این سخن را میشنوند تا چه اندازهای میتوانند به درون واقعی از این سخنان و شبهات برسند؟ گفتن این جمله و رد شدن به چه میزان میتواند تصورات دانشجویان را به هم بریزد...
2- خودآگاهی ناقد
فردی که در پی نقد دیدگاهی است، مهمترین کار او به دست آوردن نوعی خودآگاهی نسبت به کار خود و اصول مربوط به آن است. لازم است اندیشههای خود را از موضوع مورد نقد پیاپی مرور کند. این مرورها به او کمک میکند که ارزیابیهای خود را طبق همان اصول به پیش ببرد. ناقد همیشه باید بداند چه تصوری از نقد خویش دارد و هنگام نقد آگاهی های مقایسهای او همسان نقد به پیش میرود. به عنوان مثال، سالهای زیادی است برخی از نویسندگان ایرانی از گذشتههای دور تا امروز، به جای نام بردن از نام خود بر سر مقالاتشان از نام مستعار بهره میگیرند و هنگامی که از آنان دلیل این کار پرسیده میشد از گفتن دلایل امتناع میکردند. تا اینجای کار شاید مشکلی ایجاد نمینمود معمولاً دلایل مختلفی برای این انتخاب طرح میکردند ولی یک دلیل از همه بارزتر بود و آن این بود که در شرایط فعلی این سخنان نباید از من نویسنده منتشر شود.
با توجه به این نکته چگونه میتوان این دیدگاه را نقد نمود؟
نقد این موضع باید به گونهای عنوان شود که خود ناقد درک درستی از اندیشه خود و چرایی پرداختنی به آن را داشته باشد؟ استفاده از این درک و آگاهی ارزش داوری او را دو چندان مینماید. ناقد باید از خود بپرسد درک درستی از شرایط اجتماعی و موقعیت نویسنده دارد؟ آیا دشمنی سبب نوعی نقد یا انکار نشده است! آیا او میداند چرا در موضع نقد این سخن و این گفتار قرار گرفته است؟ آیا اگر او هم جای نویسنده بود، نقد خود را بر میتافت و میپذیرفت و در موضع نفی و رد قرار نمیگرفت؟اینها پرسشهایی است که در مورد یک موضوع مورد نقد و پیش از نقد باید ناقد از خود بپرسد تا او را از موضع بینزاکتیهای اخلاقی دور سازد. گاهی ناقد بدون درک از پیشفرضهای ذهنی خود در نقد به پاسخ و انکار سخنان میپردازد. بدین معنا هنوز نمیداند دقیقا نویسنده چه میگوید و چه میخواهد و او به جای نویسنده مینشیند و دلیل میآورد و استدلال میکند و سپس نویسنده را ناتوان از پاسخ نشان میدهد و به ردّ او میپردازد. اینها نشاندهنده عدم درک درست ناقد از ذهنیات خود و اصول فکری و اخلاقی پیش از نقد خود است.
3- نقد سخن، نقد سخنگو
آنچه معمولاً قلم ناقد به سوی آن کشیده میشود یا بهتر است که گفته شود فهم افراد از خواندن نقد به طرف آن حرکت میکند، این است که ناقد در پی نقد شخصیت نویسنده است نه نقد دیدگاه او. ذهن بسیاری از ما عادت دارد که از نقد سخن به نقد شخصیت سخنگو بپردازد و این از آفتهای بزرگ نقد است. کلام انعقاد پیدا نکرده است که از آن پلی ساخته شود برای طرد صاحب کلام. در هر نقدی لازم است که یک سخن، یک ایده و... دقیق مورد بررسی قرار گیرد و چون اینها خواننده دارد، لازم است برای خواننده نیز ساختار سخن و نوع استدلالهای آن به خوبی روشن شود و رخنههای آن آشکار گردد. این نکته شامل گفتار ناقد هم میگردد. یعنی در نقدِ نقد ناقد نیز میتوان اشکالات و خللهای نقد او را دقیق برشمرد و کاری نیز به شخصیت ناقد نداشت، تا کلام شایسته پرورده شود. امام علی (ع) میفرمایند: «لا تنظر الی من قال، انظر الی ما قال.» البته رسیدن به اینحالت بیانگر رشد فرهنگ یک جامعه است.
اگر قلم ناقد به طرف شخصیت فردی نشانه رود، او خود را خورد شده میبیند و معمولاً واکنش به گونهای است که میخواهد شخصیت خود را که در برابر دیگران مورد تهدید واقع شده است از آن دفاع گردد و بازسازی شود. همین مسأله سبب میگردد اصل نقد را که به دنبال بیان حقایقی است کنار گذاشته شود و متن نقد از خط سیر واقعی خود فاصله گیرد. البته نقد شایسته نقدی است که در جامعه بازتاب دارد و بازتاب آن را هم نمیتوان از هرحیث مثبت تلقی کرد. گاهی ممکن است آثار اجتماعی سیاسی بسیاری به جا گذارد و تغییرات اساسی به همراه داشته باشد. هنری کیسینجر وزیر خارجه اسبق امریکا در ارزیابی از خطاهای گذشته میگوید یک چیز برای من قطعی تلقی شده و آن این است که 10 درصد اشتباهای سیاسی شما به راحتی میتواند 40% از آبروی سیاسی شما را قربانی خود کند.(دیپلمات رئالیست آرزو دیلمقانی مهرنامه 2 صفحه 55)
از طرفی اشکالی ندارد که رفتارهای یک شخصیت مانند یک نویسنده یا گوینده نیز مورد نقد واقع گردد. مثلاً رفتار یک ورزشکار در یک جشن یا یک هنرمند یا عالم دینی در یک جمع نقد و ارزیابی گردد ولی اینگونه نقدها از حساسیت دو چندان برخوردار است که لازم است سطح درک و فرهنگ مخاطبین در نظر گرفته شود تا از بازتاب کژیها، به راهنمایی و بازسازی شخصیت فرد کمک شود. علیالخصوص اگر آن شخص فرد تأثیرگذاری در جامعه باشد و همگان از او توقع چنین رفتارها و سخنانی را نداشته باشند.
نمونهای از گفتار شایسته یک نویسنده، پیرامون رفتار، مواضع و شخصیت شیخ محمد طنطاوی را در نوشته زیر میتوان یافت.
«گویا همه کسانی که پیش ا زوی بر کرسی مشیخه تکیه زدهاند، از او برای این کار مناسبتر بودهاند. اطلاعات و آگاهی اندک او از آنچه در جهان و حتی مصر میگذرد و سادگی فکریاش بسیار آزارنده بود و آدم را در شأن صعود او بر این کرسی بر فکر وا میداشت. بارها رفتارها یا حرفهای ناپختهاش که تأثیر ملاحظات سیاسی از شیشه آن پیدا بود. برای خودش و الازهر دردسر ساز شد. همینها سبب شد که جبههعلمای مستقلالازهر- که گروهی افراطی است- پس از درگذشت او شماری از مناقب او را با ادبیاتی متفاوت ذکر کرد که با آداب معهود میان علما همخوانی ندارد. در این بیانیه آمده است: «درگذشت نخستین شیخالازهر است که سود بانکی را حلال شمرد؛ نخستین شیخالازهر است که عرصه مسجدالازهر را با گامهای دوستان صهیونیست یهودی خود نجس کرد، نخستین شیخالازهری است که دست رهبر جنایتکاران و فرمانده کشتار قانا (شیمون پرز) را با دو دوستش فشرد و پس از انکار آشنایی با وی بار دیگر با او همنشینی کرد و گفت: چهره او برایش آشنا به نظر میرسیده است؛ نخستین شیخالازهر است که در تخریب الازهر کوشیده و فقه مذاهب را برچید و کتاب بیمارش؛ الفقهالمیسر (فقه آسان) را جایگزینش کرد. او کارش را با حذف دوازده جزء قرآن کریم از مراحل اولیه آموزشالازهر (از تکلیف حفظ کل قرآن) آغاز کرد و سپس آیات جهاد را از کتابهای تفسیر حذف کرده است. او نخستین شیخ الازهر است که فتوای کشیدن دیوار فولادی و محاصره مستضعفان غزه را صادر کرد و در برابر جنایت کمک به صهیونیست ها با فروش گاز و نفت خاموشی پیشه کرد.»
این جبهه با این بیانیه اتهاماتی را به طنطاوی وارد کرد که اگرچه در برخی از موارد درست و البته نشانه ناپختگی وی بود اما اندکی تند رفته اند به ویژه آنکه از حذف دوازده جزء قرآن چنان سخن به میان آورده اند که بسا خواننده گمان میکند وی در قرآن دخل و تصرف کرده است در حالی که وی شرط حفظ کل قرآن را به حفظ 18 جزء کاهش داد. بیاد دارم که بعضی از دانشجویان الازهر – در سال 1387 که به تازگی این مقررات ابلاغ شده بود – از این اقدام ابراز خشنودی میکردند. درباره حذف آیات جهاد – یا بهتر بگویم نگنجانیدن آیات جهاد در ضمن برخی مواد درسی- همین قدر کافی است بدانیم که جریان تندرو مصر متأثر از اندیشه سید قطب با استفاده از ایدئولوژی جهاد و جاهلی شمردن همه جوامع کنونی و حتی جوامع معروف به اسلامی، کشتارهای وسیعی را به راه انداختند که اکثر قربانیان آن مسلمانان بودهاند. این ایدئولوژی هرچند ابتدا در مقابل و مقابله با اشغالگران افغانستان احیا شد اما پس از آن جز ویرانگری نتیجه ای نداشته است. البته باید گفت که شیخ الازهر بنا به ملاحظات سیاسی و با حکم رئیس جمهور منصوب میشود و بخشی از مواضع شیوخ را باید به حساب این ملاحظات گذاشت. از سوی دیگر، شیخ طنطاوی از آن رو که زبان سیاست را نمی دانست در دام سیاست می افتاد و گاه آنقدر افراط میکرد که صدای خود سیاستمداران مصری را هم در می آورد. (شیخی رفت و شیخی آمد از مجید مرادی نامه مهر شماره 2 ص 16)
به هرصورت وقتی پیکره تنومند هزارساله دانشگاه الازهر را میبینی و شخصیتهایی همچون شیخ شلتوت، مصطفی عبدالرزاق و جادالحق، طبیعی است پیرامون شیخ طنطاوی اینچنین قضاوتی صورت گیرد.
نکته دیگری که لازم به ذکر است، این است که هنگام نقد وقتی دلایل یک سخن غیرقابل قبول و مردود اعلام شود، این رد فقط شامل همان دلایل خواهد بود. شامل اصل سخن نخواهد شد. چراکه گاهی سخنی را نقد میکنیم، گاهی هم دلیل یک سخن را مورد نقد قرار میدهیم. اگر دلیل سخنی نقد و رد گردد به معنای ابطال نظر و مدعا نیست. چه بسا دلایل دیگر وجود داشته باشد که مدعای مورد نظر را اثبات نماید. تنها رخنه این سخن، ادله به کار رفته در آن توسط نویسنده است و ناقد با دقت در آن ادله را غیرقابل قبول دانسته است. به عنوان مثال:
اولین مدرسه میرزاحسن رشدیه به سال 1307 قمری، در تبریز با نام«مدرسه رشدیه» پایه گذاری شد. بسیاری با این مدرسه مخالفت کردند. یکی از دلایل آنها برای مخالفت، نوع نگاه آنها به مدارس جدید بود. مدارس جدید را مصادف با اضمحلال دین اسلام میدانستند و میگفتند، زبان خارجه، تحصیل شیمی و فیزیک عقاید شاگردان را سخیف و ضعیف میکند، سبب هتک شرافت عام میشود. مدارس که ترقی کند، دین از رونق می افتد، نصاری به همین سبب بیدین شدند، آخرالزمان نزدیک شده است. جماعتی بابی و لا مذهب می خواهند الفبای ما را تغییر دهند و قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب های دیگر به آنها بدهند. راستی کدام یک از این ادله درست و شایسته است؟ امروزه که مدارس همه جا گسترده شده است به اینگونه دلایل چگونه مینگرند؟ آیا واقعاً اینها میتواند دلیلی بر فساد مدارس جدید در ایران باشد؟ اینگونه استدلالها سبب گردید که عمله استبداد در آن زمان که تحصیل علم را مخالف بقای خود میدیدند، راهی مدرسه تازه ساز رشدیه شوند و با بیل و کلنگ به در و دیوار مدرسه افتاده، آن را تبدیل به مخروبه ای از آجرپارهها کنند. اگر دلایل درست بود امروزه مدرسه سازی جزو امور خیریه نمیشد و سازنده آن را خیّرین نمینامیدند. از آن آجرها که به آسمان پرتاب شد چند نوع مدرسه ساخته شد. مدرسه ابتدائیه، مدرسه علمیه، مدرسه شرف، مدرسه افتتاحیه، مدرسه مظفریه، مدرسه خیریه، مدرسه دانش، مدرسه سادات و مدرسه ادب و... (از کتاب مشروطه ایرانی ماشاءا... آجودانی) نشر اختران چاپ اول دی ماه 1382
4- جزمیت ناقد
جزمیّت دینی تصلّب، یعنی توقف بر مفهومی که در طول گذر زمان و تغییر شرایط، رنگ تغییرات را به خود نگرفته و لباس روز بر تن مفاهیم خود نپوشانده است. جزمیّت به معنای عدم انعطاف در جایی که انعطاف لازم و مقبول است. گاهی وقت ها فرد دچار جزمیّت نگاه و موضع میشود و هرچیزی را از چارچوب گذشته خود میبیند و حاضر به تغییر رویه نمیشود و آثار و عواقب اینچنین نقد و تحلیل و ادله را بر نمیتابد و آن را ناشی از عدم درک دیگران از مسئله میداند. متأسفانه برخی از استادان در دانشگاه، جزوه تدریسی آنها بیش از بیست سال قدمت دارد و هنوز هم با اعتماد به نفس خاصی که نشانگر عدم درک زمان است به اعتراض دیگران اهمیتی نمیدهند. تصور میکنند اگر چهل سال اول عمرش تغییرات بسیار کم بوده است در چهل سال دوم عمر خود هم تغییرات به قدری اندک است که نیازی به دگرگونی متن ندارد. سن بالا و بی حالی و بی حوصلگی را هم در این مورد نمیتوان نادیده گرفت. دانشجویی که در یکی از رشتههای دانشگاه تهران درس میخواند میگفت در اعتراض به اینچنین رویهای (البته اگر کسی جرأت میکرد چیزی بگوید) استاد به اندازهای برافروخته میشد که به واکنشهای غیرمنطقی و منفی دست میزد.
جریانهای سلفی و وهابی و بنیادگرای اهل تسنن همیشه در ادعای خود مطرح میکنند که درصدد اجرای شریعت موردنظر خود هستند و از این مسئله ذرهای کوتاه نمیآیند. اندیشههای افراطی آنان همیشه در برابر نوعی اعتدال و میانه روی مسلمانان قرار گرفته است. آنان مجالی برای تفکر و اندیشههای نو نمیگذارند. همیشه چوب تکفیر برعلیه کسانی به کار میبرند که مدعی بدعت آنان است. کوتاه آمدن در اجرای شریعت مورد نظر خود را «نؤمنُ ببعضٍ و نکفر ببعضٍ» میدانند. به جای تفکر در آراء و فتاوی خود و دستیابی به اندیشههای درست اسلامی بر طبل تکفیر میکوبند و هرکه در برابر اندیشههای آنان لب به انتقاد بگشاید، او را به کفر و شرک متهم میکنند و احیاناً مستحق قتل بدانند. جزم اندیشی در اندیشه و موضع و نداشتن دلیل مشروع و منطقی بر آن از همین ریشهها آغاز میگردد و دنیای خشک و غیرقابل انعطاف در افکار ایجاد میکند. از اجتهاد که نوعی درک زمانه را به همراه دارد دوری میجویند و همیشه توقف زمان را ناخواسته اعلام میکنند.
هر ناقدی باید احتمال بدهد نقدی هم که او انجام میدهد ممکن است دارای خلل باشد و ممکن است ادعای ناقد را درست و شایسته درک نکرده باشد با دلایل آن را به خوبی درنیافته باشد، چراکه همان گونه که یک سخن دارای اشکالاتی است و نیازمند به نقد، نقد هم به عنوان یک دیدگاه نیازمند نقد دیگری است و احیاناً ممکن است اشکالات نقد بیش از اشکالات سخن یا نوشته مورد نقد باشد. برای همین لازم است که ناقد هم منتظر نقد باشد و مدعی نشود که چون من به نقد دیدگاهی دست زدم از روی حس منفی به نقدِ نقدِ من پرداختهاند. نقد یک جریان همیشگی است و تا زمانی که مخاطبین نیاز به تبیین و تکمیل موضوع داشته باشند باید به صورت آزاد و منطقی ادامه یابد و این شامل هر متن و گفتاری از هرطرف میگردد. پس همانگونه که ناقد به خود اجازه میدهد که سخن دیگری را نقد نماید، باید بداند دیگران هم میتوانند او را نقد نمایند. در تاریخ نویسندگی و نقد کسانی بودهاند که پس از نقد کلام دیگران، به اندازهای به گفتار خود ایمان داشتهاند که آن را به سان وحی و قرآن شریف پنداشته و ادعا کردهاند. دیگر پس از سخن من سخنی وجود نخواهد داشت و اگر صاحب نوشتار ادامه دهد یا از جهل و حماقت اوست یا باید هرطور شده او را ساکت نمود!
گفته میشود کسی میتواند به نقد بنشیند که خود نیز پذیرای نقد باشد. نقد کسی پذیرفتنی است که خود مرتکب آن خطا نشود. پذیرفتن نقد از ناقد به مانند پذیرفتن توصیههای اخلاقی از کسی است که به آن فضیلتها عامل باشد. این سخن در جای خود میتواند درست هم باشد. نقد اگر درست باشد خود ناقد اولین کسی است که به آن باید باور داشته باشد وگرنه هدف از نقد میتواند صرفاً یک نقد علمی باشد. نقد هم باید درست باشد هم تأثیرگذار. درست بودن یعنی اینکه طبق یک موازین علمی و منطقی به جلو رفته باشد. تأثیرگذار بودن یعنی اینکه بتواند سخنها و رفتارها را تصحیح نماید و طبیعی است که این تأثیر، ابتدا و بیشتر بر اوست تا دیگران.
5- هدف ناقد
معمولاً هر نقدی شامل دو وجه است. وجهی که مربوط به ماهیت سخن و پرداختن به فرضها و استدلالها و دلیلهای سخن است و وجهی که مربوط به توصیهها و تنبّههای ناقد است. در هر دو بحث ناقد باید بداند چه میخواهد بگوید؟ و چگونه میخواهد آن را طرح نماید؟ آیا هدف از نقد تحلیل ماهیتی سخن و گفتار است و یا هدف از نقد نوعی ارزش داوری شناخت نیتها از نوشته و دادن یک سری توصیهها به نویسنده و گوینده است. متأسفانه بیشتر نقدها به جای آنکه به بخش اول یعنی تحلیل ماهیتی بحث بپردازد، بخش دوم را هدف قرار میدهد. تحلیل بخش اول بیشتر بهانه برای رسیدن به بخش توصیهها و تنبّههاست. این است که از بخش اول سریع میگذرند و بخش دوم را متواضعانه شروع به تبیین و تفسیر میکنند.
ناقد لازم است نکات مربوط به متن را دقیق مطالعه کند، مفاهیم آن را یکی یکی تحلیل نماید، آنگاه متن را به یک حدس قابل نقد ارائه دهد. علاوه بر آن، آن را دیدگاهی الزامی نداند، چراکه در صورت داشتن یک نظر قاطع و غیرقابل نقد، ممکن است تمامی علتهای بروز مشکل متن را در نظر نگرفته باشد در حالیکه تحلیل خود را تنها به برخی عوامل متکی نماید، در این صورت به جزم گرایی گرایش یابد و یا ممکن است ناآگاهانه منتقدان خود را به خصومت، حسد و کینه متهم نماید. اینچنین نقدهایی سبب میگردد که نوعی آشفتگی و سرگشتگی برای صاحب آن به وجود آورد.استاد مطهری در بیان چگونگی نقد میگوید:
«نقادی و انتقاد کردن، به معنای عیب گرفتن نیست. معنای انتقاد یک شئ را در محک قرار دادن و به وسیله محک زدن به آن، سالم و ناسالم را تشخیص دادن است.» مطهری، مجموعه آثار، ج1، ص285.
نکته دیگر آنکه وقتی سخن از نقد کلام و نوشته دیگران است، ناقد همه را دعوت به شنیدن نقد خود میکند و درخواست ارزیابی نقد خود را توسط دیگران دارد ولی این را صرفاً یک دعوت ظاهری و تشریفاتی میپندارد. نوعی تأیید و دفاع از خود را میخواهد به نمایش بگذارد. هیچگاه به صورت واقعی تحمل تحلیل نقد خود را ندارد. گاهی فضا را با تبلیغات ناصواب پر میکند تا کسانی متوجه ناراستیهای نقد او نگردد. او زمانی واقعیتهای تلخ را میپذیرد که برای دیگران باشد. فضا را به گونه ای میپسندد و ارزیابی مثبت میکند که در راستای خواست و سخن او قرار گیرد وگرنه...
از طرفی آیا هدف نقد، افشاگری است؟ همانگونه که برخی ناقدین در پی آن هستند. نتیجه افشاگری از بین بردن اعتبار و آبروی افراد است. نوعی ساقط کردن او از زندگی اجتماعی است. افشاگری در مورد افراد نه از لحاظ دینی مشروع است و نه از لحاظ قانون مقبول. چون اینگونه مسائل تنها از طریق دادگاهها قابل طرح و پیگیری است. گاهی نویسندگان از این نقدهای منفی و تخریبی احساس انزوای شدیدی در خود از جمع مردم میبینند که ممکن است سالهای طولانی در انزوای دیگر ساخته قرار گیرند.
هدف نقد، عیب گرفتن، در انزوا قرار دادن، تخریب کردن، تضعیف نمودن، افشاگری و... نیست، بلکه نقد یک متن، بسان امانت و تعهدی است از ناقد در برابر فهم مردم است. نقد میخواهد در یک روند رفت و برگشتهای کلامی از تحلیلها و پاسخها که گاهی طولانی هم میگردد، تمامی زوایای موضوع روشن گشته به تنویر افکار و راهنمایی مخاطبین آن منجر شود. این شیوه، موازین خاص خود را میطلبد که اگر اصول آن در هر دو وجه علمی و منطقی و موازین اخلاقی رعایت شود، اندیشهها را بارور ساخته و کمک شایانی به رشد و توسعه جامعه مینماید.
«قَد اَفلَحَ المؤمنون... اَلذین هُم لاماناتهم و عَهدهم راعون» (مؤمنون آیه 1و8)
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه ۱۳۸۹/۰۹/۲۹
نویسنده : مرتضی ارکان
نظر شما