هنر و دین، روشها و روششناسیها، ترجمة دکتر یدالله غلامی
داین آپوستولوسـکاپادونا
ترجمة دکتر یدالله غلامی
متخصصان اغلب اوقات تعامل هنر و دین را، که هنوز دارای ماهیتی کاملاً روشن نیست، از طریق روششناسیهای «انعطافپذیر» و درکشدنی [و بهکاررفته در موضوعات مشابه]، تحقیق و مطالعه کردهاند. آنان در ادامة کار به بررسی گسترة روششناختی رویکردها، زبانهای فنی، و سؤالها و مسائل پرداخته و چگونگی بسط یافتن موضوع را از طریق مطالعة دین بررسی کردهاند. مانع اصلی کار محققان، نبودن متدولوژی محوریای بوده است که مقبول و منفرد و مختص به خود باشد، یا حتی متدولوژیای که [با چشمپوشی از بعضی ویژگیهای لازم بتواند برای این مبحث میانرشتهای] به اشتراک گذارده شود. مصطلحات فنی متنوع و متدولوژیها[یی که در اینجا بهکار رفتهاند] مشتمل بر ـو نه محدود بهـ تاریخ هنر، تصویرشناسی عملی و نظری، تاریخ فرهنگی، تاریخ کلیسا، اخلاق، تاریخ دین، مطالعة مناسک و مراسم، ادیان تطبیقی، و الهیاتند. اولین ویژگی در زوجیت هنر و دین که مطرح شدن آن را بهعنوان یک رشتة مطالعاتی مهم مفهوم میبخشد و آن را ایجاب و توجیه میکند، این است که شناخت ارتباطِ هنر و دین اساساً رشتهای چندزمینهای [و بهعبارتدیگر جزو مطالعات میانرشتهای] است، و از جهاتی مانند مایههای موضوع، نبود مختصات جغرافیایی، محورهای دینی، و زبان فنی گستردگی دارد.
مبحث «هنر و دین»، از آغاز رسمی خود در نیمة قرن نوزدهم تا قرن بیست و یکم، قواعد و زبانهای روششناختی گوناگونی مانند تاریخ هنر، شمایلگری و نمادگری، تاریخ دین، تاریخ فرهنگی، الهیات، فلسفه، پدیدارشناسی، و شمایلشناسی آزمودهاست. در همین حال توجه نسلی جدید از محققان در دهة 1970 به جمعبندی اصول و زیرمجموعههای موضوع هنر و دین بهمنظور بسط دادن آن، و از حیث سؤالات برخاسته از مقولاتِ قرار یافته در حاشیه و نیز مقولة فمینیسم، معطوف گشته، و آنگاه به مباحث گروه و مرتبه و جایگاه گفتاری و منطقی در دهة 1980 رسیده است. مقبول افتادن کتاب پیشگامانة دیوید فریدبرگ مورخ هنر تحت عنوان «نیروی تصویر» (1989) سبب آن شد که تاریخ «نظریة واکنش» مشخص و مطرح شود. این نظریه، هنر و دین را با اذعان به گرایش خود دربارة تجربة هنر انسان یا انسان دیندار، تبیین کرده است. در اواخر دهة 1980 پژوهشهایی تخصصی که مشتمل بر روششناسیها و زبانهایی برای بیان فرهنگ مادی، فرهنگ عمومی، کار و عمل، فرهنگ بصری، وبررسیهای موزهای بود به هم ملحق شدند، و گاه غیرمستقیم با هنر و دین ارتباط یافتند.
افزایش تعداد رشتهها و شاخههای یاد شده، میتوانسته است حوزة هنر و دین را گسترش دهد. دراینمورد دو مطلب قابل ملاحظه وجود دارد: یکی آنکه اینگونه رویکردها یا زمینهها اغلب دارای هویتی مستقلند که نگرش، حالت، معنی یا موضوعی را در تحقیق و بررسی هنر و دین بیان میکند، مانند «نظریة واکنش» فریدبرگ؛ و دیگر اینکه موضوع واحد هنر و دین باید دارای سرشتی عمومی و جامع باشد تا بتواند چهرهای از مطالعات دینی ارائه کند [و مقولهای تنها متعلق به حوزة هنر نباشد]. بههرحال جا دارد که پرسیده شود آیا هنر و دین را به عنوان رشتهای فاقد روششناسی، باید یک رشتة آکادمیک بلاتکلیف دانست یا رشتهای معتبر که دارای روشی متمایز و جداگانه است.
شاید وجود شکاف روششناختی بین هنر و دین را خصوصاً هنگام کوشش برای دفاع از آن بهعنوان یک رشتة علمی، بتوان یک معضل به شمار آورد؛ اما وجود روشهای گوناگون تحقیق در رشتهها، و موضوعاتی از قبیل تاریخ هنر، مطالعات فرهنگی، الهیات، و مذکر-مؤنثشناسی، ترکیب پژوهش و نگارش و مباحث مربوط به هنر و دین را بسیار پیچیده ساخته است[. بهعبارتدیگر روشها، موضوعات و اجرای کار تحقیقی را در این باب، میتوان به صورت شبکهای تودرتو از مختصات و ارتباطها تصور کرد]. پارهای از موضوعات اساسی برای تحقیق در این زمینه عبارتند از: ارتباطات تاریخی میان هنر و دین(ها)؛ نگرشهای دینی دربارة تصویر (یا نشانه یا بت)؛ نگرشهای دینی دربارة تقدس تصاویر؛ نمادگرایی مذکر و مؤنث در هنر دینی؛ دگرگونی رویکردهای فرهنگی به دین و تأثیر(های) آن بر هنر؛ و گواههای عینی برای چگونگی فهم جنسیت و بدن در فرهنگهای گوناگون. بهعلاوه، طرح متعارف این بوده است که متخصص هنر و دین، با قاعدة روششناختی و لغویای کار کند که در فرایند تحقیق و نگارش دربارة هنر و دین، موضوع مورد نظر ابتدا بار آید و گسترش یابد، ودگرگون شود، و دوباره شکل گیرد.
هنر و دین ابتدا در نیمة سدة نوزدهم شکل رشتة علمی به خود گرفت، و عامل متمرکز کنندة نخستینی که در آغاز میتوانست محقق هنر و دین به وجود و بار آورد، با سه مقولة درخور مطالعه و تحقیق ارتباط مستقیم یافت. این سه مقوله عبارتند از تاریخ هنر و علم کلام و تاریخ دین. بهعلاوه، در این طبقهبندیهای معطوف به منشأ: مقولة تحقیقهای «هنرمحور» از اولویت خود هنر نشأت میگیرد؛ تحقیقهای «دینمحور» نیز از گرایش دینی برمیخیزد و پیش میرود؛ و همچنین تحقیقهای «هنرودینمحور» از مطالعة تطبیقی سنتها بیرون میآید.
بررسیهای هنرمحور طبعاً با مرکز توجه قرار دادن خود هنر، و بهویژه اثر دقیقاً هنری آغاز میشود. دراین شیوة تحلیل، موضوعاتی که نقد و بررسی میشوند عبارتند از: منشأ پیدایش اثر هنری، «قرائتِ» نشانهها و نمادها، و شناخت زمینة فرهنگی و تاریخی بهعنوان عامل تعیین کنندة مسیر هنرمند و بینش هنری. اغلب محققانی که به «تحقیق هنرمحور» روی کرده و بهعبارت دیگر دین را پیرامون هنر در نظر گرفتهاند مورخان هنر، منتقدان هنر، و زیباییشناسان بودهاند. نمونههای این نوع پژوهش عبارتند از بررسی هیساماتسو شینایچی (1889-1980) دربارة هنر ذن-بودایی (1982)، نگاشتههای آندره گرابار (1896-1990) دربارة هنر مسیحی و شمایلسازی (1968)، و کار استلا کرامریش (1898-1993) دربارة هنر و معماری هندو (1964 و 1965). دانشجویانی که مشغول به تحقیق در زمینههای هنر روم شرقی، قرون وسطی یا رنسانس هستند بهسرعت میآموزند که درک هنرهای این دورههای تاریخی، مسلماً بدون مطالعة تاریخ و الهیات دشوار است.
متون مربوط به هنر مسیحی نوشتة امیل ماله (1984)، ایروین پنوفسکی (1953 و 1972)، و اتو وان سیمسون (1956) نمونههایی از ترکیب دقیق الهیات و کتاب مقدس و تاریخ کلیسا، و ناظر بر عوامل پیوند دهندة اصول بصری در آثار هنری فردیِ تحلیلشده، هستند. در طی اواخر دهة 1960، کار آکادمیک رسمی دربارة فرایند خلاق بیشتر به تحلیل تطبیقی تجارب زیباییشناختی و معنوی مشابهت یافت. وانگهی علاقة ذیربط از طریق دقایق و ظرایف زبانی که مبیّن ویژگیهای بصری بود، و نیز طریقهای که تصویرها را به اندیشهها میپیوست و آن را بیان میکرد رویش یافت، چنانکه در نوشتههای رودلف آرنهایم (1904[-2007]) در 1969 و 1974 و نوشتهای از مارتین هایدگر (1889-1976) در 1971، دیده میشود.
جذابیت الهیات و علاقهمندی به آن و یا ویژگی دینی هنر موجب پژوهشهای دینمحور شده است. آنچه در این طریقه مطالعه یا تفحص محوریت دارد، موضوعات مربوط به تأثیر الهیات یا دین بر خلق اثر هنری یا محتوای نمادین اثر، و نیز تعامل میان هنرمندان با تلقیات الهیاتی از موضوعات یا بنمایههای مرسوم و متداول است. محققانی که در زمینة «تحقیقات دینمحور» کار میکنند عبارتند از مورخان هنر، مورخانِ [ادیان، فرق، نیایش و نیایشگاه اعم از] کلیسا، و متخصصان الهیات که نوعاً دین و هنر را از چشمانداز فرهنگ دینی بررسی میکنند. این ویژگیها را میتوان در کتاب جین دگت دیلنبرگر دربارة سبک و محتوای هنر مسیحی (1965)، کتاب جان دیلنبرگر دربارة هنر مسیحی در بستر تاریخ و الهیات مسیحی (1988 و 1999) و آثار جان دبلیو. دیکسون راجعبه جنبة الهیاتی هنر مسیحی (1978 و 1996) شاهد بود. تحقیقهای دینمحورِ ژاک ماریتَن (1882-1973) در 1978 و نیکلاس وولتِرستورف در 1980 نمونههایی است با موضوع جریان آفرینش هنرمندانه، یا جریانی که نمایانگر پیوندهای دینی عقاید است.
عامل پیشبرندة تحقیقات "دینوهنر"محور ، تحلیل تطبیقی میان دستکم دو سنت دینی است با هستهای اصلی که هنر است [دو سنت دینی با کانونهای هنر]. فرایند پژوهش تطبیقی دربارة خودِ کارهای هنری، خود تعیینکنندة عمومیت هنر و جهانشمولی گرایش دینی است. مطالعات تطبیقیِ نمادها و تصاویر، زمینة پدیداری گونهای صرف و نحو برای دلالت بر حرکت و کششی آفرینشگر به سوی تخیل است، چنانکه دنیاهای جدید و ادراکات جدیدی را دربارة بشر و جهان بسازد، چیزی که در مبدأ و اصل خود شاید نمیتواند از طریق زبان یا استدلال قاعدهسازی شود. نمونههای جستجوی محققان حوزة "دینوهنر"محور اعم از مورخان هنر، مورخان دین، زیباییشناسان علاقهمند به بررسی تطبیقی و علاقهمند به آموزش زبان نشانهها و نمادها، عبارتند از تحلیلهای تطبیقی تیتوس بورکهارت (1908-1984) دربارة هنر هندویی و مسیحی و اسلامی (1967 و 1987)، مطالعات [آناندا] کوماراسوامی دربارة هنرهای مسیحی و هندویی و دین (1943) و کتابهای اس. بارون (1907-1971) دربارة رسوم قابل مقایسه و کتیبهنگاری (1975). همچنین درون این مقوله، جایی برای هنر ادیان جهان وجود دارد که نیرو و توان هنر را در جذب و برقرار کردن ارتباط از راه اصول حسی و تصویری از دیدگاه هنر دینی، بررسی و ارزیابی کرده است، مانند آنچه آندره مالرو ( 1953 و 1960) و اف. نورثراپ (1946) بدان پرداختهاند.
تحویل مقولة حاشیهای به هنر سنتیِ مرتبط با معنی و طبیعت مسائل، نمایندگانی در میان محققان داشته است که به نقد تفسیری میپرداختهاند. ابتدا، فمینیسم سبب جابهجایی و گسترش نقاط تمرکز تحقیقی و قواعد روششناختی شد. دربارة تعلقات، نقشمایهها، روشها، و ادبیات فمینیستی در هنر و دین، میتوان آثار مارگارت مایلز (1985) و سِلیا رابینوویچ (2002) را ملاحظه کرد. علاقة علمی به جریان مشاهده، ارتباط بین هنر و دید مذهبی در همة سطوح جامعه، و نقش مشاهده در جریان ساخت هنر را کالین مکدنل (1995) و دیوید مورگان (1998 و 2005) در مطالعات رشتهای جدیدِ فرهنگ دیداری اهمیت بخشیدهاند. ازجمله منابع مطلوب، نمایشگاههای خاص و کاتالوگهای آنها و کتابها هستند، و تمرکز بر دادههای مرتبط با هنر و دینِ بهاصطلاح جهان سوم، در آثار رزمری کرُملین (1988 و 1991)، توماس ب. ف. کامینگز، و کنث میلز (1997) آغاز شدهاست. نوشتهها و مطالب دو مورخ هنر –دیوید فریدبرگ (1989) دربارة نظریة پاسخ و جیمز الکینز (2001) دربارة پیوستگیهای درونیِ نورشناسیـبینایی، هیجانات انسان، و مفهوم مذهبی در هنر- کاوشهای هنر و دین را ترقی بسیار بخشیده است.
نظرهای جدید
محققان جستجوی دیرپای خود را در مطالعة هنر و دین، برای پاسخ دادن به سؤالات انتقادی «چه چیز هنر را دینی میگرداند» و «آنچه دینی است چگونه هنری است» ادامه دادهاند. همچنین روشهای تحلیلی، موضوعات، و الفاظ، راهحلهای خود را از جانب دگرگونی موجود در محیط قواعد جدید (شامل فرهنگ بصری، هماوردطلبی نقدیِ فناوری، جهانیسازی و سکولارسازی) یافتهاند. فناوری معنی و تجربه و مطالعة هنر را به واسطة اختراع دوربین عکاسی از قرن نوزدهم تغییر داد، و عکاسی نقاشی را به چالشی جدید کشید. عرصة معاصر فناوری مشتمل بر ظهور هنر کامپیوتری، واقعیت مجازی، و درواقع موقعیتی است که در آن کافی است دکمة درست را فشار دهیم تا شاهکارهای هنر را در پایگاههای مهمترین موزهها ببینیم. بدینسان کامپیوتر واسطهای میشود میان هنر و مخاطب، هنر و هنرمند، و هنر و هشیاری انسان و طرح واقعیت [وساطت کامپیوتر میان تبدیل بازنمایی ذهنی واقعیت به عینیت و مابازاء هنری آن].
ازیکسو مسئلة جهانیسازی با پلورالیسم دینی به عنوان و به صورت تأثیر فرهنگ غربی، همزمان شده است، و در بادی امر به نظر میرسد که زمان ارزشهای دینی و مقدسات کهن در حال پایان یافتن است؛ و از سویی نمادگرایی و ویژگیهای بصری هنر غربی، در حال ترکیب با دیگر اشکال فرهنگی و مواریث مذهبی است. رویارویی فرهنگهای مذهبی در حال زادن واژگان بصری جدید است. بافتن این پارچة جدید از تار و پود جهانِ جهانی و پلورالیستی، سؤالهایی دربارة سیاستهای معنوی و اخلاقی دربارة گردآوری و نمایش هنر مقدسِ فرهنگهای دیگر و بازتاب آن در موطن اصلی، برمیانگیزد. ملاحظات چندجانبة مرتبط با ارائه و تظاهر هنر مقدس در زمینهای سکولار یا نهادینه، برای مطالعة هنر و دین موضوعاتی معنیدار، و مشتمل بر مسائل کارکرد و تخصیص و واکنش است.
علاوهبراین و شاید مهمتر، جهانی شدن و پلورالیسم، به بیرون آوردن تفوق موقعیت محققان غربی و هنر غربی از درون مرزهای هنر و دین، مدد میکنند. بررسیهای تطبیقی صور هنری خاص یا نقشمایهها، در مسیر رسیدن به امکان مطالعه و آزمون مشترکات و تفاوتها، و حتی قدری ژرفتر، در معرض امکان نوآوری واژگان و تأسیس رشتههای جدید پژوهش قرار میگیرند. دیگر لازمة توجه درخور به معرفی هنر مقدس، رشد آگاهیای است که به موجب آن «ابژههایی» که بررسی میشوند، تحلیل و تحقیق نیز بشوند و با خارج از موقعیت و مقصود اصلی خود روبهرو گردند. به اینترتیب، اشتمالاً، تحلیل اگر به گونهای بازسازی نینجامد، باید به سنجش فضای متعارفی که اساساً کار هنری در آن انجام شده است، و شناخت روشن کارکرد آن (عبادت، مراسم نماز، تشریفات، رسوم)، و شبهتجربة مربوط به بازنمایی اصیل اثر در موطنش بینجامد [بهعبارتدیگر درک مختصاتی که اثر را در موقعیت متعلق به خود پدید آورده امری ضروری است].
خلاصه اینکه هنر صورتی از بازتاب، پیامبری، و گواه تجربة انسان و فضائل دینی و مبین فرهنگ است. موضوع هنر و دین، برای محقق جالب توجه است و برای آنکه قابلیت تحقیقی یابد از خود انعطاف و همخوانی نشان میدهد. این روند در میان نسلی جدید از محققان جوان برای تبیین رشته و اتخاذ یک متدولوژی ادامه یافته است، رشتة علمی مشخصی به عنوان هنر و دین، بهرغم آنکه هنوز به یک متدولوژی مشخص یا زبان آکادمیک به دست نیاورده، همچنان زنده است [دیگر رشتههای علمی نیز چنین بودهاند]. هنر همانند دین با مقولهآرایی و تعریفپذیری با قطعیتی همگانی و فراگیر ناسازگار است؛ بااینحال هنر و دین در تمامی تاریخ و خلاقیت انسان ارتباطی محتوم داشتهاند.
• Encyclopedia of Religion, ed Lindsay Jones, New York, 2005
منبع: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
نظر شما