موضوع : پژوهش | مقاله

قرآن و تئورى تحول(1)

پیشینه ى تئورى ثبات و تحوّل انواع
چگونگى خلقت انسان از زمره ى مسائل دیرین و باستانى است که شاید از زمان پیدایش انسان مورد بحث و بررسى قرار گرفته است. با نگاهى کوتاه به کتاب هاى آسمانى ادیانى چون یهود، مسیحیت و اسلام، قدمت این بحث به خوبى نمایان مى شود. آن چه در این نوشتار آمده است، تطبیقى میان آیات مربوط به خلقت انسان و نظریه هاى تکاملى مى باشد؛ و به عبارت دقیق تر، مقایسه اى میان اندیشه ى دینى مفسران و متفکران و معرفت علمى عالمانِ طبیعى، نسبت به کیفیت پیدایش انسان است. ولى روشن شدن بحث، مرهون تبیین صحیح اندیشه و سیر تاریخى مسئله و مقایسه ى میان روى کردهاى متفاوت آن است. هدف اصلى در این جستار، این است که سر چشمه ى حیات و زندگى انسان را بیابیم. آیا انواع گوناگون جانوران و گیاهان از آغاز پیدایش به همین صورت و با مشخصات و ویژگى هاى مستقل و جداگانه اى پدید آمده اند و به همین ترتیب به تولید مثل و ازدیاد جمعیت پرداخته اند؟ یا این که همه ى آن ها به یک یا چند نوع ساده و پست باز گشت کرده و در اثر عوامل مختلف محیطى و طبیعى، شکل هاى متنوعى پیدا نموده و آن گاه با حرکت تدریجى به صورت هاى کامل ترى تبدیل یافته اند تا این که به منزل نوع کنونى سکونت گزیده اند. نظریه ى نخست که در روزگاران گذشته بیش تر مورد استقبال متفکران قرار داشت، مکتب فیکسیسم (fixisme) یا ثبات انواع، و نظریه ى دوم که از اوایل قرن نوزدهم میلادى مورد مهر و پسند اندیشمندان واقع شد، مکتب ترانسفورمیسم (transtormisme) یا تبدل انواع نام دارد. دیدگاه اول، قائل به انواع خلقت هاى مستقل است؛ بدین معنا که انسان از انسان و سایر حیوانات از انواع خاص خودشان پدید آمده اند؛ ولى دیدگاه دوم، منشا پیدایش انواع کنونى را موجودات و انواع پیشین و مغایر معرفى مى کند.
اندیشمندان بر آن اند که اندیشه ى روند تطورى در طبیعت، دست کم، قدمتى برابر با عصر فیلسوفان یونانى دارد؛[1] براى نمونه، هراکلیتوس معتقد بود که همه چیز در حال جریان و تحوّل است. وى به صراحت مى گفت: ما باید بدانیم که جنگ در همه چیز وجود دارد و ستیزه عدل است و تمام اشیا به سبب ستیزه به وجود مى آیند و از میان مى روند. [2]همه ى اشیا در گذرند و هیچ چیز ساکن نیست. وى در بیان مقایسه ى اشیا با جریان یک رودخانه مى گوید: «شما نمى توانید دو بار در یک رودخانه قدم گذارید». [3] شاید نخستین فیلسوفى که نظریه ى ترانسفورمیسم، یعنى تغییر تدریجى صفات، انواع و موجودات زنده را ادعا کرد، آناکسیمندر بود. وى دومین فیلسوف ملطى بعد از طالس مى باشد. وى که یکى از اندیشمندان یونان باستان به شمار مى رود، عنصر اوّلى اشیا را جوهر بى حد، ازلى و بى زمان مى دانست. آناکسیمندر، بر آن بود که حیات از دریا ناشى مى شود و صور و اشکال کنونى حیوانات، به سبب سازگارى با محیط به ظهور رسیده اند و نیز انسان در آغاز از نوع دیگرى از حیوانات تولد یافته و پدیدار شده است؛ زیرا دیگر حیوانات به سرعت خوراک خود را مى یابند ولى تنها آدمى است که نیازمند به یک دوره ى دراز مدت شیرخوارى است؛ به طورى که اگر او در آغاز چنان که اکنون هست مى بود، هرگز نمى توانست زنده و باقى بماند. [4]
با وجود این که نظریه ى تحوّل، سابقه ى دیرینى دارد ولى در زمانى طولانى مورد بى مهرى عالمان قرار داشت که البته با آمدن شخصیت هایى مانند لامارک، داروین و... آن تئورى، تا حدودى جایگاه علمى خود را پیدا کرد.
در اواخر قرن هیجدهم و اوایل قرن نوزدهم، دانشمند و طبیعى دان مشهور فرانسوى به نام کوویه (cuvier)، فرضیه ى آفرینش را مطرح کرد. وى بر این باور بود که جان داران در دوران هاى مختلف زمین شناسى پدید آمده اند؛ ولى در اثر انقلاب هاى بزرگ و ناگهانى در سطح زمین منقرض شدند و دوباره گروه هاى دیگرى از حیوانات به صورت کامل ترى توسط حق تعالى آفریده شد؛ به همین ترتیب دوره هاى بعدى تحقق یافتند. این نظریه در دانش زمین شناسى به کاتاستروفیسم (catastrophisme) یعنى انقلابات عظیم در سطح زمین معروف است. وى هر گونه خویشاوندى میان جانوران امروزى و عهد دیرین را منکر شده و به نظریه ى ثبات انواع اعتقاد ورزید.
در عهد کوویه، شخصیت هایى چون بوفون، جانور شناس فرانسوى، لامارک (lamarck) و در نهایت داروین، پا به عرصه ى اندیشه هاى تکامل گذاشتند؛ گر چه برفون (buffon) مسئله ى تکامل جان داران را در حد ظاهرى توصیف کرد ولى لامارک و قوى تر از او داروین، توانستند براى آن تئورى، جایگاه علمى باز کنند.
دامپى یر در توضیح این مطلب مى نویسد: نخستین نظریه ى مرتبط و منطقى، نظریه ى لامارک (1744 ـ 1829. م) است که در صدد بود بر اساس توارث انباشته ى تغییرات که عمل محیط موجب آن است، علت تطور را تعیین کند. به نظر بوفون، اثر تغییر در محیط بر ساخت فرد، معمولا کم است؛ حال آن که لامارک معتقد بود که اگر تغییرات لازم در رفتارها، ثابت و دیرپاى شود، اعضاى قدیمى را تغییر خواهد داد یا بر اثر نیاز به اعضاى جدید، آن ها را به وجود مى آورد؛ به این ترتیب، نیاکان زرافه هاى فعلى با سر کشیدن مداوم به طرف برگ شاخه هایى که دور از دست رس آن ها بوده، گردن هاى بلند و بلندترى پیدا کردند و تغییر ساخت که به این ترتیب پیدا شد، از راه وراثت، تکامل یافت. اتین ژئوفروى سَنت هیلر (etienne geoffroy saint hilaire) و رابرت جمبرز (r. chambers) دو تطوّر گراى دیگرِ سده ى نوزدهم بودند که به تأثیر مستقیم محیط بر فرد عقیده داشتند؛[5]پس اولین عالم بیولوژى که به نظریه ى تحول، ارزش علمى داد، لامارک بود که از آرا و نظریاتش استقبال چندانى نشد و این عدم استقبال، تنها به جهت استحکام و استقرار نظریه ى ثبوت انواع نبود بلکه بدین سبب بود که مکانیسم تغییراتى که او پیشنهاد مى نمود، مورد پذیرش اهل علم قرار نگرفت. [6]

مکتب هاى فرضیه ى تکامل
پیروان نظریه ى تبدّل انواع، در اثر نگرش هاى متفاوت به ساخت هاى گوناگون طبیعت، به روى کردهاى مختلف دست یافتند؛ از این رو در هر مقطع تاریخ، فرضیه هاى جدیدى جهت راندن تئورى هاى رقیب عرضه گردید. مکتب هاى لامارکیسم (lamarquisme) نئو لامارکیسم (new lamarquisme) داروینیسم (darwinisme) نئو داروینیسم (new darwinisme) و مکتب قایلان به جهش و موتاسیون (mutation) پنج مکتب از مکاتب تئورى تبدل و تحوّل انواع به شمار مى روند[7] که ضمن توضیح مختصر آن ها به استقبال پى آمدهایشان مى رویم.

مکتب لامارکیسم
همان گونه که گفته شد، لامارک ـ جانور شناس فرانسوى ـ نخستین زیست شناسى بود که فرضیه ى تحوّل را تا حدودى بر پایه ى علمى استوار کرد. وى در سال 1801. م نظریه ى خود را با انتشار کتاب «فلسفه ى جانور شناسى» اعلام نمود. وى قوانین طبیعى را خارج از مشیّت ازلى الهى نمى پنداشت و محرک اصلى تکامل را نیرویى مى انگاشت که از طریق قانون استعمال و عدم استعمال، موجب پیدایش انواع عالى تر مى شد. لامارک معتقد بود که هر موجود جان دارى در مرتبه ى اول، بسیار پست و ساده بوده که به سبب علل و عواملى به انواع برترى تحوّل یافته است. آن عوامل عبارتند از: شرایط محیط، استعمال و عدم استعمال اعضا، میل و اراده ى جانور، انتقال صفات اکتسابى.
گوهر کلام لامارک در این است که تغییرات محیط موجب تغییر اعضا مى شود؛ یعنى جانور براى زیستن مجبور است بعضى از اعضاى خود را بیش تر به کار اندازد و با تقویت و رشد برخى از اعضا و تحلیل اعضاى دیگر، به زندگى و حیات خود ادامه دهد؛ به عبارت دیگر، با تغییر شرایط زندگى، نیازهاى تازه اى پدیدار مى شود که اگر جان داران به این حاجت ها جواب مثبت ندهند، در دامن مرگ اسیر خواهند شد و در صورتى که به تأمین آن نیازها بپردازند، به ناچار به اعضاى مناسبى محتاج مى گردند. بدین ترتیب، تحولاتى در ساختمان آن ها تحقق مى یابد و با استعمال کم تر، برخى از اعضا ضعیف و گاه نابود مى شوند و با استعمال و به کارگیرى بیش تر، اعضاى جدیدى ظهور مى یابند و در نهایت این تغییرهاى اکتسابى، از طریق وراثت به نسل هاى بعدى جان دار انتقال مى یابد. علت دیگر این تحول، میل و اراده ى جانور است که مى خواهد خود را با محیط تطبیق دهد و نیازمندى هاى خود را رفع نماید.
لامارک براى اثبات فرضیه ى خود، تحلیل چشم در موش کور، منقار قوى برخى از پرندگان، از بین رفتن پا در مارها، بلند شدن گردن زرافه و تبدیل گوشت خوارى اسبان به علف خوارى و... را که جملگى در اثر عوامل ذکر شده تحقق یافته اند، به عنوان نمونه و مثال ذکر مى کند.

مکتب نئو لامارکیسم
فرضیه ى نئو لامارکیسم، به همت گوپ (gope) ـ طبیعى دان امریکایى ـ به عرصه ى دانش زیست شناسى پاى نهاد. این تئورى، با نظریه ى لامارک در زمینه ى تبدّل انواع و نقش عواملى چون شرایط محیطى، استعمال و عدم استعمال اعضا و انتقال صفات اکتسابى همدلى فراوانى دارد؛ ولى در مورد اراده و تمایل جان داران براى تغییر شکل با مکتب لامارکیسم هم آهنگ نیست و این مکتب بر آن است که به سبب تأثیر مستقیم محیط زندگى بر جانواران و گیاهان، تغییراتى حاصل مى گردد. این تغییرات اکتسابى، به صورت ارثى به نسل هاى بعد انتقال مى یابد.
ژئو فروى سنت هیلر ـ طبیعى دان فرانسوى ـ نیز افکارى شبیه لامارک داشت که با انتشار کتاب «فلسفه ى تشریح» در سال 1818. م جدال بزرگى علیه او در نیمه ى اول قرن نوزدهم پدید آمد.

مکتب داروینیسم [8]
سومین فرضیه، به چارلز داروین (charles darwin) زیست شناس انگلیسى تعلق دارد. وى در سال 1809. م زاده شد و در آغاز عمر، علم پزشکى و سپس علم دین آموخت؛ اما نه به علم پزشکى شوق داشت؛ نه به اداى وظایف کشیشى راغب بود؛ بلکه چون آگاه شد که یکى از کشتى ها سفر دور دنیا در پیش دارد، براى سیاحت جهان از مسافران آن کشتى شد و چندین سال دریاها و خشکى ها را پیمود[9] و مشغول مطالعات علمى شد و در چگونگى خلقت و احوال گیاهان و جانوران کنجکاوى کرد و چون از سیاحت به کشور خویش باز گشت، بیش از بیست سال در مشهودات خود ـ که یادداشت کرده بود ـ تأمل و تفکر و تحقیق نمود[10] و با جمع بندى آن ها متارکه ى بینش هاى کهن و پذیرش تفکر نوین، یعنى نظریه ى تحوّل انواع را نتیجه گرفت و بر این اعتقاد شد که تمام موجودات در اثر تکامل به یک دیگر مبدل مى شود و هیچ نوعى بدون مقدمه و به صورت دفعى آفریده نشده است. وى در سال 1837. م روزنامه اى منتشر کرد و افکار خویش را به تدریج در آن انتشار داد. در بیستم ژوئیه ى 1854. م کتاب «منشأ انواع» را تمام کرده و در بیست و چهارم اکتبر 1859. م آن را منتشر نمود. داروین براى تأیید و پذیرش نظریه ى ترانسفورمیسم، آزمایش هاى خود را در زمینه ى جنین شناسى جانوران، مراحل تکامل اجداد جان داران طبق شواهد سنگواره اى و شبهات ساختمان جنین انسان با ماهى و قورباغه، به طبیعت شناسان روزگار خود عرضه کرد و مدرکى براى خویشاوندى انسان با شاخه ى جانوران ارایه نمود. [11]
داروین در نخستین اثر خود، از ذکر انسان پرهیز کرد؛ ولى در سال 1871. م بحث نسبتاً مفصلى در باره ى منشأ پیدایش انسان در کتابى به نام «تبار انسان» ارایه نمود و صفات ممیزه ى انسان مانند کیفیت صورت، حرکات دست و پا، ایستادن، و صفات نفسانى از قبیل تصور، تخیل، تعقل و صفات معنوى، مانند نوع دوستى، محبت، ایثار و غیره را بر اساس تغییر تدریجى نیاکان آدم نماى انسان و حتّى حیوان هایى نظیر میمون، در جریان تنازع بقا و انتخاب طبیعى توجیه و تحلیل کرد. او اختلاف هاى انسان و حیوان را ـ چه از لحاظ جسمى و چه از لحاظ روانى ـ کمّى مى دانست و به تفاوت کیفى اعتقاد نداشت. وى تا آخر عمرش که هفتاد و سه سال به طول انجامید، به کارها و پژوهش هاى علمى اشتغال ورزید و در سال 1882. م در گذشت.
نظریه ى داروین، در واقع بسط و گسترش سیاست اقتصادى کلاسیک به دنیاى حیوانى و گیاهى بود، مطالعه ى رساله ى مالتوس (malthos) اقتصاد دان و کشیش انگلیسى، در باره ى جمعیت، در وى تأثیر فراوانى گذشت. مالتوس در این کتاب، در صدد اثبات این بود که جمعیت روى زمین، با تصاعد هندسى افزایش مى یابد؛ در حالى که امکانات اقتصادى نمى تواند تأمین کننده ى نیازهاى آن ها باشد؛ از این رو قسمت اعظم هر نسل بایستى قبل از سن بلوغ، در اثر عواقب طبیعى مانند زلزله، آتشفشان، قحطى، جنگ و سایر آفات از بین بروند تا این تعدیل صورت بگیرد؛ براى نمونه، تعداد نفوس بشرى در ظرف 25 سال به دو برابر افزایش مى یابد. چنان چه این میزان تکثیر در همه ى دنیا در مدت دو قرن باقى بماند، نتیجه ى تکثیر تعداد انسان، به 500 میلیارد خواهد رسید؛ در حالى که چنین نیست. داروین با مطالعه ى این رساله، براى تفسیر تعادل جمعیت و افراد جانوران، عنصر تنازع بقا را به کار برد که از انتخاب طبیعى و سپس بقاى اصلح تحقق مى یابد. انتخاب مصنوعى بشر که با دست خویش انجام مى دهد و با تقویت پرورش برخى از گیاهان و جانوران، اصناف بهترى از آن ها به دست مى آورد و نیز اندیشه ها و آزمایش هاى لامارک و دیگران، عوامل دیگرى هستند که در ارایه ى نظریه ى داروین نقش به سزایى داشتند. وى زمین و جان داران آن را به دوران هایى تقسیم کرده بود. در اولین دوره که دو میلیون سال طول کشید، زمین فاقد آثار جان داران بود. در دوره ى دوم که هزار میلیون سال به طول انجامید، زمین از آثار جانوران تک سلولى و حیوانات پست دریایى بهره مند بود؛ در دوره ى سوم که سیصد و شصت میلیون سال طول کشید، خزندگان دوزیستان و بى مُهرگان ظهور کردند و در دوره ى چهارم، در طول هفتصد و پنجاه میلیون سال پستان داران، ماهى ها و پرندگان تحقق یافتند و در آخرین و پنجمین دوره که هفتاد و پنج میلیون سال طول کشیده است، موجودات کامل تر و انسان نماها و در یک میلیون سال اخیر، انسان هاى فعلى به وجود آمدند. داروین از کودالفسکى ـ پایه گذار دیرین شناسى ـ نیز تأثیر پذیرفت. تحقیقات وى، تکامل و تحوّل انواع را نتیجه مى داد. داروین با ارایه ى تئورى تکاملى خود، به طور صریح با اصول مسیحیت مانند نجات بخشىِ عیسى، آفرینش انسان از دیدگاه تورات، شباهت خدا و آدمى، فینالیسم و غایت گرایى و برترى آدمى از حیوانات، به ستیز و چالش پرداخت؛ گرچه در باره ى عدول وى از دین دارى، دلیل قاطعى وجود ندارد.

الف) پیش فرض هاى فرضیه ى داروین
پیش فرض هایى که فرضیه ى تکاملى داروین به همراه اصول و ارکانش بر آن استوار است، به شرح ذیل مى باشد:
1 ـ اصل علیت: در دنیاى جان داران هیچ رویدادى بدون علت نیست.
2 ـ اصل حرکت: دنیاى جان داران پیوسته در حال دگرگونى است.
3 ـ اصل تبدّل تغییرات کمّى به کیفى: در دنیاى جان داران تراکم تغییرات کمّى منجر به تغییرات کیفى مى شود.
4 ـ اصل بقاى ماده و انرژى: میان دنیاى جان دار و بى جان تبادل ماده و انرژى روى مى دهد؛ در این داد و ستد، هیچ چیز از میان نخواهد رفت.
5 ـ اصل اضداد: هر جزء از دنیاى جان دار و نیز کل آن، ضدى دارد که به آن هویت مى بخشد. تضاد، علت حرکت و موجد تضادهاى نوین است.
6 ـ اصل ترکیب: اضداد دنیاى جان دار، پیوسته با هم در کشاکش اند و سر انجام در هم ادغام مى شوند؛ از این ادغام، ترکیب نوینى پا به دایره ى هستى مى گذارد که خود ضدى دارد.
7 ـ اصل نفى در نفى: هر سیستم اعم از ارگانیسم فردى، صنف، نوع، جنس، تیره... واقعیتى عینى است که در طول زمان در اثر کشاکش اضداد منتفى خواهد شد و جایش را واقعیت عینى تازه اى مى گیرد که به سهم خود روزگارى منتفى خواهد شد؛ حاصل نفى در نفى، سیر تکاملى است. [12]

ب) اصول و ارکان تئورى داروین
وى با در هم آمیختن تجربه ى حسّى و نظریه پردازى عقلى، اصول ذیل را ارایه کرد:

1 ـ تأثیر محیط: داروین این اصل را از لامارک به عاریه گرفته است.

2 ـ تغییرات تصادفى: (random variations) داروین شواهد فراوانى بر اتفاق و وراثت پذیرى تغییرات کوچک و ظاهراً خود به خودى در میان افراد یک نوع به دست آورده بود و در زمینه ى منشأ و علل این تغییرات، فقط مى توانست به حدس متوسل بشود و اذعان داشت که نظریه ى او ـ به نفسه ـ آن ها را تعلیل و تبیین نمى کند؛ ولى مطلوب اصلى او این بود که این تغییرات به وقوع مى پیوندد؛ حال منشأ آن ها هر چه مى خواهد باشد. [13] مراد از تغییرات تصادفى که در دستگاه هاى جان دار هویت دارد، خروج از دایره ى علیّت نیست؛ بلکه تغییرات تصادفى روندهایى هستند که بر اساس سنجش هاى آمارى و حساب احتمالات بخت اندکى براى بروز دارند. [14] داروین در این باره مى گوید: در جانوران وحشى، تغییرات فراوانى دیده مى شود که برحسب تصادف روى داده اند. به کار بردن لفظ تصادف، بدون اعتراف صریح، اقرارى به جهل ما نسبت به علل تغییرات اختصاصى است. [15]

3 ـ تنازع بقا: به طور کلى، تعداد موجودات زنده از میزان آن هایى که مى توانند به حد تولید، یعنى فرزند آورى برسند، بیش تر است. بعضى تغییرات، امتیاز نامحسوسى در رقابت و تنازع شدیدى که براى بقا در میان افراد یک نوع و یا انواع گوناگون در یک محیط هست به بار مى آورند. [16] وى این اصطلاح را از مالتوس ـ اقتصاد دان قرن هیجدهم ـ آموخت.
داروین براى توضیح این اصل مى نویسد: «به هنگام قحطى، دو گوشت خوار، جهت به دست آوردن خوراک براى زنده ماندن، با هم به نبرد بر مى خیزند؛ اگر چه زندگى هر نبات به آب بستگى دارد ولى هستى گیاهى که در حاشیه ى بیابانى بى آب و علف مى روید، در گروِ مبارزه در برابر کم آبى است.
«با مفهوم تنازع بقا مى توان گفت که عشقه با درختان در نبرد است؛ چه هر گاه تعداد عشقه هایى که روى درخت واحدى مى رویند بسیار باشد، درخت مزبور خشک خواهد شد. براى سهولت بیان مفهوم این برداشت هاى مختلف، اصطلاح تنازع بقا را به کار مى بریم». [17]
«تنازع بقا، حاصل اجتناب ناپذیر این گرایش نیرومند است که هر ارگانیسم جان دار، میل به انبوه شدن دارد. بنا بر دکترین مالتوس، جان دارى که از طریق دانه افشانى یا تخم گذارى تکثیر مى یابد، بایستى در مرحله اى از حیات خود در مخاطره ى نابودى قرار گیرد؛ اگر چنین نمى بود، به علت آهنگ انبوه شدن با تصاعد هندسى، در اندک زمان، نوع جان دار چنان افزایش مى یافت که هیچ سرزمینى را گنجایش آن نبود. از آن جا که هر جان دارى همیشه بیش تر از افرادى که موفق به ادامه ى حیات مى شوند تولید مثل مى کند، مى باید پیوسته نبردى در میان افراد نوع با هم و با انواع دیگر یا با شرایط بیرونى در جریان باشد. قاعده ى انبوه شدنِ کلیه ى ارگانیسم هاى جان دار، بدون هیچ استثنا چنین است که هر موجود به سرعت افزایش مى یابد و اگر مانعى بر سر راه انبوه شدن آن پدید نیاید، در اندک زمانى اخلاف یک جفت، تمام زمین را فرا خواهد گرفت؛ حتّى انسان که به کندى تولید مثل مى کند، در این صورت، هر بیست و پنج سال دو برابر شده و سر انجام پس از چند هزار سال، جایى براى عقبه ى انسان در روى زمین نخواهد گذاشت. مواردى را مى شناسیم که گیاهى براى اولین بار به جزیره اى برده شده و در عرض ده سال تمام جزیره را فرا گرفته است. هر ارگانیسم جان دار، در عین نبرد با عوامل موجود در اطراف خود، گرایش به انبوه شدن دارد و نباید فراموش کرد که هر جان دار ـ چه پیر و چه جوان ـ در برخى از مراحل زیست، براى حفظ موجودیت خود و اجتناب از انهدام، در ستیزى دشوار گرفتار مى شود. اگر یکى از علل نابودى موجود را هر چند که ناچیز باشد از سر راهش برداریم، به زودى تعداد آحاد و افراد آن، تا رقم حیرت آورى افزایش خواهد یافت. علل مؤثر در ایجاد مانع بر سر راه گرایش طبیعى موجود در انبوه شدن بسیار مهم است». [18] داروین، شرایط اقلیمى و میزان مواد غذایى را در تثبیت تعداد متوسط افراد، مؤثر مى داند. سرماى سخت در زمستان و خشک سالى در تابستان، به تدریج از تعداد افراد بعضى از انواع مى کاهد. تنازع بقا میان جانوران و گیاهان و هم چنین بین افراد و اصناف نوع واحد، خشن تر و جدى تر است. نبرد میان انواع متعلق به یک جنس، هنگامى که به رقابت و تنازع بقا کشانده شوند، على رغم مشابهت هاى عادات و ترکیب و مخصوصاً شکل ساختمانى مشترک بسیار سهم ناک تر از جنگ با انواع متعلق به جنس دیگر است. [19]

4 ـ اصل استعمال و عدم استعمال: داروین، این اصل را از لامارک اخذ کرد و در کتاب منشأ انواع از آن بهره برد. وى در توضیح این عنصر مهم زیست شناسى مى نویسد: «در جانوران اهلى، استعمال، موجب تقویت و بسط برخى از بخش ها شده و عدم استعمال، در آن ها کاستى مى دهد و تغییراتى از این قبیل، ارثى است. اجداد جنس شتر مرغ، عاداتى هم چون اوتارد (نوعى پرنده) مى داشته اند و انتخاب طبیعى، در طىّ نسل هاى متمادى، موجب افزایش قد و وزن آن شده، پاهایش نیز به علت استعمال رشد کرده، در حالى که بال هایش به تدریج قدرت پرواز از دست داده اند». [20]

5 ـ اصل انتقال صفات اکتسابى از طریق وراثت: هنگامى که تغییرات شرایط محیطى و زیستى، در موجودات داراى حیات وجان دار تغییراتى پدید آورد، اگر آن عامل در عملکرد خود مبادرت ورزید، اثرات کوچک روى هم جمع شده و نسل به نسل تقویت و تحکیم مى یابند و با انتقال آن تغییرات به صورت تدریجى از طریق وراثت به افراد و اخلاف دیگر، منجر به تغییر اشکال ارگانیک و پیدایش انواع جدید مى شود.

6 ـ انتخاب اصلح یا بقاى انسب: (survival of the fittest) انتخاب طبیعى، ساختمان و ترکیب اخلاف را نسبت به اجداد عوض مى کند و باعث افزایش و زاد و ولد بیش تر آن ها مى گردد و با کاهش تغییرات نامطلوب و محو پاره اى از اعضا، موجود به صورت تدریجى به نوع دیگرى تبدیل مى شود. داروین حفظ تغییرات مفید و جلوگیرى از تغییرات زیان بخش را انتخاب طبیعى یا بقاى اصلح نامیده است. وى این اصطلاح را از اسپنسر اخذ کرده است. انتخاب طبیعى، بى صدا و نامحسوس در همه جا حاضر و مشغول بررسى دقیق براى کوچک ترین تغییرات است. امور مضر را دور مى اندازد و چیزهاى مناسب و خوب را نگاه دارى مى کند. به تعبیر داروین، هر تغییرى در شرایط محیطى، گرایش به تغییر در موجود را بر مى انگیزد و از میان تغییرات، مفیدترین آن ها به حال جان دار، از طریق انتخاب طبیعى، بخت ابقا و گسترش دارد. اگر هیچ گونه تغییرى پدید نیاید، انتخاب طبیعى وارد بازى نخواهد شد. البته هرگز نبایستى فراموش کرد که منظور ما از تغییر، فقط تغییرات کوچک فردى است. [21]
داروین با توجه به انتخاب مصنوعى توسط انسان ها در پرورش گیاهان و حیوانات، به عنصر انتخاب طبیعى در جهان طبیعت دست یافت؛ البته وى در باره ى انتخاب مصنوعى توسط بشر مى گوید: «انسان، نه قادر است قابلیت تغییر را پدید آورد و نه مى تواند از آن جلوگیرى کند. تنها کار او این است که تغییراتى را که ظاهر مى شوند، جمع بندى و نگه دارى کند». [22] داروین در تعریف و توضیح این مقوله چنین مى نگارد: «هنگامى که تحولات سودمندى در ارگانیسم جان دارى پدید آمد، افراد واجد آن در تنازع بقا و دوام، بخت بیش ترى خواهند داشت و بر طبق قوانین توارث اخلافى با همان خصایل از آن ها زاده مى شود. من همین اصول حراست از تغییرات مفید و بقاى اصلح را انتخاب طبیعى نامیده ام». [23] از نظر داروین، زمان کافى، نقش موثرى در فعالیت و عملکرد انتخاب طبیعى دارد؛ یعنى اگر از داروین بپرسند: چرا فلان عضو یا اندام دست خوش تغییر شده ولى مثلا خرطوم زنبور عسل چنان دراز نشده که براى مکیدن شهد گل شبدر قرمز نفوذ کند یا چرا شتر مرغ خصلت پرواز کسب نکرده است؟» وى در جواب مى گوید: «زمان، کافى نبوده است تا انتخاب طبیعى، عمل آهسته وتدریجى خود را تکمیل کند». [24]
داروین، براى تفهیم بیش تر این عنصر به ذکر مثال هاى متعددى مبادرت مىورزد؛ براى نمونه گرگ، جانوران بسیارى را با حیله یا زور و گاه با دویدن سریع مورد حمله قرار مى دهد؛ فرض کنید به دنبال تغییراتى در اوضاع محیطى، تیزپاترین طعمه ى گرگ یعنى گوزن، انبوه شود و از سایر جانورانى که مورد هجوم گرگ قرار مى گیرند، کاسته گردد؛ در چنین احوالى، گرگ هاى باریک میان و تیز تک، بخت زیستن بیش ترى خواهند داشت و انتخاب طبیعى، آن ها را بر خواهد کشید؛ مانند انسان که از طریق انتخاب متکى به روش سرعت، سرعت دویدن سگ شکارى را افزایش داده و نژاد آن را بهبود مى بخشد. [25] داروین فرضیه ى انتخاب طبیعى را نه تنها در تغییرات بدنى بلکه در شکل گرفتن غرایز نیز سرایت مى دهد و تغییرات غرایز در جانورانِ متفاوت را با این عنصر تفسیر مى کند. [26]
داروین در تبیین این رکن، به موارد زیر اشاره کرده است:
ـ انتخاب طبیعى، با تکیه بر رقابت جان داران، فقط موجودات هر سرزمین را نسبت به ساکنان دیگر همان جا کامل تر مى کند. [27]
ـ انتخاب طبیعى، قادر به برانگیختن تغییرات مهم ناگهانى نیست و جز از طریق جمع کردن تغییرات خفیف و پى در پى و سودمند به حال جان دار و آن هم با مشى بسیار کند، کارى نمى کند. [28]
ـ انتخاب طبیعى، صرفاً از طریق حفظ و تجمع تغییرات سود بخش به حال موجود که طى ادوار مختلف زندگى آن در اوضاع ارگانیک و غیر ارگانیک روى مى دهد، اعمال اثر مى کند. نتیجه ى انتخاب طبیعى، بهبود فزاینده ى وضع جان دار نسبت به اوضاع و احوال است. [29]
ـ تئورى انتخاب طبیعى، نشان مى دهد تنها ارگانیسمى موفق به ادامه ى زندگى خواهد شد که مشخصاتى داشته باشد که او را در نبرد زندگى یارى کند. طبیعت، خود موجودات ناکامل را معدوم مى کند و آن هایى که براى زیستن مجهزترند را تقویت مى نماید. به نظر داروین، انتخاب طبیعى دو کار مى کند: یکى ایجاد تناسب منطقى ساختمان موجود بر محیط؛ دوّم، پیش رفت ارگانیسم از ساده تر به کامل تر و از دانى سوى عالى. [30]
ـ انتخاب طبیعى، از طریق تنازع بقا صورت مى گیرد و تنازع بقا هنگامى بر پا مى شود که موجود در اثر کثرتِ سرسام آورِ تولیدِ مثل و تکثیر، با عدم تعادل وسایل زیستى رو به رو شود. [31]
ـ تئورى تکامل از طریق انتخاب طبیعى، زمانى ویران و منهدم مى شود که یکى از خصوصیات و صفات، براى افراد یک نوع، مضر و یا بى فایده باشد؛ ولى براى نوع دیگرى مورد استفاده قرار گیرد.
ـ کلمه ى اصلح در عنوان انتخاب اصلح، به معناى انطباق بیش تر با محیط و توان بالاتر براى ماندن است؛ نه به معناى کمالات بیش تر.

ج) داروین و انسان
داروین، اختلاف هاى انسان و حیوان را ـ چه به لحاظ جسمانى یا روانى ـ کمّى مى دانست و به هیچ وجه به تفاوت کیفى اعتقاد نداشت؛ بنا بر این، احساس، ادراک عقلى، عاطفه، انگیزه، هیجان، حب و بغض و... به صورت ابتدایى و گاه تکامل یافته در حیوانات پست وجود دارد. وى اصرار داشت که اجداد چهار پاى انسان، ابتدا روى دو پاى عقب ایستاده اند؛ البته نه به طور کامل و این خود، سر آغاز پیدایش موجودات دو پا بوده است. تنازع بقا و جهت تغییر محیط خارجى، نقش عظیمى درتکامل انسان داشته است. داروین در تبدیل میمون آدم نما به انسان، براى دو عامل جغرافیایى و اقتصادى، سهم برابرى قائل بود؛ بدین صورت که انسان در هنگام کم شدن مواد غذایى در میدان تنازع بقا، به تنوع جویى در تغذیه عادت کرد و با تبدیل گیاه خوارى مطلق به تغذیه ى مختلط از گوشت و گیاه، قدم اساسى به طرف تکامل برداشت. بسیارى از اندیشمندان با این طرز تفکر مخالفت کردند و آراى دیگرى را برگزیدند؛ براى نمونه، لایل، اعتقاد داشت که انسان با جهشى ناگهانى و غیر منتظره تکامل یافته است و نیز والاس ادعا مى کرد که پیدایش نوع انسان را باید در شکل خاصى از تکامل جست و جو کرد که خارج از قالب داروینیسم است و بر این باور بود که آدمى فقط به کمک استعداد و قابلیت تهیه ى لباس و ساختن اسلحه و ابزار و با نیروى تغییر محیط خارجى و ساختمان داخلى توانست خود را به تدریج از چنگ طبیعت خارج سازد و مانع از این شود که طبیعت او را چون سایر جانوران، وادار به سازش با محیط کند؛ بنا بر این، والاس با تکیه بر خصوصیات آدمى، منکر تطبیق تئورى انتخاب طبیعى با تکامل آدمى بود. وى روح آدمى را محصول طبیعى نمى دانست. ویسمان نیز با تمایز روح و جسم و مشابهت هاى تشریحى و تفاوت هاى جنین شناسى و فیزیولوژیکى انسان و حیوان و عدم مشابهت روان شناسى آن دو، مخالفت خود را با داروین ابراز کرد. [32]

د) ارزیابى تئورى داروین
تا این جا روشن شد که تئورى تحوّل انواع داروین، بر شش اصل استوار بود و جانوران، توسط تغییرات زیستى و محیطى و تنازع بقا و استعمال پاره اى از اعضا و عدم استعمال برخى دیگر، به تغییرات جسمى نایل مى آیند و با انتخاب اصلى، امور مناسب را بر مى گزینند و ناملایمات و نامناسبات را دور مى ریزند و در نهایت، این تغییرات اکتسابى، از طریق توارث در مسیر کاروان حیات، باعث تحوّل و تنوع گونه اى در سرزمین جان داران مى شود. اینک جاى این پرسش است که آیا همه ى تحولات زیستى جانوران در طول تاریخ حیات، با این تئورى قابل تفسیر است و آیا در صورت وجود نارسایى ها، تئورى برترى جانشین آن شده است یا خیر؟ شایان ذکر است که در جهان اروپا، علاوه بر روحانیان و کشیشانى مانند هنسلو، سجویک و ویول، عده ى دیگرى نیز که در دانشگاه صاحب کرسى بوده و در علوم طبیعى اثر و نفوذ خاصى داشتند، به مخالفت با نظریه ى داروین پرداختند. دانشمندانى نظیر لویى آگاسر (جنین شناس) ریچارد اوون (دیرین شناس) و چارلز ارسنت بیر و جرج میوارت، (جانور شناسان انگلیسى) از مخالفان سرسخت وى به شمار مى آیند؛ اینک به پاره اى از اشکالات و نارسایى هاى این نظریه مى پردازیم.
یک قانون یا تئورى علمى اولا، از نظر منطقى یک قضیه ى کلى است که نظمى مکرر و همیشگى را بیان مى کند و ثانیاً، بر وفق آن، هم پیش بینى پدیده یى میسّر است و هم تفسیر آن و ثالثاً، نادرستى یک قانون علمى را مى توان به تجربه دریافت (ابطال پذیرى)؛ پس قضایاى جزئى و واقعیت خارجى مانند «خورشید یک کره ى بسیار داغ است» یا «ناپلئون در جنگ واترلو شکست خورده است»، و نیز گزاره هاى تجربه ناپذیر از قانون و نظریه ى علمى خارج اند. داروین، برنامه ى کلى و نظام عام زوال و بقاى جان داران را در عرصه ى تاریخ، چنین تقریر مى کند که در زمان و مکان و اقلیم خاصى، گروهى از جانوران که شایسته ى ماندن نباشند، حذف مى شوند و آن هایى که شایسته ى ماندن اند، حفظ خواهند شد. همواره حذف و حفظ، نتیجه ى عدم صلاحیت جانور است. اینک اگر بپرسیم کدام جانور است که حفظ خواهد شد؟ پاسخ این است: آن که شایسته تر است و اگر بپرسیم کدام جانور شایسته تر است؟ جواب این خواهد بود: آن که حفظ خواهد شد. نتیجه این مى شود که جانورى حفظ خواهد شد که حفظ خواهد شد. این دور منطقى است که در نظریه ى انتخاب طبیعى و بقاى اصلح هست و از آن گریزى نیست. انتخاب طبیعى، پیشاپیش هیچ گونه ضابطه و معیار براى تمییز جانور ماندنى از نماندنى و یا شایسته از ناشایست، به دست نمى دهد. از این رو بر مبناى این نظریه، آینده ى یک گروه جانور به دست نمى آید؛ به عنوان مثال، معلوم نیست که در نزاعى که براى بقاى بین انسان ها و مثلا گربه ها درگیر شود، کدام یک پیروز خواهند شد ؟ وقتى نظریه ى تحوّل از پیش بینى عاجز است، خود به خود ابطال ناپذیر هم خواهد بود؛ زیرا توتولوژیک (tautologic) است؛ یعنى در تعریف یک مطلب، از خودِ آن مطلب کمک گرفته است؛[33] بنا بر این، تئورى انتخاب طبیعى، نسبت به سیر و جهت حوادث بى تفاوت است. اگر در زنجیره ى تکامل، انسان پدید نمى آمد، انتخاب طبیعى چنین تفسیر مى کرد که ناگزیر شرایط مساعد نبوده و موجودى به نام انسان، اگر هم به تصادف ظاهر شود، بر پایه ى شایستگى و توانایى تطابق با محیط، ماندن آن را توجیه مى کند؛ پس در هر صورت، مکانیسم انتخاب طبیعى، پاسخ یک سانى به هر نوع حادثه اى خواهد داد و این نظریه نسبت به هیچ کدام، حساسیتى نشان نمى دهد و لازمه ى این مطلب، غیر علمى بودن سخن است؛[34] زیرا قانون علمى باید در پیش بینى هاى خود توانا و قادر باشد.
اگر مسئله ى تبدّل انواع، یک قانون کلى مى باشد، پس چرا برخى از جان داران به نوع دیگرى بدل شدند و برخى دیگر از همان جان داران در همان سرزمین به جاى خود باقى ماندند؟ براى نمونه، چرا در تاریخ تطور زیست شناسانه، برخى از افراد میمون ها به انسان تبدیل شدند ولى بعضى دیگر به جاى خود باقى مانده اند؟
اصل انتقال صفات اکتسابى به نسل هاى بعدى توسط وراثت که از اصول و ارکان تئورى لامارک و داروین شمرده مى شود، امروزه توسط دانشمندانِ جنین شناس ابطال شده است. آن ها در آزمایش هاى خود، موردى مانند قطع عضو بیمار، استعمال و عدم استعمال اعضا، تعلیم و تربیت را تا 22 نسل متوالى ادامه دادند؛ ولى هیچ گاه انتقال صفات اکتسابى را نتیجه نگرفتند و از همه مهم تر، ختنه ى اولاد ذکور توسط مسلمانان و کلیمیان که قرن ها تحقق یافته است، بهترین نمونه ى آزمایشگاهى است که هنوز به صفت ارثى بدل نشده است؛[35] به عبارت دیگر، تنها تغییرات موجود در سلول هاى جنسى قابل انتقال به نسل هاى بعدى است.
داروین، روى عنصر تنازع بقا اهمیت فوق العاده اى قائل بود؛ در حالى که روابط موجودات زنده، تنها مشتمل بر جنگ و جدال نیست؛ بلکه اشکال گوناگون کمک و پشتیبانى متقابل نیز بین آن ها وجود دارد. [36]
دکتر لوئیس لى کى و همسرش با مطالعه ى سى ساله ى خود، براى یافتن فسیل هاى بشرِ ما قبل تاریخ در شرق آفریقا به استخوانى که کاملا شبیه جمجمه ى یک انسان بود برخورد کردند. صاحب جمجمه در حدود دو میلیون سال قبل زندگى مى کرد و پوزه اى شبیه به انسان داشت. صورت آن پهن و مسطح و چانه اى مستطیل شکل داشت. این جمجمه، به هیچ وجه به میمون شباهت نداشت. با چنین کشفیاتى، تئورى داروین تا حدودى تزلزل پیدا مى کند. [37]
اصل سازش با محیط، همیشه باعث استعمال و عدم استعمال و درنهایت تغییرات نوعى نمى شود؛ براى نمونه، آزمایش آقاى پین (payne) بر روى مگس سرکه که 69 نسل آن به طور متوالى، در جاى تاریکى نگه دارى شد و با وجود سازش با محیط، چشمان آخرین نسل آن کاملا طبیعى مى نمود. [38]
فرضیه ى داروین، بر قراین دیرینه شناسى، جنین شناسى و تشریح تطبیقى، اتکاى بیش ترى دارد؛ ولى این قراین بر امور ظنى و غیر یقینى و نیز جزئى استوارند؛ از این رو، نمى توانند به صورت یک قانون علمى، عرض اندام کنند و صرف شباهت جنین هاى جانوران یا مقایسه ى چند عنصر از حیوانات گوناگون و تشابه میان آن ها، بیان گر علمى براى یک نظریه به حساب نمى آیند.
ازنظر ما، اصول و ارکان نظریه ى داروین، از تفسیر حقایقى مانند غرایز، الهام، عقل و مانند این ها عاجز است؛ گرچه خود به توانایىِ نظریه اش در این زمینه اصرار مى ورزد.
داروین، تفاوت شعور انسان و میمون آدم نما را تنها کمیّتى مى دانست؛ در حالى که با دقّت در مراحل یادگیرى و رشد و انگیزش، به خوبى اختلاف کیفى میان این دو شعور هویداست؛ و به عبارت دیگر، اختلاف کمیّتى در این مورد، منشأ اختلاف کیفیتى مى شود.
برخى خواسته اند از عنصر انتخاب طبیعى در امور اجتماعى استفاده کنند؛ در حالى که این مقوله، توان تفسیر بسیارى از پدیده هاى اجتماعى مانند طلوع و افول تمدن ها را ندارد.
طرف داران نظریه ى ترانسفورمیسم، تا کنون نتوانسته اند آخرین حلقه ى حد فاصل میان حیوان و انسان را بشناسند تا این زنجیره ى تکاملى، به کمال خود دست یابد. این مطلب قرینه اى بر ضعف این روى کرد مى باشد.
گزارش دست آوردهاى دانشمندان آلمانى در مورد تکامل بشر بدین شرح است:
«بر اساس تحقیقات ژنتیک جدید که در آلمان انجام شده است، تمام تئورى هاى تکامل که ساخته ى ذهنیت بشر بودند، نقش بر آب شدند.
«به گزارش واحد مرکزى خبر، به نقل از شبکه ى تلویزیونى سى ان ان، یک تحقیق علمى جدید، به مقابله با بحث علمى دامنه دارى که سال ها ذهن دانشمندان را به خود مشغول داشته است پرداخت و ثابت کرد فرضیه هاى قبلى در زمینه ى تکامل غلط بوده است.
«بنابه این گزارش، مطابق نتایجى که از آزمایش هاى dna متعلق به یک اسکلت باقى مانده از انسان نئاندرتال متعلق به یکصد هزار سال بیش به دست آمده است، از نظر ژنتیکى، هیچ شباهتى باdna میمون هاى شبیه انسان که گفته مى شد اجداد انسان فعلى هستند وجود ندارد.
«این گزارش حاکى است، در حالى شباهت هاى زیادى بین انسان هاى نئاندرتال و انسان هاى فعلى وجود دارد اما شواهد علمى امروز محسوب نمى شوند. بنا به عقیده ى یکى از کار شناسان امریکایى که در زمینه ى تاریخ تکامل انسان تحقیق کرده است، تحقیقات انجام شده توسط دانشمندان آلمانى، از واقعه ى فرود آمدن یک سفینه ى فضایى در مریخ مهم تر است». [39]

ادامه دارد ...


منبع: / سایت / سایت پرس و جو ۱۳۸۷/۰۱/۲۸صفحه اینترنتی مرتبطhttp://www.porsojoo.com/fa/node/700
 

نظر شما