موضوع : پژوهش | مقاله

مدرنیسم (تجددگرایی)


1ـ جهانی که در آن زندگی می‌کنیم از جهات گوناگون تحت تأثیر یکی از سه گرایش مهم قرار دارد که عبارتند از: سنت‌گرایی، تجددگرایی و پساتجددگرایی؛ با کمی دقت و ژرف‌اندیشی می‌توان مشاهده کرد که در روزگار ما هم‌سنت‌گرایی از قوت و قدرت چشمگیری برخوردار است، هم تجددگرایی همچنان سلطه و قدرت دارد و هم پساتجددگرایی به آرامی به صورت جدی و چشمگیری وارد لایه‌های گوناگون جامعه بشری شده است و نمایندگان هر سه گرایش ضمن اینکه در حال تحکیم پایه‌های فکری خویشند به صورت عمیق و وسیع در حال گفتگو و تبادل رأی و نظرند. از این روست که دانستن اینکه سنت‌گرایی چیست؟ تجددگرایی به چه معناست و پساتجددگرایی چیست از اهمیت بالایی برخوردار است.

2ـ برای اینکه از سطحی‌نگری در بازشناسی این اصطلاحات بپرهیزیم شایسته است مؤلفه‌های اصلی هر سه گرایش به درستی فهمیده شود.

3ـ نکته مهم دیگر اینکه واژه‌های سنت با سنت‌گرایی، تجدد با تجددگرایی و پساتجدد با پساتجددگرایی، متفاوتند و نباید با یکدیگر اشتباه شوند. به تعبیر دیگر Tradition چیزی است و Traditionlism چیز دیگر. همین طور modernity چیزی است و modernism چیزی دیگر و نیز Postmodernity چیزی است و Postmodernism چیز دیگری است.
در این نوشتار مختصر، سنت، تجدد و پساتجدد مورد تحقیق و بازشناسی نیست، بلکه قصد نگارنده آن است که تجددگرایی (مدرنیسم) را مورد تحقیق و ارزیابی قرار دهد. و در مجالی دیگر سنت‌گرایی و پساتجددگرایی را نیز مورد تحقیق و ارزیابی قرار خواهیم داد.

4ـ نکته مهم دیگری که باید با دقت و وسواس خاص مورد توجه قرار بگیرد این است که هر یک از اصطلاحات یاد شده دارای معانی متعددی است. بنابراین برای پرهیز از مبهم‌گویی، بایستی ابتدا معنای مورد نظر را روشن، سپس به توضیح و شرح آن پرداخت؛ چرا که هیچکدام از گرایش‌های فکری یادشده را نمی‌توان در قالب یک گزاره ارائه نمود و فرموله کرد و به عبارت دیگر نمی‌توان کل آنچه را که مدرنیست‌ها می‌گویند در یک گزاره گنجانید.

5ـ با توجه به آنچه گفته شد، اینک می‌پردازیم به معنای تجددگرایی؟
مدرنیزم عبارت است از اصول و جهان‌بینی‌ای که انسان متجدد دارای آن اصول و جهان‌بینی است. به تعبیر دیگر انسان متجدد از آن جهت که انسان متجدد است دارای مجموعه ویژگی‌ها و خصلت‌هایی است که مجموع آن خصلت‌ها و ویژگی‌ها را در انسان پیشامدرن نمی‌توان یکجا یافت و وقتی در همین ویژگی‌ها دقت و تأمل کنیم آشکار می‌شود که پشت پرده این ویژگی‌ها، ویژگی‌ها و خصلت‌های عمیق‌تری وجود دارد که مجموعه این ویژگی‌های عمیق‌تر مؤلفه‌های جهان‌بینانه انسان متجدد را می‌سازند. به عبارت دیگر طرز نگرش انسان متجدد به عالم و آدم، خدا، خودش، انسان‌های دیگر، طبیعت، زندگی این جهان، عالم معرفت و عالم عمل مدرنیزم را می‌سازد.

6‌ ـ البته اینکه مدرنیسم دارای چه مؤلفه‌هایی است بین متفکرین و صاحب‌نظران اختلاف است. همانگونه‌ که رابطه طولی داشتن آن مؤلفه‌ها یا در عرض هم بودنشان نیز محل اختلاف متفکرین می‌باشد. از آنجا که نگارنده نظر کسانی را که قائل به طولی بودن این مؤلفه‌ها هستند دقیق‌تر می‌داند. از این‌روی، نوشته حاضر را براساس این نظر به سامان می‌رساند.

7ـ اساسی‌ترین مؤلفه‌های مدرنیزم عبارتند از:

الف) قائل شدن به تغییر جهان و عالم بیرون از خود. توضیح اینکه، انسان مدرن از وقتی آرام، آرام به ظهور و بروز رسید که به نظر انسان آمد که چرا من خودم را با آنچه در بیرون هست وفق دهم و چرا عالم بیرون آن‌گونه که من می‌خواهم نباشد.
البته این دغدغه که من می‌خواهم جهان را تغییر دهم و مطابق آنچه خود می‌خواهم در بیاورم، مستلزم این است که من عالم بیرون را بشناسم تا بتوانم در آن تغییر ایجاد کنم. و از آنجایی که هر شناختی هنر این تغییر را ندارد، لذا انسان مدرن که تصمیم به تغییر جهان می‌گیرد رو به سوی علوم تجربی اعم از طبیعی مثل فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی یا انسانی مانند، روانشناسی و جامعه‌شناسی و اقتصاد می‌آورد. و وقتی این رویکرد انسان به علوم تجربی موفق و کارا از آب درآمد آهسته آهسته خود منشأ بوجود آمدن روحیات جدید و تلقیات جدید در انسان مدرن شد. و شاید به همین دلیل باشد که برخی، پیدایش مدرنیسم را همزمان با فرانسیس بیکن می‌دانند. فرانسیس بیکن بود که گفت باید طبیعت را شناخت تا آن را تغییر داد. این نکته را نیز باید افزود که انسان مدرن هر چه قدر بیشتر در فکر تغییر جهان بیرون از خودش برآمد به همان اندازه نیز از شناختن خود برای تغییر و دگرگون ساختن خود مطابق آنچه گفته می‌شود خود را بشناس تا خدایت را بشناسی، تا در جهت خدایی شدن خود را دگرگون سازی، فاصله گرفت. و انسان مدرن با استمداد از علوم تجربی آنچنان به پیش تاخت و قله‌های گوناگون موفقیت مادی را فتح کرد که حتی به فکر تغییر دادن ساختار خود انسان نیز در آمد و می‌خواهد انسان را از طریق شبیه‌سازی آنگونه در بیاورد که می‌خواهد و وقتی علوم تجربی از عهده تحقق‌بخشی به این خواسته انسان مدرن موفق نشان داد، خود جنبه پارادیمی پیدا کرد و به صورت نمونه و اسوه و الگو برای تمام علوم دیگر در آمد. و از همین جا بود که جریان "سیانتیسم" یا علم‌زدگی و علم‌پرستی پدید آمد و همین سیانتیسم یا علم‌زدگی یک سلسله ویژگی‌های دیگری برای انسان مدرن پدید آورد.
یکی از آن ویژگی‌ها و آثاری که از علم‌زدگی ناشی شد، پدید آمدن اندیشه پیشرفت بود و پای اندیشه پیشرفت به عرصه‌های مختلفی کشیده شد. از جمله فن‌آوری و صنعت، نیازهای اولیه، آرمان‌های اجتماعی مانند نظم، امنیت، عدالت، آزادی و برابری و حتی برخی به پیشرفت در آرمان‌های اخلاقی نیز قائل شدند.
اثر دیگری که موفقیت در علوم تجربی در انسان مدرن بر جای گذاشت قائل شدن به برابر‌گرایی1 بود به این معنا که همة انسان‌ها با هم برابرند. بدین معنا که هیچ کسی نسبت به دیگری "آتوریته" ندارد. به تعبیر دیگر در جریان پذیرفتن اندیشه دیگری، هیچ راهی به تعبد نیست. آتوریته یعنی مرجعی که سخنش مقبول واقع می‌شود چون سخن اوست. نفی آتوریته یعنی اینکه برای مقبول افتادن سخن کسی باید مقدماتی طی شود و در بوته آزمون قرار گیرد اگر سربلند بیرون آمد مقبول می‌افتد و الا مردود می‌شود و گوینده سخن حجیتی برای سخن پدید نمی‌آورد. در حالی که در تعبد به معنای حقیقی کلمه چنین چیزی در میان نیست.

ب)‌ یکی دیگر از مؤلفه‌های اصلی مدرنیسم، امانیسم است. امانیسم که یکی از مؤلفه‌های مدرنیسم است، دست کم دو معنای عمده دارد که هر دو برای انسان متجدد مهم هستند: معنای اول امانیسم معنای معرفت‌شناختی است. طبق این معنا امانیسم یعنی هر معرفتی، معرفت برای انسان است و از همین‌جاست که نسبیّت "معرفت نسبت به انسان" مورد پذیرش واقع می‌شود. به تعبیر دیگر شناخت ما از عالم واقع، شناخت انسان از عالم واقع است و نه شناخت از عالم واقع و این یعنی انسانی بودن هر شناختی و انسانی‌ بودن هر شناختی به معنای این است که هیچ شناخت مطلقی وجود ندارد این معنای امانیسم، امانیسم در مقام نظر و شناخت است.
اما امانیسم در مقام عمل که بیشتر مورد توجه انسان مدرن است، معنایش این است که هیچ موجودی ارزش، اهمیت یا شرافت وجودیش بیشتر از انسان نیست تا بیارزد که انسان فدای او شود. بنابراین در مقام دخل و تصرف در عالم، باید به گونه‌ای عمل شود که جایگاه انسان در جهان هستی، مورد خدشه واقع نشود و قدر اول بودنش حفظ شود.

ج)‌ یکی دیگر از مؤلفه‌های امانیسم، فردگرایی2 است، مقصود از فردگرایی در اینجا آن چیزی است که "کانت" می‌گفت یکی از اصول نظریات کانت در فلسفه اخلاق این بود که فرد انسانی را باید غایت لذاته انگاشت. معنای این سخن این است که شما هیچ وقت حق ندارید مرا وسیله تلقی کنید. یعنی حق ندارید مرا به کاری وادارید که این کار با تأمل عقلانی خود من و با آزادی خود من انجام نگرفته است. بنابراین هیچ چیز و هیچ کس و نهادی حق ندارد فرد انسانی را وسیله خودش قرار دهد. این سخن کانت درباره فرد انسانی دست‌مایه‌ای شد به پدید آمدن تفکر لیبرالی درباره فردگرایی، لیبرالیسم در حوزه فلسفه سیاسی یعنی همین ایده.
قابل ذکر است که اندیشه‌ فردگرایی دارای چندین فرزندی است که در تحولات جهانی بیشترین تأثیرات را بر جای گذاشته‌اند.
یکی از آنها اندیشه حقوق بشر است، دومی لیبرالیسم سیاسی یا به تعبیری دموکراسی لیبرال، سومی از آنها نیز سرمایه‌داری و یا بازار آزاد است که در عرصه اقتصادی است.
با توجه به آنچه در فردگرایی گفته شد آشکار می‌شود که مراد از امانیسم مدرنیستی یعنی فردگرایی نه جامعه انسان‌گرایی و نه ذات انسان.

د) یکی دیگر از مؤلفه‌های مدرنیسم عبارت است از عاطفه‌گرایی. 3 به این معنا که ما احکام اخلاقی‌ای که بر افعال انسان بار می‌کنیم؛ مثلاً فلان فعل خوب است یا بد؟ درست است یا نادرست، شایسته است یا ناشایست و... این احکام را با توجه به درد و رنج‌زایی یا درد و رنج‌کاهی حمل کنیم. یعنی اگر فلان عمل خوب است یا بد، مرادمان این است که فلان عمل روی هم رفته از درد و رنج آدمیان می‌کاهد یا روی هم رفته رنج آدمیان را افزایش می‌دهند. و این یعنی اینکه داوری اخلاقی بر اساس احساسات و عواطف انسانی انجام می‌گیرد. و توجه تمام در این اندیشه به این است که اخلاق دایرمدار درد و رنج‌زایی و درد رنج‌کاهی است.

هـ) یکی دیگر از مهم‌ترین مؤلفه‌های مدرنیسم عبارت است از: خردگرایی، خردگرایی به معنایی که در مدرنیسم مد نظر است عبارت است از اینکه عقل تنها راه خبر گرفتن از جهان هستی است و منظور از عقل در اینجا به معنای Reason و به کار بستن خرد و تعقل به معنای Reasoning است. و این یعنی اینکه من از جهان هستی فقط از راه مشاهده آزمایش و تجربه خبر بگیرم و این خبرها را با استفاده از قواعد منطق صوری و یا بکارگیری قوانین منطق صوری در کنار هم بگذارم و از آنها به نتایج جدیدی برسم در این صورت من در حال تعقل به معنای یادشده هستم این سیر را "استدلال‌گرایی" نیز می‌گویند. و استدلال‌گرایی بدین معناست که شخص هیچ جا سخن را نپذیرد چون کسی آن سخن را گفته است.
به تعبیر دیگر، استدلال‌گرایی یعنی اینکه شخص نگوید الف ب است چون x گفته است و این همان تعبدگریزی است.
حالا نسبت به این عقل موضع مثبت و موافقت مطلق داشتن تجددگرایی است. و تجددگرایی به این معنا در واقع قائل شدن به خودکفایی و خودبسندگی عقل است. و اگر کسی به خودبنیادی و خودبسندگی عقل قایل شد به معنای دقیق کلمه تجددگراست.
آنچه تا بدینجا گفته شد تلاشی بود در جهت پرتوافکنی به واژه مدرنیسم و سعی بر این بود که مؤلفه‌های اصلی مدرنیسم آشکار شود. اما اینکه این جریان فکری و طرز تلقی از عالم چه اشکالاتی دارد و چه نقدهایی می‌توان بر آن وارد ساخت خود فرصت و مجال دیگری می‌طلبد امید است در فرصت بعدی نگاهی نقادانه به برخی از زوایای نگرش مدرنیستی به عالم و آدم داشته باشیم.

پی‌نوشت‌ها:
1 ـ equalitavianism.
2 ـ individualism.
3 ـ sentimentlism.

منبع: / ماهنامه / معارف / شماره 55

نظر شما