ساکاجاوی کاشف غرب آمریکا
مترجم: معصومه پیروزبخت
ساکاجاوی به مری ودرلوئیس و ویلیام کلارک کمک کرد تا غرب را کشف کنند. او با مردمان قبیله در مسیری که طی می کردند، صحبت کرد تا قبایل سرخ پوست به آنان اجازه عبور دهند. ساکاجاوی زندگی این مردان را با وجود خطرات بیشمار نجات داد. بدون او شاید این بخش از تاریخ هرگز رخ نمی داد. دویست سال پیش یک دختر سرخ پوست از قبیله شوشونی به نام بو – ای – نایو (به معنی زن چمنزار) درکوه های راکی، جایی که اکنون آیداهر نامیده می شود، طبق روال آن زمان زندگی می کرد و نمی دانست روزی راهنمای جدی مری ودرلوئیس (Meriwther Lewis) و ویلیام کلارک (William Clark) خواهد شد.
قبیله شوشونی که در کوه های راکی زندگی می کرد از گرسنگی و جنگ مدام با سایر قبایل در رنج بود. سایر قبایل که اکنون صاحب تفنگ شده بودند، دشمن این قبیله بودند و قبیله شوشونی در برابر آن بی دفاع بود. یک روز هیدات سس (Hidatsas)، دشمن این قبیله، بو- ای – نایو را به همراه چند تن از دوستانش به اسارت گرفت. در مقر زندگی دشمن، فرزندان شوشونی تصمیم گرفتند فرار کنند. الک هورن (elk horn) که از همه دختران بزرگتر بود و سمت رهبری آنان را داشت، تیر و کمان یک نگهبان خواب را دزدید. بو- ای – نایو می توانست خود فرار کند، اما نمی توانست بهترین دوستش اتروومن (Otter woman) را تنها بگذارد. از طرفی لیپنگ فیش وومن (Leuping Fish Woman) خواب بود. بو- ای – نایو، اتروومن را بیدار کرد. و او که تصور می کرد می خواهند او را بکشند. شروع به داد و بیداد کرد. قبل از آنکه دشمن از قصد و نیت آنان آگاه شود همه دختران فرار کرده بودند و تنها اتروومن، لیپنگ فیش وومن و بو- ای – نایو جا مانده بودند.
صاحب این سه، رد ارو (Red Arrow یا خدنگ قرمز) مرد مهربانی بود و با آنان مانند دخترانش رفتار واز آنان نگهداری می کرد، گرچه لیپنگ فیش وونی از وضعیت خود ناراحت بود او در نهایت نیز فرار کرد. روزی رد ارو با یک بازرگان مسن فرانسوی به نام توسینت کاربونی (Toussaint Charbonneau) به قمار پرداخت و هر دو دختر را به او باخت. ردآرو تلاش کرد که دخترها را پس بگیرد، اما بازرگان فرانسوی از بازی مجدد امتناع کرد. این بازرگان هر دو را به میان قبیله مندنس (Mandans) برد. کاربری همسری از قبیله مندنس گرفته بود که بیمار بود و وقتی که از کار بدنی فوت شد، وی بو- ای – نایو را که اکنون تساکاکاوی (بازن پرنده Tsakakawea)نامیده می شد واتروومن را به همسری گرفت.
در این زمان رئیس جمهور آمریکا توماس جفرسون بود که تلاش می کرد راهی برای عبور از ایالات های آمریکا و رسیدن به اقیانوس آرام پیدا کند. او مری ودرلوئیس و ویلیام کلارک را برای کشف منطقه ای در شمال فرستاد. گروه اکتشاف شامل سربازان، چندین مترجم زبان فرانسوی و خدمتکاری به نام جک بود.
لوئیس و کلارک در کوه های راکی با کاربونی مواجه شدند و او را به عنوان مترجم استخدام کردند. او تنها به زبان فرانسوی و هیداداس صحبت می کرد. و برای ترجمه زبان سایر قبایل سرخ پوست، تساکاکاوی نیاز داشت. در این زمان تساکاکاوی تازه اولین نوزاد پسرش را به دنیا آورده بود. در سن ۱۶ سالگی، با یک نوزاد چند روزه، وی قدم در راهی گذاشت که آغاز یک سفر ۲ ساله در میان هوای نامساعد و آبهای متلاطم بود.
زمانی که مردان سفیدپوست گرسنه می شوند، تساکاکاوی با کندن زمین و یافتن حیوانات کوچکی چون خرگوش برای آنان غذا آماده می کرد. حضور او سبب دلگرمی آنان بود.
سفیدپوستان برای تهیه غذا و تعویض اسب به سرخ پوستان نیاز داشتند و بودن تساکاکاوی و نوزادش به آنان کمک می کرد که بتوانند بدون هیچ دردسری به قبایل سرخ پوست نزدیک شوند. سرخ پوستان وقتی این گروه را می دیدند، در می یافتند که آنان شریر و بدکار نیستند زیرا هیچ گروه متخاصمی با خانواده سفر نمی کرد.
خدمات تساکاکاوی بدون پاسخ نماند. وقتی که باد شدیدی قایق آنان را در هم شکست او توانست بسیاری از مدارک و داروهای گروه را از آب بگیرد. توانایی او هنگام بروز بحران سبب شد که کاپیتان به او احترام بسیاری بگذارد و برای قدردانی از او، یکی از رودخانه های مسیر را به نام او نامگذاری کند.
زمانی که لوئیس و کلارک قبیله شوشونی را پیدا کردند، از تساکاکاوی درخواست کردند که به عنوان مترجم آنان را همراهی کند.زمانی که رئیس قبیله لب به سخن گشود اودریافت که رئیس کامی هویت یا کمان سیاه برادر او است که سالهای زیادی از او دور بوده است. تساکاکاوی با فریاد شادی قبیله را از وجود خویش مطلع کرد و قبیله نیز که امید دیدار مجدد بو – ای – نایو را از دست داده بودند، از دیدن دوباره او به وجد آمده و وی را ود – زی – ویپ (زن گمشده Wad _Zi-Wip) نامید. تساکاکاوی متوجه شد که بجز رئیس قبیله،همه اعضای خانواده اش مرده اند. همچنین او دریافت دوستانش که با هم فرار کرده بودند به قبیله برگشته اند. کاپیتان که می دید تساکاکاوی از این ملاقات شاد و مسرور است، سفر خود را چند روز به تعویق انداخت. مردان سفیدپوست به امید خرید و تهیه موادغذایی و مایحتاج سفر نزد قبیله شوشونی رفته بودند. این در حالی بود که این قبیله به حدی گرسنه بودند که وقتی یکی از افراد قبیله حیوانی را شکار کرد، همه از شدت گرسنگی گوشت شکار را خام خوردند. با وجود اینکه کمان سیاه قول داده بود که با روانه کردن گروهی ازمردان قبیله با آنان همکاری کند، اما تصمیم خود را عوض کرد و این مردان را برای شکار بوفالو فرستاد.
تساکاکاوی متوجه این خلف وعده شد. او می دانست که وفای به عهد یعنی مرگ مردم قبیله از گرسنگی و روانه نمودن مردان برای شکار یعنی مرگ احتمالی مردان سفیدپوست، موقعیت خطیری بود و او می بایست این مشکل را خود به تنهایی حل کند. به همین جهت او به همسرش گفت رئیس چاقو بلند (لوئیس) و مو قرمز(کلارک) شرایط پیش آمده را بگوید. کاربونی که دوست نداشت زنی به او دستور دهد، اطلاعات تساکاکاوی را ندیده گرفته و آن را فقط یک خیالبافی زنانه تلقی کرد. هنگام ظهر همان روز، با سهل انگاری و بی میلی، هرآنچه را که تساکاکاوی گفته بود، به اطلاع کاپیتان لوئیس رساند. کاپیتان سریعا به ملاقات رئیس قبیله رفت.
وی که از تصمیم خود پشیمان شده بود، مردانش را برای کمک به سفیدپوستان فرستاد.زمانی که گروه به اقیانوس آرام رسید، برای اولین بار، تساکاکاوی امواج خروشان را دید. ابتدا وحشت کرده بود، اما به زودی ترس او فرو ریخت و در میان امواج، به قدم زدن پرداخت.
لاشه یک کوسه در ساحل دریا افتاده بود. زمانی که مردان سفید با شادی ونشاط، چربی و روغن کوسه را جمع می کردند، تساکاکاوی باترس به این حیوان عظیم الجثه نگاه می کرد.
در نهایت سفر پرمخاطره این گروه به پایان رسید. بدون وجود تساکاکاوی امکان داشت قبایل سرخ پوست که از صلح جویی و مقصد اصلی گروه اکتشافی لوئیس و کلارک اطلاع نداشتند، این گروه را قتل عام کنند و حتی امکان داشت بدون وجود تساکاکاوی غرب آمریکا خیلی دیرتر کشف و به مردم شناسانده شود.
برخی از روایت حاکی از این است که تساکاکاوی به اثر تب در سن ۲۵ سالگی از دنیا رفته است.اما داستان های قبیله شوشونی بیانگر این است که وی به قبیله خود برگشته و در زمین هایی اختصاصی سرخ پوستان به نام و ویندریور (Wind River) اسکان گرفت. و در سال ۱۸۸۴ در سن ۱۰۶ سالگی درگذشت و در همان جا به خاک سپرده شد.کلارک در سفر نامه اش از تساکاکاوی به نام ساکاگاوی (Sacagawea) نام برده است که بعدها هنگام تصحیح سفرنامه اش نام او را به ساکاجاوی (Sacajawea) تغییر داد. پیکره ای از این زن سرخ پوست با نام ساکاجاوی در بیس مارک واقع در شمال داکوتا (North Dakota) وجود دارد. در این تندیس وی نوزاد خود را در پشت گرفته است. کلارسک و لوئیس ازاوبه عنوان زن قهرمانی که زندگی آنان را نجات داده است، نام بردند.تصویر وی و نوزادش روی سکه دلار طلایی سال ۲۰۰۱ حک شده است. او نشان داد زنان توانایی آن را دارند که هر کاری را انجام دهند. واو موجودیت خود را به عنوان زنی که در مدت شش ماه و نیم، ۴۰۰۰ مایل را با نوزادی در پشت زیر پا نهاد و در تاریخ سفرهای اکتشافی ثبت نمود.
نظر شما