وقتی خدا به انرژی تبدیل میشود(2)
انسان حقیقی و شناخت تائو:
انسان حقیقی با ادراکات حسی و صورتهای عقلی نمی شناسد. بلکه او تائو را از درون می یابد و با آن یکی می شود. «تنها انسان است که طریقت را از درون می شناسد و تنها اوست که می تواند خود را به عنوان جلوه ای از طریقت بشناسد. » این راه کشف و شهود وحدت حقیقی است. ابتدا باید از درون خود را با آن یگانه یافت و بعد سایر مظاهر هستی را. ایزتسو درباره انسان حقیقی می نویسد: «او نمی تواند طبیعت را در اشیاء بیرونی شهود کند چرا که وی قادر نیست به باطن اشیاء راه یافته و تجلی تائو به صورت آنها را آن گونه که در حالت درونی خود می یابد، شهود نماید. دست کم اولین برخورد شخصی وی با طریقت باید در درون خود او صورت پذیرد. » تائو حقیقتی مطلق است که در قید ذهن و زبان نمی گنجد و ذات آن برتر از همه حدود بوده، همه چیز جلوههای آشکار آن راز بزرگ و حقیقت اصیل است. لائوتزو با توجه به اینکه مخاطب او در دستگاه حسی ـ ذهنی ادراک و معرفت را تفسیر میکند، از تمثیل تاریکی استفاده کرده، مینویسد: «اسرار نهان و جلوههای عیان هر دو از یک منبعاند. این منبع را تاریکی نامیدهاند، تاریکی در تاریکی؛ دروازة ورود به دنیای شناخت.»
لائوتزو میکوشد تا با فرابردن درک از محدودیتهای عادی و حسی، حس برتری را در خوانندگانش زنده کند. حسی که از درون و بازگشت به خویش میتواند به درک تائو نائل شود، بدون اینکه او را در شیء یا شکلی خاص محدود سازد حضور تائو را همه جا به عنوان اصل و منشأ پیدایش همه چیز معرفی کند. «نگاه کنید و نمیتوانید آن را بیابید. گوش کنید و نمیتوانید آن را بشنوید. سعی کنید و نمیتوانید به آن دستیابید. بالا: آن واضح نیست. پایین: آن تاریک نیست. یکپارچه بینام، به مأوای هیچ بازمیگردد. شکل بی شکل، ظریف ماورای درک، به آن نزدیک شوید و آن آغازی ندارد. آن را دنبال کنید و آن پایانی ندارد. نمیتوانید آن را بشناسید....» با این وصف معلوم میشود که کوشش در هر چه حسیتر کردن زندگی و درگیر شدن با دنیا موجب ناآرامی شده، برای شناخت حقیقت تائو باید این روند عادی شناخت را رها کرد و از راهی عمیقتر به تائو نزدیک شد. «فکرت را متوقف کن و مشکلاتت پایان مییابد.» «فرزانه همیشه ذهنش را با تائو هماهنگ و یگانه میسازد؛ این چیزی است که به او نور میبخشد. تائو غیر قابل درک است. او چگونه میتواند ذهنش را با آن هماهنگ و یگانه سازد؟ با نچسبیدن به هیچ ایدهای. تائو تاریک و بیپایان است. چگونه میتوان از آن نور گرفت؟ با اجازه دادن به آن تا وارد شود. از آنجایی که تائو قبل از زمان و فضا وجود داشت. ماورای هستی و نیستی است. چگونه این نکته را درک میکنم؟ به درون خود مینگرم و آن را میبینم.» مطلق، فراحسی و فراذهنی بودن تائو به این معناست که او شیئی در کنار سایر اشیاء نیست بلکه در برگیرندة همه آنهاست و شکل و جای خاصی ندارد. بنابراین باید او را از درون خود یافت با رها کردن همه چیز تا خودش باشد. در این صورت حقیقت یا نیروی درونی که در جریان است، ادراک میشود. «فرزانه در جستجوی رضایت خاطر نیست. نه در جستجوست، نه انتظار میکشد. او حاضر است؛ آماده برای خوشآمدگویی به هر چیز.» زیرا هر چیز بهرهای از نیروی تائو دارد و با پذیرش آن میتوان از نیرویش برخوردار شد و هر چیز بیشتر با تائو هماهنگ گردید و اتحاد یافت.
بی کنشی
اگر کسی وابستگی ها و شناخت عقل را کنار بگذارد، به ادراک برتر رسیده، «ته» را در خود می یابد و به کمک آن نیرو می تواند در تائو محو شود و از نیروی جهانی بهره برد، می تواند به فراسوی تضادها سیر کند و اصل بازگشت را در همه جا مشاهده نماید. در حالی که شاهد وحدت جوهری جهان است. اما مهم این است که انعطاف، نرمی، بی کنشی، و به عبارت دیگر ناتوانی و هیچ بودن را که مایه اصلی زندگی است در یابد. و خود را رها سازد. وینبرگ و چوجای دربارة لائوتزو می نویسند: «او نه تنها هنر بی کنشی بلکه نبودن را می آموزد. »
در تائوتهچینگ آمده است «گیاهان هنگامی که سر از خاک بیرون میآورند نرم و انعطاف پذیرند و به هنگام مرگ خشک و شکننده. پس هر که سخت و خشک است. مرگش نزدیک شده و هر که نرم و انعطاف پذیر، سرشار از زندگی است.» «... هیچ چیز در جهان چون آب نرم و انعطاف پذیر نیست با این حال برای حل کردن آنچه سخت است چیز دیگری یارای مقابله با آب را ندارد. نرمی بر سختی غلبه میکند و لطافت بر خشونت.» در جای دیگر از آن کتاب آمده «ناتوانی راه تائوست. » «بیعملی را بیازمایید و هر چیز در جای خود قرار خواهد گرفت.»
وقتی انسان خود را در معرض ادراکات حسی و تصورات متکثر عقلی و تعلقات بی پایان قلبی قرار می دهد، در واقع دریچه های وجودی خود را به روی امور گذرای اشیایی ناپایدار گشوده و در نتیجه همه نیروی خود را از دست خواهد داد. وقتی انسان با کثرت درگیر میشود، ارزشگذاری کرده، به چیزهایی وابسته شده و از برخی چیزها آزرده و متنفر میشود. بدینسان از حقیقت یکتا و کلی تائو فاصله میگیرد. در نتیجه هیچ نیرویی به دست نخواهد آورد. هم از این رو لائوتزو توصیه می کند که: «نواقذ را مسدود کن، درها را ببند (یعنی اعضای حسی و حرکتی معمولی گریز از مرکز ضمیر را متوقف کن.) در طول زندگی فرسوده نخواهی شد. اگر برعکس تو دریچه ها را کاملا باز و رها کردی و فعالیت آنها را تا نهایت زندگی خود افزودی نجات نخواهی یافت. »
تسوچئی وضعیتی است که فرد ضمیر خود را در حرکتی مدام زیر تاثیر موثرات بی شمار می یابد. انسان عادی خود را درمرکز وجود خود می پندارد. در میان دههزار چیز دیگر که در تضاد اند، بنابراین در سدد حفظ خود و منافعش برآمده، پر از تصورات ذهنی و جزئی متمایز همرابا وابستگی و واکنشهای عاطفی و هیجانی و رفتار حساب شدة عقلانی و غیر خنثا میشود. تداوم این وضعیت او را سخت و نفوذ ناپذیر کرده، هنگامی که به نهایت سرسختی برسد میان امور و اشیاء مختلف تمایز می گذارد. سرسختی وقتی ا ست که انسان در خواسته ها و ادراکات خود محدود شده و از تائو دور می شود. و در این محدودیت خود را مرکز وجود خود می داند.
اما در وضعیت تسوونگ در شرح حال یکی از اساتید تائو آمده که می گوید: « من اینک خودم را از دست دادم » در این حال با از دست دادن خود تائو در مرکز وجود شخص قرار می گیرد و او منبع قدرت در جهان شده، همه چیز را از درون می بیند و می یابد.
«لین آی» در شرح این عبارت گوید: «تا آنجا که نفس باشد اشیاء هم هستند. ولی هنگامی که من نفس خود را فاقد شدم، دیگر من نمی ماند و چون من وجود ندارد مخاطباتی (= اشیاء) هم برای من نمی مانند. »
چانگ تزو وضعیتی شبیه به مدیتیشنهای رایج را توصیف کرده، آن را نشستن در عزلت (تسوونگ) مینامد. به این شکل که فعالیت بدن کاهش یافته، ادراکات حسی به حدلقل برسد و آرامش ذهن و جسم را در برگیرد. در تائوته چینگ انسان فرزانه کسی است که همة دغدغههای ذهنی را رهاکرده، احساسات و هیجاناتش را به حالت تعلیق درآورده، رفتارش را به نیروی کنشساز طبیعت درونش سپرده است. لاتوتزو مینویسد: «غرزانه تسلیم آن چیزی است که لحظة حال برای او به ارمغان میآورد. او میداند که بالاخره خواهد مرد. و به هیچ چیز وابستگی ندارد. توهمی در ذهنش وجود ندارد و مقاومتی در بدنش نیست او دربارة عملش فکر نمیکند. اعمال او از مرکز وجودش جاری میشوند. به گذشتهاش نچسبیده، پس هر لحظه برای مرگ آماده است. همانطور که دیگران پس از یک روزکاری سخت برای خواب آمادهاند.»
برای رسیدن به حالت تسوونگ باید به شو (تهی بودن) رسید. این حالتی است که انسان حقیقی هم ذهن و هم روح خود را از همه چیز خالی کند و آماده ی درک حضور تائو شود. این توفیق با چای حاصل می شود. برای اصطلاح «چای» می توان معادل روزه داری یا مراقبت را برابر نهاد. چانگ تزو «چای» را چنین تعریف می کند: «تمام فعالیت ضمیر را به نقطه وحدت برسان با گوشهایت نشنو، بلکه با روح (چئی) بشنو گوش محصور به شنیدن است. (یعنی هر حسی تنها اشیاء مرتبط به خود را به گونه ای فیزیکی ادراک می کند. ضمیر مقید است (به شکل مفاهیم) که همتای موضوعات خارجی هستند. با این حال روح تهی است و بی حد و حصر به تبدیل یافتن ادامه می دهد و این مطابق با تبدیل ( : هوآ) اشیاء آن گونه که می آیند و مقصود من از روزه داری ضمیر، ضمیر را تهی کردن است. »
«چئینگ شو آن یینگ» آنچه را که تزو می کوشد آموزش دهد، در عباراتی خلاصه کرده و اظهار می دارد: «کلمه انسجام (هو) اشاره به این مطلب است که چون ما متعلقات معرفت خود را وحدت میبخشیم و همه اشیاء را در هم می ریزیم، ضمیرهای ما در آن هنگام متمتع از آرامش کامل شده و دیگر با آنچه چشمان و گوشهایمان میپذیرد مشوش نمیگردد.»
نقد و بررسی:
ویژگیهای عمومی
تائوئیسم همانند سایر مرامهای عرفانی سه ویژگی اساسی دارد: سیر انفسی، شهود وحدت و فنا در حقیقت غایی. دربارة سیر انفسی در مفهوم کلیدی «ته» به معنای بهرة وجودی هر موجود از تائوی جهانی به مفهوم فطرت توحیدی نزدیک میشود زیرا «ته» سهم هر موجود از نیروی واحد طبیعت است که در آفرینش او به کار آمده، پیوند او را با تائو تأمین میکند. و از طریق ته است که میتوان به درک تائو و وحدت با نیرو و حیات آن برسد.
لائوتز و چانگ تزو با بیان این که برای درک تائو باید دانایی را ترک کرد این مطلب را آشکار میسازند که این درک و آگاهی معنوی در بعدی فراتر از عقل و ذهن روی میدهد. و آن افق وجودی است که از طریق «ته» در تائو دریافت می گردد. یعنی انسان با تمام وجودش و نه با ذهن، حضور و حرکت تائو را درک میکند.
فنای «ته» در تائو و قرار گرفتن در جایگاهی که شخص نظارهگر ثابت تبدلها شود در حقیقت فنای سالک در حقیقت غایی هستی و حیات و به عبارت دیگر حضور تائو در او و حضور او در تائو است. دقیقا فناست که شهود وحدت تائو را از افقی فراذهنی و در منظر آگاهی وجودی میگشاید.
فروکاهیدن حقیقت غایی
اما نقاط ضعف تائوئیسم را باید در اعتقاد به اصالت طبیعت و حیات مادی جستجو کرد که موجب محدودیت دید ماورائی این مکتب است هر چند که ژرفنگری در لایههای پیدا و پنهان طبیعت را به ارمغان می آورد. اما غایت سیر و سلوک را به شدت ساقط کرده، به نیروی طبیعت فرومیکاهد. خدایی که متحرک است یعنی خدایی که حضورش محدود است. در جایی که با حرکت به آنجا میرسد، نیست. خدایی که از اجزای متضاد ترکیب شده، به اجزایش نیازمند و وابسته است. خدایی که همة جلوه و قلمرو حکومتش جهان بوده، فراتر از آن چیز قابل ذکری نیست. در حالی که این جهان مادی با همة عظمش در برابر تمام هستی مانند حلقهای در دشتی پهناور است.
همچنین با توجه به طبیعت و نمودهای متکثر آن موضوع پیوستن به خدایان متکثر در تائوئیسم طرح میشود که در واقع بهرهای است که هر نمود طبیعی تائو دارد. مثلا خدای یخ یا باد یا آتش و غیر اینها که در جریان سلوک هر کس می تواند مظهر یک از این نیروها شود و از آن استفاده کند. چنانکه نمونههای آن در افسانههای چینی وجود دارد و در هنر مدرن چین هم تأثیر بسزایی داشته است. خدایان متعدد یعنی خدایان ناقصی که هر کدام کمال و نیروی دیگری را ندارد. و البته آنها همة این خدایان راتحت تدبیر نیروی واحد تائو میدانند که این هم مشکلی را حل نمیکند زیرا همة ادیانی که خدایان متعدد و الاهههای گوناگون را میپرستند، خدایان را در تدبیر خدای برتر و یکتایی معرفی میکنند. و این نقص که نیروی کامل و مطلق در نهایت سیر نیست اشکال اساسی به این مرام معنوی وارد میسازد.
تحقیر انسان
این مکتب با قرار دادن طبیعت و نیروی آن در کانون توجه، تجربة عرفانی را بر آن اساس صورتبندی میکند. و همانند مکتب سرخ پوستی عرفان طبیعتگرا انسان را با سایر مظاهر طبیعت برابر می انگارد و با اینکه به برتری انسان اذغان داشته و معتقد است «تنها انسان است که طریقت را از درون می شناسد. تنها اوست که میتواند خود را به عنوان جلوهای از طریقت (تائو) بشناسد.» با این حال انسان را در وضعیت طبیعی در نظر داشته و با سایر حیوانات مقایسه میکند، چنان که در تائوته چینگ آمده: «اگر انسان در مکان مرطوب بخوابد به درد پشت مبتلا و سرانجام نیمه فلج میشود. لیکن آیا این در مورد ماهیان لجنزار هم صدق میکند؟ اگر انسان بر روی درختان زندگی کند باید همیشه از خوف بر خود بلرزد و هراسناک باشد. ولی آیا در مورد یک میون هم صادق است؟ اینک کدام یک از این سه (انسان، ماهی لجنزار و میمون) مکان درست زندگی خود را میشناسد.
«میمون جفت خود را از میان میمونها می گیند، گوزن ها با گوزن جفت می شود و ماهیان لجن زار از زندگی با ماهیان دیگر لذت می برند. «مائوچئیانگ» و «لی چن» زنانی هستند که در نزد همه مردان زیبایی دلخواه را دارا هستند. با این حال اگر ماهی، زیبا رویانی مثل این دو را ببیند خود را به اعماق آب می برد. و اگر پرندگان ایشان را ببینند پرکشان میگریزند وگوزنها در هر جا که باشند فرار خواهند کرد. از میان این چهار کدامیک زیبایی دلخواه را می شناسد؟ » بنابراین وجود و حیات آدمی فضیلتی و بر دیگران ندارد. فقط انسان می تواند به شناخت درونی تائو برسد و باید این کار را انجام دهد تا گرفتار رنج نشود.
هدف عالی تر کدام است؟
چون توجه این مکتب به تعالی حیات مادی و رسیدن به آرامش در زندگی است و در این راه به نیروی مرموز طبیعت باید پیوست. صد البته ارتباط با نیروی طبیعت اتفاق جالبی است. و دستیابی به آرامش ارزشمند است اما آیا تمام ظرفیت و نیاز معنوی انسان همین دستیابی به آرامش است؟ عرفانهای دینی معمولاً به حقیقت برتری توجه دارند که یکی از آثار نزدیک شدن و یا رسیدن به آن آرامش است و هزار نکتة باریکتر ز مو دهها هزار گنجینة گرانبهاتر از آرامش عمیق و لذت پایدار در آن نهفته است. که با پیوستن به نیروی طبیعت و دستیابی به آرامش دنبال نمیشود. و اساساً مورد توجه نبوده، شناخته نمیشود.
از عرفان تا جادوی سیاه
برای دستیابی به این نیروی تائو روشهای بدنی و تمرینات جسمی و ذهنی لازم است. اما اصول اخلاقی شرط به کار گیری درست این نیروهاست و نه لازمة دستیابی به آنها. البته نکتهای که در حوزه عملی این مکتب میتوان مثبت ارزیابی کرد روی آوردن به نرمش و ورزشهای رزمی و غیر رزمی است. حرکاتی که در اتحاد با نیروی جهانی موثر بوده، استفاده از نیروی کیهانی را میسر میسازد. اما مشکل اینجاست که ارواح خبیث هم میتواند این اسرار را دزدیده، از نیروهای تائو سوء استفاده کنند. بنابراین کاربرد شر این نیرو توسط ارواح ناپاک و پرداختن به سحر و جادو برای رسیدن به قدرت، یا ثروت و یا زیان رساندن به دیگران کاملاً امکان پذیر است و این همان جادوی سیاه است که در عرفان شامانیسم هم وجود دارد. زیرا وقتی هدف نیروی طبیعت باشد برای دستیابی به آن راههای طبیعی وجود دارد که تربیت اخلاقی انسان و برخورداری از اخلاق الاهی نقشی در آن ندارد.
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه
نویسنده : حمید رضا مظاهری سیف
نظر شما