حقوق بشر در آیین بودا
حقوق بشر غربى برمفهوم فردیت و نگرش رقابتى تکیه دارد. اما در دنیاى مفهومىِ آیین بودا هیچیک از این دو مفهوم را نمىتوان یافت. آموزه ناخود و آموزه نیروانه یا بوداگى، که اولى در برابر فردیت است، و دومى در برابر نگرش رقابتى، بنیانِ حقوق بشر غربى را فروریخته است. با این وجود، شاهد آنیم که بوداییان متعهدِ روزگار ما از این مفهوم استفاده مىکنند. آیا بوداییان از سر تسامح مفهوم حقوق بشر را بهکار مىبرند، یا آنکه حقوق بشر مىتواند در زمین دیگرى هم بروید؟ در این مقاله نویسنده در پى آن است تا از دل آیین بودا بنیانى تازه را براى حقوق بشر پیش نهد.
دانشمندان غالباً چنین انگاشتهاند که حقوق بشر در آیین بودا نمىتواند جایى داشته باشد؛ ظاهراً خود مفهوم «حقوق»(2) مستلزم فردیّت(3) و اثبات خود(4) است، ارزشهایى که با آیین بودا همسازى ندارند. با این همه، بوداییان متعهد در جهان معاصر با طیب خاطر تعبیر «حقوق بشر» را به کار مىبندند. اما دنیاى مفهومىاى که تعبیر «حقوق بشر» بودایى در آن جاى دارد با دنیاى حاکم غربى از جهاتى مهم مغایر است.
1. در عمل، حقوق بشر بودایى را معمولاً براى کل جامعه و کمتر (هر از چند گاهى) براى افراد پدید آوردهاند؛ 2. حقوق بشر بودایى از ادبیات اثباتِ خودْ روىگردان است و در عوض، در دفاع از ستمدیدگان و حمایت مهرورزانه از آنها سخن مىگوید؛ 3. اخلاق بودایى داراى بنیاد اخلاقِ غیررقابتى است و «خوبى کردن» به کسى را به بهاى آسیب به دیگرى روانمىشمرد؛ 4. با آنکه در آیین بودا شخص به معناى غربى «فرد» نیست، اما بسیار قدر و ارزش دارد، زیرا مىتواند به بوداگى راه بَرَد؛ 5. بوداییان در دنیاى معاصر با برداشتى که از پیوستگى(5) دارند به بسیارى از عوامل سیاسى و اجتماعى به عنوان بستر آزادى معنوى اهمیت مىدهند؛ 6. «خوبى کردن» به انسان نمىتواند دلیل موجّهى براى آسیب به غیرانسان یا آسیب به بافتِ زایشى حیات باشد. اینک با دقت بیشتر این موضوعات را بررسى مىکنیم.
من بیشتر از منابعى استفاده خواهم کرد که یک بودایى ویتنامى به آنها دسترسى دارد. ویتنام تنها کشور سنتى بودایى است که در آنجا هر دو شاخه آیین بودا، یعنى تیرواده(6) و مهایانه(7) شکوفه داده است (البته، ویژگى آیینبوداى معاصر غربى نیز چنین است). پس، بودایى ویتنامىاى چون تیچ نهات هانه،(8) که در بحث حاضر بسیار از او تأثیر پذیرفتهام، بیشتر مىتواند از منابع و مفاهیم تیرواده و مهایانه، به ویژه تعالیم کلیدى و محورىاى چون چهار حقیقت عالى(9) و زنجیر علّى،(10) از تعالیم بودا شاکیه مونى، و از مفهوم بوداسرشتىِ(11) آیین بوداى مهایانه، استفاده کند و چنین نیز کرده است. دست آخر، بوداسرشتى البته تنها دیدگاه مهایانه است، زیرا مهایانه آن را در مطالب بودایى آغازین جاى داده است. آنچه خواهم گفت احتمالاً سخن تقریباً تازهاى است، اما به نظرم در امتداد تعالیم ریشهدار و ستایشبرانگیز بودایى است.
مشهور آن است که مفهوم حقوق بشر ریشه در فرهنگ غرب دارد. در واقع، تأکیدى که مغربزمینیان در عرصه ارتباطات سیاسى بینالمللى بر اهمیت حقوق بشر دارند، از نگاه غیرغربیان چهبسا تحمیلِ ناخوشایند ارزشهاى غربى بر فرهنگها یا ملتهاى داراى ارزشهاى دیگر و [حتى] متضاد است، و از اینرو، زیر بارِ آن نمىروند. افزون بر این، به وضوح ردّ پاى رشد مفهوم حقوق بشر غربى را مىتوان در اندیشه سیاسى لیبرالى غربى، نهضت پروتستان و رنسانس، و در آخر، در برداشت کتاب مقدس از انسان یافت. پس مفهوم حقوق بشر با اندیشهها و ارزشهاى یهودى - مسیحى ارتباطى ناگسستنى دارد. لزوماً دلیلى نداریم که فکر کنیم همین ارزشها در ادیان و فرهنگهاى دیگر وجود دارد و یا همساز و همخوان با ارزشهاى آنها است. با نظر به اختلاف بسیار زیادى که مسیحیان و بوداییان درباره انسان دارند، به طور خاص مستدل مىتوان آیین بودا را نافى مفهومِ حقوق بشر انگاشت.
چنین برداشتى بجا و درست است. چنانکه مشهور است، شمارى از بوداییان و دانشمندان بودایى از منظر مفاهیم و ارزشهاى بودایى دیدى منفى به خودِ مفهوم حقوق بشر داشتهاند (نک. اُنو؛(12) سانتیکرو(13)). من با دلمشغولىهاى اینان بسیار همدلى مىکنم، هرچند بهنظرم آنها را مىتوان بهگونهاى رضایتبخش مطرح کرد. آن دلمشغولىها کدامند؟ به نظرم مراد آنها به خوبى در نقل قول زیر آمده است. در سال 1956 ویلیام ارنست هاکینگ(14) چنین نوشت: «انسانهاى آزاد، که مدافع حقوق خودند، بهترین میوه مدرنیتهاند» (به نقل از رانر:(15) 1). در اینجا دو مشکل در پیش روى یک بودایى قرار دارد:
1. مفهوم فرد مستقل، به عنوان جزیرهاى جدا و مجزا، جایى در جهانبینى بودایى ندارد. به نظر یک بودایى، تأکید غربیان بر فرد (الف) تکیه بر چیزى است که وجود ندارد و هیچ گاه نمىتواند وجود داشته باشد؛ و (ب) مشکل کانونى انسان، یعنى خودمدارى(16) و گرایش به خودبینى(17) را بىامان تشدید مىکند. چنان که بوداداسه(18) بیان مىکند:
دموکراسى لیبرال آزادى مطلق است و به روشنى تعریف نمىکند که آزادى به چه معناست. اینامر به آلودگىهاى موجود درمردم این امکان را مىدهد تا طبقِ نیروى آلودگى بتوانند از وضعیت آزادبودن سودبرند (بهنقل از سانتیکرو: 176).
2. بافت معنایى مفهوم حقوق بشر از نگرش رقابتى وسیعتر است: من در مقابل شما، من در مقابل آنها، من در مقابل حکومت، من در مقابل جهان! قهرمانان داستانهاى غربى اینگونه ترسیم مىشوند. به وضوح، مشکل نخست، یعنى تأکید بىاندازه بر خود، در اینجا نیز سربرمىآورد، اما بیش از آن، خودِ نگرش رقابتى مشکلآفرینى مىکند. با نظر به این که بوداییان واقعیت بنیادین زندگى را وابستگى دوسویه(19) و پیوستگى فراگیر مىدانند، بىاندازه غیرطبیعى و بىثمر است که حصارى میان افراد و گروهها بکشیم، آنها را در برابر هم قرار دهیم، و آنگاه انتظار داشته باشیم که چیز خوب، چیزى که سرانجام شدنى است، پدیدار شود. حال چگونه مىتوان به این مسائل پاسخ داد؟
پیش از کندوکاو در این موضوعات بسیار ژرف فلسفى، به بررسى چهار نکته نسبتاً ساده مىپردازم:
1. البته قسمت اعظم تفکربودایى در دنیاى باستان و قرون وسطا ساخته و پرداخته شده است. با این وجود، اکثر کشورهاى بودایى، خوب یا بد، در حال امروزى شدن هستند. با امروزى شدن اندیشه بودایى، مفهوم هستهاى پیوستگى ابعاد تازهاى به خود گرفته است. بسیارى از رهبران بودایى معاصر، پیوستگى متقابل را تنها نشاندهنده - محض نمونه - ارتباطات کلاسیک بین دوازده حلقه زنجیر تولید مشروطى که ما را از زندگى به مرگ، و به زندگىهاى بىشمار آینده مىبَرَد، نمىدانند. دیدگاههاى نوین درباره پیوستگى متقابل حاکى از این برداشت آشکار است که بسیارى از استادان بودایى با آن که روشنشدگى را مقصد و مقصود زندگى معنوى و مهمترین جنبه زندگى بشر مىشمارند، اما این جنبه زندگى را از هیچ یک از جنبههاى دیگر زندگى چون جنبههاى اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، روانشناسى، فرهنگى، و مانند آن جدا نمىکنند. بدینسان، بوداییانى، که به آرمان سنتى روشنشدگى(20) دل دادهاند، اخیراً بىاندازه به دیگر جنبههاى زندگى انسان، که مستقیماً بر تلاشها و آرمانهاى معنوى افراد تأثیر مىگذارند، اهمیت مىدهند.
بدین ترتیب، بسیارى از فعالان اجتماعى بودایى معاصر (که از آنها بیشتر سخن خواهم گفت) رشتهاى مطلق از نیازها را قبول دارند. فعالان اجتماعى بودایى، با الگویى چون بودا که براى سیر کردن گرسنهاى سخنرانىاش را ناتمام گذاشت، سلسلهاى از نیازها را تأیید مىکنند که از آن جملهاند: (الف) حراست و حفاظتِ حیات که بسیار بنیادى است؛ (ب) نیازهاى طبیعىاى چون صلح و امنیت عادلانه، بنیاد مادى مناسب براى زندگى، از جمله غذا، مسکن، و مانند آن؛ (ج) نیازهاى روانى و اجتماعى، مانند آموزش و پرورش، حراست از منزلت و شأن انسان در جامعه، و مانند آن؛ و سرانجام (د) آزادى معنوى. راهیابى به آزادى معنوى بسیار دشوار است، و بر پایه نیازهاى اجتماعى، اقتصادى، روانى و سیاسى استوار است. تا هنگامى که در جاىجاى زمین آتش جنگ شعلهور است، کسى به روشنشدگى نمىرسد. خود بودا روزه را سدّ راه روشنشدگى مىدید، لذا از آن دست کشید. بدینسان بوداییانِ جویاى منافع اجتماعى، اقتصادى، و سیاسىِ ویژه انسان، یعنى منافعى که با برنامه فعالان حقوق بشر همپوشى نسبتاً زیادى دارد، سرمایهاى تازه در کف دارند.
2. بىتردید، آن دسته از رهبران بودایى، (خصوصاً، دالاى لاما،(21) تیچ نهات هانه و سولاک سیورسکه(22)) که ارتباطى بسیار گسترده با جامعه جهانى دارند، در سخن از حقوق بشر هیچ تردیدى از خود نشان نمىدهند؛ در گفتارها و نوشتارهاى خود زیاد از این زبان یارى مىگیرند. این افراد در درجه نخست، رهبرانى معنوى، و در درجه دوم، رهبرانى اجتماعى - سیاسىاند. آنها بر آن نیستند که نمىتوان از مفهوم «حقوق بشر» استفاده کرد. آنها با زبان و قلم خود آن را برگزیدهاند: بوداییان مىتوانند براى کار با مفهوم حقوق بشر راهى بیابند.
3. درباره ارتباط مفهوم حقوق بشر با نگرش رقابتى: حقیقت آن است که برنامه حقوق بشر در نگرش رقابتى نقش گریزناپذیرى دارد؛ این برنامه تنها درباره گروه یا فردى علیه گروه یا فردى دیگر است. اما بیایید باریکبینانهتر کندوکاو کنیم. برنامه حقوق بشر حراست از گروهها و افراد در برابر گروهها و افراد قدرتمندتر است و بس. آیین بودا، از آغاز تا به امروز، با تأکید بر مهرورزى و همدردى، براى حراست و مساعدت مستمندان و ستمدیدگان به مهرورزى فعّال اعتقادى ژرف دارد. میتّه سوته(23) مىگوید: «دقیقاً همانطور که مادر در نگاهدارى یگانهفرزندش حتى از جان خود مىگذرد، با این حال دلِ بىکرانش را به همه موجودات مىپرورد» (راهوله:(24) 97). اگر حقوق بشر عبارت است از حمایت و یارى نیازمندان، آیین بودا هیچ مخالفتى با این هدف ندارد.
4. حقوق بشر، آن چنان که امروزه از آن در عرصه جهانى بحث مىکنیم، تنها بر فرد تأکید نمىورزد. برنامه حقوق بشر به همان اندازه که در ارتباط با جوامع و گروههاى درونىِ آن است، در ارتباط با افراد است، پس حقوق بشر حتى در بیرون از بافت بودایى، بیش از اندازه بر فرد تأکید نمىکند، و چنین چیزى را هم نباید به آن نسبت داد.
حال با نگاهى ژرفتر به مسئله و براى حلّ مسائلى درباره فردیت و نگرش رقابتى که دراین بحث مطرحند، باید به بررسى بعضى ازمسائل بنیادى اخلاق اجتماعى بودایى بپردازیم.
نخست، جایگاه فرد را در آیین بودا مىکاویم. مىتوان با بررسى رابطه فرد و جامعه این مطلب را در طول کار ما کاوید. در اینجا سؤال این است: آیین بودا در کل چه میزان به فرد و جامعه اهمیت مىدهد؟ آیا به یکى بیش از دیگرى اهمیت مىدهد؟ آیا یکى را فرع بر دیگرى مىشمارد؟
بنابر آیین بودا، همچنین بنابر هر نظام فلسفى، پاسخ به این سؤال اخلاقى اجتماعى، ریشه در انسانشناسى دارد. به نظر آیین بودا، مهمترین مفهوم براى فهم انسان، مفهوم ناخود(25) است. پیش از هر چیز باید بگویم آیین بودا خودِ فردى و مستقل را نفى مىکند، اما آن چنان که بعضى از مفسران غربى گمان کردهاند، این بدان معنا نیست که فرد در آیین بودا اهمیتى ندارد و بنابراین، جامعه و مطالبات آن باید بر او فرمان براند. برعکس، چنان که تیچ نهات هانت مثل همیشه بیان مىکند، نا خود به معناى آن است که خود از اجزاى ناخود ساخته شده است. بهعبارتى دیگر، شخص درزمان حال نه تنها ساخته خاطرهها وامیالِ ساختهشده در گذشته، بلکه ساخته بسیارى از اجزاى مادىِ یکىشده با بدن او، که ساخته محیطند، و بسیارى از حالات، نگرشها، و مانند آن، که ساخته جامعهاند، نیز است. بوداداسه از ناخود و پیوستگى، مفاد روشن اخلاقِ اجتماعى را استنتاج مىکند:
هرکسى میوه جامعه است و از لحظهاى که از مادر زاده مىشود، حتى از زمانى که درشکم مادر است، دربندِ قراردادهاى اجتماعى است (بهنقل از سانتیکرو:167).
در تفکر مهایانه، بىتردید جامعه نیز از خود، تهى است و از اجزاى ناجامعه، یعنى افراد بشر بنیاد نهاده شده است. بدینسان فرد و جامعه در کُنشى دوسویه معمار یکدیگرند. در چشمانداز بودایى، از آنجا که فرد و جامعه در کُنشى دوسویهاند، اساساً ناراست است که آنها را در تضاد با یکدیگر بدانیم. چیزهایى که از هم جدا و مستقل نیستند نمىتوانند در تضاد با یکدیگر باشند. از اینرو، از آنجا که فرد و جامعه عمیقاً در کُنشى دوسویهاند، هیچگاه نمىتوان ارزش یکى از آن دو را از ارزش دیگرى جدا کرد. حال که چنین است، اگر در آیین بودا اهمیت فرد یا جامعه را بیش از دیگرى بینگاریم، به تلاشى کاملاً بىثمر دست زدهایم. پس در آیین بودا نه فرد مىتواند به حق بر جامعه فرمان برانَد، یا با رفتارش آن را نفى کند، و نه جامعه بر فرد. در نتیجه، بهتر از همه آن است که به آرمان نهایى، که ارزشهاى موجود در خود آیین بودا بنیان آن است، بنگریم: پایاندادن به رنج و برشکفتن بیدارى در همه. جامعه و فرد در برابر این ارزشها، به یک اندازه مسئولند، و به یک اندازه هم باید به آنها عمل کنند و در آنها سهیم باشند. چنانچه خواهیم دید، این دیدگاه براى اخلاق اجتماعى بودایى نتایجى مهم دربردارد.
اینک باریکبینانهتر این دیدگاه را مىکاویم که گفتمان «حقوق بشر» باید مستلزم نگرشِ رقابتى و متضاد باشد، و بنابراین، در آیین بودا، به عنوان آیینى که تضادگرایى را رد مىکند، نباید هیچ جایى براى گفتمانِ «حقوق بشر» وجود داشته باشد.
بنیان اخلاق اجتماعى بودایى را به روشنترین شکل مىتوان در پنج دستور به نارهرو جاى داد. در همین پنج دستور مىتوان دید که بوداییانِ سنتى از حقوق هیچ سخن نمىگویند، اما به تعبیرى، بر وظایف(26) یا تکالیف(27) انگشت مىنهند. این تکالیف، به بیانى ساده، عبارتند از: تعهد مىکنم به جا آورم دستورِ 1. خویشتندارى از کُشتن زندگان؛ 2. خویشتندارى از گرفتن چیز دادهنشده؛ 3. خویشتندارى از کامجویى ناروا؛ 4. خویشتندارى از دروغگویى؛ 5. خویشتندارى از آشامِ مستىآور و فراموشىزا (سدّتیسه:(28)). فرد به خاطر خود و دیگران این بندها و محدودیتها را با دلى آرام بر خود مىبندد. از اینرو، این دستورات بسان سلسله جالبى از کُنشها و واکنشها فرد و جامعه را بنیاد مىنهند.
اما توضیح این مطلب: محض نمونه، فرد تصمیم مىگیرد و بر آن مىشود که به دستور نخست عمل کند. فرد با نکشتن زندگان نه تنها از آسیبرسانى به دیگران پرهیز مىکند، بلکه از آسیبرسانى به خود نیز اجتناب مىورزد، او با مجاهده و مهارِ عادات به چنین کارى دست مىزند (عاداتى که از آسیبرسانى به دیگران درگذشته و یا از قدرت شرطىشدگىِ نقضِ تربیت فرد یا جامعه پىریزى شدهاند)، بدینسان با شرطىزدایىِ آن عادات، و از این رهگذر با کاستن قدرت ساخت آینده خود، خود را از افتادن در دامِ سنساره(29) حفظ مىکند. بدینسان، این دستورات، با آنکه مؤید قدرت زیاد شرطىسازى (از جمله، قدرت [شرطىسازى ]جامعه در ساختن انسان)اند، در همان بافت فرد را آنقدر توانا مىبینند که بتواند با تصمیم و تلاش بىامان از خود شرطىزدایى کند.
توجه داشته باشید که این دستورات راه خود را یکراست از میان فرد و جامعه باز مىکند. بىتردید جامعه خوب جامعهاى است که افرادِ آن به دیگران آسیب نرسانند، دزدى نکنند، دروغ نگویند، و مانند آن، اما از نظرگاه بودایى همین نکته به نحو اجتنابناپذیرى درباره فرد نیز صدق مىکند. بدینسان، نه تنها هیچ تعارضى بین خیر فردى و خیر اجتماعى وجود ندارد، بلکه یکى و عین همند.
بوداداسه در تفسیر اخلاق(30) این همانندى را تأیید مىکند. او اخلاق را با پکتى(31) یکى مىگیرد، که مترجمِ اثر او آن را «معمولى و طبیعى» معنا کرده است. بوداداسه مىگوید، «اخلاق به معناى پکتى است». و پکتى به معناى در تضاد با دیگرى و در تضاد با خود نبودن است، یعنى به بار نیاوردنِ رنج براى خود و دیگران (به نقل از سانتیکرو: 171).
اینک، علىالاصول، در تفکر غرب، مفهومِ «حقوق» و نیز مفهوم «تکالیف» دستکم در قالب تعارض بالقوه فرد و جامعه شکل گرفته است: «حقوق» آن چیزى است که جامعه، یا دیگران، مدیون من هستند، و «تکالیف» آن است که من مدیون جامعه، یا دیگرانم. جامعهاى که «حقوق» من را رعایت نمىکند جامعه خوبى نیست، و من اخلاقاً حق دارم جامعه را متقاعد سازم که «حقوق» من را رعایت کند. به همین صورت، اگر به بعضى از «تکالیف» اساسى عمل نکنم، جامعه نیز حق دارد مرا محدود کند یا مجبور کند، مانند مالیات دادن به حکومت، یا خوددارى از آسیب به دیگر شهروندان. اما زبانِ دستورات بودایى زبان تکلیف است: من تعهد مىکنم به شما آسیب نرسانم. دستورات درباره این که شما به من آسیبى نرسانید ساکتند!
اما این مسئله را از نظرگاه فلسفى بررسى کنیم:
از نظرگاه فلسفى، بیان تلویحىِ این دستورات آن است که یک جامعه خوب جامعهاى است که افراد آن به هم آسیب نرسانند، دزدى نکنند، دروغ نگویند و مانند آن. این به نوبه خود دالّ بر این است که افراد یک جامعه خوب به حق باید انتظار داشته باشند که آزار نبینند، مورد دستبرد قرار نگیرند و مانند آن. حال، چه بتوان چنین چیزى را «حق» نامید یا ننامید، اما بىتردید آن چیز در عمل در حالِ نزدیکى به آن مبنا است، گرچه از حیث نظرىِ محض چنین نیست. این نکته به طور خاص درست است زیرا، چنان که دیدهایم، از نظرگاه بودایى، جامعه باید به پایان دادن رنج و شکوفا کردنِ بیدارى در همه سهیم باشد. از آنجا که جامعه خوب بستر نیلِ به این اهداف را پدید مىآورد، فرد کاملاً دلیل موجّهى دارد براى آنکه ادعا کند که این حق اوست که در چنین جامعهاى زندگى کند. اما از آنجا که جامعه و فرد در کنش و واکنشى ژرف قرار دارند و یکدیگر را بنیاد مىنهند، فرد نیز مکلف است در ساخت و بناى یک چنین جامعهاى یارىرسان باشد.
کوتاهسخن آنکه، اگر این پنج دستور را که به اخلاق اجتماعى بودایى راه مىبَرَد، انتخاب کنیم، به نظر مىرسد آنها تعریفى تلویحى از جامعه خوب به دست مىدهند، چونکه افراد آن جامعه همزمان صاحبِ حقوق و تکالیفند: نه به دیگران آسیب رسانند، و نه دیگران به آنها آسیب رسانند، نه از دیگران دزدى کنند، و نه دیگران از آنها دزدى کنند، نه دروغ بگویند، و نه دروغ بشوند، و مانند آن. اما، اینگونه «حقوق» از اساس با «حقوق» در نظریه سیاسى غرب تفاوت دارد، زیرا آنها از اساس غیررقابتىاند. یعنى، آن حقوق غیررقابتىاند تا آنجایى که تکلیف من در آسیبنرساندن به شما به سود من به عنوان موجودِ سازنده کرمه و ساخته کرمه است؛ هم سود من و هم سود شما در آسیبنرساندنِ من به شما به بار مىنشیند. همچنین، «حق» من، اگر بخواهم آن را به این نام بخوانم، در این که از شما آسیب نبینم این مجال را به شما مىدهد که با خویشتندارى سودِ خود را بالا برید. با چنین برداشتى، حقوق و تکالیف تقریباً تا مرز یکى شدن به هم پیوستهاند. بوداداسه مىگوید:
بوداییان قرارداد اجتماعى را مىپذیرند و آن را رعایت مىکنند، یعنى اینکه هر کسى در این عالَم، حقوق، وظایف، و تکالیفى دارد که بسان دانههاى زنجیر به طرزى جدایىناپذیر وناآگاهانه به هم پیوند خوردهاند (بهنقل از سانتیکرو:168).
از این زاویه، از نظرگاه بودایى، دو واژه علىحده «حقوق» و «تکالیف» را مىتوان به بهترین شکلى به کنارى نهاد، وبه روشى واحد از جامعه با «وظایف دوسویه» سخن گفت، که درآن خوبىهاى فردى وخوبىهاى اجتماعى چنان تفکیکناپذیرندکه وظیفه من نسبت به شما نسبت به من نیز است. با آنکه بوداییان این نکتهرا ازمنظر فلسفى درستترمىبینند، اما جامعه بودایى گویا همچنان مىخواهد با بهکاربستن زبانِ «حقوق» با دنیاى وسیعترى سخن بگوید، زیرا این همان زبانى است که ما در گفتوگویى جهانى با آن اُنس گرفتهایم.
بنابراین، چنان که مىبینیم، از نظرگاه بودایى، بین فرد و فرد و نیز بین فرد و جامعه ارتباطى دوسویه و غیررقابتى وجود دارد. در این بافت، اینک باید پرسید، ارزش اخلاقى انسان چیست؟ من خواهم گفت با آن که در آیین بودا شخص به معناى غربى «فرد» نیست، اما داراى ارزش بسیارى است زیرا مىتواند به مقام بودایى(32) برَسَد. من نشان خواهم داد که بوداییان مىتوانند از این مفهوم سنتىِ بودایى براى توجیه ارتباط با حقوق بشر استفاده کنند.
البته، انسانشناسى در آیین بودا بىاندازه در تحول و تکامل بوده است. با این حال، همچنان به عنوان یک رشته، پیوسته رو به تکامل است، یعنى این مفهوم که انسانها داراى استعدادِ روشنشدگىاند، در آیین بوداى آغازین تقریباً مضمر بود و در آیین بوداى بعدى آشکار شد. برخى از تعالیم آغازین که حاکى از این مفهومند، از این قرارند: 1. بودا به همه آنانى که گوش شنیدن داشتند تعلیم داد و بندهایى چون طبقه اجتماعى، جنس، تحصیلات یا دیگر ویژگىهاى مَیزآفرین را برداشت (البته، این حرکت در آن زمان و مکان بىاندازه نامعمول بود)؛ 2. بنا به گزارشى موثق، انسانها با هر سابقه و پیشینهاى، حقیقتاً، در ایام زندگى بودا از آزادى میوهها چیدند؛ 3. از همه مهمتر، تعالیم بودا تولد انسان را تولدى نادره و ارزشمند شمرد و بر آن کاملاً پاى فشرد، و آن این که کسى که از تولد انسانى خود سود بَرَد، و به آیین بودا عمل کند رَه به رهایى بَرَد، زیرا در هیچ یک از پنج سرنوشت دیگر نمىتوان ره به آزادى بُرد.
البته، این اشارات اولیه درباره استعداد انسان، با برافروختن آتش بحثهاى بعدى یکراست این سؤال را آشکار ساخت که آیا همه انسانها، بىهیچ استثنایى، سرانجام مىتوانند به روشنشدگى راه برند یا نه. کافى است که بگویم، شاخه مهایانه آیین بودا پس از بحثى نسبتاً زیاد آشکارا مُهر تأیید بر مفهوم بوداسرشتى زد، که بنابر آن، همه انسانها سرانجام مىتوانند به روشنشدگى ره برند و بدینسان اکنون آنان را باید بودایان جنینى دانست، که تخم یا جنینبوداگى را در خود دارند (مفهوم بوداسرشتى بیش از این اهمیت دارد، اما به خاطر بحثانگیزى بسیار آن پیشنهاد مىکنم بحث را به این بخش از این مفهوم محدود کنیم).
اخلاق از شکل ابتدایى و نیز کاملاً مترقى این انسانشناسى میوههاى مهمى چید. باید خاطرنشان کنم که تقریباً تا همین اواخر، اَشکال سنتى آیین بوداى آسیایى گویا به این ثمرات و نتایج ضمنى بىتوجه بودند. احتمالاً پس از بحران مدرنیته بود که آن ثمرات در چشمها نشست. حتى اکنون هم، آشکارا از آنها بحث نمىشود، گرچه، چنان که خواهیم دید، طبق آنها عمل شده است.
براى آن که دریابیم انسانشناسى آیینبودا در اخلاق اجتماعى چه اهمیتى دارد، باید گذرا درباره ماهیت نظریه اخلاقى آیین بودا به بحث نشینیم.
چنانکه اغلب گفته مىشود، بهنظرمىرسد چهارحقیقت عالى دیدگاه غایتانگارانه را نمایان مىکند. نخستین حقیقت عالى، یعنى «رنج»(33)، سرشت ذاتاً ناخشنودکننده وجود انسانرا بیمار مىبیند. دومین حقیقتعالى علتبیمارىرا مىکاود. سومین حقیقت عالى، یعنى ایست رنج این امید را مىپراکند که این بیمارى را مىتوان از میان برداشت، و چهارمین حقیقت عالى نقشهاى را نشان مىدهد که با آن مىتوان راه درمان را یافت. خلاصه آن که، رنج و ناخوشدلى بیمارىاى است که آیین بودا درمان آن را جستوجو مىکند. به عبارت دیگر، رنج و ناخوشدلى بد است، حال آنکه ریشهکنى رنج خوب است. یک چنین نظرگاهى را به آسانى مىتوان در خانواده نظریات غایتانگارانه اخلاقى جاى داد.
توجه داشته باشید که ظاهراً خودگروى(34) و نیز سودگروى(35) با شاخصهاى بودایى همخوانى دارند. چنان که دیدهایم، پیروى از پنج دستور، هم به خاطر خود است و هم به خاطر دیگران: یعنى هم خود و هم دیگران از پاىبندى به این دستورات سود مىبرند. (البته، تا آنجا که هدف راه بودایى بَرکندن خود است، «خودگروى» نام درخورى براى نظریه اخلاقى بودایى نخواهد بود! اما، سودجویى فرد روشنىیافته(36) را عموماً آغازگاه عملىِ بودایى مىشمرند، گرچه در تیرواده و نیز مهایانه پیشبینى مىشود که توجه به خود تحوّل مىپذیرد، زیرا فرد در عمل رو به بهتر شدن است). با آنکه سودجویى فردِ روشنىیافته در آیین بودا جایگاهى دارد، اما سودرسانى به دیگران بر صدر نشسته است تا آنجا که هدف عمل بودایى برکندن خود است و ناخودى هماره انتظار مىرود که در رفتار حاکى از علاقه به سعادت دیگران رخ نمایاند.
اما آیین بودا دو برداشت بنیادى از خوبى دارد: برداشت نخست، چنان که دیدهایم، برکندن رنج است. برداشت دوم، که اکنون زمان کاویدن آن است، واقعیتیابى نیروانه،(37) یا بوداگى است. در نگاه نخست، ممکن است بر کندن رنج و واقعیتیابى نیروانه دو نام براى یک چیز بنماید، و بىگمان از جهاتى چنین است (بوداگى همان آزادى از رنج است). اما از نگاهى دیگر آنها از زاویهاى مهم ناهمانندى دارند. با آن که برکندن رنج خوبىاى است که در حوزه نظریات غایتانگارانه اخلاقى جاى مىگیرد، واقعیتیابى نیروانه خوبىِ مطلق، یا خوبىِ وظیفهگروانه(38) است. براى آنکه دریابیم چرا نیروانه خوبىِ وظیفهگروانه است باید به انسانشناسى آیین بودا بازگردیم.
خواه همداستان با تیرواده و مهایانه تولد انسان را تولدى نادره و ارزشمند بینگاریم، چرا که زمینه واقعیتیابى [نیروانه] را به دست مىدهد، یا خواه در کنارِ مهایانه همه انسانها را بوداییان جنینىاى با سرشت بوداگى بدانیم، در هر دو راه پایهاى براى شکل وظیفهگروانه اخلاق داریم. در آیین بودا، بوداگى یا واقعیتیابى بوداگى خیر مطلق است. دو قضیه اخلاقى از این تصدیق زاده مىشوند: 1. هر عملى که انسان را به روشنشدگى بَرَد عملى نیکو است، و هر عمل زیانبار براى روشنشدگى عملى بد است (این عمل همچنان وظیفهگروانه است)؛ 2. هر فعلى که نشان از سرشت بوداگى (بینش و همدردى) دارد فعل نیکویى است و هر فعلى که سد راه سرشت بوداگى باشد فعل بدى است. این رویکردى وظیفهگروانه است، زیرا به نتایج عمل اشاره نمىکند، بلکه حاکى از سرشت ذاتى خود عمل است، چنان که در مقام تعیین ارزش اخلاقىِ آن عمل، آن را با ارزش مطلق برابر مىنهند.
اینک به پنج دستورِ ناظر به غیررهرو بازمىگردیم. اکنون مىتوان دید که نقض دستور نخست، یعنى آسیبرسانى به زندگان، اخلاقاً خطا است، اما نه فقط به خاطر آن که تولید رنج براى خود و دیگرى از ثمرات آن است، بلکه به خاطر آنکه خود سرشتِ عمل نیز، یعنى آسیبرسانى به زندگان، با سرشت بوداگى ناسازگارى ذاتى دارد. همین نکته درباره دیگر دستورات غیررهرویى نیز صادق است: دزدى کردن، دست به کامجویى ناروا زدن، دروغ گفتن، یا مستى کردن هم براى خود و نیز دیگران رنجآور است و هم تجاوز به سرشت بوداگى است.
با بررسى مفهوم بودایىِ انسان و ویژگى وظیفهگروانه اخلاق بودایى از جهات مهمى دلیل ناهمانندى اخلاق بودایى را با سودگروىِ میل(39) درمىیابیم. در نظرگاه میل خوشىاى که عملِ خوب براى همه افراد مورد نظر به بار مىآورد، بیش از ناخوشى است. از اینرو، در برآوَردِ عددى فرد همه خوشىهایى را که براى کسى آورده با همه ناخوشىهایى که براى دیگران به همراه داشته در ترازو مىنهد و نشان مىدهد که کدامیک بیش از دیگرى است و فعلى را خوب اخلاقى مىداند که «بیشترین خوبى را براى بیشترین افراد» دارد. آیین بودا با دو جنبه این رویکرد ناسازگار است.
جنبه نخست آن که در برآوردِ میل یک عنصر رقابتى وجود دارد؛ خوشى شخص در رقابت با ناخوشى شخص دیگر است. اما اخلاق بودایى از اساس غیررقابتى است. در تحلیل از پنج دستور غیررهرو دیدهایم که خوبى من را خوبى شما مینگارد، و بالعکس. بدینسان، هدف آیین بودا «بیشترین خوبى براى بیشترین افراد» نیست؛ هدفْ خوبى همه است.
افزون بر این، رنج در آیین بودا تنها یک بدى مطلق است. چیزى که ناخوشى موجوداتِ مُدرِک را به بار آورد خوب نمىتوان دانست. بدینسان پرهیز از خشونت از نظرگاه آیین بودا ارزش مطلق دارد، نه ارزش نسبى یا وابسته به شرایط. براى آنکه اهمیت این نکته را نشان دهم، نظریه «جنگ عادلانه»(40) را مىکاوم. نظریه جنگ عادلانه غربى مستلزم نگرشى رقابتى است، که مسلماً در آن وضعیت از شر کمتر [جنگ اخلاقاً حقطلبانه] خوبى زیادترى (محض نمونه، آزادى از حکومت ستمگرانه) پدید مىآید. اما در آیین بودا قطع نظر از هر عمل عرفىاى که ممکن است در کشورهاى بودایى وجود داشته باشد جنگهاى عادلانه جایى ندارد. شر در یک جامعه به هر اندازه که زیاد باشد، آیینبودا استفاده از خشونت را براى پالودن شر تجویز نمىکند؛ احتمالاً براى آزادىِ کثیرى از افراد از رنجِ طاقتفرسا آسیبرسانى به تنى چند را روانمىدارد. در حالى که در یکچنین موردى نظریه اخلاقى میل خشونت را مىپذیرد. این به آن معنا نیست که بوداییان در حیات تاریخى خود هیچگاه این اصل را زیر پا ننهادهاند. من تنها در پى آنم خودِ اصل اخلاقىِ دستورى را روشنگرى کنم. در واقع، هنگامى که به ندرت عمل خشونتآمیز در آیین بوداى متعهد چهره مىنمایاند، بوداییان اخلاقستیزى آن را به رسمیت مىشناسند و تلویحاً آن را مىپذیرند. بدینسان، محض نمونه، بوداییانى که براى پایان دادن جنگ ویتنام جنگیدند و خود را قربانى «صلح» کردند، کرمه بدى را، که به عنوان نتیجه عمل خشونتآمیز عایدشان مىشد، با دلى آرام پذیرفتند.
جنبه دوم آن که، رگه وظیفهگروانه اخلاق بودایى گره از مسائلى مىگشاید که اخلاق میل ناتوان از گشودن آن است. مثال کلاسیک آن بردهدارى است. محض نمونه، اگر بردگان اقلیتىاند که به بردگى گرفته مىشوند و رنجى بسیار شدید نمىبرند، اما اکثریت با به بردگى گرفتن آنان بسیار شادکامتر شدهاند، بر اساس نظریه میل به سختى مىتوان آن را نااخلاقى شمرد. باید معیار وظیفهگروانه داشته باشیم تا نشان دهیم که چرا مىتوان یکچنین وضعیتى را نااخلاقى دانست.
از چشمانداز بودایى، بردهدارى به دو دلیل خطا است: 1. احتمالاً شرایط زندگى بردگان به گونهاى است که مىتوانند آیین بودا را بیاموزند و سلوک دینى کنند و از اینرو آنها خواهند توانست از آن، میوهها برچینند؛ 2. مهمتر آن که، به بردگى گرفتن دیگرى، نه تنها نفىِ بوداگى بالقوه یا جنینى بردگان است، پس اساساً سلب خوبى مطلق، آن چنان که آیین بودا آن را تأیید مىکند، است، بلکه با مهربانى، هم دردى، و مهربانى فعال در فرونشاندنِ رنج دیگران ناسازگارى ذاتى دارد، و گرایش به سهیم کردن دیگران در شادکامى رحیمانه مشخصه بوداگى است؛ در همان حال، برده با گردن نهادن به بردگى باید در وضعیتى زیست کند که نشان از سلب بوداگى بالقوه یا جنینى باشد و از اینرو، اساساً نشان از سلب خوبى نیز باشد.
اینک از بحث نظرى رو برمىگردانیم و به بازاندیشى رفتار بوداییان در جهان نوین مىپردازیم. واقعیتى - که درکار علمى باید بهآن اذعان کنیم - آن است که فعالان اجتماعىِ بودایى در جهان نوین براى حقوق بشر فعالیت مىکنند. در واپسین قسمت این مقاله، گذرا بعضى از اَشکال معاصر آیین بوداى متعهد در گرایشهاى سیاسى و اجتماعى را مىکاوم. هدف در اینجا آن است که آیا این جنبشها در عمل به جهتگیرى اخلاقىاى، که خطوط کلى آن را ترسیم کردم، لباس تحقق پوشاندند یا نه، اگر آرى، از چه راه.
دو مقدمه اساسى عملگرایى اجتماعى بودایى معاصر که ناگفته ماند از این قرار است: 1. هر انسانى استعداد بوداگى دارد و از اینرو، هر انسانى صاحب ارزش عظیم، و احتمالاً مطلق است و باید او را چنین دید؛ 2. خوب است که انسانها بوداگى جنینى را نمایان و شکوفا سازند.
مقدمه نخست، یعنى هر انسانى صاحب ارزش عظیم یا مطلق است و باید او را چنین انگاشت، ریشه در این مفهوم دارد که تولد انسان تولّدى نادره و ارزشمند است، و نتیجه مستقیم آن این است که زندگى انسان زندگى نادره و ارزشمند است، زندگىاى با ارزش عظیم. پاسدارى کردن، پروردن، و توجه کردن به سعادت زندگىِ نادره و ارزشمند تنها یک فهم عرفى است. اینْ پاىبَستِ بسیارى از فعالیتهاى عملگرایانه بودایى براى آزادى از بیداد، جامعه باز سیاسى و دموکراتیک، آزادى دینى، عدالت اقتصادى، عدالت اجتماعى، و مانند آن است. همینْ پایه بودایى فعالیت بوداییان آسیایى است، که غالباً در این راه با دلى آرام زندگى، آزادى، یا سلامت خود را به خطر مىاندازند. و بسیارى از این فعالیتها از دیدگاه غربى «فعالیتهاى حقوق بشرمحور» خوانده مىشود. بعضى از این نمونهها را بررسى مىکنیم:
شورانگیزترین فعالیتِ اینچنینى در ویتنام، برمه، و تبت هست، در این کشورها، که تا به امروز شعله جنگ به خاموشى نگراییده، شمار زیادى از بوداییان در پاسدارى، مهرورزى و پرستارى از سعادت زندگى ارزشمند بشرى به هر خطرى دست زدهاند. در هر یک از این موارد، بوداییان با به خطر انداختن زندگى خود مىکوشند تا رژیمهاى سیاسى بیدادگرى را که زندگى و سعادت بشر را تهدید و نابود مىکند، نپذیرند یا سرنگون کنند. در هر سه مورد، بوداییان جامعه سیاسى باز را اساسِ سعادتِ بشر دیدهاند. در برمه، در سال 1988، رهروان و دانشپژوهان بودایى با راهپیمایى در خیابانها خواستار دموکراسى و پایان حکومت سرکوبگر نظامى شدند. رهبر آنها، اُنگ سن سوکایى،(41) سالها در خانهاى حبس بود، اما به جنبش پشت نکرد. او و پیروانش، تا هنگام نگارش این مقاله، از خطر لحظه به لحظه زندان یا بدتر از آن به خاطر مبارزه دلیرانهشان با رژیم حاکم استقبال کردند. در تبت، دالایى لاما با تلاشى خستگىناپذیر جنبش آزادىبخش تبت را رهبرى مىکند و علىرغم تمامى مخالفتها آزادى مردم تبت را با روش عدم خشونت جستوجو مىکند. در ویتنام، در طى جنگ، رهروانِ زن و مرد، و توده مردم براى یافتِ آزادى در عملِ به دین بودایى به خیابانها ریختند، و سرانجام رژیم دیئم(42) را سرنگون کردند. در سالهاى بعد، در هنگامه جنگ، آنها براى پایان دادن جنگ و حمایت از مردم ویتنام از هیچ نوع عملِ عارى از خشونتى، که بتوان تصور کرد، فروگذارى نکردند. در ویتنام و تبت، نزاعهاى سیاسى از نزاعهاى دینى جدایىناپذیر بوده و است. اینکه در هر سه مورد بوداییان به خطر تن دادهاند و اغلب در این مبارزه، به ویژه در ویتنام و تبت، از زندگى خود گذشتهاند به قوت اثبات مىکند که دقیقاً این ارزشها چه ژرفایى دارند و تا چه اندازه اساسى دانسته شدهاند.
بوداییان امبدکریت(43) هند، که پیشتر از طبقه نجس بودند، به دلایل روشن اجتماعى، یعنى براى مخالفت با نظام طبقاتى و مفاهیم کمابیش مقبول آن از لحاظ معنوى و سیاسى، و انگهایى چون نجس و خارج از طبقه (کاست)، از آیین هندو به آیین بودا تغییر آیین دادند. این بوداییان براى آنکه بگویند آیین بودا زندگى تکتک انسانها را نادره و ارزشمند مىشمارد نیازى به مفهوم کاملاً مترقى بوداسرشتى نمىدیدند. به نظر آنها انکار نظام کاستى و اذعان ضمنىِ بودا به تساوى انسان براى دستیابى به آن کافى بود. آنها براى تساوى انسان، تغییر اجتماعى بر پایه ارزشهاى تساوىطلبى، اعتلاى سعادت و شکوفایى استعداد آیین بودا را مهمترین ابزار مىدیدند. آیین بودایى که آنها معمار آن هستند، در درجه نخست راهى اجتماعى و مبارزه سیاسى، و در درجه دوم راهى معنوى است.
سرودایه سرمادانه(44) در سرىلانکا کمابیش این گونه است؛ یک سازمان بودایى بزرگ براى «توسعه» دهکدههاى رو به زوال سرىلانکا، که بر پایه ارزشهاى بودایى و نه ارزشهاى کاپیتالیستى یا مارکسیستى فعالیت مىکنند. دکتر اى. تى. اریهرتن،(45) رهبرِ آن سازمان، آزادى معنوى را خوبى نهایى مىداند، اما معتقد است مردمى که از فقر طاقتفرسا و بیمارىهاى اجتماعى و روانى رستهاند به آسانى مىتوانند به آن برَسَند و در واقع، شکوفایى سعادت افراد در همه ابعاد، آزادى معنوى را افزایش مىدهد (که میانهروى، فرزانگى، و همدردىِ راه میانه بودایى مرزهاى آن را رسم کرده است). از اینرو، دکتر اریهرتن از حق غذا، حق محیط پاک و سالم، حق «شغل» کامل (در برابر «استخدام» کامل) و مانند آن سخن مىگوید.
در تایلند، سولاک سیورکسه(46) سازمان و جمعیتهاى فعال غیرحکومتى بسیارى را در حمایت از فقرا، ستمدیدگان، و آنان که حقوقشان پامال شده (چنان که خود او بیان مىکند) بنیاد نهاده است. سولاک چندینبار به اتهام خیانت و به خاطر سخنرانى انتقادى بىباکانه به نظامىگرى، ستم، و حکومت استبدادى محاکمه شده است.
سرانجام، در این فهرست بسیار گزینشى، باید از رهروان زن و شبهرهروان زن بودایىِ شرق و غرب نامى به میان آورم که، براى چیرگى بر ستم هزارساله نهادهاى بودایى تشکیلاتى را بنیاد نهادند - وبهخاطرارزش متعالى بودایى، یعنى آزادى معنوى - دراین راه شاخههاى مترقىتر آیین بوداى پراکنده درجاىجاى جهان آنهارا فعالانه حمایتمىکنند.
فعالیت همه این افراد در قلمرو برنامه حقوق بشر جاى مىگیرد، چنان که مقدمه نخست توجیه مىکند (هر انسانى استعداد بوداگى دارد و از اینرو صاحب ارزش عظیم و احتمالاً مطلق است و با او باید چنین رفتار کرد) آنها براى آزادى دینى، جامعه باز سیاسى، کمترین حد عدالت اقتصادى، کرامت انسان، تساوى انسان، و مانند آن فعالیت مىکنند. میلیونها بودایى در این راه گاه تا پاى جان پیش مىروند. آیین بودا در جهان مدرن نیرویى است که شایستگى خود را آشکار ساخته است ومیلیونها نفر با الهام ازآن با شیوههایى عارى از خشونت براى دستیابى به حقوق بشر خود را به خطر مىاندازند.
مقدمه دوم، که پاىبست عملگرایى اجتماعى بوداییان معاصر است، اعتقاد به حسن این نکته است که انسان بوداگى جنینى را آشکار و شکوفا سازد. این مقدمه را بعضى از بوداییان (به خصوص رشوکوْسى - کاى(47) و سوکا گاکایى(48)) و تیچ نهات هنه به صراحت بیان کردهاند، اما در کل، اغلب مقدمه ناگفته عملگرایى بودایى است. باید توجه داشت که این مقدمه نتیجه نظریه وظیفهگروانه اخلاقیات بودایى است، یعنى این نظریه که «هر فعلِ حاکى از سرشت بوداگى (فرزانگى و همدردى)، فعل خوبى است». در اینجا دیدگاهى که به کرّات در سنت بودایى آمده، یعنى اینکه شخص پیش از آنکه براى سعادت دیگرى عمل کند نخست باید خود را از توهم خود آزاد کند، یا صریحاً انکار شود یا ندیده گرفته شود، و بر جاى آن این نظرگاه نشسته که بوداگى چیزى نیست که فرد آن را بعدها، در پایان راه دراز بیابد، بلکه در عوض آن را اکنون، در همین لحظه تا آنجا که مىتواند نمایان مىسازد و در چنین کارى فردى که براى بودا شدن در مجاهده است بودا را واقعیت مىبخشد (به عبارت دیگر، راه و هدف فرومىریزند).
هر نوع متصور از عملگرایى اجتماعى معنوى، تا زمانى که نمودارى نافرجام از فرزانگى و همدردى است، به مددِ این مقدمه دومشدنى است. در واقع، افعال گوناگونِ عملگرایان بودایى تقریباً بىشمار است و همه فعالیت حقوق بشر پیشگفته را دربرمىگیرد، علاوه بر آن موارد ذیل نیز از مصادیق آن است: حمایت از حیوانات، حمایت از کره زمین، ضدیت با جنگ و نبرد هستهاى، ایجاد احترام و همدلى بین مخالفان سنتى، حمایت از افراد در حال مرگ، حمایت از بىخانمانها، حمایت از بیماران مبتلا به ایدز و موارد بسیارى دیگر. این فعالیتهاى گوناگون نیز مصادیق ارزشهاى اخلاقى بودایى سنتىاى چون همدردى و عدم خشونت است. بدینسان، حمایت از کره زمین عملى برخاسته از نیاز فورى حمایت از بافت زایشى همه زندگان است، و عمل تساوى زن و مرد و حمایت از زن، برانگیخته از همدردى با زنان ستمدیده و گرایش به حضور سرشارتر زنان در عمل بودایى است. از دیدگاه بودایىِ نوین، این همدردى و توجه به دیگران، اگر با ملایمت، نگرانى، نوعدوستى و مانند آن ابراز و پىگیرى شود، ظاهراً به خوبى مىتوان نشانههاى شخصى را دید که در مجاهده براى بودا شدن بودا را واقعیت مىبخشد.
مقدمه دوم نیز به عنوان اساسِ عملگرایى اجتماعى بودایى، یعنى اینکه خوب است انسانها بوداگى جنینى را اظهار و شکوفا سازند، نشان مىدهد که چرا عمل حقوق بشر بودایى سرانجام از اَشکال دیگرِ عمل اجتماعى جدایىناپذیر است. هر عملگرایى اجتماعى بودایى مصداقى از مهرورزى و همدردى نسبت به موجودات رنجآلودى است که فرد را وقتى که در حالِ واقعیتبخشى بوداگى جنینى است، بیش از پیش شکوفا مىکند. موجوداتِ در رنج موجودات در رنجند؛ آیین بودا از این نظر فرقى بین انسانها، حیوانات، و از نظرگاه بسیارى از بوداییان نوین، کره زمین نمىنهد. عمل حقوق بشر به سبب اهمیتدهى به تولّد انسان فرق بسیارى بین آنها مىنهد، اما به این دلایل دیگر از همان حیث تفاوت بنیادى بین آن و دیگر اَشکال عمل اجتماعى نمىتوان دید.
به علاوه، گرایش به حقوق بشر هرگز نمىتواند آسیبرسانى به غیرانسان را توجیه کند، زیرا مهر و همدردى بىهیچ فرقى به همان اندازه که به سودِ انسان است به سود غیرانسان هم است، و نیز به خاطر آنکه اخلاق بودایىسرشتى غیررقابتى دارند. بدینسان، چنانکه مثالِ سرودایه سرمدنه درسرىلانکا نشان مىدهد، نیازهاى اقتصادى انسان آسیبرسانى بهمحیط زیست را توجیه نمىکنند. در سرودایه، رفاهاقتصادى انسان و سلامتِ نظام زیست را نه تعادل مىانگارند، و نه رقابت را در عمل مجاز مىدارند؛ آنها تنها دو خوبىاند، نباید گذاشت هیچ یک از آن دو آسیب بیند، هر دو را باید شکوفا کرد.
سرانجام، در جاىجاى آسیا و غرب شاهد آنیم که بوداییان معاصر از حقوق بشر سخن مىگویند و به آن عمل مىکنند. از پسِ تأمل در این جنبش دو نکته فلسفى هم به بار مىنشیند: 1. این عملگرایى معاصر را، چنان که در این مقاله نشان دادهام، از نظرگاهى به طور مشخص بودایى کاملاً مىتوان فهم و توجیه کرد؛ 2. اخلاقى را که مىتوان اساسِ این عملگرایى بودایى دانست در برابر نظریههاى جاافتادهتر غربى درباره اخلاق اجتماعى، راه نظرىِ دیگرى را بنیاد مىنهد. امید آنکه فیلسوفان ما با تلاشى بىوقفه اخلاق اجتماعى بودایى را سازوار و صورتبندى کنند، کارى که عملگرایان بودایى مدام با آشکارساختن معناى اخلاق بودایى در عمل آن را گوشزد مىکنند.
پی نوشت ها:
1) مشخصات کتابشناختىِ این اثر از این قرار است:
Sallie B. King, Human Rights in contemporary Engaged Buddhism in BUDDHIST THEOLOGY, Curzon Press, 0002, pp.292-113.
2) rights
3) individualism
4) self-assertion
5) interconnectedness
6) Theravada
7) mahayana
8) Thich Nhat Hanh
9) Four Noble Truths
10) Pratitya-Samutpada
11) buddha-nature
12) Unno
13) Santikaro
14) William Ernest Hocking
15) Rouner
16) self-centeredness
17) ego-manie
18) Buddhadasa
19) mutual interdependence
20) enlightenment
21) Dalai Lama
22) Sulak Sivaraksa
23) Metta Sutta
24) Rahula
25) anatman
26) responsibilities
27) Obligations
28) saddhatissa
29) samسsara
30) morality
31) Pakati
32) Buddhahood
33) duhسkha
34) egoism
35) utilitarianism
36) enlightened
37) nirvanسa
38) deontological
39) Mill
40) Just War
41) Aung san suukyi
42) Diem
43) Ambedkarite
44) Sarvadaya Sramadana
45) A. T. Ariyaratne
46) Sulak Sivaraksa
47) Rissho Kosei - Kai
48) Soka Gakkai
منبع: / فصلنامه / هفت آسمان / شماره 23 ۱۳۸۶/۰۷/۰۸
مترجم : خلیل قنبری
نویسنده : سِلى بى . کینگ
نظر شما