موضوع : دانشنامه | ب

گاستون باشلار


گاستو باشلار – معرفت‌شناس، فیلسوف علم و نظریه‌پرداز تخیل- چهره‌هایی اصلی از نسل ساختارگرا و پساساختارگرای دوران پس از جنگ را تحت تأثیر قرار داد. میشل فوکو، از طریق {تأثیر باشلار بر} ژان کاویه و به ویژه در پرتو آثار و رهنمودهای ژرژ کانگییم، سمت‌گیری خاص خود را در پژوهش تاریخ دانش‌ها پیدا کرد. و از طریق لویی آلتوسر نیز، که از مفهوم «ناپیوستگی» باشلار الهام گرفت- مفهومی که او آن را «گسست معرفت‌شناختی» ترجمه کرد- نسلی از فیلسوفان مارکسیست به بازاندیشی مفاهیم زمان، سوبژکتیویته و علم کشیده شدند.

زندگی
گاستون باشلار(Gaston Bachelard) در 1884 در روستایی در فرانسه، در بار – سور – اوب به دنیا آمد. او، پس از اشتغال در اداره‌ی پست (13-1903)، از 1919 تا 1930 در کالج بار – سور – اوب استاد فیزیک بود. باشلار در 35 سالگی به مطالعه‌ی بیشتر پرداخت- این بار در فلسفه، و بدین منظور دوره‌ی لیسانس(1) فلسفه را در 1922 به پایان رساند. پس از آن، در 1928، رساله‌‌ی دکتری خود را منتشر کرد که در 1927 از آن دفاع کرده بود: رساله درباره‌ی دانش تقریبی (Essai sur la connaissance approchee) و رساله‌ی مکمل آن، بررسی تحول یک مسأله در فیزیک: انتشار حرارت در جامدات (Etude sur l'evolution d'um problem physique la propagation thermique dans les solides).
به دنبال انتشار این اثر، باشلار در 1940 برای تصدی کرسی تاریخ و فلسفه‌ی علم به سوربون فراخوانده شد، سمتی که تا 1954 بر عهده‌ی او بود.
گاستون باشلار در 1962 در پاریس درگذشت

اندیشه و آثار
سه عنصر مهم در اندیشه‌ی باشلار از او فیلسوف و متفکری بی‌همتا ساخت و همچنین آثار او را برای نسل ساختارگرای پس از جنگ تعیین کننده کرد. عنصر نخست مربوط می‌شود به اهمیتی که او به معرفت‌شناسی در علوم می‌داد. در این مورد، {به نظر او} در صورتی که دانشمندان درک نادرستی از روش کار خود داشته باشند، کاربرد آثارشان در اساس با مشکل روبه‌رو می‌شود. معرفت‌شناسی قلمرویی است که کوشش‌های علمی معنای خود را در آن می‌یابند. همان گونه که باشلار در فلسفه‌ی نه نوشت: «مکانی که در آن نگاه می‌کنیم، در آن بررسی می‌کنیم، از نظر فلسفی، با مکانی که در آن می‌بینیم بسیار متفاوت است.»{1} دلیل این امر آن است که مکانی که در آن می‌بینیم همیشه مکان بازنمایی شده است و خود مکان واقعی نیست. تنها با توسل به فلسفه می‌توان به این نکته پی برد. در واقع باشلار، تا آنجا پیش می‌رود که از «بررسی نظام‌مند بازنمایی(2)، طبیعی‌ترین واسطه برای تعیین رابطه‌ی ذات و پدیدار(3) (بود و نمود»{2} دفاع می‌کند. دفاع قاطع باشلار از رابطه‌ی دیالتیکی عقل‌گرایی و واقع‌گرایی- یا تجربه‌گرایی، چنان که برخی ممکن است آن را به این نام نیز بخوانند – با این کنش متقابل واقعیت و بازنمایی آن رابطه‌ی نزدیکی دارد. چنین است که این شاعر راستین معرفت‌شناسی، در آنچه که شاید برای توده‌یی وسیع‌تر نافذ‌ترین کتاب او شد، یعنی روح علمی نوین، می‌گوید در اساس دو مبنای متافیزیکی رایج وجود دارد: عقل‌گرایی و واقع‌گرایی. عقل‌گرایی- که فلسفه و نظریه را دربرمی‌گیرد- عرصه‌ی تفسیر و استدلال است. از سوی دیگر، واقع‌گرایی مواد و مصالح تفسیر را در اختیار عقل‌گرایی می‌گذارد. باقی ماندن صرف در سطح سادگی و شهود- سطح آزمایش – برای دریافت واقعیت‌های نوین به معنی محکوم کردن فهم علمی به رکود است؛ زیرا این فهم بدن‌سان نمی‌تواند از آنچه می‌کند آگاه شود. به همین‌سان، اگر در اهمیت جنبه‌ی عقل‌گرایانه اغراق کنیم- و شاید حتا ادعا کنیم که علم در نهایت چیزی نیست جز انعکاس یک نظام فلسفی زیربنایی – ایده‌الیسمی به همان اندازه سترون به بار خواهیم آورد. بنابراین، به نظر باشلار، علمی بودن نه به معنی ممتاز شمردن اندیشه یا واقعیت، بل به معنی به رسمیت شناختن پیوند ناگسستنی آن‌هاست. باشلار در گفته‌ی به یادماندنی زیر نکته‌ی مورد نظر خود را چنین بیان می‌کند: «آزمایش باید راه را برای استدلال باز کند، و استدلال باید به آزمایش متوسل شود.»{3} تمام نوشته‌های باشلار درباره‌ی سرشت علم از این اصل مایه می‌گیرند. باشلار، که دانشمند و فیلسوف بار آمده بود، موضعی را که می‌کوشید بیان کند در نوشتن خود نشان داد. همانگونه که می‌توان انتظار داشت، کتابی چون عقل گرایی کاربردی (Le Rationalisme applique) برای نشان دادن بنیان نظری انواع مختلف آزمایش تنظیم شده است. بدین‌سان، عقل‌گرایی ژرف همیشه یک عقل‌گرایی کاربردی است، عقل‌گرایی‌یی که از واقعیت می‌آموزد. اما، این همه‌ی مطلب نیست. زیرا باشلار همچنین می‌پذیرد که تجربه گرا نیز، آنگاه که نظریه پیش از همبسته‌ی آزمایشی‌اش به وجود می‌آید- مانند مورد آینشتاین- می‌تواند از نظریه پرداز چیزهایی درباره‌ی واقعیت فرا گیرد. در این جا، نظریه‌ برای تأیید شدن به همبسته‌ی آزمایشی‌اش نیاز دارد. باشلار، با تأکیدش بر معرفت‌‌شناسی، علم و فلسفه را به گونه‌یی در کنار هم نهاد که پیش از آن به ندرت دیده شده بود. در واقع علوم انسانی و طبیعی در اینجا، در وجود کسی که سرانجام بر آن می‌ شود که برای علم «بوطیقا» بنویسد، واسطه‌ی خود را می‌یابند.
دومین جنبه‌ی مهم آثار باشلار، که تا آنجا که به ساختارگرایی مربوط می‌شود نفوذ ویژه‌یی داشته است، نظریه‌پردازی او درباره‌ی تاریخ علم است. در یک کلام، باشلار تبیینی غیرتکاملی درباره‌ی تحول علم مطرح می‌کند که در آن، وضع کنونی علم لزوماً تحولات قبلی آن را توضیح نمی‌دهد. برای مثال، به نظر باشلار، نظریه‌ی نسبیت آینشتاین را نمی‌توان به عنوان نظریه‌یی تبیین کرد که از دل فیزیک نیوتونی بیرون آمده است. باشلار می‌گوید، آموزه‌های نو از دل آموزه‌های کهنه بیرون نمی‌آیند، «بل نو کهنه را در خود می‌پیچد». و چنین ادامه می‌دهد: «نسل‌های فکری یکی در دل دیگری لانه می‌گیرند. وقتی از فیزیک غیرنیوتونی به سوی فیزیک نیوتونی می‌رویم، با تناقض روبه‌رو نمی‌شویم اما تناقص را تجربه می‌کنیم.»{4} بر این اساس، مفهومی که کشفیات بعدی علم را به مجموعه‌یی از کشفیات قبلی آن ربط می‌دهد، نه پیوستگی بل ناپیوستگی است. بنابراین، بین هندسه‌ی اقلیدسی و غیراقلیدسی، بین مکان اقلیدسی و نظریه‌های هایزنبرگ و آینشتاین درباره‌ی زمان و مکان، ناپیوستگی وجود دارد. همچنین، باشلار نشان می‌دهد که در گذشته جرم را بر حسب کمیت ماده تعریف می‌کردند. بنابراین، هرچه ماده بیشتر بود نیروی مورد نیاز برای مقابله با آن نیز بزرگ‌تر بود: سرعت تابع جرم بود. اکنون آینشتاین به ما نشان داده که جرم تابع سرعت است و نه برعکس. در اینجا، نکته‌ی اصلی این نیست که معلوم شده نظریه‌های پیشین ناقص بوده‌اند و بنابراین با آن‌ها مخالفت شده است، بل این است که نظریه‌های نو گرایش دارند که یکسره از نظریه‌ها و توضیح‌های پیشین درباره‌ی پدیده‌ها فراتر روند – یا با آن‌ها در ناپیوستگی قرار گیرند. همان‌گون که باشلار توضیح می‌دهد:
بی‌گمان انواعی از دانش وجود دارند که تغییرناپذیر به نظر می‌رسند. این امر برخی را به پذیرش این اندیشه می‌کشاند که ثبات مظروف ناشی از ثبات ظرف است یا، به عبارت دیگر، شکل‌های عقلانیت پایدارند و هیچ روش اندیشه‌ی عقلانی نوینی نمی‌تواند به وجود آید. اما انباشت صرف، ساختار به وجود نمی‌آورد؛ انبوه دانش تغییرناپذیر آن اهمیت عملی را ندارد که گاه به آن نسبت می‌دهند.{5}
باشلار می‌گوید، در واقع تغییرات گاه ریشه‌یی معنی یک مفهوم یا ماهیت یک رشته‌ی پژوهشی است که ماهیت تلاش علمی را به بهترین شکل نشان می‌دهد. بنابراین، در علم چیز نو همیشه انقلابی است.
به عنوان تکمله‌یی بربرداشت باشلار از تحول علم، توجه به این نکته مهم است که به نظر او تمامی اندیشه‌ی علمی «در ذات خود، فرایند عینیت‌یابی(4) است»- نظری که پی‌یر بوردیو (شاگرد پیشین باشلار) می‌توان کاملاً با آن موافق شد. افزون بر این، باشلار، آنجا که دباره‌ی اندیشه‌ی علمی دوران مدرن سخن می‌گوید، اشاره می‌کند که سمت‌گیری اساسی این اندیشه آن است که پدیده‌ها را به گونه‌یی رابطه‌یی ببیند و نه به گونه‌یی جوهری یا چون چیزهایی که از کیفیت‌های ذاتی برخوردارند. این گفته به روشنی یکی از ویژگی‌های اندیشه‌ی ساختارگرای معاصر را نشان می‌دهد. چنین است که باشلار تأیید می‌کند که «خاصیت‌های ابژه‌ها در نظام هیلبرت(5) کاملاً رابطه‌یی‌اند و به هیچ روی جوهری نیستند.»{6}
وقتی باشلار می‌گوید «جذب امر غیرعقلی از سوی عقل همیشه تجدید سازمان متقابل قلمرو عقلانیت را سبب می‌شود»{7}، سرشت دیالکتیکی رویکرد خود را تأیید می‌کند- رویکردی که ژولیا کریستوا و مفاهیم «نشانه» و «نماد» او، البته در زمینه‌یی دیگر و با اهدافی متفاوت، آن را یادآوری می‌کنند. اندیشه همیشه «در فرایند عینت‌یابی»{8} است و هرگز معین و کامل نیست – هرگز، آن‌گونه که برخی از دانشمندان می‌پنداشتند، در خود بسته و ساکن نیست.
موضع ضددکارتی باشلار به همین دیدگاه او درباره‌ی اندیشه مربوط می‌شود. در مقابل دکارت که گفته بود اندیشه برای پیشروی باید از تصورات روشن و بسیط حرکت کند، باشلار اعلام می‌کند که هیچ تصور بسیطی وجود ندارد و هرچه هست مرکب است، و این نکته به ویژه در کار بست تصورات مدلل می‌شود. باشلار مدعی است که «به کار بستن یعنی پیچیده کردن». افزون بر این، در حالی که به نظر می‌رسد بهترین نظریه آن باشد که واقعیت را به ساده‌ترین شکل توضیح دهد، مؤلف ما به تندی می‌گوید واقعیت هیچگاه ساده نیست، و در تاریخ علم همواره معلوم شده که کوشش‌هایی که خواسته‌اند به سادگی دست یابند (برای مثال، ساختار طیف هیدروژن)، آنگاه که سرانجام پیژیدگی واقعیت به رسمیت شناخته شده است ساده سازی بیش از حدّ بوده‌اند. {مفهوم} سادگی، به همان معنایی که از دکارت سرچشمه گرفته است، با این واقعیت چندان سازگار نیست که هر پدیده‌یی شبکه‌یی از روابط است و نه جوهری بسیط. پدیده‌ها را، در چنین حالتی، تنها از طریق شکلی از همنهاد می‌توان درک کرد که متناظر است با آنچه باشلار در 1936 آن را سورراسیونالیسم(5) نامید.{9} سورراسیونالیسم نوعی راسیونالیسم (عقل گرایی) است که با استناد به جهان مادی غنا و تجدید حیات یافته است، درست همان‌گونه که هدف سوررئالیسم، از جهتی دیگر، تجدید حیات رئالیسم به یاری رؤیا بود.
بعد دیگر اندیشه‌ی باشلار که پرتأثیر بوده، کار او در تحلیل شکل‌های تخیل به ویژه تصویرهای مربوط به مضامین ماده، حرکت، نیرو، رؤیا و نیز تصویرهای تداعی شده‌ی آتش، آب، هوا و خاک است. باشلار، در آثاری چون زمین و خیال پردازی‌های اراده La Terre et les reveries de la volonte) ارجاع‌های فراوانی به شعر و ادبیات سنّت فرهنگی غرب می‌کند، ارجاع‌هایی که او برای نشان ‌دادن کار تخیّل از آن‌ها استفاده می‌کند. بین کار تخیّل(6) و ادراک جهان خارجی به صورت برگردان آن تصویر(7) باید فرق گذاشت. آن‌گونه که مؤلف ما می‌گوید، کار تخیل اساسی‌تر از ادراک تصویری است؛ مسأله‌ی آن تصدیق «خصلت اساسی و روانی تخیّل خلاّق»{10} است. در اینجا، تخیّل انعکاس ساده‌ی تصاویر خارجی نیست، بل فعالیتی است که انجام آن مشروط به اراده‌ی فرد است. بدین‌سان، باشلار بر آن می‌شود که فرآورده‌های این اراده‌ی خلاق را بررسی کند- فرآورده‌هایی که نمی‌توان آن‌ها را بر اساس شناخت واقعیت پیش‌بینی کرد. بنابراین، به یک معنا، علم نمی‌تواند سیر تخیّل را پیش‌بینی کند، زیرا تخیل از نوعی استقلال خاص برخوردار است. مشروط بودن تخیل به اراده بدین معنی است که تخیل با خیال‌پردازی (reverie) نیمه آگاهانه سر و کار دارد- همان‌گونه که برای برخی از سوررئالیست‌ها چنین بود – و نه با فرآیندهای ناآگانه‌ی رویاورزی (به هم فشردگی، جا به جایی و غیره). در واقع، این عامل، در کنار علاقه‌ی باشلار با سر نمونه‌ها(8)، او را به یونگ بسیار نزدیک‌تر می‌کند تا به فروید. همچنین، تأکید باشلار، در تحلیل خود درباره‌ی تخیّل، بر چهار عنصر «اولیه‌»ی آتش، آب، هوا و خاک که در کیمیاگری شاعرانه از ازل موجود دانسته می‌شوند، یادآور یونگ است. در افق دید آنان نوعی عنصر عرفانی به چشم می‌خورد (رجوع کنید به روان‌شناسی و کیمیاگری یونگ). افزون براین، پافشاری باشلار بر تقدم رابطه‌ی داده شده‌ی شوژه- ابژه، که او آن را – اگر چه همیشه نه با میل- از پدیدارشناسی می‌گیرد، بدین معنی است که در حالی که تخیل ممکن است تصویر بیافریند (که اغلب والایش سر نمونه‌ها است) کار خلاقیّت، خود آفریننده‌ی رابطه‌ی سوژه- ابژه دانسته نمی‌شود. در واقع، در این جا سوژه، به گفته‌ی فروید، اعلیحضرت خود(9) است؛ زیرا در آن فرضی از استقلال وجود دارد که چیزی نمانده که مطلق شود. بدین‌سان، عنصری از بسته بودن، که در نوشته‌های علمی باشلار دیده نمی‌شود، وارد نوشته‌های او درباره‌ی تخیّل می‌شود.
پس، تخیل عرصه‌ی تصویر (ایماژ) است، و بدین مثابه بین آن و برگردان جهان خارجی به مفاهیم باید فرق گذاشت. تخیل، تصویر می‌آفریند و عبارت است از تصویرهای خود، حال آن که اندیشه، مفهوم می‌آفریند. تصویر چنان در خود بسته است که اگر سورئالیسمی پیدا نمی‌شد که به آن جان دوباره‌یی ببخشد، دنیایش می‌پژمرد و می‌مرد. به همین سان، اگر نوعی سورراسیونالیسم وجود نداشته نباشد، اندیشه و مفاهیم آن نیز می‌پژمرد و از فرط کمال و سادگی بیمار می‌شود. آنچه موضع باشلار در یک کلام بیان می‌کند، «بازبودگی» و «پیچیدگی» است. در پلئیاد(10) عناصر او – که کمی بیش از حد یونگی است- مفهوم در طرف مردانه‌ی چیزها قرار می‌گیرد، حال آن که تصویر به سوی زنانه‌ی چیزها گرایش دارد. به همین سان، مفهوم متناظر است. با تصویر روز (زیرا معادل «دیدن» است)، در حالی که تصویر با تصویر شب تناظر دارد. کتاب کوچک اما هوشمندانه‌ی دومینیک لکور درباره‌ی باشلار توجه ما را درست به همین ویژگی آثار این متفکر جلب می‌کند: « در یک کلام، اگر بخواهیم عبارت خود باشلار را تکرار کنیم، رابطه‌ی کتاب‌های علمی او و کتاب‌هایش درباره‌ی تخیل، مثل رابطه‌ی روز با شب است.»{11} باشلار خود در بیشتراوقات از توضیح این مورد که آیا این دو عنصر در واقع با هم سازگارند یا نه، یعنی آیا تصویر در عرصه‌ی علم پدید می‌آید و علم در قلمرو تصویر، طفره می‌رود. با این همه، نوشته‌ی باشلار، تقریباً به رغم خود، برای کسانی که می‌خواهند مرز بین مفهوم و تصویر را بشکنند به طوری که تصاویر نو بتوانند مبنای مفاهیم علمی نو قرار گیرند و در همان حال مفاهیم نو بتوانند به اساس تصاویر نو تبدیل شوند، سرچشمه‌ی الهام بوده است.
مشخص‌تر بگوییم، نوشته‌های باشلار به این واقعیت اشاره می‌کنند که نه مفهوم (11) {معنی نما} است و نه تصویر، و کدر بودن آن‌ها نشانه‌ی این است که همیشه عنصری از سوبژکتیویته در امور انسانی نقش بازی می‌کند. این بدان معنی است که هنگامی سخن از انسان می‌گوییم که او در چارچوب‌های علم و نمادی که زندگی‌اش را تشکیل می‌دهد، سخن می‌گوید {یعنی این وجه ممیزه‌ی انسان است.م}. همان گونه که باز هم لکور می‌گوید: «هیچ‌کس نمی‌تواند بدون درک وحدتی که آن را باید در پس تناقض‌ها جستجو کرد، این متون واگرا را بخواند».{12} «وحدت»؟- یا «همنهاد»(12)؟ پاسخ این پرسش، بی‌اهمیت نیست. زیرا در حالی که وحدت به طور ضمنی همگنی معنی می‌دهد و در معرض خطر تبدیل شدن به وحدتی ساده است، همنهاد، چنان که باشلار می‌گوید، با رابطه‌ها سروکار دارد. همنهاد می‌تواند بین عناصر متفاوت وجود داشته باشد (به شرط آن که تفاوت ریشه‌یی نباشد) و مستلزم وجود نوعی تقسیم‌شدگی است. حال آن که وحدت می‌خواهد رابطه‌ها را محو کند. سرانجام، آثار باشلار می‌خواهند آن درک از همنهاد را تجسم بخشند که او در نوشته‌های آغازین‌اش طرح کرد. هر چند که این همنهاد همنهادی بود که او به ناچار نمی‌توانست آن را ببیند، نابینایی ضروری‌یی که قوام ‌بخش مکانی بود (اگر به گونه‌یی وجودی (اگزیستانسیل) سخن گوییم) که او در آن می‌نوشت. پس، به این معنا می‌توان گفت که در این آثار استثنایی شب بر روز مقدم است.

آثار اصلی باشلار
• Essai sur la connaissance approchee. Paris Vrin. 1928. Third edn. 1970 (principal thesis for the Doctorate in literature)
• I a Valeure inductive de la relativite. Paris. Vrin. 1929.
• Le Pluralisme coherem de la chimie moderne. Paris, Vrin. 1932.
• L’ Intuition de I’instant: etude sure la “Siloe” de Gaston Roupnel, Paris, Stock, 1932.
• Les Innittions atomistiques: essai de classification, Paris. Boivin. 1993.
• The New Scientific Spirit (1934), trans. Arthur Goldhamer, Boston. Beacon Press. 1984.
• La Terre et less feveries de la volonte: essai sur I’nnagination des forces, Paris. Jose Corti, 1948
• La Dialectique de la duree, Paris. Boivin, 1936. New edn, PUF. 1950.
• L’Experience de I’espace dand la physique coruemporaine, Paris. PUF. 1937.
• La Formation de I’esprit scientifique. Contribution a une psychanalyse de la connaissance objective, Paris. Vrin. 1938. Eighth edn. 1972.
• The Psychoanalysis of Fire (1938), trans. Alan C. M. Ross. Boston, Beacon Press, 1964; London, Routledge & Kegan Pual. 1964.
• Lautreamont (1940 and 1951).trans. Robert Dupree. Dallas, The Dallas Institure of Humanities and Gulture Publication , 1984.
• The Philosphy of No. A Philosophy of the New Scientific Mind (1940). Trans. G. C. Waterston, New york. The Orion Press. 1968
• Water and Dreams. An Essay on the Imagination of Matter (1942).trans. Edith Farrell, Dallas.
• The Dallas Institute of Humanities and Culture Publications. 1983.
• Air and Dreams: An Essay on the Imagination of Movement (1943), trans. Edith and Frederick Farrell. Dallas, The Dallas Institute of Humanities and Culture Publications, 1988.
• La Terre et less reveries du repos. Essai sur les images de l’intimite. Paris, Jose Corti. 1948. Sixth impression 1971.
• Rationalisme applique. Paris. PUF. 1948. Third end 1966.
• Le Materialisme rationnel , Paris, PUF, 1953. Second edn 1963
• The Poetics of space (1957), trans, Maria Jolas, New York. Orion Press, 1964.
• La Poetique de la reverie, Paris. PUF , 1960. Third edn 1965.
• The Flame of a Candle (1961).trans. Joni Caldwell. Dallas. The Dallas Intitute of Humanities and Culture Publications, 1990.
• The Right to Dream (1970).trans. J. A. Underwood. Dallas. The Dailas Intitute of Humanities and Culture Publications, 1988.
• On Poetic Imagination and Reverie: Selections from the Works of Gaston Bochelard, trans. Colette Gudin. Indianapolis, Bobbs-Merrill. 1971.

پاورقی‌ها
1.agregation
2-representation
3-noumenon and phenomenon
4-objectification
5-surrationalisme
6- imagination
7-image
8- archetype: الگو یا مدل آغازینی که چیزهای مشابه، نمایندگان یا رونوشت‌های‌آن.اند. م
9-his Majesty the ego
10-pleiade یا پروین، منظومه‌یی از هفت ستاره در صورت فلکی ثور، و مجازاً به معنی مجموعه‌یی از حدود هفت چیز یا شخص درخشان و برجسته است. م

پی‌نوشت‌ها
[1]. Gaston Bachelard. The Philosophy of No: A Philosophy of the New Scientific Mind, Trans, G. C. Wateston. New York, Orion Press, 1968. P. 63.
[2]. ibid. p. 64.
[3]. Gaston Bachelard. The New Scientific, Spirit, trans. Arthur Goldhammer, Boston. Beacon Press 1985. P. 4.
تأکید از باشلار است.
[4]. ibid., p. 60.
[5]. ibid., p. 54.
[6]. ibid., pp. 30-1.
[7]. ibid., pp. 137.
[8]. ibid., p. 176.
تأکید از من است.
[9]. Gaston Bachelard. “Le Surrationalisme.” Inquistions, 1 (1936(
[10]. Gaston Bachelard, La Terre et les reveries de ta volonte: essai sur I’imagination des forces, Paris, Corti, 1948, p. 3.
[11]. Dominique Lecourt, Bachelard ou le jour et la nuit (un essai de materialisme dialectique), Paris,
[12]. ibid.
تأکید از لکور است.

منابع:
1. کتاب پنجاه متفکر بزرگ معاصر (از ساختار گرایی تا پسامدرنیته)، نوشته جان لچت، ترجمه محسن حکیمی، انتشارات خجسته

نظر شما