چگونه مفاهیم دینى وارونه تفسیر مىشود؟
یکى از عباراتى که درک آن به دقتبیشترى احتیاج دارد عبارت«النصیحه لائمهالمسلمین» است. از گوشه و کنار شنیده یا دیدهمىشود که احیانا در گفتارها و نوشتارها براى بیان ضرورت انتقاداز بزرگان خصوصا رهبرى نظام اسلامى به عبارت فوق تمسک مىشود. واین گونه برداشت مىشود که «موعظه، راهنمایى و حفظ ائمه مسلمیناز خطا برهمه مردم واجب است»؛ و این دستاویزى براى دوست ودشمن شده تا دانسته یاندانسته اعتماد و اطمینان مردم را از خطرهبرى سلب کنند. در این نوشتار، در پى آن نیستیم که درستىیانادرستى، ضرورت یا عدم ضرورت، وجوب یا حرمت انتقاد کردن، ارشاد، راهنمایى، پرسش و حتى اعتراض به امام مسلمین را موردبحث و کاوش قرار دهیم بلکه مىخواهیم روشن کنیم که معناى آننصیحتى که براى ائمه مسلمین در روایات آمده است هیچ یک از اینامور نیست. گرچه مدعى آن نیستیم که حق مطلب را ادا کردهایم وتمام معنا را فهمیدهایم. بدین جهت پس از آوردن چند نمونه ازروایاتى که حاوى مفهوم «نصیحت ائمه» است، ضمن اثبات عامیانهو اشتباه بودن این گونه برداشتها، معناى صحیح عبارت و برداشتخود از مقصود حضرات معصومان علیهم السلام را بیان خواهیم کرد.
در کتاب شریف کافى از امام صادق (ع) چنین روایتشده است: «...ان رسول الله (ص) خطب الناس فى مسجد الخیف فقال: نضر الله عبداسمع مقالتى فوعاها و حفظهاو بلغها من لم یسمعها، فرب حامل فقهغیر فقیه و رب حامل فقه الى من هو افقه منه. ثلاث لا یغل علیهنقلبامرء مسلم: اخلاص العمللله والنصیحه لائمهالمسلمین واللزوملجماعتهم فان دعوتهم محیطه من ورائهم، المسلمون اخوه تتکافاءدماوهم ویسعى بذمتهم ادناهم.» (1)
رسول گرامى اسلام در مسجد خیف (در جریان حجهالوداع) براى مردمسخنرانى کرد و ضمن آن فرمود: خداوند شادگرداند بندهاى را کهگفتار مرا بشنود و به ذهن بسپارد و حفظ کند و به هرکه نشنیدهبرساند. چه بسا حمل کننده فقه که خود فقیه نیست و چه بسارساننده فقه به کسى که فقیهتر از او است. سه چیز است که دل هیچمسلمانى برآنها خیانت نمىکند: کار را براى خدا خالص کردن ونصیحت (2) براى رهبران مسلمانان و همراهى با جماعت ایشان. چرا کهفراخوانى آنها هرکه را پشت ایشان استشامل مىشود. مسلمانان (مومنان) برادرانى هستند که خونهایشان باهم برابرىمىکند و پیمان پستترینشان مقبولیت عمومى مىیابد.
عباراتى مثل «النصیحه لائمه المسلمین» یا «للائمه» یا«للامام» در روایات متعددى در کتابهایى چون امالى شیخ طوسى، امالى شیخ مفید، خصال شیخ صدوق، بحارالانوار، کافى و غیره آمدهاست. آنچه در این مقال باید مورد توجه قرارگیرد این است که اولامقصود از ائمه و امام کیست؟ ثانیا منظور از نصیحت در این گونهروایات چیست؟
درباره ائمه در همین قسمت از کتاب کافى روایتبعد توضیحمىدهد: مردى قریشى از اهل مکه نقل مىکند که سفیان ثورى (ازمتصوفه اهل سنت) به او گفت: ما را نزد جعفربن محمد (امامصادق (ع» ببر. مىگوید: با او نزد حضرت رفتیم. دیدیم ایشان سوارمرکب خود شده (و عازم جایى است) آنگاه سفیان با اصرار، حدیثخطبه رسول الله (ص) در مسجد خیف را از زبان حضرت مىشنود ویادداشت مىکند. مرد قریشى مىگوید: در بازگشتبه من گفت: نظرىدر این دیثبیندازیم. گفتم: به خدا قسم اباعبدالله (ع) چیزى بهگردنت گذاشت که هرگز از عهدهات بر نمىآید. گفت: آن چیست؟ گفتم:
همان سه چیز که دل هیچ مسلمانى به آن خیانت نکند. «اخلاص عملبراى خدا» که معلوم است «نصیحتبراى ائمه مسلمین»، اینائمه که نصیحتشان برما واجب است چه کسانى هستند؟
معاویهبن ابىسفیان، یزید بن معاویه، مروان بن حکم و هرکه نهشهادتش مقبول است و نه پشتسرشان نماز مىتوان خواند؟ و این کهفرمود: «همراه بودن با جماعتشان» کدام جماعت منظور است؟
مرجئه که مىگوید: بىنماز و جنایتکار مىتواند ایمان جبرئیل راداشته باشد!؟
قدریه که مىگوید: خدا اختیار ندارد ولى شیطان اختیار دارد!؟
حروریه که امیرالمؤمنین را کافر مىداند!؟
جهمیه که معتقد است: ایمان فقط شناختخدا است! (3)
سفیان گفت:... آنها (امام صادق و شیعیان) چه مىگویند؟ گفتم: مىگویند: «ان علىبن ابىطالب (ع) و الله الامام الذى یجب علینانصیحته و لزوم جماعتهم اهلبیته»؛ به خدا قسم، علىبن ابىطالبآن امامى است که نصیحتش برما واجب است و جماعتشان که همراهىبا ایشان برما واجب است. اهلبیت او است. پس سفیان ثورى نوشتهرا گرفت و پاره کرد و گفت: این خبر را به کسى نگو!
گرچه این روایت مقصود از ائمه را صریحا بیان کرده ولى ممکناست گفته شود این توضیح برداشت راوى است نه امام صادق (ع). اماخوشبختانه روایات توضیح دهنده در این باره فراوان است. صرف نظراز روایاتى که بیانگر مصادیق ائمه واجب النصیحه است. قدر مسلمو متیقن این است که حتى اگر اختصاص نصیحت ائمه به اهلبیتپیامبر (ص) انکار شود، لااقل شمولش را نمىتوان منکر شد. به بیاندیگر نمىتوان گفت که منظور حضرت از نصیحت ائمه مسلمین فقط غیرمعصومان و بلکه خلفاء جائر بوده است؛ گرچه اصولا چنین برداشتىاز روایتباتوجه به عبارت «واللزوم لجماعتهم» یعنى همراهىو ملازمت مؤمن از دل و جان با جماعت آن ائمه تجویز حمایت وهمراهى با طواغیت است که با اصل رسالت آن حضرت منافات دارد.
اما منظور از نصیحت، با توجه به این که وجوب نصیحت، شاملائمه معصومین علیهم السلام نیز مىشود اگر نگوییم فقط ایشانمراد هستند. آیا ممکن است که منظور از نصحیت، پند و اندرز وانتقاد و یا ارائه شیوه مملکت دارى به ایشان باشد، در حالى کهایشان مصداق بارز یا منحصر «راسخون درعلم» هستند و خودحضرت (ص) فرمود: «انى و اهلبیتى مطهرون فلاتسبقوهم فتضلوا ولاتتخلفوا عنهم فتزلوا و لا تخالفوهم فتجهلوا و لا تعلموهم فانهماعلم منکم...» (4)
من واهل بیتم پاکانیم. پس از آنها پیش نیفتید که گمراهمىشوید و از ایشان بازنمانید که به لغزش در افتید و مخالفتشاننکنید که گرفتار جهالتشوید و چیزى به ایشان نیاموزید که ایشانداناتر از شماهستند. و در حالى که آنان کسانى هستند که تمامعلم کتاب و علم تمام انبیاء و رسل گذشته نزد یک یک ایشان است وایشان سرچشمه علمند؟!
پس لازمه این برداشت از «نصیحت ائمه» نفى علم ایشان برتمامامور و نفى تقدم نظر و تشخیص آنان برتشخیص دیگران و نیز مستلزمنفى عصمت ایشان است. چون انتقاد و موعظه و راهنمایى، در مورداحتمال خطا وخلاف و نا آگاهى به کار مىرود و حال آن که اهلبیتعلیهم السلام قرین و همتاى قرآن هستند که «لایاءتیه الباطل منبین یدیه و لا من خلفه» (5)
باطل نه از پیش رویش بدان راه دارد و نه از پس آن.
نکته جالب توجه این است که یکى از موارد بیان حدیث ثقلین درهمین خطبه مسجد خیف است که پس از عبارت مذکور در بعضى ازروایات آمده است. (6) و این خود موید آن است که نه تنها منظور ازائمه، اهلبیت علیهم السلام ستبلکه معناى نصحیت نیز آن چیزىنیست که بسیارى برآن تاکید دارند.
به راستى اگر نصیحت ائمه به معناى رایج آن برآحاد مردم واجبباشد نتایج عملى آن چه خواهد بود؟ خوب است دقایقى در این بارهفکر کنیم... به نظر مىرسد که اولا هر مکلفى لااقل یک بار بایدچنین واجبى را عمل کند تا تکلیف خود را انجام داده باشد. حالاگر حدود سى، چهل میلیون نفر بخواهند رهبر را نصیحت کنند یا درزمان حکومت امام زمان (ع) چند میلیارد نفر بخواهند آن حضرت رانصیت کنند (معاذالله) چه وضعى پیش خواهد آمد و چگونه ممکن است؟!
از این گذشته، آیا رهبر یا امام زمان (ع) به این نصایح بایدترتیب اثر بدهند یا خیر فقط بشنوند؟ اگر بنا باشد به یک یکآنها ترتیب اثر بدهند برفرض امکان در واقع نظر امام و رهبرتابع نظر افراد مردم خواهد بود و جاى امام و ماموم عوض خواهدشد! به هرحال صور گوناگونى را مىتوان فرض کرد که هیچ کدام ممکنو منطقى نیست.
از سوى دیگر، با این برداشت از نصیحت آیا مىتوان پذیرفت کسىکه همیشه تابع محض امام خود بوده و هیچ گاه در موضع نصیحت کردناو قرار نگرفته مومنى است که قلبش براین واجب خیانت کرده است؟
معاذالله! چند مورد سراغ داریم که على (ع) پیامبر (ص) را نصیحتکرده باشد یا امام حسن و امام حسین علیهما السلام حضرت على راو...!؟ و آیا همه کسانى که به شیوههاى مختلف مانند انتقاد،اعتراض، پرسش، پند و اندرز و غیره حضرت على (ع) را به اصطلاحنصیحت کردند، به وظیفه ایمانى خود عمل کردند و حق آن حضرت راادا نمودند؟! در این صورت، بایدگفت دشمنان ائمه و منافقانبیشتر به این وظیفه عمل کرده و مىکنند و بهتر از دوستان حقائمه را ادا کردهاند!!
اصولا آنچه تاکنون فتنهها به پاکرده و یا موجب فریب بنى آدمگردیده غالبا امورى از این قبیل تحت عنوان نصیحتیا اعتراض وغیره در مقابل خدا و ائمه بوده که پرداختن به آن در این مقالهنمىگنجد. البته بازهم متذکر مىشویم که منکر اصل مطلب یعنىامکان مشاوره و مناظره و استفسار از امام و منکر آزادى بیان حقو حتى انتقاد سازنده از طرف دوستان و غیر دوستان نیستیم، کمااین که پیامبراکرم (ص) در موارد بسیارى اصحاب خود را به مشورت وارائه نظر دعوت مىفرمود و بعضا نظرات برخى از ایشان رابرمىگزید. حضرت على (ع) نیز چنین مىکرد و خود ضمن خطبهاى در صفیندر پاسخ مردى ناشناس فرمود: «فلاتکلمونى بما تکلم بهالجبابره... فلاتکفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل...» (7)
آن گونه که باجباران سخن گویند با من سخن نگویید... پس ازگفتارى بحق یا اظهار نظرى در عدل خوددارى نکنید.
و امام صادق (ع) فرمود: «احب اخوانى الى من اهدى الى عیوبى»محبوبترین برادرانم کسى است که عیبهاى مرا به من هدیه کند.
گرچه ممکن است مانند این امور را نیز ادعاء دعوت به نصیحتنامید اما نمىتوان هیچ یک از آنها را و این روش ائمهعلیهم السلام درآزادگذاشتن دیگران را از باب وج علیهم السلامب نصیحت ایشاندانست؛ زیرا نه خود عمل بیانگر انگیزه و هدف آن است و نه ازهیچ جاى این سیره چنین چیزى به دست مىآید و نه خود حضرت و نهمعترضین (یا نصیحت کنندگان) به این وجوب و به این روایت استنادکردهاند. مگر آنجا که کسى مثل مامون جاى امام مسلمین را گرفتهباشد و ناصح کسى مثل امام رضا (ع) باشد که روایت آن خواهد آمد.
برداشت ما این است که این سیره و عملکرد ائمه علیهم السلام درهریک از آن موارد وجه خاص خود را دارد. مثل تشجیع و واداشتنمردم به امر به معروف و نهى از منکر، کشاندن مردم به صحنههاىسیاسى، اجتماعى و فرهنگى و سوق دادن مردم از بىتوجهى، ناآگاهىو غفلتبه توجه و آگاهى و هشیارى و... که همه اینها لازمه هدایتو ایمان پایدار جامعه و افراد است و هیچ یک از باب نیاز ائمهعلیهم السلام به نصیحت نیست. معاذالله که ائمه علیهم السلامنیازى به نصیحتبا این معنى رعیت داشته باشند.
بله، اگر منظور از ائمه مسلمین را امثال معاویه، عثمان، عمرو ابوبکر بدانیم نصیحتشان به معناى موعظه و ارشاد و ارائه شیوهمملکتدارى است اما به هیچ وجه نمىتوان چنین عمومیتى در معناىائمه مسلمین قائل شد. چرا که خدا و پیامبر هرکسى را اماممسلمین نمىدانند و امامت مسلمین تنها به جعل و نصب الهى و ابلاغنبوى ثابت مىشود. زیرا خدا بهتر مىداند که رسالتش را کجا قراردهد. (الله اعلم حیثیجعل رسالته) (9) ؛ زیرا خدا بهتر مىداند کهرسالتش را کجا قرار دهد. و دلیلى برنصب هیچ یک از ایشان وجودندارد.
وانگهى آن قدر روایات نصیحت اهلبیتنبى صلوات الله علیهمفراوان است و آن قدر روشن است که شکى در تطبیق آن باائمهطاهرین علیهم السلام باقى نمىماند. از جمله در وسائل الشیعهو چند کتاب روایى دیگر آمده است که پیامبراکرم (ص) فرمود: «مناسبغ وضوءه و احسن صلاته و ادى زکاه ماله وکف غضبه و سجن لسانهواستغفر لذنبه و ادى النصیحه لاهلبیت نبیه فقد استکمل حقائقالایمان و ابواب الجنه مفتحهله» (10)
هرکه وضوى خود را کامل و نمازش را نیکو کند، زکات مالش رابپردازد، خشم خود را نگاه دارد، زبانش را زندان کند، براىگناهش آمرزش طلبد و نصیحت اهلبیت پیامبرش را ادا نماید، حقایقایمان راتکمیل کرده ودرهاى بهشتبراى او گشوده است.
و نیز فرمود: «الدین نصیحه قیل لمن یا رسول الله قال: لله ولرسوله و لائمهالدین و لجماعهالمسلمین» (11)
دین نصیحت استبراى خدا و رسولش و براى رهبران دین و جماعتمسلمانان.
دین در لغتبه معناى اطاعت است. لذا خداوند فرمود: «انالدین عندالله الاسلام» (12) ؛ دین در نزد خدا اسلام است. و اسلام یعنىتسلیم بودن. جماعت مسلمانان همان جماعت اهل حق است اگرچه کمباشند. (13) و اگر چه ده نفر باشند. هسته مرکزى جماعت مسلمین نیزکسى جز اهلبیت علیهم السلام نیست. با توجه به این معانى، منظوراز نصیحتبراى خدا و رسول و ائمه دین تا حدودى روشن مىشود. درروایت دیگرى مىفرماید: «من یضمن لى خمسا اضمن له الجنه قیل وماهى یا رسول الله قال: النصیحهلله عزوجل و النصیحه لرسوله والنصیحه لکتاب الله و النصیحه لدین الله و النصیحهلجماعه المسلمین» (14)
هرکه پنج چیز را براى من ضمانت کند من بهشت را براى او ضمانتمىکنم. عرض شد: آنها چیست؟
فرمود: نصیحتخدا، نصیحت فرستادهاش، نصیحت کتاب خدا، نصیحتدین خدا و نصیحت جماعت مسلمانان.
امیرالمؤمنین (ع) در خطبهاى در صفین مىفرماید: «من واجب حقوقالله عزوجل على العباد النصیحهله بمبلغ جهدهم...» (15)
از حقوق واجب خدا بربندگان نصیحت او استبه اندازه توانشان.
امام صادق (ع) مىفرماید: «المؤمن له قوه فى دین... و طاعهللهفىنصیحه....» (16)
مؤمن نیرویى در دین... و طاعتى براى خدا در نصیحت دارد.
به بیان دیگر نیروى مؤمن در دین است و اطاعتش از خدا درنصیحت.
همچنین در پاسخ مفضل مىنویسد: «اما بعد فانى اوصیک و نفسىبتقوى الله فان من التقوى الطاعه و الورع و التواضع لله والطماءنینه و الاجتهاد و الاخذبامره و النصیحه لرسله و المسارعهفى مرضاته...» (17)
تو را و خودم را به تقواى خدا سفارش مىکنم که از جمله تقوا،اطاعت، ورع، فروتنى براى خدا، آرامش، تلاش، تمسک به امر او، نصیحت پیامبرانش و شتاب در موجبات خشنودى او است.
در برخى از زیارتها نیز مىخوانیم:
«اشهد انک... نصحتالله و لرسوله مجتهدا...» (18)
گواهى مىدهیم که تو... براى خدا و رسولش با تلاش و کوشش ناصحبودى.
و در زیارت قبر ابىالفضل العباس (ع) مىخوانیم:
اشهد لک بالتسلیم و التصدیق و الوفاء و النصیحه لخلفالنبى (ص) المرسل...» (19)
شهادت مىدهم که تو در مقام تسلیم و تصدیق و وفاء و نصیحتبراى جانشین پیامبر (ص) مرسل بودى.
متاسفانه فرصتى براى شرح این روایات نیست، گرچه به قدر کافىروشن است که درهیچ یک از این قبیل موارد که بسیارهم وارد شدهنمىتوان نصیحت را به معناى موعظه، ارشاد، راهنمایى یا انتقادو معانى دیگر که رایج است معنا کرد. چنان که در دعا براى امامزمان (ع) چنین معنایى ممکن نیست که مىخوانیم:
«... وامنن علینا بمتابعته واجعلنا فى حزبه القوامین بامره،الصابرین معه، الطالبین رضاک بمناصحته.» (20)
... برما به پیروى از او منت گذار و ما را در حزب او کهبرپاکنندگان امر او، ااستقامت کنند با او و جویندگان رضاى توبه وسیله مناصحه با اویند. قرار ده.
ممکن استبه ذهن خطور کند که در تمام موارد نصیحتبراى خدا ورسول، منظور نصیحت مردم است. یعنى مردم را به دین خدا و اطاعترسول ارشاد کردن... اما بر فرض قبول، همین معنا را باید درمورد نصیحتبراى ائمه مسلمین نیز پذیرفت که یعنى مردم را بهاطاعت و پیروى از ائمه و رهبران مسلمانان ارشاد کردن، ولىبسیار واضح است که این معنا خیلى تکلف دارد. چرا که با اینمعنا باید در تمام موارد، نصیحتشونده (مردم) را در تقدیر گرفت.
چون حتى در یک مورد هم نصیحتشونده و ذى نفع در نصیحتباهم ذکرنشده است. آنهم اگر منصوح و منصوح له در ادبیات عرب دو چیزمختلف باشد که البته چنین نیست. یعنى مفعول نصیحت گاهى بدون لامو گاهى با لام به کار مىرود و در هر صورت معنا یکى است.
علاوه براین که در موارد بسیارى نه محذوف مىتوان در تقدیرگرفت و نه معناى ارشاد و نصیحت کردن درست است. مثل باب توبه کهگفته مىشود توبه نصوح و در دعایى مىخوانیم:
«اللهم انى اسئلک توفیق اهل الهدى و اعمال اهل التقوى ومناصحهاهل التوبه.»یعنى خدایا... مناصحهاى که اهل توبه با تو دارند مىخواهم.
لذا در ادامه مىگوییم «... وحتى اناصحک فى التوبه خوفا لک وحتى اخلص لک فى النصیحه حبا لک...» (21)
تا از ترس تو در توبه باتو خلوص ورزم و به عشق تو در نصیحتخالص گردم.
و پیامبر (ص) فرموده: «علامه التائب فاربعه: النصیحه لله فىعمله...» (22) که معناى آن بسیار نزدیک استبه «الاخلاص لله فىعمله» یا «اخلاص العمل لله» که در حدیث مسجد خیف آمد.
تا اینجا دو مطلب به خوبى مشخص شد: یکى این که در روایات«النصیحه لائمهالمسلمین» منظور از ائمه، فقط عادل از جانبخداوند متعال خصوصا اهلبیت علیهم السلام است. و دوم این کهمنظور از نصیحت در این موارد، موعظه، ارشاد و امثال آن نیست.
حال ببینیم برداشتخودمان از نصیحت ائمه چیست؟
خلاصه مطالب
گفته شد در این سالهاى اخیر براى وجوب نصیحت ائمه به روایاتىبا این مضمون استناد مىشود. ولى ابتدا باید پاسخ دو سؤال روشنگردد:
1- مقصود از ائمه واجب النصیحه کیست؟ 2- منظور از نصیحت ائمه چیست؟
در پاسخ به سؤال اول به مطالب زیر اشاره شد:
1- روایت کافى در باب نصیحت ائمه مقصود از ایشان را توضیحداده است.
2- قدر مسلم این است که ائمه مسلمین شامل ائمه معصوم علیهم السلام نیز مىشود.
3- ائمه جائر یعنى آنان که غاصبانه بر مسلمین حکومت کنند از نظر خدا و رسول ائمه مسلمین نیستند.
4- اگر منظور، ائمه ناحق باشد دستور همراهى آنها با رسالت پیامبر (ص) منافات دارد.
5- روایات بسیارى نیز نقل شد که مؤید آنند که مقصود از ائمه مسلمین، اهل بیت علیهم السلام است.
و اما پاسخ سؤال دوم، با توجه به این نظر به دلایل زیر معناى نصیحت ائمه را نمىتوان ارشاد، راهنمایى و ارائه شیوه مملکتدارى دانست:
1- لازمه آن معنا نفى علم، عصمت و تقدم ایشان در تمام امور است.
2- تحقق آن معنا آن هم از هر مؤمن مکلف نه عقلایى است و نه عرفا ممکن است.
3- هیچ یک از اصحاب متعهد و راستین پیامبر و ائمه به آن معنا از نصیحت عمل نکرده است.
4- استقبال پیامبر و ائمه علیهم السلام از نظر دیگران دلیل بر وجوب نصیحت اشیان نیست و علل دیگرى دارد.
5- نصیحت در روایات مشابهى به کار رفته است که نمىتواند به معناى ارشاد و راهنمایى باشد.
پىنوشتها:
1- اصول کافى با ترجمه، ج 2، ص 258.
2- تا روشن شدن مفهوم نصیحت از ترجمه آن صرف نظر مىکنیم.
3-همه این گروهها بر اثر اختلاف در مساله جانشینى پیامبر (ص) به وجود آمدند. - مرجئه عنوان گروههایى است که در توده ناآگاه مردم از ناکثین ( پیمان شکنان) به وجود آمدند و معتقد بودند که امامتبه راى مردم محقق مىشود و حتى گناه کبیره به امامت او لطمه نمىزند و فقط ایمان براى مسلمان کافى است. - قدریه به کسانى گفته مىشود که افعال خداوند و انسانها را محکوم تقدیر مىدانستند تا بدین وسیله اعمال غاصبین خلافت را توجیه کنند. - حروریه بقایاى خوارج نهروان یا مارقین بودند که در روستاى حرورا در خارج کوفه با امیر المؤمنین (ع) جنگیدند و آن حضرت را کافر مىدانستند و معتقد بودند که امامت مختص کسى نیست و با بیعتحداقل دو نفر محقق مىشود. - جهمیه گروهى از مرجئه در خراسان و از یاران جهم بن صفوان در زمان امام صادق (ع) بودند و مىگفتند: ایمان چیزى غیر از شناختخدا نیست و عمل مهم نیست. (ر.ک: فرق الشیعه، نوبختى.)
4- بحار الانوار، ج 23، ص 130، روایت 62.
5- فصلت، آیه 42.
6- بحار الانوار، ج 37، ص 113، روایت 6.
7- روضه کافى، ص 201، روایت 550.
8- اصول کافى با ترجمه، ج 4، ص 452، روایت 5.
9- انعام، آیه 124.
1- وسایل الشیعه، ج 1، ص 342، و 487، من لا یحضر الفقیه، ج 4، ص 359، بحار الانوار، ج 77، ص 46، روایت 3.
1- وسایل الشیعه، ج 11، ص 595 و ج 16، ص 382، روایت 21823.
12- آل عمران، آیه 19.
13- بحار الانوار، ج 27، ص 67.
14- خصال صدوق، ص 294.
15- نهج البلاغه فیض الاسلام، خ 207 و کافى ج 8، ص 352 روایت 550.
16- کافى، ج 2، ص 231، روایت 4.
17- بحار الانوار، ج 24، ص 286، روایت 1.
18- تهذیب، ج 6، ص 59، باب 16.
19- بحار الانوار، ج 101، ص 277، روایت 1.
20- مفاتیح الجنان.
21- بحار الانوار، ج 91، ص 198، روایت 3.
22- تحف العقول با ترجمه، ص 20.
منبع: / خبرگزاری / فارس ۱۳۸۵/۰۵/۳۰
نویسنده : محمد خوشنظر
نظر شما