جنگ، خشنترین شکل سیاست
آلن ولف مترجم: دکتر علی ملائکه
محافظه کاران برداشت اشمیت را از سیاست بسیار کامل تر از لیبرال ها جذب کرده اند. «آن اچ کولتر» نویسنده کتاب هایی با عنوان «خیانت: خیانت لیبرال ها از جنگ سرد تا جنگ با تروریسم» و «افترا: دروغ های لیبرال ها در مورد جناح راست آمریکا» مرتبا حاوی اشاراتی به این است که چقدر خوب می شد اگر لیبرال ها از صحنه زمین محو می شدند.
برعکس لیبرال ها حتی در چارچوب ذهنی تازه تدوین شده تهاجمی شان بر ضد بوش، هیچ گاه زبانی ستیزه جویانه مثل زبان «کولتر» استفاده نمی کنند.
جالب اینجا است که اشمیت در مورد اینکه چرا میزبانان محافظه کار میزگردهای تلویزیونی مثل «بیل ارایلی» به خاطر نظراتشان با اعتمادبه نفسی قوی تر و لحنی مهاجم تر نسبت به مثلا لیبرال های عاجزی مثل آلن ولف(!) مبارزه می کنند، توضیحی ارائه می کند.
اشمیت استدلال می کرد که لیبرال ها، به معنای واقعی کلمه هرگز نمی توانند «سیاسی» باشند. لیبرال ها به خوش بینی در مورد طبیعت انسان گرایش دارند، در حالی که «همه نظریات سیاسی اصیل شرور بودن انسان را پیش فرض می گیرند.» لیبرال ها به امکان وجود قوانین خنثایی اعتقاد دارند که می تواند میان مواضع متعارض واسطه شود، اما به نظر اشمیت چنین خنثی بودنی وجود ندارد، چرا که هر قانونی – حتی قانونی علی الظاهر عادلانه – صرفا بیانگر پیروزی یک دسته بر دسته دیگر است.
لیبرال ها اصرار می ورزند که چیزی به نام جامعه که مستقل از دولت است وجود دارد، اما اشمیت اعتقاد دارد که پلورالیسم توهمی بیش نیست، زیرا هیچ دولت واقعی به نیروهای دیگر مانند خانواده یا کلیسا امکان نخواهد داد تا با قدرتش مخالفت کنند. لیبرال ها در یک کلمه، درباره «قدرت» معذبند و به علت این احساس تشویق به جای درگیر شدن در سیاست به نقد آن می پردازند.
جای تعجب نیست که اشمیت متفکرانی مانند ماکیاولی و هابز را تحسین می کرد، که در برخوردشان با سیاست به چنین توهماتی دچار نبودند. رهبران ملهم از افکار اینان که به هیچ وجه موافق فردگرایی اندیشه لیبرال نبودند، حاضر بودند تصدیق کنند که سیاست گاهی متضمن قربانی کردن زندگی انسان ها است. آنها نسبت به لیبرال ها در مبارزه دست بالا را داشتند، زیرا خودشان را مشغول مفاهیمی مثل خیرعامه یا علائق همه انسانیت نمی کردند. (اشمیت در صورت بندی کاملا موجزی که اگر آن را تحسین کنید، درخشان می شماردیش و در غیر این صورت به وحشت می افتید، می نویسد: «انسانیت نمی تواند جنگی را به راه اندازد زیرا که دشمنی ندارد.») محافظه کاران از وجود بی عدالتی ناراحتی به خود راه نمی دهند، چرا که سیاست از نظر آنها به معنای به حداکثر رساندن منافع جناح خودی است و نه بذل و بخشش آن.اگر یکپارچگی تنها از راه ضدیت سرکوبگرانه حتی به قیمت زیر پا گذاشتن مقررات قانونی تمام شود و قابل دستیابی باشد، محافظه کاران با این شیوه یکپارچگی را محقق خواهند کرد.به طور خلاصه مهم ترین درسی که اشمیت به ما می آموزد این است که تفاوت میان لیبرال ها و محافظه کاران تنها بر سر خط مشی های سیاسی که اتخاذ می کنند نیست، بلکه تفاوت آنها بر سر معنای خود سیاست است. نسخه آلمانی اشمیت از محافظه کاری که نقاط اشتراک فراوانی با نازیسم دارد، پیوند مستقیمی با محافظه کاری آمریکایی ندارد، با این حال بنیان های آرای او را می توان در شیوه های مبارزه محافظه کاران آمریکایی امروز برای اهدافشان شناسایی کرد.
لیبرال ها به سیاست به عنوان یک وسیله می اندیشند. برای محافظه کاران سیاست یک غایت است.
از نظر لیبرال ها سیاست در «لبه آب» متوقف می شود. از نظر محافظه کاران سیاست هیچ گاه بازنمی ایستد. لیبرال ها به محافظه کاران به عنوان متحدان بالوه در آینده می اندیشند؛ محافظه کاران حتی وجود لیبرال ها را هم به رسمیت نمی شناسند. لیبرال ها معتقدند که خط مشی های سیاسی باید در برابر یک آرمان مستقل مثل رفاه انسانی یا بیشترین خیر برای بیشترین تعداد افراد سنجیده شود؛ محافظه کاران سیاست ها را تنها بر مبنای تاثیرشان در پیش بردن غایات محافظه کاران ارزیابی می کنند. لیبرال ها به طور ذاتی می خواهند هیجانات را تعدیل کنند؛ محافظه کاران تمایل دارند که به شور و شرها دامن بزنند. لیبرال ها فکر می کنند که راه سومی میان «لیبرالیسم» و «محافظه کاری» وجود دارد. محافظه کاران معتقدند که هر کسی محافظه کار نیست، لیبرال است. لیبرال ها می خواهند با این ادعا که افراد دارای حقوق معینی هستند که هیچ دولتی نمی تواند آنها را سلب کند، حد و مرزی برای امر سیاسی تعیین کنند؛ اما محافظه کاران این بحث را به میان می کشند که در هنگام وجود «وضعیت های فوق العاده» سلطه و توانایی دولت را نمی توان به مبارزه طلبید- و البته محافظه کاران همیشه مواردی از این وضعیت های فوق العاده را پیدا می کنند.
البته هنگامی که مسئله تمایز میان محافظه کاران و لیبرال ها در ایالات متحده مطرح است، خطوط حزبی دیگر راهگشا نیست.بسیاری از محافظه کاران به خصوص آنهایی که تمایلات اختیارگرا (Libertarian) هم دارند از نقصان های بوش آشفته اند و از فراخوان او برای اضافه کردن متممی بر قانون اساسی برای تحریم ازدواج همجنس بازان ناراضی اند. اما در طرف دیگر طیف سیاسی، همه لیبرال ها و چپ گرایانی هستند که می خواهند با همان سبعیتی که محافظه کاران با آنها می جنگند، با محافظه کاران مقابله به مثل کنند.
با این حال اگر اشمیت محق باشد، محافظه کاران تقریبا همیشه در نبردهای سیاسی با لیبرال ها برنده می شوند، زیرا آنها تنها نیروی موجود در آمریکایند که حقیقتا سیاسی اند.
از هنگام انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۰ (دوره اول رئیس جمهوری بوش) تا منطقه بندی مجدد از انتخابات کنگره در تگزاس و تا روش های به کار رفته برای ایجاد اصلاحاتی در «بیمه سالمندان و معلولان» محافظه کارانی مانند «تام دی لی» و «کارول روو» مرتبا به پیروزی رسیده اند، زیرا این برداشت را به وجود آورده اند که هیچ چیزی جلودار آنها نیست.لیبرال ها نمی توانند چنین کنند. برای لیبرال ها همیشه چیزی وجود دارد به همان اندازه پیروزی با اهمیت و شاید مهم تر از آن اینکه آیا خط مشی های سیاسی دارای روالی صادقانه، پیشینه ای تاریخی یا پیامدهایی برای نسل های آینده هستند یا نه.اگر همه مطالب فوق دست کم از لحاظ مقاصد لیبرالی مایوس کننده به نظر می رسد، اشمیت ناخواسته دلیلی برای امیدوار بودن هم ارائه کرده است. او در جست وجو برای انکار سرمشق های لیبرالیسم گذارش به «تامس پین» و بنیانگذاران آمریکا هم می افتد. از دیدگاه او آنها لیبرال هایی بودند که به طور شاخص از قدرت می هراسیدند؛ او در واقع با تعجب می نویسد که آنان به شکلی ساده لوحانه سعی کردند که قدرت را با «تفکیک قوا» متعادل کنند و تحت نظارت قرار دهند. اشمیت از این لحاظ حق داشت. «جان لاک»، و نه «توماس هابز»، نظریه پرداز قرارداد اجتماعی، در تجربه آمریکایی اش حضور دارد. سنت سیاسی آمریکا بیشتر مدیون منتسکیو است تا ماکیاولی، و حتی هنگامی که به دومی اتکا می کنیم بیشتر تحت تاثیر افکار او درباره جمهوری فلورانس هستیم تا دفاعیه او در «شهریار». به نظر می رسد اشمیت معتقد است که آمریکا یک جامعه لیبرال ناب است، نکته ای که با شور و شوق فراوان مدت ها بعد از انتشار کتاب «مفهوم امر سیاسی» اشمیت در کتاب «سنت لیبرال در آمریکا» (۱۹۵۵) نوشته «لوئیس هارتز» مورد اشاره قرار می گیرد. ایالات متحده که تا مغزش لیبرال است، هرگز مانند آلمان ها جذب سنت «رئال پولتیک» در اندیشه سیاسی نشده است؛ در واقع مهمترین متفکران سیاسی ما در سنت «رئال پولتیک» هانس جی مورگنتا و هنری کیسینجر مهاجرانی آلمانی بوده اند. اشمیت که علی الظاهر نظریه پرداز قدرت بود، از آنجایی که هیچ احترامی برای سنت لیبرالی آمریکا قائل نبود در درک قدرتمندترین نظام سیاسی جهان دچار سوء برداشت شد. محافظه کاران آمریکا تا آن حدی که امری مثل تمایز دوست- دشمن اشمیتی را به این کشور می آورند، نه تنها در تضاد با لیبرال ها قرار می گیرند، بلکه با میراث تاریخی لیبرالی آمریکا نیز مخالفت می ورزند. چنین موضعی ممکن است در کوتاه مدت به آنها کمک کند؛ لفاظی مخرب و سرسپردگی بی حد و مرز محافظه کاران آن قدر در نظام سیاسی تقریبا مورد اجماع، غیرمعمول است که اخیرا از حد غافلگیری گذشته و رسانه های خبری را بدون واژگانی برای توصیف شقاوت آنها و لیبرال ها را بدون راهبردی برای متوقف کردن طرح های آنها رها می کند. اما همین رویکرد افراطی محافظه کاران به سیاست می تواند باعث شکست شان شود البته اگر دلبستگی سنتی آمریکایی به متعادل و محدود کردن قدرت سیاسی دوباره به صحنه بازگردد.در این اثنا ما با نمونه ای گیرا مواجه می شویم از اینکه چگونه آرا شکل گرفته در زمان و مکانی دیگر، می توانند حوادث را در این جامعه و در این لحظه پیش بینی کنند. تعجبی ندارد که انتخابات سال ۲۰۰۴ این همه علاقه را به این موضوع برانگیخته است. اگر درسی از اشمیت گرفته باشیم این است که در این انتخابات ما نه تنها تصمیم خواهیم گرفت که چه کسی برنده می شود، بلکه تعیین خواهیم کرد که آیا تکثر (پلورالیسم) را خوب، اختلاف آرا را فضیلت، سیاست را مبتنی بر اصول، عدالت را امکانپذیر، اپوزیسیون را ضروری و دولت را دارای حد و حدود می شماریم یا نه.
نظر شما