توصیف امام مهدی(ع) در «گلشن راز»
مقدمه
سعدالدین محمودبن عبدالکریم بن یحیی شبستری، عارف نامی، به سال ۶۸۷ ق در تبریز به دنیا آمد(۱) و در سی و سه سالگی (۷۲۰ ق) جهان را وداع گفت. غیر از اثر جاودانی و ماندگار او که خود آن را «گلشن راز» نامیده است، آثاری چند از او باقی مانده است؛ از جمله: «منظومه سعادت نامه»، «حق الیقین»، «مرآهالمحققین» و «شاهد نامه».
مثنوی گلشن راز مهم ترین و خواندنی ترین اثر شیخ محمود شبستری است و در جایگاه بهترین منظومه های فارسی در حکمت نظری و عرفانِ ذوقی می نشیند. ماجرای شگفت خلق این اثر در مقدمه گلشن به تفصیل آمده است و از همان ابیات نخستین، قوّت بیان و انگیزه آشکار و نهان ناظم را می توان دریافت.
گلشن راز، در واقع، پاسخ های منظوم و مختصری است که شیخ محمود، در جواب نامه «امیر حسین هروی» برای او ارسال کرده است. پاسخ های شیخ در این اثر، همسو و هم رنگ و بو با مشرب شیخ اکبر محیی الدین بن عربی است. مطالعه گلشن راز، فرصت مغتنمی است برای آشنایی با عرفان نظری.
گلشن راز، از همان ابتدای ظهورش، طرف توجه بسیاری از بزرگان و دانشمندان اهل معرفت قرار گرفت. این توجه و اهتمام، منشأ خلق حاشیه ها و شرح های فراوانی شد که شمار آنان از سی تجاوز می کند. اما از میان همه این شروح، آنچه از قلم شمس الدین محمد لاهیجی، عارف قرن نهم، تراوش کرده است، مقام والایی دارد. شرح لاهیجی که موسوم به «مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز» است(۲)، خود اثری مستقل و مبنایی نیز به شمار می آید. لاهیجی در این تصنیف ارزشمند، مباحث گسترده ای از عرفان نظری و عملی را به میان کشیده است که همگی مغتنم و سود بخش است. گرایش های شیعی و نزدیکی افق اندیشه های لاهیجی به آفاق تشیع، بر قدر و بهای آن در نزد ما افزوده است.
در این نوشتار، نگاه نگارنده بیش از هر شرح و توضیح دیگری به گفته های لاهیجی در مفاتیح الاعجاز است. نام مبارک حضرت مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ در این شرح، بارها با اعزاز و اکرام فراوان بر صدر نشسته و قدر دیده است. این گونه نام بردن از مصداق انسان کامل، با توجه به شیوه مصنفانِ کتب عرفانی، بسیار شگفت انگیز و جالب نظر می نماید. لاهیجی بر خلاف اکثر مؤلّفان متون عرفانی، در توصیف انسان کامل به بیان مفهوم اکتفا نکرده، جای جای کتابش را به نام حضرت موعود، متبرک می کند.
راز گلشن
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده، روان درآید باز
بیا که فرقت تو، چشم من چنان دربست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز
به پیش آینه دل، هر آنچه می دارم
به جز خیال جمالت نمی نماید باز
شیوه و طریقه ویژه عارفان، اقتضا می کند که سیمای دلربای مهدویت را از منظر انسان کامل بنگرند. اگر گروه هایی از طوایف و طبقات مسلمین، این موضوع را با ماجرای منجی عالم پیوند زده اند، اهل معرفت به سائقه تفکرات و گرایش های ویژه خود، ساحت انسان کامل را برای بحث از حضرت حجت برگزیده اند. این گزینش بیش و پیش از آن که اختیاری باشد، ضرورتی است که سمت و سوی مباحث عرفانی بر می تابد و از آن گریزی نیست. آنان بیشتر به منجی «آدم» نظر دارند و بیشتر به رهایی روح انسان می اندیشند تا اصلاح اجتماع و آبادانی شهرها؛ زیرا نجات انسان از تباهی ها و رهایی او از بند پلیدی ها، به اصلاحات اجتماعی نیز می انجامد. مایه و اساس اصلاح عالم در تزکیه آدم است و به همین خاطر، آنجا که از ابدال و اقطاب و اولیا و ساکنان قله ولایت سخن می گویند، بر اساس مقدمات کلامی مذهب خود، نظر به موعود(عج) دارند؛ چرا که حضرت موعود(عج) انسان کاملی است که اصلاح عالم و آدم را در برنامه خود دارد.
درباره انسان کامل، تحقیقاً همه طبقات دانشمندان اسلامی ـ و حتی غیر اسلامی ـ سخن گفته اند. مشارب و مسالک گوناگون، این فرد فرید از نوع انسان را نام های متفاوت نهادند. بودا او را «ارهات» نامیده و کنفوسیوس «کیون تسر». آیین های یوگا و بهاگتی نیز از او با عنوان «انسان آزاده» یاد می کنند. افلاطون او را «فیلسوف» می خواند و ارسطو «انسان بزرگوار» و نیچه «ابر انسان» و صوفیه «قطب» و از همه بالاتر قرآن است که نام «خلیفه الله» بر او نهاده است.
موضوع و مجال این نوشته کوتاه، اقتضا نمی کند که بحث درباره انسان کامل را به دامنه های خرّم عرفان و تصنیفات عرفا بکشانیم. اما از این مقدار نیز چشم نمی توان پوشید که در طرح عرفانی هستی، انسان کامل در جایی قرار می گیرد که حذف و یا غفلت از آن به ویرانی عالم و بیهودگی آفرینش می انجامد. در دایره خلقت، حلقه آخرین، وجود خاتم اوصیاء است و نسبت این حلقه به کلّ دایره، نسبت ثمر به شجر و یا قافیه به بیت است:
ظاهراً آن شاخ، اصل میوه است
باطناً بهر ثمر شد شاخه هست
گر نبودی میل و امید ثمر
کی نشاندی باغبان بیخ شجر؟
پس به معنی آن شجر از میوه زاد
گر به صورت از شجر بودش ولاد(۳)
مثال قافیه نسبت به بیت، یکی دیگر از گویاترین مثال هایی است که اهل ذوق برای ترسیم و نشان دادن اهمیت انسان کامل، بیان کرده اند؛ زیرا قافیه گرچه آخرین جزء بیت است، اما همه کلمات و الفاظ در شعر باید آن گونه بیایند و آن سان باشند که جای را برای قافیه آماده کنند. هر کلمه و ترکیبی در مجموعه بیت، به این انگیزه انتخاب و جایگزین می شود که خدمتی به قافیه کرده باشد و حضور و ظهور او را موجّه نمایاند. نظامی گوید:
اول بیت ار چه به نام تو بست
نام تو چون قافیه آخر نشست
خط فلک، خطه میدان توست
کوی زمین در خم چوگان توست
تا زعدم گرد فنا بر نخاست
می تک و می تاز که میدان تو راست
تازه ترین صبح نجاتی مرا
خاک توأم، کآب حیاتی مرا
خاک تو خود، روضه جان من است
روضه تو جان جهان من است(۴)
و اگر گفته اند:
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم غرق است(۵)
بدان رو است که با ظهور خاتم، حلقه هستی، دور کمال خود را با آن می یابد و درخت آفرینش به بار می نشیند. با این تفسیر از عالم و خاتم است که می توان برای هرچه که آفریده شده است، توجیهی موجه یافت و حافظانه گفت که خطا بر قلم صنع نرفته است. هم بدین رو است که جمال چهره انسان کامل را حجت موجه هستی و خلقت او دانسته اند؛ زیرا بی آن جمال و کمال، هرچه هست و خواهد بود در نظامی از هم گسیخته، بیهوده و سرگردان، یله و رها هستند:
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
موعود گلشن
اشاره به انسان کامل که بنا به توضیح و تفسیر برخی شارحان گلشن راز، حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ است، در چند جای این مثنوی کوتاه آمده است. از همه پررنگ تر و تخصصی تر در پاسخ به پرسش های پنجم و ششم متمرکز شده است:
مسافر چون بود؟ رهرو کدام است؟
که را گویم که او مرد تمام است؟
شیخ محمود شبستری در پاسخ به این سؤال، نخست نگاهی دارد به اطوار سیر انسان از جمادی تا مقام «لی مع الله». (۶) سپس درباره مقام نبوت و مقایسه آن با رتبه ولایت سخن می گوید و این که ولایت در نبوت خود را آشکار می کند و از آن اعم و افضل است. لاهیجی، در سنجش دو مقام نبوت و ولایت می نویسد: «اگرچه مبدأ نبوت نبی، ولایت است، یعنی ولایت خود؛ چه ولایت نبی، افضل از نبوت اوست. فاما مبدأ ولایت غیر نبی، نبوت است و میان نبی و ولی، عموم و خصوص مطلق است؛ چه، هر نبی البته می باید که ولی باشد؛ فاما هر ولی لازم نیست که نبی بود؛ مثل اولیای امت محمّد ـ صلی الله علیه و آله ـ که ولایت بدون نبوت دارند». (۷)
از توضیحات دیگر لاهیجی چنین بر می آید که دلیل افضلیت ولایت، جهت حقانی و ابدی آن است و این که هرگز منقطع نمی شود. اما نبوت، جهتی است به سوی خلق که قابلیت زوال دارد. با این وجود ولایت در برابر نبوت، همچون ماه در مقابل خورشید است؛ زیرا مبدأ و مأخذ ولایت غیر نبی، نبوت است:
نبی چون آفتاب آمد، ولی ماه
مقابل گردد اندر «لی مع الله»
جهانی که شبستری در گلشن راز، طرح و ترسیم می کند از خلقت جماد و نبات آغاز می شود و پایان قوس نزولش، ظهور حضرت آدم(ع) است. آدم(ع) نقطه آغازین قوس صعود و مطلع آخرین غزل عرشی خداست، و از آن پس تا اوج قوس صعود که تولد حضرت خاتم الانبیا ـ صلی الله علیه و آله ـ است، ادامه می یابد. پس از ظهور پیامبر گرامی اسلام، نیمه دوم قوس صعود آغاز می گردد و حلقه پایانی این قوس ابدی، تولد حضرت مهدی موعود(عج) است.
این صورت عالم است، اما در واقع سیرت عالم، دایره ولایت است که تمامی این دو قوس را می پوشاند و سایه بر همه آفرینش می گستراند.
ولایت را ظهور از آدم آمد
کمالش در وجود خاتم آمد
ولایت بود باقی تا سفر کرد
چو نقطه در جهان دوری دگر کرد
ظهور کل او باشد به خاتم
بدو یابد تمامی دور عالم
لاهیجی در شرح این ابیات خاطر نشان می کند که معنی این سخنان آن است که «ظهور تمامی ولایت و کمالش به خاتم اولیا خواهد بود؛ چه، کمال حقیقت دایره، در نقطه اخیر به ظهور می رسد.»(۸) آن گاه نام مبارک حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ را یادآور می شود و این که پیامبر(ص) فرموده اند: اگر از عمر دنیا یک روز بیشتر باقی نمانده باشد، خداوند این روز را چنان طولانی می کند که مردی از نسل من یا نسل اهل بیت من، که او و پدرش همنام پدرم هستند، قیام کند و زمین را که از ظلم و ستم لبریز شده است، از عدل و داد بیاکند». اما بلافاصله متذکر این روایت شریف می شود که پیامبر فرمودند: «المهدی من عترتی من اولاد فاطمه؛ مهدی از خاندان من از فرزندان فاطمه است.»(۹)
شارح فاضل، در شرح «بدو یابد تمامی دور عالم» می نویسد: «یعنی به خاتم الاولیا که عبارت از مهدی است، دور عالم تمامی و کمال تام یابد و حقایق و اسرار الهی در زمان آن حضرت به کلی ظاهر شود.»(۱۰)
لاهیجی با ذکر روایتی چند، بر این حقیقت پای می فشارد که غرض و مقصود خلقت، ظهور حضرت مهدی (عج) است؛ از جمله روایتی بدین مضمون: «زندگان تمنا کنند که کاسگی[کاشکی] مردگان زنده شدندی تا فایده و غرض حیات، حاصل کردندی و عارف حقیقی گشتندی.»(۱۱)
این که مهدی(عج) از فرزندان حضرت زهرا(س) است، مورد اتفاق نظر و از ضروریات مذهب تشیع است؛ اما بسیاری از دانشمندان اهل سنت، ضرورتی بر چنین خویشاوندی نمی بینند. حتی ایشان تولد و حضور آن گرامی را در حال حاضر مانند ظهورش، منکرند؛ یعنی حضور و ظهور او را همزمان می دانند. مولانا جلال الدین بلخی که عارفی حنفی مذهب و اشعری مسلک است در مثنوی خود آورده است:
پس به هر دوری ولیّی قائم است
تا قیامت آزمایش دائم است
هر که را خوی نکو باشد برست
هر کسی کو شیشه دل باشد شکست
پس امام حیّ قائم آن ولی است
خواه از نسل عمر خواه از علی است(۱۲)
یکی دیگر از شارحان گلشن راز، یعنی شاه محمود داعی شیرازی در کتاب «نسایم گلشن»، در شرح ابیات پیش گفته، توضیح روشن تری دارد؛ وی می نویسد: «چون نبوت به حضرت مصطفی(ص) ختم یافت، دایره ظاهر ولایت که نبوت بود به انجام پیوست و سرّ ولایت که باطن نبوت بود، آغاز ظهور نهاد. و بعد از آن که در پرده نبوت یک دَور کرده بود، بی پرده دَوری دیگر به نهایت می رساند و غایت ظهور او به نشئه خاتم الاولیا که مهدی موعود است، ختم می یابد و کار هر دو عالم معنی و صورت، به نشئه او نظام می یابد، و چنانچه به حسب باطن، خلیفه معنوی است، به حسب ظاهر خلیفه صوری می گردد. و در این ابیات که می آید، به این وجوه که گفته شد، اشاره ناظم گواهی می دهد: ولایت بود باقی تا سفر کرد....»(۱۳)
صاحب گلشن راز، رابطه میان مهدی(ع) با همه اولیا را کل و جز می داند:
وجود اولیا او را چو عضوند
که او کل است و ایشان همچو جزوند(۱۴)
شرح لاهیجی بر این بیت، از رأی صائب و بینش صحیح او در این باره خبر می دهد: «یعنی در دایره ولایت مطلقه که خاتم الاولیا مظهر آن است، نقاط وجودات اولیا همه مثال اعضای خاتم الاولیاءاند؛ چه حقیقت ولایت هر فردی از افراد اولیا به صفتی از صفات کمال ظاهر گشته است و به جمیع صفات کمال در نقطه اخیر که «مهدی» است، ظهور یافته و کمال بالقوه دایره ولایت در این نقطه آخرین به ظهور رسیده و به فعل آمده است، و چنانچه همه انبیا ـ علیهم السلام ـ اقتباس نور نبوت تشریعی از مشکات نبوت خاتم الانبیاء می نمایند، جمیع اولیا نور ولایت و کمال از آفتاب ولایت خاتم الاولیا می برند. فلهذا ولایت خاتم الاولیاء مسمّا به «ولایت قمریه» است. چه مأخذ نور ولایت جمیع اولیا ولایت مطلقه خاتم الاولیاست، همچنان که نور قمر، مستفاد از شمس است». (۱۵)
لاهیجی پیش از آن که «نسبت تام» میان خاتم الانبیاء و خاتم الاولیاء را توضیح دهد، به عنوان پیش درآمد بر بیت گلشن می گوید: «خاتم اولیاء، باطن خاتم انبیاست.»(۱۶) آن گاه سخن شیخ را می آورد که گفته است:
چو او [=مهدی] از خواجه یابد نسبت تام
از او با ظاهر آید رحمت عام(۱۷)
لاهیجی در شرح این بیت، نخست «نسبت تام» را توضیح می دهد. آن گاه معلوم می کند که چنین نسبتی در همه عالم فقط میان دوکس برقرار است و آن پیامبر اسلام(ص) و حضرت مهدی(ع) است. مراد از نسبت تام، یعنی همه نسبت های ممکن؛ از نسبت صلبی(پدر ـ فرزندی) گرفته تا نسبت های معنوی. اقرار به وجود چنین نسبتی میان پیامبر(ص) و حضرت مهدی(ع)، یعنی همسویی با عقاید مشهور شیعه، و این درحالی است که شاعر و شارح، به ظاهر چنین مذهبی ندارند: «بدان که نسبت، به سه نوع متحقق می شود: یکی صلبی است که متعارف و مشهور است؛ دوم نسبت قلبی که به حُسن ارشاد و متابعت، دلِ تابع در صفا، مثل دلِ متبوع گردد؛ سوم نسبت حقیِ حقیقتی که تابع به برکت حُسن متابعت، به نهایت مرتبه کمال که فرق الجمع است، برسد و تابع و متبوع یکی گردد.
چون خاتم اولیا[=مهدی] البته از آل محمد(ص) است، نسبت صلبی، ثابت است؛ و چون دل مبارکش به سبب حسن متابعت خاتم انبیا، مرآت تجلّیات نامتناهی الهی شده است، نسبت قلبی واقع است؛ چون وارث مقام «لی مع الله» گشته است، نسبت حقی حقیقی که فوق جمیع نسبت هاست، تحقق یافته است. پس هر آینه میان خاتم الولایه و خاتم النبوه ـ علیهما السلام ـ نسبت تام که نسبت ثلاثه است، واقع باشد و به حقیقت، خاتم الاولیا همان حقیقت و باطن نبوت خاتم الانبیا است». (۱۸)
لاهیجی به پیروی از صاحب گلشن دائماً یادآور می شود که این ظهورات، نه از باب تناسخ که از مقوله بروز است؛ یعنی آن چنان نیست که روح خاتم الانبیا در خاتم اوصیا تجلّی دوباره نموده باشد؛ بلکه این دو روح در دو منشأ مظهر و مجلای یک رحمت عام اند: «از او با ظاهر آید رحمت عام».
سپس شیخ شبستری، نمایی از جهان پس از ظهور را ترسیم می کند. گزارش شیخ از جهان پس از ظهور به کلی مستند به روایاتی است که نزد شیعه و سنّی، مقبول است:
شود او مقتدای هر دو عالم
خلیفه گردد از اولاد آدم
ولایت شد به خاتم جمله ظاهر
بر اول نقطه هم ختم آمد آخر
از او عالم شود پر امن و ایمان
جماد و جانور یابد از او جان
نماند در جهان یک نفس کافر
شود عدل حقیقی جمله ظاهر(۱۹)
توضیح لاهیجی بر بیت اخیر بدین شرح است: «چون ذات آن حضرت مستلزم انکشاف اسرار توحید و کمال است و کفر و ستم که از لوازم جهل است، در آن زمان بالکل مرتفع است، هر آینه یک نفس کافر در جهان یافت نشود و همه عارف و موحد باشند، و عدل حقیقی که ظلّ وحدت حقیقیه است و مشتمل بر علم شریعت و طریقت و حقیقت [است] به تمام و کمال ظاهر شود و هرکس به کمالی که لایق استعداد اوست، برسد؛ که مقتضای اسم العدل آن است که حق هر ذی حق به حسب استحقاق او بدهد.»(۲۰)
در پایان این نوشتار، جا دارد که این نکته را یادآور شویم که شرح عرفانی عارفان اسلامی از ماجرای غیبت و ظهور حضرت حجت ـ ارواحنا له الفداء ـ یکی از دل انگیز ترین مباحث نظری در عالم اندیشه است. کسانی که از این مزرعه، خوشه ای چیده اند، می دانند که سینه تابناک عارفان حقیقی، خزانه گفتنی های بسیاری در این باب است. آنچه گفته آمد، اندکی از آن همه بسیار نیز نیست. هرچند سخنان گزاف و بی پایه بر زبان هر فرقه ای از طوایف مسلمین، گهگاه راه می یابد، اما نباید این نقیصه، چشم ما را از نگریستن به تمامیت مسلک و مشرب گروهی باز دارد. مثلاً آنچه در مثنوی مولانا درباره انسان کامل و ختم ولایت آمده است، آنچنان دل انگیز و شورآفرین است که هر انسان کریم النفسی را به خطا پوشی از نقایص مثنوی در باب مهدویت وا می دارد.
اصل لشکر بی گمان سرور بود
قوم بی سرور تن بی سر بود
این همه که مرده و پژمرده ای
زان بود که ترک سرور کرده ای(۲۱)
پی نوشت ها
در حدیثی می خوانیم: «المهدی[ع] طاووس اهل الجنه؛ حضرت مهدی(ع) طاووس بهشتیان است» (بحارالانوار، ج۵۱، ص۹۱).
۱. درباره نام، سال تولد و وفات و حتی برخی آثار شیخ، اختلافات بسیار است.
۲. ر. ف: مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، به تصحیح محمدرضا خالقی، ص۲۲.
۳. مثنوی معنوی، نسخه قونیه، دفتر چهارم، ادبیات ۲۳ ـ ۵۲۱.
۴. نظامی، کزیده سخن فارسی: مخزن الاسرار، به کوشش عبدالمحمد آیتی، ص ۲۴.
۵. این بیت با همه نغزی و زیبایی در نسخ کهن و معتبر گلشن وجود ندارد.
۶. لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب و لانبی مرسل؛ «برای من با خدا، هنگامه ای است که در آن نه فرشته مقرب می گنجد و نه پیامبر مرسل». ر. ف: فروزانفر، احادیث مثنوی، ص ۲۹.
۷. مفاتیح الاعجاز، ص ۲۳۴.
۸. همان، ص ۲۶۶.
۹. برای آگاهی از حدیثی با این مضمون نگاه کنید به: محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ح۱۱۶۵.
۱۰. مفاتیح الاعجاز، ص۲۳۴.
۱۱. همان.
۱۲. مثنوی معنوی، دفتر دوم، ابیات ۱۹ ـ ۸۱۷.
۱۳. داعی شیرازی، نسایم گلشن، به کوشش پرویز عباسی داکانی، ص ۲۱۱.
۱۴. گلشن، بیت۳۷۱.
۱۵. مفاتیح الاعجاز، ص ۲۶۷.
۱۶. همان، ص ۲۶۸.
۱۷. گلشن، بیت ۳۷۲.
۱۸. همان، ص ۲۶۸.
۱۹. گلشن، ابیات ۹۲ ـ ۳۹۰.
۲۰. لاهیجی، مفاتیح الاعجاز، ص ۲۸۶.
۲۱. مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ابیات ۵ و ۱۹۹۴.
منبع: / سایت / لوح ۱۳۸۸/۰۹/۲۳
نویسنده : رضا بابایی
نظر شما