دین شناسی استاد مطهری
در تاریخ همهی جوامعی که تاکنون بودهاند، دین عنصری پایدار، مؤثر و نیرومند بوده است و در فرهنگ جوامع نقش محوری به خود اختصاص داده است. به همین دلیل، مطالعه و شناخت دین یک جزء ضروری شناخت جامعه و فرهنگ بشری میباشد. اما دین، دارای چنان ابعاد پیچیدهای است که هرگز دانش واحدی، به تنهایی، نمیتواند همهی ابعاد آن را به طور جامع مورد بحث و بررسی قرار دهد. از این رو باید به کمک علوم مختلفی به مطالعه و بررسی دین پرداخت. به همین خاطر است که فیلسوفان، متکلمان، مورخان، انسان شناسان، پدیدار شناسان، روان شناسان و جامعه شناسان، از منظرهای مختلفی به بررسی ابعاد متنوع دین پرداخته و آثار ارزشمندی را در عرصهی فلسفهی دین، کلام، تاریخ ادیان و... ارائه کردهاند. در جامعهی فکری - دینی ما هم، در چند سال اخیر، مطالعات و پژوهشهای دینی اهمیت و جایگاه خاصی پیدا کرده است. در این میان، بررسی فلسفی و کلامی این مباحث (در مقایسه با سایر روشها) همواره از اولویت خاصی برخوردار بوده است. استاد مطهری ضمن این که به عرصههای متنوع علمی توجه داشته و در آثار و نوشتههای خود از آنها سخن گفته است، علاقه و تعلق خاطر ایشان به فلسفه و کلام غیر قابل انکار است. (ر. ک: مطهری، 1374 الف، 441)
استاد، هم از بعد فلسفی و هم از بعد کلامی پارهای از مباحث دین شناختی را مورد بحث و بررسی قرار داده که در اینجا برخی از آنها را طرح خواهیم کرد.
تعریف دین
تعریف دین یکی از اساسیترین مباحث دین پژوهی معاصر است که حل بسیاری از موضوعات دین شناختی متوقف بر آن است. برخی دین شناسان، نظر به مشکلاتی که تعریف دین را احاطه کرده و آن را امری دشوار و مناقشهآمیز ساخته است، مسألهی تعریف دین را «خان اول» در وادی هفت خان دینشناسی نامیدهاند. در واقع همهی تعریفهای عرضه شده به گونهای دلبخواهی بوده، و ابزارهایی هستند که میتوان به گونههای مختلفی آنها را به کار گرفت. در هر تعریف، مشابهتها و تفاوتها مورد اشاره قرار گرفته و یک جنبه بیش از بقیه جوانب مورد تأکید واقع میشود. (همتی، 1379 ، 20) در اینجا به برخی از تعاریفی که ویلیام آلستون در مقالهای تحت عنوان «دین» آورده است، اشاره میکنیم: (آلستون، 1376 ، 19-20)
1 ) دین، اعتقاد به خدایی سرمدی است؛ یعنی اعتقاد به این که حکمت و ارادهی الهی بر جهان حکم میراند [خدایی] که با بشر دارای مناسبات اخلاقی است. (جیمز مارتینو)
2 ) دین تصدیق این مطلب است که تمام اشیاء تجلیات قادری هستند که فراتر از شناخت ماست. (هربرت اسپنسر)
3 ) تلاشی است برای نشان دادن واقعیت کامل خیر از طریق تمام جنبههای وجودی انسان. (برادلی)
4 ) دین اخلاقیاتی است که به کمک احساسات، تعالی یافته، برانگیخته شده و فروزان گشته است. (ماتیو آرنولد)
5 ) دین شور و احساسی است که بر ایمان به سازواری میان ما و جهان در کل تکیه دارد. (ام. ئی. مک تاگارت)
6 ) دین یک فرد عبارت است از بروز تلقی نهایی وی از جهان، و حاصل جمع معنا و مفاد بصیرت کامل وی نسبت به امور. (ادوارد کایرد)
استاد مطهری به مباحثی چون علم و دین، منشأ دین و آزادی، دین و اخلاق پرداخته است، که لازمهی طرح این مباحث آن است که از قبل تعریفی از دین ارائه شود. اخذ هر موضعی در بیان نسبت دین با امور دیگر منوط به تصور معین از دین خواهد بود. بنابر این، فهم دینشناسی استاد محتاج فهم دقیق تصور ایشان از چیستی دین است. (فرامرز قراملکی، 1381 ، 117) البته استاد تعریف دین را به عنوان موضوعی مستقل مورد بحث و بررسی قرار ندادهاند و تنها در برخی موارد به آن اشاره کردهاند.
نکتهای که باید در بررسی نظریهی دین شناختی استاد مورد توجه قرار گیرد این است که ایشان در بحث از دین، همواره ادیان الهی را مد نظر داشته، و لذا مکاتب بشری و ادیان غیر الهی را خارج از محدودهی دین میداند.
استاد از دین به مکتب تعبیر نموده و آن را طرحی جامع و منسجم میداند که هدف اساسی آن، کمال و سعادت انسان است:
[منظور از مکتب] یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلی آن، کمال انسان و تأمین سعادت همگانی است و در آن، خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، هدفها و وسیلهها، نیازها و دردها و درمانها، مسؤولیتها و تکلیفها مشخص شده باشد و منبع الهام تکلیفها و مسؤولیتها برای همهی افراد بوده باشد. (مطهری، 1381 الف، 55)
بنابر این، هر دین و مکتبی دو بخش دارد؛ جهان بینی و ایدئولوژی. جهان بینی عبارت است از نوع برداشت و دیدگاهی که یک مکتب دربارهی جهان هستی ارائه میکند. جهان بینی به مسألهی معروف «شناخت» مربوط میشود؛ لذا از مختصات انسان بوده و به نیروی اندیشه و تفکر و قدرت ارزیابی از مجموع هستی بستگی دارد. (مطهری، 1375 الف، 23 ؛ 1381 الف، 75-76) جهان بینی هر مکتبی، زیرساز و تکیه گاه فکری آن مکتب به شمار میرود.
همهی دینها و آیینها و همهی مکتبها و فلسفههای اجتماعی متکی بر نوعی جهان بینی بوده است. هدفهایی که یک مکتب عرضه میدارد و به تعقیب آنها دعوت میکند و راه و روشهایی که تعیین میکند و باید و نبایدهایی که انتشار میکند و مسؤولیتهایی که به وجود میآورد، همه، به منزلهی نتایج لازم و ضروری جهان بینیای است که عرضه داشته است. (مطهری، 1381 الف، 75 ؛ 1375 الف، 25)
منشأ دین
بحث «منشأ دین» یکی از مباحث مهمی است که در دورهی مدرنیته، به مباحث دین پژوهی پای نهاده است. در واقع، بحث از خاستگاه و منشأ دین (یا تبیین چگونگی پیدایش دین) همچون بسیاری از مباحث فلسفهی دین و کلام جدید، از پرسشها و تشکیکهای انسان دورهی جدید دربارهی دین و عقاید دینی به وجود آمده است. تلاش اصلی بیشتر کسانی که در این زمینه نظریه پردازی کردهاند، پاسخ به معمایی خود ساخته است. آنها از طرفی با تکیه بر خرد محوری جدید و علم مداری، عدم اصالت باورهای دینی را فرض نهادهاند، و از طرف دیگر در برابر گسترهی جغرافیایی و تاریخی نفوذ دین و عمیق بودن ایمان دینی قرار گرفتهاند و اکنون باید به این پرسش پاسخ گویند که چگونه امری که (حداقل به گمان برخی از آنها) ریشه در توهمات و تخیلات بشری دارد، چنین عمیق در روح و جان آدمی نفوذ کرده است. در پاسخ به این مسأله، هر کسی براساس مبانی فکری و حوزهی مطالعاتی خود به تبیین منشأ ایمان دینی پرداخته و آن را به عنوان خاستگاه و منشأ همهی ادیان معرفی کرده است. (ر. ک: محمد رضایی و دیگران، 1381 ، 185) از نمونههای شاخص این نگرش، میتوان به دورکیم، فروید و اسپنسر اشاره کرد که با رویکردی (به ترتیب) جامعه شناسانه، روان شناسانه و مردم شناسانه به تبیین و تحلیل دین و باورهای دینی پرداختند. استاد مطهری در برخی از آثار خود به گزارش و نقد پارهای از فرضیههای تبیین چگونگی پیدایش دین پرداختهاند که در اینجا آنها را مورد بحث قرار خواهیم داد.
منشأ دین، دو معنای عمده دارد که بهتر است پیش از پرداختن به نظریات مختلف، ارتباط این دو را با یکدیگر روشن سازیم:
1 ) منشأ دین: هر دینی مجموعهای از باورها، اعمال، نهادها، اساطیر و... را شامل میشود. گاهی مراد از منشأ دین این است که این مجموعهها چگونه به وجود آمدهاند. ما مجموعهای بسیار متفاوت از ادیان در اختیار داریم که وجوه تشابه و اختلافاتی دارند. نظریاتی که در باب منشأ دین مطرح میشوند باید روشن سازند که چرا برخی از این عناصر تفاوت و یا تشابه دارند.
2 ) منشأ دینداری: مراد از منشأ دینداری این است که چه علل و عواملی موجب شدهاند که مردم به دین روی بیاورند و دیندار شوند. روشن است که در بحث منشأ دین، به عناصر ادیان نظر داریم، ولی در بحث منشأ دینداری با عوامل و انگیزههای دینداری سر و کار داریم. در هر دو بحث ممکن است از عوامل روانی یا اجتماعی برای ارائهی پاسخ دقیق سود جوییم. بحث منشأ دین از این جهت در عصر جدید پا گرفته است که پیش از این عصر، آنچه در اذهان اندیشمندان وجود داشت این بود که دین پدیدهای آسمانی است و آن را باید براساس وجود خدا تبیین کرد. اما در عصر جدید که شکاکیت دینی رواج یافت؛ بسیاری از جامعه شناسان و روان شناسان کوشیدند تا منشأ غیرالهی برای دین بیابند. آنها نام این روش را «بررسی علمی دین»1 نامیدند. (ر. ک: قائمی نیا، 1379 ، 13-18)
1 ) فرضیهی جهل
آگوست کنت، فلیسوف و جامعه شناس معروف فرانسوی است که معمولاً او را بنیانگذار جامعهشناسی و فلسفهی پوزیتیویسم مینامند. براساس دیدگاه کنت، شناخت جهان فقط به روش علمی (حسی) و نه نظری و عقلی امکانپذیر است و لذا شناخت اموری که قابل مشاهدهی حسی نیستند غیرممکن است. از دیدگاه کنت، پوزیتیویسم یا روش اثباتی و تحصلی برترین روش و محصول ذهن پوزیتیویستی است، که آخرین مرحلهی تحول و تکامل ذهن به شمار میرود. کنت در توضیح این مطلب، قانون پیشرفت بشر یا قانون سه مرحلهای مشهور خود را مطرح میکند:
مرحلهی اول، مرحلهی خداشناسی یا ربانی است. در این دوره، بشر همهی امور را براساس علل ما بعدالطبیعی مقدس تبیین میکند؛ یعنی علل حوادث و پدیدههای طبیعی مانند زلزله و طوفان را در امور مابعدالطبیعی مقدس جستجو میکرد. در این مرحله ذهن بشر به دنبال تبیین علمی نبود، یعنی سعی نمیکرد با روشهای علمی پدیدههای طبیعی را تبیین کند، بلکه به دنبال ماهیت ذاتی و علتهای نخستین همهی معلومها بود.
مرحلهی دوم، مرحلهی مابعدالطبیعی (متافیزیکال) است. در مرحلهی مابعدالطبیعی، ذهن به دنبال نیروهای انتزاعی و موجودات مجرد است. ویژگی این مرحله، توسل به استفاده از این مفاهیم است که حوادث طبیعی تبیین میشود. مثلاً رشد گیاهان براساس روح نباتی آنها تبیین میشود. این جوهرهای مجرد به عنوان موجودات واقعی تلقی میشوند.
مرحلهی سوم، مرحلهی پوزیتیویستی (یا اثباتی) است. در این مرحله با مشاهده و استدلال، روابط ضروری میان حوادث جستجو میشود و سپس با طرح قوانینی آنها را تبیین میکنند. این مرحله با دو مرحلهی پیشین تفاوتهای عمدهای دارد: اولاً در این دوره متواضعتر است؛ زیرا از شناسایی ماهیات و ذوات امور صرف نظر کرده در پی علل نهایی نیست. ثانیا شناخت در این مرحله برای تسلط انسان بر جهان است. به نظر کنت مرحلهی اثباتی، عالیترین مرحله است که غایت آمال بشر است و هر فردی باید در نهایت به این مرحله برسد. (قائمی نیا، 1379 ، 27 ؛ ر. ک: مطهری، 1374 الف، 485-486)
با توجه به دیدگاههای فوق، کنت دین را به عصر قبل از علم بشر اختصاص میدهد؛ یعنی با رشد عقلی بشر دورهی دین به پایان میرسد و لذا دین معلول جهل علمی آدمی است. در واقع، براساس نظریهی کنت «بشر بالطبع اصل علیت را پذیرفته است، منتها بشرهای اولیه، چون علل اصلی حوادث را نمیشناختند، اینها را به یک سلسله موجودات غیبی، خدایان و امثال اینها نسبت میدادند.» (مطهری، 1375 ب، 556)
از دیدگاه استاد مطهری، اسپنسر این نظریه (جهل) را به شکل دیگری طرح نموده است. بر مبنای تقریرات اسپنسر، انسانها در تجاربی مانند خواب (مخصوصا خواب دیدن مردگان)، به دو گانگی وجود خودشان، یعنی دوگانگی روح و بدن معتقد شدند، سپس آن را به دلیل جهل و نادانی، به همهی اشیاء تعمیم دادند؛ یعنی همهی اشیاء را دارای جان انگاشتند، آنگاه در گرفتاریها به پرستش نیروهای طبیعی روی آوردند، طبق این نظریه با رفتن جهل، یعنی شناختن علل، پرستش موضوعیت ندارد، یعنی با گسترش علم، دین نیز منتفی میشود. (ر. ک: مطهری، 1375 ب، 556-557)
نقد و بررسی
به نظر میرسد که الگوی مراحل سه گانهی کنت، بر همهی جوامع قابل تطبیق نیست. به تعبیر دیگر، نمیتوان نتایج حاصله از بررسی محدود از جوامع را به همهی جوامع بشری تعمیم داد. استاد مطهری دو نقد بر این نظریه مطرح نموده است:
1 ) سه دورهای که آگوست کنت بیان کرده است، از نظر عامهی مردم ممکن است صحیح باشد، به این معنی که در یک دوره، مردم، علت یک حادثه (مثلاً بیماری) را موجوداتی نامرئی از قبیل دیو و جن میدانستند، اما تقسیم بندی فکر بشر به این نحو درست نیست. اگر بخواهیم ادوار تفکر بشر را تقسیمبندی کنیم، باید افکار متفکران بشر (و نه توده و عامه) را مقیاس دورهها قرار دهیم، یعنی جهانبینی افراد برجستهی بشر را در نظر بگیریم. در اینجاست که میبینیم تقسیم بندی کنت سر تا پا غلط است، چرا که اندیشهی بشری سه مرحله طی نکرده است.
2 ) از نظر متد اسلامی همهی این تفکرات در یک شکل خاص با هم امکان اجتماع دارند؛ یعنی در جهانبینی اسلامی این سه نوع مرحله با یکدیگر قابل جمع است. به تعبیر دیگر، یک فرد، در آنِ واحد، میتواند طرز تفکری داشته باشد که هم الهی باشد و هم فلسفی و هم علمی. بنابر این، در اینجا طرز تفکر و مرحلهی چهارمی وجود دارد که امثال اگوست کنت از آن غافل است. (مطهری، 1374 الف، 486-487)
استاد در نقد نظریهی جهل مینویسد:
خدا از نظر معارف اسلامی در ردیف علل طبیعی نیست که ما بگوییم این موجود خارجی را خدا درست کرده یا فلان علت طبیعی؟ این تردید، غلط و بی معناست. میان خدا و علل طبیعی تردید و «یا» متخلل نمیشود تا سؤال را بدین گونه مطرح کنیم. (همان، 485)
2 ) فرضیهی از خود بیگانگی
به گفتهی استاد مطهری، فوئرباخ، فیلسوف مادی معروف، اولین کسی است که به طور منظم دین و باورهای دینی را تحلیل کرده است، و شهرت وی در افکار مادی هم، به خاطر همین تحلیلی است که از مذهب کرده است. از دیدگاه فوئر باخ، دین ناشی از حالت از خودبیگانگی انسان نسبت به خودش است. از خودبیگانگی (که شاید تعبیر صحیح ترش «با خود بیگانگی» باشد) برای اولین بار در فلسفهی اروپا به وسیلهی هگل مطرح شد. و منظور از آن این است که برای انسان عواملی پیش میآید که خودش از / با خودش بیگانه میشود. «این معنایش این است که انسان خودش را با غیر خودش اشتباه میکند، یعنی انسان یک واقعیتی دارد، یک خود واقعی دارد، بعد چیزی را که او «ناخود» است - یعنی او خودش نیست ولی خودش را او میپندارد - با خود اشتباه میکند، به جای این که مثلاً برای خود کار کند برای آن «ناخود» کار میکند. (مطهری، 1375 ب، 550)
فوئر باخ معتقد است که انسان دارای دوگانگی وجودی است؛ وجود عالی و وجود دانی (یا جنبه علوی و جنبه سفلی). وجود دانی انسان جنبهی حیوانیت انسان است و وجود عالی او همان انسانیت انسان است - که فوئر باخ آن را جزو وجود انسان دانسته و برای آن اصالت قائل شده است - که دارای فضایلی مانند شرافت، کرامت، رحمت و نیکی است. انسان این امور را در ماورای خود متجلی ساخته و براساس آنها خدا را در ذهن خود میسازد. در واقع، انسان صفات خوب خود را در موجودی به نام خدا فرافکنی میکند. بیگانگی انسان هم از همین امر ناشی میشود؛ چرا که انسان اموری را که در خود دارد، از خود جدا میسازد. راه رهایی از خود بیگانگی هم شناسایی خود است تا دریابد صفاتی را که بیرون از خود فرافکنده، در واقع متعلق به خودش بوده است. (نصری، 1383 ، 23 ؛ مطهری، همان) بنابر این، براساس نظریهی فوئرباخ، وقتی انسان خودش را خوب بشناسد، دیگر جایی برای دین باقی نمیماند.
نقد و بررسی
از دیدگاه استاد مطهری، نظریهی فوئر باخ از چند جهت قابل ایراد است. اولاً بر مبنای دیدگاه مادهگرایی چگونه میتوان دوگانگی وجود انسان را توجیه کرد؟ این دوگانگی را مذاهب میتوانند بیان کنند که انسان را مرکب از یک حقیقت خاکی و یک حقیقت ملکوتی میدانند؛ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (ص / 72). ثانیا، مطابق دیدگاه فوئر باخ، هیچ انسانی به شرافت اصلی خودش باقی نیست، چون انسان با سقوط در وجود دانی، بعد عالی وجود خود را از خویشتن جدا کرده و از خود بیگانه میشود. معنای این سخن این است که اولاً ما باید همهی افراد بشر را ساقط شده در حیوانیت فرض کنیم و ثانیا باید همهی این ساقط شدهها را «مذهبی» فرض کنیم. در صورتی که اولاً انسانها همیشه دو گونه بودهاند؛ انسانهایی که به شرافت خودشان باقی بودهاند - و در همه زمانها بودهاند - و انسانهایی که در حیوانیت سقوط کردهاند. همچنین باید ببینیم کسانی که به دین گرایش پیدا کردهاند، چگونه افرادی هستند، آیا افراد شریف به سوی دین گرایش دارند یا کسانی که در حیوانیت سقوط کردهاند. مسلم است که طرفداران ادیان عموما افراد شرافتمند و رشد یافته بودهاند، نه افراد دانی. (مطهری، 1375 ب، 555-556)
3 ) فرضیهی طبقهی حاکم
براساس دیدگاه مارکس، در همهی جوامع بشری، از آغاز تاکنون، روابط و شیوههای تولید دچار تحولات و دگرگونیهایی شده و از مراحلی گذر کرده است و پیدایش و تغییرات دین و باورهای دینی نیز تحت تأثیر همین وقایع اتفاق افتاده است، به گونهای که هرگاه تغییری در حیات اقتصادی جامعه رخ داده است، به دنبال آن در باورهای دینی و اخلاقی، همچون سایر امور روبنایی جامعه دگرگونیهایی صورت پذیرفته است.
مارکس، مراحل اصلی گذار جوامع بشری را که به دگرگونیهای دینی و علمی و فرهنگی و... انجامیده است به این نحو ترسیم میکند که در آغاز و در جوامع اولیه، انسانها به صورت اشتراکی زندگی میکردند و وسایل و ابزاری که میساختند متعلق به همه بود. در این زمان هنوز طبقات اجتماعی شکل نگرفته بود، اما به تدریج و در نتیجهی گسترش نیازهای مادی و شکلگیری مشاغل و وظایف گوناگون، تقسیم کار و در نتیجهی طبقات اجتماعی به وجود آمد، به این صورت که عدهای به دلیل موقعیتها و فرصتهای خاصی که برای آنها پیش آمد ابزار و وسایل تولید، مثل زمین و ابزار کشاورزی را در اختیار گرفتند و عدهای دیگر که فاقد این وسایل بودند، در خدمت دستهی اول قرار گرفتند. با شکلگیری طبقات اجتماعی، نبرد طبقاتی نیز آغاز شد و این همان چیزی است که به اعتقاد مارکس شکل دهندهی تاریخ و همهی جوامع بشری است:
تاریخ تمامی جوامع تا به امروز همان تاریخ نبرد طبقاتی است. آزاد مردان و بردگان، نجبا و عوام، خوانین و رعایا، استاد کاران و شاگردان، خلاصه ستمگران و ستمدیدگان که در تضادهای دائمی رو در روی یکدیگر ایستادند، نهان یا آشکار در نبردی بیامان بودهاند که هر بار با واژگونی انقلابی همهی جامعه و یا با ویرانی مشترک طبقات درگیر، نبرد خاتمه یافته است. (محمد رضایی و دیگران، 1381 ، 201-202)
با توسعهی نیروهای تولید و تفسیر روشها، نظامهای مختلفی شکل میگیرد و بدین سان جامعهی اشتراکی اولیه به جامعهی بردهداری و سپس نظام ارباب و رعیتی تبدیل شد و سرانجام نظام سرمایه داری به وجود آمد. از نظر مارکس در دورهی اشتراک اولیه، دین حتما وجود نداشته، دین بعد از مالکیت و بعد از آنکه جامعه به دو گروه استثمارگر و استثمار شده، غنی و فقیر تقسیم شد، پیدا شده است. بنابر این دین را طبقهی حاکمه وضع کردهاند. (مطهری، 1375 ب، 577)
نقد و بررسی
از دیدگاه استاد مطهری، نظریهی مارکس با تاریخ ادیان همخوانی ندارد، چرا که تاریخ ادیان نشانگر آن است که در دورهی اشتراکی بودن اولیه، که اثری از طبقات نبود، دین وجود داشته است. ضمن این که تعالیم ادیان همواره در جهت انقلاب علیه طبقهی حاکم و استثمارگر بوده است. اگر نظریهی مارکس مبنی بر
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 40)
این که طبقات حاکمه برای حفظ منافع و امتیازات خودشان، دین را وضع کردهاند، در این صورت باید تمام تعلیمات ادیان در جهت تسلیم و تمکین و تسکین باشد، در حالی که چنین نیست. نه تنها دین از میان طبقهی حاکم بروز نکرده است، بلکه در جهت منافع طبقهی محکوم و دعوت به انقلاب بوده است. از نظر مارکسیستها اگر امتیازات طبقاتی از بین برود، دین هم خود به خود منتفی خواهد شد. مثلاً در دورهی سوسیالیسم اثری از دین باقی نخواهد ماند. در حالی که در کشورهای سوسیالیستی دین از بین نرفت. (ر. ک: همان، 578-581)
4 ) فرضیهی پرستش جامعه
نظریهی جامعه شناختی دین امیل دورکیم از مشهورترین نظریات در باب منشأ دین است. آراء وی نه تنها موجب پیدایش نظریهی انسان شناختی یا جامعه شناختی شد، بلکه فلسفهای کامل، مشهور به «پوزیتیویسم اجتماعی»، بنیان نهاد. مفهوم یا ایدهی جامعه در محور این فلسفه بود و کلید فهم مسایل فلسفی محسوب میشد. دورکیم در فلسفهی اجتماعی خود، توجه خاصی به موضوع دین داشت. او معتقد بود که خصوصیت دین نخستین، نه در جانمند انگاری، بلکه در «توتم پرستی»، که به اعتقاد دورکیم شکل اساسیتر و ابتداییتر دین است، دیده میشود. توتم پرستی پدیدهای شایع و گستردهای است که در گروههای بسیار پراکنده همچون سامیان باستان، قبایل امریکای شمالی و بومیان استرالیا، که دورکیم بررسی ویژهای در خصوص آنها انجام داده دیده شده است.
«توتم» (که معمولاً نوعی حیوان، گاهی یک نوعی گیاه و به ندرت موجودی بیجان است) در پیوندی خاص با یک گروه ویژه اجتماعی همچون یک قبیله یا خاندان قرار داد. به نظر دورکیم، توتم برای این گروه اجتماعی الگوی موجودی مقدس است و برای تفکیک امر مقدس از امر غیرمقدس، که به نظر او جوهر و ذات دین است، اساسی است. دورکیم با ملاحظهی توتم پرستی، به عنوان نوعی دین، به این نتیجه رسید که دین را باید به مثابه پدیدهای اجتماعی تلقی کرد. (مک کویری، 1375 ، 321) انسان دارای دو خود است؛ خود فردی و خود اجتماعی. پرستش تجلی روح اجتماعی انسان است، توتم پرستی هم ریشه در پرستش جامعه دارد. (ر. ک: مطهری، 1375 ب، 591-592)
نقد و بررسی
استاد مطهری در نقد نظریهی دورکیم تأکید میورزد که انسان دارای دو خود نیست. انسان دو شخصیت مستقل و جدا از یکدیگر ندارد، در انسان یک «من» است که همهی کارهای متضاد را در آن واحد انجام میدهد. پس این توجیه که انسان دو «من» دارد، یک «من» خودش را فراموش کرده و بعد آنچه را که از آن «من» صادر میشود به «غیر من» و به «جز من» نسبت داده که آن «جز من» ماوراء الطبیعه است، صحیح نیست؛ اصلاً دو «من» در کار نیست که به این شکل بخواهد دربیاید.
همچنین استاد در نقد این نظریه میگوید:
اگر چنین باشد باید همیشه مذهبیها در میان مردمی باشند که به قول شما بیشتر «از خود بیگانه» باشند؛ یعنی هر چه افراد، روح اجتماعی در آنها بیشتر فراموش شده و بیشتر مرده باشد و هر چه احساس اجتماعی را بیشتر فاقد باشند باید بیشتر دینی و مذهبی باشند، در صورتی که قضیه برعکس است، همیشه افرادی، مذهبی به معنای واقعی هستند که احساس اجتماعی در آنها از دیگران زندهتر است. (مطهری، 1375 ب، 597)
اشکال دیگر دیدگاه دورکیم این است که پیامبران و رهبران دینی همیشه خلاف جوّ حاکم اجتماعی حرکت کردهاند. علاوه بر این، چنین کسانی همیشه احساس کردهاند که از تأییدات الهی برخوردارند و بیش از هر زمان دیگری به او نزدیک هستند، حتی مخالفت خود را با جریان حاکم اجتماعی نتیجهی هدایت خداوند میدانند. اگر خدا صرفا جامعه در لباس مبدل باشد، در این صورت پیامبر نمیتواند از تأیید الهی برخوردار باشد و یا احساس تقرب بیشتری کند. (قائمی نیا، 1379 ، 118)5 ) دینشناسی فطری (نظریهی استاد)
استاد مطهری سپس نقد و بررسی دیدگاهها دربارهی منشأ دین و گرایش انسان به آن را متذکر میشود که اینها جز یک سلسله فرضیهها چیز دیگری نیست، یعنی هر یک از اینها از نظر علمی حداکثر ارزش یک فرضیه را دارد نه یک نظریه که یک فرضیهی اثبات شده است.
فرق است میان فرضیه و نظریه. یک وقت انسان دربارهی چیزی یک فرض میکند؛ یعنی یک احتمال میدهد، این احتمال به عنوان یک طرح اولی است برای تحقیق تا بعد ببینیم که دلایل، آن را تأیید میکند یا نمیکند. ولی نظریه آن وقتی است که دلایل هم آن را تأیید کرده است. (مطهری، 1375 ب، 599)
از نظر استاد، خود همین تعدد و گوناگونی فرضیهها دلیل بر این است که اینها به صورت نظریه در نیامده است، علاوه بر این که هیچ کس برای سخن خود دلیلی ذکر نکرده است.
استاد با نقد دیدگاههای فوق عامل پیدایش دین را از یک سو تمایلات فطری و از سوی دیگر طبیعت عقلانی بشر میداند. بشر از قدیمترین ایام به اصل علیت پی برده و همین اصل او را بر آن داشته تا از علت پیدایش موجودات و پدیدهها سؤال کند و سرانجام خدا را به عنوان مبدأ آفرینش مطرح سازد. به علاوه، مشاهدهی نظم دقیق موجودات موجب شد تا این اندیشه به ذهن او راه یابد که این تشکیلات و نظم حیرت آور جهان معلول مبدأ مدبر و داناست. (نصری، 1383 ، 25) فطرت هم منشأ گرایش انسان به خدا و دین است که از نظر استاد مورد تأکید و تصریح قرآن کریم نیز هست:
فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها (روم/ 30)
آنچه که پیغمبران عرضه داشتهاند نه چیزی است که انسان نسبت به آن یک حالت بیتفاوتی و یک حالت تساوی داشته است، بلکه چیزی است که اقتضای آن در سرشت و ذات انسان هست؛ یعنی طلب او، خواست او و جستجوی او در طبیعت و سرشت انسان هست. در این صورت حالت پیغمبران، حالت باغبانی میشود که گلی یا درختی را پرورش میدهد. ... در انسان نیز یک فطرتی - به معنای یک تقاضایی - وجود دارد. بعثت پیغمبران، پاسخ گویی به تقاضایی است که این تقاضا در سرشت بشر وجود دارد. در واقع آنچه که بشر به حسب سرشت خودش در جستجوی آن بوده است و خواهد بود، پیغمبران آن را بر او عرضه داشتهاند و عرضه میدارند. این همان معنی فطرت است. (مطهری، همان، 602)
از دیدگاه استاد مطهری، فطرت بر دو قسم است؛ فطرت ادراکی و فطرت احساسی. فطری بودن دین با توجه به فطرت ادراکی «یعنی از نظر فکری برای بشر فطری است؛ یعنی یک فکری است که عقل انسان بالفطره آن را میپذیرد و برای پذیرفتنش نیاز به تعلیم و تعلم و مدرسه نیست و به طور کلی هر چه را که ما از نظر ادراک بگوییم «فطری»، معنایش این است که یا دلیل نمیخواهد و بدیهی اولی است و یا از قضایایی است که اگر هم دلیل میخواهد دلیلش همیشه همراهش هست». (همان، 612)
فطری بودن دین با توجه به فطرت احساسی «یعنی توجه به خدا و حتی توجه به دستورهای دین به گونهای است که احساسات انسان، انسان را به سوی خدا و به سوی دین میکشاند ... انسان بالفطره به سوی خدا گرایش و کشش دارد و جذب میشود». (همان، 614 ؛ برای اطلاع بیشتر، ر. ک: فرامرز قراملکی، 1383 ، 169-172 ؛ قائمینیا، 1379 ، 175-182)
قلمرو دین
بحث از قلمرو و گسترهی دین، به دلیل نقش و اهمیتی که دین در زندگی انسانها دارد، همواره مورد توجه متفکران و متدینان بوده و هست، چرا که انسان از سویی پرسش گر است و میخواهد به امور مربوط به خود، آگاهی یابد و از سوی دیگر میکوشد، از هر چیزی در مسیر تکامل و رسیدن به اهداف خود بهره گیرد. با این حال، بحث از قلمرو دین، برخلاف آنچه در غرب گذشته است، میان اندیشمندان مسلمان قدمتی ندارد. (کریمی، 1382 ، 21) با این حال، با تأمل در
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 44)
منابع روایی و کتابهای متفکران پیشین مسلمان، میتوان مطالبی را دریافت که جزو قلمروشناسی دین است.
یکی از رویکردهایی که در تعیین و تبیین قلمرو دین میتواند مطرح شود، رویکردی است که برخی از حکیمان و متکلمان اسلامی در تبیین ضرورت بعثت انبیا و جهتگیری دعوت آنها ارائه کردهاند. بر همین اساس، دیدگاه استاد مطهری را مورد بحث و بررسی قرار میدهیم.
به طور کلی، برداشتهای گوناگونی از قلمرو پیام پیامبران و جهتگیری دعوت انبیا را میتوان به سه تصویر عمده ارجاع داد: (فرامرز قراملکی، 1376)
1 ) تصویر دنیاگرایانه: دیدگاهی که هدف پیامبران را در امور دنیایی و زندگی این جهانی میجوید.
2 ) تصویر عقباگرایانه: دیدگاهی که قلمرو پیام پیامبران را در مقولهی اخلاق و حیات آخرتی بشر میداند.
3 ) تصویر جامع گرایانه: نظریهای که جهتگیری دعوت انبیا را جامع و فراگیر نسبت به حیات دنیوی و آخرتی انسان معرفی میکند.
میتوان گفت، دیدگاهی که استاد مطهری در باب قلمرو دین و هدف بعثت انبیا دارد، دیدگاهی جامع گرایانه است. ایشان در آثار مختلف خویش، بارها بر گستردگی قلمرو دین تأکید کرده و اسلام را دینی جامع نگر میداند:
«اسلام» مکتبی است جامع و واقع گرا، در اسلام، به همهی جوانب نیازهای انسانی، اعم از دنیایی و یا آخرتی، جسمی یا روحی، عقلی و فکری یا احساسی و عاطفی، فردی یا اجتماعی توجه شده است. (مطهری، 1381 ، 63)
استاد، آموزههای دین اسلام را به سه بخش تقسیم میکند که بیانگر گستردگی قلمرو آن است. این سه بخش عبارتند از :
الف) اصول عقاید، یعنی چیزهایی که وظیفهی هر فرد کوشش دربارهی تحصیل عقیده دربارهی آنهاست.
ب ) اخلاقیات، یعنی خصلتهایی که وظیفهی یک فرد مسلمان است که خویشتن را به آن خصلتها و خوبیها بیاراید و خویشتن را از اضداد آنها دور نگه دارد.
ج ) احکام، یعنی دستورهایی که مربوط است به فعالیتهای خارجی و عینی انسان، اعم از فعالیتهای معاشی و معادی، دنیایی و آخرتی، فردی و اجتماعی. (همان، 63)
بدین ترتیب، از نظر استاد مطهری، جهتگیری دعوت انبیا، افزون بر این که شامل مباحث خداشناسی و اخلاقی میشود، عرصهی فقه و حقوق، یعنی مسایل فردی و اجتماعی، دنیایی و آخرتی را نیز در بر میگیرد.
ایشان در کتاب نبوت، ضمن بحث از نیاز به رسالت، این مسأله را طرح میکند که آیا در زندگی اجتماعی و دنیایی بشر نیازی به پیامبران هست؟ استاد پاسخ این سؤال را از قرآن جسته، میفرماید:
آیا در قرآن به این مسأله عنایتی هست یا قرآن فقط توجه به عالم آخرت دارد؟ ما میبینیم قرآن تنها مسألهی عالم آخرت را بیان نمیکند؛ مسألهی زندگی دنیا را هم از نظر هدف انبیا مطرح میکند؛ خیلی واضح و صریح، در آیهی معروف: «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید / 25)؛ پیامبران خودمان را با دلایل و بینات فرستادیم کتاب و مقیاس همراه آنها فرستادیم تا در میان مردم عدالت برپا شود؛ پس معلوم میشود قرآن این را یک نیازی دانسته و برای این اصالتی قائل شده است، و در اینجا حتی آن هدف دیگر [شناخت خدا[ را هیچ ذکر نمیکند. در جاهای دیگر ذکر میکند، ولی در اینجا این هدف را ذکر نمیکند. شاید برای این که نشان بدهد که این هم اصالتی دارد و واقعا این جهت مورد نیاز است و باید باشد. پس قرآن که نظر داده است که از ضرورتهای زندگی بشر وجود عدالت است، وجود پیغمبران را برای برقراری عدالت لازم و ضروری میداند. (مطهری، 1373 ، 175)
چنان که دیدیم، استاد مطهری، تفسیری جامع گرایانه از دعوت انبیا ارائه میدهد، اما گاه در آثار و سخنان وی مطالبی دیده میشود که موهم این معناست که استاد، دیدگاهی دنیاگرایانه یا آخرت گرایانه از هدف بعثت دارند، که با اندک تأملی این توهم رفع میشود. استاد مطهری، در کتاب ختم نبوت، نبی را وسیلهی ارتباطی میان جهان انسانی و جهان غیبی میداند (مطهری، 1375 ج، 153)، که این تعبیر شاید از نظر برخی موهم این معنا باشد که استاد به نظریهی آخرت گرایانه معتقد است، در حالی که ایشان، رابطهی انسان با جهان غیب را یکی از دو هدف نبی (یعنی ظلم ستیزی و بسط عدالت و شناخت خدا) میداند. در واقع، استاد مطهری دو هدف اصلی را برای پیامبران قائل است؛ یکی سعادت دنیایی و دیگری سعادت آخرتی. بنابر این، استاد مطهری دیدگاهی جامع نگر در باب هدف بعثت دارد که براساس آن، آموزههای پیامبران همهی شؤون حیات بشری (حیات دنیایی و آخرتی) را در برمیگیرد. در این دیدگاه دنیا و آخرت در یک جهت و در تعامل با یکدیگر قرار دارند و در عین حال، از آخرت به صورت نشئهی مهمتر حیات یاد میکند. ایشان در کتاب وحی و نبوت، در یک نتیجهگیری، دو هدف ذیل را اصلیترین هدف پیامبران از دیدگاه قرآن میداند. (مطهری، 1381 ب، 175-176)
1 ) شناخت خدا و نزدیک شدن به او؛
2 ) برقراری عدل و قسط در جامعهی بشری.
دعوت به خدا و شناختن او و نزدیک شدن به او به معنای دعوت به توحید نظری و توحید عملی و فردی، اما اقامهی عدل و قسط در جامعه، به معنای برقرار ساختن توحید عملی اجتماعی است. استاد برای دو هدف مذکور، به دو آیه از قرآن کریم استدلال میکند:
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَی اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً (احزاب / 45 و 46)؛ ای پیامبر ما تو را گواه [امت[ و نوید دهنده و اعلام خطر کننده و دعوت کننده به سوی خدا به اذن و رخصت خود، و چراغی فروزان فرستادیم.
به عقیدهی استاد، از میان همهی جنبههایی که در این آیه آمده، پیداست که «دعوت به سوی خدا» یگانه چیزی است که میتواند هدف اصلی به شمار آید.
از طرف دیگر، قرآن کریم دربارهی پیامبران خدا میگوید:
لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ (حدید / 25)؛ ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و معیار فرود آوردیم تا مردم عدل و قسط را به پا دارند.
از نظر استاد، این آیه با صراحت به پا داشتن عدل و قسط را هدف رسالت و بعثت پیامبران معرفی کرده است.
پرسشی را که میتوان دربارهی دیدگاه جامع گرایانه، و از جمله دیدگاه شهید مطهری مطرح کرد، این است که کدام یک از این دو هدف، بالذات و کدام یک بالعرض است. پاسخ این سؤال را میتوان به صورت ذیل بیان کرد. هدف بالذات انبیا، هدایت و معرفت الهی است، اما تحقق این هدف در جامعهی بشری مستلزم اتخاذ اهداف بالعرض دیگری مانند تأسیس حکومت و اصلاح نظام معیشتی است. پرداختن به اصلاح معیشت دنیوی، وظیفهی پیامبران است، اما وظیفهای بالعرض. بنابر این نباید گمان کرد که پرداختن به اصلاح دنیا و ظلم ستیزی در اهداف رسالت است، اما به قصد ثانوی. به همین لحاظ کسانی چون استاد مطهری، عدالت گستری را به منزلهی ملاک تمایز نبی و از ادلهی صدق گفتار او تلقی کردهاند. (فرامرز قراملکی، 1376 ، 121)
با توجه به مطالبی که دربارهی قلمرو پیام پیامبران از دیدگاه استاد مطهری بیان شد، روشن میشود که ایشان به وسعت قلمرو دین و جامعیت آن قائلاند. استاد در کتاب وحی و نبوت، جامعیت و همه جانبه بودن اسلام را از امتیازات آن، در مقایسه با ادیان دیگر، برمیشمارد و مینویسد:
از جمله ویژگیهای صورت کامل و جامع دین خدا نسبت به صورتهای ابتدایی، جامعیت و همه جانبگی است. منابع چهارگانهی اسلامی (کتاب، سنت، عقل و اجماع) کافی است که علمای امت، نظر اسلام را دربارهی هر موضوعی کشف نمایند. علمای اسلام هیچ موضوعی را به عنوان این که تکلیف است، تلقی نمیکنند. (مطهری، 1381 ب، 241)
ایشان در جای دیگر مینویسد:
اسلام از طرفی دعوی جاودانگی دارد... و از طرف دیگر در همهی شؤون زندگی، مداخله کرده است. از رابطهی فرد با خدا گرفته تا روابط اجتماعی افراد، روابط خانوادگی، روابط فرد و اجتماع، روابط انسان و جهان. اگر اسلام مانند برخی ادیان دیگر به یک سلسله تشریفات عبادی و دستورالعملهای خشک اخلاقی قناعت کرده بود، چندان مشکلی نبود، اما با این همه مقررات و قوانین مدنی، جزایی، قضایی، سیاسی، اجتماعی و خانوادگی چه میتوان کرد. (مطهری، 1373 ، 178)
با اثبات گستردگی قلمرو دین و جامعیت آن، دیگر بابی برای سکولاریسم باقی نمیماند. با این حال، گرچه سکولاریسم در دنیای مغرب زمین رشد کرد، اما طولی نکشید که دامنهی خود را گسترش داد و به سرزمینهای اسلامی نیز نفوذ کرد. استاد مطهری، با اشاره به پیشینهی این اندیشه در جهان اسلام، به دو علت مهم و اساسی اشاره میکند. (مزینانی، 1378 ، 252-255)
1 ) نشناختن درست اسلام و سنجش آن با مسیحیت: برخی از روشنفکران در جهان اسلام، با الگوگیری از متفکران غربی در مباحث تئوریک دینی، این مباحث را همان گونه که در غرب مطرح است، ترجمه کرده و میان مسلمانان آوردهاند. این کار از آنجا که در چشم برخی، حرکت نوگرایانهی اسلامی شناخته میشود، تشویق خام و دروغین این افراد را در پی داشته است. به عقیدهی ما، این فاجعهبارترین قیاس در تاریخ روشنفکری به جهان اسلام به شمار میآید.
استاد، در برخی از آثار خود، به این افراد هشدار میدهد که فرهنگ دینی اسلام با فرهنگ دین مسیحیت در بسیاری از زوایا ناهمخوانی دارد، از جمله:
الف - قرآن، بیشک، کلام خداست، اما کتاب مقدس مسیحیان، که از عهد عتیق و جدید تشکیل شده و هر کدام دارای چندین کتاب است، چنین نیست. خود مسیحیان هم چنین ادعایی ندارند.
ب - در کتابهای مقدس مسیحیان، گاه مطالبی آمده که با علم و عقل ناسازگار است و این خود بهترین دلیل بر تحریف سخنان خداست.
ج - کتابهای موجود مسیحیان، بیشتر، در بردارندهی احکام و ارزشهای عبادی و اخلاقی است و در آنها رهنمود و اصولی برای ادارهی جامعه دیده نمیشود.
با چنین وضعی، طبیعی است که در فرهنگ دینی مسیحیت موجود، جدایی دین از سیاست حاکم شود، و شؤون زندگی به دنیایی و آخرتی تقسیم شده، و بخشی به قیصر و بخشی نیز به کلیسا واگذار شود؛ چرا که در این صورت، حتی اگر دینداران تشکیل حکومت هم بدهند، باید جامعه را براساس عقل و علم اداره کنند. اما اسلام، هرگز دین و سیاست و دوگانگی دنیا و آخرت را نمیپذیرد و آموزش نمیدهد.
2 ) افزون بر این، این اندیشه، خاستگاه استعماری نیز دارد. استعمارگران و ایادی آنان القا کرده اند که دین متعلق به مسجد است و باید کار خود را در آنجا انجام دهد و نباید کاری به مسایل سیاسی و اجتماعی داشته باشد. انگیزهی آنان از نشر این گونه اندیشه ها، مسخ آموزههای حرکت آفرین اسلام، همچون جهاد و مبارزه با ستمگران، استقلال و آزادی خواهی و تشکیل حکومت اسلامی است. آنان با نشر این گونه سخنان سخیف در قالب آراء و اندیشه ها، برآنند که اسلام راستین را از صحنهی اجتماعی و مسلمانان، به ویژه عالمان و رهبران آنان را از دخالت در سیاست بازدارند. ایشان در انتقاد از سکولاریستها میگویند:
این اشخاص اشتباه اولشان این است که مسایل زندگی را مجرد فرض میکنند. خیر، زندگی یک واحد و همهی شؤونش توأم با یکدیگر است. صلاح و فساد هر یک از شؤون زندگی در سایر شؤون مؤثر است. ممکن نیست اجتماعی، مثلا فرهنگ یا سیاست یا قضاوت و یا اخلاق و اقتصادش فاسد باشد، اما دینش درست باشد و بالعکس. اگر فرض کنیم دین تنها رفتن به مسجد و کلیسا و نماز خواندن و روزه گرفتن است، ممکن است کسی ادعا کند که مسألهی دین از سایر مسایل مجزاست، ولی این مطلب فرضا دربارهی مسیحیت صادق باشد، دربارهی اسلام صادق نیست. (مطهری، 1380 ، 451-452)
بنا به گفتهی ایشان نسبت دیانت با سیاست، نسبت روح و بدن است؛ روح و بدن، مغز و پوست، باید به یکدیگر بپیوندند. فلسفهی وجودی پوست، حفظ مغز است، اگر پوست از مغز جدا باشد، مغز دچار آسیب میشود. (مطهری، 1381 الف، 32)
برخی از نویسندگان مدافع سکولاریسم معتقدند که رابطهی اسلام با حکومت، رابطه ای تاریخی است، نه ذاتی، و لذا اسلام با سایر ادیان، مثل مسیحیت، از این حیث تفاوتی ندارد. اینان مسأله را این گونه طرح میکنند: آیا رابطهی اسلام و حکومت، رابطهای مفهومی است یا رابطهای حداکثر تاریخی و خارجی؟ مقصود از رابطهی تاریخی این است که اسلام در ذات خود، هیچ گونه حکومت و سیاست در بر ندارد و صرفا به خاطر ظروف خاص تاریخی بوده است که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله ملزم شدهاند حکومت دینی تشکیل دهند. این ظرف عمدتا مربوط به تأسیس اسلام و تشکیل دولت برای ترویج دینی بوده است. بنابر این اصل، تأسیس دولت و حکومت اسلامی، گر چه به مقتضای عنایت الهی بوده است، ولی این امر کلاً نتیجه و شرایط خاص زمانی و مکانی بوده و لذا اسلام، با ادیان دیگر، همچون مسیحیت، از این حیث، هیچ فرقی ندارند و هرگاه آن شرایط تغییر کند - مثل زمان ما - دلیلی وجود ندارد که مسلمانان باید دولت و حکومت دینی (اسلامی) تشکیل دهند. مسأله دقیقا این است که حکومت و سیاست نسبت به اسلام، همچون زکات و حج و نماز نیست.
در مقابل، کسانی که رابطهی اسلام و حکومت را از حد یک رابطهی تاریخی و عارضی بیشتر میدانند، معتقد به ارتباطی مفهومی بین آن دو هستند؛ به این معنا که در حاق دین اسلام، دخالت در شؤون سیاسی و حکومت نهفته است و لذا تغییرات زمانی و مکانی تأثیری به این امر نمیگذارد. نتیجهی این معنا این است که اعتقادات اساسی و بنیانی اسلام، فی حد ذاته ضرورت پرداختن اسلام به اقامهی دولت دینی فارغ از تغییرات زمانی و مکانی را طلب میکند. به تعبیر دیگر، اعتقاد بنیانی اسلام به خدای واحد احد که خالق همهی سماوات و ارضین و مافیها است و عالم مطلق و قادر مطلق و... است، به لحاظ منطقی مستدعی این است که یک مسلمان فارغ از ظروف زمانی، ضرورتا باید دولتی را براساس شریعت اسلامی بر پا دارد، و از اینجاست که امثال یوسف قرضاوی و تابعین وی، سکولاریسم را فروعی از دین می شمارند و معتقدند که باید به دنبال پاسخی اسلامی برای مشکلات سیاسی، اجتماعی، حقوقی و اقتصادی خود باشیم و این جست و جو یک فرضیه و ضرورت است. (لاریجانی، 1376 ، 61-62)
از نظر استاد مطهری هم پیوند اسلام با حکومت فراتر از رابطهی تاریخی و عرضی است، بلکه ارتباط مفهومی بین آن دو وجود دارد. بدین معنا که در ماهیت دین اسلام، دخالت در شؤون سیاسی و حکومت نهفته است. از این رو، دگرگونیها و دگردیسیهای زمانی و مکانی تأثیری در آن ندارد. اگر به این نکته توجه کنیم که اسلام دینی جامع و کامل است و حدودی برای انسان قائل شده است که گذشته از آن را روا نمیداند، روشن میشود که دین و قرآن، بیش از آن که وابسته به محیط و تاریخ باشند، به بیان حقایق و حدود و تکالیف انسانها ناظر هستند. (مزینانی، 1378 ، 25)
استاد مطهری در واکنش به چنین اشکالاتی مینویسد:
من نمیتوانم باور کنم یک نفر در یک کشور اسلامی زندگی کند و این اندازه از منطق اسلام بی خبر باشد، مگر قرآن هدف انبیا و مرسلین را بیان نکرده است؟ مگر ... قرآن، عدالت اجتماعی را به عنوان یک هدف اصلی برای همهی انبیا ذکر (نمی کند). (مطهری، 1376 ، 112)
کثرت دین
کثرت و تنوع ادیان واقعیتی است که نمیتوان آن را انکار کرد. در واکنش به این تکثر ادیان، سه دیدگاه عمده شکل گرفته است که عبارتند از: انحصارگرایی، شمول گرایی و کثرت گرایی دینی.
1 ) براساس انحصارگرایی دینی، رستگاری، حقانیت، کمال و هر چیز دیگری که هدف دین تلقی میشود، تنها در یک دین معین وجود دارد. ادیان دیگر هم، گرچه دارای برخی حقایق هستند، اما فقط یک دین حق وجود دارد.
2 ) شمول گرایان، از طرفی تنها یک دین معین را ارائه دهندهی راه رستگاری و نجات میدانند، از طرف دیگر، معتقدند که لطف و عنایت خداوند در ادیان دیگر هم تجلی یافته است.
3 ) پیروان نظریهی کثرت گرایی برآنند که حقانیت مربوط به یک دین معین نیست، بلکه همهی ادیان میتوانند مایهی رستگاری و نجات پیروان خود شوند. بنابر این همهی ادیان راههایی به سوی حقیقت میباشند.
جان هیک مهمترین کسی است که کثرت گرایی دینی را مطرح کرده است. از دیدگاه هیک، آموزهها و اعتقادات دینی گوهر دین نیستند. گوهر دین چیزی است که شخصیت انسانها را متحول میکند. به همین خاطر، وی تأکید میکند که آموزههای دینی، مانند تجسد، را نباید بیش از حد مورد تأکید قرار داد. آموزههای دینی را نباید مانند نظریههای علمی، صادق یا کاذب دانست. انسانها پرسشهایی دربارهی حیات آدمی و تجربهی الوهی دارند؛ عقاید و آموزهها مادام که بتوانند دیدگاهها و الگوهای ما برای زیستن را متحول سازند، صادق هستند. از همین رو اگر آموزههای ظاهرا متناقض ادیان گوناگون را حقایقی حاکی از تجربهی زیستن بدانیم، این آموزهها غالبا سازگار به نظر خواهند رسید. انسانهایی که به فرهنگهای گوناگون معتقدند، در قبال واقعیتی که با آن مواجه میشوند، واکنشهای گوناگونی نشان میدهند. آن آموزهها از این واکنشهای گوناگون حکایت میکنند. (پیترسون، 1376 ، 458)
هیک برای تعمیم دیدگاه خود به همهی ادیان، به تمایز کانت میان واقعیت فی نفسه (نومن) و واقعیت برای ما (فنومن) توسل میجوید. براین اساس، ایمانهای دینی بزرگ عالم، از درون انواع عمدهی شیوههای فرهنگی انسان بودن، حاوی ادراکات و پندارها یا تصوراتی گوناگون، و متناظر با آن نیز دارای عکسالعملهایی متفاوت، نسبت به حقیقت مطلق یا وجود غایی میباشند، و نیز این که در داخل هر یک از این سنتهای دینی، تبدیل و تحول وجود انسانها از حالت خود محوری به حقیقت محوری به طور آشکار صورت میگیرد؛ و این صورت گرفتن، تا جایی که مشاهدهی بشری میتواند بیان کند، تا حدود زیادی مشابه میباشد. (هیک، 1378 ، 73)
همان گونه که دیدیم، هیک برای عقاید و اعمال دینی اهمیت ذاتی قائل نیست. آنچه به نظر او اهمیت دارد این است که فرد خدا محور شود، لذا ممکن است دو گروه از دینداران بر سر مجموعهای از اعتقادات و اعمال توافق نداشته باشند، ولی همهی آن اعتقادات و اعمال تحول آفرین باشند و شخص را به فردی خدا محور تبدیل کنند. اشکال سخن هیک در این است که باورها و اعمال دینی را صرفا شیوههایی برای تحول به خدامحوری میداند. باورها و اعمال دینی علاوه بر اینکه شیوههای چنین تحولی هستند، خدامداری و حدود و ثغور آن را روشن میسازند. مشکل اصلی این است که ادیان مختلف با توجه به تعمیم هیک، نگرشهای مختلفی نسبت به این خدا محوری دارند. سر نکته همان باورهایی هستند که معنای خدامحوری و حدود و ثغور آن را روشن میسازند. پس هیک همهی این نگرشها را حقیقتا خدامحور میداند. به عبارت دیگر، او چنین فرض کرده است که واقعا همهی حدود و ثغوری که در ادیان مختلف برای خدا محوری تعیین کرده اند، حدود و ثغور خدامحوری هستند. اختلاف ادیان تنها در باورها، اعتقادات و اعمال دینی نیست. همهی آنها بر سر خدا محوری اختلاف دارند. اما هیک چنین فرض میکند که خدا محوری، امر واحدی است که همهی ادیان آن را ترسیم میکنند و باورها و اعمال گوناگون در ادیان مختلف تنها شیوههایی برای رسیدن به این امر واحد مشترک هستند. اگر مفهوم و حدود خدامحوری در ادیان تفاوت میکند، نمیتوان باورها و اعمال دینی را صرفا ابزار و شیوههایی دانست که بعد از رسیدن به خدامحوری، دخالت موضوعی در آن ندارند. خدامحوری براساس این باورها و اعمال صورت میگیرد و دخالت موضوعی در آن دارند. (قائمی نیا، 1381 الف، 164)
گرچه بحث کثرت گرایی دینی، آن گونه که امروزه در محافل علمی و دین پژوهی مورد توجه قرار گرفته است، در زمان استاد مطهری مطرح نبود و ایشان بحثی را تحت عنوان کثرت گرایی دینی طرح نکرده است، اما در آثار استاد (به خصوص کتاب عدل الهی) مطالبی دیده میشود که ناظر به بحث تنوع ادیان و نسبت آن با حقانیت و نجات و رستگاری است. از دیدگاه استاد، شخصی و فردی شدن دین در غرب را میتوان زمینهی کثرت گرایی دینی برشمرد:
فرنگیها که میگویند از نظر توحید و ایمان نباید مزاحم کسی شد، از این جهت است که فکر میکنند، اینها جزء امور خصوصی و سلیقه ای و ذوقی و شخصی است. انسان در زندگی به یک چیز باید سرگرم باشد که اسمش ایمان است. مثل امور هنری است. یکی از حافظ خوشش میآید، یکی از خیام خوشش می آید، یکی از فردوسی خوشش میآید، دیگر نباید مزاحم کسی شد که سعدی را دوست دارد که تو چرا سعدی را دوست داری؟ من حافظ را دوست دارم، تو هم حتما باید حافظ را دوست داشته باشی. میگویند دین هم همین جور است. یک کسی اسلام را دوست دارد؛ یک کسی هم هیچ یک از اینها را دوست ندارد. نباید مزاحم کسی شد. (مطهری، 1382 ، 251)
استاد مطهری در کتاب عدل الهی دو نظریه ای را که امروزه از آنها تحت عنوان کثرت گرایی و انحصارگرایی یاد میشود، مورد نقد و بررسی قرار داده و در ادامه نظریهی سومی (که برگرفته از قرآن است) را مطرح مینماید. از دیدگاه ایشان، معمولا کسانی که داعیهی روشنفکری دارند با قاطعیت میگویند:
هیچ گونه فرقی میان مسلمان و غیرمسلمان، بلکه میان موحد و غیرموحد نیست؛ هر کسی عمل نیکی انجام دهد، خدمتی از راه تأسیس یک مؤسسهی خیریه و یا یک اکتشاف و اختراع و یا از راه دیگر انجام دهد، استحقاق ثواب و پاداش از جانب خداوند دارد. میگویند خداوند عادل است و خدای عادل میان بندگانش تبعیض نمیکند؛ برای خداوند چه فرقی میکند که بندهاش او را بشناسد یا نشناسد، به دین ایمان داشته باشد یا نداشته باشد، خداوند هرگز به خاطر این که یک بنده ای با او رابطهی آشنایی و دوستی ندارد، عمل نیک آن بنده را نادیده نمیگیرد و اجر او را ضایع نمیگرداند و به طریق اولی اگر بنده ای خدا را بشناسد و عمل نیک انجام دهد، ولی فرستادگان او را نشناسد و با آنان رابطهی آشنایی و پیمان دوستی نداشته باشد، خط بطلان روی عمل نیک او نمیکشد. در مقابل این عده (کثرت گرایان) کسان دیگری هستند که تقریبا همهی مردم را مستحق عذاب میدانند و برای کمتر انسانی عمل مقبول و فرجام نیک معتقدند. اینها یک حساب ساده ای دارند، میگویند مردم یا مسلمانند و یا غیرمسلمان، غیرمسلمانان تقریبا سه ربع مردم جهان را تشکیل میدهند، به این جهت که مسلمان نیستند اهل دوزخند. مسلمانان نیز یا شیعه اند یا غیرشیعه، که تقریبا سه ربع مجموع مسلمانان را تشکیل میدهند و اینها به این دلیل که شیعه نیستند اهل دوزخند، شیعیان نیز اکثریتشان تنها اسم شیعه بودن را دارند و تنها اقلیتی از آنها به وظیفهی خود عمل میکنند، بنابر این اهل نجات بسیار اندکند. (مطهری، 1374 ب، 279)
استاد پس از ذکر دو دیدگاه فوق، نظریهی خودشان را چنین بیان میکنند:
در اینجا منطق سومی هست و آن منطق قرآن کریم است. قرآن کریم در این مسأله به ما فکری مغایر با آن دو میدهد که کاملا مخصوص قرآن است. نظر قرآن نه با اندیشهی گزاف روشنفکر مآبان تطبیق دارد و نه با تنگ نظری خشک مقدسان ما. نظر قرآن بر منطقی خاص استوار است که پس از وقوف بر آن هر کسی اعتراف میکند که سخن صحیح جز آن نیست. (همان)
استاد مطهری، با الهام از آیات قرآنی، کفر را به دو گونهی کفر جحود و کفر از روی جهالت تقسیم میکند. در مورد کافر معاند، دلایل قطعی عقلی و نقلی وجود دارد که آنها مستحق عذاب هستند، اما دربارهی کافر جاهل باید گفت که، اگر جهالت و نادانی از روی تقصیر کاری شخص نباشد، مورد عفو و بخشش پروردگار قرار میگیرد.
ایشان در ادامه به بیان مراتب سه گانهی تسلیم (تن، عقل و دل) پرداخته و پس از آن میان اسلام واقعی و اسلام منطقه ای تفکیک قائل شده و مینویسد:
بسیاری از ما مسلمان تقلیدی و جغرافیایی هستیم، به این دلیل مسلمان هستیم که پدر و مادرمان مسلمان بوده اند و در منطقه ای به دنیا آمده و بزرگ شده ایم که مردم آن مسلمان بوده اند. آنچه از نظر واقع با ارزش است اسلام واقعی است و آن این است که شخص قلبا در مقابل حقیقت تسلیم باشد، در دل را به روی حقیقت گشوده باشد تا آنچه که حق است بپذیرد و عمل کند و اسلامی که پذیرفته است براساس تحقیق و کاوش از یک طرف، و تسلیم و بی تعصبی از طرف دیگر باشد. (مطهری، همان، 293)
از نظر استاد، کسی که دارای صفت تسلیم باشد، اما به خاطر علل و عواملی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره مقصر نباشد، خداوند هرگز او را معذب نمیسازد. وَ ما کُنّا مُعَذِّبِینَ حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً (اسرا / 15) ما چنین نیستیم که رسول نفرستاده (حجت تمام نشده) بشر را معذب کنیم.
استاد مطهری تصریح میکند که دین حق در هر زمانی یکی بیش نیست و بر همه کس لازم است از آن پیروی کند. بنابر این، این اندیشه که میان برخی از مدعیان روشنفکری، رایج شده است که میگویند همهی ادیان آسمانی از لحاظ اعتبار در همه وقت یکسانند، اندیشهی نادرستی است. (همان، 275) گرچه میان پیامبران خدا اختلاف و نزاعی وجود ندارد و همهی پیامبران هدف واحد مشترکی دارند، اما این سخن بدین معنی نیست که در هر زمانی چندین دین حق وجود دارد. بلکه این سخن بدین معنی است که انسان باید همهی پیامبران را قبول داشته باشد و بداند که پیامبران سابق مبشر پیامبران لاحق خصوصا خاتم و افضلشان بودهاند و پیامبران لاحق مصدق پیامبران سابق بودهاند؛ پس لازمهی ایمان به همهی پیامبران این است که در هر زمانی تسلیم شریعت همان پیامبری باشیم که دورهی او است و قهرا لازم است در دورهی خاتم به آخرین دستورهایی که از جانب خدا به وسیلهی آخرین پیامبر رسیده است عمل کنیم و این، لازمهی اسلام، یعنی تسلیم شدن به خدا و پذیرفتن رسالتهای فرستادگان او است. (همان)
از دیدگاه برخی از روشنفکران اسلامی، آیاتی از قبیل وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الآْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ (آل عمران / 85)، که در آنها لفظ «اسلام» به کار رفته است، اسلام را به معنای اعم آن که شامل همهی ادیان میشود، گرفتهاند. در این صورت هر کسی میتواند هر دینی را انتخاب کند. استاد در جواب مینویسد:
اگر گفته شود که مراد از اسلام خصوص دین ما نیست، بلکه منظور تسلیم خدا شدن است، پاسخ این است که البته اسلام همان تسلیم است و دین اسلام همان دین تسلیم است، ولی حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته و در این زمان، شکل آن همان دین گرانمایهای است که به دست حضرت خاتم الانبیا ظهور یافته است و قهرا کلمهی اسلام بر آن منطبق میگردد و بس. به عبارت دیگر، لازمهی تسلیم خدا شدن پذیرفتن دستورهای او است. روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزی است که آخرین رسول او آورده است. (همان، 277)
خاتمیت دین
مسألهی خاتمیت از مباحث مهم کلامی است که هر چند میتوان اشاراتی پیرامون آن در آثار متکلمان، فلاسفه و عرفا یافت، اما این بحث به طور مستقل و صریح در آثار پیشینیان مطرح نبوده است، بلکه طرح و شکوفایی آن را در دورهی معاصر و بیشتر توسط روشنفکران دینی شاهد هستیم. در این میان بیش از همه، استاد مطهری پیرامون این موضوع بحث و بررسی کرده است.
مسلمانان بر این باورند که پس از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله دیگر پیامبری نخواهد آمد، دیدگاهی که از قرآن اخذ شده و آن حضرت را خاتم النبیین صلیاللهعلیهوآله نامیده است. بنابر این، این مسأله هیچ گاه برای مسلمانان مطرح نبوده است که آیا بعد از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله ، پیامبر دیگری خواهد بود یا نه. به عبارت دیگر، این اعتقاد از مسلمات اسلام و برگرفته از صریح قرآن است. وقتی میگوییم «پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله خاتم پیامبران است»، بدین معناست که پس از او دیگر هیچ پیامبری، دینی نخواهد آورد؛ یعنی «خاتم بودن پیامبر» به معنای «خاتم بودن دین» اوست. در حقیقت بر هیچ انسانی وحی نازل نخواهد شد و باب وحی برای همیشه بسته خواهد ماند.
خاتمیت اگر چه با پایان یافتن عمر نسبت دارد، ولی از سویی هم با استمرار و تداوم، ملازم است. براساس خاتمیت دروازهی وحی برای همیشه بسته میشود، ولی این سخن به معنای برچیده شدن یکسرهی دین و وحی نیست، بلکه همان وحی قبلی که بر پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله عرضه شده، تداوم دارد. بدین ترتیب، خاتمیت، گرچه به ظاهر از پایان یافتن سخن میگوید، در دل نشان از استمرار دارد. بنابر این خاتمیت دو رکن دارد:
1 ) استمرار؛
2 ) پایان.
چیزی استمرار مییابد و چیزی پایان میپذیرد. پیداست که این دو چیز باید غیر از هم باشند، چون ممکن نیست یک چیز هم پایان بیابد و هم استمرار داشته باشد، باید محور استمرار و پایان تفاوت داشته باشند و در نهایت خاتمیت به این اعتقاد کشیده میشود که وحی اسلامی هم استمرار دارد و هم خاتمه میدهد. (قائمی نیا، 1381 ب، 244-245)
استاد مطهری، در نوشتهها و آثار مختلفی در باب مسألهی ختم نبوت سخن گفته است، اولین و مفصلترین اثر ایشان در این زمینه، سخنرانیهایی است که تحت عنوان «خاتمیت» به چاپ رسیده است، دومین اثر ایشان، «ختم نبوت» است که در مجموعهای به نام «محمد خاتم پیامبران» به چاپ رسیده است، و سومین اثر ایشان جزء سوم از مجموعهی «مقدمهای بر جهان بینی اسلامی» با نام «وحی و نبوت» میباشد که در بخشی از آن به مسألهی فلسفهی ختم نبوت پرداخته شده است. در آثار دیگر ایشان نیز همچون «اسلام و مقتضیات زمان»، «آشنایی با قرآن» و «نقدی بر مارکسیسم» اشاراتی به این مسأله دیده میشود.
استاد مطهری سخن خود در باب خاتمیت را با بحثی پیرامون علل تجدید نبوتها شروع میکند. سؤال اساسی که اینجا مطرح است این است که چرا پیامبران یکی پس از دیگری مبعوث میشدند و هر از چند گاه یک بار شریعت جدیدی را عرضه میکردند؟ آیا امکان نداشت که در طول تاریخ فقط یک پیامبر برانگیخته میشد و تعالیم الهی را عرضه میکرد؟ علل تجدید نبوتها چه بوده است؟ در پاسخ به این سؤال دو موضوع را باید در نظر گرفت:
1 ) بشر در طول تاریخ، تعالیم پیامبران را تحریف میکرده است. یکی از عوامل ارسال رسل برای از بین بردن این تحریفها بوده است.
2 ) به جهت عدم رشد فکری انسانهای گذشته، امکان آن نبود تا تعالیم الهی یک باره عرضه شود. از این رو، پیامبران در طول زمان بر انگیخته میشدند تا انسانها را به مرحلهی بالاتری از رشد برسانند. (نصری، 1378 ، 96)
اولین عامل تجدید در رسالت و ظهور پیامبران جدید، تحریف و تبدیلهایی است که در تعلیمات و کتب مقدس پیامبران رخ میداده است و به همین جهت آن کتابها و تعلیمات، صلاحیت خود را برای هدایت مردم از دست میدادهاند. (مطهری، 1375 ج، 156)
بشر قدیم به علت عدم رشد و عدم بلوغ فکری قادر به حفظ کتاب آسمانی خود نبود، معمولاً کتب آسمانی مورد تحریف و تبدیل قرار میگرفت و یا به کلی از بین میرفت، از این رو لازم میشد که این پیام تجدید شود. (مطهری، 1381 ب، 184)
بنابر این یکی از دلایل تجدید پیامبران و شرایع، از بین رفتن محتوای ادیان پیشین و تحریف کتابهای آسمانی است، در حالی که این مسأله در مورد خاتمیت صدق نمیکند؛ چرا که خداوند خود وعدهی محفوظ ماندن قرآن - که خاتم کتب آسمانی است - از تحریف و تغییر را داده است: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ (حجر / 9).
علاوه بر این نزول قرآن کریم زمانی صورت گرفته که بشر دورهی کودکی را طی کرده بود و میتوانست کتاب آسمانی را از تحریف حفظ کند. از این رو مسلمانان از همان بدو نزول قرآن به حفظ و نگهداری قرآن اهتمام ویژهای نشان دادند، به گونهای که امکان هرگونه تحریف و تغییری از بین میرفت. به همین خاطر، علت عمدهی تجدید پیام و ظهور پیامبر جدید منتفی شد و شرط لازم جاوید ماندن یک دین، موجود میشود.
عامل دیگری که موجب تجدید نبوتها نبود، مسألهی تکامل بشر و نیاز به تفسیر جامع است. پیامبران مجموعا دو وظیفه انجام میدادهاند. یکی این که از جانب خدا برای بشر قانون و دستور العمل میآوردند، دوم این که مردم را به اطاعت از خدا و عمل به دستورات و قوانین الهی آن عصر و زمان دعوت و تبلیغ میکردهاند. به عبارت دیگر، در اینجا باید میان نبوت تبلیغی و تشریعی تفکیک قائل شد؛ همان گونه که استاد مطهری چنین کردهاند و پیامبران را به پیامبران صاحب شریعت و پیامبران مبلغ شرایع انبیای گذشته تقسیم کردهاند، غالب پیامبران، بلکه اکثریت قریب به اتفاق آنها، پیامبران تبلیغی بودهاند نه تشریعی.
اسلام، که ختم نبوت را اعلام میکند، نه تنها به نبوت تشریعی خاتمه داده است، بلکه به نبوت تبلیغی نیز پایان داده است. حال سخن بر سر این است که بر فرض پذیرفتیم که اسلام به واسطهی کمال، کلیت و جامعیتش به نبوت تشریعی پایان داده است، پایان یافتن نبوت تبلیغی را چگونه میتوان توجیه کرد. استاد در پاسخ این سؤال میگوید:
حقیقت این است که وظیفهی اصلی نبوت و هدایت وحی، همان وظیفهی اول است، اما تبلیغ و تعلیم و دعوت یک وظیفهی نیمه بشری و نیمه الهی است ... ولی عالیترین و راقیترین مظاهر و مراتب هدایت است؛ وحی رهنمودهایی دارد که از دسترس حس و خیال و عقل و علم و فلسفه بیرون است و چیزی از اینها جانشین آن نمیشود، ولی وحیی که چنین خاصیتی دارد وحی تشریعی است، نه تبلیغی، وحی تبلیغی برعکس است.
تا زمانی بشر نیازمند به وحی تبلیغی است که درجهی عقل و علم و تمدن به پایهای نرسیده است که خود بتواند عهده دار دعوت و تعلیم و تبلیغ و تفسیر و اجتهاد در امر دین خود بشود؛ ظهور علم و عقل، و به عبارت دیگر، رشد و بلوغ انسانیت، خود به خود به وحی تبلیغی خاتمه میدهد و علما جانشین چنان انبیا میگردند ... در عهد قرآن وظیفهی تعلیم و حفظ آیات آسمانی به علما منتقل شده و علما از این نظر جانشین انبیا میشوند. (مطهری، 1375 ج، 173-174)
بنابر این از دیدگاه استاد مطهری، مفهوم «اجتهاد» در فلسفهی ختم نبوت، نقش مهمی را ایفا میکند. علمای امت در دوران خاتمیت که عصر علم است، قادرند با معرفت به اصول کلی اسلام و شناخت شرایط زمان و مکان، آن کلیات را با شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی تطبیق دهند و حکم الهی را استخراج و استنباط نمایند و بدین ترتیب بسیاری از وظایفی را که پیامبران تبلیغی و قسمی از وظایف پیامبران تشریعی را (بدون آن که خود مشرع باشند) با عمل «اجتهاد» و به وظیفه خاصی رهبری امت انجام دهند. از این رو، در عین حال که نیاز بشر به تعلیمات الهی و تبیلغاتی که از راه وحی رسیده، همواره باقی است، نیاز به تجدید نبوت و آمدن کتاب آسمانی و پیامبر جدید برای همیشه منتفی شده و پیامبری پایان یافته است. (ر. ک: مطهری، 1381 ب، 185)
از نظر استاد مطهری، پیامبر خاتم کسی است که جمیع مراتب را طی کرده است و دیگر مرحلهی طی نشدنی یا طی نشده از نظر او و از نظر کار او وجود ندارد؛ «الخاتم من ختم المراتب بأسرها». از این رو، چیزهایی که از طریق وحی و الهام باید به بشر القا بشود، ابلاغ شده است و دیگر راه نرفته و سخن نگفتهی دیگری باقی نمانده است. بنابر این وقتی که تمام مراحل در این قسمت به پایان رسید، خواه ناخواه نبوت هم ختم میشود. ایشان در توضیح این مطلب مینویسد:
مسائلی که بشر از طریق وحی و الهام باید آنها را کشف کند و از این طریق باید به بشر الهام بشود نامتناهی نیست، محدود است و متناهی، وقتی آنچه که در ظرفیت و استعداد بشر هست بیان شد، مطلب ختم میشود. (مطهری، 1381 ج، 59)
ایشان خاتمیت و جاودانگی اسلام را بر فطری بودن دین متکی میکند؛ چرا که اگر معارف و آموزههای اسلامی فطری یا مبتنی بر فطرت باشد، تغییرناپذیر و جاویدان خواهد ماند.
رمز دیگر خاتمیت و جاودانی بودن این دین، که آن نیز از هماهنگی با قوانین فطری سرچشمه میگیرد این است که برای احتیاجات ثابت و دائم بشر قوانین ثابت و لایتغیری در نظر گرفته و برای اوضاع و احوال متغیر وی وضع متغیری را پیشبینی کرده است. (مطهری، 1375 ج، 191)استاد مطهری این نکات را به تفصیل توضیح داده و بر پایهی این تبیین از جاودانگی اسلام، تفسیری را ترتیب داده که بر چهار رکن استوار است:
1 ) انسان و اجتماع: انسان هم دارای جنبههای ثابت و هم دارای جنبههای متغیر است، به همین دلیل باید از یک نظر از اصول ثابت پیروی کند و در بخشهایی هم از اوضاع متغیر تبعیت نماید.
2 ) وضع خاص قانون گذاری اسلام: اسلام اصول ثابتی دارد و فروع متغیری که ناشی از همین اصول ثابت است؛ یعنی به موازات انسان، اسلام قوانین ثابت و متغیری دارد.
3 ) علم و اجتهاد: وقتی که عالم به روح اسلام آشنا شد و اهداف و وسیلهها را هم شناخت و توانست فروع را به اصول برگرداند، وظیفهی واقعی خود را انجام داده است.
4 ) استعداد پایانناپذیر کتاب و سنت: دین مانند طبیعت است که تفسیر آن پایانناپذیر است و در هر زمان بشر موظف است روی آن تفکر و تدبر کند تا بهره ببرد. (مطهری، 1381 ج، 122-134)
پینوشت
1 ) The Scientific Study of Religion
منابع و مآخذ
1 ) قرآن کریم.
2 ) آلستون، ویلیام (1376)، دین و چشم اندازهای نو، ترجمهی غلامحسین توکلی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
3 ) پیرسون، مایکل و دیگران (1376)، عقل و اعتقاد دینی، ترجمهی احمد نراقی و ابراهیم سلطانی، تهران، طرح نو.
4 ) فرامرز قراملکی، احد (1383)، استاد مطهری و کلام جدید، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
اندیشه حوزه » شماره 58 (صفحه 63)
5 ) فرامرز قراملکی، احد (1376)، مبانی جهتگیری دعوت انبیا، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
6 ) قائمی نیا، علی رضا (1381 الف)، تجربه دین و گوهر دین، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی.
7 ) قائمی نیا، علی رضا (1381 ب)، وحی و افعال گفتاری، قم، انجمن معارف اسلامی ایران.
8 ) قائمی نیا، علی رضا (1379)، درآمدی بر منشأ دین، قم، انجمن معارف اسلامی ایران.
9 ) کریمی، مصطفی (1382)، قرآن و قلمروشناسی دین، قم، انتشارات مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدسسره .
10 ) لاریجانی، صادق (1376)، دین و دنیا، حکومت اسلامی، سال دوم، ش 6 .
11 ) محمد رضایی، محمد و دیگران (1381)، جستارهایی در کلام جدید، قم، انتشارات اشراق.
12 ) مزینانی، محمد صادق (1378)، قلمرو اجتماعی دین از دیدگاه شهید مطهری، حوزه، ش 91 .
13 ) مطهری، مرتضی (1381 الف)، انسان و ایمان، مجموعه آثار، ج 2 ، تهران، انتشارات صدرا.
14 ) مطهری، مرتضی (1375 الف)، جهان بینی الهی و مادی، مجموعه آثار، ج 3 ، تهران، انتشارات صدرا.
15 ) مطهری، مرتضی (1374 الف)، علل گرایش به مادیگری، مجموعه آثار، ج 1 ، تهران، انتشارات صدرا.
16 ) مطهری، مرتضی (1376 الف)، نظام حقوق زن در اسلام، تهران، انتشارات صدرا.
17 ) مطهری، مرتضی (1374 ب)، عدل الهی، مجموعه آثار، ج 1 ، تهران، انتشارات صدرا.
18 ) مطهری، مرتضی (1375 ب)، فطرت، مجموعه آثار، ج 3 ، تهران، انتشارات صدرا.
19 ) مطهری، مرتضی (1381 ب)، وحی و نبوت، مجموعه آثار، ج 2 ، تهران، انتشارات صدرا.
20 ) مطهری، مرتضی (1380)، پانزده گفتار، تهران، انتشارات صدرا.
21 ) مطهری، مرتضی (1381 ج)، خاتمیت، تهران، انتشارات صدرا.
22 ) مطهری، مرتضی (1375 ج)، ختم نبوت، مجموعه آثار، ج 3 ، تهران، انتشارات صدرا.
23 ) مطهری، مرتضی (1382)، مجموعه آثار، ج 20 ، تهران، انتشارات صدرا.
24 ) مطهری، مرتضی (1373)، نبوت، تهران، انتشارات صدرا.
25 ) مک کویرن، جان (1375)، تفکر دینی در قرن بیستم، ترجمهی عباس شیخ شعاعی و محمد محمد رضایی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی.
26 ) نصری، عبداللّه (1378)، انتظار بشر از دین، تهران، مؤسسهی دانش و اندیشه معاصر.
27 ) نصری، عبداللّه (1383)، حاصل عمر، ج 2 ، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
28 ) هستی، همایون (1379)، شناخت دانش ادیان، تهران، انتشارات نقش جهان.
29 ) هیک، جان (1378)، مباحث پلورالیسم دینی، ترجمهی عبدالرحیم گواهی، تهران، مؤسسهی انتشاراتی بنیان.
نظر شما