موضوع : پژوهش | مقاله

بیان هنری و تولید فرهنگی یعنی رشد اقتصادی


در حالی که رسانه‌های تصویری و الکترونی با برنامه‌های تفریحی و سرگرم‌کننده و شوهای تجاری در درازمدت، یکسان‌سازی سلائق و ذائقه‌های قشرهای عظیمی از جامعه را باعث خواهد شد و از این طریق داد و ستدهای فکری را در افکار عامه و گفت‌وگوهای مردم به حداقل رسانده، مآلاً قدرت تفکر و اندیشه را کاهش داده و نظام شکل‌گیری آراء و عقاید بیننده را مخدوش می‌سازد، از سوی دیگر این رسانه‌ها باعث پیدایش شکاف‌های جدید طبقاتی شده و هم شکاف‌های موجود اجتماعی را که ریشه در سطح دانش عمومی و قدرت فهم و اندیشه و نیز توانایی درک و فراگیری مسائل جدید دارد، عمیق‌تر می‌سازد.
نیل پستمن در کتاب «زندگی در عیش، مردن در خوشی» این موضوع را از زوایای گوناگون بررسی کرده است.
رابینسون (Robinson) و زاک سر (Saxer) طی بررسی‌ها و پژوهش‌های خود به این نتیجه رسیده‌اند که رسانه‌های الکترونیکی نه تنها تفاوت‌ها و شکاف‌های موجود بین گروه‌های مختلف اجتماع را در مورد دانش و اطلاعات عمومی برطرف نمی‌سازد، بلکه نقش اساسی در توزیع نابرابر اطلاعات میان همین گروه‌ها ایفا می‌کند.
تی شه نور (Tichenor) در جمع‌بندی گزارش پژوهش‌های خود می‌گوید:
«هنگامی که جریان اطلاعات از رسانه‌ها به درون یک سیستم اجتماعی افزایش می‌یابد، گروه‌های سطوح بالای اجتماعی تمایل بیشتری بر توجه و جذب سریع‌تر این اطلاعات از خود نشان می‌دهند؛ به طوری که رفته رفته شکاف علمی و دانش عمومی میان این گروه و دیگر سطوح اجتماعی عمیق‌تر می‌گردد». در ادامه این جمع‌بندی آمده است: «اگر به نقش رسانه‌های نوشتاری در تحکیم قدرت اندیشه و ژرفای دانش عمومی توجه کنیم و در نظر داشته باشیم که گروه‌های سطوح بالای جامعه (بر مبنای دانش و اطلاعات عمومی) که ارتباط تنگ‌تری با این رسانه‌های نوشتاری دارند و طبعاً از قدرت تخیل و تفکر بالاتری هم برخودار هستند، به هنگام رویارویی با جریان رودخانه اطلاعاتی که توسط رسانه‌های تصویری به درون جامه سرازیر می‌شود بهره‌ای وافرتر و عمیق‌تر و نیز گسترده‌تر از گروه‌ها و قشرهایی که در سطح پایین‌تری از دانش و اندوخته ذهنی قرار دارند، خواهند برد».
در فصل‌های پیشین دیدیم که تأثیر رسانه‌های تصویری و الکترونی در درازمدت باعث کاهش قدرت تفکر، توانایی تحلیل و تفسیر و تبیین در انسان‌ها بوده و قدرت تخیل و حافظه را نیز به مرور زمان تضعیف می‌کند. بنابراین آن دسته از گروه‌هایی که در کنار رسانه‌های الکترونی ارتباط خود را با کتاب و نوشتارها حفظ کرده‌اند کمتر از کسانی که انحصاراً با رسانه‌های نوشتاری در ارتباطند و بیشتر از آن قشرهایی که فقط و فقط مخاطب رسانه‌های تصویری هستند، از قدرت فراگیری و بهره‌وری از اطلاعات و اندوخته‌های علمی برخوردارند. این تفاوت در سطح اندوخته‌ها و درک و فهم مطلب، خود عامل دیگری است که در درازمدت فاصله طبقاتی را در جوامع زیادتر ساخته و شکاف میان سطوح مختلف اجتماع را عمیق‌تر می‌گرداند. در چنین شرایطی است که دانایان داناتر شده و نادانان نادان‌تر خواهند شد.
تی‌شه نور در یک جریان اعتصاب روزنامه‌ها مشاهده کرد که شکاف میان دانش و برداشت افراد یک جامعه در ارتباط با حوادثی که در آن مدت انحصاراً از طریق رسانه‌های سمعی و بصری ـ و نه نوشتاری ـ در اختیار همگان قرار گرفته است به مراتب کمتر از زمانی است که روزنامه‌ها نیز به درج اخبار و حوادث پرداخته‌اند.
همین بررسی‌ها نیز نشان می‌دهد که سطح دانش و اندیشه‌های عمومی در موضوعاتی نظیر مسائل مربوط به فضا یا عوامل سرطان‌زا نظیر دود سیگار و پاره‌ای ترکیبات شمیایی دیگر و نیز مسائل گسترده‌تر زیست‌محیطی که صرفاً با وسائل الکترونی مرتبط هستند بسیار متفاوت بوده و گاه این تفاوت‌ها و شکاف‌ها، ابعاد قابل توجه و خطرناکی را جلوه‌گر ساخته است.
همین اظهار نظرها و انتشار این نوع گزارش‌هاست که عده‌ای از دانشمندان را به این فکر انداخته است که «در چه شرایطی و چه نوع اطلاع و خبر و موضوع مهمی توسط کدام یک از رسانه‌ها می‌توان همه قشرهای یک اجتماع را در برابر یک مسأله مهم و در ارتباط با ارزش‌های اجتماعی بسیج نمود». همچنین مشاهده شده است که در مجموعه‌ای هماهنگ و محدود نظیر ساکنان یک دهکده، تفاوت سطح دانش عمومی و نیز نحوه برخورد با حوادث و رویدادها، به مراتب کمتر و نیز همگون‌تر از جوامع بزرگ‌تر و ناهمگون‌تر شهری است. در حالت اول و در یک جامعه بسته و همگون، وجود ارتباط تنگاتنگ میان انسان‌ها و وجود عامل سنتی دیگر نظیر ریش سفید و بزرگ قبیله و معیارهای نسلی مشترک خود از عوامل کاهش طبقاتی و کمرنگ‌تر شدن اختلاف در سطح و میزان دانش عمومی است.
موضوع و نکته دیگری که در همین ارتباط جلب توجه می‌کند، زبان و ساختار دستوری و نوع جمله‌بندی مطالب کسانی است که با رسانه‌های نوشتاری پیوسته در ارتباطند و گروه‌هایی که انحصاراً با رسانه‌های سمعی و خاصه بصری الکترونی خو گرفته‌اند. این شکاف آشکار که روزبه‌روز عمیق‌تر می‌گردد تا آن جا می‌تواند ادامه یابد، که گویی دو قشر یک اجتماع با دو زبان متفاوت با یکدیگر در ارتباطند و همین امر، خود مشکلات اجتماعی و سیاسی دیگری را در پی خواهد داشت. تردیدی نیست کسانی که با رسانه‌های نوشتاری در ارتباطند به زبانی فصیح‌تر و سلیس‌تر و با جمله‌بندی‌های زیباتر تکلم می‌کنند.
زاک سر (Saxer) در گزارشی که در سال 1978 منتشر کرد، به لحاظ سیاسی این مشکلات را در سه گروه و دسته بررسی می‌کند:
1ـ شکاف‌هایی که در زمینه‌های دانش و اطلاعات و نیز انگیزه‌های سیاسی در بین اقشار یک جامعه پدیدار می‌گردد و ناشی از رسانه‌های گوناگون ارتباط جمعی است، می‌تواند اثرات گوناگونی در تصمیم‌گیری‌ها و رفتار سیاسی و اجتماعی اقشار گوناگون یک جامعه داشته باشد.
2ـ اطلاعات و خبرهای سیاسی که توسط رسانه‌های نوشتاری و نیز الکترونی به قشرهای مختلف اجتماعی با بینش‌ها و دانش‌های متفاوت عرضه می‌گردد و شکاف‌هایی را که در این زمینه ایجاد می‌کند، اثرات متفاوتی در سلامت اخلاقی و کرداری قشرهای مختلف اجتماع برجای می‌گذارد.
3ـ و بالاخره این تأثیرات گوناگون، اثرات متفاوتی را در ثبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نهادهای سیاسی یک جامعه پدیدار می‌سازد.
در ادامه این گزارش آمده است: «در نظام و سیستمی که تمامی انواع رسانه‌های ارتباط جمعی مخاطب‌های خود را دارند و در عین حال تلویزیون گسترده‌ترین و بیشترین قشرها را پوشش اطلاعاتی می‌دهد، این شکاف‌ها در سطح دانش و درک و قدرت تصمیم‌گیری مردم و طبقات مختلف بسیار عمیق و روزبه‌روز وسیع‌تر خواهد شد. این امر تا آنجا پیش می‌رود که قدرت درک و برداشت‌های اقشار مختلف جامعه از یک خبر به همان میزان متفاوت بوده و در نتیجه در تصمیم‌گیری‌های آنان بروز می‌کند. گفته می‌شود که در یک نظام دموکراسی کسانی که به موضوعی رأی می‌دهند، از حداقل دانش و اطلاعات نسبت به آن موضوع برخوردارند. تبلور این شکاف طبقاتی در انتخابات تا آنجا پیش می‌رود که می‌بینیم افراد شایسته‌تر و به لحاظ علمی و فکری صالح‌تر کنار زده می‌شوند و کسانی که متناسب با درک پایین اکثریت مردم با آنها روبه‌رو شده‌اند به میدان قدرت راه پیدا می‌کنند».
در افسانه‌های قدیم ایران شنیده‌ایم که مکتب‌دار بی‌سواد ده زمانی که با رقیب باسواد خود روبه‌رو شد مردم را جمع کرد و در حضور آنان از رقیب باسواد خواست روی دیوار کلمه مار را بنویسد و آنگاه خود خطی معوج کشید و بعد از مردم پرسید کدام یک به مار شبیه‌تر است؟ طبیعی است که مردم بی‌سواد عکس مار را بر کلمه مارترجیح دادند و در نتیجه رقیب باسواد از میدان به در شد. این چنین است تأثیر شکاف‌های طبقاتی حاصله از تأثیر رسانه‌های تصویری در تصمیم‌گیری‌های سیاسی و رفتار مردم یک جامعه.
به میزانی که دانش عمومی و نیز انگیزه فراگیری در سطح وسیع اقشار یک جامعه کاهش یابد، رفته رفته بیگانگی با مسائل جامعه را فراهم ساخته، عدم مشارکت آنان را در مسائل اجتماعی به دنبال خواهد داشت. از جانب دیگر اقشار و طبقات اجتماعی و نیز گروه‌هایی که کمتر در مسائل عمومی شرکت دارند، آسیب‌پذیرتر بوده و لذا قابلیت تحریک‌پذیری را پیدا می‌کنند. یک چنین واقعیتی در درازمدت کار را بر مسئولان و دست‌اندرکاران امور اجتماعی و اداره و هدایت جامعه مشکل‌تر خواهد ساخت.
مشکلات اجتماعی ناشی از این شکاف طبقاتی زمانی بیشتر خواهد شد که جامعه با مسائل جدیدی روبه‌رو شود و حل آن مسائل مشارکت همه قشرها را طلب کند. نظیر مسائل مربوط به محیط زیست، زباله اتمی، آلودگی آب و هوا و نظایر آن. اگر دانش عمومی نسبت به مسائل زباله اتمی و دفن آنها به حد نصاب نرسد و شکاف اطلاعاتی بین قشرهای جامعه یا میان مسئولان و مردم زیاد باشد، طبیعی است که اتخاذ راه درست و دخالت آحاد مردم و همکاری و همیاری آنان با دست‌اندرکاران ناممکن می‌نماید. مسائل مربوط به کنترل جمعیت، جلوگیری از اسراف و تأمین مصالح عمومی، هوشیاری صحیح و وسیع برای خنثی کردن تبلیغات دشمن و در نتیجه تضمین حاکمیت ملی و فرهنگی، مسائل دیگری است که شکاف دانش عمومی و فاصله طبقاتی امکان آن را دشوارتر خواهد ساخت.
این روند تا آنجا پیش خواهد رفت که به قول پوپر (Poper) مشروعیت نظام دموکراسی و سازمان‌های آن را با خطر جدی مواجه خواهد ساخت.
عامل دیگری که فاصله طبقاتی را در یک جامعه افزایش می‌دهد و باعث می‌شود رسانه‌های ارتباط جمعی نتوانند مانع شکاف سطح دانش عمومی بین قشرهای یک جامعه گردند، وجود تعلقات خانوادگی، گروهی، اقلیتی و عقیدتی و نظایر آن است. مشاهدات پژوهشگران نشان می‌دهد، کودکان خانواده‌هایی که پدران و مادران آنها ارتباط تنگاتنگ و مستمری با کتاب و رسانه‌های نوشتاری دارند، قدرت فهم و درک بالاتری نسبت به کودکان خانواده‌های دارای سطح دانش پایین‌تر از خود نشان می‌دهند. انسان‌هایی که در گروه‌های بسته اقلیتی نظیر روستاها و اقلیت‌های دیگر زندگی می‌کنند از درک و فهم مساوی، چه به لحاظ سطح اندیشه و چه به لحاظ زبان تبیین مطلب، با دیگر انسان‌ها برخوردار نیستند.
حال تصور کنیم اگر قرار باشد رسانه‌های تصویری نسبت به یک موضوع اجتماعی به روشنگری بپردازند، وجود همین اختلافات باعث تفاوت‌های بارز در درک قشرهای مختلف از این موضوع خواهد شد.
عدم درک صحیح گروه‌هایی از اجتماع، طبعاً نمی‌تواند علاقه و انگیزه را در آنان نسبت به مشکل مطروحه ایجاد و یا بیدار کند. خود همین امر موجب ایجاد ناهمگونی رفتاری و کرداری قشرهای مختلف خواهد شد.
تجربه کشورهای صنعتی نشان می‌دهد که اطلاعات و قدرت درک کسانی که در حوزه مسائل اجتماعی، از رسانه‌های نوشتاری بهره می‌گیرند تفاوت اساسی با قدرت درک و سطح دانش و علاقه به مشارکت در مسائل سیاسی و اجتماعی گروه‌های دیگر دارد که اساساًَ و انحصاراً با تلویزیون دمسازند.
در ایالات متحده آمریکا، که تلویزیون گسترده‌ترین و بانفوذترین رسانه ارتباط جمعی است و با آنکه ظاهراً و علی‌الاصول مطلبی نیست که از تلویزیون پخش نگردد، بی‌اطلاع‌ترین و سطحی‌ترین و کم‌علاقه‌ترین مردم را می‌بینیم که علی‌رغم احساسات کاذب و غرور بی‌اساس ملی از ابتدایی‌ترین حد و طرز فهم و درک بی‌بهره‌اند. در همین جامعه فاصله طبقاتی به لحاظ سطح اندیشه و شعور میان آشنایان با علم و کتاب و اکثریت عظیم جامعه بسیار عظیم است. این فاصله و شکاف طبقاتی نیز روزبه‌روز گسترده‌تر خواهد شد. اکثریت عظیم کودکان در ایالات متحده به دلیل استفاده بی‌وقفه از تلویزیون قدرت درک و قدرت فراگیری را از دست داده‌اند. آینده چنین کودکانی از هم‌اکنون روشن است.
مسأله دیگری که شکاف‌های طبقاتی موجود را عمیق‌تر می‌کند، رشد و گسترش تکنولوژی ارتباطات و بهره‌مندی گروه‌هایی معین از جامعه از این وسائل است. فراگرفتن کاربرد و استفاده از کامپیوتر به عنوان مثال و ایجاد پل ارتباطی با بانک‌های اطلاعاتی و یا سرگرمی و بازی‌های پیچیده کامپیوتری باعث شکاف‌های جدید خواهد شد. در نظام‌های پیچیده جوامع امروز با ابعاد بسیار متنوع دانش و مسائل اجتماعی، رفته رفته بی‌اطلاعی و بی‌علاقگی و عدم درک و فهم مسائل در میان اقشار مختلف تضادهایی را در فکر و عمل برای دست‌اندرکاران ایجاد خواهد کرد. به ویژه اگر جامعه‌ای بخواهد براساس ضوابط و معیارهای معین فرهنگی، عقیدتی و سیاسی حرکت و رشد کند، ایجاد هماهنگی و همدلی میان قشرهای گوناگون آن روزبه‌روز مشکل‌تر و بحران‌های اجتماعی، عاطفی و خانوادگی و طبعاً همیاری‌های سیاسی و مشارکت عمومی مردم روزبه‌روز افزون‌تر خواهد شد.
از هم‌اکنون شاهد این تفاوت‌ها در جامعه خود هستیم. روشن است که وجود پاره‌ای تفاوت‌ها در جامعه‌ای نظیر جامعه ما امری است طبیعی و اجتناب‌ناپذیر. اقوام مختلف در سرزمینی به وسعت ایران، وجود آب و هوای گوناگون و شرایط اقلیمی متفاوت، آداب و رسوم گوناگون، تعلقات مذهبی و سنتی غیریکسان، سطوح متنوع و مختلف مالی و اجتماعی، نظایر اینها امری است بدیهی و طبیعی، ولی آنچه مورد بحث است، تفاوت‌ها و شکاف‌هایی است که رسانه‌های ارتباطی موجد آن هستند. این شکاف‌ها اگر دست به دست هم دهند، تفاوت‌های طبیعی موجود را عمیق‌تر ساخته و موجبات بحران‌های اجتماعی خواهند شد.
به عنوان مثال در جامعه‌ای که مسلمان شیعه و سنی در کنار اقلیت‌های دینی دیگر زندگی می‌کنند، انسان‌های سخت پای‌بند به سنت‌ها و عادات قدیم در کنار کسانی که به شدت دلبند زندگی جدید و مدرن شده‌اند، جوانانی که در خانواده‌های اصیل و پای‌بند مذهب بالیده‌اند، در کنار جوانانی که در هوای مد روز و فرآورده‌های فرهنگ غربی روزگار می‌گذارنند، دختران پای‌بند به حجاب و تقوای مذهبی در آمیزش و گذران عمر با کسانی که از این ارزش‌ها دوری گزیده‌اند، انسان‌های دارای بینش‌های افراطی سیاسی در کنار دارندگان عقاید اعتدالی، سطوح مختلف تفکر و سلیقه و آداب در فکر و در عمل، همه و همه مسائلی هستند که کار را بر سیاست‌گزاران امور فرهنگی و احیاگران نظام ارزشی و عقیدتی دشوار ساخته است. هدایت همه‌ی انسان‌ها و به راه مشترک درآوردن این گروه‌های متفاوت اجتماعی، ضمن پر کردن و برطرف ساختن شکاف‌های طبقاتی، چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ سطح بینش و دانش، توجهی وسیع و گسترده و سعه صدری به فراخی دریا طلب می‌کند. پیروی رسانه‌های ارتباط جمعی از راه و روش برنامه‌ای یکدست نمی‌تواند این شکاف‌ها را برطرف سازد. به عنوان مثال در ایام سوگواری نظیر عاشورا، زمانی که هر پنج شبکه‌ سیمای جمهوری اسلامی به پخش مراسم عزاداری آن روز می‌پردازند، طبیعی است که فقط نیازهای روحی و عاطفی قشری مشخص را تأمین می‌کنند. در حالی که پرداختن به مسأله عاشورا و تشریح ابعاد گوناگون آن برای قشرها و گروه‌های دیگر باید با سبک و سیاق دیگر و از دیدگاه‌های دیگر صورت گیرد. در غیر این صورت نه تنها اثر مطلوب عاید نخواهد شد، بلکه به شکاف‌های موجود ژرفای بیشتری نیز خواهد داد. بدین موضوع در فصل پایانی: چه باید کرد که به برنامه‌ها و شیوه‌های کار می‌پردازیم، به تفصیل اشاره خواهد شد. نکته دیگری که در ارتباط با شکاف طبقاتی و عواقب آن باید مدنظر قرار گیرد مسأله اعتماد یا عدم اعتماد قشرهای اجتماع یا گروه‌هایی از اجتماع به اخبار و اطلاعات منتشره توسط رسانه‌های ارتباطی است.
م. ل. کی‌فر (M. L. Kiefer) در پژوهش‌هایی که در این زمینه در جامعه آلمان انجام داده است می‌نویسد:
«... دگرگونی در ارزش‌های اجتماعی جامعه آلمان طی سال‌های اخیر و در نتیجه تغییر در انگیزه‌های عمومی نسبت به ارزش دانش‌اندوزی، یکی از عوامل ایجاد تغییر و تعمیق شکاف‌های طبقاتی است. گروه‌هایی که به طبقات بالای اجتماع وابسته‌اند و از دانش و آموزش برتری نیز برخوردارند، رفته رفته با بهره‌گیری از منابع اطلاعاتی نوشتاری و نیز تعمیق علاقه و انگیزه سیاسی و شرکت در دستجات و گروه‌های نزدیک به خود، به نوعی بی‌اعتنایی به رسانه‌های جمعی تصویری دست یافته‌اند که سرانجام، بی‌اعتمادی آنان را به محتوای برنامه‌ها و اطلاعات این رسانه‌ها باعث شده است. طی سال‌های 80 شاهد حداکثر بهره‌گیری مردم از رسانه‌های نوشتاری به ویژه روزنامه ‌بودیم. از آن به بعد این روند کاهش می‌یابد و به روزانه حداکثر نیم ساعت مطالعه روزنامه توسط علاقه‌مندان به مسائل سیاسی می‌رسد. در عوض استفاده از رسانه‌های تصویری افزایش می‌یابد که بیشترین سهم را نسبت به رادیو و روزنامه‌ها در تماس با مخاطبان به خود اختصاص می‌دهد. اخیراً شاهد روی‌گردانی تحصیل‌کردگان و قشرهای بالای اجتماع از تلویزیون هستیم و از سوی دیگر عده‌ای از نوجوانان به رادیو به عنوان کانال پخش موسیقی روی آورده‌اند، ولی اکثریت عظیم جامعه همچنان به بهره‌گیری و اشتغال با تلویزیون آن هم روزافزون سرگرمند. در حالی که تلویزیون نیز کار اطلاع‌رسانی و آموزش همگانی را از دست داده است و صرفاً وسیله‌ای برای سرگرمی و پیام‌های بازرگانی محسوب می‌گردد و از سویی دیگر با دیده بی‌اعتنایی و بی‌اعتمادی گروه‌های سطوح بالای اندیشه و اندوخته علمی مواجه است، زمینه‌های شکاف طبقاتی و به دنبال آن عواقب بحران‌های اجتماعی و ضایعات ناشی از تلویزیون را که موجبات کندآموزی و کاهش قدرت تفکر و عامل زوال اندیشه و رأی در انسان‌ها می‌شود ـ این مطلب در دو فصل جداگانه به تفصیل تشریح شده است ـ به این مشکل اضافه کنیم چشم‌انداز دلهره‌آوری را نسبت به بحران‌های آتی در جامعه خود و جماعات مشابه انسانی شاهد خواهیم بود.
الی هو کاتس (Elihu Katz) در پژوهش‌های خود پیرامون اثرات تاریخی و تدریجی و روند دگرگونی‌های اجتماع در مسیر تحولات رسانه‌های ارتباط جمعی نقطه نظریات جالب توجهی را عرضه می‌دارد.
او معتقد است که نوعی توازن قدرت میان افراد جامعه ـ با حفظ تشخص فردی ـ و سلیقه‌ها و علاقه‌های فردی هر کدام و نیز کل جامعه به عنوان مجموعه‌ای از این افراد که در مسیر و جریان رودخانه اطلاعاتی رسانه‌های ارتباط جمعی قرار می‌گیرند از یک سو و مجموعه رسانه‌های ارتباط جمعی از سویی دیگر وجود دارد. این قدرت در شرایط مختلف گاه بدین سو و گاه به سویی دیگر متمایل شده و از حالت توازن خارج می‌گردد.
«آن چه امروز در بررسی ابتدایی، جلب توجه می‌کند این واقعیت است که رسانه‌ها و پیام‌های آن به هیچ وجه بیانگر افکار عمومی جامعه ما نیستند؛ در حالی که در تئوری‌ کلاسیک نظام دموکراسی این دو مقوله با هم عجین بوده و بازتاب یکدیگر بودند. به عبارت واضح‌تر تصویر واقعی جامعه و افکار عامه براساس الگویی بود که در فلسفه سیاسی و اظهارات ناقدان اجتماعی تجلی می‌یافت و آن بدین ترتیب که پیشنهادها از جانب حکومت مطرح می‌شد، در پارلمان مورد بحث و تبادل‌نظر قرار می‌گرفت، توسط مطبوعات به میان جامعه برده می‌شد و مردم به بحث و ارزیابی آنها می‌پرداختند و افکار عمومی ساخته و پرداخته می‌شد و آنگاه از مجاری گوناگون به نهادها و ارگان‌های تصمیم‌گیری بازمی‌گشت. لازمه‌ی چنان جامعه‌ای وجود افکار عمومی و فعال و حاکمیت ارزش‌هایی چون عقل و خرد، برابری و کرامت انسانی، دانش و آموزش‌های علمی و سیاسی و نیز برخورداری از اوقات فراغت فرد و جامعه بود.
در یک چنین جامعه‌ای که عنوان مدرن به خود می‌گیرد نقش و وظیفه دولت علاوه بر اداره جامعه، هدایت جامعه نیز می‌باشد. بدین ترتیب پیشنهادها همراه با اطلاعات و زمینه‌های لازم توسط دولت مطرح می‌گردد. نقش و رسالت رسانه‌ها در انتقال این پیشنهادها به محافل و مجامع مردمی و خانواده‌ها و گروه‌های اجتماعی است. در این جاست که نظریات و آراء مختلف شکل می‌گیرد، افکار عمومی تضارب پیدا می‌کند، آموزش می‌بیند، ساخته می‌شود و در نهایت به شکل‌گیری عقاید و آراء جامعه ختم می‌گردد و سرانجام به دست ارگان‌های تصمیم‌گیری و اجرایی می‌رسد».
چه وقت و در چه مقطع تاریخی یک چنین الگوی ایده‌آلی تحقق یافته است؟ کاتس می‌گوید شرط اولیه و لازمه یک چنین رابطه‌ای وجود ساعات محدود اشتغال، امکان گردهمایی و تجمع افراد و گروه‌ها، وجود تفاهم و احترام متقابل میان انسان‌ها که ریشه در زبان و عقاید و فرهنگ مشترک داشته باشد و نیز توجه خاص و علاقه به سرنوشت خود و جامعه و دنیای پیرامون خود و بالاخره آینده خود است. چنین جامعه‌ای را می‌توان جامعه‌ای خواند که «پویا و گویا» است؛ برخلاف جامعه سنتی گذشته که «منفعل و شنوا» است.
وی ادامه می‌دهد که از همان آغاز قرن بیستم در توانایی مردم و جامعه ـ آلمان ـ نسبت به نقشی که فلسفه دموکراسی برای آنان قائل است تردیدهایی بروز کرد. دوری و گریز از عقل و خرد در اجتماعات مردمی نمودار شد و سرانجام به ظهور فاشیسم منتهی گشت. تعادل و برابری، به دست گروه‌های معین از میان رفت و آزادی و عدالت استقرار نیافت. هیچ کس حتی دموکرات‌های واقعی نتوانستند پیچیدگی جامعه مدرن را دریابند. تحولات سیاسی و اجتماعی در این دوران مقارن شد با ظهور و گسترش سریع رادیو در اوائل دهه سی قرن حاضر پیوند هولناک رسانه ارتباط جمعی و قدرت مستبد جبار واقعیت یافت. مؤلفه مطبوعات ـ گفت‌وگوها و مباحثات ـ افکار عمومی، جای خود را به رادیو ـ تبلیغات قدرت حاکمه ـ و تبعیت داد. بدین ترتیب جامعه مدرن، جامعه‌ای شد «شنوا و مطیع» و «گویایی و پویایی» ترجیع‌بند و ردیف و قافیه‌هایی شد در شرح و مدح جامعه «سنتی».
«اندک زمانی از رواج رادیو سپری نشده بود که سنجش افکار و شکل‌گیری عقاید عامه وارد فرایند و مکانیسمی شد که طی آن رسانه‌ی صاحب اقتدار، پیام خود را به وجدان‌ها و افکار بی‌دفاع تحمیل کرد. جامعه و جماعت به مجموعه‌ای از افراد از هم گسیخته و بریده از مذهب و کلیسا و جدا از گروه‌های قومی و اقلیمی تبدیل گشت. به وضوح مشاهده شد که رسانه‌ ارتباط جمعی با ارتباط مستقیم (با هر چشم و گوش) و بدون واسطه (بی‌زحمت) و همزمان (به منظور ایجاد احساسات جمعی) خود با تک‌تک مردم، از مجموعه جامعه یک واحد انسانی ساخته است. اینجاست که توازن قدرت از جامعه و اجتماع به طرف رسانه‌ و آن هم یک جانبه معطوف گشته بود.
رسالت رسانه‌ی ارتباط جمعی ایجاد فکر و عقیده و تعیین وظیفه و حیطه عمل و نوع رفتار تک‌تک انسان‌ها بود و کمتر نقش سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت و تفریح داشت و به آثار کوتاه مدت تبلیغات بیشتر می‌اندیشید تا تأثیرات درازمدت آن.
روان‌شناسان و جامعه‌شناسان و دانشمندان علوم سیاسی متفقاً به قدرت سحرآفرینی رادیو و ابزار اداره و کنترل از راه دور خود و جامعه واقف شدند. آن چه امروز می‌توان گفت این است که تأثیر جادویی رادیو به مرور تضعیف گشته و دیگر در زمان حاضر کارایی آن روزگار را ندارد. پاره‌ای از پژوهشگران رسانه‌های ارتباط جمعی حتی بر این عقیده‌اند که نه تنها این قدرت و کارایی رسانه‌ها از میان رفته است، بلکه در همین جماعات، انسان‌ها با نوعی بدبینی و بی‌اعتمادی به پیامدهای این رسانه‌ها می‌نگرند و اغلب آن را ناصحیح و غلوآمیز و هدایت شده می‌انگارند.
الی هو کاتس در حین گزارش به اثرات کوتاه مدت و درازمدت رسانه اشاره کرده و ضمن آن که بر آثار درازمدت آنها در زمینه‌های عقیدتی، تغیرات بافت اجتماعی و انحراف‌های روحی و بدآموزی‌های اخلاقی تأکید می‌کند، موضوع مهم ایجاد یا تعمیق شکاف‌های طبقاتی را سخت مورد توجه قرار می‌دهد.
او نیز مانند تی شه نور معتقد است که خوش‌باوران و پیامبران ستایشگر تلویزیون دائماً اظهار می‌کردند که رسانه‌های تصویری نیازهای نیازمندان به اطلاعات را برآورده ساخته و قشرهای کم‌اطلاع را روشن و آگاه خواهند ساخت. آن چه در عمل مشاهده می‌شود این است که فاصله میان دانایان و نادانان روزبه‌روز بیشتر شده است. مسأله خطرناک و قابل تعمق در این است که افراد بی‌‌اطلاع و کسانی که عادت به تفکر و اندیشه را از دست داده‌اند به راحتی تحریک می‌شوند و به آسانی تحت تأثیر القائات رسانه‌ها قرار می‌گیرند. به عنوان مثال در جریان انتخابات پارلمان مربوط به فدرال آلمان (بوندس تاگ) در سال 1966م. رسانه‌های تصویری به گونه‌ای اخبار مربوط به مبارزات انتخاباتی را نشر می‌دادند و تفسیر می‌کردند که گویی سوسیال دموکرات‌ها به پیروزی رسیده‌اند. گرچه در همان روزها بررسی‌ها و سنجش افکار نشان از حداقل، برابری دو حزب نیرومند دموکرات مسیحی و سوسیال دموکرات داشت. همین تبلیغات و شیوه گزارش‌ها سبب شد که کاندیداهای دموکرات مسیحی از پیروزی خود ناامید شده و تحرک خود را از دست بدهند و این خمودگی القایی، گروه‌هایی را که هنوز نمی‌دانستند به چه کسی رأی دهند، به طرف سوسیال دموکرات‌ها هدایت کرد. اغلب پژوهشگران وسائل ارتباط جمعی بر تئوری «نادانی اکثریت» تأکید داشتند و مسأله تحریک‌پذیری و اثرپذیری آنان را توسط سیستم‌های خبری عنوان می‌کردند.
الیزابت نوئل نویمان (Elisabeth Noel – Neumann) با بررسی مطالعات آماری منتشره در سال 1983م. در آلمان می‌نویسد:
به سوال «آیا گه‌گاه در مورد مسائل سیاسی گفت‌وگو می‌کنید؟» 9 درصد در سال 1953م و 21 درصد در سال 1979م پاسخ مثبت دادند و نیز به سوال «آیا به مسائل سیاسی علاقه‌مند هستید؟» 27 درصد در سال 1953م و 50 درصد در سال 1981 م پاسخ آری دادند. طی سال‌های دهه 60 جمعی به این باور کشانده شدند که تلویزیون عامل رشد علائق و تمایلات سیاسی مردم است. پژوهش‌های تکمیلی مسأله را نگران‌کننده ساخت. زمانی که از مردم در مورد مسائل مشخص سیاسی سوال شد، نظیر نام سیاستمداران، حوادث معین و رویدادهای مهم و نظایر آن، تأثیر منفی و درازمدت تلویزیون ظاهر گشت. سواد عمومی و دانش سیاسی مردم در سال 1979م به مراتب ضعیف‌تر از سال 1953م نمودار شد. نتیجه‌ی رشد علاقه سیاسی و کاهش دانش عمومی امری جز تحریک‌پذیری و گمراهی جمع و جامعه نمی‌تواند باشد». گزارش‌هایی که در سال 1970م در ایالات متحده آمریکا انتشار یافت نتیجه‌ای غیر از این نداشت: «به میزانی که سیستم خبری در رسانه‌ها گسترش یافته‌اند و میزان اخبار و اطلاعات نشریافته فزونی یافته است، فاصله میان دانش عمومی در بین دانایان و نادانان بیشتر شده است».
دانستن علاقه را تحریک می‌کند و علاقه کار آموزشی را آسان می‌سازد و آموزش، موجب فزونی دانش می‌گردد. این گردونه قدیمی در آثار درازمدت رسانه‌های تصویری نیز مصداق دارد. لذا کسانی که در موضوعی بی‌اطلاع هستند، هرگز توسط رسانه‌ها و از طریق آنها بااطلاع نخواهند شد. الیزابت نوئل در ادامه گزارش خود می‌گوید: «... این واقعیت که گسترش شکاف طبقاتی را نمودار می‌سازد واقعیتی است عام که هم در کشورهای پیشرفته صنعتی وجود دارد و هم در کشورهای در حال رشد مشاهده می‌شود. در کنار رشد فاصله مادی طبقات اجتماعی، شاهد رشد «فقر روشنگری و روشنفکری» نیز هستیم. این شکاف طبقاتی با رشد روزافزون بیکاری که قهراً زمان بیشتری را در پای تلویزیون نشستن سبب خواهد شد، آمیزه‌ای نامبارک را نشان می‌دهد».
بون فادلی (Bonfadelli) در پژوهش‌های سال 1978م. خود می‌نویسد:
«... مطالعات آماری در سوئیس نشان می‌دهد، انسان‌هایی که دانش کلاسیک بالایی ندارند ولی روزنامه‌خوان هستند، نسبت به انسان‌هایی که مقاطع عالی تحصیلی را پشت سر گذاشته‌اند ولی با تلویزیون سروکار دارند، از دانش سیاسی و اجتماعی بیشتر و نیز قدرت بحث و گفت‌وگویی بالاتر برخوردارند...»
توجه به این نکته ضروری است که مسأله، به کم‌اطلاعی یا ندانستن خلاصه نمی‌شود. دانستن و دانش‌اندوزی موجب تقویت قدرت تصور و خیال، خلاقیت مضاعف و گسترش حوزه اندیشه و حافظه و نهایتاً ثروت معنوی است. در حالی که در طرف مقابل، کم‌تحرکی و بی‌علاقگی و کم‌حوصلگی و خمودی و عدم رضایت باطنی، عاقبت کار می‌باشد.
الیزابت نوئل در گزارش مذکور پس از ذکر آزمایش‌هایی که بر روی کودکان سنین مختلف و بزرگسالان مقاطع گوناگون سنی و دارنده آموزش‌های متفاوت انجام داده است و تأثیر تلویزیون را در سطح فکر و نوع اندیشه و شیوه تفکر و نحوه رفتار فردی و اجتماعی و حتی کیفیت گذراندن اوقات فراغت و ایام تعطیل و انسان‌ها بررسی کرده است، هشدار می‌دهد که: «همان طور که نسبت به از بین رفتن جنگل‌ها و تخریب محیط زیست، آینده‌نگری و طراحی می‌کنیم لازم است در مورد فرهنگ آینده جامعه خود نیز بیندیشیم. فرهنگ ما که براساس کتابت و رشد سواد عمومی و شکوفایی و گسترش دانش استوار بوده است. در اثر گسترش تلویزیون روبه ویرانی و انحطاط گذارده است».
در جای دیگر می‌گوید: باید با این تفکر عوامانه به مبارزه برخاست که می‌گوید: دیگر لزومی به فراگرفتن و آموختن مطلبی یا موضوعی وجود ندارد.
کافی است بدانیم چگونه و به چه منابع و مراجعی باید مراجعه و مطلب را استخراج کرد. زیرا در چنین حالتی نمی‌توان با بکار گرفتن آنچه در ذهن است، به افکار و اندیشه‌ها و راه‌حل‌های جدید راه یافت. این شعار، کاهش تفکر و قدرت اندیشه را به دنبال خواهد داشت... در حالی که می‌بینیم در بعضی مدارس، علیه از بر کردن و حفظ کردن مطلب و قرائت شعار داده می‌شود، در کلینیک‌های روانی شاهد روش‌های درمانی بلند خواندن و به خاطر سپردن و تقویت حافظه از این راه و روش هستیم».
در جای دیگر این گزارش به تأثیر تلویزیون در قدرت نگارش و انشاء پرداخته و با آزمایش‌هایی که بر روی انسان‌های مختلف و دانش‌آموزان مقاطع گوناگون انجام داده است، رابطه مستقیمی میان تماشای تلویزیون و کاهش قدرت نگارش و سبک عبارات و ساختار دستوری و تنوع موضوعات و قدرت خیال‌پردازی مشاهده کرده است، اضافه می‌کند: «آیا دلیلی برای نگرانی وجود ندارد؟... در حالی که صحبت از 15 کانال و 50 کانال و کانال‌های اجاره‌ای و دولتی و کابلی و کانال‌های ویدئویی و ماهواره‌ای و اطلاعاتی در میان است. آیا فکری برای آینده فرهنگ خود کرده‌ایم که این چنین آن را دستخوش آزمایش‌ها و گسترش‌های غیرقابل کنترل رسانه‌های ارتباط جمعی خصوصاً تلویزیون ساخته‌ایم؟ در حالی که برای تأمین سلامت جسمانی خود و فرزندانمان تلاش می‌کنیم و طرح‌هایی برای سلامت محیط زیست خود به کار می‌گیریم آیا نباید به سلامت فکر و فرهنگ و آینده خود پرداخته و آن را از خطرات حتمی مصون نگه داریم».


منبع: / هفته نامه / فرهنگ و پژوهش / 1382 / شماره 133، دی‌ ۱۳۸۲/۱۰/۲۴
 

نظر شما