پایان تاریخ واپسین انسان و عدالت ولایی مهدوی
آینده جهان و پایان تاریخ از پرسشهای جدی روزگار ماست. بسیاری از متفکران در عصر بحرانی از پایان تاریخ، حتی از پایان جهان و حریق و طوفان جهانی سخن گفتهاند.
همواره در پایان و دوران افول تمدنی این پرسش در کار آمده است که آینده بشر و فرجام او به کجا میرود. اسطورهها و ادیان و پس از آن فلسفههای مختلف به طرح این مسئله پرداختهاند.
در اسطورههای کهن پیشبینی شده بود که جهان در آینده با طوفان و حریق زیرو رو و ویران و بشر نابود خواهد شد. اساطیر از نابودی بشر بر اثر وقوع مصیبتهایی به مقیاس عالم: زمینلرزهها، ریزش کوهها، شیوع بیماریها و امثال آن و نهایتا رجعت به هاویه حکایت میکنند. البته در بسیاری اسطورهها این فروپاشی بر اثر گناه انسان چهره میگشاید. بنابراین فرتوتی و فروپاشی جهان در آخرالزمان نتیجه غفلت و ظلم آدمی است.
بیگمان این پایان کار جهان، قطعی و نهایی نبوده است. از اینجا ما در هر پایانی امری نو میبینیم.
قصص پایان جهان در ادیان پیچیدهتر است. در برخی ادیان مانند ادیان هندو، انسان در آغاز در بهشت عدن در کمال سعادت میزیسته، اما با غفلت و گناه این موقعیت را از دست میدهد و در نشیب سقوط میافتد، و در گذر زمان با انحطاط به اعصار تاریکی فرو میغلطد. و سرانجام عالم و آدم گرفتار حریق کیهانی میشود. بنابراین انسان نخستین در کمال روز ازل با پاکی و هوشمندی و بهجت و درازی زندگانی در پایان کار خویش شاهد خرابی و فساد تدریجی هوش و اخلاق آدمی است.
در اصول عقاید هندوان دربارهی ادوار و اعصار جهان و تاریخ، یعنی دور جاودانی آفرینش، خرابی، نابودی و آفرینش مجدد عالم، انسان هیچ نقشی در بازآفرینی جهان ندارد. از اینجا آدمی در نقام گریز از چنبره دور کیهانی است. در نظریه هندو فقط نخبگان و سرآمدان دین و حکمتاند که درصدد استخلاص و رهایی از پندارهای فریب و درد و رنج هستند. اما عامه مردم زندگی و وجود دنیا را میپذیرند، در حالیکه خواص آن را فراموش کردهاند، چونان مظاهر مایا و وهم جهانی.
در نگاه هندو که در شرق گسترش یافته است، هرگز کار جهان به پایان نمیرسد و پس از هر پایان دورهای نو از سر گرفته میشود و عالمی دیگر آغاز میشود. پایان فقط در باب مقتضیات انسانی معنی و مصداق پیدا میکند.
نگاه ادیان و اسطوره هندو در اسطورههای بینالنهرینی و اسراییلی و یونانی باز یافته میشود.
در یونان دو روایت اساطیری متمایز، اما همبسته، تشخیص میدهیم که عبارتاند از:
1. نظریه اعصار شامل اسطوره کمال و فضیلت سرآغاز. قبلا در باب نمونهای از اینگونه تفکر سخن به میان آمد.
2. مشرب ادواری.
هسیودس نخستین متفکر یونانی است که تباهی و فساد تدریجی نوع بشر را، طی پنج دوره یا عصر شرح میدهد. نخستین دوره یا عصر طلایی در عهد فرمانروایی کرونوس خدای زمان نوعی بهشت بود. در این عصر انسانها دراز میزیستند، هرگز پیر نمیشدند و زندگیشان به هستی خدایان میمانست. نظریهی ادواری با هراکلیتوس ظاهر میشود و تاثیری اساسی در نگاه رواقی بازگشت جاودانه به جا می گذارد.
در ادیان سامی نگاه متفاوت میشود. در مکاشفات آخرالزمانی یهودی ـ مسیحی پایان جهان یگانه خواهد بود، فقط یک بار صورت خواهد گرفت همانگونه که تکوین عالم تنها یک بار صورت پذیرفته است. عالمی که پس از فاجعه ظهور خواهد کرد، همان عالمی است که خداوند در آغاز زمان خلق کرده بود، اما تطهیر شده، جان دوباره یافته، باز آمده به عزت و شوکت نخستین خویش. این بهشت ارض دیگر ویران نخواهد شد، دیگر پایان نخواهد یافت. زمان دیگر زمان دوری بازگشت جاودانه نیست، بلکه زمان خطی و بازگشتناپذیر است. علاوه بر این، معاد یا رستاخیز در آخرت، مبین نصرت و غلبه و استقرار تاریخ مقدس یعنی دینی است. زیرا پایان جهان و آخرالزمان، ارزش دینی اعمال انسانی را عیان خواهد کرد و مردمان در روز حساب بر حسب اعمالشان مورد داوری قرار خواهند گرفت. غایت و مقصد، دیگر احیای عالم که خود متضمن احیای یک جمع و قوم یا تمام بشر است، نیست. آنچه مطرح است، داوری و انتخاب و عقاب و ثواب است: بدین معنی که تنها برگزیدگان در بهجت و فرح لایزال، خواهند زیست. فقط مومنین و نیکان و کسانی که خداوند سعادت ازلی بر آنان مقدر داشته است، از بهر وفاداری و پایبندیشان به تاریخ مقدس نجات خواهند یافت: زیرا در کشمکش با قدرتها و وسوسههای این دنیای دون، آنان وفادار به ملکوت آسمانی باقی ماندند.
تفاوت دیگر این ادیان سامی با مذاهب کیهانی اساطیری ـ یونانی این است که برای یهودیت و مسیحیت پایان جهان جزیی است از سّر و راز انتظارموعود. برای یهودیان ظهور مهدی موعود با مشیان مبشر پایان جهان و تاریخ و ورود به بهشت و ملکوت خداست. برای مسیحیان پایان جهان مسبوق بر آمدن دوباره مسیح و روز جزا یا قیامت صغری و کبری است.
برای هر دو دین غلبه و پیروزی از آن تاریخ مقدس دینی است که با پایان تاریخ آشکار میشود. به نوعی متضمن احیا یا اقامه بهشت است. پیامبران اعلام میدارند که عالم تجدید خواهد شد و آسمان و زمین نو پیدا خواهد آمد. همه چیز به وفور و نعمت وجود خواهد داشت. جانوران وحشی با هم صلح خواهند کرد. بیماریها و عجز و ناتوانی همیشه از میان خواهد رفت. دیگر اشک و رنج و غم در میان نخواهد بود. بنا به روایت مسیحیان و مکاشفات یوحنا تجدید کامل عالم و احیا بهشت ممیزه بنیادی آخرالزمان و معاد eschaton است.
نکته بسیار قابل تامل در جهان قدسی مسیحی و ادیان الهی به خصوص اسلام مطرح میشود این است که دوره مقدم بر پایان جهان که آخرالزمان بلافاصله پس از آن خواهد آمد، زیر حکم و فرمان دجال خواهد بود. اما مسیح و مهدوی خواهند آمد و و جهان را با آتش، تطهیر و منزه خواهد کرد.
حکومت دجال تا اندازهای شبیه به داستان بازگشت به هاویه است با این تفاوت که در اینجا مسئلهی اساسی بازگشت نهایی به عدالت و پادشاهی و سلطنت و ولایت خیر و حُسن الهی در وجود مطهر و مطهَر مقدس امام و ولیالله الاعظم پس از دورهای از غلبه ظلم و گناه است. در حالی که در پایان تاریخ و عصر شدت و ملاحم آخرالزمان، دجال چونان مسیح دروغین تلقی و پنداشته شود. فرمانروایی دجال و دجال منشان نمودار واژگونی کامل و تام و تمام ارزشهای اجتماعی، اخلاقی و دینی به بیانی دیگر معرف بازگشت به هاویه خواهد بود.
تاکید بر سر این امر مهم است که بعضی دورههای خاصه فاجعهآمیز تاریخی، دورههایی تحت سیطره و حکم دجال شمرده میشد ـ اما همیشه با این امید که فرمانروایی او ضمنا از فرارسیدن قریبالوقوع مسیح و مهدی علیهما خبر میدهد. فاجعههای عالم، مصائب و بلایا و هول و وحشت تاریخی غلبه نمایان شرور، همه علائم و آثار دهشتناکی را تشکیل میدادند که میبایست پیشدرآمد بازگشت مسیح و مهدی شروع مجدد عصر طلایی موعود باشد.
نظریهی پایان جهان و تاریخ و از آنجا آینده دنیا، با ادیان و اساطیر محدود نمیشود، بلکه در اندیشه مدرن و جدید نیز محملهای خود را دارد. نکته قابل تامل این است که در اندیشهی مدرن نیز دو نگاه خوشبینانه و بدبینانه به فرجام جهان وجود دارد. برخی از متفکران چنین میاندیشند که نابودی و انحطاط محض و جنگ و برخورد تمدنها و ظهور طبقات و دولتهای ناتوان و گسترش و جنایات سازمان یافته، تاریخ را به پایان خواهد رساند. آتش انفجارهای هستهای و ویرانی های غیرقابل ترمیم آخر هاویهوار کار جهان است. امروزه ترس بیش از پیش تهدیدآمیز پایان فاجعهآمیز جهان، بر اثر سلاحهای حرارتی ـ هستهای و تروریسم سلاحهای غیرمتعارف حکمفرماست. در ذهن برخی غربیان، این پایان قاطع و نهایی خواهد بود و تکوین عالم جدیدی نیز در پی نخواهد بود.
در نقطه مقابل چنین نگاهی خوشبینی برخی جریانهای لیبرال غربی مانند فوکویاما و تافلر و مهمتر از همه آخرتشناسی کمونیستی قرار دارد. گرچه روزگار لیبرالیسم و مارکسیسم ارتدکس سپری شده است اما بسیاری از بنیادهای نگاه مثبت به تمدن جدید و مدرنیته باقی مانده است. در هر دو وجهه نظر نحوی انتظار کمال و رستگاری و عدالت در کار میآید.
در اینجا برخی آرای معاصران غربی را دربارهی آیندهی جهان طرح خواهیم کرد.
آینده تمدنها و پایان تاریخ در نظر هانتینگتون و فوکویاما
یکی از تئوریهای جدید درباره رابطهی تمدنها و آیندهی جهان و تاریخ، تئوری برخورد تمدنهای ساموئل هانتینگتون استاد دانشگاه هارواد است، بدین معنی که او تمدنهای اسلام و غرب را به عنوان دو ماهیت و هویت تمدنی، کاملاً متباین و آشتیناپذیر میداند. اگر اندیشه به سوی تفکر تاریخی ـ سیاسی فوکویاما گرایش یابد، بیتردید دیگر برخورد تمدنها بیوجهه خواهد بود. چالشی جدی در آینده، جز مسابقه برای رسیدن به قافله نظامهای دموکراسی لیبرال بیوجهه خواهد بود، رفاه و عدالت اجتماعی همگانی وجود داشت. البته در نظامهای دموکراسی لیبرال دین، و مذهب و عرفانهای شرقی وجود خواهند داشت، و در کارکرد مدرن، آئینها و عرفان شرقی فشارهای روزمرهی سیاسی ـ اقتصادی و اجتماعی را به نحوی تسکین خواهند بخشید، و نفس انسان را در مسیر نیستانگاری و مدرنیته و تحمل دردهای جانگاه تقویت خواهند کرد.
روح مسیحیت و یهودیت و اسلام هر سه در ذیل تجدّد و سکولاریسم در متن تمدن غربی اضمحلال خواهند یافت، دیگر چالشی عمومی و فراخصوصی در حوزهی شریعت و دیانت وجود نخواهد داشت.
دین به مرتبهی نازلترین امور و مسائل خصوصی و فردی فرومیافتد، و یا موضوع هیجانانگیزترین مباحث کلامی و فلسفی یا فعالیتهای مؤسسههای خیریه میشود، بیآنکه اثری در سیاست و اقتصاد عمومی داشته باشند، و این همان حالت تدین دوم ادیان است که اشپنگلر برای زمستانی دین کلیسای تعبیر میکند.
تدین دوم اشپنگلر و بنیادگرایی اسلامی در برزخ اسلام و غرب
به اعتقاد این متفکر آلمانی دیانت کلیسایی، هنگامی که به مثابهی یک امر شخصی و قلبی تبدیل میگردد، دوران پایان فرهنگ دینی مسیحی فرامیرسد. وی معتقد است که در این دوره هیچ پدیدهی تازهای در فرهنگ مسیحی به وجود نمیآید، و فقط مثل این است که مهای سرزمینی را پوشانده، رفته رفته به کنار میرود، و صور قدیمی تفکر ناآگاهانه، مجدداً ظاهر میشود.
تدین دوم اگرچه از اجزاء تدین اصیل برخوردار است، لکن به نوع دیگر آزمون میشود، و به نوع دیگر به بیان در میآید، که در حقیقت همان آزمون و بیان اومانیستی جدید است. یعنی دین وسیلهی قدرتطلبی فائوستی میشود.
با این وجهه نظر دین در دورهی جدید تاریخ غرب به خودیخود ارزش ندارد. ارزش آن در خدمتی است که به حکومت میکند، چون دین مایهی تقویت و استحکام دولت میشود، بنابر سیاست ماکیاولی، شهریار باید آن را رواج دهد و به خود بندد. هر چیزی که موافق دین است حتی اگر باطل باشد، باید پذیرفته شود و مورد تقویت قرار گیرد، پس دین باید تابع سیاست باشد. اما این فکر خود منشا بحران بعدی تمدن جدید شد.
دو بحران آیندهی تمدن غربی: نهضتهای معنوی و معنویتگریز، نظریهی برژینسکی
نظریهی ساده اندیشانهی فوکویاماها که معتقد بود در پایان تاریخ همه چیز به سوی صلح و سازش لیبرالی خواهد رفت، دوام نیاورد. چالشهایی نفسانی از یکسو، با خیزش جریانهای ناسیونالیسم افراطی، و کوششهای معنوی با خیزش جریانهای معنویتطلب و انقلاب اسلامی، خواب راحتطلبانه و فرعونی نظامهای لیبرال دموکراسی را برهم زد. البته چالشهای نفسانی ناشی از بنیادهای فرهنگ رنسانسی که با اومانیسم و لیبرالیسم جمع، و با ناسیونالیسم قرن نوزده مناسبت داشت، در برابر نفسی فزونخواهتر و منطقیتر لیبرال دموکراسی دچار بحران بقاء خواهد شد، چنانکه صربهای افراطی گرفتار آن شدند، و کشورهای اروپای شرقی بوسنی، کوزو و افغانستان و سرزمینهای اشغالی اسرائیل و ... همهی اینها به صورت مستعمرههای مدرن دموکراسی لیبرال اتحادیه اروپا و آمریکا درآمدند، بهطوریکه بدون اجازهی اشغالگران جدید کمترین استقلالی ندارند.
امّا خطر اساسی در دو ناحیه وجود دارد، یکی در خیزش نهضتهای معنوی انقلاب اسلامی که طبیعتاً محرک احساسات جهادی حقطلبانهی مردم مسلمان نیز خواهد بود، و دیگر «بحران معنویت» در پی سیطرهی نفسانیت معنویتستیز تمدن غربی، و دموکراسیهای لیبرال که زبیگنیو برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر رئیسجمهور سابق آمریکا، و از اندیشمندان سیاسی ذینفوذ لیبرال دموکراسی آمریکا، نیز آن را تأیید کرده، و ضمن همدلی و همسخنی با هانتینگتون در خطوط گسل واحدِ درگیریهای جهان، اعتراف میکند که با کالبدشکافی فرهنگ غربی، ضعفهای جبرانناپذیر این فرهنگ عیان میشود. این ضعفهای تمدن غربی در تئوری هانتینگتون نادیده انگاشته شد. از اینجا خطر را صرفاً امری بیرونی و خارجی تلقی میکند، حال آنکه خطر بزرگ در درون تمدن غربی است.
به اعتقاد برژنیسکی سکولاریسم عنان گسیختهی حاکم بر نیمکرهی غربی در درون خود نطفهی ویرانی فرهنگ غربی را میپرورد، از اینرو آنچه ابرقدرتی امریکا را در معرض زوال قرار میدهد، سکولاریسم عنان گسیخته غربی است، و نه برخورد تمدنها. فساد درونی نظام غربی و رژیمهای وابستهی فساد، مشروعیت نظام لیبرالی دموکراسی را از بین میبرد. از جمله دروغ سیاسی حقوق بشر که صرفاً در چهارچوب مسائل سیاسی تعریف میشود، و حقیقت ندارد. حقوق بشر فینفسه باید آرمان «زندگی خوب و انسانی» را در نظر آورد. انسان کنونی در ورای تضادهای ایدئولوژیک و درگیریهای کهن، زندگی جمعی جای خود را به مسائلی میدهد، که بیشتر به ویژگیهای زندگی خوب و اصالت انسانی مربوط میشود. انسان مدرن در جستجوی حیاتی معنوی و انسانی است، که دموکراسیهای لیبرال قادر به تأمین آن نیست.
تمدن غفلت و رفاه قادر به تأمین زندگی خوب نیست. زندگی خوب و انسانی نیازمند فضیلت و ارزش و نظم اخلاقی و باورهای معنوی است. تبدیل اسلام خود به خود به دشمن غرب، یا مخالف حقوق بشر قلمداد کردن، از برخورد سیاسی با حقوق بشر سرچشمه میگیرد و باید از آن اجتناب شود، و با نگرشی وسیعتر به مفهوم حقوق بشر، مآلاً انسانیت افراد به عنوان یک وجود کامل، و نه صرفاً به عنوان عامل سیاسی یا اقتصادی محترم شمرده شود. البته با رفتار اسلام ستیزهجو، همانند صدور حکم اعدام سلمان رشدی نمیتوان کنار آمد، لیکن انتقاد از اسلام به صورت کلی و سعی در تحمیل مفهوم کاملاً سیاسی که غرب از حقوق بشر دارد، چیزی جز خودباوری محض نیست. در زمینهی فرهنگی نیز غرب نوعی لذتگرایی مادی را رواج میدهد که تحلیل نهایی برای بُعد معنوی انسان خیلی مضر است.
به هر روی، سکولاریسم غربی نمیتواند بهترین معیار سنجش برای حقوق بشر باشد، بلکه موجی فرهنگی است که در آن لذتگرایی، خوشگذرانی و مصرفگرایی، مفاهیم سیاسی یک زندگی خوب و پیشرفته را تشکیل میدهند، در حالی که طبیعت و ماهیت انسانی چیزی فراتر از آن است، و در شرایطی که خلا معنوی و پوچی اخلاقی وجود دارد، دفاع از یک موجود سیاسی چندان معنا نمیدهد.
خلاصه آنکه فرهنگ بوالهوسی و ثروتاندوزی در امریکا برای تبدیل قدرت این کشور به نوعی اقتدار معنوی معتبر جهانی مضر است. زیرا چنین فرهنگی تلاشهایی را که برای گسترش و تضمین برتری لیبرالیسم در جهان صورت میگیرد، پوچ و منافقانه جلوه میدهد.
برژینسکی از منظر سیاسی با نظریهی برخورد تمدنهای هانتینگتون و یا پایان تاریخ فوکویاما مخالفتی نمیکند، به اعتقاد او نکتهی نادیده مانده در تئوری هانتینگتون عبارت است از درونگسیختگی فرهنگ غربی، به مثابهی مهمترین عامل سقوط اقتدار غرب، و در تئوری فوکویاما خوشبینی افراطی او درباره وضع موجود است. برژینسکی نسبت به آینده بیمناک است از اینجا علل درونی سقوط غرب را کاریتر از علل بیرونی میبیند. لذتگرایی مادی، مصرفگرایی، خوشگذرانی، ناپارسایی، بوالهوسی و ثروتاندوزی که نابودگر ساخت معنوی انسان است، علت اساسی و نطفهی خودویرانی فرهنگی غرب است.
با این ستیزههای تمدنی، اساساً مشروطیت و حجّیت و اقتدار و اعتبار معنوی جهانی بیمعنی خواهد بود، اینها در ظهور بیرونیشان به صورت امپریالیسم و استکبار جهانی در میآیند، که به رسم شیطان، نفسهایی را فریب میدهند و به دنبال خود میکشند، اما انسان فاستوسوار سرانجام از دام شیطان میگریزد، و طالب آن میشود که عهدی دیگر با خدا ببندد، حال زمان قطعی این عهد کجا فرا خواهد رسید، معلوم نیست، زیرا تقدیر انسان با ارادهی انسانی ظهور میکند.
آفتهای نابودکنندهی تمدن غربی
با بررسی عمیقتر اوضاع تمدن غربی، آنچنانکه برژینسکی گزارش میدهد، وضع این تمدن چندان مساعد نیست. در نظر او سکولاریسم غربی به عنوان یک موج فرهنگی که در آن لذتگرایی، خوشگذارانی، مصرفگرایی صرف، دنیاپرستی و صیانت نفس به هر قیمت، مفاهیم اصل یک زندگی خوب را تشکیل میدهد، در حالی که طبیعت و سرشت انسانی چیزی فراتر از آن است. در چنین خلا اخلاقی و معنوی است که دفاع از انسان سیاسی چنان معنی نمیدهد. این عین «خودتباهی فرهنگی» است که نمونهی اعلی بودن آمریکا و تمدن غربی را به مثابه یک نظام نمونه برای دیگران ضایع میسازد.
این تمدن و فرهنگ که ثروتاندوزی و بوالهوسی و لذتجویی و مصرفگرایی را چون ودیعه تلقی میکند، انتقال قدرت تمدن غرب را به نوعی «اقتدار و مرجعیت معنوی» Moral authority با اعتبار جهانی منتفی میکند. پس سکولاریسم عنان گسیخته در درون خویش نطفهی خودویرانی فرهنگی را پرورش میدهد، همین سکولاریسم، حقوق بشر را دروغی تام و تمام به نظر میآورد، و همین ارزشهای قلابی تمدن غربی است که نیچه در برابر آن نه میگوید، و آن را چون ارزشهای فرتوت اژدهاوار میخواند که هستی انسان را به نیستانگاری منفعل میکشاند و بر باد فنا میدهد. همه منتقدان ارزشهای غربی از مارکس و کییرکهگور تا هیدگر بر انگیزانندهی نهضتهای انتقادی در تمدن و فرهنگ غربیاند، و تضادهای درونی را در این تمدن ایجاد میکنند. این تضادها بیانگر شکافی عظیم در متن تمدن غربی است.
امواج تمدنی ویرانگر الوین تافلر
الوین تافلر نویسندهی کتاب موج سوم، و مورد علاقه جمهوریخواهان افراطی امریکا، بر اساس مراحل و امواج سهگانه تمدنی خود، با نظریه پایان تاریخ و برخورد تمدنها، هر دو مخالف است. به اعتقاد او موج اول مربوط به انقلاب کشاورزی است که تا قرون اخیر مردم را به زمین وابسته کرده بود، و همه اعتقادات و مذاهب و ادیان حاصل انقلاب کشاورزی بود. این موج هنوز در بسیاری از سرزمینهای جهان سوم ادامه دارد. اما تمدن موج دوم که مدرنیته یعنی تکوین جامعه و انقلاب صنعتی تودهوار است، از سیصدسال پیش آغاز شد، با علم نیوتونی برای نخستینبار، و سپس ماشین بخار این موج را تعمیق بخشید، و موج دوم را در درون خود به تدریج مسلط ساخت. افکار جدید در پی انقلاب صنعتی به وقوع پیوست، از جمله دفاع از حقوق فردی، نظریهی قراردادهای اجتماعی، سکولاریسم و جدایی دین از سیاست و مشروعیت سیاسی با اراده مردم نه بر مبنای حق الهی. موج دوم نزاع خونینی میان نمایندگان نظامهای قدیم و جدید ایجاد کرد. گروههای بازرگان ـ صنعتی با زمینداران درگیر شدند. زمینداران موج اول با ائتلاف با کلیسا در برابر صنعتگران و بورژواهای موج دوم قرار گرفتند، تا هریک نیروی بیشتر کار را فراهم سازند، همین درگیری قیامهای ناسیونالیستی و بسیاری از طغیانها و شورشها و جنگهای استعماری را پدید آورد. سرانجام تجددگرایان موج دوم بر سنّتگرایان موج اول غلبه یافتند، و در جهان سوم سرزمینهای قبیلهای و کشاورزی موج اول را در سراسر آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین زیر سلطهی خود درآوردند، اما بزرگترین نزاع میان سرزمینهای عصر صنعتی وقوع یافت که برای سلطهی جهانی بیشتر و منابع سرزمینهای دیگر بود، یعنی همان جنگهای امپریالیستی مدرن برای بدست آوردن سهم بیشتری متناسب با قدرت صنعتی خود. چنانکه آلمان بدون مستعمره با جنگ اول و دوم کوشید به جایی برسد که نرسید، اما روسها موفقتر بودند، زیرا تئوری و فضای عمل لازم را برای توسعه مانند امریکائیها داشتند، و سرانجام جهان بر اساس قدرت دو بلوک صنعتی غرب و شرق، دوران جنگ سرد را در عصر موج دوم گذراندند. پس عدهای سلطهگر و عدهای سلطهپذیر شدند، اما همه در جستجوی استقلال یا نوعی قرارگرفتن در موج صنعتی و مدرنیسم میکوشیدند، و سنّتگرایی موج اول تقریباً محدود و در شرف ناپدیدی و مستوری تام و تمام بود. در این اوضاع موج سوم تمدنی که مانند دو موج اول و دوم در حال گسترش بود، برای استیلای نو قیام میکرد. موج سوم در زمینهی تجربیات فوق صنعتی مبتنی بر توانمندیهای الکترونیک و اطلاعات با تکنولوژی فوق مدرن به رهبری سرزمینهای صنعتی موج دوم، به تدریج بر جهان مستولی میشود. اطلاعات بیش از مواد خام و نیروی کارگر اهمیت پیدا میکند، و تنها بازار اهمیت خود را بیش از پیش حفظ میکند. نظام اخلاقی و خانواده بیش از پیش متلاشی میشود، و خانواده هستهای و جامعهی متشکل از افراد مجرد افزایش مییابد. شاید بتوان موج سوم را با جامعة «1984» هربرت جورج ولز قیاس کرد، که بسیار فنی و صنعتی و یا با «دنیای متهور نو» توماس هاکسلی که بر اساس علم ژنتیک تولید انسانها در لابراتوار صورت میگیرد. به هر حال موج سوم نیز نزاعهای خود را دارد، و مانند نزاع تجددگرایان با سنتگرایان و نزاع درونی تجددگرایان جنگهایی را ایجاد میکند. مرزها در مرحلة موج سوم فرومیریزد، و گرایشهای جمعی ناسیونالیستی جایش را به رقابتهای فردی میدهد، و شعرا و نویسندگان از جهان آزاد بدون مرز سخن میگویند، که این نیز در حال حاضر بیشتر ظاهر ماجرا را نشان میدهد، و هنوز برتری از آن ناسیونالیسم صنعتی و منافع ملی آمریکایی و اروپایی است.
خلا معنوی، عرفان غربی و ستیز با شریعت
قدر مسلم تکنولوژی به جهت عوامل باطنی آن، یعنی تفکر حسابگر و تکنیکی که زدایندهی تفکر معنوی است، هرجا وارد شده پیوندهای دینی و فصایل اخلاقی را تضعیف کرده است، و بسیاری از جریانهای فرهنگی سنّتی را متلاشی ساخته، و تمدنهای محلی و بومی را در کام خود فرو برده است. هر فروپاشی اگر یا پُرکردن خلا معنوی و افسردگی ناشی از تلاشی یافتن همراه نباشد، و به نحوی شور و حال اصیل گرایش نیابد، طبیعتاً تحول تمدنی را با نوعی نیاز روبرو خواهد کرد. تمدن غربی ـ یا به سخن الوین تافلر موج سوم تاریخ و تمدن جهانی ـ از این نظر بسیار فقیر است، علیالخصوص که نیستانگاری ذاتی این تمدن، درد و رنج جانکاهی را در پی نابودی نسل و مستوری حقایق دینی ایجاد میکند، گرایش و نیاز ذاتی انسان به معنویت به صورت بهرهگیری از هیجان و شور و مستی ناشی از عناصر و موارد غیرمتعارف مخدر و هنر و ورزشهای هیجانزا، همگی به نوع معنویت تصنعی انسان غربی بازمیگردد، اما از آنجا که این نوع لذتگرایی مبتنی بر خوشگذرانی فاقد اصالت، و خود دردهای جانکاه مضاعف و افسردگی روح عمیق را ایجاد میکند. از اینجا عرفانهای اباحی شرقی تمدنهای سنّتی موج اول، این بار در خم رنگرزی بنیادهای فرهنگی و شبه فرهنگی غرب، رنگ مدرن به خود میگیرد، و به کار تقویت نفسانیت در حال تلاشی و فرسایش تجددزدگان و مدرنیستها میآید.
این عرفانها و شبه عرفانها و آئینهای اساطیری و جادویی مشرق زمینی و مغرب زمینی و قرون وسطایی، از ورای موج سوم تمدن صنعتی میگذرد، و چون وضع اباحی و خنثی نسبت به تمدن مدرن دارد، با این تمدن اساساً و اصلاً درگیر نمیشود. به همین دلیل نیز با مخالفت بنیادی آن روبرو نمیشود. به عبارتی برعکس، تمدن غرب به جهت خلا معنوی به این عرفانها و حلقههای معنوی نیازمند است، و حتّی جنایتکارانی مانند ویلیام باتلر جاسوس و نمایندهی آمریکا در خلع سلاح عراق در حلقهی درسهای معنوی مثنوی مولانا شرکت میکنند و یا در ایران غربگرایان پوپری و پوزیتیویستهای منطقی به حافظپژوهی و عرفانپژوهی و فلسفهی معنوی گنونی و بورکهارتی و کربنی روی آوردهاند که همه حکایت از خلا روحی و معنوی انسان مدرن و تجددزدهی جهان سومی شبهصنعتی میکند. کسانی که مانند حلقه کیانیها به شدت با دین سیاسی شرعی میستیزند در برابر این جریانها رام و همساز هستند!!
اما کمترین ظهورات عینی متعهدانهی اسلام از جمله روسری و حجاب در دانشآموزان مسلمان فرانسوی، رهبران جامعه غربی را میآشوید، و آنها را برمیانگیزد، زیرا اسلام شرعی صورت اباحی پیدا نمیکند، مگر آنکه بهطور کلی تأویل شود. مانند آنچه در فرقههای اسماعیلیه جدید و بهائیت به نحوی به چشم میخورد، که نشان میدهد، این دو فرقه کاملاً در جامعهی صنعتی جدید مستهیل شدهاند، چنانکه یهودیت و مسیحیت ظاهر غیر اباحی نیز هیچگونه تضادی را با تمدن کنونی غرب القاء نمیکنند. حتی هانتینگتون نام تمدن صنعتی غرب را یهودی ـ مسیحی نهاده است.
تدین اول و تدین دوم و تخدیر روحی
وقتی که دین به خاستگاه و ریشههای خود بازمیگردد، و از تدین دوم به تدین اول رجوع میکند، اباحیت و جدایی آن از شئون تمدنی محو میشود، و افقهای نو در برابر بشر گشوده میشود، همین افقها که زمانی فرو بسته مانده بود، انفتاح بعد از انسداد، و انکشاف بعد از مستوری و فروبستگی ساحت قدس است که خود نزاعها و درگیریها و چالشهای جدید را ایجاد میکند. حتی قبل از این رجوع بینش انتظاری و آمادهگرانة واپسین انسان عصر مدرن به دین اصیل و غیراباحی غیرغربی شد، و حضور خلقیات وراء غربی انسان شرقی، و از آنجا تذکر به مراتب باطنی وجود انسان، که روح شرقی همواره روی به آن داشته، در حال خیزش است. این مراتب اوضاع جهان را در تب و تاب قرار میدهد، و چالش پارسایی شرق در برابر ناپارسایی غرب، چالش معنویت اصیل در برابر عرفان غربی شده، و هیجانهای ممسوخ هنری و ورزشی مدرن و شور و حال مصنوعی ناشی از مصرف مواد توهّمزای صنعتی شدهی تمدن غربی، چالش شریعت شرقی و اسلامی در برابر اباحیت غربی، نزاع جدی آینده خواهد بود.
تمایز پایان تاریخ در نگاه شیعه و نظریهی فوکویاما
تردیدی نیست که در نگاه شیعه به عالم پایان تاریخ، آنچنانکه فوکویاما میگوید با لیبرال دموکراسی نیست، بلکه با ظهور بقیةالله حضرت حجت، تاریخ مرحله پایانی و آخرالزمانی و قیامت صغری و کبرای خود را به پایان خواهد رساند.
از اینجا نوعی تلقی دیگر از فردا و پسفردای جهان در نظر میآید که خلاف آمد اعتقاد همگانی (یا افکار عمومی رسمی نه غیررسمی) در سطح جهانی است. فوکویاما در فضای فرهنگ آمریکایی میپنداشت ترتیبات دموکراسیهای لیبرال بهترین چیزی است که بشر میتواند به آن برسد، از اینجا میتوان دریافت که بشر به پایان تاریخ خود رسیده است.
به این مفهوم، غرب برای فوکویاما فاقد آلترناتیو و جایگزینهای تاریخی است، و همه به جبر به سوی دموکراسیهای لیبرال مبتنی بر بازار آزاد اقتصادی خواهند رفت. تئوری هانتینگتون گرچه نظر او را رد نمیکند، امّا تفوق دموکراسیهای لیبرال را مطلق نمیداند. ولی علیرغم طرح تئوری برخورد تمدنها، خود به نحوی در آشتی نهایی تمدنها به نفع غرب فکر میکند.
پایان مدرنیته و تمدن غربی و بقیةالله در نگاه شیعه
در حقیقت تمدن غرب به سخن بسیاری از بزرگان از جمله اشپنگلر پایان یافته است. البته در نظر هانتینگتون و فوکویاما نیز پایان تاریخ با تمدن غرب است، با این تفاوت که در نظر اولی نزاع تمدنی آغاز میشود، و طبیعتاً در این نزاع از نفوذ تمدن غرب کاسته میشود، و در نظر دومی هیچ افقی از بهبود اوضاع بیش از آنچه در تمدن غرب وقوع حاصل کرده، مشاهده نمیشود، که هر دو به نحوی از پایان تمدن غرب با قدری نشیب و فراز حکایت میکنند.
پس در عصر زمستان فرهنگی غرب، با توجه به سازش نسبی آن با ارادهی شرقی، در صورت خیزش این اراده، وضعیت برزخی چالش تمدن اسلام و شرق با غرب را ایجاد خواهد کرد، که در این میان اسلام هویتجو، در صورت بازگشت به پارسایی و معنویت، و گذر از چنبرههای مادیت و فساد و محیط پریشان فرهنگی ـ اقتصادی که حاصل نفوذ اقتصاد و اخلاق صنعتی، در قلمرو سنّتهای انحطاط یافته شرقی و اسلامی است، میتواند به صورت انقلاب اسلامی آمادهگر ظهور بقیةالله باشد.
با این تذکر معنوی، تاریخ چنانکه در اخبار قدسی آسمانی آمده با قیامت صغری مرحله پایانی آخرالزمانی خود آغاز میکند. از این دوران حضور بعد از غیبت، و فرج بعد از شدت، با مظهریت تام و تمام تاریخ جهان از اسم الله که حقیقت اسلام است ـ و اسلام با بسمالله الرحمن الرحیم آغاز شده ـ به پایان میرسد.
با ظهور همهی کمالات و حقایق منطوی در حقیقت محمدی بخصوص عدالت در پایان تاریخ، عصر اسم طاغوت اعظم، که در تمدن غربی مدرنیته و تفکر تکنیکی آن حکومت، و آن را اداره و تدبیر میکند، بالکل نسخ میشود، و آن آیهی شریفه (لمن الملک لله الواحد القهار) ظهور کلی دین را اعلام میکند، که (لیظهروا علی دین کله و لو کره المشرکون). و این چنین نور اعظم الله تبارک و تعالی بر جهان میافتد. به قول شیخ محمود شبستری:
ظهور کلّ او باشد به خاتم
بدو یابد تمامی هر دو عالم
در اینجا رستاخیز کبری فرا میرسد. دورهی عالم پایان مییابد و به اعتقاد عرفا تمام کمالات فطرت و بدایت و مبدأ انسانی در نهایت و معاد از مقام قوه به مقام فعلیت میرسد، و همهی صور کونی انحلال یافته، و به آخرت یعنی ذات الهی انتقال مییابد، و طومار ادوار تمدنی در جهان پیچیده میشود.
عدالت ولایی مهدوی
به سخن حکمای معنوی در عالم تکوین حاکم به «اسم عدل» که مظهر جمیع اسماء و صفات حق است، «حقیقت محمدی» است. اوست قلب اقطاب عالم کون و وجود و برزخ جامع و انسان کامل که نسبتش با حق و خلق و باطن و ظاهر به کمال است. همه چیز با آن قطب اعظم به اعتدال و صلح و آشتی میگراید و جمیع مظاهر مربوب این حقیقت ازلی و ابدی است و شأن او «اقامه عدل» در جمیع مراتب است. جمیع انبیاء ذیل این حقیقتاند. از اینجا حقیقت محمدی دایرهای است که نقاط متکثر را در حدود خودش جمع میکند تا هر یک شئون خود را ظاهر سازند به اقتضای باطن.
اما با آغاز عصر غیبت اسم عدل از دیده پنهان میشود. ولی جهان همواره نیازمند عدالت است. همین بیعدالتی است که چون هاویه در عصر انحطاط غلبه میکند. همین بیعدالتی است که ظهور مظهر پایانی عدل ولایی یعنی بقیهالله را در مقام آشکار کننده حقیقت نبوی و ولایی آشکار مینماید.
حقیقت آن است که هویت فرهنگی ما شیعه که اصل وجود ماست همانا وجود مقدس بقیةالله است، که در «دوران ولایت» پس از «دوران نبوت» تعیینکنندهی تاریخ و هویت فرهنگی شیعه بوده است. شیعه از اینجا هزاروچهارصد سال علیرغم فاصله گرفتن بسیاری از مسلمانان در متن دین و امر قدسی ولایت، به مثابه آخرین یادگار نسبت ولایی انسان با خداوند سکنی گزیده است. البته حقیقت هویت ولایی اسیر روح زمانه و ظواهر تاریخ نمیشود، و دائماً در وضع اثرگذاری در اذهان و افهام مردمان شیعه است و انقلاب اسلامی در عصر مدرنیسم یکی از این تظاهرات تاریخی بقیةالله در ظاهر عالم است. این ظهورات تاریخی همان عهد دینی است که در هر دورهای باید تجدید شود و چونان نزول وحی و بعثت انبیا در ادوار مختلف نبوی نمود یافته است، و در عصر ولایت با نهضتهای فرهنگی اسلامی قرین شده است.
منبع: سایت پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ۱۳۸۷/۰۳/۱۲
نویسنده : محمد مددپور
نظر شما