موضوع : پژوهش | مقاله

انقلاب‌ اسلامی‌ و پایان‌ تاریخ(2)

قسمت دوم‌. رویارویی‌های‌ حال‌ و آینده‌ انقلاب‌ اسلامی‌ با تمدن‌ غربی‌ و غربگرایان‌

مقدمه‌
آنچه‌ در فوق‌ آمد، بیان‌ اوضاع‌ کلی‌ تمدن‌ اسلامی‌ در متن‌ جهان‌ غربی‌، و نسبت‌ متفکران‌ متجدّد و سنّتی‌ ما با این‌ تمدن‌، و آراء اندیشمندان‌ غربی‌ که‌ تئوری‌ پایان‌ تاریخ‌ و برخورد تمدنها را طرح‌ کرده‌ بودند، و دیگر بیان‌ نظریة‌تاریخی‌ شیعه‌ نسبت‌به‌ پایان‌ تاریخ‌، و نیز بیان‌ اجمالی‌ اوضاع‌ برزخی‌ و چالشهای‌ فعلی‌ و احتمالی‌ آیندة‌ انقلاب‌ اسلامی‌ با تمدن‌ غربی‌ بود.

وضع‌ دوگانه‌ عصر غیبت‌ میان‌ سنّت‌ و تجدّد
در این‌ میان‌ آنچه‌ اساسی‌ است‌ درک‌ وضعیت‌ عصر غیبت‌ آخرالزمانی‌ است‌ که‌ از سویی‌ تمدن‌ غرب‌ را به‌ فعلیت‌ رساند، و دیگر آن‌ که‌ تمدن‌ اسلامی‌ را به‌ حالت‌ بالقوگی‌ درآورده‌، و حقایق‌ اسلام‌ را مستور کرده‌ است‌، و سرانجام‌ وضع‌ بینابینی‌ دوگانة‌ ما که‌ از یکسو وضع‌ منفعل‌ تسلیم‌شوندة‌ غربگرایی‌ و مصادرة‌ اسلام‌ به‌ نفع‌ غرب‌ در برابر تمدن‌ غربی‌ است‌، و از سوی‌ دیگر ارادة‌ هویت‌ جوی‌ معطوف‌ به‌ آماده‌گری‌ و انتظار موعود و عمل‌ متناسب‌ با این‌ انتظار را در ما به‌ صورت‌ انقلاب‌ اسلامی‌ برمی‌انگیزد.
در این‌ اوضاع‌ بینابینی‌ و شکافهای‌ تمدنی‌ میان‌ اسلام‌ و غرب‌، مراقبت‌ بسیار می‌طلبد که‌ در دام‌ نیفتیم‌، و بعد از بیست‌ سال‌ تجربة‌ دین‌ پس‌ از انقلاب‌ اسلامی‌، یک‌ گام‌ به‌ پیش‌، دو سه‌ گام‌ به‌ پس‌ نرویم‌. با چشم‌ دوبین‌ و احول‌ نمی‌توان‌ کل‌ حقیقت‌ متجلی‌ در دو تمدن‌ اسلام‌ و غرب‌ را دید، و درک‌ کرد. از همین‌ نسبت‌ است‌ که‌ بیشتر گرفتاران‌ در کمند زلف‌ تمدن‌ غرب‌ از چپ‌ و راست‌ نابینا شده‌اند. در حقیقت‌ چشم‌ راستِ علم‌ و فلسفة‌ جدید و تکنولوژی‌ و دموکراسی‌ و هنر به‌ عالم‌ علوی‌ شرق‌ و تمدن‌ اسلامی‌ فرو بسته‌ مانده‌، و چشم‌ چپ‌ اصحاب‌ برزخی‌ تمدن‌ اسلامی‌ نیز، اغلب‌ از حقیقت‌ غیرقدسی‌ مدرنیته‌ و دموکراسی‌ و هنر جدید نابینا است‌.
مشکل‌ زمانی‌ فزونی‌ می‌گیرد که‌ برخی‌ تصور می‌کنند، می‌توان‌ راه‌ غرب‌ را بی‌کم‌ و کاست‌ طی‌ کرد، و در ضمن‌، معانی‌ و فضائل‌ و عهد و پیمان‌ شرقی‌ و دینی‌ و هویت‌ فرهنگی‌ خود را حفظ‌ کنیم‌. هانتینگتون‌ نیز چنین‌ پارادوکسی‌ را امری‌ ممکن‌ می‌داند. او می‌گوید تمدن‌ غربی‌ هم‌ مدرن‌ و هم‌ غربی‌ است‌. تمدنهای‌ غیرغربی‌ کوشیده‌اند بدون‌ آن‌ که‌ غربی‌ بشوند، خود را مدرن‌ کنند. تا امروز فقط‌ ژاپن‌ توانسته‌ است‌ در این‌ تلاش‌ موفق‌ شود. تمدنهای‌ غیرغربی‌، به‌ تکاپوی‌ خود برای‌ دستیابی‌ به‌ ثروت‌، تکنولوژی‌، مهارتها، ابزارها و سلاحهایی‌ که‌ از عناصر اصلی‌ مدرن‌ شدن‌ است‌، ادامه‌ می‌دهند. آنها همچنین‌ کوشش‌ می‌کنند این‌ نوگرایی‌ را با ارزشها و فرهنگ‌ سنتی‌ خود سازش‌ دهند.
امّا آیا حقیقتاً چنین‌ واقعیتی‌ در جهان‌ در حال‌ وقوع‌ است‌ یعنی‌ با نوگرایی‌ و مدرنیسم‌ می‌تواند ارزشها و فرهنگ‌ سنّتی‌ خود را حفظ‌ کرد؟ آنچه‌ در عالم‌ ظاهر می‌بینیم‌ خلاف‌ این‌ است‌. برنارد لوئیس‌ در کتاب‌ تاریخ‌ و خاورمیانه‌ به‌ همین‌ مسئله‌ نظر دارد و معتقد است‌ که‌ اکثر مردم‌ جهان‌، از جمله‌ اهالی‌ خاورمیانه‌ یعنی‌ دورترین‌ مردمان‌ از تمدن‌ غربی‌، عمیقاً از فرهنگ‌ خویش‌ به‌ نسبت‌ نفوذ مدرنیته‌ و تجدّد دور شده‌اند. نکته‌ این‌ است‌ که‌ اگر مردم‌ خاورمیانه‌ از نظر ظاهری‌ محصولات‌ غربی‌ را مصرف‌ می‌کنند، و غرب‌مآب‌ شده‌اند، از جمله ترکها و عربها و ایرانیها و غیره‌ ـ بیشتر مردم‌ ترکیه‌، مصر و ایران‌ ـ باطناً نیز غربی‌ شده‌اند.
آیا بزودی‌ بشهادت‌ آثار ظاهری‌ در مصرف‌ کالاهای‌ غربی‌، منجر به‌ آن‌ نخواهد شد که‌ دهکده‌ واحد جهانی‌ بوجود آید، با حفظ‌ ارزشهای‌ سنّتی‌؟ آیا این‌ پارادکس‌ نیست‌؟ اگر بپذیریم‌ ژاپن‌ مدرن‌ شده‌، آیا ارزشهای‌ سنّتی‌ ژاپن‌ نیز مدرن‌ نشده‌ است‌، و به‌ راه‌ و رسم‌ تمدن‌ غربی‌ از نو اندیشیده‌ نمی‌شود؟ چرا قطعاً چنین‌ است‌. ژاپن‌ مدرن‌ تعلق‌ به‌ تمدن‌ غربی‌ دارد، چنانکه‌ هند و چین‌ نیز به‌ تدریج‌ به‌ این‌ تمدن‌ تعلّق‌ پیدا می‌کند.
این‌ پارادکس‌ مدرنیسم‌ و جستجوی‌ هویت‌ فرهنگی‌ در جهان‌ کنونی‌ مضحک‌ترین‌ پدیدار اجتماعی‌ است‌. در حالی‌ که‌ همه‌ می‌کوشند در نظام‌ تکنیک‌ استحاله‌ پیدا کنند و صنعتی‌ شوند، و توسعه‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ و فرهنگی‌ به‌ معنی‌ غربی‌ پیدا کنند، و عملاً می‌کوشند ارزشهای‌ سنّتی‌ خویش‌ را نابود سازند، امّا در ضمن‌ از حفظ‌ هویت‌ سخن‌ می‌گویند. این‌ یعنی‌ تناقص‌ در نظر و عمل‌؛ در نظر شرقگرایی‌ و در عمل‌ غربگرایی‌!!
تمنای‌ توسعه‌ مدرن‌ بی‌تردید عمل‌ کردن‌ به‌ نسخه‌های‌ تمدن‌ غربی‌ است‌. زیرا تاریخ‌ و تمدن‌ جدید در صدوپنجاه‌ ساله‌ اخیر ما اغلب‌ برای‌ ما تاریخ‌ غرب‌ بوده‌، چنانکه‌ برای‌ آسیایی‌ها. از نیمه‌ دوم‌ قرن‌ نوزده‌ و انتقال‌ تاریخ‌ غرب‌ از مرحله‌ استعمار بیرونی‌ به‌ مرحله‌ توسعة‌ درونی‌ در تاریخ‌ جدید آسیایی‌ها آغاز شده‌ است‌. برای‌ ورود به‌ تمدن‌ و تاریخ‌ غربی‌ باید اقتضائات‌ غربیان‌ را نیز پذیرفت‌، و از اقتضائات‌ تمدن‌ غربی‌ گذشت‌.
امروز بسیاری‌ از مردم‌ جهان‌ می‌کوشند به‌ حوزة‌ فرهنگ‌ غربی‌ جهان‌ وارد شوند، امّا دغدغه‌ حفظ‌ و صیانت‌ از حوزة‌ فرهنگی‌ سنّتی‌ خویش‌ به‌ عنوان‌ پناهگاهی‌ کهن‌ دارند. بنابراین‌ آیا حفظ‌ هویت‌ فرهنگی‌ شرق‌ با ورود به‌ تمدن‌ غربی‌ امری‌ ممکن‌ است‌ که‌ هانتینگتون‌ چنین‌ نظری‌ را نسبت‌ به‌ ژاپن‌ دارد؟ چه‌ خصلت‌ و صفت‌ تمدن‌ مدرن‌ ژاپنی‌ امروز متفاوت‌ از اتحادیه‌ اروپا و ایالات‌ متحده‌ امریکاست‌؟ جز تازه‌ بودن‌ این‌ تمدن‌ و فقدان‌ سیصد سال‌ سابقه‌ فرهنگی‌ تمدن‌ اومانیستی‌، و محدود بودن‌ تجربة‌ تفکر فلسفی‌ غرب‌ به‌ صد سال‌ اخیر. اکنون‌ ژاپنی‌ها دریافته‌اند که‌ برای‌ حفظ‌ مدرنیسم‌ خود نیازمند ادغام‌ عمیقتر در تمدن‌ غربی‌ هستند، و به‌ این‌ جهت‌ می‌کوشند ضعفهای‌ تاریخی‌ فلسفی‌ خویش‌ را با قرار گرفتن‌ در متن‌ مباحث‌ فلسفی‌ مدرن‌ و پست‌ مدرن‌ جبران‌ کنند، و در قلمرو سیاسی‌ نیز کاملاً خویش‌ را با جهان‌ غربی‌ هماهنگ‌ کنند، و جنگ‌ نفت‌ خلیج‌ فارس‌ نشانه‌ این‌ وحدت‌ و ادغام‌ جهانی‌ در فرهنگ‌ غربی‌ بود.
به‌ هر تقدیر در بطن‌ طرح‌ توسعه‌ آسیایی‌، یک‌ فراشد غربی‌ شدن‌ وجود دارد، زیرا در پس‌ هر توسعه‌یافتگی‌ نحوی‌ فراشد به‌ سوی‌ مثل‌ غربی‌ها فکر کردن‌ و مثل‌ غربی‌ها زیستن‌ است‌. این‌ خصلت‌ عام‌ توسعة‌ مدرن‌ در آسیا و بخصوص‌ در خاورمیانه‌ و سرزمینهای‌ اسلامی‌ که‌ تمایل‌ به‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ و شرقی‌ شدید است‌، علی‌الخصوص‌ با انقلاب‌ اسلامی‌ و نهضتهای‌ اصول‌گرا تشدید شده‌، دچار خلل‌ و ضعف‌ می‌شود. از سویی‌ در عصر اعلامیه‌ جهانی‌ حقوق‌ بشر که‌ ابزار شکار سیاسی‌ غرب‌ است‌، نمی‌توان‌ با دیکتاتوری‌ و مردم‌آزاری‌ و ترور و وحشت‌ این‌ طرح‌ را اجراء کرد. از اینجا برای‌ خاورمیانه‌ اسلامی‌ نسبت‌ به‌ عقل‌ منقطع‌ از وحی‌ و وصول‌ به‌ عقل‌ حسابگر دوراندیش‌ سالها فاصله‌ هست‌. طلب‌ توسعه‌ شرقی‌ یا غربی‌ کردن‌ شرق‌ در سرزمینهای‌ اسلامی‌ در این‌ صدساله‌، به‌ صورت‌ تمنّای‌ محال‌ درآمده‌ است‌.
حقیقت‌ آن‌ است‌ که‌ هویت‌ فرهنگی‌ ما شیعه‌ که‌ اصل‌ وجود ماست‌ همانا وجود مقدس‌ بقیة‌الله است‌، که‌ در «دوران‌ ولایت‌» پس‌ از «دوران‌ نبوت‌» تعیین‌کنندة‌ تاریخ‌ و هویت‌ فرهنگی‌ شیعه‌ بوده‌ است‌. شیعه‌ از اینجا هزاروچهارصد سال‌ علی‌رغم‌ فاصله‌ گرفتن‌ بسیاری‌ از مسلمانان‌ در متن‌ دین‌ و امر قدسی‌ ولایت‌، به‌ مثابه‌ آخرین‌ یادگارِ نسبت‌ ولایی‌ انسان‌ با خداوند سکنی‌ گزیده‌ است‌. البته‌ حقیقت‌ هویت‌ ولایی‌ اسیر روح‌ زمانه‌ و ظواهر تاریخ‌ نمی‌شود، و دائماً در وضع‌ اثرگذاری‌ در اذهان‌ و افهام‌ مردمان‌ شیعه‌ است‌، و انقلاب‌ اسلامی‌ در عصر مدرنیسم‌ یکی‌ از این‌ تظاهرات‌ تاریخی‌ بقیة‌الله در ظاهر عالم‌ است‌. این‌ ظهورات‌ تاریخی‌ همان‌ عهد دینی‌ است‌ که‌ در هر دوره‌ای‌ باید تجدید شود، و چونان‌ نزول‌ و بعثت‌ وحی‌ و انبیا در ادوار مختلف‌ نبوی‌ نمود یافته‌ است‌، و در عصر ولایت‌ با نهضتهای‌ فرهنگی‌ اسلامی‌ قرین‌ شده‌ است‌.
بنابراین‌ صرف‌ حفظ‌ ظواهر گذشته‌ و ستایش‌ سنن‌ شرقی‌ و یا تفسیر سنّت‌ با مدرنیسم‌ و تجدد و غربزدگی‌ شرق‌مآبانه‌ای‌ که‌ نصر و شایگان‌ در زمان‌ محمدرضاشاه‌، و فروغی‌ و حکمت‌ و دیگران‌ در زمان‌ رضاشاه‌، تحت‌ عنوان‌ ناسیونالیسم‌ شاهنشاهی‌ پی‌گیر آن‌ بودند، نمی‌تواند بازگشت‌ به‌ هویت‌ اصیلِ ولایی‌ تلقی‌ شود. بلکه‌ اصل‌ ادغام‌ و استحاله‌ و ذوب‌ شدن‌ مدرنیسم‌ و نظام‌ تکنیک‌ در عالم‌ ولایت‌ و تصرّف‌ جوهر تکنیک‌ است‌، وگرنه‌ با تلفیق‌ سنّت‌ و تجدّد، آشتی‌ ساده‌اندیشانه‌ غرب‌ با شرق‌ صورت‌ می‌گیرد که‌ ذاتاً عقیم‌ است‌.
حقیقت‌ آن‌ است‌ که‌ تمنای‌ مدرنیسم‌ در جهان‌ شرقی‌، طلب‌ چیزی‌ است‌ که‌ در تاریخ‌ غرب‌ به‌ گذشته‌ تعلق‌ دارد، و اکنون‌ غرب‌ با نهضتهای‌ پست‌ مدرن‌ در مقام‌ نقادی‌ از مدرنیسم‌ و تجدّد نفسانی‌ گذشته‌ خویش‌ است‌، که‌ به‌ نابودی‌ و ویرانی‌ همه‌چیز منجر شده‌، و جنایتکاری‌ و بزهکاری‌ و بیماریهای‌ خوفناک‌ و شورش‌ جوانان‌ و ناسازگاری‌ آنها ناچیزترین‌ بحران‌ مدرنیسم‌ است‌. پست‌ مدرنیسم‌ واولترا مدرنیسم‌ و ترانس‌ مدرنیسم‌ لازمه‌ نقد و نهایتاً گذشت‌ از مدرنیسم‌ است‌.
با این‌ مقدمات‌، نظر هانتینگتون‌ ساده‌اندیشانه‌ است‌. نمونة‌ ژاپنی‌ تمدن‌ مدرن‌ شرقی‌، دروغی‌ است‌ بزرگ‌. امروز ژاپن‌ از اقمار تمدن‌ و بلوک‌ صنعتی‌ و هفت‌ کشور امپریالیست‌ اقتصادی‌ جهان‌ است‌، و جزءِ دو سه‌ اقتصاد بزرگ‌ جهانی‌. طبق‌ قوانین‌ تجارت‌ بین‌الملل‌ و مزیت‌ نسبی‌ تمدن‌ غرب‌ عمل‌ می‌کند، و میراث‌ فرهنگی‌ خود را به‌ مثابه‌ ماده‌ تمدن‌ غربی‌ درآورده‌، چنان‌که‌ میراث‌ سنتی‌ یهودی‌ـ مسیحیِ تمدنهای‌ غربی‌ در درون‌ چرخه‌های‌ انقلاب‌ تکنیکی‌ موج‌ دوم‌ و سوم‌ مضمحل‌ شده‌، و هویت‌ خود را از دست‌ داده‌ است‌. کلیسای‌ کنونی‌ تفاوتی‌ با مصلای‌ فرویدی‌ غرب‌ نمی‌کند، و پاپ‌ و کلیسای‌ کاتولیک‌ در کنار کلیساهای‌ دیگر، در خدمت‌ بسط‌ موج‌ دوم‌ و سوم‌ است‌.

گذر از جهان‌ غربی‌ در پایان‌ تاریخ‌
گذر از این‌ جهان‌ با ادیان‌ مسخ‌ شدة‌ یهودی‌ـ مسیحی‌ و آئینهای‌ اساطیری‌ شرق‌، نقش‌ مضاعف‌ را برای‌ ما می‌طلبد، و همتی‌ عظیم‌تر از گذشته‌ از ما می‌خواهد، زیرا نه‌ فقط‌ باید چشم‌ چپ‌ خود را بر تمامیت‌ تفکر غربی‌ نبست‌، بلکه‌ در چشم‌ راست‌ خود نیز برای‌ درک‌ ماهیت‌ تفکر دینی‌ و شرقی‌ دچار تیرگی‌ و تاری‌ نشد، و اگر چنین‌ نشود، همان‌ وضع‌ پریشان‌ ادامه‌ خواهد یافت‌، در حال‌ کوری‌ چشم‌ چپ‌، به‌ خیال‌ واهی‌ می‌پنداریم‌ که‌ می‌توان‌ دیانت‌ و اسلام‌ را در ظرف‌ تکنولوژی‌ و دموکراسی‌ ریخت‌، و هم‌ خود مصرف‌ کنیم‌ و هم‌ به‌ غرب‌ صادر، این‌ عین‌ انفعال‌ در متن‌ ظاهربینی‌ است‌.
غرب‌ حقیقتی‌ جز اراده‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌ و تصرّف‌ تکنیکی‌ به‌ قوه‌ عقل‌ ابزاری‌ حسابگر نمی‌شناسد. اگر از تفکر معنوی‌ نیز سخن‌ می‌گوید، برای‌ تقویت‌ نفس‌ خویش‌ است‌. در حقیقت‌ تکنولوژی‌ تجسّم‌ عینی‌ ارادة‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌، و اراده‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌ و اراده‌ اولین‌ صفت‌ نفس‌ کوگتیویی‌ دکارت‌ است‌، که‌ در سراسر چهارصد پانصد سالة‌ تاریخ‌ غرب‌ و تمدن‌ غربی‌ کوس‌ اناالحق‌ و لمن‌ الملکی‌ زده‌ است‌، و فلسفه‌ دکارتی‌ تا فلسفه‌ هگلی‌ و نیچه‌ای‌، همه‌ در مقام‌ اثبات‌ آن‌ به‌ زبانهای‌ مختلف‌ متافیزیکی‌ و منطقی‌ بوده‌اند.
نیچه‌ با تفکر و منطق‌ خویش‌ اعلام‌ بحران‌ و تمامیت‌ و پایان‌ تاریخ‌ غرب‌ می‌کند، در نظر او مشکل‌ غرب‌ در نیست‌انگاری‌ ارادة‌ کنونی‌ انسان‌ غربی‌ است‌ که‌ در ساحت‌ انفعال‌ بسر می‌برد، و دویست‌ سال‌ آینده‌ از آن‌ نیست‌انگاری‌ منفعل‌ است‌، و باید به‌ ساحت‌ فعال‌ نیست‌انگاری‌ انتقال‌ یابد، و سپس‌ با خاک‌ و زمین‌ و زمان‌ چون‌ دانایان‌ یونانی‌ آشتی‌ کند، و به‌ مرتبة‌ بازگشت‌ جاویدان‌ همان‌ انتقال‌ یابد، و به‌ دوران‌ کودکی‌ بازگردد و تأسیس‌ ارزشهایی‌ فراسوی‌ نیک‌ و بد کنونی‌ کند. البته‌ چنین‌ عالمی‌ در نگاه‌ نیچه‌، خود از آخرین‌ تفکر خودبنیادانه‌ نشأت‌ گرفته‌، او در برزخ‌ میان‌ دایرة‌ دین‌ و متافیزیک‌ به‌ این‌ نظر رسیده‌ است‌.

روح‌ لیبرالیسم‌
این‌ که‌ برخی‌ گمان‌ می‌برند ایدئولوژی‌ غرب‌ «لیبرالیسم‌ فردی‌» است‌، و بخشی‌ از آن‌ در دوره‌ای‌ کوتاه‌ به‌ سوسیالیسم‌ گرائیده‌ که‌ همان‌ «لیبرالیسم‌ جمعی‌» است‌، و منافع‌ جمع‌ و تأمین‌ اجتماعی‌ را بر منافع‌ فرد ترجیح‌ می‌دهد، به‌ حقیقتی‌ توجه‌ نکرده‌اند، و آن‌ این‌ است‌ که‌ دموکراسی‌ لیبرال‌ و سوسیال‌ به‌ هر حال‌ به‌ مثابه‌ ایدئولوژی‌ غرب‌ تلقی‌ شده‌ است‌، و برای‌ توضیح‌ آنها به‌ آثار فلاسفة‌ قرن‌ هفده‌ و هجده‌ و نوزده‌ رجوع‌ کرده‌، اما به‌ جای‌ توجه‌ به‌ روح‌ این‌ ایدئولوژی‌ به‌ ظواهرش‌ نظر کرده‌اند. چنان‌که‌ در اقتصاد و اخلاقیات‌ غربی‌ نیز به‌ همین‌ رویة‌ ظاهری‌ توجه‌ می‌شود.
آنها بنابر قاعده‌ مشابه‌سازی‌ اسلام‌ را هم‌ به‌ صورت‌ ایدئولوژی‌ دارای‌ معادلهایی‌ برابر دموکراسی‌ و لیبرالیسم‌ می‌گیرند، در حالی‌ که‌ اساساً شئون‌ ایدئولوژیک‌ فرهنگ‌ غربی‌ از جمله‌ دموکراسی‌ و لیبرالیسم‌ و آزادی‌ و حقوق‌ بشر به‌ عالمی‌ دیگر بازمی‌گردد، و انعکاس‌ ارادة‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌ فائوستی‌ تمدن‌ غربی‌ است‌، و عالم‌ اسلامی‌ روحاً تناسبی‌ با این‌ مفاهیم‌ نمی‌تواند داشته‌ باشد.

تکنیکی‌ شدن‌ دین‌ در غرب‌ و دیانت‌ اسلامی‌
حقوق‌ بشر و آزادی‌ سالهاست‌ که‌ در تمدن‌ غربی‌ وسیله‌ سیطره‌ و سلطة‌ سیاسی‌ شده‌ است‌. به‌ هر حال‌ با مشابه‌سازی‌ و یکسان‌کنندگی‌ و متنزل‌ کردن‌ ساحت‌ قدس‌ و تدانی‌ دین‌ تا سرحدّ نوعی‌ ایدئولوژی‌ دنیوی‌، یکی‌ از نخستین‌ توابع‌ تکنیکی‌ دیانت‌ است‌، که‌ اکنون‌ صدوپنجاه‌ سال‌ است‌ که‌ از سیدجمال‌ تا دوران‌ اخیر در همین‌ مسیر راه‌ پیموده‌ است‌، اما این‌ محال‌ است‌ که‌ بتوان‌ دین‌ نسخ‌نیافته‌ اسلام‌ را بذات‌ تابع‌ عالم‌ تکنیک‌ کرد، و به‌ نام‌ اسلام‌ منحل‌ در تمدن‌ غرب‌ شد، و اسلام‌ را وسیله‌ تأسیس‌ ارزشهای‌ غربی‌ کرد.
حقیقت‌ آن‌ است‌ که‌ تکنیکی‌ شدن‌ دین‌ در غرب‌، روح‌ ایمانی‌ و فراعقلانی‌ آن‌ را می‌گیرد، و همه‌ اسطوره‌های‌ خلاف‌ آمد عادت‌ و فراتر از طور عقل‌ را نابود می‌کند، و جهان‌ را به‌ صورت‌ درختی‌ بی‌بروبار و زمینی‌ لم‌یزرع‌ درمی‌آورد، که‌ در آن‌ نه‌ درخت‌ دین‌ و ایمان‌ می‌روید، و نه‌ درخت‌ اسطوره‌ و خرافات‌. این‌ دین‌ در حدّ حکم‌ عقل‌، همان‌ دین‌ عصر روشنگری‌ است‌. اگر با این‌ اتفاقی‌ جدی‌ در جهان‌ نمی‌افتد، در دیگر سو نیز تعصبات‌ کاذب‌ برانگیخته‌ نمی‌شود، چنان‌که‌ در دوران‌ قاجار که‌ آغاز دورة‌ تدین‌ دوم‌ بود، فرقه‌سازیهای‌ عجیب‌ و غریب‌ از بهانیت‌ و وهابیت‌ و قادیانیه‌ و اسماعیله‌ جدید و غیره‌، ریشة‌ دین‌ را نمی‌کنَد و بهانه‌ دست‌ خصم‌ عقلانی‌ شده‌ نمی‌دهَد.

ساده‌اندیشی‌ اصحاب‌ انقلاب‌ و نفوذ دین‌ عقلانی‌شدة‌ روشنفکر دینی‌
انقلاب‌ اسلامی‌ در طلب‌ عالمی‌ دیگر بود، اما در عمل‌ بسیاری‌ بنابر سکنی‌ گزیدن‌ در ساحت‌ همین‌ دین‌ عقلانی‌ شده‌، که‌ روشنفکری‌ دینی‌ صدساله‌ آن‌ را پرورانده‌ بود، اغلب‌ مغرورانه‌ و ساده‌اندیشانه‌ با این‌ تصور که‌ غرب‌، چیزی‌ جز ابزاری‌ قابل‌ تصرّف‌ نیست‌، و ما به‌ سرعت‌، غرب‌ و عالم‌ جدید بحران‌زده‌ را تصرّف‌ خواهیم‌ کرد، سیاست‌زده‌ شدند، و خود را در معرض‌ نازلترین‌ خطاهای‌ اخلاقی‌ و سیاسی‌ قرار دادند. از خطر کردن‌ در عرصة‌ هنر هراسیدند و فضای‌ اعتلای‌ فرهنگی‌ را تنگ‌ کردند.
اصحاب‌ انقلاب‌ از خودآگاهی‌ دینی‌ عصر امام‌ ؛ به‌ همان‌ فرهنگ‌ کلاسیک‌ روشنفکری‌ ترجمه‌زده‌ روی‌ آورند. به‌ طوری‌ که‌ هم‌اکنون‌ در قلمروی‌ تئوری‌ شریعت‌ و سیاست‌ با غربزده‌ترین‌ آراء روبروییم‌. بر فراز اندیشه‌ها، نازلترین‌ متفکران‌ و نویسندگان‌ فلسفی‌ و سیاست‌ غرب‌ چون‌ پوپر و پوزیتیوسیتها پرواز می‌کنند، و در قلمروی‌ عدالت‌ اجتماعی‌ و اقتصادی‌ ما با نقصانهای‌ اساسی‌ روبروییم‌، به‌طوری‌ که‌ عدالت‌ شیطانی‌ جامعة‌ مدنی‌ غرب‌ و حقوق‌ نفسانی‌ بشر گهگاه‌ انسانی‌تر از وضع‌ ما به‌ نظر می‌رسد. بسیاری‌ از مسلمانها اکنون‌ از اندیشه‌هایی‌ التقاطی‌ چون‌ جامعه‌ مدنی‌ دینی‌ به‌ عنوان‌ غایت‌، سخن‌ می‌گویند، بی‌آن‌ که‌ نسبت‌ به‌ مدعای‌ خود، خودآگاهی‌ داشته‌ باشند.

بازگشت‌ به‌ دوران‌ قبل‌ از انقلاب‌ با مدل‌ توسعه‌ غربی‌ و بازسازی‌ دینی‌
اگر این‌ نقصانها را دفع‌ نکنیم‌ و به‌ نحوی‌ به‌ تجدید عهد معنوی‌ در معرفت‌ و عمل‌ خود بازنگردیم‌، مانند دیگر سرزمینهای‌ خاورمیانه‌، وضعی‌ مشابه‌ قبل‌ از انقلاب‌ پیدا خواهیم‌ کرد، یا چیزی‌ شبیه‌ ترکیه‌ خواهیم‌ داشت‌، و ابلهانه‌ تسلیم‌ هوش‌ شیطانی‌ غرب‌ و حکومت‌ غرایز خواهیم‌ شد، اگر تفکر معنوی‌ و پارسایی‌ بازنگردد.
در این‌ وضع‌، مانند ده‌ سال‌ اخیر با انفعال‌ در دهه‌های‌ آینده‌ به‌ توسعة‌ صنعتی‌ سطحی‌ روی‌ خواهیم‌ آورد، و از طرف‌ دیگر دعوی‌ دینداری‌ و احیای‌ علم‌ و هنر و شعر و اخلاق‌ گذشته‌ خواهیم‌ داشت‌، از سوی‌ دیگر با استقراضها از بانک‌ توسعه‌ جهانی‌ و صندوق‌ پول‌ و غیره‌، در را به‌ واردات‌ غربی‌ بازخواهیم‌ کرد، و علاوه‌ بر اینها پی‌ در پی‌ صدها ستاد و نهاد احیاء و اقامه‌ نماز و امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، آن‌ هم‌ در حد ستاد نه‌ صف‌، تأسیس‌ خواهیم‌ کرد، و به‌ کارهای‌ نیم‌بند اهتمام‌ خواهیم‌ ورزید، در حالی‌ که‌ اسم‌ و فعل‌ و حرف‌ نظام‌ آموزش‌ دانشگاه‌ و مدرسه‌ ما غربی‌ است‌، استاد دانشجو و معلم‌ و دانش‌آموز ما بیش‌ از گذشته‌ در تنگنای‌ میان‌ علوم‌ غربی‌ و تعهد و تقوی‌ قرار خواهند گرفت‌. نظام‌ تجاری‌ و عمرانی‌ در برزخ‌ میان‌ سوداگری‌ و ارتشاء و دزدی‌ و ظاهر کاری‌ و ریا و رعایت‌ آداب‌ و احکام‌ شریعت‌ قرار می‌گیرند.
تجربه‌ ده‌ ساله‌ توسعه‌ و بازسازی‌ نشان‌ داد که‌ لازمه‌ توسعة‌ انفعالی‌، بی‌عدالتی‌، ارتشاء و فساد اخلاقی‌ است‌، اینها چاشنی‌ و محرک‌ اصلی‌ نظام‌ توسعة‌ غربی‌ است‌، و در این‌ میان‌، لیبرالیسم‌ اقتصادی‌ غالب‌ بر تفکر شرعی‌ کالونی‌ حکومت‌ زوریخ‌ و ژنونیز جز به‌ این‌ مراتب‌ مدد نرساند. پرتستانتیسم‌ اخلاقی‌ وبر بیان‌ توجیه‌ انباشت‌ سرمایه‌ در نظام‌ سوداگری‌ شبه‌دینی‌ عصر رفرمیسم‌ است‌، در حقیقت‌ این‌ اخلاق‌ به‌ ایجاد نوعی‌ نظم‌ دنیوی‌ و وجدانی‌ عقلانی‌ مدد رساندند نه‌ به‌ دیانت‌، زیرا به‌ تدریج‌ این‌ حکومت‌ با حصول‌ انباشت‌ سرمایه‌ و غربی‌ شدن‌ تمام‌عیار جامعه‌ و انتقال‌ نظام‌ کلاسیک‌ بورژوازی‌ به‌ نظامی‌ مدرن‌، حکومت‌ دینی‌، سالبة‌ به‌ انتقاء موضوع‌ شد.

اقامه‌ تمدن‌ اسلامی‌ با مفاهیم‌ غربی‌، جامعه‌ مدنی‌ غرب‌ پیشرفته‌ترین‌ یا خبیث‌ترین‌؟
اکنون‌ ما در وضعی‌ برزخی‌ میان‌ غربزدگی‌ فعال‌ و غربزدگی‌ منفعل‌، سکنی‌ گزیده‌ایم‌. به‌ اقتضای‌ این‌ وضع‌، فعال‌ نیستیم‌، به‌ این‌ دلیل‌ که‌ نه‌ تنها نسبت‌ به‌ غرب‌، خودآگاهی‌ نداریم‌، بلکه‌ اغلب‌ بلاتکلیف‌ و سرگردان‌، گرد خود می‌گردیم‌، و مدام‌ منتظریم‌ که‌ دستی‌ از غیب‌ برون‌ آید و کاری‌ بکند، منفعل‌ نیز نیستیم‌، به‌ این‌ دلیل‌ که‌ علی‌رغم‌ بدهکاری‌ به‌ کشورهای‌ مختلف‌، علی‌رغم‌ مصرف‌ کالاهای‌ تجمّلی‌ سرزمینهای‌ صنعتی‌ غرب‌، بالا گرفتن‌ بحران‌ اقتصادی‌ و اخلاقی‌، علی‌رغم‌ تنازع‌ بیهودة‌ افکار و آراء متشتت‌ و التقاتی‌، علی‌رغم‌ هیاهوی‌ لزوم‌ توسعه‌ و تحقق‌ جامعه‌ مدنی‌، هجوم‌ مدرنیسم‌، علی‌رغم‌ آوار ماهواره‌ و ویدئو و شیوع‌ بیش‌ از پیش‌ مصرف‌زدگی‌و تظاهر به‌اخلاق‌و عادات‌غربی‌، همچنان‌ خود را می‌ستاییم‌، و در پایان‌ تاریخ‌ غرب‌، اغلب‌ در عرصة‌ اوهام‌ به‌ جنگ‌ غرب‌ می‌رویم‌.
دردناکترین‌ وضع‌ زمانی‌ است‌ که‌ هوشمندترین‌ و به‌ ظاهر خودآگاه‌ترین‌ گروه‌ اجتماعی‌ ایران‌، به‌ اقتضای‌ روح‌ زمانه‌ با اصطلاحات‌ بی‌سروته‌ای‌ چون‌ جامعة‌ باز مدنی‌ در روزگاری‌ که‌ دوران‌ این‌ جامعه‌ و مدنیت‌ و قانونیت‌ لیبرال‌ در غرب‌ فروپاشیده‌، و امپریالیسم‌ آشکار و پنهان‌ ناشی‌ از آن‌، به‌ بحران‌ رسیده‌، دل‌ خوش‌ می‌دارد، که‌ گویی‌ با آن‌ می‌توان‌ نظامی‌ مقدس‌ و اسلامی‌ بپا کرد!! آن‌ هم‌ با برنامه‌های‌ توسعه‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ پنج‌ساله‌!! با این‌ برنامه‌ها قبلاً در غرب‌، طبیعت‌ تعادل‌ خویش‌ را از دست‌ داده‌ است‌ و ما تازه‌ شعار غربی‌ شدن‌ و آزادیهای‌ دروغین‌ مدنی‌ می‌دهیم‌، و در حقیقت‌ با این‌ پندارها اسلام‌ را به‌ نفع‌ روشنفکران‌ وابستة‌ تمدن‌ غربی‌ مصادره‌ می‌کنند.
آنها با توهّم‌ این‌ که‌ صدای‌ آزادیخواهی‌ ملت‌ شنیده‌ خواهد شد و شهروندانی‌ مؤدب‌ و مطیع‌ قانون‌ سر برمی‌آورند. در جامعه‌ مدنی‌ از قتل‌ و کثافتکاری‌ و دزدی‌ و فساد و طلاق‌ و اعتیاد کمترین‌ خبری‌ نخواهد بود. زنان‌ آزاد و حقوق‌ برابر با مردان‌، کودکان‌ به‌ دلخواه‌ خویش‌ زندگی‌ خواهند کرد. آنارشیسم‌ جایی‌ برای‌ حضور نخواهد یافت‌، فاشیسم‌ ریشه‌کن‌ و مرجعیت‌ و حجیت‌ رجال‌ بی‌معنی‌ خواهد شد، عقل‌پذیری‌ و خردورزی‌ عمیقاً مورد توجه‌ قرار خواهد گرفت‌!! و... اما غافل‌ از آن‌ که‌ مدنی‌ترین‌ جوامع‌ مدنی‌ در جهان‌ معاصر، جنایتکارترین‌، ظالم‌ترین‌ و خبیث‌ترین‌ در ضمن‌ پیشرفته‌ترین‌ سرزمینهای‌ صنعتی‌اند.
البته‌ در جامعه‌ مدرن‌، همه‌ می‌توانند از وضع‌ موجود بدگویی‌ کنند، و سیاست‌ امپریالیستی‌ را محکوم‌ کنند، و علیه‌ آن‌ اعتراض‌ و اعتصاب‌ نمایند، اما اکثریت‌ جامعه‌، اهمیتی‌ به‌ صدای‌ آزادیخواهی‌ این‌ طبقة‌ اقلیت‌ هوشمند نمی‌دهند، و فقط‌ برنامه‌ریزان‌ نابغة‌ سیاسی‌، فرهنگی‌ و هنری‌ در مسیر موافقِ نظام‌ امپریالیستی‌ هستند، که‌ راه‌ آینده‌ را تعیین‌ می‌کند. حقوق‌ بشر ابزاری‌ می‌شود برای‌ استحکام‌ امپریالیسم‌ عرفانی‌!! دالایی‌ لاما و سینماگران‌ امریکایی‌ با عشق‌ و علاقه‌ هفت‌ روز در تبت‌ و کواندان‌ و گوشه‌ سرخ‌ می‌سازند تا نظام‌ دیکتاتوری‌ چین‌ را به‌ نفع‌ نظام‌ عرفانی‌ لاما تحقیر و نفی‌ کنند!! و در این‌ ماجرا به‌ ظاهر صدای‌ آزادیخواهی‌ قوم‌ تبت‌ را به‌ گوش‌ جهانیان‌ برسانند، اما در حقیقت‌ در پس‌ پرده‌، چیز دیگری‌ است‌.
این‌ آزادیخواهی‌ در جهان‌، چیزی‌ نبوده‌ جز آن‌ که‌ جهانیان‌ را شهروندان‌ برده‌، و مطیع‌ دهکده‌ جهانی‌ بکند، و کلّ چین‌ و شرق‌ به‌ صورت‌ بندری‌ آزاد و جامعه‌ای‌ باز برای‌ تصرّف‌ سوداگران‌ و جنایتکاران‌ جهانی‌ درآید، و همه‌ تسلیم‌ وضع‌ موجود شوند. آزادی‌ غربی‌ و جامعه‌ باز مدنی‌ در حقیقت‌ وسیله‌ برای‌ قوام‌ بخشیدن‌ به‌ سیطرة‌ غرب‌ و موجودیت‌ آمریکاست‌. سرزمینهای‌ شرق‌ با این‌ آزادی‌ و خردورزیهای‌ آزادانه‌ هرگونه‌ شور و شوق‌ شرقی‌ را نفی‌ و وضع‌ خلاف‌ آمد خود را ترک‌ می‌کنند، و مانند دیگر سرزمینهای‌ جهان‌، زندگی‌ را می‌پذیرند، بی‌آن‌که‌ دردسری‌ و بی‌نظمی‌ای‌ در روزگار و نظم‌ جهان‌ ایجاد کنند.

دین‌ در حدود جامعه‌ مدنی‌ غرب‌ و پایان‌ تاریخ‌
البته‌ این‌ بدان‌ معنی‌ نیست‌ که‌ باید حجاب‌ و نماز و روزه‌ و آداب‌ و عادات‌ و تفکر دینی‌ را کنار نهاد، نه‌، بلکه‌ فقط‌ تعریف‌ خردپذیرانه‌ کردن‌!! از این‌ مفاهیم‌ و مراتب‌، معقول‌ است‌. مگر در جهان‌ غرب‌ انبوه‌ متفکران‌ دینی‌ خودآگاه‌ وجود ندارند، یا در آن‌ سرزمینها مؤمن‌ و انسان‌ و دینداری‌ دیده‌ نمی‌شود؟ چه‌ بسیار متفکرانی‌ که‌ در غرب‌ مسئله‌ آموز شرقیان‌ می‌شوند، اما نکته‌ آن‌ است‌ که‌ در این‌ جماعت‌ هیچ‌ امری‌ خلاف‌آمد عادت‌ و رازآمیز دیده‌ نمی‌شود. همه‌، نظم‌ جامعه‌ مدنی‌ و امپریالیسم‌ و سوداگری‌ را طوعاً یا کرهاً پذیرفته‌اند، و در غایت‌ و در مقصد اقصای‌ خود خلاف‌ آن‌ عمل‌ نمی‌کنند، و سخن‌ نمی‌گویند، و حتی‌ به‌ بسط‌ و تقویت‌ آن‌ مدد می‌رسانند. حتی‌ متفکران‌ معنوی‌ مدرن‌ ناخودآگاه‌ در این‌ مسیرند. هیچ‌ انسانی‌ در حال‌ متعارف‌ قادر به‌ ستیز با توسعة‌ تکنیکی‌ و دهکده‌ جهانی‌ نیست‌. مگر این‌ که‌ به‌ عالم‌ خلاف‌آمد عادتِ انقلاب‌ حضوری‌ اصیل‌ شرقی‌ وارد شود، و خودآگاهی‌ لازم‌ را برای‌ گذر از ذات‌ آزادی‌ جدید که‌ حقیقت‌ آن‌ ارادة‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌ دنیوی‌ است‌، به‌ دست‌ آورد.

آخرتگرایی‌ و آزادی‌ از آن‌، دو راه‌ آیندة‌ انقلاب‌
اگر چنین‌ نشود چالشی‌ در دنیا وجود نخواهد داشت‌، و نظریه‌ پایان‌ تاریخ‌ و آخرین‌ انسان‌ فوکویاما تحقق‌ خواهد یافت‌، اما چنین‌ اتفافی‌ نخواهد افتاد. هنوز مردم‌ ما عادت‌ نکرده‌اند، وجود خود را وقف‌ غایات‌ اینجهانی‌ کنند. صدوپنجاه‌ سال‌ تهاجم‌ تمدن‌ غربی‌ نتوانسته‌ تأثیری‌ عمیق‌ در جان‌ مردمان‌ گذارد. هنوز مردم‌ ایران‌ ارزشهای‌ غربی‌ را پاس‌ نمی‌دارند، و از ساده‌ترین‌ تا پیچیده‌ترین‌ نهادها و ارزشهای‌ غربی‌، فقط‌ برای‌ گذران‌ امور تبعیت‌ می‌کنند. هنوز بیشتر مردم‌ ما اعتنایی‌ به‌ فردا و دنیا ندارند. مفهوم‌ آخرت‌ هنوز در اذهان‌ بسیاری‌ از شرقیان‌ جدی‌ است‌، و اگر آن‌ حجابهای‌ ناشی‌ از ایلغار تمدن‌ غربی‌ پس‌ زده‌ شود، قدر مسلم‌ شرقی‌ و مسلمان‌ نیز چون‌ غربی‌ تمام‌ همت‌ خود را مصروف‌ غایات‌ تمدن‌ خویش‌ می‌کند.
از سوی‌ دیگر هنوز آزادی‌ و مدنیت‌ غربی‌ در پایان‌ تاریخ‌ غرب‌، برای‌ آنهایی‌ که‌ صدر تاریخ‌ جدیدشان‌، ذیل‌ تاریخ‌ غرب‌ است‌. به‌ شدت‌ سُکرزاست‌، و در برابر وضع‌ برزخیِ نه‌ آزادی‌ مجازی‌ و نه‌ آزادی‌ حقیقی‌ که‌ مشرق‌ زمینان‌ دچار آنند، چون‌ موهبت‌ الهی‌ به‌ نظر می‌رسد، و همگان‌ در رسیدن‌ به‌ آن‌ با هم‌ رقابت‌ می‌کنند.
شاید روزی‌ که‌ مردم‌ ایران‌ همگی‌ پشت‌ چراغ‌ قرمز بایستند، و نوبت‌ را رعایت‌ کنند، و به‌ حق‌ دیگر شهروندان‌ تجاوز نکنند، و تحمّل‌ سخن‌ حق‌ و باطل‌ مخالفان‌ را داشته‌ باشند، و نهایتاً آن‌ که‌ تعلّق‌ به‌ امر مقدس‌ را به‌ طاق‌ نسیان‌ بسپارند، شاید این‌ یوتوپیای‌ آزادی‌ و مدنیت‌ هم‌ به‌ سراغمان‌ بیاید، فراتر از صورت‌ اسطوره‌ای‌ و شبه‌قدسی‌ آن‌ که‌ برخی‌ روشنفکران‌ تصویر می‌کنند: تمدنی‌ مشحون‌ از مهر و مدارا و دوستی‌ و رفاه‌ و انسانیت‌ است‌. در یوتوپیای‌ آخرالزمانی‌ مؤمنان‌ دیگر از این‌ که‌ مردمی‌ بیگانه‌ از دین‌ در کنار آنها زندگی‌ می‌کنند، و بر آنها مسلط‌اند هراسان‌ نمی‌شوند، و حتی‌ می‌پذیرند که‌ باید زندگی‌ خود را به‌ نحوی‌ با نظام‌ سکولار، متناسب‌ و هماهنگ‌ گردانند، پس‌ هیچ‌ امر خلاف‌ عادتی‌ از او سر نخواهد زد، و این‌ چالش‌ دوگانة‌ درونی‌ در انقلاب‌ اسلامی‌ است‌ که‌ دو راه‌ متضاد را فراروی‌ انقلاب‌ و جهان‌ اسلام‌ و ایران‌ قرار می‌دهد.
راه‌ اول‌ مصادرة‌ دین‌ به‌ نفع‌ غرب‌ است‌. سست‌ شدن‌ بیش‌ از پیش‌ عهد دینی‌ انسان‌ شرقی‌ و مسلمان‌ و ایرانی‌، و دعوی‌ سهیم‌ شدن‌ در تاریخ‌ غرب‌ به‌ صورت‌ تقلید صوری‌ و سطحی‌. اما قدر مسلم‌ این‌ است‌ که‌ جمع‌ میان‌ ایمان‌ و کفر و سنت‌ و تجدد ممکن‌ نیست‌، و اگر این‌ جمع‌ ممکن‌ شود، جمع‌ میان‌ ظاهر و باطن‌ است‌. یعنی‌ ظاهر ایمانی‌ با باطنی‌ کفرآلوده‌. حتی‌ فقه‌ و کلام‌ در این‌ مرحله‌ معنا و ماهیتی‌ تکنیکی‌ پیدا می‌کند، و مؤید به‌ جهان‌ معقول‌ تفکر تکنیکی‌ و سیاسی‌ جدید است‌، و جز به‌ سیر به‌ سوی‌ تفکر تکنیکی‌ تمدن‌ غربی‌ فرا نمی‌خواند. البته‌ به‌ تدریج‌ ممکن‌ است‌ تفسیر غربزدة‌ شریعت‌ پشت‌ جریانات‌ و تحولات‌ جدید فراموش‌ شود، چنان‌که‌ دیانت‌ تجدید نظر شدة‌ مسیحی‌ در چنین‌ وضعی‌ قرار گرفت‌. با ورود به‌ این‌ مرحلة‌ تاریخی‌ توانمندی‌ دین‌ در جامعه‌ به‌ پایان‌ می‌رسد، و جریان‌ سکولاریزاسیون‌ (دنیوی‌ شدن‌) در دیانت‌ به‌ سیطرة‌ تام‌ و تمام‌ می‌رسد.
در برابر این‌ طریقت‌، راه‌ دیگری‌ در پیش‌ روی‌ ماست‌، و آن‌ تذکر و تفکر معنوی‌ دینی‌ است‌، که‌ روزگاری‌ دراز پس‌ از غیبت‌ به‌ تدریج‌ به‌ طاق‌ نسیان‌ سپرده‌ شده‌، فراموشی‌ تفکر معنوی‌ پس‌ از رنسانس‌ تسریع‌ شده‌ است‌، و تفکر یونانزدة‌ گذشته‌ تحت‌ تأثیر غربزدگی‌ مضاعف‌ جدید قرار گرفته‌ است‌، که‌ همان‌ تفکر تکنیکی‌ است‌. لازمة‌ بازگشت‌ به‌ سوی‌ غرب‌زدایی‌ منطوی‌ در تفکر معنوی‌، گذشت‌ از دو صورت‌ غربزدگی‌ است‌.

راه‌ دوگانه‌ غربی‌ شدن‌ یا اسلامی‌ شدن‌
بنابراین‌ دو راه‌ در برابرمان‌ قرار می‌گیرد:
یک‌ راه‌ رو به‌ سوی‌ غرب‌ و تفکر تکنیکی‌، بعضاً با صبغه‌ای‌ دینی‌ و شرعی‌ است‌، که‌ امپریالیسم‌ و تفکر استیلایی‌ صورت‌ سیاسی‌ آن‌ است‌. روح‌ استیلایی‌ تکنیک‌ در جهات‌ مختلف‌ آن‌ آشکار می‌شود. تکنیک‌ آدمیان‌ را به‌ استخدام‌ و سیطره‌ خویش‌ درمی‌آورد، از سویی‌ نیاز به‌ مواد اولیه‌ و بازار فروش‌ کالاهای‌ تکنیکی‌ سیاست‌ استیلایی‌ را ایجاب‌ می‌کند. اگر در گذشته‌ استعمار و امپریالیسم‌ برای‌ سیطره‌ بر سرزمین‌ و ثروت‌ آن‌ بود، امروز امپریالیسم‌ برای‌ سیطرة‌ تکنیکی‌ است‌، و این‌ سیطره‌ نیازی‌ به‌ استعمار مستقیم‌ ندارد، خود رقابت‌ در بازار عرضه‌ و تقاضای‌ کالا، نیاز به‌ برتری‌ سیاسی‌ و نظامی‌ را می‌طلبد، و کشورهایی‌ که‌ پیشرفته‌ محسوب‌ می‌شوند، واجد این‌ نیروی‌ نظامی‌ و سیاسی‌اند.
دوران‌، دوران‌ عجیبی‌ است‌. دوران‌ عجیب‌ و عسرت‌ خدایی‌ که‌ با غیبت‌ امام‌ معصوم‌ واسطه‌ ظهور خویش‌ را در جهان‌ غایب‌ کرده‌ است‌، اما از سوی‌ دیگر عهدی‌ که‌ با مردمان‌ شیعه‌ و مسلمان‌ در ازل‌ بسته‌ شده‌ نیز چون‌ داغی‌ بر باطن‌ و روح‌ این‌ قوم‌، اثر خویش‌ را در باطن‌ نباخته‌ است‌. بنابر حوالت‌ تاریخ‌ مدرن‌ و غلبه‌ نظام‌ تکنیک‌ بر جهان‌، ایرانیان‌ و مسلمانان‌ نیز در دل‌ طلب‌ و تمنای‌ زیستن‌ در ظاهر حیات‌ غربی‌ را پیدا کرده‌اند.
به‌ هر حال‌ ما در روزگاری‌ بسر می‌بریم‌ که‌ به‌ سهولت‌ نمی‌توان‌ هویت‌ و فرهنگ‌ اصیل‌ خود را بازیافت‌، و نیز آسان‌ نیست‌ که‌ به‌ فرهنگ‌ واحد جهانی‌ تن‌ بدهیم‌. اهل‌ ایمان‌ در این‌ روزگار جز به‌ تکلیف‌ خویش‌ نباید بیاندیشند. فرهنگ‌ واحد جهانی‌ در دهکده‌ غربی‌ جهان‌ وقوع‌ حاصل‌ خواهد کرد، چه‌ بخواهیم‌ و چه‌ نخواهیم‌ جهان‌ به‌ نهایت‌ ظلمتکده‌ تاریخی‌ خویش‌ انتقال‌ خواهد یافت‌، و مرزهای‌ سرزمین‌های‌ اسلامی‌ اکنون‌ که‌ شکاف‌ خورده‌، در مرز فروپاشی‌ دیوارهای‌ خویش‌ است‌، امّا این‌ اوضاع‌ باطن‌ و تکلیف‌ ما را بی‌رنگ‌ نمی‌کند، حتّی‌ در روزگار دیجور جهانی‌ غرب‌. دورة‌ نزاع‌ و جنگ‌ جهانی‌ فرهنگها و تمدنها امری‌ محتوم‌ است‌ که‌ چهارصد سال‌ پیش‌ دور جدیدی‌ از آن‌ آغاز شده‌، اکنون‌ در نهایت‌ خویش‌ بسر می‌برد، اما جهان‌ هنوز در ساحت‌ تکوین‌، جهان‌ خدایی‌ و عصر عصر ولایت‌ است‌، و عالم‌ هیچگاه‌ تماماً به‌ اهریمنان‌ سپرده‌ نخواهد شد، و فائوستوس‌ تمدن‌ غربی‌ روح‌ خویش‌ را از شیطان‌ بازپس‌ خواهد گرفت‌، هرچند اکنون‌ آن‌ را مدتهاست‌ فروخته‌ است‌.
راه‌ دیگر چنان‌که‌ اشاره‌ کردیم‌ روی‌آوری‌ به‌ تفکر معنوی‌ است‌، و خودآگاهی‌ نسبت‌ به‌ تفکر تکنیکی‌. در این‌ خودآگاهی‌ می‌توان‌ تکنیک‌ را چون‌ یک‌ امر حقیقی‌ مورد تفکر قرار داد، و از تفکر غالب‌ آن‌ گذشت‌، و با تصرّف‌ معنوی‌ در جوهر تکنیک‌ از فضای‌ تفکّر حسابگرانه‌ تکنیکی‌ گذر کرد.
این‌ تحوّل‌ تاریخی‌ با انقلاب‌ اسلامی‌ آغاز شده‌ است‌. این‌ انقلاب‌ با احیای‌ تفکر و راه‌ معنوی‌، می‌تواند بی‌آن‌ که‌ به‌ گزینش‌ اجباری‌ تکنیک‌ دست‌ زند، روح‌ و جوهر تمدن‌ جدید را به‌ تسخیر خود درآورد، نه‌ آن‌که‌ با جسم‌ آن‌ درآویزد، و از ذات‌ غیرتکنولوژیک‌ تکنیک‌ غافل‌ بماند.
ما نباید تسلیم‌ همان‌ نسبتی‌ شویم‌ که‌ بین‌ بشر جدید و تکنولوژی‌ و روح‌ آن‌ وجود دارد. تسخیر جوهر تمدن‌ جدید غرب‌ در گرو همین‌ تغییر نسبت‌ است‌ وگرنه‌، گزینش‌، آن‌سان‌ که‌ ما انتظار می‌بریم‌، امکان‌پذیر نخواهد بود.
اکنون‌ جهان‌ شرق‌ از جمله‌ ایران‌ در تب‌ و تاب‌ گزینش‌ تمدن‌ غربی‌ به‌ مثابه‌ پروژه‌های‌ توسعه‌ مدرن‌ است‌. البته‌ این‌ بخش‌ از جهان‌ که‌ مانند آفریقا و آمریکای‌ لاتین‌ از تمدن‌ غربی‌ عقب‌ مانده‌ است‌، تشنگی‌ بیشتری‌ نسبت‌ به‌ غرب‌ دارد، علی‌الخصوص‌ که‌ در سرزمینهای‌ خاورمیانه‌ رنجها و ریاضتهای‌ توسعه‌ و مدرنیسم‌ بواسطه‌ فروش‌ نفت‌ و منابع‌ حاصل‌ از این‌ منبع‌ انرژیِ جهان‌ صنعتی‌ تلطیف‌ و تعدیل‌ می‌شود، و بیشتر سُکر و لذت‌ تکنولوژیک‌ را مشاهده‌، و راحتی‌های‌ مصرف‌زده‌ غرب‌ را تجربه‌ می‌کند.
حقیقت‌ آن‌ است‌ که‌ اکنون‌ پارادایم‌ مسلط‌ جهانی‌ طرحهای‌ توسعه‌ همگانی‌ و بین‌المللی‌ است‌، که‌ به‌ زبان‌ ساده‌ همان‌ مدرن‌ کردن‌ و غربی‌ کردن‌ است‌. این‌ مدرن‌سازی‌ و یکسان‌سازی‌ غربی‌ با دو ساحت‌ تکنولوژیک‌ و دموکراتیک‌ در دو سطح‌ توسعه‌ اقتصادی‌ ـ اجتماعی‌ و توسعه‌ سیاسی‌ ـ فرهنگی‌ همراه‌ است‌. در سطح‌ و مرحله‌ توسعه‌یافتگی‌ بدون‌ یکدیگر عقیم‌ و ناممکن‌ است‌، امّا مشکل‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌ این‌ است‌ که‌ هرچند مایل‌ به‌ توسعه‌ اقتصادی‌اند، ولی‌ امکان‌ توسعه‌ سیاسی‌ و نقد فرهنگی‌ و قداست‌زدایی‌ از جامعه‌ سنّتی‌ ندارند، زیرا ریشه‌هایی‌ عمیق‌ در آن‌ دارند. بنابراین‌ آنها از گزینش‌ خوب‌ غرب‌ یعنی‌ توسعه‌ اقتصادی‌ و صنعتی‌ و علمی‌ سیاسی‌ و محدود به‌ جنبه‌هایی‌اند که‌ آنها را مثبت‌ می‌دانند، سخن‌ می‌گویند.
توسعه‌ اقتصادی‌ و صنعتی‌ از آنجا که‌ صرفاً به‌ تولید محصولات‌ صنعتی‌ و تجارت‌ تعبیر می‌شود، چنین‌ می‌نماید که‌ منجر به‌ فساد اخلاقی‌ یا نفی‌ سنّتهای‌ دینی‌ نمی‌شود، و می‌توان‌ نوع‌ پاک‌ و اخلاقی‌ آن‌ را ایجاد کرد، غافل‌ از اینکه‌ بنیاد هر توسعه‌ تکنیکی‌ مبتنی‌ بر فلسفه‌ و تفکر حسابگرانه‌ و اعداداندیشی‌ است‌، که‌ سرانجام‌ در مقابل‌ جامعه‌ سنّتی‌ و مقدّس‌ قرار می‌گیرد، و نیروهای‌ قداست‌ستیز را در بطن‌ خود می‌آفریند، چنانکه‌ در ایران‌ کنونی‌ آشکار مشاهده‌ می‌شود، دهسال‌ توسعه‌ اقتصادی‌ به‌ شعارهای‌ توسعه‌ سیاسی‌ در دهه‌ سوم‌ انقلاب‌ منجر شده‌ است‌، بنابراین‌ توسعه‌ یکجانبه‌ امری‌ موهوم‌ است‌، و توفیق‌ توسعه‌ نهایتاً به‌ نابودی‌ سنّتهای‌ معنوی‌ در عرصه‌ ظاهر حیات‌ اجتماعی‌ منجر می‌شود، و معنویت‌ در باطن‌ مستور و نهان‌ می‌گردد.
به‌ هر حال‌ توسعه‌ در قلمرو جریانهای‌ سیاسی‌ محدود نمی‌شود، و مانند سیلی‌ که‌ هم‌ خانه‌ و هم‌ سرنشینان‌ خانه‌ را با هم‌ می‌برد، و دیگر روابط‌ سنّتی‌ نمی‌تواند در میان‌ ساکنان‌ خانه‌ برپا بماند.
بدین‌معنی‌ توسعه‌ مانند سیل‌ و طوفان‌ و زلزله‌ای‌ است‌ که‌ زیر و زبر حیات‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ انسانها را دربرمی‌گیرد، و جوهر آن‌ را دگرگون‌ می‌سازد. توسعه‌ در محدودة‌ صیانت‌ از سنت‌ معنوی‌ محال‌ می‌نماید، چنانکه‌ بسیاری‌ از هوشمندان‌ جهان‌ کنون‌ و پست‌ مدرن‌ متفق‌القول‌اند که‌ توسعه‌ پروژه‌ای‌ است‌ که‌ در آن‌ نحوة‌ زیستن‌ غربی‌ و نظام‌ تکنیک‌ به‌ مثابه‌ تنها راه‌ ممکن‌ و صورت‌ صحیح‌ زندگی‌ اجتماعی‌، تحت‌ عنوان‌ حیات‌ عقلانی‌ تقدیس‌ می‌شود.
توسعه‌ به‌ سخن‌ ویلیام‌ چیتیک‌، غرب‌ را تفوق‌ جهانی‌ می‌بخشد و سنّت‌ را ویران‌ و نابود می‌کند. از اینجا تصور و مفهوم‌ توسعه‌ جایگاهی‌ در دین‌ ندارد. لیبرالیسم‌ لازمه‌ وجود غرب‌ و ایجاد نهادهای‌ مستقل‌ از دین‌ و فردانگاری‌ و کثرت‌انگاری‌ و نسبیت‌انگاری‌ و انکار امر قدسی‌ و فراموشی‌ خداوند و در حاشیه‌ قرار گرفتن‌ سنت‌ معنوی‌ و ادیان‌ شرقی‌ از ممیزه‌های‌ آن‌ است‌. بنابراین‌ توهم‌ توسعه‌ در متن‌ دین‌ بی‌معنی‌ترین‌ توهّم‌ ممکن‌ است‌. حوادث‌ چند سال‌ اخیر انقلاب‌ این‌ تضاد و پارادکس‌ را نشان‌ داده‌ است‌. توسعه‌ اقتصادی‌ و توسعه‌ سیاسی‌ و تکوین‌ طبقات‌ اصلاح‌شدة‌ مدرن‌ اکنون‌ مشغول‌ قداست‌زدایی‌ فرهنگ‌ بازار و بنادر آزاد شده‌اند، و در این‌ میان‌ رهبری‌ روحانی‌ و معنوی‌ انقلاب‌ به‌ عنوان‌ نماینده‌ سنّت‌ در مقام‌ ناظر این‌ فراشد اغلب‌ در موضع‌ مهارکنندة‌ توسعه‌ مدرن‌ ظاهر شده‌ است‌.
البته‌ در جریان‌ توسعة‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ همواره‌ کوشیده‌اند، بحرانهای‌ ناشی‌ از توسعه‌ را به‌ رهبری‌ روحانی‌ و سنتگرای‌ انقلاب‌ نسبت‌ دهند. البته‌ سکوت‌ نسبی‌ رهبری‌ نسبت‌ به‌ تحولات‌ اولیه‌ توسعه‌ اقتصادی‌ در دهه‌ دوم‌ انقلاب‌ که‌ به‌ تعدیل‌ و آزادسازی‌ و خصوصی‌سازی‌ اقتصادی‌ معروف‌ شده‌ بود، در این‌ اوضاع‌ بی‌تأثیر نبوده‌ است‌، و از سویی‌ رندی‌ و زیرکی‌ و پراگماتیسم‌ جریانهای‌ توسعه‌ اقتصادی‌ و مهار تندروی‌ خود توانسته‌ با مهارت‌ مشکلات‌ را از قلمرو عمل‌ خویش‌ خارج‌ کند، و با رشوه‌دهی‌های‌ مناسب‌ اوضاع‌ به‌ جامعه‌، قدرت‌ خویش‌ را تثبیت‌ کنند، اما طرفداران‌ توسعه‌ سیاسی‌ با مسگری‌ سیاسی‌ خود اوضاع‌ خویش‌ را خطرناک‌ کرده‌اند، و احتمال‌ نفی‌ کامل‌ آنها وجود دارد.
مسئله‌ آن‌ است‌ که‌ به‌ هر حال‌ هنوز سران‌ جامعه‌ ایران‌ نسبت‌ به‌ ماهیت‌ توسعه‌ خودآگاهی‌ بدست‌ نیاورده‌اند، و در حدود تمنّای‌ محال‌ سیر می‌کنند، و نمی‌دانند از کجا ضربه‌ها را می‌خورند. بحران‌ مجدد اقتصادی‌ ـ سیاسی‌ و فرهنگی‌ ـ اخلاقی‌ نتیجه‌ یک‌ دهه‌ غربی‌ کردن‌ جامعه‌ از یکسو، و ضعف‌ روحیه‌ معنوی‌ نظامهای‌ سنّتی‌ است‌. حوادث‌ یکصد سال‌ اخیر و بحرانهای‌ موجود در جامعه‌ ما که‌ نهایتاً به‌ انقلاب‌ اسلامی‌ منجر شد، نشان‌ از غرب‌ستیزی‌ جامعه‌ ما دارد.
گرچه‌ مردمان‌ ما مایلند از سکر و راحتی‌ محصولات‌ صنعتی‌ برخوردار شوند، اما با سنت‌ستیزی‌ جامعه‌ صنعتی‌ رابطة‌ خوبی‌ ندارند، شکست‌ مدرنیسم‌ ضددینی‌ شاه‌ با انقلاب‌ اسلامی‌ نشان‌ از بن‌بست‌ همیشگی‌ بسط‌ توسعه‌ غربی‌ در ایران‌ دارد، و اکنون‌ گرچه‌ تمایلات‌ خیزنده‌ غربگرا در ایران‌، در حال‌ عروج‌ و اوج‌ نشان‌ می‌دهد، امّا این‌ غربگرایی‌ در حقیقت‌ در ورای‌ روح‌ اپوزیسیون‌ و مخالف‌ و مبارزخوانی‌ ذاتی‌ روحیه‌ شیعی‌ ـ ایرانی‌ پنهان‌ و مستور شده‌، و به‌ نفی‌ وضع‌ موجود می‌پردازند، و به‌ محض‌ آشکار شدن‌ ذاتیات‌ آن‌ قدر مسلم‌ وضع‌ به‌ ضد آن‌ تبدیل‌ خواهد شد.
اکنون‌ بسیاری‌ از جریانهای‌ توسعه‌ می‌کوشند با زیرکی‌ ضمن‌ حفظ‌ ظاهر اسلامی‌ خود، استراتژی‌ توسعه‌ سرمایه‌داری‌ غربی‌ را در ایران‌ بدون‌ نظام‌ سیاسی‌ وابسته‌ پهلوی‌ اجرا کنند. مثلاً همان‌ سیاستهای‌ گذشته‌ را نهانروشانه‌ در توسعه‌ ادامه‌ داده‌اند، حتی‌ سیاست‌ حمایت‌ از روشنفکران‌ از سوی‌ این‌ رجل‌ سیاسی‌ پراگماتیست‌ مسلمان‌ اجراء شده‌ است‌، و یا دیگران‌، نظام‌ سرمایه‌داری‌ حمایت‌ شده‌ از سوی‌ رانتهای‌ دولتی‌ را حمایت‌ کرده‌اند. اکنون‌ که‌ مرحله‌ غربی‌ کردن‌ اقتصاد به‌ مراحلی‌ رسیده‌ است‌، و اغلب‌ نیمبند، به‌ بن‌بست‌ رسیده‌ و با بیکاری‌ مزمن‌ و بیماری‌ شدید نهادهای‌ صنعتی‌ و بوروکراسی‌ و بحرانهای‌ اجتماعی‌ ـ اقتصادی‌ انجامیده‌، و خودآگاه‌ و ناخودآگاه‌ برای‌ مهار نارضایتی‌ مردم‌ به‌ آزادسازی‌ اخلاقی‌ رویکرده‌ است‌، تا بحرانهای‌ اقتصادی‌ را از طریق‌ رهاسازی‌ اخلاقی‌ و بی‌قیدوبند کردن‌ جوانان‌ و راضی‌ کردن‌ غیرمستقیم‌ طبقات‌ مرفه‌ و فقیر اجتماعی‌ مهار کند.‌

منبع:  سایت پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ۱۳۸۷/۰۳/۱۴
نویسنده : محمد مددپور

نظر شما