در غیبت و انتظار عالم قدسی و کودکی هنر(2)
مقاله حاضر برگرفته از کتاب حقیقت و هنر دینی نوشته محمدمددپور میباشد که توسط انتشارات سوره در سال 1385 منتشر شده است. بخش دوم این مقاله تقدیم می گردد.
هنر و حکمت بزرگ قدسی
حکمت و هنر بزرگ ماقبل سقراطی که حاصل برتری انسان تلقی میشوند، مردمان را با خواص و عوام قسمت نمیکند. حکمت هنری تعلّق به «کلّ عالم وجود» داشت، و به جهان معنی و بن میبخشید. از اینجا سنّت به معنی طریقتی بود که باطن هنرمندان را به سوی حکمت و حقیقت هدایت، و او را به وجود حقیقی متصل میکرد. هنر بزرگ با سنّت و فرادهش دینی ارتباط دارد، اما با آزادی حقیقی که در آن انسان با وجود چنان نسبتی پیدا کند که واسطه و حجابی میان او و وجود قرار نگیرد، و آن وجود چنانکه هست تجلّی کند.(3)عالم قدسی با این تجلّی تحقّق پیدا میکند.
عالمی که با اثر هنری اقامه میشود، در عرف هیدگر آن نسبتها و روابطی است که وجود آدمی را روشن میکند، و آنچه از تولّد و مرگ، نعمتها و نقمتها، سعادت و شقاوت مسیر سرنوشت و تقدیر آدمیان را رقم زده است، با حضور اثر هنری و اقامه عالم آن، وحدت پیدا میکند. چنانکه معبد و مسجد و شعر حکمی قدسی، چون مرکزی مشعشع میشود که به محیط اطراف خود، با تقدس و جلال خدایی معنا میبخشد، و آشکار میکند. حتّی به سرزمین ما معنا میبخشد، چونان مکانی که اجداد ما در آن تولد و در خاک شدهاند.
بنای معبد و مسجد این چنین با حضور خدا به عنوان حریم مقدس، وحدت آن مدارها و نسبتهایی را فراهم میآورد، که در آنها ولادت و مرگ و نقمت و نعمت، عزت و ذلت، اعتلا و انحطاط انسان رخ مینماید. پس اثر هنری که در طریق سنّت ابداع میشود. فراتر از یک فعالیت استحسانی و استتیکی است، و به تبع تعلّق به انسانهای برتر پیدا میکند، در حالی عالم هنر استتیکی و عقلانی کلاسیک که با سقراط و افلاطون و ارسطو آغاز میشو تعلّق به انسانهای میانمایه دارد، و هنر التذاذی مبتذل به انسانهای فرومایه تعلق میگیرد.
هنوز در تراژدیهای کهن یونانی که از قهرمانان و پهلوانان اساطیری سخن میرفت، نحوی اقامه عالم کلی معنی داشت، اما با درامهای یونانی حیات هنری یونان، به صرف عالم محسوسات و احساسات هیجانی و نفسانی و ارضاء اهواء محدود میشود، و کلاً هنر متأخر یونانی در روم به ورطه و دام ابتذال محض فرو میغلطد، و نهایتاً با زوال عالم هنری یونانی که در شعر بزرگ شاعران یونانی ظهور کرده بود، انسان یونانی – رومی بی خانمان و ریشه کن میشود. زیرا دیگر سنّت زوال یافته یونانی، انسان و هنرمند یونانی را در طریق انکشاف قرار نمیدهد، و راهی مسیر انکشاف نمیکند. چنین «عالم» معبد پائستوم یا کلیسای بامبرگ، یا قطعهای شعر و دعا از «سن بوناونتورا» یا «سن فرانسیس» و از آنجا عالم هنری حافظ و ابن عربی زوال مییابد، و هنگامی که عالم هنری خاموش و مستور میشود، دیگر هیچ عنصری و موجودی و شأنی از حیات انسانی، با این معبد یا کلیسا یا شعر و دعا به ساحت آشکار وجودی قدسی خود نمیآیند. در اینجا اثر هنری خنثی میشود، و به صورت عتیقهای برای فروش، قاچاق کالاهای هنری و یا صادرات صنایع دستی(4) و وسیلهای برای لذت استتیکی و زیبایی آرامش بخش احساسی، و جان کلام نوعی فعالیت تخصصی مشاعر تحلیل یافته آدمی تلقی میشود.
در دوران زوال عالم هنر سنّتی، ممکن است آثار هنری عتیقه مرتب با صورت مدرن تکثیر شوند، چیزی که امروز در چین و ترکیه و پاکستان و ایران و کلاً همه کشورهایی که سابقهای از هنر بزرگ دارند، دائماً رخ میدهد. بزرگترین هنرهای بزرگ سنّتی شعر و معماری است، و خردترینشان خطاطی و تذهیب و نگارگری تا مجسمهسازی، و بالاخره همة صنایع خود هنری. شعر منبع الهام همه هنرهاست، و معماری مستجمع جمیع هنرهای سنتی. شعر اولین تجربة شهودی پس از مرتبة اجمال است. شعر و شاعر پردهای از وحی نبوی را به ارث میبرد، و قصه دومین پرده را. به سخن نظامی گنجوی:
پیش و پسی بست صفی کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیاء
پرة رازی که سخن پروری است
سایهای از پردة پیغمبری است
شعر پردهای از اسرار نبوی و ولوی را به فیض و عطای قدسی ربانی بهره میبرد، و سپس در خط و تذهیب و معماری و همه هنرهای سنّتی از عالم کلام تنزیهی به عالم نقوش و فضاهای مثالی تشبیهی انتقال پیدا میکند، و همین آثار با اقامه عوالمی، حیات انسان معنوی و اصیل را روشن میکند، و او را به عالم نبوت و ولایت میبرد. چنانکه بنای کعبه و مسجد شیخ لطف الله یا تاج محل هند، چونان خانه و مستورة عرش رحمان، یا قالیهای اردبیل و ظروف فلزی و سفالی و شیشهای به مثابة هنرهای صغیری که آینه گردان عالم عرشی هنر کبیر شعر است. این هنرها پرده از چشم انسان میگیرند و او را به عالم کبریایی میبرند.
همه این هنرهای سنّتی کبیر و صغیر یک عالم را اقامه میکنند، همان عالمی که پیامبر در آن حضور داشته است، و آنگاه که عالمشان مستور شد یا زوال یافت، دیگر اثر انکشافی خویش را از دست داده، به یادگارهایی از عصری گمشده و فراموش شده، تبدیل میشود. این آثار مصنوعی نمیتوانند حافظ و منجی و رهایی بخش یک فضای غنی و سرشار برای سکنی و مأواگزیدن آدمیان در زمین باشند. این شب هنرها بقول بنیامین هالة مقدس و آیینی خود را از دست دادهاند، و آواره و بی خانمان شدهاند. بویژه در عصر سیطرة تکنیک که شاعران سنّتی(5) و هنرمندان قدسی مستور و نهان میشوند.
شعر شاعران و هنر هنرمندان آخرالزمانی در باطن خود، عالم شگفتِ زیستگاهیِ روشن را نمیگشایند. که در آن مدارها و نسبتهایی فراهم آید، که ولادت و مرگ، نقمت و نعمت، عزت و ذلت، عظمت و انحطاط، صورت و مسیر سرنوشت آدمیان را رقم میزنند. قلمرو و گستردة این روابط آشکار، همانا، عالم این قوم تاریخی است. روشنگاه عالم و مکان زیستگاهی هنرهای سنّتی به عنوان جایگاهی سرشار از اضطراب و نگرانی، غم و خوف، امید و رجاء، تولد و مرگ، و همه آن حقایقی است که به زندگی انسان معنی میبخشند، و به سخن هیدگر «احساس و حضور انسانی بودن در جهان» را به انسان عطا میکند.
هیدگر در مقام آزادگی و منزل تفکّر معنوی خویش، در «مبدأ اثر هنری»، یک حیات کامل روستایی را در پس رخنة تاریک کفشهای فرسوده روستایی – اشاره به اثر وان گوگ – میبیند. چنانکه از گستردگی حضور خدا در ورای رواقهای معبدی کهن سخن میگوید، و اینکه برپایی معبد – اشاره به معبد پائستوم یا کلیسای بامبرگ جوش و خروش دریا را نشان میدهد، و نیز درخت و چمن، نره گاو و عقاب، مار و زنجره، صورت و پیکر وضعی خاص خود را مییابند. کفشهای روستایی نیز رهرویی زحمتکش را آشکار میکند، که در سنگینی و کثافت آن با راهپیمایی بر درد و رنج، در درون مزرعه با باد خنک و مرطوب و نمناک خاک، اضطراب و شادی و ترس و لرز و همه چیزهایی را که زندگی روستایی به آنها تعلق دارد، وصف میشود.
هنر میانمایه و فرومایه آخرالزمانی
هیدگر در پایان تاریخ نیست انگاری غرب که اکنون جهانی شده، و همه مرزها را کم و بیش فتح کرده است،غایت مرتبهای از هنر اصیل و حقیقی را «بازگشت به خانه» و «حضور انسانیِ بودن در جهان» میداند. آنجا که دربارة هنرهای معماری و نقاشی و مجسمهسازی سخن میگوید، اما انتظار او از شعر بیشتر است. از اینجاست که در شرح شعر هولدرلین انتظار فتوح ساحت قدس را میکشد. شعر برای او هنری بزرگ است که از عصر نیست انگاری یونانی که با سقراط آغاز شده، احاطه فراگیرش را از دست داده، و تنها گهگاه چونان هنر بزرگ عتیق درخشیده، و به زندگی انسان معنا بخشیده است، و حال پس از دو هزار و پانصد سال انتظار آن است که شعر و تفکر معنوی بزرگ، فراتر از نحوی تجربه زیبایی شناسانه و استتیکی یونانی رومی تا تجربة مدرن کانتی، عالم نویی را بگشاید. اکنون در عالم هنری مدرن چشم هنرمند در خویشتن خود بنیاد خویش، انسداد پیدا میکند، و در مغاک تاریک هنرِ بی خانمان و ریشه کن شدة النتزاعی (ابستره Abstract) هرگونه حضور اصیلی نابود میشود.
با تورج به مبادی تفکر هیدگر، و آنچه که در تفصیل مبانی نظری تفکر او با نظر به حکمای انسی اسلام، میتوانیم دریابیم، شعر و هنرهای سنّتی فراتر از فعالیتی زیباشناسانهاند، و به وجود و انکشاف حقیقت و آزادی میپیوندند. زیبایی در این مرتبه صرفاً لفافهای از وجود و حقیقت میشود، و اصالت آن به ذات معنوی اثر هنری بر میگردد، نه آنکه به صورت و فرم اثر هنری محدود شود. از این منظر هنر مدرن به فرمالیسم و ابستراکسیونیسم (صرف ترکیببندی انتزاعی محض لفظ و لحن و نقش و رنگ) میگراید، زیرا هنرمند فراتر از صورت و فرم هنری زیبایی شناسانه سوبژکتیو (تجربة استتیکی خود بنیاد) نمیرود، و طلب و تمنای وصول به معنایی در بطن اثر هنری ندارد.
در این وضع مدرن، همة آثار هنری تخصصی شده، بدور افتاده از اصل و سرچشمه و مبدأ Origion میشوند. حتی آثار هنری شبه سنتی که فن ساختن آنها از قعر تاریخ به نسلهای متأخر، بنا به عادت و میراث و مرده ریگ فرهنگی انتقال یافته نیز ماهیتی مدرن و فرمالیستی دارند، و برای بسیاری نقش تخدیر کننده، پیدا میکنند، چنانکه اکنون در عصر ما شعر مولوی، عطار و حافظ و بیدل و نقاشی بهزاد و سلطان محمد نقاش، چنین حالتی پیدا کردهاند.(6) همه چیز در هم رفته، و ادیبان و متفلسفان همه چیز را در هم میآمیزند، و مردمان را بیش از پیش در مغاک پریشانی توهّمهای دلمشغول کنندة زیبایی شناسانه فرو میبرند. در این پریشانی فکری متفلسفانه، تارکوفسکی و پاراچانف و بر گمان و پیکاسو و پال کله و پولاک نیز هنرمندان قدسی میشوند!!
انتظار بازگشت هنر بزرگ
اما آیا امکان بازگشت هنرهای سنتی به خانه و سرچشمه نیست؟چرا آنچه هنرهای سنتی و عالم آنها را متجلی کرده، آیا بواسطة انسان نبوده است؟ اما چرا واپسین انسان مدرن قادر نیست، عالم زوال یا مستور شدة هنرهای سنّتی را به این آثار بازگرداند، و آنها را از صورت مدرن و دست کاری شده خارج کند. چرا آثار هنری سنّتی از مرتبه عتیقگی به مرتبة «حضور حاضر» ضمن ریشهداری عتیق خود گذر نمیکنند؟
حقیقت آن است که اساساً هنرهای سنّتی، دیگر «وجود حاضر» ندارند، و آن حقیقتی که این هنرها را به زمین عطا و افاضه میکرد، نهان و مستور شده است. تشرّف هنرمند به ساحت قدس دیگر فروبسته، و هنرمند در محاق نیست انگاری سکنی گزیده است، مگر آنانی که وجودش نورانی شده، و توان تشرّف پیدا میکند، و مسجد و معبدی و مُهر و تسبیحی و منبری و نقشی مثالی ابداع میکند، اما این نورانیت در برابر ظلمت فراگیر جهانی مانند کورسویی میماند، از فاصله بسیار معبد، چنانکه نور فانوسهای افق دور دریاهای طوفانی و سواحل مه گرفته مینماید. اما باز میتوان از همین نور ضعیف فانوسهای افقهای دور به روشنگاه هستی وارد شد، بشرطی که انسان به آزادی و حقیقت باز گردد، و بگذارد زمین و آسمان، میرندگان و جاویدان چونان چهار آینه گردان حقایق جهانی، امکان ظهور و بروز اشیاء و امور را در خدعه سرای وهم (دنیا) آنچنانکه هستند، مهیا سازد. بقول مولانا:
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خدعه سرای
انسان هنگامی که به مقام و جایگاه اصیل خویش باز میگردد، آینه گردان یا محور و مدار چهار آینه میشود،چهار حقیقت در وجود او در برابر یکدیگر قرار میگیرند، و همه چیز به جایگاه و موطن و مأوای خویش باز میگردند. بنابراین اشراق آنی و لحظهای تشرّف هنرمندان سنّتی، میتواند آدمی را به عالم قدس و رهنمون باشد، اما این مهم همتی ابراهیمی میطلبد که با قربانی کردن وجود خویش بدان دست مییابد. شاید تعبیر آلمانی کوره راه جنگلی Holzwege مانند همان اشراق آنی و کورسو باشد، کوره راه فقط برای جنگلبانان و والیان جنگل میتواند به روشنگاه و فضای باز بیرون از هیولای جنگل سیاه رهنمون باشد، نه برای انسانی میانمایه و فرومایه.
گفتیم که چرا هنرهای سنّتی و تفکر معنوی در جهان کنونی جایگاهی ندارد. انسان از آزادی محروم شده، و امکان انکشاف اصیل حقیقت را از دست داده است،و همین موجب زوال عالم هنرهای سنّتی شده، و از هنرهای سنّتی صغیر چیزی در حدّ صنایع دستی، و مفاهیمی از قبیل صادرات غیر نفتی تلقی میکنیم. اما نه چنان است که این پایان کار هنرهای سنّتی باشد. البته احیاء این هنرها بی انکشاف مجدد حقیقت ممکن نیست، و به تبع این انکشاف هنر بزرگ شعر میتواند منجی انسان فرو افتاده در مغاک نیست انگاری و خود بنیادیِ فراگیر باشد، و او را به عصر اولیاء و پهلوانان و ولایت و نبوت باز گرداند.
تمنای هنر شوق مآبانه در ناسیونالیسم شاهنشاهی پهلوی
حال ما را چه نسبت با هنرهای سنّتی است، و رجال ما چه وضع و نسبتی در طریقت و مشی نظری و عملی خویش نسبت به هنرهای سنّتی به مثابه هنرهایی در حاشیه هنر مدرن گرفتهاند؟ این وضع نسبت آیا حکایت از گذر هنرهای سنّتی از حجابهای هنر مدرن و سوبژکتیویته و انتزاعیت ذاتی آن داشته است؟
قبل از انقلاب نظام رسمی سیاسی گهگاه کوشید با هنرمندانی که هنوز با لمحهای از آن لطیفة غیبی از قعر تاریخ سنّت به عصر تجدّد و مدرنیسم وارد شده بودند، نسبتی حضوری پیدا کند. هنرمندان سنّتی را میستود. برخی نویسندگان از جمله سید حسین نصر و شایگان به تبع استادانی چون کُربن و بورکهارت در برخی نوشتههای خویش از هنرهای سنتی با عظمت یاد کنند، و کوشیدند نسبت آنها را با صور معلّقه مثالی شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی و اعیان ثابته ابن عربی بیابند. آثار تیتوس بورکهارت، در باب «هنر مقدس و جاویدان» شرق و غرب و آثار هانری کربن در تأمل در باب صورت هندسی و عرشی و شرقی و مُلکی کعبه و اقلیتی از دیگر نویسندگان پست مدرن غربی و شرقی که نسبت به روح هنرهای سنّتی، به نحوی سمپاتی و همدردی و همسخنی رسیده بودند، منبع الهام این نویسندگان بود. نظام رسمی از سویی کوشید، با تلفیق هنرهای سنّتی و مدرن، و توجیه تئوریک آن که گویی انتزاعیت (ابستراکتیویته) و تجرید و روح مجردِ هنرهای سنّتی و مدرن مشترک معنویاند، به نحوی اندیشة پریشان در این باب برسند، و با نحوی غربزدگی شرق مآبانه به ابداع هنری بنام مکتب سقاخانه و خیالی سازی نیمه سنتی – نیمه مدرن بپردازند.
اما این مکتب دولت مستعجل بود. حتّی جشنواره طوس نیز که نحوی مراسم شبه آیینی هنرهای سنّتی بود، و بر آن روح شبه اساطیری شاهنامه و ناسیونالیسم شاهنشاهی و آیین شهریاری سیطره داشت، به مدد فکر رسمی نظام آمد. اما از آنجا که گرفتاری تئوریسینهای نظام رسمی در زندان توهّم اشتراک معنویِ هنر سنّتی و هنر مدرن بروز کرد، به هیچ یک از این دو هنر و اقامه عالم هنری هریک، مددی نرساند، و پریشانی را فزون کرد. این تفکر و طریقة فکری علیرغم اوضاع جهانی هنر پست مدرن و نظریة بازگشت اقلیتی به سنن هنری کلاسیک و قرون وسطایی و هنر مقدس شرقی، نتوانست منشأ راستین تحول باشد، و جان نگرفته، مرد.
هر چند هنر اختلاطی شبه سنّتی مورد اقبال فطری و ذاتی اندکی از مردمان نیمه سنتی – نیمه مدرن ایرانی معاصر قرار گرفت، علی الخصوص موسیقی شجریان و ناظری یا نقاشی فرشچیان و فرش رسام عرب زاده و دیگر بزرگان میراث کم جان هنرهای سنتی، اما حقیقت آن است که این هنر جان مایة باطنی و اصیل سرچشمة خویش را گم کرده بودند. نمیشود با گرایشات اشراقی انتزاعی به احیاء هنرهای سنّتی در جامعهای پرداخت، که اساساً آن جامعه با سنت و معنویت بیگانه باشد، و در حال خانه تکانی و انتقال و گذر سطحی به مدنیتی که از روح مدرنیته (تجدد نفسانی) برخوردار است.
نظام رسمی پهلوی دائماً در جستجوی مدرن کرد نظری و عملی هنر و ادبیات و اندیشه و فرهنگ ایرانی، با ملغمهای از روشنفکری شبه اساطیری بود، با استمداد از حکمت هند و بودایی و خاطرههای ازلی باستانی و شرق ایران و احیاء انتزاعی حکمت اشراق و متعالیه و عرفان و سیر و سلوک عملی و نظری مشایخ و بزرگان و اقطاب عالم معنویت از ابوطالب مکی، بایزید بسطامی و ابوالحسن فرقانی تا ابن عربی و اتباع شیعی و ایرانی او از جمله سید حیدر آملی و الاماشاءالله. جالب آن است که در این حوزة فکری اشراقی از نمایندگان منقول و روایی سنّت فقهی و جهانهای معنوی اسلامی خبری نبود، از جمله بزرگانی مانند شیخ صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسی که صرفاً به ساحت کلامی آنها، بدون ساحت نقلی و فقهی نظر میشود، غافل از آنکه اساساً حکمت و هنر سنتی در عالم روایی معصومانه صورت و تعیین پیدا میکرد.
چگونه میشود شعر و معماری و هنر نگارگری و خوشنویسی و تذهیب و نقوش تجرید هنرهای سنتی تا تعزیه را در فضایی بدون روایت معصومانه حیات دینی که این هنرها ترجمان این روایتاند، راهی طریق شکوفایی و بالیدن کرد. وقتی قدسیان و موجودات اساطیری و مثالی در افق خیال انسان ایرانی و شرقی مستور و نهان میشوند، شیوه مدرن نابودگر نقوش مثالی بر اذهان و خیالات سیطره پیدا میکند. هنرهای سنتی اساساً نمیتوانند به صرف نحوی فرمالیسم سنّتگرا و کهنهگرا تحویل شدن، بقاء پیدا کنند. سنّت منجمد در حقیقت باطن سیال و روح و روان خویش را از دست داده است و بیجان شده، از اینجا اساساً اینگونه هنرها سنتی نیستند، بلکه شبه سنتی مدرناند، و در مسیر مدرنیسم سطحی استحاله پیدا میکنند، زیرا فضای مثالی روایی و معنوی خویش را از دست میدهند. جان کلام اینکه هنر وقتی آن قدرت باطنی اقامه عالم و معنیخبشی به عالم کثرت را از دست میدهد، نابود میشود، هرچند صورتها و فرمهای حسی خویش را در گذر زمان به صورت عادی و شرطی شده، بدون مضمون باطنی حفظ کند.
ادامه دارد ...
نویسنده : محمد مددپور
نظر شما