موضوع : پژوهش | مقاله

تجلی حقیقت در ساحت هنر(2)

این مقاله برگرفته شده از کتاب حقیقت و هنر دینی به قلم محمد مددپور می باشد که در سال 1385 توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. بخش دوم این مصاحبه تقدیم می گردد.


● لطف کنید پیرامون مفهوم هنر در عصر قبل از میتولوژی توضیحاتی ارائه فرمائید.
دوران اصیل میت که ما آن را می‌توانیم تعبیر به عصر امت واحده و سپس، قصص‌الاولین کنیم، درواقع، دارای دو دوره جزئی است. اول یک دورة دینی است؛ دین اصیل. در این دورة آغازین تمدن بشری است که امت واحدة دینی، تحقق پیدا می‌کند. یا به تعبیر سن آوگوستینوس، مدینه خدایی هست که در حاشیه آن یک بیغوله‌هایی به وجود می‌آید، که درواقع، دوره میت ممسوخ یا اساطیرالاولین- از جمله اساطیرالاولین حماسه‌های بهگودگیتا، رامایانا یا ایلیاد و اودیسه و قصص شاهنامه و بخشی از تورات و انجیل کنونی – به آن معنایی است که امروزه بیشتر با آن مواجه‌ایم.
نویسندگانی که توجه بیشتری به معنای میت دارند، مثل میرچاالیاده و مالینوسکی، یا بعضی از روان‌شناسان یا روانکاوانی مثل یونگ، معنای اصیل میت یا قصص‌الاولین را بیان نمی‌کنند. بلکه بیشتر اساطیرالاولین سروکار دارند. آن چیزی که اینها بیشتر مدنظرشان است، همین میت‌های منحط و ممسوخ است که به صورت جادو و سحر برای نسلهای بعدی باقی‌مانده. چون میت که در واقع رموز و صورت‌خیالی تفکر حضوری و شهودی پیشینیان بوده است، اساساً در یک فرهنگ سمعی به وجود آمده، تعارضی با دین پیدا نمی‌کند، زیرا معنی اصیل میت، همان قصص دینی است.
به تعبیری میت، حکایت و کلام مقدس است؛ حکایتی که حقایق ازلی و آنچه را که صورت نوعی ازلی در آن تجلی کرده بیان می‌کند. هر میت یا قصص‌الاولین، حاصل تجلی الهی و فیض مقدس ربانی در کلام بشری است، به عبارتی، میت کلام مقدس است. میت به معنی قصص‌الاولین نه اساطیرالاولین مبادی ازلی پیدایی و خلق و تکوین عالم وجود را ظاهر می‌کند و انسان امت واحده از طریق این کلام، به ملکوت می‌پیوندد و ظاهر را به باطن پیوند می‌زند. میت همان کلام شاعرانه است و هنگامی که روح مقدس خود را از دست می‌دهد، به سحر و جادو می‌پیوندد و در مثالات مقیده ادیان و مذاهب سری و جادویی، حضور به هم می‌رساند.
هنرمند یا سیاستمدار یا هر متفکری، وقتی با میت یعنی، حاصل تفکر حضوری شاعرانه مواجه می‌شود، با این دید به آن می‌نگرد که می‌تواند نمونه‌های ازلی تفکر (ارکتیپ Archtype) را در آن پیدا کند. نقاشان گذشته همه تفکر میتولوژیک داشتند، چون احساس می‌کردند یا به این حقیقت اعتقاد داشتند، که همه آثاری که بشر ابداع می‌کند، نمونة ازلی آن را نقاش ازل نقش زده است. حالا این نقاش ازلی هم خدا به معنی خاص لفظ، و هم انسان نقاشی است که درواقع، شأن واسطه اولوهیت و بشریت را برعهده دارد. شما در نقاشی ایرانی- و کلاً شرقی و حتی مسیحی- این حالت را می‌بینید که حتی صورت ظاهر هم به چهرة چینیان و ترکان شباهت دارد. چرا که اینها تصور می‌کردند، اولین نقاشان چینی بودند، و نمونه ازلی به این صور ظاهر شده است، و نقاشان متأخر، درواقع کارشان ابداع کردن این نمونة ازلی آسمانی است. چنانکه در نقاشی مسیحی نیز همه، نمونه ازلی لاهوتی را سرمشق می‌داشتند. پس در اینجا با معنی ابداع روبه‌رو می‌شویم.

● یعنی، درواقع این هم نوعی محاکات تلقی می شود؟
نه اینجا محاکات نیست. محاکات یک تعبیرش را که من به دورة متافیزیک سقراط و افلاطون و ارسطو بردم. یک تعبیر دیگر که من فراموش کردم شرح کنم، تعبیر فیثاغورثی محاکات است، که دورة اسلامی و مسیحی نیز مورد نظر بوده است. درحالی که افلاطون و ارسطو توجه به شعر و قدری به هنرهای تجسمی دارند، توجه فیثاغورث، به موسیقی است. تعبیری هم که از محاکات دارد، دقیقاً متضمن یک معنی متعالی موسیقایی است.
برای همین در تاریخ تفکر اسلامی به خصوص همه موسیقیدانان و صوفیة اهل سماع به آن توجه کرده‌اند، علاوه بر این، در سماع صوفیه نیز به آن توجه شده است، و بعضی از فلاسفه نیز چون اخوان‌الصفا، به آن پرداخته‌اند، و در رسائلشان این معنی از میمسیس طرح شده است. نزد آنها موسیقی عبارت است از محاکات نغمات آسمانی که در عالم غیب سروده می‌شوند، یا الحانی که در فضای عالم غیب منتشر می‌شوند، و حرکت منظم ستارگان نیز مظهر آن است. یک موسیقیدان یا کسی که آواز می‌خواند یا سازی را می‌زند، کلاً کسی که با الحان سروکار دارد، نغمات را محاکات می‌کند.
بنابراین، محاکات فیثاغورثی که در دورة مسیحیت نیز برای نقاشی و دیگر هنرها مورد نظر و تأمل قرار می‌گیرد، بسیار به معنی ابداع ماقبل یونانی و دینی و میتولوژیک نزدیک است. یعنی شما محاکات فیثاغورثی را می‌توانید یک مرزی میان ابداع دینی و محاکات متافیزیکی یونانی بدانید. در اینجا گرچه سخن از محاکات است، اما معنای باطنی آن متعالی است. صوفیه و همان‌طور که عرض کردم، فلاسفه و موسیقیدانان ما و کسانی که در زمینة موسیقی تحقیقاتی داشته‌اند، که متأخرینش عبدالقادر مراغی است، همه اینها توجه کرده‌اند به این معنای محاکات.
البته صوفیه و حکمای انسی، آن تعبیر یونانی عصر ماقبل متافیزیک محاکات فیثاغورثی را نیاورده‌اند، و این را صرفاً یک الحانی که در عالم منتشر و حرکت ستارگان منشأ آن است، تلقی نکرده‌اند. بلکه آن را بردند به آن معنایی که در آیة شریفه قرآنی آمده است، یعنی «عالم ذر»، وقتی که همة انسانها در مقام فطرت الهی خویش در عالم ذر جمع می‌شوند، در آنجا هنگام استماع کلام الهی «الست بربکم؟ قالو بلی»، الحان موزون سپاه بهشتی را می‌شنوند. مولانا در شرح این ماجرا می‌گوید:
بانگ گردشهای چرخ است، این که خلق
می‌سرایندش به طنبور و به حلق
مؤمنان گویند، کاثار بهشت
نغز گردانید هر آواز زشت
ما همه اجزای آدم بوده‌ایم
در بهشت، آن لحنها بشنوده‌ایم
گرچه بر ما ریخت، آب و گل شکی
یادمان آمد، از آنها چیزکی
یا در فقراتی دیگر، مولانا آواز مرید خود را آواز خدا تلقی کرده است:
پیش من آوازت آواز خداست
عاشق از معشوق حاشا کی جداست
اتصالی بی‌تکلیف بی‌قیاس
هست ربّ‌الناس را با جان ناس
یعنی این گفتگو در یک عالم تحقق پیدا می‌کند. این نغمات بهشتی در همان عالم ذر منتشر شده بود. انسانی که به این عالم می‌آید، آن نغمات بهشتی را فراموش می‌کند. تا آنکه حالی پیدا می‌کند، هنگام شنیدن نغمات زمینی، که درواقع، ابداع آن نغمات آسمانی است، که درگذشته شنیده شده است. برای همین است که موسیقی بسیار تاثرگذار است، و به سرعت می‌تواند حال قبض و بسط روحانی را در انسان القاء کند، و یا حال قبض و گرفتگی، در مقابل حال بسط و بهجت و سرور، را در انسان زنده کند.

● بحث در ارتباط با دورة‌ پیش از میت بود. لطف کنید در این زمینه اشاراتی داشته باشید.
بله، دورة پیش از میت ممسوخ به معنی اساطیرالاولین، نه قصص‌الاولین، که این دومی همان دورة دیانت امت واحده است، یعنی دورة پیش از میت‌های ممسوخ ادیان آسمانی که میتهای اصیل هم جزئی از این ادیان آسمانی هستند، و با الهامات یا با وحی دل و یا با وحی دین ارتباط پیدا می‌کنند. یعنی این میت‌ها به الهام ربانی دریافت می‌شوند، و به اقتضای تجلی غیبی رحمانی به شهود حاصل می‌شوند، که این تعبیر به قصص شده است و آن نسبت پیدا می‌کند، با کتابهای آسمانی و قرآن. مثلاً سورة یوسف «احسن‌القصص» است، احسن میتهاست که در آن نکات حکمی و معرفت الهی تعبیه شده است.
هم حکمت نظری و حکمت عملی، و هم مبادی و سایر اموری که به هرحال، مربوط به شئون مختلف انسانی است، در آن هست. داستان آدم، یعنی داستان آفرینش انسانی هم یک میت است؛ به معنی قصص‌الاولین و احسن‌الحدیث و احسن‌القصص. اما این میتولوژی متعارف و رسمی، این اسطوره‌ای که در دوره‌های متأخر با آن ارتباط داریم، بعد از گذر از یک فرهنگ کتبی به ما رسیده است، و اینها مسخ شده است. در حقیقت می‌توان گفت هومر و هزیود، اجساد بی‌روح میتها را مجدداً مطابق ذوق تقلیل یافته خود سرودند، و کاهنان و یا شاعرانی در دورة انحطاط بعضی از میتها درواقع، مسخ شده بودند. به هرحال، من نظرم در کتاب «حکمت معنوی و ساحت هنر» هم‌ همین بوده، و درواقع دوران شرق دو دوره است؛ یک دوران دین اصیل است، و یک دوران دین و میت ممسوخ، و آنچه که سقراط، افلاطون و ارسطوا با آن مواجه‌ دارند، و آن را نوعی هذیان و خرافه و دروغ می‌دانند، می‌شود گفت ادیان و میت ممسوخ است. چنانکه در دوران متأخر جدید رنسانس، متفکرانی که با دین مسیحی مواجهه دارند، بادین میتولوژی و فلسفه‌زده مسیحی ممسوخ مواجه هستند. درنتیجه، تعرض آنها یک تعرض حقیقی نیست؛ تعرضی است مقابل یک حقیقت محجوب، و صورت ممسوخی از یک حقیقت اصیل.

● آیا می‌توانیم دوره پیش از اساطیر الاولین را که فرمودید دورة دین است، دورة امت واحده تلقی بکنیم؟
بله قبلاً نیز اشاره کردم. امت واحده، درواقع همان مدینه معنوی و الهی نخستین است. مدینه، شهر و ولایت، اینها یک معنی دارند، و کلمه شهریار باز با مدینه و ولایت ارتباط پیدا می‌کنند، کلمه سیاست، پلیس و پلتیک با این لفظ مدینه و امت ارتباط پیدا می‌کنند، ولی کلمه امت را درواقع در زبانهای لاتینی و در حتی زبان سانسکریت هم ما داریم. در زبان لاتین “Communitas” و در زبانهای اروپایی به کومونیته و کامیونیتی Community تعبیر شده است. این کومونیته یا امت، درواقع همان جامعة معنوی است؛ جامعه‌ای است که روابط و مناسبات غالب بر آن براساس یک عشق و محبت خدایی حاصل شده است. یعنی، ولایت و قرب و دوستی حق روح سیاست و روابط انسانی حاکم بر آن است. از همین معناست که حکمای انسانی، چون شیخ اکبر و حضرت امامu، ولایت را باطن و جان ولایت و سیاست و نبوت دانسته‌اند.
در باب پیدایی جامعه، نظریه‌های مختلفی وجود دارد. برخی اساس تأسیس جامعه و مدینه را محبت و تعلقات روحی می‌دانند. حالا بعضی‌ها این محبت را برده‌اند به غریزة جنسی، مثل هیوم و فروید. بعضی از فلاسفه و فیلسوفان پیدایی جامعه را برده‌اند به قراردادهای اجتماعی، قراردادهای اجتماعی میان گروهها و افراد بسته می‌شود، و جامعه تأسیس می‌گردد، مالکیت به وجود می‌آید. همچنان‌که لاک، روسو، منتسکیو و اسپینوزا به این قول گرایش دارند.
امت در واقع یک جامعه معنوی است که نه برحسب قرارداد، که قرارداد فرع به آن محبت و آن عشق مقدس و تعلق باطنی و روحانی است، که براساس آن شهروندان در مدینه گرد آمده‌اند. و نبی و ولی به قوة ولایت الهی در حقیقت اعضاء و شهروندان را وحدت می‌دهند. و به این جهت که آنها را با عالم غیب و با خدا نسبتی خاص حاصل است، و واسطه میان خدا و امت است، متذکر مقام فطرت ثانی شهروندان جامعة مقدس می‌شوند. زمانی که این واسطه از میان رفت، و نبی و ولی غایب شد، امتی دیگر در میان نیست، یک جامعه‌ای در میان است، که همه‌چیز آن قراردادی است. همه‌چیز آن با زد و بند و روی و ریا متحقق می‌شود. افراد در پی ارضای شهوات و اغراض جمع می‌آیند؛ نه در پی اتصال به یک معنای متعالی و امر قدسی یا یک مقصد متعالی. همه دنبال این هستند که به ارضاء شهوات یکدیگر کمک کنند، و یا صدمه رسانند و به هرحال، فکر اکثر مردمان ارضاء شهوت است؛ این فرضیة اجتماعی مبنای دموکراسی لیبرال است.
این است که امت به معنای حقیقی لفظ، اختصاص پیدا می‌کند، به جامعه‌ای که معانی دینی بر جسم و جان شهروندان آن مسلط شود، و نبی، هادی قوم باشد. متفکران قوم در واقع همان اولیاء و انبیاء هستند در امت واحده، و در دوران میت ممسوخ، جای انبیاء و اولیاء را شاعران و کاهنان گرفتند، آنها میت را از مقام خویش تنزل بخشیدند، اما به هر حال، میت اصیل یا ممسوخ، جزئی از دین اصیل یا ممسوخ است. قصص دینی همان میت است. تعابیری که در یونان برای موتوس Muthos در زبان قدیم یونانی است، به معنی کلام و روایت مقدس هم دقیقاً مناسبت دارد با این معنی احسن‌القصص، که درست در مقابل اسطوره‌ای است که معادل هیستوریا Historia یونانی است، یعنی همان خاطرات آشفته و پریشان قوم. از اینجا اسطوره معرب تاریخ است، یعنی اسطوره همان تاریخ وهم‌زده قوم است، نه تاریخ مقدس آدمی، و از این معنا در قرآن از تورات- تاریخ وهم‌زده قوم یهود- به اساطیر و امانی تعبیر شده است.
بنابراین، اسطوره ترجمة غلطی از لفظ میت و قصص، ترجمة صحیح آن است، و اساطیرالاولین نیز در مقابل قصص‌الاولین قرار می‌گیرد. برای میت ممسوخ می‌شود لفظ اساطیرالاولین را آورد. حکایتهایی که در شاهنامه وارد شده، برخی درواقع اساطیر الاولین بوده، که در زمان حیات حضرت نبی‌مکرم، بخشی از احتجاجات حضرت نبی در برابر کسانی است، که سعی می‌کنند از همین اساطیرالاولین ایرانی و بین‌النهرین و مصری و هم‌چنین اسرائیلی در برابر قرآن استفاده کنند، و حتی نقالان و روایانی هستند که مردم را به یک نحوی، دور و بر این میت ممسوخ گرد می‌آورند. درحالی که «قصص» دقیقاً، میت حقیقی و حکایت حقیقی است که حیات حقیقی بشر را هم ظاهر می‌کند و هم به آن معنی می‌بخشد.

● لطف کنید پیرامون تأثیر میت در سیر تاریخی هنر به معنای خاص کلمه، اشاره‌ای داشته باشید.
قبل از افلاطون و ارسطو و به طور تفصیلی، در آثار متفکران یونانی می‌بینیم که نوع ممسوخ میت صورت باطنی مادة تفکر این متفکران را پیدا کرده‌ است. سقراط و افلاطون، به جهت نزدیک بودن به عالم میت، بیش از ارسطو، از بقایای میت و میتولوژی قدیم یونانی بهره می‌گیرند. همچنان سوفوکل و آشیل و دیگر هنرمندان در تمام تراژدیها، کمدیها و حماسه‌های یونان عصر متافیزیک، دقیقاً از مادة تفکر میتولوژیک بهره گرفته‌اند؛ اینها همه از میت بهره گرفته‌اند. در ارسطو، یک دوری و بیگانگی تمام عیاری نسبت به میت، می‌بینیم. اما به هر حال، سقراط آغازگر نابودی کامل میت‌های یونانی است، به طوری که نیچه، سقراط را کشندة میت می‌داند.

● در واقع سقراط، افلاطون و ارسطو از منادیان به پایان رسیدن دورة میت و آغاز دوران متافیزیک هستند.
بله، مؤسس تاریخ جدید یونان و به تعبیری تاریخ متافیزیک یونان سقراط است، و افلاطون در مقام بسط تفکر سقراطی هستند، با این دو و سرانجام افلاطین و نوافلاطونیان، تفکر یونانی به کمال می‌رسد، و می‌میرد. مرگ، بعد از دوران غلبة فلسفه نوافلاطونی سراغ تفکر یونانی می‌آید. این‌بار این تفکر یونانی است که به جای اساطیر به صورت ماده در اختیار متکلمان و تئولوژیستها و شاعران و متفکران اسلامی و مسیحی قرار می‌گیرد.
بی‌تردید آنچه که ما در حکمت مسیحی و حکمت اسلامی از افلاطون و ارسطو می‌شنویم، کلمات یونانی حقیقی نیست، درواقع یک ماده‌های از سقراط و ارسطو و افلاطون چونان شبحی از کلمات یونانی در کار آمده است. یعنی متفکران عصر مسیحیت و عصر اسلامی با روح و حقیقت تفکر ارسطویی و افراطونی بیگانه بودند. یک ظاهری از تفکر و اندیشه‌های یونانی را پذیرفته‌ بودند، و بر ویرانه و مادة این صورت ظاهری تفکر یونانی، تفکر دینی خود را بسط دادند، و این اندیشه را براساس یک طرح نو تفسیر و شرح کردند. طرح نو عبارت بود از صورت اسلام و مسیحیت، در شرق از فارابی تا ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری، و در غرب آن را از آغاز در متفکرانی چون اریگنس و ترتولیانوس و سن آوگوستینوس و بعد بوئیتوس می‌بینیم، و بعد همین‌طور می‌آید تا ادوار متأخرتر، مثل یوهانس سکوتوس اریوگنا، بعد توماس اکوئیناس و بوناونتورا همین‌طور، تا ویلیان اکامی و دانس سکوتوس که شبح مفاهیم و اندیشه ارسطو و افلاطون در اینها مطرح است. افلاطون هم باز همین‌طور است.
ما یک دورة برزخی را در تفکر یونانی داریم که فلسفة یونان در دوره‌ای از تاریخ تفکر بشر با اندیشه و حکمت معنوی شرق و مذاهب عرفانی سری ممزوج می‌شود. در اسکندریه، نصیبین و حران و منطقة خاورمیانه و مصر و بخشی از ترکیه و یونان و یونان که یک نوع فلسفه التقاطی به تعبیر بعضی از مورخان فلسفه به وجود آمد، که این فلسفه قابلیت مادگی، برای تفکر دین مسیحی اسلامی را پیدا کرد، در حقیقت آن تفکر اصیل متافیزیکی افلاطون و ارسطو قابلیت جمع شدن با تفکر اسلامی مسیحی را نداشت، تا آنکه روح خود را از دست داد. درواقع از یک مسیری آمده، و یک تغییراتی در این فلسفه وارد شده بود، تا ا ینکه توانسته مادة تفکر اسلامی بشود. در حالی که بخشی از آثار و میراث یونانی، به طور کلی مطرود می‌شود. ما اثری از نمایشنامه‌های یونانی، با ادبیات و شعر یونانی را در دورة اسلامی و دوره مسیحی نمی‌بینیم، و ادبیات لاتینی و رومی که جزو فنون هفتگانه مقدمات علوم الهی بوده، در کلیسای مسیحی و ارتدوکس نیز تأثیر جدی نداشته است. در اینجا نیز توجه جدی به میراث ادبی یونان نمی‌شود. واگرچه وجه تسمیه رنسانس جدید حیات فرهنگ یونانی و اسرائیلیات یهودی است، بیشتر درواقع این نوع ادب و فرهنگ که اصرارش بر دنیایی بودن و این جهانی بودن است، مورد توجه قرار می‌گیرد.
ضمن اینکه فرهنگ یونانی رنسانس به عوالم ماورائی هم توجه دارد. منتهی این عوالم، آن معانی را که در تفکر دینی تجلی کرده بود، همراه ندارد. فی‌المثل خدای ارسطو خدای شخصی (حضوری) نیست: خدایی نیست که با او راز و نیاز بکنید. افلاطین حتی از مراسم سحر و جادو و بسیاری از ادعیه استفاده می‌کند، اما می‌گوید اینها مربوط به عوام‌الناس هستند، فیلسوف اهل نماز نیست، اهل دعا نیست. حتی مسیحیت در دوران نخستین خود با شاگرد افلاطون مواجه بوده است. اما گروهی نیز از فکر نوافلاطونی رهایی یافتند، چنانکه بعضی‌ها به واسطه افلاطین چون اریگنس از دنیای متافیزیک یونانی خارج می‌شوند، و پا به دنیای مسیحی می‌گذارند.
به هرحال، میت در تاریخ هنر به صورت و یا در حکم ماده حضور دارد، در دورة متافیزیک یونانی که در گروی مرگ میت و دین هنری و سمبولیسم کهن است، شاعران و هنرمندان و فیلسوفان، از میت به عنوان ماده شعر و هنر و فلسفه خود، بهره می‌برند تا می‌رسیم به دوران مسیحیت. در دوران مسیحیت یک احیای میتولوژی رخ می دهد. چون تفکر دینی به تفکر میتولوژی نزدیک بوده است، حتی اجزایی از مسیحیت با میتولوژی ممسوخ در می‌آمیزد، فی‌المثل تثلیث. بعد از آن در دورة رنسانس ما شاهد احیای میت‌هایی هستیم که درواقع بیشتر در جهت توجه به حیات یونانی مورد توجه است، بدون اینکه هیچ‌گونه باور جدی نسبت به میتولوژی وجود داشته باشد. اما کلاسیست‌ها که در قرن پانزدهم و شانزدهم بر محیط فکری و هنری غرب مسلط هستند، کمتر از اسطوره و میت حرفی به میان می‌آورند، و درواقع، نوعی میتولوژی عقلی شده را ارائه می‌دهند، تا اینکه در دورة رمانتیک یک توجهی به به قدرت خلاقه و فعاله خیال می‌شود. میتولوژی به مثابة ابداع قوة خیال بشری درکار می‌آید. حتی لفظ نبوغ و جنون شاعرانه، نوعی تذکر نسبت به میتولوژی قدیم یونانی است، که شاعر را واجد نوعی نبوغ جنون آمیز می‌دانستند، که اسباب عروج او را به عوالم دیگر فراهم می‌کند، و متفکران رمانتیک چون شلینگ نیز، جهان و طبیعت را به نوعی خلق هنرمندانه مربوط می‌ساختند.

● پس از این اشاراتی که به اساطیر و ارتباط آنها با هنر در یونان باستان داشتید. لطف کنید همین مسئله را در ایران مورد بررسی قرار دهید.
ما در دوران قبل از اسلام ایران، ادیان مختلفی داریم. دین زرتشتی بیش از سایر ادیان مورد توجه است. در این میان میت و میتولوژی هم به عنوان جزئی از دین در آن عصر مطرح بوده است. اما به مرور زمان، میت، آن معنای اصیل خود را از دست داده، و به اسطوره تغییر یافته است، و این حکایتهایی که درواقع صورت ممسوخی از حقیقت را بیان می‌کند، درکار آمده است. حکایتها و قصصی هم در این میان مطرح شده است که درواقع، شرح حال آدمی و نسبت او با مبادی ازلی است، شرح حال نمونه‌های ازلی یا تیپ‌های اصلی نوع آدمی است، که ما در قصص شاهنامه می‌بینیم.

ادامه دارد ...


نویسنده : محمد مددپور

نظر شما