کلمههای دردسر ساز
برشی از کتاب اوتیسم از زبان اوتیسم
لیلا شیاسی ارانی
من با خواندن کتابهای بسیار، فهمیدهام که هیچ چیزی در دنیا بدتر از ” نادانی” نیست. این نادانی است که باعث می شود خیلی از آدمهای دنیا آنطور که درست است رفتار نکنند. این نادانی بعضی والدین است که مشکلات فرزندانشان را به موقع جدی نمیگیرند تا اینکه کار از کار می گذرد. مادرم می گوید، شاید اگر ما تمکن مالی نداشتیم نمیتوانستیم برنامههای آموزشی و درمانی تو را پیگیری کنیم، اما مربیام از عدم پیگیری جدی بسیاری از مراجعینش صحبت میکرد که با وجود تمکن مالی، پیگیر برنامههای درمانی فرزند خود نیستند و به امید گذشت زمان و بزرگتر شدن فرزندشان، از راهنماییهای خواهر و همسایه و مادر بزرگشان که هیچ تخصصی ندارند استفاده میکنند. پس در هر کاری هم پول مهم است هم دانایی.
نمیدانم آیا درست بود کلمه ” نادان ” را به کار بردم یا نه؟! آخر گاهی کلمات یا جملات قلمبه سلمبهای را در گفتارم بکار میبرم که مورد انتقاد والدینم قرار میگیرد. مثلا چند روز پیش در یک فیلم پلیسی دیالوگی به نظرم جالب و خندهدار آمد و سر میز شام وقتی پدرم مشغول صحبت بود، به او گفتم: تمومش کن احمق! ناگهان همه اعضای خانواده با چشمانی از تعجب گرد شده و دهانهایی نیمه باز به من نگاه کردند، انگار جرم بزرگی مرتکب شده بودم. فکر می کردم همان طور که من با شنیدن این جمله کلی خندیدم، آنها نیز به خنده میافتند.
از این دسته گل ها زیاد به آب دادهام. راستی گفتم دسته گل به آب دادن تا چند سال پیش درک من از این جمله این بود که یک دسته گل از گل فروشی میخریم و با بی عقلی هر چه تمامتر، آن دسته گل زیبا را داخل جوی آب میاندازیم تا برود. نمیدانستیم، جملات میتوانند مفاهیمی غیر از ظاهر آن داشته باشند، از این خاطرات زیاد دارم. چون تا همین چند وقت پیش بخشی از تمرینهای گفتاردرمانی ام درک معنی استعارات و ضرب المثلها بوده است. مثلا یک روز معلمم تلفن زد. در انتهای صحبت، او از من خواست تا به مادر و پدرم سلام برسانم. من گفته، به مادرم سلام شما را میرسانم اما به پدرم نه! معلمم پرسید چرا؟ گفتم آخر او از شما خوشش نمیآید. چون شما درس دادن بلد نیستید. معلمم خداحافظی کرده، گوشی را قطع کرد. از آنجایی که خیلی اهل تعریف کردن ماجراهایی که اتفاق میافتاد نبودم، این موضوع را خود معلمم پس از گذشت چند روز، برای مادرم عنوان کرده و کلی گله کرده بود. اما مادرم شرمنده شده و یک جلسه سخنرانی با موضوع آداب گفتگو با دیگران ” برایم ترتیب داد. یادم هست یک روز برادر کوچکم از کوچه به خانه آمد، پاچه شلوارش را بالا زده و با گریه میگفت: زمین خوردم، درد میکنه. و من در حال زل زدن به مادرم که مشغول تمیز کردن زخم برادرم و چسب زدن روی آن بود پرسیدم: میلاد زمین رو خورده؟ زبون زده؟ کثیفه!
خاطره دیگری که تا ساعتها باعث خنده و قهقههی تمام اعضاء خانوادهام شد، مربوط به همین چند وقت اخیر است که پدرم پشت فرمان، داشت راجع به مرگ دوستش بر اثر گاز گرفتگی صحبت میکرد که با یک را گاز گرفت و مرد، من با تعجب رو به پدرم کرده و پرسیدم: مگر زامبی بوده که یک گاز او باعث مرگ شده؟! ناگهان همه زدند زیر خنده، اما برای من اصلا خنده دار نبود. من در ذهنم شخصیت زامبی بازی minecraft در دستگاه ps۴ را مجسم میکردم، که بابک را گاز محکمی گرفته و با یک مرده. نمیدانستم قضیه مربوط به گاز منواکسید کربن بخاری است.
نظر شما