موضوع : دانشنامه | ر

نیکلاس ریشر


نیکلاس ریشر (nicholas rescher) در پانزدهم ژولای ۱۹۲۸ در شهر هاگن کشور آلمان زاده شد و در نه سالگى به آمریکا رفت. دکترایش را در دانشگاه پرینستن طى دوسال دریافت کرد وقتى که۲۲سال بیشتر نداشت و این در گروه فلسفه دانشگاه پرینستن بى سابقه بود و یک رکورد به حساب مى آمد.
ریشر پس از دریافت دکتراى فلسفه به تدریس در دانشگاهها مشغول شد از جمله در دانشگاه پیتسبرگ (Pittsburgh) که تا سال ۱۹۶۱ در آنجا تدریس کرد و افزون بر این، ریاست مرکز فلسفه علم را نیز بر عهده داشت.
ریشر ۳۰سال مدیر American philosophical Quarterly و نیز مؤسس و مدیر فصل نامه تاریخ فلسفه بود. او بیش از ۶۰ کتاب در حوزه هاى گوناگون فلسفه به رشته تحریر درآورد.
در سال۱۹۷۰ به عنوان عضو ثابت مؤسسه بین المللى فلسفه و در ۱۹۸۴ نیز به عنوان عضو آکادمى بین المللى فلسفه علم انتخاب شد. آثار او به زبانهاى آلمانى، اسپانیایى، فرانسه، ایتالیایى و ژاپنى ترجمه شده است.
ریشر در دانشگاههاى بسیارى از کشورها تدریس کرده و از مراکزى چون بنیاد Guggenhein و Ford و انجمن فلسفه آمریکا جوایز و فرصتهاى مطالعاتى متعددى به دست آورد یا به عضویت آنها درآمد... ریشر درجات علمى افتخارى متعددى از دانشگاههاى اروپا و آمریکا دریافت کرده و تاکنون کتابهایى درباره او به زبانهاى انگلیسى و آلمانى و ایتالیایى به چاپ رسیده است. درباره ریشر هیچ اثرى به فارسى منتشر نشده است. ریشر در مقام یک متفکر و محقق دقیق، در حوزه هاى متعدد فلسفه و فلسفه علم فعالیت کرده است.

اندیشه
آنچه در پى مى آید روزنه اى است به آرا و اندیشه هاى وى که بر پایه یکى از جدیدترین آثارش نوشته شده است:
American philosophy today , And other philosophical studies, by Nicholas Rescher, Rowman and Littlefield publishers, Inc, 1994.

خدا و روش علمى:
فصل دوم کتاب فوق، اعتقاد دینى و روش علمى نام دارد که تا حدود زیادى دیدگاه ریشر را درباره علم، دین و نسبت میان آنها نشان مى دهد. ریشر بنا بر روش فکرى خویش، به تاریخ هم توجه دارد و به بحثهاى صرفاً نظرى و ذهنى اکتفا نمى کند. در بحث تاریخ و پیشینه اینگونه مباحث به سنت الهیات طبیعى (natural theology) اشاره مى کند که بویژه در انگلستان در سده هاى هفدهم و هجدهم به اوج خود رسید. الهیات طبیعى (یا الهیات عقلى که از منابعى چون وحى و مرجعیت مذهبى مدد نمى جست) در این دوره عمدتاً به نجوم و کارهاى نیوتن نظر داشت تا آنکه لاپلاس از راه رسید و قائم به ذات بودن حرکات در منظومه شمسى را مطرح ساخت. در اینجا بود که الهیات طبیعى از نجوم به زیست شناسى (biology) روى آورد و به جاى آنکه همچون نیوتن از خدا به عنوان «ساعت سازى» بزرگ که سررشته حرکات منظومه شمسى بویژه حرکت زمین به دست اوست سخن بگوید از او به عنوان پدیدآورنده جریانهاى موجود در قلمرو موجودات زنده سخن به میان آورد.
ریشر در اینجا مى نویسد: «و سپس - دریغا که - داروین به صحنه آمد. نظریه او درباره تحول از طریق انتخاب طبیعى، خداى مدبر لوئیس اگسى (Louis Agassiz) را از قلمرو زیست شناسى نیز طرد کرد. [لوئیس اگسى (۱۸۰۷-۱۸۷۳) یکى از دانشمندان بزرگ آمریکا و از بنیانگذاران سنت علمى مدرن آمریکا است. اگسى مخالف سرسخت نظریه تحولى داروین بود.] تى.اچ. هاکسلى [زیست شناس انگلیسى ۱۸۲۵-۱۸۹۵] و طرفداران پرشور او ضربه هاى سخت ترى به زیست شناسى الهیاتى - غایتمدارانه (theo-teleological) زدند...»
آن دوران گذشت. «مطمئناً الهیات طبیعى در روزگار ما بار دیگر رو به رونق و شکوفایى است. سالهاى اخیر شاهد آماده شدن زمینه بحثهاى گسترده میان علم و دین بوده ایم.» ریشر به نظریه مهبانگ در کیهانشناسى فیزیکى اشاره مى کند و موجى که در مباحث الهیات طبیعى جدید ایجاد کرد و اینکه دانشمند - الهیات دانانى به میدان آمدند و بر پایه کشفیات و نظریات علمى جدید به نظرپردازى در این باره پرداختند که عالم را باید دست ساخته و اثر صنع یک عامل آفریننده صاحب عقل که به آفریده هاى خودعنایت دارد محسوب کرد... بر این اساس خدا در علوم طبیعى یا تجربى به عنوان بخشى از بهترین تبیین جریانهاى فیزیکى مورد توجه و بحث قرار گرفت. استدلالهایى که در اینجا مورد استفاده قرار مى گیرد مبتنى بر تجربه هاى مشاهده اى (observational) است. به تعبیر ریشر در اینجا خدا در آسمان به تصویر درنمى آید بلکه همین جاست، در مراکز ومؤسسه هاى فنى و «به دانشمندان ما در فعالیتهاى علمى شان کمک مى کند.»
ریشر این دیدگاه را خالى از دشوارى و گره نمى داند: «مشکل این نوع استدلالهاى الهیاتى - علمى که مى گویند جهان به گونه اى ساخته شده و قوام گرفته که حیات (انسانى) را پدید آورد آن است که بر این فرض مبتنى است که جهان اگر اساساً متفاوت با وضعیت فعلى اش مى بود حیات ظهور نمى کرد و مشکل این قضیه نیز آن است که تلویحاً این نتیجه را در بردارد که در آن صورت، حیات براساس اصول و مبانى متداول قوانین طبیعى ظهور نمى کرد.» ریشر پس از تحلیلى منطقى و معرفت شناسانه در این باره، در ادامه مى گوید«خدایى که دانشمندان یک رشته را از معضلات علمى و تبیینى شان نجات مى دهد - خداى رخنه ها (the god of the paps) - خیلى راحت کنار گذاشته مى شود وقتى که دانشمندان بعدى موفق شوند تبیین هاى دیگرى براى پدیده هاى مورد مطالعه شان پیدا کنند... تا آنجا که به جهان نگرى علوم دینى معاصر مربوط است ما در دنیایى زندگى مى کنیم که توسط امکان (Contingency) شکل گرفته است... وضعیت جهان و پدیده هاى موجود در طبیعت وحوادث و وقایع جارى در آن مجموعاً خصلتى آمیخته به ابهام دارد. مى توان این را به این معنى گرفت که صدفه و اتفاق بر همه چیز حاکم است و تاریخ طبیعى عرصه یک «تاس بازى» بزرگ است. یا مى توان آن را ساخته خدایى دانست که به صورت نهان در روزنه هاى صدفه و اتفاق دست اندرکار و فعال است.» به دید ریشر در سطح تجربه هاى طبیعى و مبتنى بر مشاهده هاى علمى هیچ چیزى وجود ندارد که داورى ما را به یکى از این دو دیدگاه سوق دهد.

خدا و تجربه هاى غیرمشاهده اى:
به عقیده ریشر الهیات طبیعى مبتنى بر روش مشاهده اى، در همان راه پرخطرى گام برمى دارد که پیشتر با حملات لاپلاس و داروین رو برو شده بود. مشکلاتى از این دست، عده اى از متألهان و نظریه پردازان دینى را به سوى تجربه هاى غیرمشاهده اى (nonobservational) سوق داد از جمله تکیه بر پیامبرى و متون وحى و نیز تجربه هاى عرفانى (Mystical Experience). در بحث از پیامبرى و متون وحى، ریشر به کتاب مقدس بویژه عهد جدید اشاره مى کند و دلیل مى آورد که در اینگونه مباحث تکیه بر این منابع دشواریهاى خاص خودش را دارد. تجربه عرفانى هم فارغ از مشکل نیست مشکلاتى از این قبیل که اینگونه تجربه ها در عین حال که در سطوح بالا، منابع یقین معتبرى براى «استادان معنوى» هستند انتقالشان به سایر افراد دشوار است، وانگهى گوهر تجربه هاى عرفانى طورى نیست که به راحتى در زبان روزمره بتوان آن را شرح و بیان کرد. این چیزى است که خود عرفا نیز به آن اشاره کرده اند.

خدا و اثبات:
ریشر در یک جمع بندى مى گوید که «ما در پایان با این واقعیت مواجه مى شویم که هیچ یک از راه هاى دقیقاً تجربى به سوى خدا یکسره فارغ از مسائل و مشکلات نیست. هر یک باموانع شناختى و معرفتى (epistemic) خاصى روبروست». ریشر به این نکته اشاره مى کند که این موانع و مشکلات نهایتاً متألهانى را که ذهن فلسفى داشتند از تجربه به سمت عقل و استدلال هاى عقلى محض سوق داد. دراین رهیافت، به سنت کسانى چون آنسلم مى رسیم، با «برهان وجودى» معروفش. ریشر تصریح مى کند که توماس اکوئیناس هم در این سنت مى گنجد. ریشر این راه را هم آمیخته به دشوارى و معضل مى داند و پاره اى نگرش هاى انتقادى در این مورد را بر مى شمارد از جمله این نگرش انتقادى که دلایل صرفاً یا عمدتاً مبتنى بر عقل با همه شرایط انسانها جور در نمى آیند. او در اینجا سخن میگل و اونامونو (فیلسوف معروف اسپانیایى ) را نقل مى کند که برهان هاى مدرسى (Scholastic) اساساً به شیوع الحاد کمک کرده است. ریشر در پایان این بحث مى گوید که مبحث وجود خدا ودلایل وعلل اعتقاد به وجود خدا پیچیده تر و چندین لایه تر از آن است که محدود به منابع استدلال هاى ریاضیاتى و صرفاً عقلى و منطقى شود.

رویکرد پاسکال:
ریشر یکى از انتقادات به رهیافت صرفاً عقلى و ذهن گرایانه را رویکرد پاسکال مى داند. پاسکال در این قضیه تشکیک مى کرد که خدایى را که متخصصان الهیات یا برخى فلاسفه در پایان یک استدلال قیاسى به او مى رسند بتوان به درستى، خداى یعقوب و اسحاق و عیسى دانست، خداى پدرانمان و خداى امیدها و عمیق ترین خواسته ها ونیازها. خدایى که به چنین شیوه استدلالى به او برسند نمى تواند خداى عبادت و پرستش و نیایش باشد که در همه حال حافظ و یاور آدمى است. ریشر سپس به شرح استدلال معروف پاسکال مى پردازد که در آن «یک شرط بندى خاص» نقش اساسى دارد. به عقیده ریشر این استدلال وجود خدا را نه به صورت یک نتیجه ناظر به واقع (Factual) بلکه به صورت عملى (Practical) مورد توجه قرار مى دهد. خود پاسکال هم به این نکته نظر داشت آنجا که مى گفت «دل دلایلى براى خودش دارد که عقل از آنها بى خبر است». به داورى ریشر استدلال پاسکال بیشتر به نیازهاى ما پاسخ مى دهد تا به پرسش هاى ما، و راه حل نه مسائل ذهن بلکه مسائل و دغدغه هاى قلب و روح است.

یک مقصد مشترک راههاى بسیار:
آیا از آنچه گذشت این نتیجه به دست نمى آید که هر راه و استدلال، راهها و استدلال هاى دیگر را نفى مى کند و نهایتاً آیا اختلاف راهها به شکاکیت نمى انجامد؟ ریشر در شرح و تبیین جالب توجهى که در اینجا فرصتى براى پرداختن به آنها وجود ندارد مى گوید که این راههاى ظاهراً واگرا نه تنها یکدیگر را نفى نمى کنند بلکه همدیگر را تقویت نیز مى کنند. هر یک در فضاى کلى و پیچیده اى که تنوع معرفت شناختى گسترده اى دارد یک عنصر مکمل به حساب مى آید و اعتقاد به واقعیت تحت مشیت خدا را تثبیت و تقویت مى کند.
یکى از نکات قابل توجه و تأمل برانگیز ریشر در اینجا آن است که «ایمان و اعتقاد دینى در مقیاس وسیع مستلزم آن است که نه یک راه و روش و دلیل براى یک نوع ذهن بلکه راهها و روشها و ادله متعدد براى ذهن هاى متعدد وجود داشته باشد. آنچه الهیات امروزه به صورت آشکار به آن نیاز دارد یک معرفت شناسى پیچیده و ذو ابعاد براى جهانى پیچیده و ذوابعاد است. اختلاف آدمها و تفاوت میان اذهان و حتى تفاوت ها و تغییر احوالى که میان جوانى و میانسالى و پیرى وحتى اختلافى که میان احوال انسان در روزهاى خوب و روزهاى تیره وجود دارد، اقتضا مى کند که راهها متعدد باشد و نه آنکه مانند کفشى به یک اندازه، مناسب همه پاها باشد. ریشر تصریح مى کند که وجود این همه راههاى متفاوت براى مقصدى مشترک خودش فى نفسه یک عامل روشنگر در حمایت از ایمان و بیانگر یک اجماع است، اجماعى مربوط به تأملات و اشارات (reflections) و نه استقراءها (inductions) و به نیازهاى وجودى نوع بشر در مواجهه با وجود متعالى (Transcendent being) پاسخ مى دهد...

دامنه محدود علم و بى اعتنایى اش به بعد ارزشى:
ریشر که دستى قوى در فلسفه علم دارد به تحلیل و بررسى گسترده معرفت علمى مى پردازد. ما هم به ناچار بیش از پیش، در بالاترین حد اختصار به آن مى پردازیم. به نظر نیکلاس ریشر علم حدود و محدودیت هاى خودش را دارد و تعمیم و توسع قایل شدن براى آن و معرفت علمى را یگانه منبع معتبر و یقینى دانستن، در واقع نه نظر و آموزه علم بلکه نظر و آموزه علم پرستى (Scientism) است. ریشر تصریح مى کند که علم تنها به بعد ناظر به واقع نظر دارد و نه به بعد عاطفى (affective) و روحى انسان. علم به روابط بین اشخاص، به عواطف، احساسات، همدلى ها، بصیرت ها، الهامات و وجه ارزشى توجهى ندارد. علم مردمان را به صورت اشیا مورد مطالعه قرار مى دهد نه اشخاص. به هر حال معرفت علمى یگانه منبع معرفتى نیست و یک منبع از منابع موجود شمرده مى شود. ریشر تصریح مى کند که علم مخالف این ارزش ها و دلمشغولى ها نیست بلکه بى ارتباط با آنهاست. به عقیده او کسانى که علم را حلال همه دشواریها مى دانند و کلید هر درى را در دستان علم جست وجو مى کنند نه متفکرانى حرفه اى بلکه ایدئولوگ ها و مسلک پرست هایى با دیدگاههاى خاص خودشان هستند. از منظر الهیاتى، علم محدودیت هاى خودش را دارد اما سخن در این است که هم علم و هم الهیات به ابعاد مختلف وضعیت و وجود آدمى مى پردازند که اگرچه یکسره بى ارتباط با هم نیستند هر یک قلمرو و وظایف خاص خودش را دارد.
بارى، علم در مقام تحقیق و کاوش (inquiry) محدودیت ویژه خود را دارد ولى در صورتى که براى آن قایل به قلمرو بى کرانه شوند آن را به ایدئولوژى تبدیل مى کنند.
ریشر ضمن نقد سخن ویتگنشتاین در مورد حل مسائل توسط علم و نقش و اهمیت سکوت، تصریح مى کندکه اگر همه مسائل علم نیز حل شود باز هم پرسش هاى اساسى و بنیادینى براى زندگى و وجود آدمى باقى مى ماند...
آخرین جمله کتاب ریشر این است که «به وجود متخصصان الهیات نیاز است زیرا درک و فهم جایگاه انسان در عالم هستى بسیار بزرگتر و مهمتر از آن است که به دانشمندان واگذار شود».

استدلال فلسفى:
یکى از آثار شایان توجه ریشر، کتاب استدلال فلسفى - پژوهشى در روش شناسى فلسفى است که در سال ۲۰۰۱ توسط انتشارات بلک ول در ۲۹۰ صفحه به چاپ رسید و در اصل، درسگفتارهاى ریشر در دانشگاه مونیخ در سال ۱۹۹۸ بود. در اینجا فرصتى براى بیان آراى ریشر در این کتاب وجود ندارد فقط به این نکته اشاره مى کنیم که یکى از فصل هاى آغازین کتاب بحث درباره این موضوع است که چرا انسان به پرسیدن و به فلسفه روى مى آورد . ریشر بر این نظر است که انسان موجودى پرسشگر (Homo quaerens) است و طرح پرسش بویژه پرسش هاى فلسفى و خواست رسیدن یا نزدیک شدن به پاسخ، از عمق نهاد آدمى بر مى خیزد. «واقعیت این است که ما باید به فلسفه بپردازیم: این یک دستور اخلاقى وابسته به موقعیت، براى موجودى عاقل و خرد ورز است...».

منبع:
- روزنامه ایران 19/7/1384

نظر شما