موضوع : دانشنامه | س

ابوالاعور سلمى


ابوالأعور سُلَمى: عمرو بن سفیان بن عبد شمس‌بن‌سعد،[1] از بنى‌سلیم، تیره ذکوان[2] هم‌پیمان ابوسفیان و از دولتمردان معاویه
عمرو، در جاهلیّت زیست[3] و تا نبرد حنین در صف مشرکان، با مسلمانان جنگید و گویا پس از آن اسلام آورد.[4] جزئیات زندگى وى در تاریخ روشن نیست؛ بدین جهت در باب صحابى بودن او اختلاف است. برخى، وى را از صحابیان پیامبر(صلى الله علیه وآله)نمى‌دانند؛ بنابراین معتقدند که روایت او از پیامبر، مرسل است؛[5] چنان‌که بخارى نیز در تاریخ کبیر، نام وى را در ردیف صحابه ذکر نکرده؛[6] ولى برخى چون مسلم بن‌حجّاج او را صحابى شمرده‌اند.[7] شیخ صدوق از آن رو که وى را در ماجراى تبوک، از دست‌اندرکاران قتل پیامبر مى‌داند،[8] صحابى مى‌شمارد. شاید در صحابى شمردن او اشتباهى رخ داده باشد؛ چرا که در تاریخ دو نفر به ابوالاعور شهره بوده‌اند: یکى حارث بن‌ظالم انصارى خزرجى، از بنى‌عدى بن‌نجّار که در صحابى بودن وى اختلافى نیست و دیگرى، عمروبن‌سفیان سلمى،[9] و شاید در این عرصه، اغراض سیاسى دخالت داشته تا بدین‌گونه بر شمار اصحاب رسول خدا در سپاه معاویه بیفزاید؛[10] به هر حال، داورى در این باره آسان نیست.
ابوالاعور، هم‌پیمان حرب‌بن‌امیه و پسرش ابوسفیان بن‌حرب[11] که در جنگ احد[12] و خندق[13] بر ضدّ پیامبر(صلى الله علیه وآله)شمشیر مى‌زد بود. او خود نیز در جنگ احزاب، با گروهى از بنى‌سلیم به یارى قریش شتافت.[14] پس از آن، در زمان رسول خدا، سخنى از او نیست.
او در زمان ابوبکر در نبرد یرموک، فرماندهى گروهى را بر عهده داشت[15] و در زمان عمر، در فتح شام، یکى از ده فرمانده ابوعبیده در فِحل (محلّى در شام) بود[16] و در سال 13 هجرى، با دیگر فرماندهان به طبریّه وارد شد، و‌مردم آن‌جا با او مصالحه کردند.[17] در سال 15 هجرى جانشین عمروعاص در اردن شد تا عمرو، به جنگ رومیان در اجنادین برود.[18] در غزوه عموریه، (23 هجرى) امیر لشکر شام بود.[19] ابوالاعور در زمان عثمان، در واپسین نبرد قبرس به سال 26 یا 27 هجرى از طرف معاویه، در نقش فرمانده سپاه اسلام جنگید.[20] در واقعه اعتراض مصریان بر عثمان، حامل نامه وى به والى مصر مبنى بر سرکوبى معترضان[21] بود و هنگام درگذشت عثمان، کارگزارى معاویه را در اردن برعهده داشت.[22]
نقش جدّى ابوالاعور در دستگاه امارت معاویه، بهویژه در نبرد صفیّن آشکار است. گفته‌اند: وى محور جنگ صفیّن[23] بود و نخستین حمله، به فرماندهى او انجام شد، و‌در این واقعه، یاران على(علیه السلام)بهویژه مالک اشتر را به هم‌دستى با قاتلان عثمان متّهم کرد.[24] وى از کسانى بود که بر ضدّ امام على در قتل عثمان، به گواهى معاویه آمد و موجب گمراهى افرادى شد.[25] ابوالاعور در سپاه معاویه، فرماندهى اهل حِمْص را بر عهده داشت[26] و با ده‌هزار سپاه بر شریعه فرات گمارده شد تا راه را بر سپاه على(علیه السلام)ببندد.[27] در پى حیله‌گرى سپاه معاویه، او نیز مصحفى بر سر داشت و عراقیان را به داورى آن فرا مى‌خواند. در نهایت، به صورت گواه پیمان حکمیّت از طرف شامیان به میدان آمد[28] و با چهارهزار شامى، مراقبت از جان عمروعاص را بر عهده گرفت.[29] در نگارش پیمان‌نامه، با تقدیم نام على(علیه السلام)سخت مخالفت کرد؛[30] سپس در مقابله با محمدبن‌ابى‌بکر (والى امام على(علیه السلام)در مصر) در منطقه مَسناة، پرچم فرماندهى سپاه شام را به دوش کشید؛[31] بدین جهات، آورده‌اند که امام على او را در نماز لعن مى‌کرد.[32] ابوالاعور در مخالفت با امام حسن(علیه السلام)و تحقیر و شکستن او نیز کوشا بود، و‌امام در خاموش کردن وى، به حدیثى از پیامبر(صلى الله علیه وآله)اشاره کرد که در آن عمروبن‌سفیان سلمى، لعن شد و در خطاب به معاویه گفت: آیا مى‌دانى که پیامبر(صلى الله علیه وآله)فرماندهى (قائد) و راننده (سائق) احزاب را لعن کرد؟ یکى ازآن دو ابوسفیان و دیگرى ابوالاعور بود.[33] فرجام کار او نیز روشن نیست. بر پایه روایتى ضعیف، وى درسال 65هجرى بامروان‌بن‌حکم به مصر رفت[34] که البتّه پذیرش این سخن مشکل است.

ابوالاعور در شأن نزول:
1. در ذیل آیه یک احزاب /33 آورده‌اند[35] که ابوالاعور با تنى چند از مشرکان مکّه، پس از جنگ اُحد به مدینه آمده، بر عبدالله بن‌ابى وارد شد و پیامبر(صلى الله علیه وآله)به آنان امان داد تا خواسته خویش را با او در میان گذارند. آنان از پیامبر خواستند تا آن‌ها را با خدایانشان (لات، منات و عزّى) واگذاشته، براى آن بتان و پرستندگانش، منفعتى قائل شود؛ در مقابل، آنان نیز پیامبر را با خدایش وامى‌نهند. این سخن بر حضرت گران آمد و به اخراج آنان از مدینه فرمان داد و این آیه نازل شد: «یـأیُّها النّبىُّ اتّقِ اللّهَ و لاتُطِعِ الکـفرینَ و المُنـفِقینَ إنّ اللّهَ کان عَلیماً حَکیماً = اى پیامبر! از خدا بترس و از کافران و منافقان اطاعت مکن؛ زیرا خدا دانا و حکیم است».
2. در ذیل آیه 48 احزاب /33 (و لاتُطِعِ الکـفرینَ و المنـفقینَ...) نیز این داستان ذکرشده و مقصود از کافران در آیه را ابوالاعور، عکرمه و ابوسفیان ذکر کرده‌اند که به دنبال مداهنه با پیامبر در دین بودند.[36]
3. قرطبى، «مِن أسفَلَ مِنکم» در آیه 10 احزاب/33 را که در جنگ خندق از مناطق فرودست، بر مسلمانان تاخته و حمله آوردند، گروهى از فرماندهان مشرک، از جمله ابوالاعور مى‌داند[37]:«إذ جاءُوکم مِن فَوقِکم و مِن أسفَلَ مِنکم و إذ زاغَتِ الأبصـرُ و بَلغَتِ القلوبُ الحَناجِرَ و تَظُنّونَ بِاللّهِ الظُّنونا = آن گاه که از سمت بالا و پایین بر شما تاختند، و‌هنگامى که چشم‌ها خیره شد و دل‌ها به گلوگاه رسیده بود و به خدا، گمان‌هاى گوناگون مى‌بردید.»
4. شیخ صدوق بر پایه روایتى، ابوالاعور را یکى از چهارده مردى دانسته که دربازگشت از تبوک، در پى کشتن پیامبر(صلى الله علیه وآله)برآمدند؛ امّا به مقصود خویش نرسیدند.[38] آیه 74 توبه/9 در این باره فرود آمد: «یَحلِفونَ بِاللّهِ ما قالوا و لَقَد قالوا کلِمةَ الکُفرِ و کَفَروا بَعدَ إسلـمِهِم و هَمّوا بما لم‌یَنالوا و ما نَقَموا إلاّ أن أَغنـهم اللّهُ و رسولُهُ من فضلِه فإن یَتوبوا یَکُ خَیراً لَّهم و إن یَتولَّوا یُعَذِّبْهم اللّهُ عَذاباً ألیماً فِى‌الدّنیا و الأخِرةِ و ما لَهم فِى‌الأرضِ مِن ولىّ و لا نصیر = به خداسوگند یاد مى‌کنند که نگفته‌اند؛ ولى کلمه کفر را بر زبان رانده‌اند و پس از آن‌که اسلام آوردند، کافر شدند و قصد کارى را کردند؛ امّا بدان نرسیدند. انتقام‌گیرى‌شان از آن رو است که خدا و پیامبرش آنان را از فضل خود بى‌نیاز کردند؛ پس اگر توبه کنند، خیرشان در آن است و اگر روى بگردانند، خدا در دنیا و آخرت به عذابى دردناک معذّبشان خواهد کرد و در روى زمین، دوست‌دارى و مددکارى نخواهند داشت»؛ البتّه چنان‌که اشاره شد، در کلام صدوق روشن نیست که مقصود از ابوالاعور کدام است؟

منابع:
الاخبار الطّوال؛ اسباب النزول، واحدى؛ الاستیعاب فى معرفة الاصحاب؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ الاصابة فى تمییز الصحابه؛ تاریخ الامم و الملوک، طبرى؛ التاریخ الکبیر؛ تاریخ مدینه دمشق؛ تاریخ الیعقوبى؛ الجامع لأحکام القرآن، قرطبى؛ الصحیح من سیرة النبى الاعظم؛ کتاب الخصال؛ کتاب النسب، ابوعبید؛ الکشّاف؛ مجمع‌البیان فى تفسیرالقرآن؛ المعارف؛ المغازى.

پی نوشت:
[1] الاستیعاب، ج‌3، ص‌261.
[2] تاریخ دمشق، ج 46، ص 51؛ النسب، ابوعبید، ص‌255؛ المعارف، ص 467.
[3] الاستیعاب، ج‌3، ص‌262.
[4] الاصابه، ج‌4، ص‌530‌.
[5] الاستیعاب، ج‌3، ص‌262.
[6] التاریخ الکبیر، ج‌6‌، ص‌336.
[7] تاریخ دمشق، ج 46، ص 55؛ اسدالغابه، ج 4، ص‌220.
[8] الخصال، ج‌2، ص‌499.
[9] اسدالغابه، ج‌1، ص‌618‌.
[10] الصحیح من سیرة‌النبى، ج‌9، ص‌47.
[11] الاصابه، ج‌4، ص‌530‌.
[12] المغازى، ج‌1، ص‌266.
[13] همان، ج‌2، ص‌443.
[14] مجمع‌البیان، ج‌8‌، ص‌569‌.
[15] تاریخ دمشق، ج‌46، ص‌56‌.
[16] تاریخ طبرى، ج‌2، ص‌357.
[17] همان، ج2، ص‌360.
[18] همان، ج‌2، ص‌447.
[19] الاصابه، ج‌4، ص‌53‌.
[20] تاریخ دمشق، ج‌46، ص‌57‌.
[21] تاریخ طبرى، ج‌2، ص‌662 و 663‌.
[22] همان، ص‌693‌.
[23] الاستیعاب، ج‌3، ص‌261.
[24] تاریخ دمشق، ج‌46، ص‌58‌.
[25] اسدالغابه، ج‌2، ص‌621‌.
[26] الاخبارالطوال، ص‌180.
[27] همان، ص‌168.
[28] همان، ص‌196.
[29] همان، ص‌197.
[30] یعقوبى، ج‌2، ص‌189.
[31] یعقوبى، ج 2، ص 194.
[32] تاریخ دمشق، ج‌46، ص‌52‌.
[33] همان، ص‌60‌.
[34] همان، ج‌46، ص‌54‌.
[35] اسباب‌النزول، ص‌294؛ الکشّاف، ج‌3، ص‌519‌؛ مجمع‌البیان، ج‌8‌، ص‌525 و 526‌.
[36] قرطبى، ج‌14، ص‌130.
[37] قرطبى، ج‌14، ص‌95.
[38] الخصال، ج‌2، ص‌499.

● برگرفته از سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن www.maarefquran.com نوشته سید علیرضا واسعى

نظر شما