موضوع : پژوهش | مقاله

چهره اُقنومی(3)

چنان که پیشتر گفته شد به طور کلی معرفت به دو بخش تقسیم می شود: یکی علم حصولی که کسب کردنی و آموختنی است و بر منطق استوار است و دیگری علم حضوری که کشف کردنی و آمدنی است و با فیض الهی حاصل می شود؛ و با نفس و حقیقت آن معرفت درهم می آمیزد؛ و چون از عالِم و معلوم، وحدتی تام پدید می آورد آن را حضوری و شهودی خوانده اند.


هنر و اشراق
چنان که پیشتر گفته شد به طور کلی معرفت به دو بخش تقسیم می شود: یکی علم حصولی که کسب کردنی و آموختنی است و بر منطق استوار است و دیگری علم حضوری که کشف کردنی و آمدنی است و با فیض الهی حاصل می شود؛ و با نفس و حقیقت آن معرفت درهم می آمیزد؛ و چون از عالِم و معلوم، وحدتی تام پدید می آورد آن را حضوری و شهودی خوانده اند. البته در پهنه تمدن اسلامی، طلوع قدرتمندانه حکمت ِاشراق به هنر حیثیتی خاص بخشید؛ حکمتی که بر کشف مبتنی است و در مقابل حکمتی قرار می گیرد که بر استدلال و برهان استوار است.
قدمت این حکمت و نحوه معرفت به آن، به پیش از سهروردی [10] باز می گردد. حکمتِ اشراق بر خلاف تصور برخی از فلاسفه به شرق محدود نمی شود. در یونان باستان اشخاصی همچون فیثاغورث، هراکلیتوس، امپدوکلس، افلاطون و بخصوص افلوطین و رواقیون را می توان از آن جمله دانست.
در ایران باستان و حتی پیش از آن، در آئین میترائیسم نیز ریشه های حکمت اشراق را می بینیم. آئین میترا به یک موجود برتر که سرچشمه نور است و به جهان ِماده نور می بخشد و تاریکی های آن را روشن می سازد، اشاره دارد. در هند باستان هم، ریشه های این مهم را در اوپانیشاد می توان یافت که آتمن در صدد است تا به برهما بپیوندد، چرا که در ذات تفاوتی با آن ندارد؛ و آن از طریق شهود و تزکیه درونی حاصل می شود.
حکمت اشراقی "سهروردی" نیز بر همین اصول مبتنی است و با نوعی حس ِعارفانه به دست می آید. سهروردی "علم حقیقی" را معرفت حضوری می داند که تنها برای ارباب مکاشفات حاصل می شود؛ یعنی کسانی که توانایی تسلط بر جسم خود را دارند و می توانند مجرد از ماده شوند.
معرفت هنری هم خود شاخه ای از معرفت حضوری است که در نظر شیخ اشراق بسی محترم و مغتنم است. بی شک با آشنایی با این نحله معرفتی که سهروردی آن را با قدرت و قوت بی مانندی اعتلا داد و برکشید به رمز اعتلای هنری در ایران اسلامی واقف می شویم. همین نگاه اشراقی و وصالی ایرانیان به عالم و انسان است که جایگاه هنری ایشان را در تاریخ هنری جهان بسی والا ساخته است. منابع ارتزاق هنرمندان مسلمان این دیار همیشه معطوف به معنوی ترین عناصر عالم وجود بوده است. به عنوان مثال "نور" در خاطره جمعی هنرمندان این دیار همیشه شأن گرانبهایی داشته است؛ چنان که در حکمت اشراقی، اصل ِ اصیل و نهادی وجود، "نور قاهر" است. آنچه اصالت دارد نور است؛ و تاریکی فاقد اصالت است در حالی که مردمان، نبود ِ وجود نور را به وجود تاریکی تعبیر کرده اند.
نور ِآغازین، مبدأ حرکت است که شامل نور بخشیدن بر همه چیز است. نور برای آن که خودش را محقق کند، باید عدم نوری باشد تا آن را آکنده از روشنایی سازد؛ و این همان رازِ آفرینش مخلوقات به وسیله اراده فعال خداوند است. نور ذاتاً عاشق پرتو افشانی است و این "عشق"، خلقت ِهستی را رقم می زند( اشراق).
جهان دایره هایی از آن وجود ِمتوالی نور است که به مرکزش نظر دارد. اینجاست که نفس انسان می تواند با جذبه و تجرد، به آن نور نزدیک و نزدیکتر شود.
تکامل روحی و اشراقی- باشکوهی فراوان- از پنج منزل می گذرد:

۱ ـ منزل "من هستم" : در این تجربه، "منیت " حضورِ محض دارد و روح انسان خودپرستانه ومتکبرانه است، آن گونه که متوجه حتی حضور دیگری نیست.

۲ ـ منزل "تو نیستی" : در این مرحله انسان چنان مجذوب ِاعماق ِنفس خود می شود که با وجود پی بردن به حضور دیگری در کنار خود، برای آن وجود و حضور ی قایل نیست.

۳ ـ مرحله "من نیستم" : انسان، پس از مرحله "من نیستم" که ضد مرحله "تو نیستی" است، از هر چه منیت است دلزده می شود؛ اما هنوز بریدن از"خودخواهی" به "دیگر خواهی" اتفاق نیفتاده است.

۴ ـ مرحله "تو هستی" : در این مرحله، نفی مطلق "من" و اثبات"تو" (خداوند یا هر دیگری) است به طوری که فرد پس از بریدن از خود، برای دیگری و حضور مشروعیت و اصالت قایل می شود و خودخواهی خویش را به دیگر خواهی بدل می سازد.

۵ ـ در این قسمت، فرد در تمامی هستی مستحیل می گردد (فنا)؛ و با بریدن از "خود" به هستی (در کلیت آن) می پیوندد.

هنرمند خود را فانی در عشقی برتر می یابد و از این فنا و استغراق به سُروری ِوافر می رسد. او می کوشد تا از راه هنر، لذت مستحیل شدن در دریای بی کرانه حقیقت برتر را به مخاطبانش هم بچشاند؛ همان لذتی که او- در ابتدای ابتلاء به این موهبت – چشیده است. از اینجاست که هنر با "یافتن" سر و کار دارد نه "بافتن".
برای همین است که در فرهنگ ایران اسلامی بر این مقوله تاکید بسیار شده است که هنر، همین پوسته بیرونی و دیدنی نیست بلکه باطنی بس جذاب دارد. گفته شده است که بی هنران، تنها به جنبه های بیرونی و برخی تدبیرهای متعارف بسنده می کنند اما بواقع حقیقت هنر بسیار فراتر از جنبه های دیدنی و صوری صرف است:
این طرفه نقش و نغز پرندی که بنگری
نبود ز "رنگ" و "پشم" حقیرش چنین مدان
از رنگ نیست این همه نقش عجب پدید
ازپشم نیست این همه لطف و صفا عیان
بنگر که تا بگویمت این جلوه ها ز چیست
شاید تو هم چو من بدرستی شناسیش
ناچیز نشمری و به پا نسپری ورا
آزرم ها بداری و هم قدر دانیش
استاد چیره دست به صد سعی و اهتمام
از اشک چشم، رنگ سپید انتخاب کرد
زردی رنگ چهره خود را بدان فزود
بر سرخیش ز خون دل خود خضاب کرد [11]
هنرمند با مصفاسازی ِبوستان وجود خود، گنج های بسیاری از معنویت را می یابد.
در وادی هنر، میان "یافتن" از یک سوی و "ادراک مفهومی" از سوی دیگر تفاوت و تمیز فراوانی وجود دارد:
در "یافتن" خود شیی – فی نفسه– در برابر ما "حضور" دارد و ما بعد از آن ادراکی مفهومی از آن به دست می دهیم. اما در علم، تصور شیی به همراه امر کلی آن حاصل می شود و سپس امرِ یافتن اتفاق می افتد. به همین دلیل اثر هنری همیشه بهره مند از جنبه ای فردی است در حالی که علم و فلسفه جنبه ای کلی دارند. هنر با تحقق ِحقیقت و ظهور بطون نسبت دارد و لازمه آن آراستگی به قوّت ِروحی و تهذیب فراوان است. آثار هنری را هرگز نباید بسان اشیاء که متعلق تامل نظری هستند به حساب آورد: آثار هنری همچون اشیا نیستند زیرا در آن ها همواره نشانی از اراده خلاق ِانسانی نهفته است؛ و این همان دقیقه لطیفی است که زیبایی هنری را از زیبایی طبیعت جدا می سازد:
طبیعت، کیفیت (چگونگی) و همین طور حقیقتی است، که در ظاهر؛ حیات و ممات دارد. به زبان دیگر، تمامی اشیاء، در طبیعت، ترکیب و یا تحلیل می شوند. طبیعت، بسیار منظم و قانون مند است و اجزاء، مراتب و شکل هایی که در آن یافت می شوند، در نهایت درجه کمال هستند به طوری که به هیچ وجه، اجزاء آن نمی توانند آنی از نظم و ترتیب خارج شوند. تا اندازه ای این نظم دقیق است که اگر با نگاهی ژرف، به طبیعت نگاه کنیم، از ذرات نامریی تا بزرگترین کرات آسمانی، مانند خورشید و ستارگان و اجسام نورانی، از لحاظ ترتیب و ترکیب و شکل و جهت و حرکت کاملاً منظم هستند. تمامی اجزاء تحت قانونی کلی هستند که به هیچ وجه فراتر از این قانون نمی توانند عمل کنند. طبیعت از قوه شعور و اراده بی بهره است. مانند آتش، که طبیعت آن سوختن است؛ بدون شعور و اراده می سوزاند، یا طبیعت آب، جریان داشتن است؛ بدون اراده و شعور جاری می شود. طبیعت آفتاب پرتو افشانی است و بدون اراده و شعور می تابد؛ و بخار بر طبق طبیعت خود، بدون شعور و اراده به بالا می رود. بدین ترتیب، تمامی کاینات، بر طبق طبیعت شان، متحرکند و هیچ کدام، به صورت ارادی حرکت نمی کنند. اگر چه زیبایی های نهفته در طبیعت معطوف به اراده فیاض علی الاطلاق است اما هرگز طبیعت در آفرینش صورت های زیبا از جانب خود اراده ای ندارد.

پی نوشت:
1- اهتزاز روح؛ گردآمده از آثار شهید مطری، گرد آوری و تنظیم علی تاجدینی، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی
2 - صلیبا، جمیل؛ فرهنگ فلسفی، تهران، انتشارات حکمت
3 - مطهری، مرتضی؛ انسان کامل، ص 115
4 - مثنوی معنوی مولوی
5 - دیوان حافظ. به تصحیح دکتر حسین الهی قمشه ای. مشهد. انتشارات کلهر 1378
6 - مارأیت شیئاالا و قد رأیت الله قبله و بعده و معهه
7 - سیمرغ، مرغ افسانه ای است که در اساطیر ایرانی قدیم، نماد حکمت و مداوا و چاره گری است و نزد عرفا، رمز کمال و نشانه ذات حضرت حق تعالی می باشد.
8 - کوه قاف، کوهی است که پیرامون جهان است و قدما آن را با البرز یکی می شماردند. آنان آشیانه سیمرغ را در آن کوه می دانستند. نیز قاف به معنی بلندترین و غیر قابل دسترس ترین جاست و گاه به مثابه تمثیل عرش نیز از آن یادشده است.
9- مدرسی، محمد تقی؛ مبانی عرفان اسلامی، ترجمه محمد صادق پرهیزگار، تهران، نشر بقیع 1373
10- در تمام حکایات عرفانی و رمزی سهروردی بخشی از حالات روانی انسان مورد توجه قرار گرفته است ولی درعین حال وجه مشترک تمام این داستان های عرفانی عروج تدریجی انسان در فضای بی زمان و بی مکان است و به توصیف صحنه های مثالی می پردازد که در سفر روحانی سالک از عالم اصغر سیر و سلوک خود را آغاز کرده و تا دیار معنوی اش امکان پیشرفت پیدا میکند.
تخیل که مبنای زایش تصویر است در نظر شیخ اشراق قلمرو استحاله و دگردیسی است و چون حالت برزخی دارد هم متأثر از عالم برتر و هم مؤثر در عالم محسوس است. در این جایگاه ناپیدا و پیدا و معقول و محسوس با یکدیگر پیوند پیدا می کنند. اینجا محل دیدار عاشق و معشوق، حاس و محسوس و عاقل و معقول است. این دگردیسی که در خود طبیعت شیء صورت می گیرد به تعبیر سهروردی تأله نامیده می شود که نوعی از اشراق است.
11 – دکتر حسین بهزادی اندوه جردی؛ نگین سخن ج 7، تهران انتشارات کومش 1370


منبع: / سایت / باشگاه اندیشه
نویسنده : علیرضا باوندیان

نظر شما