موضوع : پژوهش | مقاله

حجاب عقل بر دیده‌ی خیال(1)

این مقاله (1) برگرفته از کتاب هنر، زیبایی، تفکر تاملی در مبانی نظری هنر نوشته محمد رضا ریخته‌گران می باشد که در سال 1380 توسط انتشارات گلبان چاپ منتشر گردیده است. بخش اول این مقاله را باهم می خوانیم.


چــو آفـــتاب مـــی‌ از مشـرق پیاله برآید
زباغ عــــارض ســــاقی هــزار لاله برآید
حکایت شب هجران نه آن حکایت حالی است
که شـمّه‌ای ز بیانش به صـــــد رساله برآید
حافظ

بحث درباره‌ی هنر، لامحاله به بحث درباره‌ی خیال و صور خیال می‌انجامد. خیال از قوای باطنی انسان است که بعضی بدان «مصوّره» هم گفته‌اند. اما چگونه قوه‌ی خیال با هنر مرتبط است؟
در هنر به طور کلی حقیقت اشیا و امور در قالب صورت متخیّل در اثر هنری بروز و ظهور می‌یابد. به عبارت دیگر، هنرمند در سیر خود دیده در دیده‌ی حقایق می‌دوزد و آن را در اثر هنری بیان می‌کند. منتها این سیر در هنر به وسیله‌ی خیال صورت می‌گیرد و از آنجا که خیال ادراک صور جزئی است، اثر هنری لامحاله با صورت محسوس سروکار دارد.(2) اما وقتی سیر انسان در آفاق معانی توسط عقل صورت می‌گیرد، فلسفه متحقق می‌شود. در این صورت دیگر با صور محسوس سروکار نداریم، بلکه به صور معقول اشیا و امور دست می‌یابیم.(3) البته عقل یا خیال هر کدام مراتبی دارند و بسته به مرتبه‌ی خاصّ عقل یا خیال، انواع هنر و انواع فلسفه خواهیم داشت.
حال پس از این مقدمه ببینیم که نظر افلاطون و ارسطو درباره‌ی هنر چه بوده است و آیا هر کدام از این دو فیلسوف به عنصر خیال در تفکر چه وقعی نهاده‌اند. در تاریخ آرا و نظرها، افلاطون و ارسطو از نخستین کسانی بوده‌اند که درباره‌ی هنر و ذات و ماهیت آن به بحث پرداخته و متعرض مسائل جدی شده‌اند. البته این بدان معنا نیست که بسط و گسترش هنر مبتنی بر آراء این دو فیلسوف بوده است؛ هنر سیر خاصّ خود را داشته است و آراء این دو فیلسوف تنها در تکوین و شکل‌پذیری نظریات فلسفی مربوطه به هنر مؤثر بوده است.
هنر نسبت به فلسفه از قدمت بیشتری برخوردار است و در کلیه‌ی شئون زندگی انسان ظهور و بروز داشته است، در حالی که فلسفه، به صورتی که امروز تاریخ آن را در پیش‌رو داریم، ظهوری تاریخی داشته و امری متأخر است. به عبارت دیگر، بشر همواره با خیال و صور خیالی زندگی می‌کرده و توجه به چیستی اشیا- به معنی یونانی لفظ که مقوّم فلسفه است- مسئله‌ای است که با فلاسفه‌ی یونان پیش آمده است. البته آنچه فلاسفه در باب هنر گفته‌اند، بی‌تناسب با سیر هنر نبوده است و به هر حال برای فهم حقیقت هنر، در مقام نظر، نمی‌توان از توجه به اقوال و نظرهای فلاسفه صرف‌نظر کرد.
در تاریخ نظرهای مربوط به هنر، انکار و ردّ افلاطون و – در مقابل- اقبال و پذیرش ارسطو معروف و زبانزد است. در ابتدا ببینیم جهت انکار افلاطونی و قبول ارسطویی در هنر چه بوده است.
ردّ و انکارها و یا قبول و پذیرش‌ها، نزد هر فیلسوف لازمه‌ی اصول و مبادیی است که فیلسوف پذیرفته و با پذیرش آنها نتایج و تبعات آن را نیز می‌پذیرد. تنها در این صورت است که یک نظام فلسفی منسجم و بسامان ایجاد می‌شود. به عبارت دیگر، فیلسوف اگر در پذیرش اصول و مبادی مختار باشد، در پذیرش نتایج و لوازم و تبعات آن اصول و مبادی اختیاری ندارد. اما این اصول و مبادی برای افلاطون و ارسطو چه بوده است؟
اساس فلسفه‌ی افلاطون بر این اصل مبتنی است که در محسوسات عالم ظواهری بیش نیستند و حقیقیت آنها در عالم معقول- عالم مثل- است. عالم معقول عالمی است ثابت، و تغیّر و زوال در آن راه ندارد، در حالی که عالم محسوس محل تغیر و دگرگونی و زوال است. وجود حقیقتی از آن عالم مثل است. بنابراین، جمادات و نباتات و حیوانات و اموری مثل شجاعت و عدالت که در این دنیا با آنها روبه‌رو هستیم، هر یک دارای حقیقتی هستند که آن حقیقت در عالم مثل متقرر است و آنچه در این دنیا از این امور درمی‌یابیم، نه اصل و حقیقت آنها، بلکه تنها پرتو و سایه‌ای از آنهاست. محسوسات به جهت بهره‌مندیی که از مثل دارند، هر کدام ذات و ماهیت جداگانه دارند. بنابراین، مثل در عین حال هم علت وجود و هم علت مقوّم ذات و ماهیت محسوسات این عالم است. لذا معرفت به حقیقت ماهوی امور و اشیای این عالم مستلزم‌ گذار از عالم محسوس به عالم معقول است و این سیر و گذار با مناظره‌ی عقلانی و یا دیالکتیک میسر است.
در عالم مثال نیز مراتبی هست و همه‌ی مثال‌ها بهره‌مند از مثال مثال‌ها هستند. مثال مثال‌ها را می‌توان خیر مطلق یا خدا در فلسفه‌ی افلاطون نامید. البته او در رساله‌ی «تیمائوس»(4) از دمیورژ(5) نیز سخن می‌گوید که در واقع صانع است و اشیا و امور این عالم را با تقلید از مثال آنها می‌سازد و به منزله‌ی علت فاعلی است. بنابراین، این عالم تقلید و گرده‌بردایی از آن عالم است. اما چون هنر در نظر او تقلی صور محسوس این عالم است و چون محسوسات خود تقلید مثل هستند، بنابراین هنر تقلید تقلید است و به بیان او، دو مرحله از حقیقت دور است. لذا با توجه به مبانی فلسفی خود برای هنر، از آن جهت که دعوتی است به سوی محسوس، اعتباری قائل نیست.
این امر را می‌توان به طریقی دیگر نیز بیان کرد.
در نظر افلاطون:
روح انسانی را می‌توان مرکب از سه قسمت دانست: نخست قوّة عاقله که به مثابة خردمندان حاکم بر مدینه است. دوم قوّة خشم که از روح جدایی‌ناپذیر، و مرکز تهور و نخوت و خشونت است و می‌توان آن را به گروه جنگیان مدینه تشبیه کرد. و سوم قوّة شهوت که مرکز امیال و کسب لذات است و می‌توان گفت که در روح آدمی همانند تودة مردم است.(6)
در نظر او هنر از آن جهت که با امر محسوس مرتبط است با قوه‌ی شهوت ارتباط پیدا می‌کند و چون در نظر او تنها قوه‌ی عاقله واجد اعتبار است، بر هنر وقعی نمی‌نهد.
اما ارسطو در عین حال که به عالم عقول معتقد است، حقیقت معقول شیء را در عالم محسوس می‌داند و علم به محسوس را مرتبه‌ای از علم و واجد اعتبار می‌داند و صورت معقول اشیا را نه در عالم دیگری، آن‌طور که افلاطون می‌پنداشت- بلکه در ضمن افراد و در همین عالم شهادت می‌جوید. او در عین حال که به عالمی ورای این عالم و به واهب‌الصّور اعتقاد دارد، این عالم را نیز معتبر می‌داند و به آن اعتنا می‌ورزد. از همین‌رو، معرفت و شناسایی در نظر او حصول صورت عقلانی منتزع از اعیان اشیا نزد عالم است. بنابراین، چون عالم محسوس در نظر او اعتبار دارد و چون هنر در نظر او جلوه‌ی عالم در صورتی محسوس است، او به عنوان یک فیلسوف می‌توانسته که هنر را متعلّق بحث نظری خویش کند و درباره ی آن بیندیشد.(7) اما افلاطون از آن جهت که امر محسوس در نظر او فاقد اعتبار است، هنر را متعلّق مناسب برای بحث نظری نمی‌یافته است.
هنر در نظر ارسطو دارای خصیصه‌ی سازندگی و به تعبیری تولید است. به همین سبب در کتاب «سیاست»(8) می‌گوید:
هنر هم طبیعت را تقلید می‌کند و هم آنچه را که طبیعت ناتمام گذارده است کامل می‌سازد.(9)
از همین‌رو هنر در نظر او بیشتر فن است تا شناخت و در تقسیم انواع حکمت به حکمت نظری و عملی جایی برای هنر نمی‌ماند. البته ارسطو برای تخییل که اساس هنر است اعتبار فراوان قائل است و تأثیر و فایده‌ی قیاست شعری را که ماده‌ی آنها مخیلات است در پاره‌ای موارد از انواع دیگر قیاس بیشتر می‌داند، زیرا در مردم:
نسبت بمخیلات حالت قبول و مطاوعه قویتر و بیشتر است. باین جهت در میدان‌های جنگ، مجامع سیاسی، موارد استعطاف، مواقع مبایعه و بالجمله تمام جاهایی که سرعت تأثیر، بلکه قوت آن نیز، منظور است سخنان شعری و قضایای تخییلی بکار می‌رود.(10) در واقع ارسطو از نخستین کسانی بوده است که درباره‌ی هنر و ذات و ماهیت آن به طور مستقل به بحث پرداخته و به تعبیری هنر را متعلّق بحث نظری کرده است. البته همان‌طور که بیان شد، قبل از او افلاطون نیز به مبحث هنر پرداخته، ولیکن نسبت به آن حسن تلقی نداشته است.
ارسطو در مقام نظر، هنر را محاکات امر محسوس یافته است. محاکات اول بار در ترجمه‌های عربی کتاب «فنّ‌شاعری» برای واژه‌ی یونانی mimesis به کار رفته است. اروپاییان این لفظ را به imitation ترجمه کرده‌اند. قبل از ارسطو، فیپاغورث و افلاطون نیز این واژه را به کار برده بودند، منتها هر کدام معنایی دیگر از آن مراد کرده بودند. امروزه نظر بعضی از مفسرین آثار ارسطو در باب هنر این است که ترجمه‌ی mimesis علاوه بر معانی مذکور، به معنای «تخییل» نیز آمده است و مراد ارسطو نیز همین بوده است و اگر ابن‌رشد نیز آن را به «تشبیه» ترجمه کرده است، گویی تا حدی به معنای آن پی برده بوده است. مترجمین جدید کتاب «فنّ‌شاعری» این لفظ را به representation of life (متمثّل ساختن زندگی) ترجمه‌ کرده‌اند.(11) این تعبیر، به معنای اصلی لفظ mimesis نزدیکتر است.
بنابراین، هنر در نظر ارسطو به معنای تخییل و حصول صورت خیالی از عالم در اثر هنری است. یعنی اگر عالم در آیینه‌ی عقل نظری تایید فلسفه حاصل می‌شود، اگر در آیینه‌ی خیال انعکاس یافت هنر است و اگر عقل مؤدّی به شناخت و معرفت می‌شود، خیال به حصول- و به تعبیری تولید صور خیالی که اساس هنر است- می‌انجامد و از این‌روست که ارسطو از هنر تعبیر به «تخنه» یعنی «فن» می‌کند. بنابراین، هنر مؤدّی به شناخت به معنای ارسطویی لفظ نمی‌شود، زیرا چنان که گذشت، شناسایی در نظر ارسطو حصول صورت منتزع از اعیان اشیا نزد عالم اسیت، در عین حال که صورت محسوس هم خود مرتبه‌ای از علم است. لذا در هنر، معلوم بالذات و معلوم بالعرض و اخبار از واقع و مطابقت با آن نیز منتفی است. در فن معمولاً چیزی تولید می‌شود. در هنر نیز از آن جهت که فن است، صورت خیالی عالم، یعنی جلوه‌ی عالم، در قوه‌ی خیال صورت می‌پذیرد. پس در فلسفه جلوه‌ی معقول عالم مطرح است و در هنر جلوه‌ی محسوس و متخیّل. فلسفه به شناخت می‌انجامد و هنر به تولید.
ارسطو در باب نتایجی که بر هنر مترتب است، مطالبی بیان داشته است. به نظر او هنر موجب تزکیه و پالایش روح می‌شود و هر کدام از هنرها انفعال نفسانی مخصوصی را تزکیه و پالوده می‌کنند. از این میان تراژدی موجب تزکیه و پالایش شفقت و ترس می‌شود. اما این در واقع به چه معناست؟ مسئله‌ی تزکیه و پالایش روح در نتیجه‌ی هنر، از نقاط مبهم آراء ارسطو درباره‌ی هنر است و به قول سر دیوید راس: (12)
یک کتابخانه دربارة این نظریة مشهور نوشته شده است.(13)
اما با توجه به مطالبی که ارسطو در کتاب‌های «خطابه»(14) و «سیاست» در این‌باره گفته است، معلوم می‌شود که این تزکیه صرفاً مفهوم اخلاقی ندارد و شاید بدین معنا باشد که با هنر، و به ویژه تراژدی، انسان از غلبه‌ی احساسات و انفعالات رهایی یافته، آماده می‌شود تا هیبت و جلال عالم را دریابد و به تقدیر و سرنوشت خویش اندیشه کند.
حال بازگردیم به ردّ و انکار افلاطون و قبول و پذیرش ارسطو در هنر:
این ردّ و انکار و قبول و پذیرش نزد هر یک از دو فیلسوف، از اصول و مبادی فلسفی آنها تشئت می‌گیرد. در واقع، در مقام‌نظر هر یک از دو فیلسوف اگر بخواهند به اصول و مبادی خویش پای‌بند باشند، در مورد هنر جز این نمی‌بایست بگویند. به بیان ساده‌تر، در نظر افلاطون چون صورت خیالی با امر محسوس مرتبط است و امر محسوس فاقد اعتبار و با شهوات در ارتباط است، هنر ارج و اعتباری ندارد. به دیگر سخن، اصل هر چیز مثال آن است و مثال حقیقتی است معقول و فاقد صورت.(15) بنابراین، در نظام فکری افلاطون اساس لازم برای اعتنا به هنر و فلسفه‌ی هنر موجود نیست، در صورتی که برای ارسطو چون صور محسوس معتبر است و هنر نیز لامحاله با صورت – البته به صورت متخیّل که با صورت عقلانی فرق دارد- مرتبط است، مبنای لازم برای اینکه به هنر در مقام نظر اعتنا ورزد وجود دارد. لذا این ردّ و انکار و قبول و پذیرش نزد آنها صرفاً از جهت التزام به نتایج و تبعات اصول و مبادی خویش است.
ولی آیا افلاطون بر عنصر خیال و تمثیل وقعی ننهاده است و در مقابل، ارسطو در بحث از هنر بر خیال و صور خیالی تأکید ورزیده است؟ اگر عنصر خیال را اصل مقوّم در اثری هنری بدانیم، آیا در این صورت متون ارسطو نسبت به آثار افلاطون با اعتنای بیشتری نسبت به خیال و تمثیل نگاشته شده‌اند؟ به نظر نمی‌رسد که مسئله این‌طور باشد، زیرا تفاوت است بین فیلسوفی مثل ارسطو که راجع به هنر تنها بحث نظری می‌کند و با اتکا به عقل نظری در مباحث هنر ورود پیدا می‌کند، با فیلسوفی مثل افلاطون که چون در مسائل نظری وارد می‌شود از توسل به خیال و صور خیالی و تمثیل غافل نمی‌ماند، افلاطون حالتی بینابین دارد. او در عین حال که رویی از دلش با هنرمندان است و هنوز علقه‌ی او به اساطیر و قصص باقی است، با زبان و بیانی که گه‌گاه با رقه‌ای از هنر و هنرمندی دارد، طرح مسائل فلسفی و پرسش از وجود می‌کند.
ادامه دارد...

منبع: سایت باشگاه اندیشه به نقل از: کتاب هنر، زیبایی، تفکر تاملی در مبانی نظری هنر 1380
نویسنده : محمد رضا ریخته ‏گران
 

نظر شما