موضوع : پژوهش | مقاله

جنگ در آینة نقاشی متعهد

جنگ تحمیلی پایان گرفت، اما مبارزه پایان نگرفته است و علی‌رغم توهم بسیاری از آنان که در انتظار پایان جنگ بودند، مبارزه آنگاه پایان خواهد گرفت که انقلاب از ماهیت اسلامی خویش دور شود. اگر چه تحلیل‌های سیاسی محض، بدون توجه به حقیقت اسلام و صیرورت عالم وجود و منتهای آن، ممکن است به نتایجی دیگر مغایر با آنچه گفتیم دست یابد، اما حقیقت اسلام ظاهر نخواهد شد مگر در کشاکش جهاد و مبارزه.
هستند کسانی که هنوز هم انتظار می‌کشند تا انقلاب، بنا بر رسم تجربه‌شدة تاری جدید، امروز و فردا تسلیم قدرت‌های استکباری شود و بلغزد در بغل این و آن و دست از مدعیاتش بردارد. در منظر توجه آنان، هیچ‌چیز جز غرب قابل عنایت نیست و از غرب نیز آنچه می‌شناسند، سرزمین عجایبی است در غایت‌القصوای خیالیِ کامجویی‌ها و لذت‌پرستی‌ها و لجام‌گسیختگی‌ها. چه غم اگر “ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس” (1) چه غم اگر هرکه هست، فرومایگانند که بر جهان حاکمند و فقرا و دردمندان نیز یا مرعوب تازیانه‌اند و یا شیطان را عادات و تعلقاتشان بندی گران ساخته است و آنان را به بندگی کشیده.
هستند کسانی که دَم از فتنه‌انگیز نفاثات فی العقد (2) در جانشان نشسته است و باور کرده‌اند وسواس زیرکانة “موج سوم” (3) و “تکاپوی جهانی” (4) را. آنها شیطان‌پرستان عصر جدید هستند و همانند شیطان‌پرستان کهن، برای شیظان شأنی خدایی قائلند و چه بسا که در جواب تو بگویند: “این شأنی است که خداوند به او بخشیده. مگر نه اینکه او را مورد خطاب قرار داده است که “فانک من المنظرین a الی یوم الوقت المعلوم” (5) باید صبر کرد تا این وقت معلوم سر رسد و نه تنها صبر، که باید در تحقق آن امر محتوم تسریع کرد…” و یا بیش از این، اگر تو را محرم اسرار بیابند، مهر از لب بردارند و تقیه را بشکنند و بگویند: “نباید میوه را نرسیده چید. باید مبارزه کرد، اما با عواملی که آن امر محتوم را به تأخیر می‌اندازند”! یعنی باید با انقلابیون در افتاد و کذا … آنها خروج از سیطرة جهنمی حاکمیت دولت‌های صنعتی را ممکن نمی‌دانند، جز در سراب خیال.
زمستان سپری شد و سیاهی به زغال ماند و چه باید گفت آنجا که بسیجیان راه صدساله را یک‌شبه پیمودند و پای نهادند بر معارجی از نور که عرفای سینه‌سوخته و مدعیان سلوک را به آنجا نپذیرفته‌اند، با همة آن هشتاد سال شب‌ها را شب‌زنده‌داری و روزها را روزه‌داری.
وقتی حضرت امام بفرمایند “در این دنیا افتخارم این است که خود بسیجی‌ام” (6)، آنها که افتخارشان به شاگردی امام و نوکری و دربانی اوست چه بگویند؟ و اگر امام را خود نشناخته باشیم، از آنان که شناخته‌اند شنیده‌ایم که آنچه خوبان همه دارند، او به تنهایی دارد؛ جان به فدایش. و اگر نه اینچنین بود، خداوند او را شایستگی مقام و منزلتی اینچنین و شأن و مرتبتی این همه نمی‌بخشید.
صبح دولت اولیاء نزدیک است. چهارده کنگره از کاخ کسری فروریخته است و این است فجر صادق “یوم الوقت المعلوم” که همه منتظر آنیم؛ فجر صادقی که بشارت طلوع در خود دارد.
اینجا معاد و میقات عهد جدیدی است که در قرن پانزدهم هجری قمری و با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آغاز شده، عهدی تازه میان آدم و آفریننده‌اش، و مظهر این تجدید عهد، امام است. او مبشر انسان تازه‌ای است که آینده تاری کرة زمین را می‌سازد … و کافرین و مشرکین، چه بخواهند و چه نخواهند، دور تاریخی تمدن غرب به تمامیت رسیده است و فردا عرصة حاکمیت تاریخی صالحین و مستضعفین است.
بگذریم، که از آغاز، مراد ما ورود در این‌گونه مباح؛ 1705 نبود، بل می‌خواستیم بنالیم از هنرمندان، که از کنار جنگ چه بی‌اعتنا گذشتند و این، لاجرم بی‌اعتنایی به تاری است.
عجب محکی بود این جنگ، در تمییز حق از باطل. هنرمندان حقیقی اهل ادعا و تفاخر و تبختر نیستند، اما مدعیان روشنفکری و هنر نشان دادند که وابستة تفکر و فرهنگ غرب هستند. آنان که از وحشت مرگ، چون سوسمارها و کفتارها به سوراخ‌هایشان خزیدند، مقصودِ این سخن نیستند؛ مقصود این سخن آنانند که تنشان اینجاست، اما جناشان پیوسته با جانِ غرب است. آنها در این جنگ همان خطری را احساس کردند که قدرت‌های استکباری و… دریافتند که دور آن به سر آمده است و این عهد دیگری است که آغاز می‌شود.
روشنفکری و هنر به مفهوم امروزی آن، خارهایی است روییده در خارستان غرب. روشنفکران و هنرمندان، طوعاً یا کرهاً، از طریق روشنفکری و هنر، متعلق به تفکر و تاری غرب هستند، مگر آنکه این تجدد عهد را دریابند و توبه کنند. و چه قلیلند اهل حق، و چه خوش صدقِ این سخن با این جنگ آزموده شد. در ست در بحبوحة جنگ، آن‌گاه که شریف‌ترین و پاک‌ترین فرزندان این مرز و بوم برای برپایی حق به خاک و خون غلتیدند، مدعیان روشنفکری و هنر در پای بساط روشنفکرانه و هنرمندانة خویش مستغرق در توهماتی بودند که یا با سکر خَمر در خونشان می‌دوید و یا با دود تریاک و هرویین بر لوح فاسد خیالشان نقش می‌بست. با هر قطره خونی که بر خاک تاری می‌ریخت، آنها پیمانه‌ای تازه برمی‌گرفتند و یا بوسه‌ای دیگر بر لب شیرین وافور می‌زدند و در آسمان خیالشان که از دود آکنده بود، در میان ستارگان سینما شلنگ‌تخته می‌انداختند!
بعضی‌ها هم که خود را در خیال فاسدٍ خویش پهلوان‌پنبه می‌دیدند و قهرمان مبارزه با اختناق آخوندی (!) هر چه می‌خواستند می‌گفتند و هر نسبت دروغ که می‌شد می‌دادند و برای آزادی اشک تمساح می‌رختند و کسی هم نبود بپرسد “اگر اختناق است، پس چرا شما هر غلطی که می‌خواهید می‌کنید و هر چه میل دارید می‌خورید و هیچ کس هم هیچ‌چیز نمی‌گوید، آن هم در شرایطی که حزب از این همه آزادی و ولنگاری که در این کشور برای ضدانقلابیون وجود دارد سخت گله‌مند است و از برخورد بسیار بازِ حضرات مسئولین ایدهم! تعالی دل خوشی ندارد؟”
در این فضای مسوم و پرمرضی که انسان امروز نفس می‌کشد و با این بیماری مرگ‌آوری که بر قلب و روح او غلبه کرده است، روشنفکری و هنر خارهایی هستند که در خارستان شیطان می‌رویند. روشنفکران و هنرمندان اگر توبه نکنند و میثاق خویش را با خدا تجدید نکنند، لاجرم وابسته به حوزة فکری غرب هستند و خواه‌ناخواه این تفکر تازه را با انقلاب اسلامی ایران ادراک نخواهند کرد و اگر با آن مبارزه نکنند، لااقل بدان بی‌اعتنا خواهند ماند.
اوج تکامل این روشنفکران و هنرمندان آن است که آن جایزة کذایی را ببرند. جایزة منتسب به آن مخترع صلح‌طلب دینامیت (!) را. و غرب نیز این جایزه را بیهوده به کسی نمی‌دهد. آنها ممکن است منت گذارند و جوایز را به جهان‌سومی‌ها هم اعطا کنند، اما شرط نخستین آن وابستگی به تفکر غربی است. آنها جدایی هنر و تعهد را تبلیغ می‌کنند، اما جوایز خویش را به کسانی می‌بخشند که خود را نسبت به غرب و هنر و تفکر و سیاست آن متعهد بدانند.
میان ایدئولوژی‌های گوناگون غربی نیز تفاوتی حقیقی نیست؛ از مارکسیسم (7) تا نیهیلیسم. ثمرات شجرة واحد اومانیسم. در اصل و ریشه که دنیاگرایی و اروتیسم (8) باشد با هم مشترکند. و لذا ما از مدعیان بی‌درد هنر جز این هم انتظاری نداشتیم که در هنگامة عشق و ایثار و جانبازی و شهادت، یا جانب استکبار جهانی را بگیریم دست در دست جنایتکاران بعثی بگذارند و یا نه، بی‌اعتنا به تاری، سر در لاکِ قلابی “هنر برای هنر” فرو کنند و بدبن بهانه، هنر خویش را در خدمت تبلیغات تجارتی قرار دهند و دعوت مردم به سوی غفلت‌زدگی؛ طراحی برای صابون و پودر رختشویی و خیارشور و رُب گوجه‌فرهنگی … و یا آفیش فیلم‌های سینمایی. و در این میانه، خوب، معلوم است که چه کسی به معنای مصطلح هنرمندتر است: آن کس که بی‌دردتر است و می‌تواند در کنار نعش شهدا و یتیمیِ دختربچه‌ها و پسربچه‌های کوچک، به ادا و اطوارهای روشنفکرانه و هنرمندانه دلخوش باشد و اصلاً به روی نامبارک خویش هم نیاورد که در کجای دنیا و در میان چه مردمی زندگی می‌کند.
از دوستان بگویم که از آغاز، مقصود ما هم آنها بودند و اگر به اغیار پرداختیم از آن بود تا معرفت ما نسبت به دوستان بیشتر شود. از دوستان نیز، توجه با نقاشان داشتیم، اگرچه در مقدمة کار کمتر از همه سخن از ایشان به میان آمد. نقاشان ما در برابر جنگ تحمیلی چه کرده‌اند؟
برای پرداختن به جنگ، عللی سه‌گانه لازم بود که اگر در وجود هنرمند این هر سه جمع می‌آمد، خود را در برابر جنگ مکلف می‌دانست و اگر نه، نه. نخست آنکه لازم بود هنرمند دیندار و انقلابی باشد، و بعد لازم بود که هنر را عین تعهد بداند، و اگر آن دو محقق می‌شد، می‌ماند اینکه هنرمند رابطة جهاد و مبارزه و دفاع را با حقیقت اسلام و انقلاب اسلامی دریابد تا خود را نسبت به جنگ متعهد بداند … و سرٌ اینکه مع‌الاسف هنرمندان مسلمان نیز نظر عنایتی آنچنان که باید، با جنگ نداشتند در همین جاست. چه بسیار بودند دوستانی دیندار و انقلابی که هنر را نیز عین تعهد می‌دانستند، اما در جنگ چیزی نمی‌دیدند که آنان را به خود جلب کند. آنان در تمام دوران هشت‌سالة جنگ تحمیلی، نیش قلمشان هنوز در جست‌وجوی منافقین و ضد‌انقلاب و غفلت‌زدگان بود. میدان مبارزه با شیاطین، جبهه‌های جنگ بود، اما آنان “دُن کیشوت”‌وار هنوز هم در تعقیب دشمنان موهومی بودند که واقعیتی نداشتند جز در خیال آنها.
اما جنگ عارضه‌ای نیست که شهاب‌سان، لمحه‌ای در آسمان انقلاب ظاهر شود و بعد به درون‌سیاهی شب بگریزد … اصلاً تصور اسلام بدون مبارزه ممکن نیست و آنانکه این معرفت را ندارند، باید در حقیقت ادراک خویش نسبت به دین اسلام شک کنند. حقیقت کلمة “لااله الا الله” و “الله اکبر” محقق نخواهد شد جز در مبارزه با همة طواغیت و اصنامی که چه در بیرون و چه در درون می‌خواهند ولایتی جز ولایت حق را بر انسان تحمیل کنند. ما جنگ را آغاز نخواهیم کرد، اما مگر شیطان آرام خواهد نشست تا غایات و مقاصد ما در جهان تحقق پیدا کند؟ و مگر نه اینکه تحقق غایات و مقاصد ما مساوی است با نابودی شیطان و نفی و دفع قدرت‌های شیطانی؟
عمدة نقاشان و گرافیست‌‌هایی که حضورشان در جنگ، همپای رزم‌آوران احساس می‌شد، هم‌آنانند که از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی در حوزة هنری گرد آمده‌اند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، متوقع است که در عرصة هنر، حرکت پیوسته و هدفداری آغاز شده باشد برای دست‌یابی به هویت مستقل و مشخص هنری متناسب با انقلاب و این عهد جدیدی که انسان با خدا بسته است. لااقل در عرصة ادبیات و نقاشی و گرافیک می‌توان حوزه را مصدر اینچنین حرکتی دانست. تلاش‌های هنری جامعة ما بعد از پیروزی انقلاب مع‌الاسف هنوز هم هویتی مستقل از هنر غرب نیافته و آنچه از این حکم مستثنا می‌شود بسیار محدود است. لکن این تلاش‌های محدود هم، هرچه هست، در عرصة ادبیات و نقاشی و گرافیک، منشأ گرفته از حوزه است.
آیا کسانی هم هستند که اصلاً شک داشته باشند در اصل اینکه هنر انقلاب باید هویتی مستقل از غرب داشته باشد؟ آنها در این اصل تردید دارند بدانند که برای ما امکان شریک شدن در صیرورت تاریخی غرب موجود نیست، چرا که اصولاً غایات و مقاصد ما با یکدیگر متفاوت است و جز این بود،‌ اصلاً چه نیازی بود به انقلاب؟ انقلابی که فقط برای تعویض مصادر قدرت انجام شود کودتاست نه انقلاب، و آنچه در این خطه واقع شده انقلاب است.
نشانه‌های تحولی که اسلام در جست‌وجوی آن است اکنون در بسیاری از مردمان این مرز و بوم، خاصه جوانان، ظاهر شده است و به تبع آن، در جوامعی چون لبنان و فلسطین و مصر و افغانستان و … تحولی ذاتی که آثار و مظاهر آن نه‌تنها در یک وجه، بلکه در همة وجوه حیات انسان تجلی خواهد کرد و حکومت لازمة حصول چنین تحولی است نه غایت آن، آنجا که حتی غایت تشکیل حکومت در اسلام نیز این است که راه تکامل و تعالی روحی انسان‌ها هموار شود، حال آنکه تمدن غرب در جست‌و‌جوی بهشت زمینی است. سیر تاریخی هنر در غرب یا غایتی اینچنین طی شده است و در هر یک از ادوار، قالب‌هایی که برای کار هنری اتخاذ شده لاجرم مظهر همان روح تاریخی است که آن دوره را از سایر متمایز می‌سازد.
آیا می‌توان توقع داشت که قالب، مظهر باطن و محتوای خویش نباشد؟ اگرنه، چگونه می‌توان منتظر بود که هنر انقلاب اسلامی در تاری هنر غرب شریک شود و در جست‌وجوی هویتی مستقل از آن برنیاید؟ شاید نتوان انتظار داشت که این هویت خاص به این زودی‌ها حاصل آید، اما اگر چنان جست‌وجویی موجود باشد‌، نشانه‌های آن را از همان آغاز می‌توان تشخیص داد.
هنرمندانِ غیرمتعهد به انقلاب به انقلاب اسلامی را داعیه‌ای نیست برای استقلال و استعفای از غرب. جان آنان پیوسته با جان غرب بوده و هست و بعد از پیروزی انقلاب نیز هنر آن هنری است که “ان لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؟” (9) نهضت هنریِ‌ تازه لاجرم نیازمند به تحولی انفسی در عرصة تفکر و اعتقادات است و آن نهضت ضرورتاً آغاز شده، چرا که این عصر عصری دیگر است، عصر ظهور حق و زهوق باطل است. عصر شکوفایی دیگربارة اسلام و اضمحلال تمدن غرب است.
اما در جست‌وجوی هویت مستقل هنر انقلاب باید تنها به آثار هنرمندان مسلمان انقلابی رجوع کرد و لاغیر. آن تحول ذاتی که منتظر آن هستیم، اگر در کارهای آنان ظاهر نشود، در کجا ظهور خواهد یافت؟ و همان‌طور که به عرض رسید، در عرصة ادبیات و نفاشی و گرافیک، تنها حرکت پیوسته و هدفداری که آغاز شده در حوزة هنری بوده است. (10)
در جنگ نیز تنها هم‌اینانند که همپای رزم‌آواران حضور داشته‌اند و از غیر ایشان نیز توقعی نیست، چرا که هنر سفارشی عین بی‌هنری است. نقاشِ جنگ انسانی که پیش از آنکه نقاش باشد، اهل جهاد و مبارزه است و به جنگ همان‌سان می‌نگرد که حضرت امام، آن‌سان که بسیجیان. نقاش جنگ باید انسانی باشد که جهاد فی‌سبیل را عرضة بی‌همتای وصول به حق بداند، جبهه را کربلا، نماز مجاهد بسیجی را براقی که او را به معراج می‌برد، مرگ در جبهه را شهادت، و شهید را شمع‌ تاری.
نقاشانی که برای جنگ کار کرد‌ه‌اند اگر چه بسیار معدودند و انگشت‌شمار، اما آثار آنان انصافاً بهترین آثاری است که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی خلق شده است… نگرش محتواییِ حاکم بر این آثار منشأگرفته از همان تفکری است که حزب‌ا… را، صادق‌ترین پیروان حضرت امام را، از دیگران متمایز می‌دارد. از میان مضامین جنگ آنچه در کارهای آنان بیش‌تر از همه درخشش و تلألؤ دارد، شهادت است. امتیاز بسیجیان نیز بر دیگران در عشق به شهادت است و این همسویی تصادفی نیست. این نقاشان، جنگ را نه چون عارضه‌ای زائد بر ذات خویش برگزیده‌اند، بلکه جاذبة عشق و آن پیمان ازلی از درون ذاتشان آنان را به سوی جنگ فراخوانده است و لهذا، جنگ در آثار این نقاشان حضوری اصیل و باطنی دارد، نه در حد شعاری اضافی و زائد بر ذات.
تابلوی “یا ثارا…” کار ناصر پلنگی در جست‌وجوی آن پیوند کربلایی است که حیثیت تاریخی و اعتقادی مبارزة ما را معنی می‌کند. روح محتوا از طریق سمبلیزاسیون (11) در قالب کار تنزل یافته است و این طریقی است که با معنایی خاص و بدیع در غالب آثار نقاشی بعد از پیروزی انقلاب قابل تشخیص است.
و بیراه نرفته‌اند آنان که اصلاً بیان هنری را مبتنی بر سمبلیزاسیون می‌دانند (12) و البته برای پرهیز از سوءتفاهم باید در همین جا متذکر شد که ما سمبل را نه چون نماد یا نمودی قراردادی، بل چون مظهر، آیه، مثل، مثال، یا تمثیلی برای حقیقت می‌نگریم و با این معنی، بیان هنری لاجرم از طریق سمبلیزاسیون انجام می‌گیرد.
راه دیگری که در برابر نقاشی وجود دارد آبستراکسیون در فرم است. آبستراکسیون در فرم، نقاشی را از بیان معنی‌دار دور می‌کند و به موسیقی نزدیک می‌گرداند، چرا که موسیقی بیانی کاملاً مجرد دارد. نقاشی آبستره (13)، در مراتب مختلف، بیان ناب احساسات و عواطف هنرمند است و همچون موسیقی، نمی‌تواند وسیلة انتقال پیامی معنی‌دار و یا معنایی خاص قرار بگیرد. آنچه به وسیلة موسیقی انتقال می‌یابد احساس است و دریافت و ادراک آن نیز هرگز از طریق تجزیه و تحلیل عقلانی انجام نمی‌شود.
لذا نقاشان متعهد ما هرگز روی به آبستراکسیون در فرم نیاورده‌اند و هیأت و صورت اشیاء و اشخاص را به نقطه و خط و سطح و حجم تجزیه نکرده‌اند، اگر چه از جانب دیگر، در بند ناتورالیسم و تقلید محض از طبیعت نیز باقی نمانده‌اند. سمبلیسم. با معنای خاصی که مورد نظر ماست. دریچه‌ای است که به روی آنان مفتوح گشته است تا از آن به آسمان حقیقت بنگرند. حقایق را توسط آیات و مظاهر و مثال‌ها و تمائیل زمینی‌ آن، در کار خویش نازل کنند.
در تابلوی “شهادت” اثر حبیب‌ا… صادقی، که پیش از جنگ نقش پذیرفته است، در پس‌زمینة تابلو، حضرت امام حسین (ع) با شولایی سبز، به رنگ اونیفورم پاسداران، منتظر پاسداری است که به دست ضدانقلابیون به شهادت رسیده است. در اینجا هنرمند با از میان برداشتن حجابی که میان ظاهر و باطن و غیب و شهادت وجود دارد، توانسته است گامی بلند به سوی آن سمبلیسمی که بدان اشاره رفت، بردارد. این اثر، و آثاری همانند آن (14)، در تعیین طریق نقاشی بعد از انقلاب وظیفه‌ای عمده بر عهده دارند. در تابلوی “شمع تاری” اثر حسین خسروجردی تنها به خرق حجاب میان ظاهر و باطن اکتفا نشده و هنرمند از طریق سمبل‌هایی روشن و کاملاً فطری به مراتب بالایی از تجلی حق دست یافته است. سلاح شهید خورشید است که سیارة زمین را روشن ساخته است و پیشانی‌بند خون‌آلود، بر پیشانی زمین، منظر موعود شهید را تصویر می‌کند و نهایتاً این شهید است که از موجبیبیت‌ها(!!!!!!!!!!) در می‌گذرد و تاری را به سوی آن غایت موعود می‌کشاند.
آنچه که نقاشان ما را در طریق سمبلیزاسیون نگاه می‌دارد و آنان را از روی آوردن به آبستراکسیون در فرم ممانعت می‌کند التزامی است که آنها در باطن خود نسبت به معنا و ادای دین و امامت می‌یابند. اگر تعریف آنها از هنر، به تبع غرب، به بیان ناب و مجرد احساسات منتهی می‌شد، گرایش به سوی نقاشی آبستره به‌ناگزیر دامی بود که بر سر راه آنها گسترده بود. هنر برای هنر با نفی التزام نسبت به معنا و پیام و تعهد مفهوم پیدا می‌کند. از آن پس، هنرمند هنر را امری منتهی در خود فرض می‌کند و لاجرم به سوی فرمالیسم محض و انکار تعهد گرایش می‌یابد. ولکن در آثار هنرمندان مسلمان، دیگر نشانی از گرایش‌های فرمالیستی به چشم نمی‌خورد و فرم را در جایگاه حقیقی خویش قالبی است که روح معنا را اظهار می‌دارد. تجلی‌بخشیدن به حقیقت از طریق سمبل‌هایی مأنوس با فطرت الهی انسان طریقی است که آنها یافته‌اند.
در تابلوی “عروج” اثر مصطفی گودرزی از مقابلة پیکر زمینی شهید و بال‌هایی خون‌آلوده در آسمان، تصوری شعرگونه جانه یافته است که بسیار لطیف و زیباست.
در تابلوی “در سایة ایثار” اثر علی وزیریان، شهید شمسی حیات‌بخش است که در سایة ایثار او، کویر مردة زمین بارور می‌شود. آسمان و زمین، ابر، افق، کویر تشنه، نهال تازه‌رسته، گل و… سمبل‌ها یا مظاهر و آیاتی هستند مأنوس که دلالتشان بر مداول خویش فطری است.
در تابلوی “مهتاب” اثر ایرج اسکندری، نعش غریب شهید در شب مهتابی نخلستان رازدارِ همان معنایی است که هنرمند می‌خواهد راز مکنون در تابلوی “مهتاب” تجزیه و تحیلی عقلانی نمی‌پذیرد. اجزای تصویر هر یک بیان‌کنندة رمزی جداگانه نیستند، بلکه همة اجزا متحداً فضای واحدی را ساخته‌اند و همة راز، یک‌جا، از طریق فضای واحد به بیننده انتقال می‌یابد. تو گویی این روح جاویدان شهید است که در شب نخلستان و ماه و ماهتاب تجلی دارد.
سملیزاسیون لزوماً نباید همواره از طریق عناصر بیانی یا اجزای ترکیبی انجام شود. چه بسا که کل فضای تصویر مظهر همان حقیقت واحدی واقع شود که بر هنرمند تجلی کرده است. این مظهریت نه تنها در نقاشی، که در همة هنرها اتفاق می‌افتد. هر شعر یا قطعة ادبی نیز ظاهرکننده یا مظهر حقیقتی است مجرد که، چه از طریق کل آن و چه از طریق یکایک کلمات، در جهان محسوسات تجلی می‌یابد. ظهور حقایق مجرد از طریق نشانه‌ها معنایی سمبلیزاسیون است، اعم از آنکه این اظهار از طریق کلمات یا نشانه‌های تصویری و یا اصوات انجام شود.
در تابلوی “براق” اثر مصطفی گودرزی، بیش از هر چیز رنگ‌ها رازدار آن حقیقتی هستند که در سجدة بسیجی تجلی کرده است. سجدة بسیجی نورباران شده است و روحش از میان این نورباران به معراج رفته. براق نیز مرکوبِ معراج پیامبر اکرم (ص) است و هنرمند این نام را برای اشاره به همان حقیقتی که گفتم برگزیده است.
در تابلوی “مسند خورشید” اثر علی وزیریان نیز همین حقیقت به نحو دیگری ظهور یافته است. بسیجی خورشید شب دیجور زمین است و این معنا، نه فقط در مقام تشبیه و استعاره و تمثیل، بلکه در عین حقیقت است. شب مقام “اسقاط اضافات” (15) است و از همین است که شمسِ وجود عارف، شب‌هنگام، درخششی بیشتر می‌یابد.
خصوصیتی که تابلوی “مسند خورشید” را از دیگر تابلوهایی که بدان اشاره رفت جدا می‌کند.
قرابتی است که با مینیاتور پیدا کرده است. سخن گفتن از این قرابت و اینکه مینیاتور با هویتی که ما باید در جست‌وجوی آن باشیم چه نسبتی دارد، اگر چه بسیار ضروری است، اما فرصت دیگری می‌خواهد که در اینجا فراهم نمی‌آید. برای آنان که می‌خواهند در این باب بیندیشند، طرح این پرسش لازم است که چرا در ایران و در دیگر اقالیم مشرق‌زمین، نقاشی در صورت مینیاتور ظهور یافته است. مگر میان مینیاتور و هویت شرقی ما چه نسبتی است؟ و آیا این هویت بعد از انقلاب اسلامی ایران باید نفی شود و یا آنکه این هویت جزئی لایتجزا از آنِ خویشتنی است که باید به آن باز گردیم؟
“سروِ سرسر” نشان از آزادگی بسیجی دارد و قلل کو‌ه‌ها از همان نوری روشنی گرفته است که بسیجی مسند آن است. بسیجی مسند خورشیدی است که ماه و ستارگان نیز از آن نور گرفته‌اند. سرو و کوهستان گویی سر تسلیم به ولایت تکوینی بسیجی سپرده‌اند و در تبعیت از او، سر بر شانة چپ خم کرده‌اند … و بگذار فاش بگوییم که عجب نیست اگر در باطن عالم نیز اینچنین باشد.
تابلوی “بهشت زهرا” اثر حمید قدیریان، حجاب از رازی برگرفته است که قلم جرأت بیان آن را ندارد. اما برای بیان راز، این هنرمند نیز به همان شیو‎‎‎‎ه‌ای از بیان روی آورده است که در تابلوی “شهادت” اثر صادقی و یا تابلوی “روشن” اثر کاظم چلیپا می‌توان دید. در اینجا نیز حجاب میان ظاهر و باطن شکسته است و آنچه حقیقتاً وجود دارد اما از چشم ظاهربین پنهان است، نتوانسته خود را از چشم باطن‌نگر نقاش پنهان دارد.
یکی از زیباترین آثاری که به وظیفة عظیم زنان در جنگ و انقلاب اشاره دارد، تابلویی است اثر قلم توانای کاظم چلیپا به نام “کویر”؛ زنی با چادر سیاه و مقنعة سفید، همان زنی است که از دامنِ او مرد به معراج می‌رود. این زن مرواریدی است که در رحمِ پوشیدة صدفِ عفت پرورش یافته است. این زن با آن زنانی که زیبایی‌ها و اسرار وجودی خویش را به شیطان هوس‌پرست فروخته‌اند بسیار متفاوت است. سبد شقایقی که در بغل دارد، رحمی است که نطفة نور در خود پرورده است. چلیپا کویر را چون مظهری برای کرامت انسانی و عدم تعلقات برگرفته و اگر اینچنین باشد، آن درِ چوبی راهی است که از باطن کویر به باغ آزادگی گشوده است. (16)
هنرمند باید اهل درد باشد و این درد نه تنها سرچشمة زیبایی و صفای هنری، بلکه معیار انسانیت است. آدم بی‌درد هنرمند نیست که هیچ، اصلاً انسان نیست. کاظم چلیپا نتوانسته است به آن موش‌های سکه‌پرستی که منافقانه در جنگ نیز به دنبال گنج هستند و کاخ‌های رفاه و تجمل خویش را بر حقوق تضییع‌شدة فقرا و دردمندان بنا کرده‌اند بی‌اعتنا بماند … و چگونه می‌توان بی‌اعتنا گذشت از کنار یکی از اساسی‌ترین عللی که جنگٍ شرف و عزت اسلام را به سرنوشتی اینچنین کشاند؟
تابلوی “موش‌های سکه‌خوار” از لحاظ محتوا، متأثر از همان رنجی است که قلب حضرت امام و امتی را که با همة وجود خویش در جنگ بودند مجروح ساخته است و این جراحت خنجری است که از پشت خورد‌ه‌ایم. از لحاظ قالب هنریِ کار، توفیق هنرمند بیشتر مدیون آن است که مس باطنی با صورت حشریة سکه‌پرستان را در این تابلو جلوه‌ای ظاهری بخشیده است.
سخن آخر اینکه سیر نقاشی متعهد در جست‌و‌جوی آزادی از سیطرة غرب است. اکنون نقاشی خواه‌ناخواه متأثر از تکنیک‌های غربی است، اما آثار آن هویتی که هنر ما را از غرب متمایز و مشخص می‌کند بیش از پیش در آثار این نقاشان تجلی دارد.
ما به هنری بی‌درد و مدعیان آن اعتنایی نداریم، آنچنان که به هنر باسمه‌ای ایدئولوژیک مخالف با اسلام رنگ پذیرفته است. امید ما تماماً به هنرمندان مؤمن متعهد است و معتقدیم که هنر به معنای حقیقی خویش، جز در آینة مصفای روح مؤمن تجلی نخواهد یافت و جز هنر متعهد به اسلام، هرچه هست، نه تنها هنر نیست، بلکه عین بی‌هنری است.

پی نوشت:
* جنگ در آینة مصفای نقاشی متعهد، ماه‌نامة سوره، دورة اول، شمارة 1، فروردین 1368.
1. روم / 41.
2. تعبیری قرآنی که در آیة سورة علق به کار رفته است. و.
3. الوین تافلر، موج سوم (The Third Wave)، شهیندخت خوارزمی، فاخته، چاپ یازدهم، تهران، 1357. و.
4. ژان، ژاک سروان، شراییر، تکاپوی جهانی،‌ عبدالحسین نیک‌گهر، نشر نو، چاپ پنجم، تهران، 1363. و.
5. حجر / 37 و 38؛ و نیز ص / 80 و 81.
6. امام خمینی، صحیفة نور، چاپ اول، تهران، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، 1369، ج 21، ص 52. و.
7. marxim: نظریة سیاسی و اقتصادی کارل مارکس که می‌گوید مبارزة طبقاتی علت اصلی تحولات تاریخی است و نظام سرمایه‌داری لاجرم جای خود را به جامعة بی‌طبقه خواهد سپرد. و.
8. eroticism: تحریک میل جنسی، از نام (Eros)( اِروس) رب‌النوع عشق جنسی در اساطیر یونان باستان گرفته شده. و.
9. رعد / 11.
10. پرداختن به این حرکت پیوسته و هدفدار فرصتی دیگر می‌خواهد که به خواست خدا دست خواهد داد.
11. Simbolization: رمز و تمثیل‌پردازی: تمثل، ظهور حقایق مجرد، از طریق نشانه‌ها. و.
12. این مطلبی است که به طور خاص و با تفصیل لازم، ان‌شا‌ءا… در فرصتی دیگر مورد توجه قرار خواهد گرفت. (به مقالة “انفطار صورت” در همین کتاب رجوع شود. و. )
13. abstract: انتزاعی. و.
14. مثل تابلوهای “یقین” و “ایثار” اثر کاظم چلپا.
15. “نشانی داده‌اند اهل خرابات / که التوحید اسقاط الاضافات” شیخ محمود شبستری، گلشن راز. و.
16. خوف آنکه این توضیحات ادبی، نقاشی‌ها را از اوج بیان شاعرانة آنها پایین بیاورد ما را وا می‌دارد که مختصر و مجمل و با احتیاط سخن بگوییم.

منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۸۲/۰۳/۱۱به نقل از: ماهنامه ورا، شماره 11
 

نظر شما