موضوع : پژوهش | مقاله

تراژدی انسان معاصر

میشل فوکو فیلسوف پست مدرن فرانسوی در مقاله‌ای جنجالی با عنوان « مولف چیست؟»
موضع خاصی درباره نظریه مرگ مولف اتخاذ می کند. او در همان ابتدای مقاله در تعریف متن می‌گوید: متن یک بیان نیست و قرار نیست از دنیای درون چیزی را به ما بگوید. متن دارای میلیون‌ها رد پا است، متن بافتی است که از تنیده شدن تاروپودهای مختلف اجتماعی شکل می‌گیرد، متن خود ارجاع است و در مورد ساختار خودش صحبت می‌کند و نه بیرون از خودش و این موضوع تحت‌تأثیر ساختارگراها و صورت‌گراها مطرح می‌شود. در ظاهر وقتی از متن تعریف می‌کنیم مولف را بیرون و پیش از متن می‌بینیم. به تعبیر فوکو مولف نه تنها بیرون متن نیست بلکه درون متن است و خودش بخشی از ساختار زبانی متن است و حتی پیش از متن هم نیست.
او همچنین اعتقاد دارد؛ نمی‌توانید اثری را اثر ادبی بدانید بدون اینکه برای آن مولفی در نظر داشته باشید حتی اگر این مولف نقش کارکردی داشته باشد حتی اگر اسمی برایش بگذاریم. خیلی اوقات در تاریخ ادبیات دیدیم که نویسنده‌ها با نام‌های جعلی اثری را چاپ کرده‌اند، این موضوع اصلا اهمیتی ندارد نام جعلی هم نام است و در هر صورت برای هر اثری نیاز به نام مولف داریم و از همه مهتر اینکه ناشناسی ادبی غیرقابل تحمل است. کسی نمی‌تواند در ادبیات ناشناسی را قبول کند و باید به چیزی یا کسی ارجاعی وجود داشته باشد. فوکو نقش مولف را یک اسم خالص و ساده نمی‌داند و معتقد است که اسمی که برای مولف می‌گذاریم در جریان کوران گفتمان فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یک جامعه قرار می‌گیرد یعنی شما نمی‌توانید او را خارج از این کوران بررسی کنید به تعبیری نام یک مولف مثل یک موجودی می‌ماند که مرتب لایه‌هایی به آن اضافه می‌شود.
مولف اسم خالص و ساده نیست، یک دلالت ندارد، مولف همیشه بین توصیف و تشخیص در نوسان است. نقش مولف در تمام گفتمان‌ها یکسان و جهانی نیست این طور نیست که مولف ایرانی با مولف هلندی یک طور و یک ارزش یا فهم را داشته باشد. منظور ارزش یا جایگاه اجتماعی نیست اصولا توصیف‌هایی که از یک مولف ادبی در گفتمان خاص او می‌شود با دیگری متفاوت است. پس می‌توان چنین نتیجه گرفت که مولف جهانی نداریم. فوکو می‌گوید: در دوره‌هایی ما اصلا مولف نداریم.این بحث که باید حتما کسی باشد که اسمش روی جلد اثری ثبت شود از دوره رنسانس و بعد از عصر سرمایه داری در قرن 18 به شکل جدی شروع می‌شود و به غایت خود می‌رسد.
مولف در زمان و مکان ساخته می‌شود یعنی در هر دوره‌ای بر اساس معرفت‌های آن دوره ما دلایلی برای تالیف و نوشتن پیدا می‌کنیم، آنچه مولف را مولف می‌کند خلاقیت است پس خلاقیت در واقع عامل شکل دادن چیزی است به نام مولف. در دوره دیگر اندیشه و طرح پیشین، مولف را می‌سازد. پس در دوره‌ای مولفی، مولف است که طرحی از پیش دارد و در دوره‌ دیگر مولفی، مولف است که خلاقیت دارد. مولفی، مولف است که انگیزه دارد، تعهد اجتماعی دارد، بیان فردی دارد اینها هیچ‌کدام همخوانی ندارند هر کدام بر اساس معرفت‌های دوره خود ساماندهی شده‌اند.
البته مولف هم مجبور است که در حد توانش از گفتمان غالب دوره خودش پیروی کند. به تعبیری مولف نمی‌تواند خودش را خارج از این مجموعه در نظر بگیرد.با همه این تفاسیر فوکو مسئله «مرگ من» را مطرح می‌کند. از نگاه فوکو چیزی به نام فرد، سوژه یا شخص وجود ندارد یعنی آقا یا خانمی که اسمش روی یک کتاب حک شده این آقا یا خانم یک نفر نیست او در هر لحظه یک نفر است او مرتب در حال تغییر است؛ هم از نظر مکانی و هم از نظر زمانی، پس ما یک آدم نداریم.در حقیقت فوکو صحبت‌های نیچه را تکرار می‌کند که ما در جهان مدرن سعی می‌کنیم که فهم منسجمی از خودمان به‌عنوان یک آدم داشته باشیم.
از این دیدگاه همیشه گسستی بین من‌ها، خودها و آدم‌های مولف داریم پس انسجامی به‌عنوان مولف نداریم، ولی این انسجام را دنیای مدرن به ما تحمیل می‌کند. جالب اینجاست که مولف در دنیای مدرن سعی می‌کند از چیزهایی دفاع کند که خودش آن چیزها را قبول ندارد و این تراژدی انسان معاصر مدرن است.


منبع: روزنامه جام جم ۱۳۸۶/۱۱/۲۴
نویسنده : سید علی عسگر موسوی

نظر شما